موقعیت
چین و آینده
جهان
یونس
پارسابناب
در
مقالات پیشین
به بررسی جنبه
های مهم بحران
مهم ( بحران
غذا ، بحران
مالی ، بحران
فرود موقعیت
هژمونیکی
آمریکا ،
بحران
بهزیستی و.... ) که
جملگی از
تبعات بحران
ساختاری نظام
جهانی است ،
پرداختیم . در
این نوشتار
بعد از نگاهی
مختصر به
شکلگیری قدرت
های هژمونیکی
در تاریخ
معاصر به چند
و چون عروج
چین به قله قدرقدرتی
اقتصادی در
سطح جهانی ( که
خود نوعی جدید
از
گلوبالیزاسیون
سرمایه است )
پرداخته و سپس
چرائی ناکامی
نظام جهانی
درعبور و برون
رفت از بحران
ساختاری حتی
با تزریق «ویژگی
های چینی» ، را
مورد بررسی
قرار میدهیم .
شکلگیری
قدرت های
هژمونیکی
-
در
تاریخ پانصد
ساله سرمایه
داری ، قدرت
های هژمونیکی
پیوسته در
کشورهای غربی (
شمال ) شکل
گرفته و رشد
می یافتند .
این روند چه در
دوره طولانی
استعمار کهن (
تا نیمه دوم
قرن نوزدهم )
چه در دوره
جهان چند قطبی
( مثل دوره صلح
مسلح 11914 – 1884 و دوره
بین دو جنگ
بزرگ جهانی 1931 – 1918 )
و دو قطبی ( در
دوره 1991 – 1947 ) و چه
در زمانی که
تک قطبی ( از
بعد از پایان
جنگ سرد در 1991 به
بعد ) بود ،
ادامه داشت .
اما نزدیک به یک
دهه است که
جهانیان شاهد
آغاز دوره
جدیدی گشته
اند که در
مسیر آن
احتمال اینکه
برای اولین
بار یک قدرت
هژمونیکی در
سطح جهان ولی
در منطقه غیر
غربی ( در جنوب )
ظهور و رشد
یابد ، بوجود
آمده است .
-
تا آغاز
دوره سرمایه
داری انحصاری
در ربع آخر قرن
نوزدهم
کشورهای غربی
که دارای
موقعیت هژمونیکی
در سطح جهان
بودند،
کشورهای
اروپای
آتلانتیک
بودند . در طول
قرن نوزدهم
این موقعیت
تقریبا بطور
انحصاری در اختیار
انگلستان
قرار گرفت .
بعد از آغاز
دوره سرمایه
داری انحصاری
و فعل و
انفعالات
سیاسی در سطح
جهان در دوره
عهد صلح مسلح که
بالاخره منجر
به جنگ جهانی
اول ( 1918 – 1914 ) گردید
، موقعیت
هژمونیکی
انگلستان
شروع به ریزش
کرده و در
دوره بین دو
جنگ ( 1939 – 1918 ) به
تدریج جایش را
به آمریکا داد
. باید خاطر نشان
ساخت که
موقعیت
هژمونیکی یک
قدرت نوظهور صرفا
محدود به
نیروی نظامی
نمی گردد بلکه
آن قدرت در
زمینه های غیر
نظامی بویژه
در اقتصاد ،
سیاست ،
دیپلماسی و
حتی هنر و
فرهنگ نیز
صاحب نفوذ و
اعتبار در اکثر
مناطق جهان
میگردد . این
امر در مورد
آمریکا نیز در
دوره اعتلای
موقعیت
هژمونیکی اش
واقعیت داشت .
-
بطور
مثال ، بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم
برای حداقل
بیست و پنج
سال ( 1970 – 1945 ) نزدیک
به چهل و پنج
در صد کل
محصولات
صنعتی جهان در
آمریکا تولید
می شد . رشد
درصد تولید کالای
صنعتی در سال
های 1970 – 1950 که به "
عصر طلائی "
سرمایه داری
معروف گشت ، کشورهای
امپریالیستی
غرب " جهان
آزاد " را در موقعیتی
قرار داد که
نزدیک به 60 تا 70
در صد کل
تولیدات
کالائی جهان
را تولید کنند
. در آن دوره که
بعضی از
تحلیلگران آن
را عصر هژمونی
آمریکا محسوب
میدارند ،
معروف گشت که
آمریکا تولید
میکند و
جهانیان مصرف
می کنند .
-
این
موقعیت بعد از
آغاز بحران
ساختاری
سرمایه داری
جهانی در نیمه
اول دهه 1970 ( که
تا
پائیز سال 2007
برملا و رسانه
ای نشده بود )
دستخوش یک
تحول تدریجی
قرار گرفت .
بدون تردید
عواملی چون
صنعتی شدن
بعضی از
کشورهای پیرامونی
( چین ، برزیل ،
هندوستان ،
آرژانتین و... )
در دهه های 1970 و 1980
، تشدید جهانی
شدن سرمایه ،
در دهه های 1980 و 1990
و فروپاشی
شوروی و تبدیل
چین توده ای
به یک کشور
سرمایه داری
نوظهور در
روند این تحول
نقش داشتند .
ولی آن عاملی
که باعث گشت
عروج چین به مثابه
یک قدرت
نوظهور
اقتصادی و
احتمالا هژمونیکی
مطرح گردد
ترکیبی از
بحران فرود
هژمونی آمریکا
از یک سو و
ویژگی های
تاریخی و
سیاسی کشور
چین از سوی
دیگر بود .
-
موضوع
عروج چین به
مثابه یک
نیروی بزرگ
جهانی با
موقعیت
احتمالا
هژمونیکی نه
تنها تا پایان
دهه 1990 مطرح
نبود بلکه
وقوع آن برای
خیلی از تحلیلگران
هم طرفدار
نظام جهانی و
هم ضد نظام جهانی
، غیر قابل
پیش بینی بود .
ولی در طول
دهه اول قرن
بیست و یکم
رشد چین و
احتمال عروج آن
به قله
هژمونیکی
بطور چشمگیری
توجه مورخین و
تحلیلگران
اقتصاد جهانی
سرمایه را به
این پدیده
معطوف ساخت .
علت این عطف
توجه منبعث از
این امر بود
که در سال 2006 ( یک
سال پیش از
آغاز برملا و
رسانه ای گشتن
بحران عمیق
ساختاری نظام
سرمایه داری
جهانی ) برای
اولین بار
بازارهای
نوظهور
کشورهای غیر
حزبی و در راس
آنها چین بالغ
بر پنجاه درصد
کل تولیدات صنعتی
جهان را به
خود اختصاص
دادند . در
همان سال ، یک
بررسی پژوهشی
نشان داد که
اگر جنگ بزرگ و
عمومی جهانی
به وقوع
نپیوندد ، اقتصاد
چین در سال 2050 به
بزرگی اقتصاد
آمریکا خواهد
بود . شایان
توجه است که
دقیقا یک سال
بعد در سال 2007 ،
محققین گولد
من سکس پیش
بینی کردند که
نه در سال 2050
بلکه تا سال 2027
اقتصاد چین
حتی عظیم تر از
اقتصاد
آمریکا خواهد
گشت . این پیش
بینی ها درباره
قدرقدرتی
اقتصاد چین و
احتمال و عروج
آن کشور به
قله هژمونیکی
هم چنان ادامه
یافت . در
ژوئیه 2011 ، " وال استریت
ژورنال "
اعلام کرد که
زمان اینکه
چین به عنوان
یک ابر قدرت
بلامنازع
اقتصادی در صحنه
جهانی " قدعلم
کند " ، فرا
رسیده است .
مقامات صندوق
بین المللی
پول نیز در
آغاز سال 2012
گزارش دادند
که اقتصاد چین
در پایان سال 2016
جلوتر از
اقتصاد
آمریکا خواهد
بود .
-
بدون
تردید این پیش
بینی ها
درباره "
احتمال به
یقین " عروج چین
به قله یک
قدرت
بلامنازع
جهانی بویژه
در زمینه
اقتصاد جهانی
نشانه ای از
وجود نگرانی و
حتی ترس قدرت های
مرکز ، منجمله
آمریکا است .
اما از سوی
دیگر این یک
واقعیت است که
تجارت چین
کنونی منبع عظیم
سودآفرینی
برای کشورهای
سه سره امپریالیستی
( آمریکا ،
ژاپن ،
اتحادیه
اروپا ) است . بهر
رو اندیشه
عروج چین به
عنوان یک ابر
قدرت جهانی
باعث گشته که
بخشی از
تحلیلگران
طرفدار نظام
جهانی سرمایه
داری به این
تصور بیافتند
که در اوضاع
بحرانی کنونی
، چین با اتخاذ
مدیریت
اقتصاد جهانی
میتواند از
درغلطیدن
کشورهای
اروپا و
آمریکا در
بحران های
عمیقتر مالی
جلوگیری کرده
و حتی نظام را
از بحران
ساختاری
کنونی عبور
دهد . ولی این
باور که عمدتا
جنبه فانتزی
دارد قادر
نیست تضادهای
عمیق طبقاتی و
تلاطمات
بالقوه بزرگ
اجتماعی و سیاسی
ناشی از آن
تضادها را در
چین کنونی که
مثل یک " طوفان
آرام " در زیر
نمای به غایت
فریبنده "
معجزه چین "
خوابیده اند ،
ببیند و درک
کند .
-
این
تلاطمات و
طوفان آرام
ناشی از
تضادهای
بزرگی است که
امروز جامعه
چین با آن
روبرو است و
دولت و نظام
حاکم در چین
علیرغم " معجزات
" اقتصادی و
تجاری و "
ویژگی های
چینی " در دراز
مدت نخواهد
توانست ( حتی
اگر موفق به کسب
مقام مدیریت
اقتصاد جهانی
گشته و در "
راس نظام "
قرار گیرد )
نظام جهانی سرمایه
داری را از
بحران هایش
عبور داده و
نجات دهد .
تضادهای
رایج و بزرگ
در چین کنونی
عبارتند از :
1 – سرمایه
گذاری بی حد ( تولید
و عرصه اضافی )
2 – مصرف ضعیف و
فقدان تقاضا
به خاطر رواج
بیکاری مزمن و
ازدیاد سرسام
آور قیمت
اجناس بویژه
مواد غذائی .
-
وجود تولید
اضافی و فقدان
تقاضای مناسب
منبعث از ابر استثمار
کار و زحمت در
سی سال گذشته
از یک سو و ازدیاد
بیکاری و قرار
گرفتن توده
های میلیونی
در روی خط و
زیر خط فقر از
سوی دیگر به
بروز تلاطماتی
در جامعه چین
گشته که در
سال 2010 به گسترش فراگیر
280 هزار اعتراض
و تظاهرات در
شهرها و
روستاهای چین
منتهی شده است
. مجموعه این
بحران ها و
تضادهای
منبعث از آن
ها نشان
میدهند که نه
تنها چین
کنونی به قله
قدرقدرتی
جهانی سرمایه
داری عروج
نخواهد کرد بلکه
خود جامعه و
کشور چین خیلی
احتمال دارد
که به " حلقه
ضعیف " ( منطقه
طوفانی ) نظام
جهانی سرمایه
داری تبدیل
گردد . با
بررسی بخشی از
ویژگی های چین
بگذارید به
بخشی از این سئوال
که چرا چین به
آن مرحله از
قدرقدرتی
هژمونیکی
نخواهد رسید ،
پاسخ دهیم .
انقلاب چین
و " واژگونی
عظیم "
فراز چین به
قله قدرقدرتی
اقتصادی و
امکان اینکه
در آینده
نزدیک موقعیت
هژمونیکی در
سطح جهانی کسب
کند فرایند دو
واقعه بزرگی
است که در قرن
بیستم در جامعه
چین به وقوع
پیوستند . این
دو واقعه بزرگ
و عواقب آنها
که نه فقط در
چین بلکه در
آینده جهان نقش
ایفاء کرد . ( و
خواهند کرد ) ،
عبارتند از :
1 – انقلاب 1949
چین و
2 – " واژگونی
عظیم " ، تبدیل
چین به یک
کشور سرمایه داری
در سال های 1982 – 1978 .
-
انقلاب
چین با
بزرگترین
اصلاحات ارضی
عظیم در تاریخ
آغاز گشت .
تقسیم زمین
بین دهقانان
میلیونی بی
زمین شرایط را
برای ایجاد
سیستم تعاونی
در حیطه
کشاورزی
بوجود آورد که
در آن دهقانان
روستاهای چین
که در آن زمان 75
در صد جمعیت
چین را تشکیل
میدادند ، نه
تنها به کسب "
حق کار " نایل
آمدند بلکه به
برزگران صاحب
مزارع تعاونی
( دسته جمعی )
تبدیل گشتند .
به همان نسبت
در گستره صنایع
انقلاب چین با
ملی کردن و
دولتی کردن
صنایع به
کارگران چین "
حق کار " داد .
این حق کار که
در مورد
دهقانان بنام
" کاسه گلی
برنج " و در
مورد کارگران
به نام " کاسه
آهنین برنج "
معروف گشت ،
به عنوان یک
حق همیشگی در
زندگی
کارگران و
دهنانان
اعلام گردیده
و عملا پیاده
گشت .
-
در دوره
سوسیالیسم (
عهد مائو : 1976 – 1949 )
رشد اقتصادی علیرغم
کمبودها ،
محدودیت ها و
بعضی " سیاست
های نادرست "
بی اندازه با
گذشت زمان
چشمگیر و قابل
توجه بود .
درصد این رشد
در سال های 1976 – 1966
طبق گزارش "
بانک جهانی "
به 6% و درصد رشد
سالانه صنایع
به 10% رسید . در
آغاز سال 1975
تعداد
کارگران
مشغول به کار
در صنایع ،
معادن ، وسایل
نقلیه (
ترابری ) و... به
صد میلیون
رسید . در
پایان این عصر
که امروز به
نام " عهد مائو
" معروف گشته
است ، کارگران
چینی که فقط 30%
نیروی کار و
دهقانان که
نزدیک به 65% کل
نیروی کار را
در چین تشکیل
میدادند ، از
نظر معیشتی –
مادی و فرهنگی
به درجه ای از
عزت اجتماعی و
قدرت سیاسی
نایل آمدند که
برای
زحمتکشان در
کشورهای
سرمایه داری (
بویژه در بخش
پیرامونی
نظام ) غیر
ممکن و حتی
غیر قابل تصور
بود . در آغاز
سال 1977 تولید
سرانه مواد
غذائی در چین 40%
بیشتر از
تولید سرانه
مواد غذائی در
هندوستان
بوده و توزیع
عادلانه آن در
بین جمعیت چین
50% بیشتر از کشور
هندوستان بود
.
-
ولی
جوانی و بی
تجربه گی طبقه
کارگر از یک
سو و رشد و نمو
" رهروان راه
سرمایه داری "
در بین رهبران
علیرتبه حزبی
و دولتی از
سوی دیگر باعث
گشتند که
بتدریج "
مبارزه بین دو
خط " به نفع "
رهروان راه
سرمایه داری "
تمام گشته و
طبقات زحمتکش
چین دوباره
قربانی
استثمار
گردند . در
فقدان یک
رهبری سیاسی
طرفدار ادامه
سوسیالیسم ،
زحمتکشان چین
عملا از رهبری
سیاسی خود
محروم گشته و
در مقابل
امواج سیاست
های فلاکت بار
خصوصی سازی و
نهادهای
عمومی و دولتی
در طول دهه
های 1980 و 1990 قرار
گرفتند .
-
تبدیل
تدریجی چین به
یک کشور
سرمایه داری
که به قول
ویلیام
هینستون تحت
نام " واژگونی
عظیم " توسط
دان شیائو پن
و جانشینانش
در دو دهه 1980 و 1990 به
وقوع پیوست
عملا به
انحلال ( و یا
غضب ) کمون ها و
تعاونی های
دهقانی در
روستاها و
نهادهای بخش
دولتی بویژه
در شهرها منجر
گشت . این
سیاست ها با
تضعیف و بعداُ
انحلال برنامه
های حق کار (
کاسه آهنین
برنج و کاسه
گلی برنج ) در
شهرها و روستاها
راه را برای "
پرولتریزه
ساختن " جمعیت
باز کرده و
تمام
دستاوردهای
معیشتی –
اقتصادی و
فرهنگی سیاسی
کارگران و
دهقانان را که
در عهد
سوسیالیسم
کسب کرده
بودند ، بباد
فنا داد .
پروسه
پرولتریزه
سازی در چین
معاصر از سه
راه و مسیر طی
گشت :
1 – گسترش عظیم
صنایع خصوصی
در روستاها و
طبیعتا کندن
دهقانان و
دیگر
روستائیان از
زمین های خود
و پرتاب آنها
به شهرهای پر
جمعیت و صنعتی
( پروسه
پرولتریزه
سازی )
2 – خصوصی سازی
نهادها و شرکت
های ملی –
دولتی در
شهرها و رواج
بیکاری مزمن
میلیونی در
بین کارگران
بویژه بخش
دولتی ( عمومی ) .
3 – انحلال
تدریجی کمون
ها ( تعاونی ها )
در روستاها و
تشدید پروسه
فلاکت بار
پرولتریزه
سازی و اجرای
سیاست های
خصوصی سازی و
کالاسازی و طی
مسیر راه های
فوق الذکر
صرفا برای
انباشت سرمایه
شرایط مناسبی
را برای ظهور
و عروج یک
طبقه امتیاز
دار تکنو –
بوروکراتیک
بوجود آورد که
با استثمار
شدید کارگران
و تاراج هستی دهقانان
، کشور چین را
که از نظر
اقتصادی یکی از
برابرترین
کشورهای جهان
در دهه های 1960 و 1970
بود به یکی از
نابرابرترین
کشورهای جهان
در دهه اول
قرن بیست و
یکم تبدیل
ساخت .
رشد ثروت و
قدرت و تعمیق
شکاف طبقاتی
-
طبق گزارش
سالانه بانک
جهانی و بررسی
تحلیلگران مستقل
چپ رادیکال (
مثل مینکی لی
، پیتر کوونگ
و مارتین
هارت –
لندسبرگ ) در
سال 2005
ثروتمندترین
10 % خانواده ها در
چین صاحب 31% در
صد کل درآمد
سالانه کشور
بودند . در
همان سال
فقیرترین 10%
جمعیت چین (
نزدیک به 130 میلیون
نفر ) فقط 2% کل
درآمد سالانه
کشور را داشتند
. در چین امروز
نابرابری در
ثروت و دارائی
چندین برابر
عمیق تر و
وسیع تر از
نابرابری در درآمد
سالانه است .
مطابق گزارش "
ثروت جهانی " در
سال 2006 کمتر از
نیم در صد
ثروتمندترین
خانواده های
چینی صاحب 70% کل
ثروت چین بود .
در حال حاضر (
اوایل سال 2012 )
بیش از 90% از 20 هزار
ثروتمندترین
مردم در چین "
آقاها و آقازاده
های "
دولتمردان و
رهبران حزب و
دولت چین هستند
{ رجوع کنید به :
پیتر کوونگ ، "
سیمای چینی
نئولیبرالیسم
" ، در نشریه "
کانترپانج " 7
اکتبر 2006
مارتین هارت –
لندسبرگ ، "
اقتصاد
آمریکا و چین "
در مجله مانتلی
ریویو " سال 61 ،
شماره 9 صفحات 27 –
26 فوریه 2010 } . در
سال 2006 ، کل
دارائی های
این آقاها و
آقازاده ها با
هم و مجموعا
به 20 تریلیون
می رسید که
برابر با مقدار
کل درآمد
سالانه سال 2006
میشد .
-
هیئت حاکمه
چین عموما
تاراج منابع و
هستی های
معیشتی کارگران
، دهقانان و
دیگر
تهیدستان شهر
و روستا را
فقط به آقاها
و آقازاده های
" خودی " محدود
نمی کند . در
سال 2009 چین
دومین دریافت
کننده سرمایه
گذاری مستقیم
خارجی ( بعد از
آمریکا ) در جهان
بود . در سال 2006
سرمایه خارجی
( با تمرکز در
بخش صادرات ) 82%
کل سهم بازار را
در وسایل
ارتباطاتی ، 72%
در تولیدات
صنعتی ، 48% در
وسایل
منسوجات ، 49%
چرم و خز ، 51%
وسایل مبلمان ،
60% در سرویس های
آموزش و پرورش
و 42% وسایل
نقلیه را در
چین تحت کنترل
داشت . به
عبارت دیگر
ابر استثمار
نیروهای
ارزان کار و
زحمت در چین
کنونی فقط در
انحصار
بورژوازی
خودی ( داخلی )
چین نبوده و بلکه
به خاطر گسترش
مقررات "
بازار آزاد " و
نئولیبرالیستی
که اولیگارشی
تک حزبی چین
شدیدا به آنها
وفادار است ،
اولیگوپولی
های خارجی نیز
در این پروسه
تاراج نقش
بزرگی بازی می
کنند .
-
با این
اوصاف چین نیز
از نظر کیفی و
اساسی علیرغم
" ویژگی های "
مشخص به خود "
تافته جدا
بافته " از
نظام جهانی
سرمایه نبوده
و در حال حاضر با
دیگر اعضای سه
سره
امپریالیسم
کنونی ( آمریکا
، ژاپن و
اتحادیه
اروپا ) برسر
تاراج منابع طبیعی
و استثمار کار
ارزان به
تبانی و رقابت
پرداخته است .
چین ،
آمریکا و
شرایط نوین
1 – تبدیل
تدریجی چین
توده ای به یک
کشور سرمایه داری
و ادغام آن در
درون محور
نظام جهانی در
سی سال گذشته (
فاز فعلی
جهانی شدن =
گسترش " بازار
آزاد "
نئولیبرالی )
از یک سو و
فرود هژمونی آمریکا
به عنوان راس
نظام در سطح
جهانی بویژه
بعد از برملا
گشتن بحران
عمیق ساختاری
سرمایه داری در
سال های اخیر ( 2012
– 2007 ) از سوی دیگر
تغییرات
بزرگی در جهان
بوجود آورده که
از نظر
ژئوپولیتیکی
و استراتژی
مبارزاتی حائز
اهمیت هستند .
-
در دهه
اول قرن بیست
و یکم بعد از
نزدیک به شصت
سال تسلط و
سیطره آمریکا
در کشورهای
پیرامونی سه
قاره ، توازن
قدرت به ضرر آمریکا
و به نفع چین
دگرگون گشت .
پروژه " اجماع پکن
" و شعارهای
اصلی آن : "
احترام به
حاکمیت " و
پذیرش " سود
اقتصادی
مشترک " که
توسط اولیگارشی
تک حزبی چین
در حیطه روابط
بین المللی
تبلیغ می گشت
، موفق شد که
در دهه اول
قرن بیست و
یکم خیلی از
دولتمردان
ملت – دولت های
سه قاره را
برای همکاری
های نزدیک به
سوی چین جلب
کند . در
حالیکه پروژه "
اجماع
واشنگتن " و
شعارهای اصلی
آن : " مبارزه علیه
تروریسم بین
المللی " ، "
صدور
دموکراسی "
بوسیله "
تغییر رژیم ها
" ، اعتبار و
آمریت و هژمونی
آمریکا را که
روزگاری در
گذشته حداقل به
طور نسبی در
جهان وجود
داشت در اکثر
کشورهای جهان
بویژه در آسیا
، آمریکای
لاتین و
آفریقا به زیر
سئوال کشید .
-
عروج
چین به قله
قدرقدرتی
اقتصادی در
سطح جهانی و
جلب کشورهای
پیرامونی به
درون حوزه
نفوذ خود باعث
گشت که در
نیمه دوم سال 2011
دولت اوباما
دست به گسترش
پایگاههای
نظامی آمریکا
منجمله اعزام
نیروهای
نظامی در
منطقه بزرگ
اقیانوس آرام
با هدف مهار و
تحدید بیشتر
چین بزند .
البته سیاست
تحدید چین از
سوی آمریکا
همانطورکه
انتظار میرفت
فقط محدود به
اعزام نیروهای
نظامی و بسط
پایگاههای
نظامی در کشورهای
اقیانوسیه (
استرالیا ،
زلاند نو و... )
نگشت بلکه
آمریکا با
افزایش حملات
نظامی و
استفاده
بیشتر از
هواپیماهای
بی خلبان در
خاک پاکستان
که همسایه چین
است تلاش کرد
که از منطقه
آسیای جنوبی
نیز به تحریک
چین پرداخته و
بدین وسیله
گسترش عملیات
جنگی و سیاست
های نظامیگری
خود تحت عنوان
" تحدید " چین
از چندین سو
را در انظار
عمومی بویژه
بین آمریکائی
ها قابل توجیه
سازد .
-
ولی
همانطور که
فعل و
انفعالات
سیاسی بین المللی
در هفته اول
فوریه 2012 نشان
داد نه تنها
سیاست های
نظامیگری و
تحریک آمیز
آمریکا علیه
چین بر وفق
مراد دولت
اوباما پیش
نرفت بلکه
باعث گشت که
روابط حسنه
نزدیک بین
روسیه و چین
در جبهه
همکاری های
منطقه ای
بقدری توسعه
یابد که در
اجلاس شورای
امنیت سازمان
ملل متحد منجر
به وتوی
دوگانه روسیه
و چین ( که در
تاریخ 67 ساله
آن نهاد جهانی
بی سابقه بود )
علیه لایحه
مداخله نظامی
آمریکا و
کشورهای ناتو
در سوریه گردد
. این فعل و
انفعالات در
سطح جهانی بین
راس نظام
جهانی (
آمریکا ) و
قدرت های
نوظهور
اقتصادی
بویژه چین ،
شرایط نوینی
را در مناطق
سوق الجیشی
جهان بوجود
آورده که می
تواند بنوعی
ناخواسته و
غیر مستقیم تا
اندازه ای در
خدمت منویات و
اهداف نیروهای
دموکراتیک و
مترقی ضد نظام
که خواهان گسست
از محور نظام
سرمایه هستند
، قرار بگیرد . بگذارید
به چندین نکته
مهم درباره
این " شرایط
نوین " اشاره
کنیم .
1 –
بدون تردید
همانطور که در
صفحات پیشین
نیز شرح داده
شد دولت چین
کنونی یک دولت
استثمارگر هم
در سطح کشوری
و هم در سطح
بین المللی ا
ست .
اولیگارشی تک حزبی
چین نه تنها
نسبت به
نیروهای کار و
زحمت در
کشورهای
پیرامونی در
آسیا و آفریقا
اعمال استثمار
کرده و منابع
طبیعی آن کشورها
را تاراج می
کند ، بلکه
نفوذ و گسترش
تجارت چین
ماورای
مرزهایش
منجمله در
آمریکا و اروپا
به دلیل
استثمار
عریان و بی
رحمانه
کارگران و
دهقانان چین
میسر و تامین
می گردد . در یک
کلام چین
امروز برخلاف
چین عهد مائو
بالاخره بعد از
بیست سال طی
راه " واژگونی
بزرگ " ویژگی
های جوامع
سرمایه داری
در زمینه قطب
بندی و ترکیب
بندی روشن
طبقاتی و
پروسه تعمیق
شکاف عظیم بین
فقر و ثروت را
کاملا اتخاذ
کرده است . به
عبارت دیگر
نکته اصلی این
نیست که چین نوخاسته
با اقتصاد
نوظهور و
قدرتمند خود
یک پدیده
مترقی و پیشرو
است بلکه مطلب
این است که
وجود و حضور
احتمالی یک
جهان چند قطبی
( و حتی دو قطبی )
فضائی را در
سطح بین
المللی ممکن
است به بار
آورد که در آن
نیروهای
دموکراتیک
چالشگر ضد
نظام با بسیج
قربانیان اصلی
نظام جهانی
بتوانند عرض
اندام بیشتر
کرده و به
خواسته های به
حق خود بیشتر
دامن بزنند .
2 – ولی بررسی
متلاطم اوضاع
اقتصادی جهان –
عروج بحران
مالی در
کشورهای
آمریکا و
اروپا ، کاهش
در خرید
کالاهای ساخت
چین در آن
کشورها و..... –
باعث شده که
میلیون ها
کارگر در سال
های 2011 – 2009 در چین
بیکار گردند .
این کارگران
میلیونی که در
سی سال گذشته ( 2008
– 1978 ) به عنوان
تولیدکنندگان
اصلی کالاهای
صنعتی نقش
کلیدی در
صنعتی سازی
سرمایه داری
نوظهور چین داشته
و دارند ،
امروز با
بیکاری خود از
یک سو و
اعتلای آگاهی
طبقاتی و
تنویر حافظه
تاریخی خود از
سوی دیگر به
منبع عظیم
چالش ها علیه
اولیگارشی
چین در سطح
کشوری و علیه
نظام جهانی
سرمایه در سطح
بین المللی
تبدیل گشته
اند .
نتیجه
اینکه
1 – بررسی
اوضاع متلاطم
جهان نشان
میدهد که جهانیان
امروز با
عواقب یک
بحران
ساختاری عمیق
در نظام جهانی
سرمایه داری
روبرو گشته
اند که در تاریخ
پانصد ساله
سرمایه داری
نظیر نداشته است
. در تحت این
نظام هم مسئله
معیشت انسان و
هم مسئله
بهزیستی به
قدری فراگیر
گشته اند که
تمام جوامع
بشری و کلیت
کره زمین را
با خطر نابودی
احتمالی روبرو
ساخته اند .
نظام جهانی
سرمایه بعد از
سی سال تقلا
در جهت برون
رفت از این
بحران
بالاخره با بن
بست روبرو
گشته و حتی با
تزریق " ویژگی
های چینی " هم
نمی شود جلوی
ورشکستگی این
نظام فرتوت را
گرفت . ولی این نظام
فرتوت در "
بستر موت
افتاده " برای
اینکه به
زندگی
زالووار و "
ضحاک منش " خود
ادامه دهد ،
جهان ما را با
خطر بروز جنگ
های فراگیرتر
مرئی و نامرئی
در اکناف جهان
و حتی وقوع
احتمالی "
هولوکاست های
هسته ای " روبرو
ساخته است .
2 – علیرغم
وجود این جنگ
ها وقوع
احتمالی این
بلاها ( و
تشدید
استثمار و
نابرابری ها
در سطح جهان )
ما شاهد عروج
امواج خروشان
بیداری و
رهائی در سال
تاریخی 2011 و
ادامه آنها در
سال 2012 در سراسر جهان
علیه هیولای
این نظام
فرتوت هستیم .
بر چالشگران
ضد نظام است
که با نشان سرخ
دلیری و توسل
به جسارت
تاریخی خود به
این امواج
بپیوندند
زیرا همانطور
که ایوو مورالس
چندی پیش گفت :
" بشر قادر است
به نجات مام
وطن اقدام کند
مشروط بر
اینکه ما
دوباره اصول
همبستگی (
مکمل یکدیگر
بودن ) ،
هماهنگی و
همدلی را در
دل میلیاردها
انسان علیه
نظام فلاکت
بار انحصارات
مالی دوباره
زنده سازیم " .
3 – وانگهی
امروز حضور
فعال دویست
میلیون کارگر
کارخانه ها ،
معادن ، راه و
ساختمان و.... در
چین که بیست در
صد آنها
بقایای
کارگران زنده
مانده عهد مائو
بوده و دارای
آگاهی های
طبقاتی و
تجارب برآمده
از زندگی در
جامعه
سوسیالیستی
هستند ، حکایت
از این امر
دارد که امروز
جهانیان در روی
کره خاکی صاحب
بزرگترین
طبقه کارگری
هستند که در
تاریخ پانصد
ساله شکلگیری
و رشد طبقه کارگر
مدرن بی نظیر
محسوب می شود..
در پرتو جنب و
جوش عظیم
کارگری در چین
به استنباط این
نگارنده نیز
بیداری بیش از
پیش این
کارگران و
پیوند
مبارزاتی
آنها با
چالشگران ضد
نظام در
کشورهای هم
پیرامونی و هم
مرکز در آینده
نزدیک نشان
خواهد داد که
چگونه امروز.نظام
در کشورهای هم
پیرامونی و هم
مرکز در آینده
نزدیک نشان
خواهد داد که
چگونه و چقدر
استقرار یک "
جهانی بهتر "
با چشم اندازهای
سوسیالیستی
دوباره امکان
بیشتر و حتی
احتمال دارد.
منابع و
مآخذ
1 – روزنامه "
چین تایمز " ، 2
اوت 2011 .
2 – روزنامه "
وال استریت
ژورنال " ، 9
ژوئیه 2011 .
3 – نیال
فرگوسن ، " تمدن
: غرب و بقیه " ،
نیویورک 2011 .
4 – " چپ سبز " ، 18
می 2007 در www.greenleft.com
5 – " پکن ریویو
" ، 11 ژانویه 2007 .
6 – " سرمایه
گذاری مستقیم
خارجی در چین
در سال 2010 به 105
میلیارد و 700
میلیون دلار
میرسد " ، در "
بلومبرگ نیوز
" ، 17 ژانویه 2011 .
7 – شان برسلین
، " چین و
اقتصاد سیاسی
جهانی " ، نیویورک
، 2007 .
8 – ایوو مرالس
، " سیاره زمین
را از سرمایه
داری نجات
دهید " ، 28
نوامبر 2009 در
مقاله " بحران
جهانی سرمایه
داری و تاثیر
آن بر چین " در
مجله " مانتلی
ریویو " ، سال 60
شماره 10 ، مارس
2009 .
9 – جان بلامی
فاستر و رابرت
مک چنی ، "
رکورد جهانی و
چین " در مجله "
مانتلی ریویو "
سال 63 ، شماره 9
فوریه 2012 .
10 – یونس پارسا
بناب ، " جهان
در عصر تشدید
جهانی شدن
سرمایه : 2009 – 1991 " ،
از انتشارات
آمازون دات
کام 2010 .
در تاریخ 22/3/2012
تایپ شد
طاهر