به ۲۰
هزار کارگری
که طومار
اعتراضی خود
را تسليم وزير
کار کرده اند!
فعالين
جنبش لغو کار
مزدی
همزنجيران!
پيش از هر
چيز و به
عنوان فتح باب
گفتگو نکته ای
را خاطرنشان
سازيم. ما
نويسندگان
اين يادداشت
نه موجودات
مريخی حزب
نشينيم و نه
هيچ سنخيت و
قرابتی با ساکنان
حجره های کسب
و کار
سنديکائی يا
هر نوع سکت
بازی و سازمان
پردازی بالای
سر توده های
کارگر داريم.
از تريبون
مکتب و حزب و
مسلک سخن نمی گوئيم،
آحادی از طبقه
کارگريم و به
عنوان شماری
همدرد و
همرزم، حرف
ها، آموخته ها
و تجربه های
خويش را با
شما در ميان
می گذاريم. سه
ماه پيش بود
که ده هزار تن
از شما
همزنجيران،
با نگارش و
ارسال نامه ای
برای وزارت
کار دولت
سرمايه داری
خواستار
افزايش
دستمزد خود
شديد. نامه
مذکور هيچ
پاسخی نگرفت و
شما دست به
کار تنظيم
نامه ای ديگر
با 10 هزار
امضای ديگر
گرديديد!!
لابد با اين
حساب که بايد
کاری کرد و
عريضه نگاری
هم نوعی کار
است!! يا با اين
منطق که هر
شکل اعتراض و
انفجار با گلوله
پاسخ می گيرد
و در چنين
وضعی نوشتن
عرضحال تنها
کاری است که
می توان انجام
داد!! شايد هم با
اين استدلال
که از ارسال
عريضه آغاز می
کنيد و با
سنجش اوضاع و
به شرط امکان «
دردها را نجوا
و نجواها را
فرياد می زنيد
» !! و بالاخره چه
بسا با اين
اميد يا خيال
که به گفته آن
شاعر خوشباور
« .... گر کوبی دری � عاقبت
زآن در برون
آيد سری»!! جای
ترديدی نيست که
هر کدام اين
استنتاج ها با
فرض اينکه به
راستی صورت
گرفته باشند
از دل واقعيت هائی
بيرون می
آيند. فشار
سهمگين
ديکتاتوری و درندگی
سرمايه سايه
هر اعتراضی را
با تير می زند،
وضع حاضر
مطلقاً قابل
تحمل نيست و
بايد حتماً
کاری کرد، هر
شکل مبارزه هم
نيازمند تحمل سنگين
ترين هزينه
هاست و تازه
اميد چندانی
به گرفتن
نتيجه هم
نيست، يا
بسياری حرف های
ديگر که همه
ما به اندازه
کافی شنيده
ايم، می دانيم
و فشار آنها
را بر حافظه
خود لمس می کنيم.
بحث بر سر
هيچ ميزان
تقليل يا
کمرنگ ساختن
اين واقعيت ها
نيست و نمی
تواند باشد.
سخن از راه درست،
نادرست موفق
يا شکست آميز
و محکوم به
شکست مبارزه
است. گفتگو در
باره عواقب
فاجعه بار
گمراهه رفتن
ها و نقش
سرنوشت ساز
آگاهی در
جستجوی راه
واقعی پيکار
برای تحقق هدف
ها است. همه
حرف اينجاست
که هر شکل
اعتراض
لزوماً گامی
به جلو در
پيشبرد
مبارزه عليه شدت
استثمار و بی
حقوقی ها
نيست. هر نوع
متشکل شدن
الزاماً
گذاشتن سنگی
بر روی سنگ
برای پيکار
متحد و متشکل
عليه گرسنگی و
فقر و سيه
روزی ناشی از
وجود بردگی
مزدی نيست.
حصول هر
موفقيتی
لزوماً يک
پيروزی در
عرصه جدال با سرمايه
داران و دولت
سرمايه داری
نخواهد بود. دستيابی
به هر « حقی »
نشان فتح يک
خاکريز و عقب
راندن دشمن از
سنگر اقتدار
خود نمی باشد.
بسياری اوقات
همه اينها
حقايقی معکوس دارند.
آنچه نام
اعتراض به خود
می گيرد خروج
آشکار از
ميدان اعتراض
عليه سرچشمه
واقعی رنجها،
دردها و
بدبختی هاست.
متشکل شدن ها
نه سازمان
دادن قدرت
مبارزه جمعی و
طبقاتی که
بالعکس
خاکسپاری تام
و تمام هر نوع
توان متحد پيکار
عليه سرمايه
است. پاره ای «
موفقيت ها » سوای
غرق شدن در
مرداب
ورشکستگی هيچ
چيز ديگر نيست
و گاه حتی
حوادثی که نام
عظيم ترين
پيروزی ها به
خود می گيرد
دروازه واقعی
سهمگين ترين شکست
هاست. تاريخ
جنبش کارگری
جهانی از
مصاديق و
شواهد هر کدام
اين حالت ها
مالامال است.
در يک کلام
مبارزه عليه
استثمار،
گرسنگي، فقر،
فجايع و مصائب
سرمايه داری
يا عليه اساس
موجوديت اين
نظام در همان
حال که جبر
زندگی روزمره
توده های طبقه
ماست، مبارزه
ای نيازمند
بيشترين
آگاهي، شناخت
و شعور طبقاتی
است. با توجه
به اين حقيقت
روشن نخستين
پرسش ما در
اينجا از همه
امضاء
کنندگان
طومار تسليم
شده به وزير
کار دولت
سرمايه داری
اين است که
چگونه، به چه
دليل و با
رجوع به کدام
تجربه، نوشتن
و ارسال چنين
عريضه ای را
راهی برای رساندن
صدای اعتراض
خويش و از اين
مهم تر حتی
جلب نظر مساعد
دولتمردان به
خواست های خود
يافته يا ديده
ايد؟!! واقعيت
اين است که
هيچ تجربه ای
يا هيچ
رويدادی که
نقطه رجوع
چنين استنتاج
و احتمالی
باشد در هيچ
کجای تاريخ
زندگی و
مبارزه طبقه
ما در هيچ
نقطه اين جهان
وجود ندارد.
هيچ مورخی در
هيچ کتاب
تاريخی
ننوشته است که
کارگران اين
يا آن کارخانه
در اين يا آن
کشور دنيا از
طريق عريضه
نگاری و ارسال
عرضحال برای
حاکمان
سرمايه، به
مطالبه ای از
مطالبات خود
ولو حقيرترين
آنها دست يافته
اند. به تاريخ
جامعه ای که
در آن زندگی
نموده ايم
نگاه کنيد. يک
قرن تمام است
که توده های
طبقه ما از
نسل های پيش و
پيش تر گرفته
تا ما که
اعقاب و
وارثان آنها
هستيم هيچ
گاه، در هيچ
دوره و در متن
هيچ شرائطی با
نوشتن شکوائيه،
تسليم
دادخواست و
ارسال عريضه
هيچ ريالی
افزايش
دستمزد، از
هيچ کارفرما
يا هيچ دولت و
دولتمردی
دريافت نکرده
اند و نکرده
ايم، مانع
بيکاری هيچ
همزنجيری
نشده ايم، هيچ
مطالبه ای را
محقق نساخته
ايم و هيچ
بهبودی در هيچ
کجای شرائط
کار و زندگی
طبقه خويش
پديد نياورده
ايم. مسأله
اما به عبث
بودن يا
بيهودگی
عريضه نگاری
ختم نمی شود.
کارنامه طبقه
و جنبش ما در
سطح بين
المللی و در
وسعت تاريخ
چند صد ساله
اش، آکنده از
رويدادها و
کارهائی است
که انجام داده
ايم اما
بسياری از
آنها نه فقط
هيچ دستاوردی
نداشته است،
نه فقط هيچ پيروزی
واقعی به
همراه
نياورده است،
نه فقط هيچ
گرهی از کوه
معضلات زندگی
ما باز نکرده
است. از همه
اين ها مهم تر
و اساسی تر،
نه فقط هيچ گامی
در تقويت و
تحکيم پايه
های قدرت طبقاتی
ما نبوده است
که کاملاً
بالعکس شکست پشت
سر شکست،
فرسودگی
مرگبارتر،
سرخوردگی عميق
تر و ضعف و
فتور فاجعه
بارتر را
برايمان به ارمغان
آورده است.
قرنی است که
به دنبال مشتی
سنديکاچی
برای برپائی
سنديکاها و
راه اندازی
جنبش اتحاديه
ای جنجال کرده
ايم، حاصل اين
کار سوای چرخ
خوردن در
برهوت گمراهی
ها، و لاجرم
فرسودن ها و
در صورت «
توفيق » سوای
بستن زنجير
آهنين بر دست
و پا و اراده
پيکار ضد
سرمايه داری
ما هيچ چيز
ديگری نبوده
است. تمامی
قرن بيستم را
در آويختن به
طناب حزب
بازان و
جنگيدن در
رکاب احزابی
که خود را قيم
و ناجی ما می
دانستند به
آخر آورديم،
اين کار اما
سوای کفن و
دفن توان
پيکار ضد
سرمايه داری طبقه
ما هيچ محصول
ديگری به بار
نياورده است.
چرا چنين
است. چرا
عريضه نگاری و
دراز کردن دست
حاجت در پيش
دولت سرمايه
نه راه حصول
خواست ها بلکه
مصداق بارز «
اشک کباب و
طغيان آتش»
است. چرا جار و
جنجال
سنديکاسازی
ما را نه جلو
که وسيعاً به
قهقرا برده
است. چرا حزب
بازی ها و
آويختن به
احزاب نه فقط
هيچ گرهی از
کار ما نگشوده
است بلکه کلاف
معضلات ما را
از همه لحاظ
سردرگم و
سردرگم تر
ساخته است.
پاسخ همه اين
چراها بسيار
ساده و در
کوتاه ترين
عبارت ها قابل
تلخيص است.
رابطه ما و طبقه
ما با سرمايه
داران، با
دولت سرمايه
داري، با طبقه
سرمايه دار و
نظام سرمايه
داری رابطه ای
نيست که در
گستره تيره و
تار عرضحال
نويسي، ساختن
دکه های دلالی
و چانه زدنهای
سنديکائی يا
امامزاده
تراشيهای
حزبی و قيم
سالاری قابل
تعيين تکليف
يا تقرير
سرنوشت باشد.
راهبرد تعيين
تکليف اين
رابطه فقط يک
چيز و فقط
همين يک چيز
است. فقط
مبارزه
طبقاتي،
مبارزه ميان
طبقه ما و
طبقه سرمايه
دار در تمامی
قلمروهای
حيات اجتماعی
است که می
تواند پيچ و
خم تعيين
سرنوشت اين
رابطه را در
هر سطح از
نازل ترين و
حقيرترين
مطالبات، از
افزايش دستمزد
و بهبود شرائط
کار يا ساير
مسائل معيشتی
و رفاهی گرفته
تا آزاديهای
سياسی و حقوق
اجتماعی تا
اصل وجود
استثمار،
حاکميت و
موجوديت نظام
بردگی مزدی به
سمت تعيين
تکليف پيش
برد. طبقه
سرمايه دار و
دولتش،
سرمايه تشخص
يافته در هيأت
مشتی «
آدميزاد»! يا
مجموعه ای از
سازمانها،
نهادها،
قوانين،
دستگاههای
سرکوب و اعمال
قهر و نوع اين
ها هستند.
سرمايه حاصل استثمار
ددمنشانه بی
هيچ مهار ما،
محصول جدائی
فاجعه بار ما
از کار خود و
قدرت و حاکميت
و موجوديتش
نتيجه ساقط
شدن تام و
تمام طبقه ما
از هر گونه
دخالت آزاد
انسانی در
تعيين سرنوشت
کار و زندگی
اجتماعی خويش
است. سرمايه به
طور واقعی
چنين است و
طبقه سرمايه
دار و دولت
سرمايه داری
سيمای تشخص
چنين
اختاپوسی هستند
و سؤال مهم
اين است که با
چنين طبقه و
دولتی می توان
از طريق
عرضحال، چانه
زني، پيش
کشيدن
چهارچوب های
قانوني، جار و
جنجال های اصلاح
طلبانه يا حتی
هياهوهای
توخالی رژيم ستيزانه،
به حل کمترين
مشکل از سلسله
جبال عظيم
مشکلات مخلوق
موجوديت
سرمايه داری و
تحميل شده بر
طبقه ما دست
يافت؟!! پاسخ
مثبت يک کارگر
به اين سؤال
فقط زدن چوب
حراج بر سلول
سلول شعور،
شناخت و هستی
آگاه طبقاتی
خويش است.
توضيح واضحات
است که در
مقابل هيولای
وحشت و دهشتی
که از قعر
استثمار موحش
و انفصال کامل
ما از کار و
سرنوشت زندگی
می زايد و در
برابر طبقه،
نظام، دولت و
نظم و قانونی
که تجسم قدرت
اختاپوسی اين
موجود است نمی
توان بساط
دادخواهي،
التماس،
قانونسالاری
و عرضحال پهن
کرد. قدرت
طبقه سرمايه
دار را تنها و
تنها با قدرت
متحد، متشکل و
آگاه ضد
سرمايه داری
می توان به
چالش کشيد،
زير فشار قرار
داد، به عقب
کشاند و به
سوی نابودی
راند و در
همين جاست که دو
پرسش اساسی
ديگر پيش می
آيد.
نخست
اينکه اين
قدرت کجاست و
چگونه می توان
آن را وارد
ميدان کارزار
ساخت؟ اين
سؤالی است که
هميشه پيش روی
کارگران دنيا
پهن بوده است
اما در طول
قرن بيستم
بدترين و
گمراه کننده
ترين پاسخ ها
را دريافت
کرده است. در
دوره های
مختلف اين قرن
رفرميست های
راست و چپ در
گوشه گوشه
دنيا بر سر
راه مبارزات
کارگران
روئيدند و
سنديکاسازی و
حزب بازی را
به مثابه تنها
نماد قدرت
آنها جار
زدند. راهبرد
گمراه کننده ای
که بر توده
های کارگر
تحميل شد و
حاصل اين تحميل
وضعيت فاجعه
باری است که
از همان زمان
تا امروز
شاهدش هستيم.
پاسخ ما به
سؤال مذکور
متضاد با نسخه
پيچی گروهها و
رويکردهای رفرميست،
اعم از چپ
ميليتانت يا
راست مسالمت جو
است. قدرت ما
در هستی
اجتماعی آگاه
ضد سرمايه
داری توده های
طبقه ماست.
اين قدرت تنها
زماني، در
شرائطی و به
شرطی خود را
ظاهر می سازد
که به طور
واقعی و
آگاهانه توسط
اين توده ها
عليه سرمايه و
عليه نظم و
قانون و قرار
و دولت و
ساختار قدرت
سرمايه به کار
گرفته شود. اعمال
قدرت عليه
سرمايه معنای
بسيار مشخصی
دارد. با
عريضه نويسی و
سنديکاسازی و
حزب بازی نمی
توان عليه
سرمايه جنگيد.
سرمايه يک
رابطه اجتماعي،
رابطه خريد و
فروش نيروی
کار و توليد
اضافه ارزش
است. به ميدان
کشيدن قدرت عليه
سرمايه يعنی
صف آرائی
کارا، بالنده
و دامنگستر
برای تعرض
واقعی و اساسی
به شيرازه وجود
اين رابطه و
به ساختار نظم
سياسی و حقوقی
و مدنی و
فرهنگی و
اجتماعی
پاسدار آن،
يعنی آرايش
قوا به گونه
ای که پروسه
بازتوليد و حيات
سرمايه و
ساختار
اجتماعی
فرارسته از اين
شيوه توليد را
در معرض تهديد
عينی و خطر
نابودی محتوم
قرار دهد.
يعنی اينکه
جدال ميان ما و
طبقه سرمايه
دار درست بر
محور بود و
نبود رابطه
سرمايه و نظام
سرمايه داری
متمرکز گردد.
اين کار در
گرو وقوع چند
رخداد و ظهور
آشکار چند پيش
شرط است. طبقه
ما بايد
بتواند در مقياس
سراسری و متحد
در مقابل طبقه
سرمايه دار و
نظام بردگی
مزدی قامت
افرازد. بايد
وجود متحد و
سازمان يافته
خود را در
هيأت طبقه ای
که آماده
الغاء رابطه
کار مزدي،
الغاء رابطه
سرمايه و
برچيدن نظام
سرمايه داری
است به صورت
تمام قد و
نيرومند ظاهر
سازد. بايد
افق واقعی
تغيير ريشه ای
عينيت موجود و
بديل اقتصادی
و اجتماعی
متناظر با
برنامه ريزی
کار و توليد و
زندگی بدون
کار مزدی و
فارغ از وجود
سرمايه و
طبقات و دولت
و جامعه
طبقاتی را در
پيش روی انسان
ها پهن کند.
بايد آگاه شود
و هستی آگاه
ضد سرمايه
داری خود را
وارد ميدان
جدال کند.
بايد در مقام
و مکان طبقه
ای که معترض
تماميت عينيت
اقتصادي،
سياسی و
اجتماعی موجود،
معترض به وجود
سرمايه داری و
دارای بديل
شفاف، زنده و
کنکرت چگونگی
تغيير پايه ای
اين نظام است
در سطح هر
جامعه و کل
جهان ابراز
هستی و قدرت
کند. اگر چنين
ننمايد و اگر چنين
نقشی ايفاء
نکند عملاً به
نيروئی بدون راهبرد،
راه حل و فاقد
افق می ماند.
نيروئی که حلق
آويزی به نظام
حاضر، معترض و
منتقد احساسی يا
مکتبی و مسلکی
آن بودن و در
بهترين حالت
خواهان
تغييراتی در
نظم سياسي،
قدرت حکومتی و
شکل
سازماندهی و
برنامه ريزی
اين نظام
بودن، حداکثر
هويت، آمال و
برد ميدان
داری و
دخالتگری او
خواهد بود.
طبقه ما مادام
که داربست اين
حلق آويزی و
بی افقی و
استيصال را در
هم نشکند و تا
زمانی که
منشور برپائی
جامعه ای نوين،
جامعه ای رها
شده از قيد
وجود بردگی
مزدی را بر سر
طبقه سرمايه
دار و دولت سرمايه
نکوبد نمی
تواند قدرت
واقعی طبقاتی
خود را متجلی
کند و سلاح
کارزار
پيروزمند روز
سازد. اين يکی
از اساسی ترين
الزامات ما
برای صف آرائی
نيرومند و به
ميدان کشيدن
قدرت واقعی خويش
است.
پيش شرط
دوم اعمال
قدرت توده های
طبقه ما
سازمانيابی
سراسری ضد
سرمايه داری
اين قدرت است.
کاری که ظرف
متناسب و
راهکارهای
ويژه خود را
می خواهد.
سنديکا و حزب
ظرف اين کار
نيستند. اين
نهادها در هر
شکل، هر
صورتبندي، با
هر توجيه يا
آرايش، ساز و
کار
رويکردهای
راست و چپ
طبقات ديگر
برای خارج
ساختن
لگوموتيو
پيکار طبقه ما
از ريل واقعی
ضد سرمايه
داری و طبقاتی
خود است.
سنديکاسازی
چهار ميخ کردن
تابوت جنب و
جوش ضد بردگی
مزدی و آويختن
به دار احزاب
کوبيدن چوب
حراج بر دار و
ندار قدرت
کارزار ضد
سرمايه است.
ظرف
سازمانيابی توان
ما عليه
سرمايه
شوراهای
واقعی سرمايه
ستيز متشکل از
بيشترين شمار
آحاد توده های
طبقه ماست.
فقط شوراهاست
که هستی آگاه
طبقاتی ما را
به صورت يک
قدرت قاهر در
مقابل نظام سرمايه
داری به ميدان
می کشد. جنبش
ما بدون سر بيدار
و شعور بالغ
ضد سرمايه
داری جنبشی
برای خويش، در
راستای اهداف
واقعی خويش و
روی به سوی
افق رهائی خود
نيست. اين
آگاهي، بيداري،
بلوغ، هشياری
و توانائی نيز
چيزی نيست که
در داربست
قيمومت گنجد و
لباس دينی «
واجب کفائی »
پوشد. تغيير
عينيت موجود و
الغاء رابطه سرمايه
در هر جامعه و
در مقياس
جهانی کار
طبقه کارگری
است که عظيم
ترين شمار
آحادش در
آگاهی و بلوغ
و چاره گری و
برنامه ريزی
ضد سرمايه
داری شريک
باشند. موقعيت
و نقشی که
احرازش به
گونه ای
گريزناپذير
در گرو حضور
مؤثر و دخالتگر
توده های
کارگر در
شوراهای
سرمايه ستيز
خويش است.
سؤال بعدی
اين است که
آيا ما
کارگران
ايران يا
همزنجيران ما
در هر نقطه
ديگر دنيا در
قعر سياهی زار
برهوت آسائی
که از همه سو
شاهد خشکيدن
چشمه های شعله
ور و خموشی
گورستانی طبل
های طوفان
زاست می تواند
دست به کار
سازمانيابی
وسيع شورائی و
سراسری ضد سرمايه
داری خود شود،
يا اينکه همه
اين ها فقط لفظ
بازي،
شعارپراکنی و
کوبيدن بر طبل
توخالی است.
آيا خروج
واقعی از اين
مزارآباد نه
بی تپش اما
بدتپش مقدور
است يا اينکه
به دور خود
چرخيدن،
عريضه نويسی
ها، رفرم کاوی
ها و تسمه
نقاله قدرت
رويکردهای
سرمايه سالار
شدن و بودن
تنها کاری است
که می توان
انجام داد؟! اين
مهم ترين سؤال
پيش روی بشريت
کارگر و
فرودست در
لحظه کنونی
تاريخ در
سراسر دنياست.
پاسخ اين پرسش
بسيار ساده و
شفاف است.
کارنامه حيات
انسان جواب
اين سؤال را
داده است. تاريخ
تکامل جوامع
بشری يکسر
تاريخ مبارزه
طبقاتی است.
انسان ها با
کارشان زندگی
خود را و در مارپيچ
اين مبارزه،
تاريخ خود را
ساخته اند، در
برخی جوامع تا
چند صد سال
پيش و در جامعه
ما حتی تا
همين صد سال
پيش، برچيدن
بساط ارباب و
رعيتي، ملوک
الطوايفی و
نظام فئودال اگر
نه برای همه
استثمارشوندگان،
حداقل برای
بخش بسيار
وسيعی از آنها
ممکن و مقدور
به نظر نمی
رسيد اما همان
توده های زير
فشار استثمار
و عاصی ولی بی
دورنما،
سردرگم و مأيوس،
سرانجام
تمامی
ديوارهای بی
افقي، استيصال
و نااميدی را
در هم شکستند،
به جلو تاختند
و مناسبات
اجتماعی مسلط
روز را در هم
کوبيدند. ترديدی
نيست که حاصل
پيکار آنها
نهايتاً جايگزينی
شکلی از
استثمار، بی
حقوقي،
ستمکشی و مناسبات
استثمارگرانه
با شکلی ديگر
بوده است اما
اين امر هيچ
ربطی به
ناممکنی
تحولات تاريخی
نداشته است.
مبارزه
طبقاتی عظيم
ترين دگرگونی
ها را تا ساحل
پيروزی پيش می
برده است. ظرفيت،
توان و برد
تاريخی جنبش
ها و طبقات
حامل اين جنبش
ها از اين
حدود فرا نمی
رفته است. عصر
ما بالعکس عصر
نبرد آخرين
است و ما طبقه ای
هستيم که پرچم
رهائی
فرجامين بشر
را در دست
داريم. آنچه
در تاريخ روی
داده است،
فرايند اين
رويدادها،
شناخت مارکسی
تاريخ،
کالبدشکافی
آگاهانه
مارکسی و
طبقاتی نظام
سرمايه داری
با رساترين
صدا بانگ می
زنند که کليد
تغيير ريشه ای
وضعيت موجود و
نابودی تام و
تمام مناسبات
بردگی مزدی در
دست ما توده
های کارگر
است. مشکل
مطلقاً در
تغيير
ناپذيری نظام
يا ناممکنی
سرنگونی
وضعيت حاضر
نيست. قفل
آهنين معضل ها
يا ام المصائب
واقعی طبقه ما
نه اين، که
غوطه خوردن در
باتلاقها و
چرخش ساليان
دراز در
گمراهه های
فرساينده و
هلاکت بار تحميل
شده از سوی
رويکردهای
رفرميستی چپ و
راست مسلط بر
جنبش ماست.
گره کور کار
در اينجا قرار
دارد. اين قفل
است که بايد
شکسته شود و
اين گره کور
است که بايد
باز گردد.
عريضه نويسی و
طومار پردازی
و سنديکا بافی
و حزب بازی نه
کليد گشايش
معضل که هر چه
ناگشودتره
ساختن اين قفل
زنگارخورده
است. بايد
حتماً کاری
کرد اما نه
عريضه نگاری
برای وزير کار
دولت دژخيم
سرمايه داری و
نه افتادن به
دنبال مشتی
سنديکاليست و
حزب تراش بلکه
چرخيدن بر ريل
مبارزه آگاه
سوسياليستی
ضد کار مزدی
است که بايد
انجام داد.
برای حصول اين
هدف بايد راه
افتاد. در محل
کار، مناطق
مسکوني، در
مدرسه و دانشگاه،
در شهر و
روستا، در
اينترنت و
شبکه های اجتماعي،
در هر کجا که
زندگی و کار و
ارتباط و گفتگو
جريان دارد
همديگر را
يافت. دردها
را در ميان
نهاد، به هم
پيوند خورد.
محافل کوچک
پديد آورد،
جمع های خرد
را بزرگ تر و
اجتماع محافل
را شورا و
شوراها ساخت.
بايد شوراها
را ظرف قدرت،
مرکز بيداری و
آگاهي، سالن
تشريح و
کالبدشکافی
عينيت حاضر
سرمايه داري،
لابراتوار
زنده شناخت و
جستجوی نظم
آتی ضد کار مزدی
کرد. بايد
فضای زندگی و
کار و ارتباط
را شورائي،
شوراها را
کانون آموزش،
ميعادگاه
تصميم گيري،
سنگر توفنده
مبارزه و نهاد
فعال چاره گری
و ستيز با
موانع پيکار
ساخت. بايد در
هر کجا، در هر
نقطه ای از
جامعه که
هستيم اين کار
را شروع کرد.
تلاش ها را
توسعه داد،
سراسری نمود،
از مرزها
گذشت، جهانی و
انترناسيوناليستی
ساخت. هر کدام
ما به تنهائی
قدرت عجيب و
غريبی نيستيم
اما می توانيم
و از اين ظرفيت
برخورداريم
که دست در دست
هم، انداموار،
در درون يک
جنبش بباليم،
آگاه شويم،
بجنگيم، در
سازماندهی
قدرت سراسری
ضد سرمايه
داری و بين
المللی طبقه
خود ايفای نقش
کنيم. بايد و
حتماً بايد
اين تصور
ارتجاعی رقت
بار را به دور
انداخت که
گويا توده های
طبقه ما قادر به
برنامه ريزی
کار و توليد و
زندگی
اجتماعی خويش
نيستند و اين
کار را بايد
مشتی قداره
بند و دژخيم و
دانشور و
دولتمرد
سرمايه داری
انجام دهند!!.
هر چه در دنيا
توليد می شود توسط
ما توليد می
گردد و هر چه
کار مورد نياز
زندگی بشر است
به وسيله ما
انجام می شود.
ما يک طبقه
چند ميلياردی
هستيم که بخش
قابل توجهی از
آن را افراد
درس خوانده و
چاره پرداز و
دارای خلاقيت
های علمی و
دانش تکنيکی
تشکيل می
دهند. نيروی
وسيعی که عضو
پيکر طبقاتی ماست
اما در شرائط
استيلای
سرمايه داری
با کار خويش
فقط بر سود
سرمايه ها می
افزايند. ما
از تمامی توان
و امکانات
لازم برای
پايان دادن به
حيات تاريخی
رابطه خريد و
فروش نيروی
کار و وجود
سرمايه داری
برخورداريم.
متفکران
بورژوازی
تنها تشديد
استثمار هر چه
وحشيانه تر ما
را تدبير می
کنند.
نمايندگان
سياسی سرمايه
فقط نظم بردگی
مزدی را بر ما
تحميل می
نمايند و عمله
و اکره هار
اين نظام فقط
مبارزات ما را
سرکوب می
کنند. هر چه
توليد و کار
است توسط ما انجام
می گيرد. طبقه
ما بايد در
سراسر جهان
بانگ اندازد
که آماده
برنامه ريزی
کار و توليد
روز جهان بر
محور محو
بردگی مزدی و
برچيدن بساط
سرمايه داری
است. مانيفست
پيکار جاری ما
در هر جامعه و
در کل جهان
بايد سيمای مشخص،
رياضي، زنده،
شفاف و موسع
اين برنامه
ريزی باشد.
بايد آمادگی
خود برای اين
کار را سلاح روز
جنبش سازيم،
اين آمادگی و
توانائی را
تدارک بينيم و
فرايند اين
تدارک را تار
و پود تلاش و
گفتگو و جنب و
جوش و مبارزه
جاری آحاد
طبقه خود
کنيم. بايد
عريضه نويسی و
سنديکابافی و
حزب بازی را
دور انداخت.
تنها با
انجام اين
کارها و جهت
دادن همه اين
تلاش ها بر
محور پيکار ضد
کار مزدی است
که می توان
شيرازه هستی
سرمايه را
آماج تعرض
قرار داد و در
هم کوبيد. می
توان چرخ
توليد و کار
را به صورت
سراسری از کار
انداخت. کل
نظام بردگی
مزدی را بر سر
صاحبان
سرمايه و
حاکمان اين
نظام خراب
کرد. پروسه
کار را در
سراسر جامعه
متوقف ساخت. برنامه
ريزی ضد کار
مزدی توليد و کار
و نظم زندگی
را سلاح
مبارزه جاری
ساخت. مطالبات
روز را با
قدرت بر
سرمايه داران
و دولت آن ها
تحميل کرد، در
درون شوراها
در مقابل تهاجم
قوای سرکوب
مسلح شد و
منشور نظم آتی
هستي، منشور
برنامه ريزی و
سازمانيابی
جامعه فارغ از
وجود کار مزدی
در دست با
حاکمان و مالکان
و ساختار قدرت
سرمايه مصاف
داد. می توان هر
جنگ و ستيز
روزمره را به
ساز و کار
تحکيم پايه
های قدرت جنبش
سراسری
شورائی ضد
سرمايه داری
تبديل کرد.
همه اين
کارها به طور
قطع امکان
دارد و هر کدام
اين تلاش ها
قطعاً با وسيع
ترين و
هارترين تهاجمات
دولت سرمايه،
با کشتارها و
حمام خون ها
مواجه خواهد
بود اما راه
مبارزه
طبقاتي، راه
برچيدن بساط
استثمار و
ستمکشی و
تحقير، راه
رهائی از جهنم
گند و خون
سرمايه داری
از پيچ و خم
همين ممکن
بودن ها،
سرکوب ها،
چاره پردازی
ها، شکست ها و
پيروزی ها می
گذرد. اين
نکته بسيار
اساسی است که
از مبارزه
طبقاتی نمی
توان فرار
کرد، هيچ راهی
برای پل بستن
بر معضلات،
هزينه ها و
دشواری های
اين مبارزه
وجود ندارد.
تصور ترجيح
سوختن نسل بعد
از نسل توده
های طبقه ما
در ميان شعله
های قهر و
توحش سرمايه
داري، بر
مصيبت ها، دردها
و رنج های
اجتناب
ناپذير
مبارزه
طبقاتی فقط يک
سفاهت محض
است. امروز و
فردا کردن، به
انتظار ظهور
منجی نشستن،
منتظر خيزش ديگران
و پيوند خوردن
به سايرين
ماندن، غنيمت شمردن
يک روز کار و
قوت لايموت يک
شب، صرفاً و صرفاً
دست و پا زدن
در باتلاق و
فرو رفتن هر
چه ژرف تر در
چاه ويل گنداب
هاست. فاجعه
بزرگی است اگر
شعله های سرکش
دوزخ دهشت و
گند و خون
سرمايه داری
را که 5
ميليارد توده
های طبقه ما
در سراسر جهان
را بلعيده است
و هر روز بيشتر
می بلعد
نبينيم و تصور
کنيم که با
عريضه نگاری و
مماشات و پيش
گرفتن صبر و
انتظار و رضايت
به چند روز
فروش نيروی
کار يا چند
لقمه نان در
حال پايان، می
توانيم در اين
جهنم آرام
گيريم.
برخاستن، دست
به دست هم
دادن، برپائی
شوراهای ضد
سرمايه داري،
سراسری کردن و
بين المللی
ساختن جنبش
شورائی آگاه
ضد کار مزدی
تنها راهی است
که برای ادامه
زندگی در پيش
داريم. راه
دشوار است اما
پيمودن آن به
طور قطع مقدور
است.
فعالين
جنبش لغو کار
مزدی
سپتامبر 2012