جنبش
طبقاتی و جنبش
اجتماعی
فریبرز
مسعودی
همه
چیز جهان جز
نگاه
دیالکتیکی به
جهان و رویدادهای
آن هر لحظه در
حال دگردیسی
است و این تغییر
و تحول مداوم
و همیشگی،
ایدهها و
نگاهها را به
جهان از نسلی
به نسل دیگر
دچار آن چنان
تغییرهایی میکند
که جزم
اندیشان و ساده
اندیشان را همچون
اصحاب کهف با
جهان پیرامون
خود بیگانه میسازد.
درک و شناخت
رویدادها نه
در تاریکخانه
ذهن و گمان که
در پرتو نگرش
علمی دیالکتیکی
و عینی ممکن
است.
در این
میان جنبشهای
اجتماعی در
گذر از پیچهای
تند مبارزه و
کوران حادثهها
یا به بازسازی
خود پرداخته و
نیروهای کم
طاقت و آسان
گیر را از
گردونه به
بیرون پرتاب
کرده و با
استفاده از
تجربههای
سخت و دشوار
سالها پیکار
شرافتمندانه
و خونینِ
مبارزانِ اجتماعیْ
پیمودن این
راه سنگلاخ را
در گرو همکاری
با
پیگیرترینِ
نیروها یعنی
طبقه کارگر و
سازماندهی آنها
با طرح
شعارهای عینی
و عمیق میکنند،
یا اینکه در
ورطه شعارهای
جزم گرایانه
یا ذهنی خود سقوط
کرده و از
صحنه کارزار
ناپدید میشوند.
برخوردهای
واکنشی از سوی
برخی گرایشهای
چپ به این
موضع گیریهای
نیروهای
اجتماعی گاه
سبب به راه
افتادن بحثهای
شک آلود در
باره توجه و
گرایش
نیروهای
بینابینی
حاضر در جنبش اجتماعی
به طبقه کارگر
و طرح خواستههای
این طبقه در
مبارزه
اجتماعی و
تودهای میشود
و گاه یک سره
از موضع حق به
جانب چنین
گرایشی را
توطئه یا دست
کم شکست آن
جنبش و گرایش
به طبقه کارگر
از سر ناچاری
میدانند!
چنین موضع
گیریهایی از
نخستین
روزهای به راه
افتادن جنبش
اجتماعی مدرن
ایران نیز به
کرات دیده میشود.
در این نوشتار
من را با آن
دسته که در
نوشتههایشان
به عقده گشایی
برخاستهاندکاری
نیست، زیرا که
اینان را تنها
سیلیِ واقعیتهای
تاریخی به هوش
میآورد،
اگر که خود را
به خواب نزده
باشند؛ اما
طرف گفتگوی من
آن کسانی
هستند که به
مبارزه
طبقاتی نه به
عنوان یک پروژه
خشک و منجمد
نگریسته و با
توجه به اصالت
و ظرفیت
سوسیالیسم،
مبارزه
طبقاتی را در
انحصار
مارکسیستها
ندانسته و
مارکسیسم را
جزیی از
سوسیالیسم میدانند.
همچنین
در این نوشتار
قصدم این نیست
که به جزء جزء
ادعاهای مطرح
شده بپردازم
که به نظر من
چندان جنبه
تاریخی و
واقعی درستی
هم ندارند. از
این نظر علاقه
مندان میتوانند
خود با مراجعه
به نوشتههای
مخالفانِ
دیگر
کنشگرانِ
مبارزه
طبقاتیْ
درستی و
نادرستی
مدعاها را
دریابند.
جنبش
مدنی ایران که
به پیروزی
تاریخی ملت
ایران در بهمن
۵۷ منجر شد
جنبشی ضد
استبدادی و
عدالت خواهانه
بود. پیروزی
سیاستها و
روشهایی که
در پس شعارهای
عدالت جویانه
و ضد آمریکایی
و ضد سرمایه
داری همان
راهی را میرفت
که در نهایت
کشور را به
سراب
نولیبرالیسم هدایت
میکرد
کنشگران سنتی
را رو در روی
این جریان
قرار داد که
این رو در
رویی به جنبش
اجتماعی اخیر
ایران با رنگ
و بویی ضد
استبدادی و
آزادی خواهانه
منجر شد.
جنبشی ضد
استبدادی – نه
طبقاتی- که همانند
هر جنبش اصیل
دیگری در درون
خود هستهها و
جریان های قوی
عدالت
خواهانهای را
حمل میکرد که
آن را از
افتادن در دام
کمکهای
خارجی و
آلترناتیوسازیهای
امپریالیستی
و گرایشهای
سکتاریستی بر
کنار میداشت.
چنین جنبشهایی
ماهیتا دارای
خصلت ضد
هژمونیک و نیل
به دگرگونی
ساختارهای
جامعه بدون
توجه بعد طبقاتی
آن دارد که
همانا دگرگون
کردن ساختارهای
اجتماعی – که
وظیفه جنبشهای
اجتماعی است-
نقش طبقات و
هویت تاریخی و
اقتصادی آنها
را در جنبشها
مشخص میکند و
آنان را از یک
دیگر متمایز
میکند. به
بیان کلی هدف
جنبش های
اجتماعی
تامین شرایط
بهتر برای
بازتولید و
بقای اعضاء و
هویت مشارکت
کنندگان در
این جنبشها
است. بنابراین
انتخاب سوژه و
گسترش آن از طریق
مبارزه مدنی
هویت
بازیگران آن
را تعریف میکند.
در چنین
وضعیتی طبقه
کارگر و
فرودست جامعه
و خرده
بورژوازی و
کارگران یقه
سفید گرایش به
دمکراتیزه
کردن سپهر
سیاسی و
اقتصادی دارند
که از راه
تاثیر گذاری
بر روی نهادهای
سیاسی و
اجتماعی دولت
و در نهایت
دگرگون ساختن
آن به دست
خواهد آمد و
جز دمکراتیزه کردن
دولت راه
دیگری ندارند.
دگرگون کردن
ساختارهای
اجتماعی و
دمکراتیزه
کردن سپهر
سیاسی در گرو
همین نقش
آفرینی
طبقاتی است که
در بطن جنبش
حضور دارند.
با توجه به
اینکه جنبش
اجتماعی از
منافع ویژه
همه طبقات و
مردم در برابر
دولت دفاع میکند
ظرفیت آن را
دارد که بدون
تقلیل دادن
جنبشهای
طبقاتی آنها
را در جنبشهای
اجتماعی
ادغام کرد!
همان
گونه که اشاره
شد جنبشهای
اجتماعی ضد
قدرت و ضد
هژمون هستند.
در حالی که
سازمان های
صنفی و حزبها
که گروههای
منافع ویژه را
نمایندگی میکنند
در پی کسب
قدرت برای
دگرگون ساختن
آن هستند ولی
مبارزه ضد
هژمونی جنبشهای
اجتماعی و
تودهای نه به
معنی ترک و
طرد مبارزه
طبقاتی است بلکه
تاکید بر این
موضوع است که
جنبشهای
اجتماعی
محصول کثرت
وضعیتهایی
هستند که از
تضاد کار و
سرمایه فراتر
میروند. این
موضع به ویژه
در جامعههای
پیرامونی که
گرایش سلطه
دولت بر عرصههای
عمومی و طرد
گروههای
اجتماعی بیشتر
است این اهمیت
فزونتر میشود.
جنبشهای
مدنی ضمن این
که منافع
طبقاتی گروهای
منافع ویژه را
به پیش میبرد
منافع عامتری
را نیز در نظر
دارد. آنها
ضمن اعتراض به
محدودیت های
فردی و دخالت
حکومت در
قلمرو حقوق
افراد یا به
طور عام حقوق
شهروندی،
جنبش زنان و
اقلیتها و
زبان و فرهنگ،
مسائل
اقتصادی
همچون حفظ قدرت
تولید، حفظ
نیروی کار و
توان اقتصادی
جامعه را نیز
به پیش می
برد، ولی درجه
و نوع پرداخت
به این موضوعها
بستگی به
تعریف هویت
مشارکت
کنندگان در این
جنبش دارد.
جنبشها را می
توان به
مبارزه
طبقاتی میان
کار و سرمایه
یا جنبشهای
دیگری مانند
جنبش زنان یا
اقلیتها و
جنبشهای
عمومی دیگر
تقسیم کرد.
ترکیب جنبشهای
طبقاتی با جنبشهای
اجتماعی با
دگرگونیهای
ژرف در روابط
کار و سرمایه
و دگرگونی در
روند تولید و
کیفیت های
ارزش افزای
سرمایه ضروت
بازاندیشی در
اشکال مبارزه
را گوشزد میکند
که یکی از آنها
بها دادن به
ساز و کارهای
مبارزه
طبقاتی توسط
سازمانهای
طبقاتی است.
اشکال گسترده
مبارزه و
بازیگران
متعدد در جنبشهای
اجتماعی از
جمله مبارزه
زنان،
کارگران، کودکان،
هواداران
محیط زیست و
حقوق شهروندی،
صلح خواهان و
حقوق بشریها
و فرودستان و
حاشیه نشینان
و مهاجران و
تبعیدیها
موجب تقلیل
مبارزه
طبقاتی نیست.
هویت بازیگران
جدید در جنبشهای
اجتماعی نشاندهنده
بغرنجی و
پیچیدگی
تضادهای نظام
سرمایهداری
است که به
اشکال و شیوههای
جدید نمود مییابد؛
ولی فزونی
بازیگران روشها
و شکلهای
نویی از
مبارزه
طبقاتی علیه
سرمایهداری
را به وجود
آورده است.
نمیتوان شکل
مبارزه
طبقاتی را
تنها در
مبارزه سندیکایی
و طرح شعارهای
مجزا برای
کارگران
محدود کرد. ضمن
این که
کارگران نیز
همپای رشد
جامعه مدنی و تغییر
اشکال مبارزه
به اشکال تازهای
روی آورده و خواستههای
آنان در سالهای
اخیر در
ارتباط با
جهانی سازی و
مشکلات ملی در
جهت اهداف
جنبش اجتماعی
تغییر یافته
است که صرفا نه
برای کسب قدرت
به خاطر خود
قدرت بلکه
محدود کردن
قدرت برای
بالیدن و شکل
گیری اشکال
سازماندهی و
ساختارمندی
مبارزه
طبقاتی را نیز
در بر میگیرد!
گرایش
رهبری متکثر
این جنبشها
به چپ و توجه
به مبارزه
سندیکایی
کارگری را
بایستی نشانه
ژرفش و گسترش
این گونه جنبشها
ارزیابی کرد و
به جای جبهه
گیریهای قیم
مابانه و
مغلطه آمیز آن
را در چارچوب درک
و فهم غیر
انتزاعی از
مارکسیسم و
پراکسیس مبارزه
عملی طبقاتیْ
روی کار پایه
تئوریک آن یعنی
ماتریالیسم
تاریخی و
ماتریالیسم
دیالکتیک
فهمید. این
نگرش علمیْ
سوسیالیسم را
بستری برای حرکت
در مسیر
دمکراسی تودهای
و عدالت معرفی
میکند نه یک
مفهوم خشک
ایدئولوژیک.
هر جامعهای
در سیر تحولات
تاریخی
اجتماعی برای
گذار از جامعه
پیشا
سوسیالیستی
به یک جامعه
سوسیالیستی
راههای
متفاوتی را میپیماید
که فراخور
نیروهای فعال
جامعه تعیین میکنند.
نیروهای پیشْرو
به فراخور وزن
و اعتباری که
در درون جنبش
به دست میآورند
سعی در خلق
زبانی مشترک
با سایر
نیروها میکنند.
بدینسان است
که هر جنبشی
زبان خاص خود
را مییابد که
از برخورد
لایهها و
طبقههای
گوناگون با
تضادهای
جامعه سرمایهداری
به دست میآید.
جنبشهای اجتماعی
اعم از این که
در هر نقطه از
جهان روی بدهند
در کنار
مبارزه برای
دمکراسی،
سرشتی عدالت
جویانه
خواهند داشت
که در فراروش
خود پیوندی
ارگانیک با
روندهای
سوسیالیستی
خواهند یافت.
سر دادن
شعارهای ذهن
گرایانهْ
مانند صف
مستقل طبقه
کارگر جز
خرایکاری در
اتحاد عمل
نیروهای ضد
استبدادی
ثمره دیگری
نخواهد داشت.
روی دیگر این
سکه انحصار
ایدئولوژیک
ونوع نگرش به
مبارزه
طبقاتی و
سرکوب دیگر
نیروهای غیر
مارکسیست در
چارچوب
ایدئولوژیک و
خاستگاه
طبقاتی آنها
است. این گونه
موضع گیریهای
دفعیِ انحصار
جویانه نسبت
به سایر کنشگران
درون جنبش
باعث گمراهی
اعضا و دوری
آن ها از یکدیگر
و عدم دستیابی
به اتحاد عمل
نیروهای ترقی
خواه و
سوسیالیست
خواهد شد. دست
بر قضا گرایش
نیروهای
بینابینی از
روندهای
استثماری به
روندهای ضد
استبدادی و
عدالت جویانه
در جهت فرایند
یافتن زبان
مشترک برای
پیوند مبارزه
ضد استبدادی
با عدالت
اجتماعی و
ارتقاء سطح مطالبات
جنبش از حقوق
صرفن شهروندی
و حقوق بشری
به مفاهیم ژرفتر
و گستردهتر
مانند عدالت
اجتماعی را
بایستی هم چون
دستاوردی
گرانبها پاس
داشت. سیر
تحولات
اجتماعی
تاریخی نشان
داده است هر
جنبش اجتماعی
اصیلی در
نهایت سمت و
سویی چپ و
سوسیالیستی
خواهد یافت.
جنبش اجتماعی
ایران برای
زنده ماندن
راهی جز عبور
از عرصه تناقضهای
درونی و صفآراییهای
غیر طبقاتی و
گسترش جنبش به
مطالبههای
پایهای
طبقاتی
ندارند. حال
این که
کنشگران این
جنبش به این
امر واقف
هستند! برای
قضاوت زود است.
اما در پایان
بد نیست از
این ایده
گرامشی یاری
جویم که: جنبشهای
اجتماعی در پی
کسب هژمونی
نیستند بلکه
در صدد حذف
هژمونی هستند
زیرا که جنبشهای
مدنی دارای یک
پلورالیسم
رادیکال ضد
هژمونی هستند
که هیچ مرکزیت
طبقاتی را به
عنوان حل
منازعه نمیپذیرند،
ولی در نهایت
این بازی یک
بازی طبقاتی
است.
برگرفته
از «مهرگان»
شماره
شانزدهم
http://mehreganmag.com/