امپریالیسم
جدید
جان بلامی
فاستر
ترجمه احمد
سیف
این اکنون
باوری فراگیر
درمیان چپهاست
که جهان وارد
یک مرحلهی
جدید
امپریالیستی
شده است.(1) از
نظرگاه ماتریالیسم
تاریخی اصلاً
عجیب نیست که
امپریالیسم
تکامل یابد و
شکلهای تازهتری
بگیرد.
امپریالیسم
همانند
سرمایهداری
با فرایند
دایمی تغییر
مشخص میشود
که از دورانهایی
کموبیش
تعریفشده میگذرد.
تا به همین جا
وقتی در دههی
1890 بحثهای
داغی دربارهی
امپریالیسم
در انگلستان
در جریان بود
از واقعیت
تاریخی موجود
تحت عنوان
«امپریالیسم
جدید» نام
بردند تا آن
را از مرحلهی
استعماری
پیشین
امپراتوری
بریتانیا
متمایز کرده باشند.(2)
این کوشش برای
بررسی
امپریالیسم
جدید دورهی 1875
تا 1914 بود که
الهامبخش
فعالیتهای
نوشتاری
مارکسیستهای
اولیه از جمله
لنین،
بوخارین ، رزا
لوکزامبورگ (و
با توفیق کمتر
رودولف
هیلفردینگ و
کارل
کائوتسکی) در
تکامل نظریهی
امپریالیسم
شد. البته
گزارههایی
هم افزوده شده
که اندکی بعد
در مکتب وابستگی
تعدیل شدند.
در مرحلهی
کنونی سرمایهداری
ـ امپریالیسم
روشن است که
نظریههای
کلاسیک دیگر
به طور مستقیم
کاربرد ندارند.
اما ریختشناسی
امپریالیسم
دراین نوشتههای
آغازین است که
رمز و راز
اشکال تکاملی
کنونی را روشن
میکند. همان
طور که آتیلیو
بورون در 2005 در
امپراتوری و
امپریالیسم
میگوید
«پارامترهای
اساسی
امپریالیسم»
که درکارهای
کلاسیک توصیف
شده است
همچنان اساسیاند
هرچند
«پدیدارشناسی»
امپریالیسم
تغییر کرده
است» (3).
چالشی که در
برابر نظریههای
مارکسی از
سیستم جهانی
امپریالیستی
در زمان ما
وجود دارد این
است که در
ارزیابی خود
از ویژگی
تاریخی اقتصاد
جهانی کنونی
همهی ابعاد
این دیدگاههای
کلاسیک را
دریابد. در
این مقدمه
(همان طور که
در کل این
شمارهی
نشریه) بحث
خواهیم کرد که
آنچه جهانیسازی
نولیبرالی در
قرن بیستویکم
نامیده میشود
درواقع محصول
تاریخی
دگرسانی به
سرمایهی
مالی ـ
انحصاری
جهانی یا چیزی
است که سمیر امین
امپریالیسم
«سرمایهداری
انحصاری
تعمیمیافته»
(4) نامید.
بنابراین، در
قرن بیستویکم
امپریالیسم
به یک مرحلهی
تازه و
پیشرفتهتر
پیوسته با
جهانیسازی
تولید و مالیه
رسیده است.
این همه در
چارچوبی است
که استراتژیستهای
ارشد سیاست
خارجی امریکا
«جنگهای سیسالهی
جدید» نامیدهاند
که واشنگتن
برای کنترل
استراتژیک بر
خاورمیانه و
مناطق همجوار
در پیش گرفته
است: یک امپریالیسم
جدید عریان.(5)
تحلیل
کلاسیک
مارکسی از
امپریالیسم و
وابستگی
پیش کشیدن
پرسش سیستم
جهانی
امپریالیستی
ضروری میسازد
که ما میراث
نظری نظریهپردازان
مارکسی از
جمله لنین،
بوخارین، لوکزامبورک
را در کنار
سنت وابستگی و
سیستم جهانی
بررسی کنیم.(6)
بررسیهای
کلاسیک از
«امپریالیسم
جدید» در
فاصلهی 1875 تا 1914
همه درماهیت
خود تاریخی
بودند، که در
آنها توجه
عمده بر روی
وجوه برجستهی
سرمایهداری
در بیست و پنج
سال پایانی
قرن نوزدهم و
سالهای
آغارین قرن
بیستم بود.
وجهی از
پیچیدگی دیالکتیکی
تفسیرهایی از
امپریالیسم
را که لنین،
بوخارین و
لوکزامبورگ
بهکار گرفتهاند
می توان از
گروه مقولههای
مورد استفادهشان
مشاهده کرد (
البته بین این
متفکران تنوع بسیاری
بود). از جمله: 1)
سرمایهی
انحصاری/سرمایهی
مالی، 2) سود
انحصاری
مازاد، 3)
تقسیم بینالمللی
کار و بینالمللیکردن
سرمایه، 4)
تقسیم جهان
بین قدرتهای
بزرگ، 5) دولت ـ
ملت به عنوان
مشوّق منافع
جهانی بنگاههای
انحصاری
خودشان، 6)
رفابت درونی
سرمایهداران،
7) جنگ تجاری و
ارزی، 8)
مستعمرهها،
نومستعمرهها
و وابستهها،
9) بحران
اقتصادی و
گسترش
امپریالیستی،
10) صدور
سرمایه، 11) جستوجو
برای
بازارهای
جدید، 12)
مبارزه برای
کنترل مواد
اولیهی
اساسی، 13)
ادغام مناطق
غیر سرمایهداری،
14) نابرابری
بینالمللی
مزدها، 15)
اشرافیت کار
در مراکز
امپریالیستی،
16) نظامیگری و
جنگ، و 17)
هژمونی بینالمللی
طبیعی است که
بین نظریهپردازان
کلاسیک بر این
که بر چه نکتهای
تأکید بورزند
اختلاف وجود داشت.
نظریهی
امپریالیسم
در کتاب
انباشت
سرمایه
لوکزامبورگ و
امپریالیسم،
بالاترین
مرحلهی
سرمایهداری
لنین و یا در
کتاب
امپریالیسم و
اقتصاد جهانی
بوخارین
هرکدام
براساس نظریهی
مشخصی دربارهی
بحران
اقتصادی بود.
مشکل تحقق
ارزش اضافی و رابطهی
آن با ادغام
سریع مناطق
غیر سرمایهداری
در تحلیل
لوکزامبورک
نقش مهمی دارد
که برای لنین
و بوخارین اینگونه
نبود. لنین و
بوخارین بر
رشد سرمایهداری
انحصاری
تأکید کردهاند
که در بررسی
لوکزامبورک
عمدتاً حضور
ندارد. مشخصهی
دیدگاه
بوخارین،
تمرکزش بر روی
آنچیزی است
که او «تقسیم بینالمللی
کار» و «بینالمللی
شدن سرمایه»
مینامد. این
بوخارین بود
که با بازگشت
به مارکس براین
نکته تأکید
ورزید که سود
مازاد انحصاری
بنگاههای
سرمایهداری
از نرخ بالاتر
بهرهکشی از
کار ارزان در
کشورهای
پیرامونی به
دست میآید.(7)
بانفوذترین
نظریههای
کلاسیک
امپریالیسم
نظریهی
امپریالیسم
لنین بود که
به عقیدهی او
«امپریالیسم
در کوتاهترین
تعریفی که میتوان
از آن به دست
داد یعنی
مرحلهی
انحصاری
سرمایهداری»
و به این
ترتیب این
مرحلهی جدید
از
امپریالیسم
زمان خود را
به تغییرات در
فرایند
انباشت گره
زد. با پیشنگری
بسیاری از
درگیریهای
ذهنی ما
درشرایط
کنونی لنین در
مقدمهای که
بر
«امپریالیسم و
اقتصاد جهان»
بوخارین نوشت
یادآور شد:
«در مرحلهای
که در اواخر
قرن نوزدهم و
آغاز قرن
بیستم به آن
رسیدیم
مبادلهی
کالایی باعث
بینالمللیشدن
سرمایه شد و
در کنارش
افزایش چشمگیری
در تولید
انبوه پیش آمد
و درنتیجه
انحصار
جایگزین
رقابت آزاد
شد. اشکال
حاکم دیگر این
نبود که واحد
تجاری در داخل
یک کشور یا
بین کشورها به
آزادی رقابت
میکردند
بلکه آنچه
نمودار شد
ائتلاف بنگاهها،
تراستها بود.
سرمایهی
مالی حاکم
نمونهوار
جهان بود که هم
بسیار تحرک
دارد و هم
قابلانعطاف
است و بین
داخل و در
حیطهی بینالمللی
بههم پیوستهاند.
بهطور ویژهای
فردیت ندارد و
از فرایندهای
آنی تولید هم
مجزا شده است،
بهطور ویژهای
تمایل به
تمرکز دارد.
قدرتی که تا
به همین جا به
طور جدی
متمرکز شده
است یعنی چند
صد میلیاردر و
میلیونر همهی
سرنوشت جهان
را در دست
گرفتهاند.»(8)
بررسیهای
کلاسیک از
امپریالیسم
درواقع پاسخی
بود به دوره
ای از بیثباتی
بینالمللی
که با نزول
بریتانیا بهعنوان
قدرت مسلط
جهان و صعود
کشورهای
رقیب، بهخصوص
آلمان و
ایالات متحده
امریکا که در
پی آن به
مبارزهای که
به جنگ جهانی
اول و دوم
منجر شد
رسیدیم. نظریهی
لنین با پیشگزارهی
توسعهی
ناموزون
سرمایهداری
انحصاری و
رقابت بین
قدرتهای
گوناگون
جهانی برای «
هژمونی»
ژئوپلیتیک ـ
یعنی برای
سلطه ( یا دست
بالاداشتن در)
سرزمینها ـ
نه عمدتاً
بطور مستقیم
برای خود بلکه
برای تضعیف
رقیب و کاستن
از هژمونی
رقیب بود.
(بلژیک برای
مبارزهی
آلمان با
بریتانیا بهعنوان
یک پایگاه
ضروری بود و
انگلستان هم
به بغداد بهعنوان
پایگاهی
درمبارزهاش
با آلمان نیاز
داشت).(9) از این
دیدگاه
کشورهای
منفرد در حالی
که مستقل
مانده بودند
تحت سلطهی
قدرتهای
بزرگ بودند و
به صورت
بازیگران
میانی در میان
امپراتوریهای
بزرگتر
ایفای نقش میکردند.
در نزد لنین
مبارزه برای
هژمونی بر بخشهای
مختلف اقتصاد
جهانی نتیجهی
تاریخی
مبارزه بین
دولت ـ ملتها
برسر تقسیم
سیاسی و از آن
مهمتر
اقتصادی جهان
بود که از سوی
بنگاههای
انحصاریشان
به آن ترغیب
میشدند. به
همین دلیل بود
که لنین بر
اساس بررسی تاریخی
خود تز مجرد
کاتوئسکی
راجع به آنچه
او «مرحلهی
بعدی» یا «
اولترا
امپریالیسم»
خوانده بود را
رد کرد. به نظر
لنین «این
موجب توسعهی
کارتل عمومی
جهانی شد و
درنتیجه قدرتهای
بزرگ صنعتی
برای بهرهکشی
مشترک از بخشهای
کشاورزی جهان
با هم ائتلاف
کرده بودند.
همانگونه که
کائوتسکی
بیان کرد این
تحولات به این
شکل درآمد «که
کارتلسازی
به سیاست
خارجیشان
بدل شد: یک
مرحلهی
اولترا
امپریالیسم» (10).
لنین در واکنش
خود سؤال کرد
«آیا کسی میتواند
انکار کند که
به صورت
انتزاعی یک
مرحلهی جدید
سرمایهداری
پس از
امپریالیسم
بیاید، یعنی
مرحلهی
اولترا
امپریالیسم،
آیا چنین چیزی
قابل تصور
است؟». پاسخ
لنین منفی
است. با این
وصف، به نظر
لنین وقتی که
جهان سرشار از
«تناقض،
منازعه و درگیری
و غیره نه فقط
اقتصادی که
سیاسی و ملی
هم هست» این
تئوری «اوج
«فرصتطلبی»
اجتماعی ـ
رفرمیستی
است».(11)
باید توجه
داشت این فاکت
ساده که کتاب
لنین تحت
عنوان
امپریالیسم
بالاترین
مرحلهی
سرمایهداری
به ما رسید
باعث شد تا
نسلهای
متعددی از
منتقدان
نتیجه بگیرندکه
مفهوم
امپریالیسم
لنین: شامل
همهی مراحل
سرمایهداری
نمیشود.
این نقطهی
پایانی توسعه
سرمایهداری
بود.
اما هر دوی
این تفاسیر که
عمدتاً بر
عنوان جزوهی
لنین تمرکز
داشتهاند
نادرستاند.
لنین انکار
نکرد که
امپریالیسم
میتواند
منطقاً به
مراحل تازهای
دگرسان شود،
همانند
«اولترا
امپریالیسم» کائوتسکی.
واقعیت
تاریخی زمان
البته از
سرمایهداری
کمتوانی که
موضوع بحران
اقتصادی، جنگهای
جهانی، و
انقلابهای
سیاسی بود خبر
میداد و همین
باعث شد او
باور داشته
باشد که ممکن
است حاصل آن
پیروزی
سوسیالیسم
باشد که ماهیت
معادلهی
جهانی را
تغییر خواهد
داد. این
ارزیابی بهطور
خارقالعاده
ای درست درآمد
اگر توجه
داشته باشیم به
بحران بزرگ
سرمایهداری
در نیمه اول
قرن بیستم، که
با افول هژمونی
بریتانیا
همراه بود و
همین طور شاهد
دو جنگ جهانی،
رکود بزرگ و
انقلابهای
روسیه و چین
هم بودیم. از
سوی دیگر لنین
وجود مراحل
اولیهی آنچه
را که او
مرحلهی
امپریالیستی
نامید انکار
نکرد. انگیزهی
لنین با تأکید
بر روی
امپریالیسم
بهعنوان یک
مرحله این
نبود که حضور
استعمار/امپریالیسم
را در طول
سرمایهداری
به پرسش بگیرد
بلکه میخواست
با کسانی که
مخالف
امپریالیسم
بودند مانند
جان هابسون و
دیگر منتقدان
لیبرال که
«امپریالیسم
را به صورت
خطی انتخابی
در سیاست
عمومی» میدیدند
که میتوانست
در لحظهای با
خطوط دیگر عوض
شود مخالفت
کند. اما دربارهی
امپریالیسم
جدید 1875 تا 1914 که
شامل
«بالاترین مرحله»ی
سرمایهداری
میشد بد نیست
توجه کنیم که
عنوان اصلی
جزوهی لنین
وقتی در 1917
منتشر شد
«امپریالیسم
تازهترین
مرحلهی
سرمایهداری»
بود.(12)
سنت گستردهی
وابستگی با
گزارههایی
چون توسعهی
توسعهنیافتگی،
بیرون کشیدن
مازاد
اقتصادی از
کشورهای
پیرامونی، و
نیاز به
انقلاب و گسست
(تا حدودی) از
اقتصاد
سرمایهداری
جهانی
بلافاصله پس
از جنگ جهانی
اول در یک
چارچوب کلی که
با نظریهی
امپریالیسم
لنین ایجاد
شده بود ظهور
یافت. در 1919 لنین
درسخنرانیاش
در «کنگرهی
سراسری روسیه
سازمانهای
کمونیستی شرق»
به مبارزهی
جهانی بین
«همهی
کشورهای
وابسته» و
«امپریالیسم
بینالمللی»
اشاره کرد.
ولی اساس
واقعی نگرش
کلی وابستگی
ابتدا در
دومین کنگرهی
کمینترن در 1920
ارایه شد که
نمایندگانی
از کشورهای
پیرامونی
(عمدتاً آسیا)
در آن شرکت
داشتند. در
اینجا بود که
لنین «پیشنویس
تزهایی
دربارهی
مسایل ملی و
استعماری» را
ارائه داد که
کمینترن
«تزهای
تکمیلی» خود
دربارهی
امپریالیسم و
عقبماندگی
را به آن
اضافه کرد.(13) براساس
« تزهای
تکمیلی»:
« سود مازادی
که در مستعمرهها
به دست می آید
عمده ترین
حامی سرمایهداری
مدرن است…
امپریالیسم
خارجی که بر
مردم شرقی
تحمیل شده است
باعث شد
نتوانند
همانند همنوعان
خویش در اروپا
و امریکا از
نظر اجتماعی و
اقتصادی
توسعه پیدا
کنند. نظر به این
سیاست
امپریالیستی
جلوگیری از
توسعهی
صنعتی در
مستعمرهها،
تا این اواخر
طبقهی
پرولتاریا ـ
به معنای دقیق
کلمه ـ دراین
کشورها نمیتوانست
بهوجود
بیاید (در
کشورهای
پیرامونی و
نیمهپیرامونی).
صنایع دستی
داخلی نابود
شدند تا برای
تولیدات
صنایع متمرکز
کشورهای
امپریالیستی
فضا باز شود و
جمعیت مجبور
شدند به زمین
بازگردند
برای تولید
مواد غذایی و
مواد اولیهی
دیگر برای
صادرات به
کشورهای
خارجی. سلطهی
خارجی مانع
توسعهی آزاد
نیروهای
اجتماعی شد و
درنتیجه
سرنگونی این
سلطه نخستین
گام به سوی
انقلاب در
مستعمرههاست.»(14)
این دیدگاه
نظری مدتی بعد
با کارهای
مائوتسه تونگ
در چین در 1926 و در
کنگرهی ششم
کمینترن در 1928
گسترش پیدا
کرد ـ آنگونه
که از سوی
واحد پژوهشی
اقتصاد سیاسی
خلاصه شد ـ که
«شکل استعماری
بهرهکشی
سرمایهداری
مازاد را به
مراکز متروپل
منتقل میکند
و جلوی توسعهی
نیروهای
تولیدی را میگیرد».
(15)
دیدگاه جهانسومگرایانهی
مشابهی پس از
جنگ جهانی دوم
در کنفرانس
معروف
باندونگ در 1955 و
در کتاب
اقتصاد سیاسی
رشد پل باران (1957)
و در تز سمیر
امین (1957) ـ که در
آن موقع محقق جوانی
بود از مصر که
در فرانسه
تحصیل میکرد
ـ که مدتی بعد
به صورت کتاب
انباشت
درمقیاس جهانی
توسعه پیدا
کرد. در سالهای
1960 و 1970 نظریهی
وابستگی بهطور
عمده با چپگرایان
امریکای
لاتین هویت مییافت
که تاریخ
درازی دراین
نوع تحلیلها
داشتند
(عمدتاً
کارهای حوزه
کارلوس ماریتی
در دههی 1920) که
از انقلاب
کوبا و از
ایدههای چه
گوارا و همچنین
آندره گوندر
فرانک،
سرمایهداری
و توسعهنایافتگی
درامریکای
لاتین (1967) تأثیر
زیادی گرفت.
به این ترتیب
میتوان گفت
که نگرش
وابستگی در سه
قاره از جهان جنوبی
و براساس
مفاهیم اولیهی
لنین توسعه
یافت. این یک
محصول پیچیدهی
تاریخی بود از
نظریهی
کلاسیک
مارکسیستی
دربارهی
امپریالیسم،
کمینترن در
اوایل و بعد
پاگیری جنبش
جهان سومی در
باندونگ و
بالاخره
انقلابهای
چین و کوبا.(16)
نظریهی
امپریالیسم
در سالهای
پایانی قرن
بیستم ـ که بهطور
عمده با
دیدگاه
وابستگی
پیوسته شده
بود از ضرورت
انقلاب
اجتماعی و
همان طور که
چه میگفت از
گسست از
«قانون ارزش»
امپریالیستی
که «سرمایهی
انحصاری»
تحمیل میکرد
و بر «مبادلهی
نابرابر»
استوار بود
سخن میگفت.(17.
کل تحلیل بهطور
ارگانیکی با
امواج متعدد
انقلاب در
کشورهای
پیرامونی
مرتبط بود.(18)
اگرچه دیدگاه
وابستگی گاه
بیش از حد
سادهشده،
مکانیکی، و در
شکلی تقلیلگرایانه
ارایه میشد
ولی واقعیت
تاریخی توسعهی
وابسته در
کشورهای
پیرامونی
انکارناشدنی بود.
همانگونه که
امین تأکید میکند
در اقتصادهای
جهان سوم که
درنتیجه قرنها
مداخلهی
امپریالیستی
نامنظم شدهاند
موانع خیلی
جدی برسرراه
توسعهی
اقتصادی
خودگردان و
متکی به خود
ایجاد شده است.(19)
درنتیجه
کشورهای بخش
جنوبی جهان در
تلهی ادامهی
موقعیتی که میتوان
آن را توسعهی
توسعهنایافتگی
خواند گرفتار
آمدهاند.
بسیاری از این
گزارهها را
بعدها
امانوئل
والرشتاین و نظریهپردازان
اولیهی
سیستم جهانی
مورد بررسی
بیشتر قرار
دادند و
وابستگی به
صورت یک
چارچوب تحلیلی
یکدست و بیشتر
جهانی در
اواخر دههی 1970
و دههی 1980
درآمد (20).
بررسی
امپریالیسم
در این دوره
بیشتر روی
ظهور بنگاههای
غولپیکر
چندملیتی ـ
همان طور که در
1966 پل باران و پل
سوییزی در
سرمایهی
انحصاری
وارسیدند-
متمرکز شد.
باران و سوییزی
با بررسی آمار
سرمایهگذاری
خارجی بنگاههای
امریکایی از 1950
تا 1963 یادآور
شدند که خالص
خروجی سرمایهگذاری
مستقیم خارجی
از ایالات
متحده از ورودی
درآمد مستقیم
سرمایهگذاری
12 میلیارد
دلار کمتر
بود (بدون
محاسبهی
هزینهی
مدیریت، حقامتیار،
و نقلوانتقالات
پنهان دیگر).
در طول همین
مدت شرکتهای
چندملیتی
میزان دارایی
خارجی خود را
ـ به مدد
سرمایهگذاری
مجدد، وامستانی
از بانکهای
خارجی و غیره
ـ 29 میلیارد
دلار افزایش
دادند. بخش عمدهای
از این
مازادها از
سود بالاتر در
کشورهای پیرامونی
که مازاد سود
انحصاری در
دسترس شرکتها
بود به دست
آمد با وجود
این که بخش
عمدهای از
سرمایهگذاری
مستقیم
امریکا در
کشورهای
توسعهیافته
انجام گرفت.
همانطور که
باران و
سوییزی بیان
میکنند «تنها
میتوان نتیجه
گرفت که
سرمایهگذاری
خارجی پیش از
آن که امکانی
برای بهکارگیری
مازاد
تولیدشده در
داخل باشد
شیوهی
کارآمدی برای
انتقال مازاد
تولیدشده
درخارج به
داخل کشوری
است که به
سرمایهگذاری
مبادرت کرده
است.»(21) این
نتایج
کاربردی در 1969
درکتاب بسیار
مهم هری مگداف،
عصر
امپریالیسم ـ
که درآن نشان
داده شد نرخ
بازده سرمایهگذاری
مستقیم خارجی
امریکا در
کشورهای پیرامونی
تقریباً سهبرابر
میزان سرمایهگذاری
بود ـ توسعهی
بیشتری
یافت.(22)
نقش هژمونیک
امریکا بهمثابه
یک قدرت نظامی
وامپراتوری ـ
همان طور که
باران و
سوییزی توضیح
دادند ـ از 275
مجموعهی
نظامی عمده در
31 کشور که در کل
شامل 1400 پایگاه
که تقریباً یک
میلیون سرباز
امریکایی در
آنها سکونت
دارند مشخص میشود.
این پایگاهها
با دو هدف
ایجاد شدهاند:
(1) دورنگری
قدرت امریکا و
گسترش
امپراتوری و
بنگاهها و
متحدان
امریکا و (2) بیثبات
کردن
کشورهایی که
به شوروی و
چین وابسته بودند.
بهعلاوه این
پایگاهها
سکوی پرتاب
مداخلههای
نظامی بیشماری
بودند (چه
علنی و چه بهطور
نهانی و
پوشیده)
درسرتاسر بخش
جنوبی جهان و
بخشی از اروپا
ـ ازجمله
مشارکت در جنگهای
منطقهای مثل
جنگ کره و ویتنام
.(23)
مگداف با
کتاب
امپریالیسم
از عصر
استعمار تاکنون
که در 1978 منتشر
شد نقش تعیینکنندهای
در وحدت نظریههای
کلاسیک مختلف
دربارهی
امپریالیسم و
ایجاد یک نظام
تاریخی واحد
از نظریات
اولیهی
مارکسیستی،
بررسی
وابستگی،
انتقاد از هژمونی
آمریکا و
نظامیگری آن
و همچنین
بررسی شرکتهای
چندملیتی
ایفا کرد.(24)
اگرچه رقابت
بین کشورهای
سرمایهداری
در سالهای پس
از جنگ جهانی
دوم خیلی کمتر
شد ولی اغلب
نظریهپردازان
مارکسی
کلاسیک
امپریالیسم
معتقد بودند
که شرایط
تاریخی
سرمایهداری
جهانی تغییر
خواهد کرد و
در نتیجهی
توسعهی
ناموزون شکافهای
تازه پدید
خواهد آمد. در
سال 1992 در کتاب
جهانیسازی
با کدام
پایان؟ مگداف
هشدار داد: «در
مرکز فرایند
سرمایهداری
همیشه
نیروهای گریز
از مرکز و
مرکزگرا با هم
همزیستی
داشتهاند و
هربار یک نیرو
دست بالا را
داشته است. درنتیجه،
فرصتهای صلح
و مسالمت با
فرصتهای
ناهمخوانی و
خشونت همراه
بوده است. بهطور
کلی، سازوکار
این تغییرات
شامل اشکال مبارزهی
اقتصادی و
نظامی بوده
است که قدرتهای
برتر به
پیروزی رسیده
و قدرتهای
ضعیفتر را به
همراهی وادار
میکردند. ولی
توسعهی
ناموزون بهزودی
حاکم میشود و
یک دورهی
تازه مبارزه
بر سر هژمونی
آغاز
خواهدشد.»(25
چپ
و لباس جدید
امپراتور
پیروزی
چشمگیر نظریهی
مارکسیستی
امپریالیسم
در قرن بیستم
را میتوان در
قدرتاش در
وارسی پدیدههایی
از این قبیل
توضیح داد: 1)
نقش سرمایهی
انحصاری، 2)
رقابت درون
سرمایهداری
که به دو جنگ
جهانی منجر
شد، 3) هژمونی
بینالمللی
به عنوان
نیرویی ثباتآفرین
و ثبات زدا، 4)
بستن راه
توسعه برای
بخش عمدهای
از کشورهای
جنوب، 5) بیرون
کشیدن مازاد
اقتصادی از
کشورهای
پیرامونی، 6)
مداخلهی
نظامی مکرر، 7)
ظهور اشرافیت
کارگری در
مرکز این
نظام، 8) ظهور
عناصر وابسته
در کشورهای
توسعهنیافته
در اتحاد با
سرمایهی
خارجیف و 9)
امواج
انقلابی در
کشورهای
پیرامونی.
ولی در این
چند دههی
اخیر به نظر
میرسد شماری
از این پدیدهها
کاهش یافته و
یا به اشکال
دیگری درآمدهاند.
گویا در این
واقعیت
«فراملیتی»
جهانیشدهی
نو رقابت درون
سرمایهداری
به صورت مقولهای
مربوط به
گذشته به نظر
میرسد. شمار
اندکی از
کشورهای
نوظهور نشان
میدهند که
حتی درشرایط
موجود توسعهی
سریع اقتصادی
امکانپذیر
است و حتی میتوان
به کشورهای
شمال رسید ـ
حداقل در
کوتاهمدت ـ
اگرچه کم
اتفاق میافتد
که این توسعهای
متکی به خود و
خودگردان
براساس
بازارهای داخلی
باشد. مداخلهی
نظامی امریکا
و همپیمانانش
ـ که در قالب
اجتماعی از
دولتها
پنهان میشود
ـ اغلب و (بهاشتباه)
بهعنوان
بازتاب جهانیشدن،
مبارزه با
تروریسم و
انساندوستی
تعبیر میشود.
انفلاب برای
بریدن از نظام
جهانی
امپریالیسم
به نظر ناممکن
میرسد، بهخصوص
پس از فروپاشی
شوروی و ادغام
دوبارهی چین
در بازارهای
جهانی. سلطهی
امریکا خود را
در صحنهی
جهانی چه از
نظر سیاسی،
اقتصادی و
نظامی بازتثبیت
کرده است و در
تحمیل یک نظام
نولیبرالی جهانی
نقش رهبری دارد
به حدی که بحثهای
پیشین دربارهی
افول هژمونی
امریکا را به
پرسش گرفته
است. نتیجهی
همهی این
تحولات این
بوده است که
چارچوب ذاتی
نظریهی
مارکسیستی
کلاسیک
امپریالیسم
مورد تردید قرار
گرفته است. در
سالهای اخیر
این وضعیت به
ظهور جایگزینهای
متعدد برای
نظریهی
کلاسیک خود را
نشان میدهد؛
مقولههایی
چون
امپراتوری
پسامدرن،
سوپر امپریالیسم،
سرمایهداری
فراملیتی و
«امپریالیسم
جدید»
نولیبرالی
درمقابل «
امپریالیسم
نیو دیل».
مایکل هارت
و آنتونیو
نگری در کتاب
امپراتوری
تزپسامدرن
خود را ارائه
میدهند که
امپریالیسم با
یک مقولهی بیشکل
به نام
«امپراتوری»
جایگزین شده
است. به گفتهی
آنها «امریکا
و یا هیچ دولت
ـ ملت دیگری
نمیتواند
مرکز یک پروژهی
امپریالیستی
باشد»
امپریالیسم
تمام شده است.
هیچ ملتی دیگر
نمیتواند
رهبر جهان
باشد به شیوهای
که ملتهای
اروپایی رهبر
جهان بودند.
این نگرش ولی
مانع نمیشود
که همچنان
روی نقش مهم
واشنگتن
تاکید کنند
چون به نظر آنها
امریکا تنها
قدرتی است که
میتواند
عدالت بینالمللی
را مدیریت
کند. ولی
امریکا این
کار را «نه
برای انگیزههای
ملی بلکه به
نام حق جهانی»
انجام می دهد.
امپراتوری را
به صورت یک
دریای
امپراتوری میبینند
که مرزهای
مشخصی ندارد،
یک حاکمیت بدون
دولت که با
جهانیسازی
نولیبرالی
تشدید میشود
و مشروطیتخواهی
امریکا در آن
نقش برجسته
دارد. این
پدیده مرکزیت
ندارد و هیچ
«جای مشخصی» را
اشغال نمیکند
با این وصف با
منطق سرمایهداری
همخوان است.
به گفتهی هارت
و نگری اگر
«امپریالیسم»
به پایان نمیرسید،
مرگ سرمایه
فرامیرسید».
تحقق کامل
بازار جهانی
یعنی پایان
امپریالیسم.
درواقع جهان
به صورت
ایالات متحده
امریکا تغییر
شکل یافته
است. بررسی
هارت و نگری
بهطور مشخص
یک بیشکلی
پسامدرن است
که درآن حتی
دولت ملت
امریکا هم تحت
سلطهی
فرایند «منطقهزدایی»
جهانیکردن
قرار میگیرد.
یعنی گسترش
قانون اساسی
امریکا «در
منطقهای که
حدومرز ندارد»
و بازارهای
آزاد بدون محدودیت.
این
امپراتوری بیشکل
نقیض پسامدرن
و دیالکتیکیاش
را در یک
چندگانگی بیشکل
مییابد که در
جستوجویی
نامطمئن برای
یک بازار
مشترک نامشخص
است.(26)
«سوپرامپریالیسم»
را ابتدا
ارنست مندل در
کتاب سرمایهداری
متأخر در دههی
1970 مطرح کرد که
به احتمال
خودگردانی
سیاسی در سطح
جهانی اشاره
داشت که اجازه
میدهد یک
امپراتوری
بزرگ در برابر
دیگران موقعیت
برتر پیدا
کند.(27) ولی
اهمیت کنونی
نظریهی
سوپرامپریالیسم
به پژوهشهای
مایکل هودسن،
پیتر گوئن،
لیو پانیچ و
سام گیندین
مدیون است. در
اینجا تأکید
اصلی روی
امپریالیسم
قدرتمند امریکاست
که در آن
امریکا همهی
رقبای خود را
در اروپا و
همین طور ژاپن
با استفاده از
ابزارهای
متعدد سیاسی،
نظامی و به
خصوص مالی
زیرلوای
«امپراتوری
امریکا» گرد
آورده است.
درکتاب پانیچ
و گیندین که
در 2013 منتشر شد،
ساختن سرمایهداری
جهانی:
اقتصادسیاسی
امپراتوری
امریکا،
تأکید بر آن
است که توفیق
امریکا به این
خاطر است که
در اوایل قرن
بیستویکم
«توانسته
جهانی را بر
اساس تصویر
خود ایجاد
کند». ولی
برخلاف هارت
و نگری این
متفکران ریشههای
«سرمایهداری
جهانی» را در
«امپراتوری
امریکا» میبینند
نه یک
امپراتوری
بدون دولت.(28)
ویلیام
رابینسون و
لزلی اسکلیر
در معرفی اولترا
امپریالیسم ـ
یعنی جهانی که
در سلطهی
سرمایهی بینالمللی
قراردارد با
«دولت
فراملیتی» و
«طبقهی
سرمایهدار
فراملیتی» از
دیگران پیشی
گرفتهاند.
دراین نگرش
درنتیجهی
جهانیسازی
اقتصادی،
دولت ـ ملت و
بورژوازی ملی
ـ حتی در مورد
ایالات متحده
امریکا ـ
اهمیت هرروز کمتری
دارند.
امپریالیسم
در مفهوم
کلاسیکاش
دیگر مقولهی
معنیداری
نیست، چون در
همهی سطوح
فراملیتیشدن
سرمایهداری
جایگزین آن
شده است. به
گفتهی
رابینسون
«جهانیسازی
شامل سرکوب
دولت ـ ملت بهعنوان
یک اصل سازماندهی
زندگی
اجتماعی در
تحت سرمایهداری
میشود».
دراین رویکرد
سرمایهی
فراملی است که
ارنستو اسکره
پانتی در
امپریالیسم
جهانی و بحران
بزرگ بر این
باور است که
همان نگرش کائوتسکی
دربارهی
اولترا
امپریالیسم
تجدید شده
است.(29)
امپریالیسم
جدید هاروی
با همهی این
نگرشها
تفاوت دارد در
این دیدگاه
اقتصاد سیاسی
کنونی جهان دو
گزینه ارائه
میکند
«امپریالیسم
جدید»
نولیبرالی و
بسیار مطلوبتر
از آن
«امپریالیسم
نیودیل». هستهی
اصلی مباحثات
هاروی علیه
جهانیسازی
نولیبرالی
است که به
عقیدهی هاروی
نیرویی است که
اقتصاد جهان و
موجودیت اجتماعی
را به شیوهای
تجدیدساختارکرده
که با سرمایهی
رهاشده از
مقررات،
خصوصیسازی و
کالاییشدن
جور دربیاید.
به عقیدهی هاروی،
تناقض مرکزی
انباشت
امروز، (که
درواقع
واژگانش را از
باران و
سوییزی وام میگیرد)
این تمایل به
ظهور بحران
«اضافهانباشت»
و به همراه آن
«کمبود فرصتهای
مطلوب برای
سرمایهگذاری
سودآور» یا آن
چیزی است که «
مشکل جذب
مازاد» میخواند.
پاسخ بدیع
سرمایه به این
مشکل اضافهانباشت،
به عقیدهی هاروی
که از دیدگاهی
نولوکزامبورگی
بحث میکند،
کشف یک «منطقهی
بیرونی» جهانی
(درواقع همان
چیزی که
لوکزامبورگ
مناطق غیر
سرمایهداری
مینامید) است
ـ زنجیرهای
گسترده از بخشهای
کالایینشده
که میتواند
شامل سلب
مالکیت بشود؛
یعنی فرایندی
که هاروی
«انباشت به
مدد سلب
مالکیت» مینامد.
در اینجا
مباحث مارکس
دربارهی
انباشت بدوی ـ
که هدفش بررسی
توسعهی
اولیهی
سرمایهداری
دراروپا بود ـ
به همهی
اشکال سلب
مالکیت در یک
چارچوب فضایی
ـ زمانی تعمیم
داده میشود
که شامل «زور،
تقلب، غارت،
تصاحب قهری
اموال» است.(30)
ولی انباشت
به مدد سلب
مالکیت ـ به
معنای منطق
سلب مالکیت
همهی واقعیتها
به نفع انباشت
سرمایه ـ
مطابق تعریف
خود هاروی آن
قدر انتزاعی
است که میتواند
بهسادگی به
پدیدههای
متفاوتی چون
غارت صندوقهای
بازنشستگی
دولتی، خصوصیسازی
مدارس، کمک
مالی به
سرمایهی
مالی، ضبط
زمین در جهان،
کالاییسازی
رسانههای
اجتماعی، و
انهدام و
بازارگراکردن
همهی داراییهای
عمومی در
پیوند با محیط
زیست بشود. در
نتیجه، بهسادگی
میتواند از
اشکال متعدد
عینی ـ که
درواقع از نظر
تاریخی مد نظر
تئوری امپریالیسم
بود ـ جدا شده
حتی از تئوریهای
مارکسی
استثمار هم
فاصله بگیرد.
مسئلهی
«امپریالیسم
جدید» به این
ترتیب و به
این عبارت، به
مسئلهی
نولیبرالیسم
و یا به
سرمایهداری
ویژهای که بهطور
بدخواهانهای
ظهوریافته و
به اشکال
بدیعی از بهرهکشی
دست میزند،
تقلیل مییابد.
بدیل تاریخی
انباشت به مدد
سلب مالکیتِ
امپریالیسم
نولیبرالی در
محدودهی
سرمایهداری،
به عقیدهی هاروی،
«بازگشت به
نوع
خیرخواهانهی
امپریالیسم
«نیودیل» است
که همانگونه
که کائوتسکی
میگفت
ترجیحا با
نوعی ائتلاف
بین قدرتهای
سرمایهداری
خود را نشان
میدهد. در
اینجا هاروی
میگوید:
« واضح است که
در مقطع کنونی
باید برای
ساختن یک
«نیودیل» تازه
به رهبری
ایالات متحده
امریکا و
اروپا ـ چه
درداخل و چه
در حیطهی بینالمللی
ـ جنگید. و این
فکر که با
ترغیب کافی و
توافقات
درازمدت زمان
و مکانی، میتوان
مشکلات اضافهانباشت
را برای چند
سال تخفیف
داد. درنتیجه
نیازبه
انباشت به مدد
سلب مالکیت کمتر
خواهد شد که
میتواند
مشوق نیروهای
دموکراتیک،
پیشرو و انسانی
بشود که تحت
این دستاورد
متحد شوند و
آن را سرانجام
به یک واقعیت
عملی تبدیل
کنند. به نظر
میرسد در
مقایسه با
نظامیگری
عریان
امپریالیسم
که نهضت
نومحافظهکاران
در ایالات
متحده امریکا
ارایه میکند،
این مسیر
امپراتورمآبانه
خیرخواهانه است
و بهمراتب
خشونت کمتری
دارد.(31)
ولی دلایل
این که یک
«امپریالیسم
جمعی» جدید به
رهبری ایالات
متحده امریکا
و درتحت لوای
یک نیو دیل
جدید درعمل
«مسیر
امپراتورمآبانهی
خیرخواهانه »
است ـ بهخصوص
در پیوند با
منابع بخش
جنوبی جهان و
درمقایسه با
امپریالیسم
نولیبرالی
واشنگتن کنونی
توضیح داده
نمیشود.(32)
ازیک دیدگاه
سوسیالیستی
بهیقین پرسش
برانگیز است که
آیا هیچ سیاست
امپریالیستی
چیزی است که
«برایش باید
جنگید» .
امپریالیسم
سرمایهی
مالی ـ
انحصاری
نگرش واقعبینانه
و همهجانبهی
مارکسی به
مسئلهی
امپریالیسم
در این دوره و
زمانه ـ که بر
پارامترهای
اساسی نظریهی
کلاسیک
مارکسیستی
استوار باشد و
همچنین
تغییر شرایط
تاریخی را در
نظر بگیرد باید
بر مقولهی
انباشت
سرمایه تمرکز
کند. در اینجا
واقعیت اساسی
انتقال صنایع
در دهههای
اخیر از بخش
شمالی جهان به
بخش جنوبی آن
است. در دههی 1980
سهم کشورهای
در حال توسعه
در اشتغال
صنعتی جهان
52درصد بود که
در 2012 این رقم به
83 درصد افزایش یافت.(33)
در 2013 سهم
کشورهای
درحال توسعه و
در حال گذار
درسرمایهگذاری
خارجی ورودی 61
درصد از کل
جهان بود. این
نسبت در 2006 تنها
33درصد و در 2010 هم
51درصد بود.(34)
آنچه باید
توضیح داد این
است که با
وجود این انتقال
چشمگیر صنعت
به کشورهای
پیرامونی
شرایط اولیهی
مرکز و
پیرامون همچنان
برقرار است.
این مسئله به
این صورت
بازتاب دارد
که که کشورهای
بخش جنوبیه
جهان بطور کلی
و اگرچین
(ازجمله هنک
کنگ، ماکائو،
و ایالت
تایوان را
کنار بگذاریم)
هنوز نتوانستهاند
از نظر
اقتصادی با
کشورهای مرکز
همتراز شوند.
از 1970 تا 1989 متوسط
تولید ناخالص
داخلی سرانه
درکشورهای در
حال توسعه ـ
به استثنای چین
تنها شش درصد
تولید سرانهی
ناخالص داخلی
در کشورهای
گروه هفت بود (
ایالات متحده
امریکا،
ژاپن، آلمان،
فرانسه، بریتانیا،
ایتالیا و
کانادا). برای
دورهی 1990 تا 2013
این رقم به
5.6درصد کاهش
یافت. در عین
حال برای 48
کشور با کمترین
سطح توسعه،
تولید ناخالص
سرانه درطول همین
مدت از 1.5 درصد
به 1.1 درصد کاهش
یافت (چین بهعنوان
عمدهترین
کشور نوظهور
مهمترین
استثنا برای
این روند کلی
است. اگر چین را
در میان
کشورهای
درحالتوسعه
حساب کنیم رشد
متوسط درآمد
سرانهی
کشورهای
درحال توسعه
نسبت به
کشورهای گروه هفت
از 4.7 درصد در
دورهی 1970 تا 1989
به 5.5 درصد در
دورهی 1990 تا 2013
میرسد.(35)
در 2014
اکونومیست
گزارش کرد که
نشانههایی
که در دههی
آغازین این
قرن نشان میداد
که کشورهای
نوظهور بدون
درنظر گرفتن
چین دارند به
کشورهای
ثروتمند میرسند
«ادامهدار»
نبودند. با
اشاره به
بیانیهی 1997
لنت پریشت،
اقتصاددان
ارشد بانک
جهانی، که
گسترش شکاف
درآمدی بین
کشورهای فقیر
و غنی «وجه
اصلی تاریخ
اقتصادی مدرن
است»
اکونومیست اعلام
کرد که این
روند خود را
یکبار دیگر
تثبیت کرده
است.
اکونومیست
تأکید کرد که
با نرخ رشد
کنونی در جهان
در حال توسعه،
برای کشورهای
درحال توسعهی
نوظهور (بدون
چین) بیش از یک
قرن لازم است
ـ احتمالاً
حتی بیشتر
یعنی شاید تا
سه قرن ـ تا به
سطح درآمد در
کشورهای
ثروتمند
برسند.(36) دلیل
معکوسشدن
روند در
کشورهای در
حال توسعه و
نوظهور ـ که
برای دههها
باور بر این
بود که درحال
بهبودند ـ
گذشته از پیآمدهای
بحران بزرگ
مالی به اثرات
متناقض برونسپاری
فعالیتهای
تولیدی صنعتی
از سوی بنگاههای
فراملیتی ـ با
هدف بهره
برداری از
نابرابریهای
موجود در جهان
بهویژه در
پیوند با کار
بستگی دارد.
در ادبیات بنگاههای
مالی تحت
عناوین
مختلفی بیان
میشود «برونسپاری»
هزینههای
کار،
«آربیتراژ
نیروی کار
جهانی»،
«آربیتراژ کار
ارزان» و یا بهسادگی
«استراتژی
کشور ارزان».
لاول بریان ـ
رییس دفتر فصلنامهی
مک کینسی در
نیویورک در 2010
نوشت:
«هربنگاهی که
تولید یا
فعالیتهای
خدماتیاش را
در یک کشور
نوظهور که سطح
مزدها درآن
پایین است
برونسپاری
کند درپیوند
با هزینههای
کار فایدهی
زیادی خواهد
برد. حتی
امروز هزینهی
کار درچین یا
درهندوستان
تنها درصد کمی
(اغلب کمتر
از یک سوم)
هزینهی کار
در جهان توسعهیافته
است. با این
همه بازدهی
کار در چین و
هندوستان
دایماً در حال
افزایش است و
در بعضی حوزههای
مشخص (بهعنوان
مثال مونتاژ
فناوری
پیشرفته در
چین و یا
توسعهی نرمافزارها
در هندوستان)
بازدهی برابر
و حتی درمواردی
بیش از بازدهی
کار درمیان
کشورهای
ثروتمند است.»(37)
این وضعیت به
این معناست که
نه فقط هزینهی
واحد کار بهطور
کلی کمتر است
بلکه در حوزههایی
که با رشد
بازدهی مواجه
هستیم هزینهی
واحد کار
بسیار کمتر
خواهد شد. به
گفتهی فصلنامهی
مککینسی به
سرمایهگذاراناش،
این کار ارزان
با بازدهی
بالا در
کشورهای در
حال توسعه و
نوظهور به
تعداد صدها
میلیون و حتی
میلیاردها
نفر در دسترس
است در حالی
که کل نیروی
کار درامریکا
تنها 150 میلیون
نفر است.
در پس این مزد
پایین
درکشورهای
پیرامونی همهی
تاریخ
امپریالیسم
نهفته است و
این واقعیت که
در 2011 کل ارتش
ذخیرهی کار
در جهان (یعنی
بیکارها،
مشاغل
نامطمئن، از
نظر افراد غیرفعال)
درجهان حدود 2.4
میلیاردنفر
است در حالی که
نیروی کار
فعال درجهان
تنها 1.4
میلیارد نفر میشود.
این ارتش
ذخیرهی کار ـ
عمدتاً در بخش
جنوبی جهان ـ
دربخش شمالی
جهان هم در
حال افزایش
است که باعث
میشود تا
درآمد کار در
مرکز و در
پیرامون
پایین نگاه
داشته شود و
باعث میشود
مزد
درکشورهای
پیرامونی کمتر
از میانگین
ارزش نیروی
کار جهانی
باشد.(38)
بررسی پانکج
قیماوات،
استراتژیست
مدیریت، در
کتابی که در 2007
منتشر کرد ـ
بازتعریف
استراتژی
جهانی ـ نشان
میدهد که
صرفهجویی وال
مارت از تبادل
کار در چین
حدوداً 15 درصد
است و صرفاً
در حدود 30 تا 45
درصد کل سود
عملیاتی وال
مارت در 2006 را
شامل میشود
(که به آن
درآمد
عملیاتی هم میگویند
یعنی درآمد
بنگاه منهای
هزینههای
عملیاتی پیش
از پرداخت
مالیات و بهرهی
وامها).
استراتژی
کشوری که در
آن هزینه
پایین است بهخصوص
برای مرحلهی
مونتاژ در
کالاهای
صنعتی بسیار
مهم است که در
تولید جهانی
کار برترین
مرحلهی
تولید است.
بخش عمدهای
از تولید برای
صادرات بهوسیلهی
شرکتهای
فراملیتی در
چین عمدتاً
کارهای
مونتاژ است که
در آن کارخانههای
چینی بهشدت
به کار ارزانی
که از بخش
روستایی
مهاجرت میکنند
تکیه دارند
(به آن می
گویند جمعیت
سیال) که
عملیات
مونتاژ را
انجام بدهند.
بخش عمدهی
اجزا درجاهای
دیگر تولید میشود
ولی برای
مونتاژ نهایی
وارد چین میشود.
کالاهای
مونتاژشده هم
عمدتاً به
کشورهای
سرمایهداری
عمده صادر میشود.
( اگرچه برای
این کالاها
بازار داخلی
چین هم در حال
گسترش است).
اگرچه شرکتهای
چینی از این
صادرات درآمد
دارند ولی
برندهی اصلی
شرکتهای
فراملیتی
هستند. برای
نمونه، اپل
تولید قطعات
آیفون خود را
به شماری از
کشورها
واگذار میکند
ولی مونتاژ
نهایی درچین
بهوسیلهی
فاکس کان صورت
میگیرد.
عمدتاً به
خاطر مزد
بسیار پایینی
که برای
فعالیتهای
شدیداً
کارطلب
مونتاژ
پرداخت میشود
سود اپل از
آیفون 4 در 2010
برابر با
59درصد از قیمت
فروش آن بوده
است. از قیمت
فروش آیفون
درصدی که نصیب
کارگران در
چین میشود ـ
جایی که
فعالیتهای
مونتاژ صورت
می گیرد ـ
نسبت بسیار
ناچیزی است.
برای هر آیفون
4 که در 2010 از چین
به امریکا وارد
میشد و بهای
خردهفروشیاش
549 دلار بود در
حدود 10 دلار
هزینهی کار
بود که در
تولید قطعات و
مونتاژ درچین
صرف میشد که
درواقع 1.8 درصد
از بهای فروش
آن است.(39)
به عنوان
بیان این روند
عمومی، پیمانساری
فرعی (که در
محافل مالی آن
را شیوهی
تولید بینالمللی
بدون استفاده
از سرمایهی
خود هم نامیدهاند)
در تولید
کالاهایی چون
اسباب بازی،
کالاهای
ورزشی،
کالاهای
مصرفی
الکترونیکی،
قطعات
خودکار، کفش،
و لباس این
شیوهی تولید
در میان بنگاههای
فراملیتی
بسیار متداول
است. این نوع
قراردادمجدد
با شرایطی که
بنگاههای
فراملیتی
تعیین میکنند
دربخش خدمات
هم بهکار
گرفته میشود.
مراکز پاسخدهی
تلفنی که در 2002
تصمیم گرفته
شد از ایرلند
به هندوستان
منتقل شود
موجب شد تا
میزان مزدی که
به کارگران
پرداخت میشود
90 درصد کاهش
یابد.(40)
به گفتهی
زاهد حسین،
اقتصاددان
ارشد بانک
جهانی، در صنعت
پوشاک بینالمللی
که درآن تولید
تقریباً بهطور
کامل در بخش
جنوبی جهان
صورت میگیرد
هزینهی
مستقم کار بهازای
هر واحد لباس
تقریباً یک تا
سه درصد بهای
خردهفروشی
آن است. هزینهی
مزد برای یک
تیشرت گلدوزیشده
که در جمهوری
دومینیکن
تولید میشود
در حدودا 1.3
درصد بهای
خردهفروشی
آن در
امریکاست. به
همین ترتیب
هزینهی کار
ـ از جمله کار
سرپرست خط
تولید ـ برای
یک پیراهن
بافتنی که در
فیلیپین
تولید میشود
1.6درصد بهای
خردهفروشی
است. هزینهی
کار
درکشورهایی
چون چین،
هندوستان،
اندونزی،
ویتنام،
کامبوج و
بنگلادش بهمراتب
از آنچه در
بالا گفته شد
کمتر است.(41)
درنتیجه ارزش
مازادی که از
این کارگران
اخذ میشود
بسیار چشمگیر
است ولی این
واقعیت با این
که سهم عمده
از «ارزش
ایجادشده» را
به فعالیتهایی
چون
(بازاریابی،
توزیع، حقوق
مدیران) در کشورهای
واردکنندهی
ثروتمند نسبت
داده و از
هزینهی
مستقیم تولید
کنار میگذارند
کتمان میشود.
در 2010 خردهفروشی
سوئدی هنس و
ماوریتس از
قرارداد دوم
خود
دربنگلادش تیشرت
را به قیمتی
میخرید که
سهم کارگران
به ازای هر تیشرت
تنها دو تا
پنج سنت (یورو)
بود.(42)
نایک که
آغازگر شیوهی
تولید بینالمللی
بدون استفاده
از سرمایهی
خود است همهی
تولید خود را
به صاحبان
قرارداد دوم
در کشورهایی
چون کره
جنوبی، چین،
اندونزی،
تایلند و ویتنام
برونسپاری
میکند. در 1996 یک
لنگه کفش نایک
که از 52 قطعه
ساخته شده بود
با قرارداد
دوم در پنج
کشور مختلف
تولید میشد.
کل هزینهی
مستقیم کار
برای تولید یک
جفت کفش
بسکتبال نایک
که در امریکا
به قیمت 149.50 دلار
به فروش میرفت
تنها یک درصد
یا 1.50 دلار بود.(43)
امپریالیسم
در ضمن درگیر
مسابقه برای
دستیابی به
منابع هم هست
بهخصوص
منابع
استراتژیک
انرژی، مثل
هیدروکربنها
و همین طور
اغلب فلزات
اساسی و همینطور
هر آنچه که
برای زندگی
لازم است،
غذا، جنگلها،
زمین و حتی آب.
برای کشورهای
سرمایهداری
عمده مسئلهی
محدودیتهای
محیط زیست به
این صورت
تعبیر شد که
باید منابع را
در بخش جنوبی
جهان کنترل
کنند. عمدهترین
مورد
امپریالیسم
منابع طبیعی
آن چیزی است
که ریچارد هاس
(رییس هیئت
مناسبات
خارجی در 12 سال
گذشته و پیش
از آن رییس
طرحریزی
سیاستپردازی
در وزارت امور
خارجه زیر
ریاست کالین
پاول درطول
اشغال عراق در
2003) آن را جنگ سی
سالهی جدید
در خاورمیانه
نامیده است که
هدف از آن کنترل
بخش عمدهای
از عرضهی نفت
جهانی است. بهعلاوه
این جنگ سیسالهی
جدید بخشی از
استراتژی
بزرگ ناتو به
رهبری امریکا
برای این است
که بخش بزرگی
از این هلال ژئوپلیتیک
که «هلال بیثباتی»
نامیده میشود
از شرق اروپا
و بالکان تا
خاورمیانه و
شمال افریقا
تا آسیای
مرکزی را که
منطقهی نفوذ
سهگانه بود
تحت کنترل
دربیاورد،
یعنی پس از
فروپاشی
اتحاد جماهیر
شوروی در سالهای
اولیه 1990 عقیده
براین است که
همهی این
مناطق را میتوان
قاپید.(44) دراین 25
سالی که از
سقوط اتحاد
جماهیر شوروی
میگذرد این
تهاجم
امپراتوری بهحدی
خشن و
تجاوزگرانه
بود که چیزی
نمانده به صورت
جنگ سرد دوم
با روسیه در
حال شکلگیری
باشد.
مسابقهی
تشدیدشونده
بر سر منابع
در این مبارزهی
ژئوپلیتیک
کنونی به موج تازهای
از استخراج
منابع منتهی
شده است که به
همهی گوشههای
کرهی زمین
سرک میکشد، و
بهطور
روزافزونی در
قطب شمال صورت
میگیرد؛
جایی که آب
شدن یخ به
خاطر تغییرات
آب و هوایی به
عرصههای
تازهای برای
جستوجو برای
نفت منجر شده
است. به گفتهی
مایکل کلیر،
تحلیلگر
انرژی این
مبارزه برای
منابع جهانی
تنها میتواند
در یک جهت
متحول شود:
«انباشت
نارضایتی و
ناراحتی
درمیان قدرتهای
بزرگ که از
تعقیب رقابتآمیز
انرژی در میانشان
برمیخیزد
هنوز به آنجا
نرسیده است تا
یک برخورد
خشونتآمیز
بین آنها یا
گروههایی از
آنها محتمل
باشد. اما
ترکیب دو روند
کلیدی ـ گسترش
ناسیونالیسم
در پیوند با
انرژی و
انباشت بدخواهی
بین بلوکهای
چین ـ روسیه و
امریکا ـ ژاپن
باید به عنوان
علامتهای
خطر درآینده
به حساب آید.
هرکدام از این
پدیدهها
ممکن است ریشههای
مخصوص به خود
را داشته
باشند، ولی در
یک مبارزهی
رقابتآمیز
برسر مناطق
اصلی تولید
انرژی در
دریای خزر و
خلیج فارس و
دریای شرق چین
دارند درهم ادغام
میشوند. اگر
رهبران ملی از
ازدست رفتن یک
منطقهی
اساسی به رقیب
واهمه دارند و
اگر فکر کنند
که عرضهی
انرژی جهان
ممکن است
ناکافی باشد
در یک منطقهی
«نفتخیز»
آنها ممکن است
به یک کار
غیرعقلایی
دست زده به
نمایش قدرت
بپردازند که
ممکن است
زنجیرهای
ازحوادث را به
جریان
بیندازد که
کنترل نهاییشان
ممکن نباشد.
بحران موشکی
کوبا در 1962 و
حوادث جدیدتر
به رهبران ملی
امکان داده تا
برای مدیریت
این اوضاع
مخاطرهآمیز
تجربه پیدا
کنند. ولی در
سالهای اخیر
پیش نیامده
است کسی بداند
در شرایطی که
قدرتهای
متجاوز که
برای منابع
ارزشمند که
روزبهروز
کمیابتر میشوند
رقابت میکنند
چه باید کرد،
به خصوص در
مناطقی که بهطور
جدی بیثباتاند
و تا به همین
جا به مرزهای
درگیری رسیدهاند.
جلوگیری کردن
از یک مبارزهی
پیچیده از این
نوع که به
صورت یک قتلعام
تصورناشدنی
دربیاید در
بهترین حالتها
به خونسردی
زیادی نیاز
دارد. ولی
کنترل شرایط
وقتی شرایط
شروع به
بدترشدن میکند
بعید نیست از
قابلیت
رهبران بسیار
هوشمند و کارآ
هم
فراتربرود.(45)
پیدایش
منابع تازه از
سوخت فسیلی در
سالهای اخیر
بخشی از جستوجو
برای منابع
هیدروکربنی
در جهان است و
اگرچه بطور
موقت نگرانی
در مورد عرضه
را تخفیف میدهد
(بخصوص در
پیوند با
استفاده از
فناوری شکافت
با آب برای
کسب منابع
انرژی فسیلی fracking)
ولی بهطور
عینی هنوز
مبارزهی
جهانی برای
منابع سوختی
فسیلی را
تغییر نداده
است.
از نظر
اقتصادی،
حرکت سرمایهداری
انحصاری
تعمیمیافته
به بیرون با
مبارزهی
رقابتی برای
موقعیت هزینهی
پایین از طریق
دست آوری کار
دراقتصاد
جهان و بهطور
روزافزونی
مواد اولیهی
کمبابتر شده
و رانت انحصاری
که همهی اینها
تولید میکنند
تشدید شده
است. نتیجه
همان طور که
دیدهایم
شامل صرفهجوییهای
حیرتانگیز
در هزینهی
تولید برای
انحصارهای
منفرد است که
حاشیهی سود
روزافزونی
ایجاد میکند
که درترکیب با
اشکال سنتی
باجستانی به
سرریز شدن بیشتر
رانت امپراتوری
به مرکز این
نظام منجر میشود.
میزان واقعی
مازاد ضبط شده
در پیچیدگی فوقالعاده
زنجیرهی
ارزش، نرخ
مبادله، حسابهای
مخفی و از همه
مهم تر
درماهیت
محاسبهی
تولید ناخالص
داخلی در نظام
سرمایهداری
پنهان میشود(46).
بخشی از این
رانت
امپریالیستی
در کشورهای
پیرامونی
باقی میماند
و به مرکز
منتقل نمیشود
و درواقع
پرداختی به
طبقهی حاکم
محلی است به
خاطر نقشی که
دراین بازی جهانیشده
ایفا میکنند.
در حدود 21
تریلیون دلار
از این باج
جهانی درحال
حاضر درجزایر
بهشت مالیاتی
«در پناهگاه
سنگربندی شدهی
مالیهی بزرگ»
پارک شده است.(47)
ولی در مرکز
اقتصاد
سرمایهداری
تمایل به رکود
اقتصادی خود
را بهطور
روزافزونی از
اواسط دههی 1970
نشان داده
است. در موارد
مکرر کوشیدند
با افزودن بر
بودجهی
نظامی و با
امریکا بهعنوان
موتور این
حرکت ـ نظام
را به تحرک
وادارند.(48) ولی
درعمل این استراتژی
کاربرد
محدودی دارد
چون اگر قرار
باشد این
انگیزه برای
واداشتن نظام
به حرکت کافی
باشد باید در
ابعاد تدارک
برای یک جنگ
جهانی صورت
بگیرد.
در این
شرایط، از آنجا
که شرکتهای
فراملیتی در
دهههای 1970 و 1980
کوشیدند با
وجود کمترشدن
فرصت برای
سرمایهگذاری
نه فقط مازاد
اقتصادیشان
را حفظ کنند
بلکه آن را
گسترش بدهند
مازاد فوقالعادهی
خود را دربخش
مالی سرمایهگذاری
کردند تا از
تبدیل هر
جریان درآمدی
که در تصور
بگنجد به
اسناد مالی
بهره ببرند و
نرخ بازده
بالا داشته
باشند و
داشتند. تمرکز
روزافزون
(ادغام و تحصیل
دیگر بنگاهها)
و بدهیهای
تازه ایجاد
شده، اسناد
مالی که جریان
درآمدی وامهای
مسکن موجودند
و بدهیهای
مصرفکنندگان
که باعث شد
وامهای تازه
به وامهای
پیشین اضافه
شود و صدور
وامها و سهام
تازه که
ازدرآمدهای
انحصاری
بالقوهی
آیندهی حق
ثبتها و دیگر
داراییهای
فکری به دنبال
یکدیگر آمده
اند. بخش مالی
هر نوع ابزار
مالی را که
لازم بود و میتوانست
یک جریان
احتمالی
درآمدی ایجاد
کند ابداع کرد
ـ از جمله
مبادلهی
همین
ابزارهای
مالی ـ و
نتیجه همانطور
که مگداف و
سوئیزی در
مراحل اولیهی
این فرایند
نشان دادند در
اواخر دههی 1970
تا دههی 1990
«پدید آوردن
گسترشی خارقالعاده
در روبنای
مالی اقتصاد
سرمایهداری
بود».
مالیگرایی
اقتصاد سه پیآمد
عمده داشت.
نخست باعث
جدایی بیشتر
در زمان و
مکان ـ اگرچه
جدایی کامل
غیرممکن است ـ
بین «انباشت
دارایی» ـ
یعنی ادعاهای
مالی انباشتشدهی
ثروت ـ و
سرمایهگذاری
واقعی ـ یعنی
انباشت
سرمایه شد.
یعنی این که
اقتصادهای
عمدهی
سرمایهداری
با فرایند
درازمدت
گردهم آمدن
ثروت مالی که
از رشد
اقتصادیشان
بیشتر است
روبهرو شدهاند
(پدیدهای که
اخیراً در
بررسی
نئوکلاسیکی
توماس پیکتی
بر آن تأکید
شد) که نتیجهاش
نظم سرمایهداری
بیثبات در
مرکز است که
به صورت
افزایش
چشمگیر بدهی
به نسبت تولید
ناخالص داخلی
خود را نشان
میدهد. دوم
این که فرایند
مالیگرایی
(در کنار
انقلاب در
ارتباطات و
فناوری دیجیتالی)
اساس تعمیق و
گسترش تولید
کالایی در سرتاسر
کرهی زمین میشود
که اقتصادهای
در مرکز دیگر
به اندازهی
گذشته مرکز
جهانی تولید
صنعتی و
انباشت سرمایه
نیستند بلکه
به نقششان به
عنوان مرکز
کنترل مالی و
انباشت دارایی
تکیه دارند.
این به غصب
جریان درآمدی
کالایی در
سرتاسر
اقتصاد جهانی
از جمله
کالایی کردن بخشهای
بیشتر ـ
عمدتاً خدمات
که بهطور
ناقص کالایی
شده بود، مثل
ارتباطات،
آموزش و خدمات
بهداشتی. سوم،
«مالیگرایی
فرایند
انباشت
سرمایه» همانطور
که سوییزی میگفت
باعث شکنندگی
بیشتر
اقتصاد
سرمایهداری
جهانی شد که
هرچه بیشتر
به رشد یک
روبنای مالی ـ
درمقایسه با
بنیان تولیدیاش
ـ وابستگی
داشت و نتیجه
هم این شد که
کل نظام در
معرض ظهور
حبابهای
مالی قرار
گرفت که گاه و
بیگاه میترکند
و ثبات سرمایهداری
جهانی را به
مخاطره میاندازند
ـ یعنی آنچه
که با بحران
بزرگ مالی 2007 تا
2009 پیش آمد.
امریکا با
توجه به سلطهی
مالیاش، در
موقعیت
منحصربهفردی
است که میتواند
بحران
اقتصادیاش
را به
اقتصادهای
دیگر منتقل
کند ـ تا
اندازهای
حتی به
کشورهای
جنوبی. همان
طور که یانیس
واروفاکیس در The Global Minotor میگوید
«تا به امروز
هرگاه که
بحران نمودار
میشود
سرمایه در
دامن دلار
پناه میگیرد.
این دقیقاً
وضعیتی است که
پس از سقوط 2008 پیش
آمد و اگرچه
بحران در وال
استریت آغاز
شده بود ولی
شاهد سرریزشدن
چشمگیر
سرمایهی
خارجی به دلار
بودیم».(49)
این مرحله از
سرمایهی
مالی ـ
انحصاری
جهانی که به
جهانیسازی
تولید و نظاممندی
رانت
امپراتوری
وابسته است به
ایجاد یک الیگارشی
مالی منجرشده
و رشد سلسلهمراتبی
ـ عمدتاً
درکشورهای
مرکز ـ
بازگشته است و
دربرابرش هم
طبقهی
کارگرجهانی
است که بهطور
روزافزونی
تعمیمیافته
و اساساً پارهپاره
است. بخش
رهبریکنندهی
طبقهی
سرمایهدار
در کشورهای
مرکز را میتوان
عمدتاً رانتخواران
جهانی نامید
که عمدتاً به
رشد سرمایهی
انحصاری ـ
مالی جهانی و
هر چه بیشتر
متمرکزشدنش
وابستهاند.(50)
بازتولید این
نظام
امپریالیستی
جدید همانطور
که سمیرامین
در «سرمایهداری
درعصر جهانیسازی»
میگوید بر
تداوم پنج
موقعیت
انحصاری
وابسته است: (1)
انحصار
فناوری، (2)
کنترل مالی
بازارهای جهانی،
(3) دسترسی
انحصاری به
منابع طبیعی
زمین، (4) انحصار
ارتباطات و
رسانههای
گروهی، و (5)
انحصار سلاحهای
کشتار جمعی.(51)
در پس همهی
اینها البته
بنگاههای
انحصاری غولپیکرند
و درآمد 500 شرکت
غولپیکر
جهانی 30 درصد
کل درآمد جهان
است که بهطور
عمده به مرکز
نظام سرمایهداری
و بازارهای
مالی عمده
سرریز میشود.(52)
همانگونه که
بورون دربارهی
200 شرکت بزرگ
فراملیتی
اشاره میکند
«دفتر مرکزی
96درصدشان در
هشت کشور است
و بهطور
قانونی در این
کشورها ثبت
شدهاند و
اعضای هیئت
مدیرهشان هم
درپایتخت این
هشت کشور حضور
دارند. کمتر
از دو درصد از
هیئت مدیران
شهروند این
کشورها
نیستند. کار
عمدهی این
بنگاهها
جهانی است ولی
دارایی و
صاحبانشان
اساس و پایهی
ملی دارند.»(53)
بینالمللیکردن
تولید در
نظارت شرکتهای
غول پیکر
فراملیتی از
الگویی پیروی
میکند که
نخستین بار
استفن هیمر و
اخیراً
ارنستو اسکره
پاتینی بررسی
کردند. به
گفتهی اسکره
پاتینی مشخصهی
این نوع جهانیسازی
«تولید غیر
متمرکز ولی
کنترل متمرکز
است… درنتیجه
فرایند گسترش
سرمایهگذاری
مستقیم خارجی
که
دربرگیرندهی
یک جریان حرکت
سود از
کشورهای جنوب
به کشورهای
شمال، یا از
کشورهای
پیرامون به
کشورهای مرکز
قدرت
امپراتوری
سرمایهی
فراملیتی است.»(54)
امروزه
واهمهی
فروریزی این
نظام همه جا
هست و آشکار
است. هژمونی
امریکا در
عرصههای
نظامی ـ که میتواند
خرابی
غیرقابلوصف
ایجاد کند با
قدرت روبه
نزول توان
کنترل و
مدیریت حوادث
ژئوپولیتک که
همراه با
هژمونی اقتصادی
سیر نزولی
دارد. در
مدارهای
سیاست خارجی
امریکا این
نکته را خوب
دریافتهاند
و شماری از
متفکران
برجسته بر این
نکته تأکید
دارند که سلطهی
یگانه امریکا
دارد اندکاندک
با یک
امپراتوری
مشترک (نظامی،
اقتصادی و
سیاسی) بهوسیلهی
سهگانهی
امریکا و
کانادا،
اروپای غربی و
ژاپن جایگزین
میشود.
ایالات متحده
اگرچه در جهان
برجسته است
ولی به طور
روزافزونی
تنها میتواند
مثل یک
«کلانتر» عمل
کند آنهم
تنها موقعی که
«دستیاراناش»
(یعنی اروپای
غربی و ژاپن)
از آن حمایت
میکنند همان
طور که هاس
در کتاب «شریف
غیرمشتاق» و
دیگر نوشتههایش
نشان داد.(55)
درنتیجه این
سهگانه به
رهبری
امریکاست ـ نه
مستقیما بهوسیلهی
واشنگتن ـ که
بهطور
روزافزونی میکوشد
از طریق گروه
هفت و ناتو
خود را بهعنوان
حکومتگر تازه
به دیگران
تحمیل کند.
هدف استفاده
از ابزارهای
سیاسی،
اقتصادی و
نظامی
درحمایت از
منافع قدرتهای
امپریالیستی
قدیمی در مرکز
کشورهای
سرمایهداری
و گسترش آن
است. در عین
حال می کوشند
تا خطر چین در
حال صعود و
روسیهای که
از بحران درمیآید
و بهطورکلی
کشورهای
نوظهور، و
شورشهای
ضدنولیبرالی
جهانی را که
عمدتاً از
نهضتهای
امریکای
لاتینی برای
سوسیالیسم
انگیزه میگیرند
مدیریت کنند.
هاس وضعیت
کنونی جهان را
«شکافندگی» مینامد.
به عنوان
شاهد، او به
نقش امریکا در
بیثبات کردن
خاورمیانه و
شمال افریقا،
صعود دولت
اسلامی عراق و
شام (داعش)،
درگیری
روزافزون بین
امریکا و چین
برسر دریای
جنوب چین،
برآمدن روسیه
به صورت یک
قدرت جهانی
(که خود را به
شکل درگیری در
کریمه و
اوکراین نشان
میدهد)، و
جهت گیری غلط
دولتها (به
عقیدهی هاس)
در «برزیل،
شیلی، کوبا و
ونزوئلا»، و
همینطور
مجموعهای از
کوششهای
ناموفق
امریکا برای
تغییر رژیم
اشاره میکند.
او نتیجه میگیرد
«پرسش این
نیست که آیا
جهان شکافته
میشود یا نه
بلکه این است
که با چه
سرعتی و تا به
کجا.»(56)
همهی اینها
بیانگر چیزی
است که
ایستوان
مزارش «به طور بالقوه
خطرناکترین
مرحلهی
امپریالیسم»
مینامد.(57)
احتمالاً
نشانهی
دیگری از جدی
بودن وضع
جهانی این است
که کارشناسان
بهداشت محیط
زیست شوروی
سابق و امریکا
در دههی 1980
هشدار داده
بودند که یک
جنگ تمام عیار
اتمی چنان
زمستان اتمی
ایجاد خواهد
کرد که درجه
حرارت کرهی
زمین چندین
درجه و
احتمالاً
چندین ده درجه
کمتر میشود
و زندگی نباتی
و در کنار آن
بشریت را نابود
میکند. در
برابر
سناریوهایی
از این قبیل
بود که ای. پی.
تامپسون
دربارهاش
«یادداشتهایی
دربارهی
افراطگرایی
ـ آخرین مرحلهی
تمدن» را نوشت.(58)
به نظر میرسد
که جنگ بین
قدرتهای
بزرگ خطر
کنونی نیست.
ولی بیثباتی
ناشی از بهرهکشی
وحشتناک و یک
نظام جهانی
گسترشطلب
امپریالیستی
به رهبری
ایالات متحده
امریکا که
درحال حاضر
درگیر چند
مداخلهی
نظامی هم زمان
است درکنار
جنگ با
هواپیماهای
بدون خلبان
(که در ضمن
برنامه دارد
که با صرف 200 میلیارددلار
سلاح اتمی فوقالعادهاش
را بهروز
کند) بعید
نیست به صورتی
در بیاید که
یک درگیری
مرگبار اتفاق
بیفتد.
تغییرات آب و
هوایی به خودی
خود ـ درکنار
ادارهی امور
به همان وضع
سابق ـ میتواند
تمدن را بیثبات
کند و بر خطر
جنگ جهانی
بیفزاید که بهراحتی
می تواند به
صورت انهدام
کرهی زمین در
بیاید.(59)
مسئولیت
نیروهای چپ در
این شرایط
مقابله با آن
است یعنی به
تعبیر لنین
مقابله باید
در همهی حوزهها
باشد «تضادها،
برخوردها،
مشکلات و آشوبها
ـ نه فقط در
عرصهی
اقتصاد بلکه
سیاست و درسطم
ملی و غیره» که
به طور
روزافزونی
مشخصهی دوره
و زمانهی
کنونی است.
یعنی باید
جنبشی جهانی
که «شجاع و نترس»
باشد از پایین
ایجاد شود که
چالش اصلیاش
انهدام امپریالیسم
ـ یعنی کل
بنیان سرمایهداری
در این عصر ـ و
جایگزین کردن
آن با یک نظم اجتماعی
برابریطلب،
افقی، صلحجو،
و پایدار باشد
که
تولیدکنندگان
همبسته آن را
مدیریت میکنند.(60)
متن اصلی را
در پیوند زیر
بخوانید.
http://monthlyreview.org/2015/07/01/the-new-imperialism-of-globalized-monopoly-finance-capital/
یادداشتها
1. See, for example, Samir
Amin, The Law of Worldwide Value (New York: Monthly Review Press, 2010); David
Harvey, The New Imperialism (Oxford: Oxford University Press, 2003); Michael
Hardt and Antonio Negri, Empire (Cambridge, MA: Harvard University Press,
2000); John Bellamy Foster, Naked Imperialism(New York: Monthly Review Press,
2006); Leo Panitch and Sam Gindin, The Making of Global Capitalism: The
Political Economy of Global Empire (London: Verso, 2013).
2. Koebner and H.D. Schmidt, Imperialism: The Story and Significance of a
Political Word, 1840–1960(Cambridge: Cambridge University Press, 1965), 175.
3. Atilio A. Boron, Empire and Imperialism (London: Zed Press, 2005), 2–4.
4. Samir Amin, Capitalism in the Age of Globalisaton(London: Zed Press, 2014),
vii–viii, The Implosion of Contemporary Capitalism (New York: Monthly Review
Press, 2013), 17.
5. Foster, Naked Imperialism; Richard N. Haas, “The New Thirty Years’ War,”
Foreign Affairs, July 21, 2014, http://cfr.org.
6. V.I. Lenin, Imperialism, the Highest Stage of Capitalism: A Popular Outline
(New York: International Publishers, 1939); Nikolai Bukharin, Imperialism and
the World Economy (New York: Monthly Review Press, 1973); Rosa Luxemburg, The
Accumulation of Capital (New York: Monthly Review Press, 1951); Karl Kautsky,
“Ultra-imperialism,” New Left Review I, no. 59 (January–February 1970): 41–46;
Hilferding, Finance Capital(London: Routledge 2006; first German edition,1910).
مارکس بهتفصیل
دربارهی
استعمار زمان
خودش نوشت و
نوشتههایش
از چند مرحله
گذشتند و
درنهایت روی
مسایلی چون
شرایط
نابرابر،
بهرهکشی و
توسعهنایافتگی
ناشی از
امپریالیسم
تمرکز کردند.
انگلس هم
مشاهدات قابل
توجهی داشت.
این مقدمه ولی
روی آن چه که
بهدرستی میتوان
از آن دورهی
کلاسیک نظریهپردازی
دربارهی
امپریالیسم
در سنت مارکسی
دانست در دههی
دوم قرن بیستم
تمرکز کرده
است که بعد با
تدوین نظریهی
وابستگی و
بررسی سیستم
جهانی گسترش
یافت. با این
همه نظر مارکس
از دههی 1860 به
بعد بهطور
کلی با خطوط
اصلی نظریههای
کلاسیک
مارکسی
دربارهی
امپریالیسم
که بعد از سوی
لنین، مائو و
سنت کلی
وابستگی
تدوین شد همخوانی
دارد. در اینباره
ن.گ.
Kenzo Mohri, “Marx and
Underdevelopment,” Annals of the Institute of Social Science 19 (1978): 35–61;
Sunti Kumar Ghosh, “Marx on India,” Monthly Review 35, no. 8 (January 1984):
39–53; John Bellamy Foster, “Marx and Internationalism,” Monthly Review 52, no.
3 (July–August 2000): 11–22.
این نگاه به
تفسیر نظریهی
کلاسیک
مارکسی از
امپریالیسم
با دیدگاه کسانی
چون بیل وارن:
امپریالیسم
آغازگر سرمایهداری
( لندن ورسو 1980)
ترکیب شده
است.
7. Bukharin, Imperialism and the World Economy, 17–19, 41, 80–84. The
brilliance of Bukharin’s analysis was a product of its formal dialectic: Part
I: “World Economy and the Process of Internationalisation of Capital”; Part
Two: “World Economy and the Process of Nationalisation of Capital”; Part Three:
“Imperialism as the Reproduction of Capitalist Competition on a World Scale.”
دربارهی
این که لنین
برخلاف
لوکزامبورگ
بررسی اش از امپریالیسم
را براساس
بررسی بحران اقتصادی
بنا نکرد (که
از نظر او کار
بیهوده ای بود)
و هم چنین
تفاوت بین
لنین و
لوکزامبورگ
درباره
انحصار و
امپریالیسم
بنگرید به
مباحث
Harry Magdoff, Imperialism; From the Colonial Stage to
the Present (New York: Monthly Review Press, 1978), 263–73, and Prabhat
Patnaik, What Ever Happened to Imperialism and Other Essays (New Delhi: Tulika,
1995), 80–101.
8. I. Lenin, Imperialism, the Highest Stage of Capitalism, 88, and
“Introduction,” in Bukharin,Imperialism and the World Economy, 10–11.
9. Lenin, Imperialism, the Highest Stage of Capitalism, 91–92.
10. Kautsky, “Ultra-imperialism,” 46.
11. Lenin, “Introduction,” in Bukharin, Imperialism and the World Economy,
13–14.
12. I. Lenin, Collected Works, vol. 22 (Moscow: Progress Publishers, no date,
1974 printing), 193; John Bellamy Foster and Henryk Szlajfer, “Introduction,”
in Foster and Szlajfer, eds., The Faltering Economy(New York: Monthly Review
Press, 1984), 21; Lenin, “Introduction,” in Bukharin, Imperialism and the World
Economy, 13–14; Lenin, Imperialism, the Highest Stage of Capitalism, 15; John
A. Hobson, Imperialism: A Study (Ann Arbor: University of Michigan Press,
1972), 356.
13. See Research Unit for Political Economy, “On the History of Imperialism
Theory,” Monthly Review (December 2007): 42–50; V.I. Lenin, On the National and
Colonial Questions: Three Articles (Peking: Foreign Languages Press, 1967),
20–29, “Address to the All Russia Congress of Communist Organizations of the
East,” November 22, 1919, https://marxists.org; Comintern, “Supplementary
Theses” (Attached to Lenin’s “Preliminary Draft Theses on the National and
Colonial Questions“), July–August, 1920,http://revolutionarydemocracy.org.
14. Comintern, “Supplementary Theses.”
15. Research Unity for Political Economy, “On the History of Imperialism
Theory,” 45–47; Jane Degras, ed.,The Communist International: Documents,
1919–1943(Oxford: Oxford University Press, 1965), vol. 2, 534–46.
16. Paul A. Baran, The Political Economy of Growth(New York: Monthly Review
Press, 1957); José Carlos Mariátegui, An Anthology (New York: Monthly Review
Press, 2011); Andre Gunder Frank, Capitalism and Underdevelopment in Latin
America (New York: Monthly Review Press, 1967); Vijay Prashad, The Darker
Nations: A People’s History of the Third World (New York: The New Press, 2007);
Samir Amin,Accumulation on a World Scale (New York: Monthly Review Press,
1974); “Samir Amin (born 1931)” (autobiography), in Philip Arestis and Malcolm
Sawyer, A Biographical Dictionary of Dissenting Economists(Northampton, MA:
Edward Elgar, 2000), 1–6; Che Guevara, Che Guevara and the Cuban Revolution:
Writings and Speeches (Sydney: Pathfinder/Pacific and Asia, 1987).
17. Che Guevara, Che Guevara and the Cuban Revolution, 337–39.
18. For a history of the revolutionary waves in the twentieth century see L.S.
Stavrianos, Global Rift (New York: William Morrow, 1981).
19. Samir Amin, Accumulation on a World Scale, 18–20, Unequal Development (New
York: Monthly Review Press, 1977), 72–78, Delinking (London: Zed Press, 1985),
116–20, “Self-Reliance and the New International Economic Order,” Monthly
Review 29, no. 3 (July–August 1977): 1–21.
وجود
امپریالیسم
همان گونه که
امین تأکید میکند
نشان میدهد
که اقتصادهای
مرکز درواقع
کاملاً متکی
به خود
نیستند. با
این همه ولی
همچنان میتوان
ساختارهای
انباشت
اقتصادهای
سرمایهداری
پیشرفته را
متکی به خود و
خود
تولیدکننده ـ
به همان تعبیر
مارکسی از آن
دانست ( به حدی
که حتی میتوان
الگوهای نظری
براین اساس
ساخت). این
کاملاً با
وضعیت موجود
درکشورهای
پیرامونی فرق
میکند که غیر
سازمانیافته
است – چون با
مناسبات
امپریالیستی
و وابسته که
از بیرون
تحمیل میشود
مشخص میشوند
و یک پروژهی
ملی توسعه به
چند دلیل با
موانع روبهرو
میشود. «در
نتیجه قطع این
رابطه و بریدن
از منطق
بیرونی
امپریالیستی
ـ که میتواند
به دولتها یک
فضای مستقل
برای فعالیت
داده و امکان
ایجاد الگوی
توسعهی متکی
به خود بدهد
ضروری است.
اگرچه نظر
امین در اینباره
در گذر سالها
در واکنش به
تغییراتی که
در نظام جهانی
پیش آمده و
شرایطی که
درمقابل کشورهای
پیرامونی
وجود دارد،
تغییرکرده
است ولی اساس
دیالکتیکی
دیدگاهاش
حفظ شده است.
20. See, in particular, Immanuel Wallerstein, The Capitalist World-Economy
(Cambridge: Cambridge University Press, 1979). Other thinkers who played roles
in the turn to world-system analysis included Amin, Frank, and Giovanni Arrighi.
21. Paul A. Baran and Paul M. Sweezy, Monopoly Capital(New York: Monthly Review
Press, 1966), 107–8; Paul M. Sweezy, “Obstacles to Economic Development,” in
C.H. Feinstein, Socialism, Capitalism, and Economic Growth (Cambridge:
Cambridge University Press, 1967), 194–95.
22. Harry Magdoff, The Age of Imperialism(New York: Monthly Review Press,
1969), 198.
23. Baran and Sweezy, Monopoly Capital, 183–84, 191–202. The military-base
approach to empire was to be developed further in subsequent works, up to the
present. See Foster, Naked Imperialism, 55–66.
24. Magdoff, Imperialism: From the Colonial Age to the Present.
25. Harry Magdoff, Globalization: To What End? (New York: Monthly Review Press,
1992), 4–5.
26. Hardt and Negri, Empire, xii–xiv, 9–10, 165, 178–82, 188–90, 333–35,
Multitude (London: Penguin Books, 2004), xiii–xiv, and Commonwealth (Cambridge,
MA: Harvard University Press, 2009). For critique of Hardt and Negri, see
Boron, Empire and Imperialism. See also Ellen Meiksins Wood, Empire of
Capital(London: Verso, 2003), 6, 137–42. 27.
27. Ernest Mandel, Late Capitalism (London: Verso, 1975), 332–42; Ernesto
Screpanti, Global Imperialism and the Great Crisis(New York: Monthly Review
Press, 2014), 51–53.
مندل به
عنوان مثالهای
خود دربارهی
سوپرامپریالیسم
به کتاب سرمایهی
انحصاری
باران و
سوییزی و عصر
امپریالیسم مگداف
اشاره میکند.
ولی این اشاره
به این دو
درست نیست.
باران و
سوییزی تنها
یک کشور
اروپایی
(یونان) را جزو مناطق
تحت
«امپراتوری
امریکا»
دانستند (و
ژاپن را در
آسیا کنار
گذاشتند) و
مگداف هم که
به خاطر اصرار
خود در همهی
نوشتههایش
بر اهمیت
ادامهدار
رقابت بین
سرمایهداران
شهرتی بهم زده
است. ن.ک. باران
و سوئیزی سرمایهی
انحصاری صص 183-84
و مگداف جهانیسازی
صص 7-7
28. Panitch and Gindin, The Making of Global Capitalism, 275; Michael Hudson,
Super Imperialism: The Origin and Fundamentals of US World Dominance(London:
Pluto, 2003); Peter Gowan, The Global Gamble(London: Verso, 1999).
29. William I. Robinson, A Theory of Global Capital (Baltimore: Johns Hopkins
University Press, 2004), 44–49; Leslie Sklair, The Transnational Capitalist
Class (Oxford: Blackwell, 2001); William Carroll, The Making of a Transnational
Capitalist Class(London: Zed Books, 2010). For a critique see Samir Amin,
“Transnational Capitalism or Collective Imperialism,” Pambazuka News, March 23,
2011,http://pambazuka.net; Screpanti, Global Imperialism and the Great Crisis,
57–58.
30. Harvey, The New Imperialism, 87–89, 109, 138–69; David Harvey, The Limits
to Capital (London: Verso, 2006), xvi, xxiii–xxiv.
استفاده از
عبارت «اضافهانباشت»
برای بیان
تناقضات
عمومی سرمایهداری
انحصاری را
سوییزی در دههی
1950 ارایه کرد و
در دهههای 1970 و
1980 بر آن تاکید
شد. «مشکل جذب
مازاد» تز
مرکزیای بود
که باران و
سوییزی در
سرمایهی
انحصاری
بررسی کردند.
این مقولهها
از جمله مشکل
ظرفیت مازاد
درحال حاضر بهوسیلهی
هاروی و
دیگران برای
بررسی مشکلات
ناشی از انباشت
مورد استفاده
قرار می گیرد.
See David Harvey, The Enigma of Capital (Oxford:
Oxford University Press, 2010), 31–32, 94–101; John Bellamy Foster, The Theory
of Monopoly Capitalism (New Edition) (New York: Monthly Review Press, 2014),
83–101.
31. Harvey, The New Imperialism, 208–11.
32. Harvey, The New Imperialism, 210.
33. International Labour Organization (ILO), “Table 4a. Employment by aggregate
sector (by sex),” in Key Indicators of the Labour Market (KILM), 8th Edition
(software package, extracted May 2015); “Economic Groupings and Composition”
United Nations Conference on Trade and Development
(UNCTAD),http://unctadstat.unctad.org.
به هر کشور
بیرونرفته
از پایگاه
داده KILM یک گروه
اقتصادی با
استفاده از
طرح طبقهبندی UNCTAD اختصاص داده
شد (از همه مهمتر
، در فهرست
«کشورهای در
حال توسعه»).
دادهی ILO- KILM به
خاطر دردسترس
نبودن است (بهخصوص
برای هند، که
تنها برای پنج
سال آمار داریم).
برای دورهی 2006
تا 2012 ، دربارهی
پنج کشور عمدهای
که برایشان
آمار نداشتیم
با استفاده از
روش تخمین خطی
و یا استفاده
از نرخهای
رشد و رکود
درسالهای
اخیر و برای
همهی مقولههای
اقتصادی این
کشورها شامل
چین (2012)، هند (2006-2009،
2011)، اندونزی (2012 )،
مکزیک ( 2010)،
ایالات متحده
آمریکا ( 2011-2012 )، و
ژاپن ( 2011-2012 ) است.
در غیر این
صورت آمارها
همانطور که
گزارش شد
عنوان شدهاند
و باید در
پیوند با
اشتغال صنعتی
درکشورهای
جنوب که مقولهی
دادههای
آماری در آنها
مهمتر است با
احتیاط درنظر
گرفته شوند.
The above data was compiled by R. Jamil Jonna. For an
earlier version see John Bellamy Foster, Robert W. McChesney, and R. Jamil
Jonna, “The Global Reserve Army of Labor and the New Imperialism,” Monthly
Review 63, no. 6 (November 2011): 4.
34. “Inward and outward foreign
direct investment flows, annual, 1970-2013 – Percentage of total world,”
UNCTAD, http://unctadstat.unctad.org. See also Martin Hart-Landsberg,
Capitalist Globalization(New York: Monthly Review Press, 2013), 19.
35. “Nominal and real GDP, total
and per capita, annual, 1970–2013: US Dollars at constant prices (2005) and
constant exchange rates (2005) per capita; and “Total population, annual,
1950–2050 (thousands),” UNCTAD, http://unctadstat.unctad.org.
از آنجا که UNCTADstat یک
دستهبندی
برای کشورهای
گروه هفت G7 ندارد،
تولید ناخالص
داخلی سرانهی
واقعی با
استفاده از
تولید ناخالص
داخلی واقعی و
جمعیت کشور
محاسبه شد.
«اقتصادهای کمتوسعهیافته»
یک زیرمجموعه
«کشورهای در
حال توسعه منهای
چین» است. توجه
داشته باشید
که دستهی دوم
شامل «چین
بزرگ»، «هنگ
کنگ SAR «، «استان
تایوان» و
«ماکائو SAR » میباشد.
برای «گروه
بندی و ترکیب
اقتصادی»
کشورها به این
سایت مراجعه
کنید. http://unctadstat.unctad.org
به آر جمیل
یونا به خاطر
بررسی و جمع
آوری آمارها
مدیونم..
36. “The Headwinds Return,” The
Economist, September 13, 2014, http://economist.com.
37. “Globalization’s Critical
Imbalances,” McKinsey Quarterly, June 2010, http://mckinsey.com.
38. Foster, McChesney, and Jonna, “The Global Reserve Army of Labor and the New
Imperialism,” 19–26.
39. Pankaj Ghemawat, Redefining Global Strategy (Boston: Harvard Business
School Press, 2007), 169–96; Kenneth L. Kraemer, Greg Lindinen , and Jason
Dedrick, “Capturing Value in Global Networks: Apple’s iPad and iPhone,” Paul
Merage School of Business, University of California, Irvine, July
2011,http://pcic.merage.uci.edu, 5, 11. On the structure of Chinese
manufacturing imports and exports see Hart-Landsberg, Capitalist Globalization,
16–22, 31–36. On the role of migrant labor in China see Foster and McChesney,
The Endless Crisis, 174–76.
40. Nir Kshetri and Nikhilesh Dholakia, “Offshoring High Value Functions,” in
Farok J. Contractor, et al., eds., Global Outsourcing and Offshoring
(Cambridge: Cambridge University Press, 2011), 336. Examples of Non-Equity
Modes of International Production given by UNCTAD include “contract
manufacturing, services outsourcing, contract farming, franchising, licensing
and management contracts”; see World Investment Report, 2011,
http://unctad.org, 123.
41. Zahid Hussain, “Financing Living Wage in Bangladesh’s Garment Industry,”
End Poverty in South Asia, South Asian Region of the World Bank, August 3,
2010, http://blogs.worldbank.org; Worker Rights Consortium, “The Impact of
Substantial Labor Cost Increases on Apparel Retail Prices,” accessed May 14,
2015,http://senate.columbia.edu.
42. Tony Norfield, “What the ‘China Price’ Really Means,” Economics of
Imperialism, June 4, 2011 (updated September 25, 2014),
http://economicsofimperialism.blogspot.com, and “T-Shirt Economics Update,”
September 24, 2014, http://economicsofimperialism.blogspot.com; Hussain,
“Financing Living Wage in Bangladesh’s Garment Industry.” On the issue of value
added see John Smith, “The GDP Illusion: Value Added versus Value Capture,”
Monthly Review 64, no. 3 (July–August 2012): 86–102.
43. Walter LaFeber, Michael Jordan and the New Global Capitalism (New York:
W.W. Norton, 2002), 107, 126, 147–49; Jeff Ballinger, “Nike Does It to
Vietnam,” Multinational Monitor 18, no. 3 (March
1997),http://multinationalmonitor.org.
44. Haass, “The New Thirty Years’ War,” and “The Unraveling,” Foreign Affairs,
November–December 2014, https://foreignaffairs.com; Foster, Naked Imperialism,
97–106; National Intelligence Council, Global Trends 2005 (Washington, DC,
2008), 60–61; “Obama Contends with Arc of Instability Unseen Since ’70s,”Wall
Street Journal, July 17, 2014, http://wsj.com.
45. Michael Klare, Rising Powers, Shrinking Planet (New York: Henry Holt,
2008), 236–37.
46. Smith, “The GDP Illusion“; Samir Amin, The Implosion of Contemporary
Capitalism(New York: Monthly Review Press, 2013), 21.
47. “£13tn Hoard Hidden from Taxman by
Global Elite,” Guardian, July 21, 2012, http://theguardian.com; Nicholas
Shaxson, Treasure Islands (London: Palgrave Macmillan, 2011), 7.
48. See John Bellamy Foster, Hannah Holleman, and Robert W. McChesney, “The
U.S. Imperial Triangle and Military Spending,” Monthly Review 60, no. 5 (2008):
1–19.
49. In the relation of stagnation to the financialization of accumulation see
John Bellamy Foster and Robert W. McChesney, The Endless Crisis(New York:
Monthly Review Press, 2012), 49–64; Fred Magdoff and John Bellamy Foster,
“Stagnation and Financialization,” Monthly Review 66, no. 1 (May 2014): 1–23;
and Harry Magdoff and Paul M. Sweezy, Stagnation and the Financial Explosion
(New York: Monthly Review Press, 1987). On Piketty see John Bellamy Foster and
Michael D. Yates, “Piketty and the Crisis of Neoclassical Economics,” Monthly
Review 66, no. 6 (November 2014): 1–24; Paul M. Sweezy, “More (or Less) on
Globalization,” Monthly Review 49, no. 4 (September 1997): 1–4; Yanis
Varoufakis, The Global Minotaur(London: Zed, 2011), 100–102.
50. On the growing role of dynastic wealth see Thomas Piketty, Capital in the
Twenty-First Century(Cambridge, MA: Harvard University Press, 2014), 439–43.
51. Amin, Capitalism in the Age of Globalization, 4–5.
52.“Compustat North America,
Fundamentals Annual,” Wharton Research Data Services (Standard & Poor,
2015), http://wrds-web.wharton.upenn.edu; “Nominal and real GDP, total and per
capita, annual, 1970–2013: US Dollars at current prices and current exchange
rates in millions,” UNCTAD, http://unctadstat.unctad.org; “GLOBAL 500 2014,”
Fortune, http://fortune.com (data is for fiscal year 2013).
برای به دست
آوردن
برآوردی
تقریبی از
تعداد شرکتهای
جهانی غایب در
پایگاه دادههای COMPUSTAT برای
سال 2013، 500 شرکت
برتر ازنظر
درآمد با
آمارهای
فورچون 500 (که آن
هم برمبنای
درآمد رتبهبندی
شده است)
مقایسه شد.
درلیست
فورچون نه شرکت
بود که در
پایگاه داده COMPUSTAT قرار
نگرفته بودند
که پنج تای آنها
دولتی بود و
چهار شرکت
دیگر هم چینی
بودند. کل
درآمد شرکتهای
به حساب
نیامده 1.48
تریلیون دلار
بود که باعث
شد سهم فورچون
500 در 2013 در حدود
دو درصد
افزایش یابد.
بر اساس دادههای
آماری فورچون
500 برای سالهای
قبل، اگر همهی
این شرکتها
به حساب
بیایند سهم
این شرکتها
از درآمدجهان
برای هرسال
بررسی بهطور
متوسط هفت
درصد بیشتر میشود.
This data was analyzed and compiled by R. Jamil Jonna.
For an earlier version see John Bellamy Foster, Robert W. McChesney, and R.
Jamil Jonna, “Monopoly and Competition in the Twenty-First Century,”Monthly
Review 62, no. 11 (April 2011): 12.
53. Boron, Empire and Imperialism, 46.
54. Screpanti, Global Imperialism and the Great Crisis, 18–19; Stephen Hymer,
The Multinational Corporation (Cambridge: Cambridge University Press, 1979), 64.
55. Richard N. Haass, The Reluctant Sheriff (Washington, DC: Brookings
Institution Press, 1997),Intervention (Washington, DC: Carnegie Endowment for
World Peace, 1999).
56. Haass, “The Unraveling.”
57. Istvan Mészáros, Socialism or Barbarism(New York: Monthly Review Press,
2001), 23–56.
58. See M.I. Budyko, G.S. Golitsyn, and Y.A. Izrael, Global Climatic
Catastrophes (New York: Springer-Verlag, 1988); John Bellamy Foster, “Late
Soviet Ecology and the Planetary Crisis,” Monthly Review 67, no. 2 (June 2015):
1–20; E.P. Thompson, Beyond the Cold War(New York: Pantheon, 1982), 41-80.
59. On U.S. nuclear spending see “S. Nuclear Forces, 2014,” Bulletin of Atomic
Scientists, January 7, 2014, http://thebulletin.org.
60. Amin, The Implosion of Contemporary Capitalism, 133–43.
ـــــــــــــــــــ
برگرفته
از:« نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com/