انفجار
درونی در نظام
جهانی و
مسئولیت
چپ های
ضد نظام
یونس
پارسا بناب
درآمد
- اوضاع
متلاطم جهان –
بحران
ساختاری و
انفجاری نظام
حاکم سرمایه ،
فراز امواج
بیداری و رهائی
در کشورهای
پیرامونی
جنوب که آنها
را بیش از پیش
به " مناطق
طوفانی "
تبدیل کرده
است و... – نشان می
دهد که
جهانیان وارد
یک " دوره گذار
" تاریخسازی
از سرنوشت خود
گشته اند . در این
گذار نه تنها
شرایط عینی
مناسب برای
آلترناتیو
سازی روزانه
افزایش و رشد
می یابد بلکه امکانات
و فرصت ها
برای
چالشگران ضد
نظام ، که با
استفاده از آن
شرایط به بلند
پروازی های "
سرخ دلیری "
خود در مبارزه
علیه نظام
حاکم دامن
بزنند ، نیز
به حد فراوانی
بوجود آمده
اند .
- برای
ارائه یک
تحلیل جامع از
علل بروز
اوضاع متلاطم
بویژه در
کشورهای
طوفانی جنوب ،
بگذارید در
این نوشتاربه
بررسی سه
مقوله اصلی و
مرتبط به هم
که در شکلگیری
و رشد این
اوضاع نقش
اساسی ایفاء
کرده و می
کنند ،
بپردازیم :
مقوله اول =
ویژگی های
سرمایه داری
معاصر ، مقوله
دوم = چرائی
بحران کنونی
سرمایه داری و
مقوله سوم =
تقابل نظام
جهانی با
بحران برای
برون رفت از
آن . در خاتمه
در بخش جمعبندی
ها و نتیجه
گیری به چند و
چون وظیفه
اصلی چپ های
جهان </
کشورهائی مثل
ایران در
اوضاع فعلی می
پردازیم .
ویژگی های
سرمایه داری
معاصر
1 – در
توضیح این
مقوله باید
تاکید کرد
سرمایه داری
معاصر که
متجاوز از صد
سال است که
انحصاری گشته
در عرض نزدیک
به چهل سال
گذشته ( از
اوایل دهه 1970 به
این سو ) به
تدریج وارد
فاز جدیدی از
عمر خود گشته
که شکل و
شمایل آن را
در مقام
مقایسه با فازهای
پیشین
ماهیتاَ بی
سابقه و
متفاوت ساخته
است . توضیح
اینکه در این
فاز درجه
تمرکز سرمایه
به قدری از
طریق ادغام و
درهم تنیدگی
افزایش یافته
که نظام جهانی
حاکم از طریق
نهادهایش (
اولیگوپولی
ها ) تقریبا بر
کلیه شئون
زندگی انسان
در کره خاکی
کنترل
بلامنازع کسب
کرده است . با
عطف به گذشته
های تاریخی
سرمایه داری
در دوران
مرکانتالیستی
، رقابتی و انحصاری
می توان اذعان
کرد که فاز
فعلی ( بازار آزاد
نئولیبرالیسم
) بطور جدی
فازی بی نظیر
در تاریخ
پانصد ساله
سرمایه داری
است .
2 – البته
انگاشت و
عملکرد خود "
سرمایه
انحصاری " یک
پدیده جدیدی
در تاریخ
معاصر نیست .
این دوره از
سرمایه داری
در ربع آخر
قرن نوزدهم
آغاز گشته و
بعد از عبور
از فازهای
سلسله وار
مشخص در طول
قرن بیستم به
رشد و تحول
خود ادامه داد
. ولی بعد از
دهه های 70 و 80 قرن
بیستم این
پدیده وارد
فاز جدید
کنونی خود گشت
. بیش از آن دهه
ها ، سرمایه
داری انحصاری
حضور فعال در
جهان سرمایه
داری داشت ولی
بر تمام شئون
مردم حاکمیت
غالب را نداشت
. در واقع در
حال حاضر هیچ
فعالیت
اقتصادی سرمایه
داری وجود
ندارد که
مستقل و یا
حتی خودمختار
و خود گردان
از سرمایه
داری انحصاری
جهانی عمل کند
. سرمایه داری
انحصاری
کنونی هر نوع
فعالیت
اقتصادی
سرمایه را تحت
کنترل کامل
خود قرار داده
است . بطور
مثال ، فعالیت
های کشاورزی
در کشورهای
سرمایه داری
توسعه یافته که
تا اواخر دهه 60
قرن بیستم
عمدتاَمستقل
و یا حداقل
خود مختار عمل
می کردند ،
امروز بطور مستقیم
و غیر مستقیم
تحت کنترل
انحصارات
قرار دارند .
به عبارت دیگر
برخلاف گذشته
های نه چندان
دور این
انحصارات و
سایل تولیدی
از بذر و آب
گرفته تا
بازارهای
زنجیره ای
فروش مواد
کشاورزی را
تحت کنترل
کامل خود قرار
داده اند .
3 – این
فاز جدی و
ماهوی را بعضی
مارکسیست ها
فاز " انحصار
عمومی تر " نیز
نام گذاری
کرده اند . منظور
انحصاری است
که فقط و
منحصراَ در
درون یک حوزه
مشخص اقتصادی
صاحب کنترل
نیست بلکه در
حوزه های
متعدد و
گوناگونی از
اقتصاد از
موقعیت
انحصاری ( که
بُعد جهانی تر
نیز کسب کرده
است ) ،
برخوردار است
. این ویژگی پی
آمدهای مهم و
اساسی را در
جوامع هم توسعه
یافته مرکز
وهم در جوامع
توسعه نیافته
پیرامونی
ببار آورده
است که حائز
اهمیت هستند .
یکی از این پی
آمدها در
کشورهای مرکز
این است که که
در آنجا هم
انگاشت و هم
عملکرد "
دموکراسی
بورژوائی " که
قرار بود مکمل
مقررات حاکم
بر بازار
سرمایه داری
باشد به کلی "
دژنره " گشته و
عملا نابود
شده اند .
روزگاری در گذشته
های نه چندان
دور ( بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم تا
نیمه اول دهه 1970 )
دموکراسی
بورژوائی در
کشورهای
اروپای غربی
در چهارچوب "
اپوزیسیون چپ
– راست " عمل می کرد
که فعالیت
هایشان از
طریق تعدادی
از اتحادیه
های اجتماعی و
سیاسی کم وبیش
کارگری ( و یا کم
و بیش
بورژوائی ) در
جامعه منعکس
می یافت . البته
این اتحادیه
ها و تشکل ها
که بعضی مواقع
در بین خود
حتی به "
مصالحه های
تاریخی " نیز
می رسیدند . به
روشنی در
ارتباط با
تقاضاهای
اقتصادی و
معیشتی دارای
تفاوت ها و
اختلافات با
همدیگر بودند
. ولی امروز
جمهوریخواهان
و دموکرات ها
در آمریکا ،
سوسیالیست
های اولاند و
جریانات راست
متعلق به
سارکوزی در
فرانسه و ...... در
دیگر کشورهای
مرکز ( شمال ) هم
در سیاست
هایشان و هم
در انظار و
اذهان مردم به
" سروته یک
کرباس " ، " دو
روی یک سکه " و
" غلامان حلقه
به گوش "
انحصارات
پنجگانه
معروف شده اند
. به کلامی
دیگر همه این
جریانات و
تشکل ها به " اجماعی
" رسیده اند که
توسط صاحبان
سرمایه داری
انحصاری
عمومی تر گشته
تنظیم و تعبیه
گشته و توسط
راس نظام تحت نام
" اجماع
واشنگتن " در
سراسر جهان
پیاده میگردد .
4 – این
پی آمد یعنی
نابودی
دموکراسی
تغییری در زندگی
سیاسی مردم
بوجود آورده
که در آن
دموکراسی (حتی
در شکل
بورژائی خود )
به یک "مضحکه "
و یا شعبده
بازی در جریان
انتخابات در
کلیه کشورها
تبدیل گشته
است . به طور
مثال این فاز
از سرمایه
انحصاری
عمومی تر ، جهانی
تر و مالی تر
شده کشور
آمریکا را به
قدری به یک "
کشتی پر از
احمق ها " (
فریب خوردگان
) تبدیل کرده
که مردم در
آنجا حتی در
بطن و متن
دموکراسی
بورژوائی
فرصت و شانس
بیان مطالبات
خود را به کلی
از دست داده
اند .
- پی آمد
دوم عروج
انحصارات
عمومی تر، این
است که این
انحصارات
پایه عینی و
نمایان
امپریالیسم "
دسته جمعی " سه
سره در فاز
فعلی سرمایه
داری انحصاری
گشته اند که
بر خلاف فازهای
پیشین سرمایه
انحصاری است .
در این فاز از
تاریخ
امپریالیسم
که کم و بیش
بلافاصله بعد
از فرو پاشی و
تجزیه شوروی و
" بلوک شرق " و
پایان دوره
جنگ سرد شروع
گشت ، می توان
گفت که هیچ
تضاد مهمی بین
آمریکا ،
اروپای
آتلانتیک و ژاپن
وجود ندارد و آنچه
که امروز به
اسم " محفل بین
المللی "
معروف است
همان گفتمان و
اجماع
واشنگتن است
که خواست راس
نظام ( آمریکا )
را بیان می
کند و در مدت
کمتر از یک
ساعت مورد
تائید سفرا و
دیگر
دولتمردان
کشورهای سه
سره و جی 7 از یک
سو و رهبران
کشورهای
کمپرادور در
اکناف جهان از
سوی دیگر قرار
می گیرد .
5 – این
دگردیسی عظیم
, مالی تر گشتن انحصارات
را نیز به
روشنی بیان می
کند . زیرا این
مونوپولی های
عمومی ترگشته
، قادر هستند (
به شکرانه
کنترلی که بر
روی تمام
فعالیت های
اقتصادی
دارند ) بخش
بزرگتری از
ارزش اضافی را
که در سرتاسر
جهان تولید
میشود غصب و
کسب کرده و آن
را به " سکوی
پرش " امپریالیستی
مبدل سازند .
دقیقا این
سکوی پرش
امپریالیستی
است که نه
تنها در
کشورهای
پیرامونی سه قاره
به اضافه
اقیانوسیه
بلکه حتی در
کشورهای خودی
مسلط مرکز به
گسترش
نابرابری های
معیشتی –
اقتصادی دامن
میزند .
چرائی بحران
کنونی سرمایه
داری
1 – این
وضع حاکم نشان
می دهد که
کلیت نظام
حاکم ( سرمایه
داری واقعا
موجود ) به
روشنی با
بحرانی روبرو
گشته که بر
خلاف بحران
های گذشته ،
نظام را در
آستانه و یا
در سراشیب "
انفجار داخلی
" قرار داده
است : توضیح
اینکه نظام
دیگر قادر نیست
که خود
را بطور
ساختاری باز
تولید کند . به
عبارت دیگر
سرمایه داری
واقعا موجود
دارد قربانی
تضادهای
درونی خود می
گردد .
2 – نظام
از درون در
حال انفجار
است نه فقط به
خاطر اینکه
مورد حمله
مردم بویژه در
کشورهای جنوب
قرار گرفته
بلکه دقیقا به
خاطر شکوفائی
و " پیروزی " اش
در اعمال
سیاست هائی که
باعث گسترش سرسام
آور نابرابری
در جهان گشته
است : نابرابری
که نه تنها از
نظر اجتماعی "
رسوائی های "
فراگیر ببار
آورده بلکه
غیر قابل تحمل
و غیر قابل
پذیرش از سوی
مردم نیز گشته
است .
3 – این
رسوائی جهانی
و فراگیر
همراه با افزایش
نارضائی و
درجه عدم
پذیرش اوضاع
مشقت بار از
سوی مردم جهان
با اینکه نقش
موثری در درون
نظام ایفاء
خواهند کرد
ولی در تحلیل
نهائی آن چه
که نظام را
بالاخره در
آستانه
انفجار قرار داده
عدم توانائی
سیستم است که
دیگر قادر نیست
و ظرفیت آن را
ندارد که با
باز تولید
ساختارهای
استثمار
کننده خود
موفق به بازسازی
و بهبود خود
گردد . برخلاف
دوره های
گذشته در
تاریخ صد و
بیست ساله
سرمایه داری
انحصاری امروز
نظام از نظر
ساختاری با بن
بست فراگیر جهانی
" اشباع حد
استثمار " و
نتیجتاَ "
اشباع انباشت
" روبرو گشته و
لاجرم در
آستانه یک
انفجار درونی
قرار گرفته
است .
تقابل
نظام جهانی با
بحران برای
برون رفت از آن
1 – بگذارید
در اینجا
نگاهی اجمالی
به استراتژی نیروهای
مسلط درون
نظام در تقابل
با این بحران
بیاندازیم .
منظور از
نیروهای مسلط
درون نظام
انحصارات
عمومی تر و ..
شده سرمایه
داری است که
به عنوان
صاحبان ثروت و
قدرت دولت های
سه سره
امپریالیستی
و " شرکایشان "
جناح های هژمونیک
در حاکمیت
دولت های
کشورهای مرکز
و دولت های
کمپرادور
کشورهای
پیرامونی را
زیر کنترل
کامل خود قرار
داده اند . این
نیروهای مسلط بر
نظام که در
آمریکا از سوی
شرکت کنندگان
در جنبش تسخیر
به " یک در صدی
ها " معروف شده
اند در تقابل
با بحران
انفجاری و
برای برون رفت
از آن متوسل
به اعلام جنگ
علیه کشورهای
جنوب گشته اند
. این جنگ ها که
به شکل های
متفاوت عموما
مرئی و نامرئی
در اکناف
مختلف
کشورهای جنوب
مشتعل می
گردند از
کشوری به کشوری
دیگر دارای
خصوصیت هائی
هستند که توجه
به آن ها حائز
اهمیت می
باشند . مثلا
استراتژی سیاسی
امپریالیسم "
دسته جمعی " سه
سره در ارتباط
با کشورهای
نوظهور مقتدر
اقتصادی با
معرفی و
شناسائی آن
کشورها به
عنوان دشمنان
" نظام جهانی
کنونی ( گلوبالیزاسیون
تحت هژمونی
آمریکا )
تعبیه و تنظیم
می گردد . چین
نوظهور در این
میان مهمترین
دشمن نظام
محسوب می شود .
بدون تردید
دیگر کشورهای
نوظهور مثل
هندوستان و
برزیل نیز مهم
هستند ولی
برای سران
نظام آنها در
درجه دوم قرار
گرفته و عموما
" نیمه نو
ظهور" محسوب
می شوند .
2 –به
نظر این
نگارنده
بررسی
استراتژی های
راس نظام در
مناطق مختلف
جهان بدون
توجه به نقش و
موقعیت چین در
محاسبات
سیاست جهانی
نظام حاکم کنونی
نمی تواند یک
بررسی جامع و
کامل باشد . بدون
تردید برنامه
های سیاست
خارجی آمریکا
در مناطق و
کشورهای
مختلف دارای
اهداف
گوناگون
هستند ولی این
اهداف عمدتا
آنی و اولیه
بوده و در
خدمت " هدف
نهائی " آمریکا
قرار دارند
.هدف نهائی
آمریکا
تقریبا در کلیه
مناطق
استراتژیکی
جهان بویژه در
خاورمیانه
بزرگ ، آسیای
جنوبی و نوار
اقیانوسیه اتخاذ
و تامین
هژمونی نفتی
با به انقیاد
کشیدن
کشورهای آن
مناطق در جهت
مهار و تحدید
چین است . به
کلامی دیگر
اهداف اولیه و
آنی راس نظام
در مناطق
استراتژیکی
جهان در خدمت
هدف نهائی
آمریکا بوده و
در محاسبات
معماران
سیاست جهانی
آمریکا با آن
هدف گره
تنگاتنگ
خورده اند . ولی
چرا چین به
این اندازه در
محاسبات
معماران نظام
از موقعیت
استثنائی به
عنوان دشمن
شماره یک
برخوردار است
؟
3 – علت
اصلی این است
که طبقه حاکمه
چین دارای یک پروژه
نسبتا
درازمدت است
که تحقیقا می
تواند موقعیت
هژمونیکی
آمریکا را به
عنوان راس نظام
سرمایه داری
بطور موثر در
آینده نزدیک
زیر سئوال قرار
دهد . این
پروژه که حرکت
جهانی سرمایه
( گلوبالیزاسیون
) در فاز فعلی
اش (
نئولیبرالیسم
بازار آزاد )
را منهای
هژمونی
آمریکا می
پذیرد ، بطور
ماهرانه و
زیرکانه
مقررات و
خواسته های انحصارات
پنجگانه ،
سرمایه
انحصاری مالی
تر ، عمومی تر
و متمرکزتر
نظام کنونی را
رد می کند . در
واقع چین در
سال های اخیر
بویژه از سال 2006
به این سو
بدون هیاهو و
سروصدا این
نظم انحصاراتی
را بطور قابل
ملاحظه ای زیر
سئوال قرار
داده و آمریکا
را بطور غیر
مستقیم متهم
به زیر پا
گذاشتن
مقررات حاکم
در خود بازار
آزاد نئولیبرالی
ساخته است . در
همین مدت ،
چین در
رویاروئی بی
سروصدا با
آمریکا در
قاره آفریقا و
حتی در
آمریکای
لاتین که به حیات
خلوت آمریکا
معروف است ،
به موفقیت های
چشم گیر
دیپلماتیک ،
سیاسی و
اقتصادی
رسیده است .
4 – همانطور
که قبلا اشاره
شد کشورهای
دیگر در حال
عروج در جنوب
مثل هندوستان ،
برزیل ،
اندونزی ،
آرژانتین و...
یا مقام درجه دوم
را اخذ کرده
اند ویا بنام
کشورهای نیمه
نوظهور یا در
حال نیمه عروج
در محاسبات
معماران سیاست
جهانی آمریکا
محسوب می شوند
. در این میان
بقیه جهان
یعنی بخش
اعظمی از جنوب
( اکثر کشورهای
آسیا ، آفریقا
و آمریکای لاتین
) در این
محاسبات
کوچکترین
موقعیتی را
دارا نیستند .
تنها علتی که
این کشورها را
که تعدادشان
به 140 می رسد ،
مورد توجه
معماران نظام
جهانی کنونی
قرار می دهد
داشتن دسترسی
انحصارات به
منابع طبیعی
این کشورهاست
. زیرا این
سرمایه
انحصاری مالی
تر و عمومی تر
و متمرکز تر
شده نمی تواند
به باز تولیدی
خود بدون
کنترل بر
منابع طبیعی
این کشورها
ادامه دهد .
5 - برای
تامین دسترسی
بلامنازع
سرمایه
انحصاری به
منابع طبیعی
این کشورها ،
امپریالیست
های سه سره
نظام باید
مطمئن باشند
که این کشورها
در جاده "
توسعه لومپنی
" خود یعنی عدم
توسعه درجا
بزنند . در
اینجا منظور
از توسعه
لومپنی این
است که این
کشورها
علیرغم داشتن
منابع وسیع
طبیعی دائما
از مرض پروسه
فقرزائی در
اقیانوسی از
غنای عظیم
منابع طبیعی
رنج می کشند
که صاحبان
اصلی ثروت و
قدرت در کشورهای
امپریالیستی
سه سره در
ادامه و باز تولید
آن نقش اساسی
ایفاء می کنند
. دقیقا این فقرزائی
جهانی در
کشورهای
پیرامونی در
بند جنوب که
در دهه گذشته
امواج رسوا
کننده و مهلک آن
به سواحل و
درون کشورهای
خودی نیز
رسیده است ،
میباشد که
موقعیت نظام
جهانی فعلی را
در بحرانی فرو
برده که آن را
در آستانه انفجار
درونی قرار
داده است .
زیرا پروسه
فقرزائی به
شکرانه توسعه
کاذب و لومپنی
زندگی عادی را
بر مردمان
کشورهای جنوب
طاقت فرسا و
غیر قابل تحمل
ساخته است .
6 – اولین
امواج این
انفجار
طبیعتا در
کشورهائی از
جنوب مثل
بولیوی ،
اکوادور و
ونزوئلا در آمریکای
لاتین و نپال
در آسیای
جنوبی و... ،
اتفاق افتاد
که فقیرترین,
شکننده ترین و
آسیب دیده
ترین کشورهای
حاشیه ای در
درون بخش جنوب
نظام بودند .
بعدا بهار
عربی ، جنبش oxi در
یونان ،
بهارنوین
آفریقائی
اتفاق افتادند
. در یک سال
گذشته امواج
این انفجار
درونی نظام به
سواحل و درون
کشورهای سه
سره نیز رسیده
اند . در ماهها
و سال های
آینده گسترش
این امواج
انفجاری به
دیگر مناطق
جهان نیز
خواهد رسید
زیرا علت این
انفجار درونی
بعد و ماهیت
جهانی داشته و
پدیده ای نیست
که ویژه یک
کشور و یا
منطقه مشخص در
جهان باشد
7 – آن
نیروهائی که
میخواهند در
مقابل این
انفجار
مقاومت کرده و
به اشتعال جنگ
علیه این مردم
به ستوه آمده
ادامه دهند با
چالشی روبرو
هستند که
هیچوقت در
تاریخ صد وسی
ساله عمر
سرمایه داری
انحصاری
نظیرنداشته است
. نزدیک به صد
سال پیش زمانی
که موج اول
بیداری و
رهائی تحت
رهبری بلشویک
ها بطور جدی
نظام سرمایه
داری انحصاری
را به چالش
طلبید متجاوز
از پنجاه در
صد جمعیت یک
میلیارد نفری
جهان در
کشورهای
توسعه یافته
مسلط مرکز زندگی
می کردند .
امروز در
بحبوحه عروج
امواج خروشان
بیداری و
رهائی نزدیک
به 85 در صد
جمعیت متجاوز
از هفت
میلیارد نفری
جهان در کشورهای
توسعه نیافته
در بند
پیرامونی
زندگی می کنند
. مضافا ، در
بحبوحه موج
اول بیداری و
رهائی با
پیروزی
انقلاب اکتبر
1917 بزرگترین
واحدهای طبقه
کارگر جهان در
کشورهای شمال
( آمریکا ،
آلمان ،
انگلستان ،
فرانسه و... )
زندگی می کردند
. امروز
برخلاف آن
دوران بزرگترین
واحدهای طبقه
کارگر جهان در
کشورهای جنوب
( چین ،
هندوستان ،
برزیل و... )
زندگی می کنند
که مشمول
پروسه
ابراستثمار و
فقرزائی شدید
و بی نظیر در
تاریخ معاصر
هستند .
جمع بندی و
نتیجه گیری
1 – در
پرتو اوضاع
متلاطم رو به
رشد ، سئوال
اصلی برای چپ
ها در سراسر جهان
بویژه آنهائی
که خود را
رادیکال ( با
افق انقلابی و
یا چشم
اندازهای
سوسیالیستی )
محسوب می
دارند این است
که آنها چگونه
همراه با دیگر
چالشگران جدی
ضد نظام عمل
کرده و با
استفاده از
عروج شرایط
عینی همچون
توده های عظیم
به ستوه آمده
که دیگر حاضر
به پذیرش
گفتمان های
نظام حاکم
نیستند ،
خواهند
توانست این پیروزی
در واژگونی
گفتمان ها را
به یک دگرگونی
سیاسی
تاریخساز
منجر سازند
2 – در
تهیه یک پاسخ
مناسب به این
سئوال
بگذارید به دو
نکته تاریخی و
سیاسی اشاره
کنیم :
اولا – در
تاریخ معاصر
هر قیام و
شورشی ضرورتا به
دگرگونی جدی و
یا انقلاب
منجر نگشته
است ولی تمام
دگرگونی های
اجتماعی –
سیاسی و
انقلابات
عموما از قیام
ها و شورش ها
نشاَت گرفته
اند .
دوما – اگر
از نظر
اقتصادی و
معیشتی شکاف
عظیم بین
صاحبان اصلی
ثروت و قدرت (
یک در صدی ها =
اولیگوپولی
ها ) و توده های
میلیاردی
مردم ( 99 درصدی
ها = کارگران ،
زحمتکشان و
دیگر تهیدستان
) وجود داشته
باشد که
واقعیت دارد
به این معنی
نیست که این
شکاف و تقسیم
بندی که هر
روز هم عمیق
تر می شود ،
ضرورتا در
زمینه های
سیاسی و ایدئولوژیکی
( جهان بینی )
نیز بوجود
آمده باشند .
شواهد بر این
امر حکم می
کند که هم در
سطح بین
المللی و هم
در سطح ملی – کشوری
نیروهای راست
هنوز هم بخش
قابل توجهی از
توده های مردم
را از نظر
سیاسی و
ایدئولوژیکی در
کنار خود
دارند .
3 - نیروهای
چپ هم در سطح
جهانی و هم در
سطح کشوری نتوانسته
اند توده های
فراوانی از
مردم رنج کشیده
را از دام ها و
زندان های
توهمات
بنیادگرائی های
دینی و مذهبی
و اندیشه های
شووینستی و
پانیستی رها
سازند . در
نبود یک " چپ
متحد (لاجرم
در فقدان یک
آلترناتیو
برای استقرار
یک " جهانی بهتر")
توده های در
دام مانده هر
آن و دائما می
توانند بطور
عینی و تحمیلی
در خدمت پروژه
های فلاکت بار
سرمایه داری
انحصاری عمومی
تر ، مالی تر و
جهانی تر از
یک سو و رژیم
های مستبد مثل
نظام جمهوری
اسلامی از سوی
دیگر قرار
گیرند .
4 – چپ
های جهان و
ایران که در
حال حاضردر
پراکندگی و
جدائی عمل می
کنند دارای یک
سری اختلافات عمیق
سیاسی ، ایدئولوژیکی
وتئوریکی در
اهداف
درازمدت و در
استراتژی ها و
تاکتیک های
درازمدت و حتی
کوتاه مدت در
بین خود هستند
. این
اختلافات و
تفاوت ها نه
تنها بین آنها
به بحث و
تبادل نظر
گذاشته می شوند
بلکه بعضی
مواقع به جدل
های " بلند
پروازانه "
مثبت و منفی
نیز بین آن ها
منجر می گردند
. ولی موقتا
این بحث ها و
گفتگوها کمترین
کمکی به
پیشبرد امر
اتحاد
استراتژیکی بین
آنها که فاقد
آن هستند ،
نمی کند .
- در
صورتی که
اوضاع متلاطم
جهان بویژه در
کشورهائی مثل
ایران به
روشنی نشان می
دهند که حل وفصل
این اختلافات
و تفاوت ها که
هم مهم و هم
ضروری هستند
به اندازه امر
ایجاد اتحاد
استراتژیکی
سیاسی بین چپ
ها تاریخساز و
تعیین کننده
نیستنند و
نخواهند بود
- پس
باید برای یک
مدت زمانی چپ
های ایران و
دیگر کشورها
مثل چپ های
برزیل ،
ونزوئلا ،
اکوادور ،
بولیوی و..... با
اعلام آتش بس
و اتخاذ یک "
مکث تاریخی "
از تاکید بر
اختلافات و
تفاوت ها
پرهیز کرده و
نوک تیز
گفتگوها و
تبادل نظرات
خود را روی
نکات مشترک
ایدئولوژیکی
و سیاسی که
تحقیقا و بطور
قابل ملاحظه
ای بیشتر از
نکات اختلاف
بین آنهاست
معطوف داشته و
متمرکز سازند .
منابع و
مآخذ
1 – سمیرامین
، " جهان از منظر
جنوب " در سایت COMMUNICATIONS.ORGZ '22 ژوئن
2012.
2 – نیال
فرگوسن ، "
تمدن ، غرب و
بقیه جهان "
نیویورک 2011 .
3 – جان
بلامی فاستر و
رابرت مک چنی
، " رکود جهانی
و چین " ، در
مجله "مانتلی
ریویو" سال 63 ،
شماره 9 فوریه 2012 .
4 – سمیرامین
، " سرمایه داری
فراملی در
روند فراز؟ "
در سایت
"پامبازوکا
نیوز" ، 26 مارس 2011 .
5 – یونس پارسا
بناب ، " جهان
در عصر تشدید
جهانی شدن
سرمایه " ،
آمازون دات
کام ، 2010 .