جشن
کوباني
نویسنده:
تز يازدهم
هر روز
که ميگذرد
استثناييبودن
مقاومت
کوباني
آشکارتر و
برجستهتر ميشود.
مبناي اصلي
اين خصلت
استثنايي، که
باعثشده در
تقابل با جو
غالبِ چند دههي
گذشته بار
ديگر مبارزهي
راديکالِ
گروهي خاص از
مردمان بهنامي
جهانشمول
براي رهايي و
کانون توجه
مردمان - از
کابل تا لندن،
از بوينس آيرس
تا تهران - بدل
شود، گشودنِ
راهي سوم در
بطن ساختارِ
نظام سلطهي
جهاني است.
چنانچه طي
اين سالها
ديدهايم دو
حربهي اين
نظام يکي
سياستزدايي
و پُر کردنِ
جايگاهيست
که پيشتر در
اختيار
گفتارِ رهاييبخش
چپ بود، و
ديگري
استفاده از
موقعيت تاريخيِ
موجود و
نشاندن
بنيادگراييِ
مذهبي- قومي در
اين جايگاه.
بدينترتيب،
هر مبارزهاي
بهواسطهي
درجازدن در
چارچوب تهيِ
دموکراسي
ليبرال و گيرافتادن
در تله وفاق
اجتماعي،
سريعاً به امري
عقيم و
نهايتاً زائد
و نمايشي بدل
ميشود (نظير
جنبش اشغال
والاستريت) و
يا زير فشار
پارادايم
امنيتي- نظاميِ
«جنگ عليه
ترور» خواسته
يا ناخواسته،
در جايگاه
گروه
«تروريستي با
ايدئولوژي
بنيادگرا» نشانده
ميشود.
کوباني، چه در
عمل و چه در
نظر، به دلايل
زير اين
دوگانه را زير
پا گذاشته و
راه سومي
گشوده است:
اگرچه کوباني
در صدر اخبار
است اما در
عمل مطلقاً
تنهاست و همهي
جناحها و طيفهاي
سياسي سرگرم
لهکردنِ
آنند يا چون
لاشخور به
انتظار شکست
نهايياش
نشستهاند.
آمريکا، در
مقام قدرتمندترين
بازيگر
ماجرا، گرچه
با راهانداختن
کارزاري
تبليغاتي و
ادعاي ناظم و
رهبري جهان
وارد نبرد با
داعش شد، ليکن
به قول وزير
امور خارجهاش
تداوم دفاع از
شهر کوباني و
حفظ اين سنگر
جزيي از
استراتژي
بلند مدت
سياسياش
نيست؛ و حتي
دخالت نظامياش
نيز با وجود
آنکه چهل
کشور او را در
اين نبرد ياري
ميکنند هنوز
منجر به تغيير
معادلات
نظامي در جبهههاي
نبرد عليه
داعش نشده
است. جالب آنکه
با وجود ادعاي
غرب و رسانههاي
بينالمللي
مبني بر دستکم
روزي ده بار
بمباران
مواضع داعش،
اين گروه هر
لحظه به
سرزمينهاي
تحت اشغال خود
ميافزايد.
تلاش
نمايندگان
سياسي
کُردهاي
سوريه براي ارائهي
ظاهري کمتر
راديکال و
درنتيجه
پذيرفتهشدن
در ائتلاف
عليه داعش و
همچنين
مذاکراتشان
با دولت ترکيه
نيز، هر دو، درنهايت
بيسرانجام
ماند. همه اين
واقعيتها،
در تقابل صريح
با افزايش
لحظه به لحظه
اهميت سياسي و
نمادين اين
مقاومت براي
مبارزان سراسر
جهان، نشان
داد مبارزهي
کوباني واجد
مازاديست که
آن را از اين
داد و ستدهاي
رئالپوليتک
فراتر ميبرد
و ادغام آن را
در نسخهها و
بستههاي
رايج ارائهشده
از سوي قدرتهاي
منطقهاي و
فرامنطقهاي
ناممکن ميسازد.
استثناييبودن
کوباني در
مقام راه سوم
خود را در
تفاوت اساسي
آن با ساير مناطق
اشغالشده
نشان ميدهد.
از آغاز
شناختهشدن
«کوباني»، اين
نام هرگز
اجازه نداده
است زير عنوان
«قرباني محض»
که نيازمند
کمکهاي بشردوستانه
«جامعه بينالمل»
است، طبقهبندي
و استعمال
شود، زير
عنوان حيات
برهنهاي که
قادر به دفاع
از حقوق خود
يا حتي آگاه
بدان نيست و
به همين سبب
موضوع مناسبيست
براي به حرکت
درآمدن
دوبارهي دمودستگاه
حقوقي-
ايدئولوژيکي
سرمايهداري
جهت استفاده
از احساس گناه
و ترسِ انباشتهشده
در ذهنيت
سياستزدوده
و منفعل
جهاني. اما
کوباني تکرار
سربرنيتسا
نيست. حتي تا
آنجاکه به
هواداران و
مدافعان کوباني
مربوط ميشود،
نيروهاي
مردمي در
سراسر جهان
اين بار با دعوي
جديدي خيابانها
را فتح کردهاند
و در پايتختهاي
اروپايي نيز
چيزي را ميخواهند
که سالهاست
کسي نخواسته
است: براي
کوباني قبل از
هرچيز سلاح
ارسال کنيد،
راه را به روي
داوطلبان کُرد
و غيرکُرد (که هماينک
بهواقع در
مرز ترکيه با
سوريه صف
کشيدهاند)
بگشاييد.
تجربهي
تاريخي نشان
داده است که
غرب تنها به
«قربانيان»
کمک ميکند،
چراکه با چنين
رهيافتي نهفقط
نقش خود در
قربانيشدنِ
جمعيتها و
گروههاي
انساني را
لاپوشاني ميکند
بلکه مهمتر
از آن اين نوع
«قربانيسازي»
با برنامهي
سراسريْ جزء
ضروري و ذاتيِ
طرح قدرتهاي
غربي براي
سياستزدايي
است. از قضا
حاملان اصلي
اين رهيافت
سازمانهاي
بينالمللي
همچون
يونيسف و
کميسارياي
عالي
پناهندگان و
انواع و اقسام
خيريههايند
(بگذريم از
نقش کاملاً
قابل توجه
بانک جهاني و
آي ام اف و
غيره در
مديريت فاجعه
و بازسازيهاي
پس از آن که
آخرين نمونهاش
برگزاري
کنفرانس
بازسازي غزه
به ابتکار ژنرال
السيسي بود).
اما مبارزان
کوباني
درمقام سوژههاي
سياسي يا همان
فاعلان
حقيقيِ
وضعيت، دو راهيِ
ساختاري نظام
سلطه را چنان
ازجا کندهاند
که اکنون هر
شکلي از رجعت
به گذشته و
بازتوليد
وضعيتي که در
آن تاريخ به
پايان رسيده
بود بسيار سخت
يا حتي ناممکن
است. البته
اين قربانيسازي
محدود به
آمريکا و غرب
نيست و ردپاي
آن را - درمقام
سنگيني
ارتجاعي
تاريخ و واکنش
ضدانقلاب
جهاني - ميتوان
در همهجا و
ازجمله در سياستهاي
آشکار و پنهان
قدرتهاي
منطقهاي
مشاهده کرد.
براي مثال
دولت اردوغان
صراحتاً (در
مذاکراتش با
صالح مسلم)
اعلام کرده
است خواست
اصلياش
نابودي
کانتونها و
هرگونه
خودگرداني
مردميست و
بههمين سبب انتظار
کشيدن براي
سقوط کوباني،
توليد هزاران
قرباني جديد،
حضور نظامي در
شهر کوباني بهعنوان
منجي و تصرف
عملي شمال
سوريه تحتعنوان
منطقهي
حائل، جملگي
جزو اهداف
سياست ترکيه
است. با اينحال
نزديک به 40
کشته در
تظاهرات
مردمي شهرهاي ترکيه
نشان دهندهي
اين واقعيت
است که حکومت
اردوغان نميتواند
در مقام
نمايندهي
«اسلام خوب» و
کانديد
پيوستن به
اتحاديهي
اروپا از يک
طرف شريک
منافع پروژهي
قربانيسازي
باشد و از طرف
ديگر با زد و
بند آشکار و
پنهان با داعش
پروژهي
خلافت عثماني
را احيا کند.
ولي
شايد مهمترين
دليل براي
استثنايي
بودنِ راه
سومي که کوباني
گشوده است نه
به سياستهاي
ابرقدرتها و
قدرتهاي
منطقهاي و
گروههاي
تروريستي ربط
دارد و نه به اهداف پ ک
ک و کُردهاي
سوريه يا حتي
به سرنوشت خود
کوباني. اين
دليل چيزي
نيست مگر فُرم
و محتواي خودِ
مبارزهاي که
کوباني از دو
سال پيش عرصهي
تحقق آن بوده
است؛ هرچند
اين آخرين
حملهي داعش
بود که آن را
برهمگان عيان
ساخت. مقاومت
کوباني
ترکيبيست از
حقيقت و
شجاعت، ايدهها
و سلاحها،
آرمانهاي
جهانشمولِ
دنيوي-عقلاني
و عزم و
سازماندهي
سياسيِ لازم
براي تحقق آنها.
نو بودنِ و
حتي شگفتآور
بودنِ اين
ترکيب زماني
آشکار ميشود
که آن را در
متن تاريخ
معاصر قرار
دهيم. جريان
اصلي اين
تاريخ، بهويژه
در کشورهاي
غربي، چيزي
نبوده است مگر
انفعال و
ستروني، عقبنشيني
و نفي هرگونه
مبارزه زير
عنوانِ پرهيز از
خشونت و تأکيد
بر رفُرم بهمثابهي
يگانه شکل
تغيير مؤثر.
اين سترونشدنِ
سياست رهاييبخش
بهلحاظ
اجتماعي در
هيأتِ پسروي
به زندگي
روزمره و غرقشدن
در باتلاق
فردگرايي
منفعتطلبانه
و حتي نوعي
ماترياليسم
لذتطلبانه
تجلي يافته
است و بهلحاظ
سياسي در قالب
سلطهي بيچونوچرا
و حتي
توتاليترِ
دموکراسي و
ديالوگ و
پلوراليسم و
غيره. بدينسان،
هر مبارزهايکه
بهصورت آشتيناپذير
بر تناقضات و
بحرانهاي
سرمايهداري
و ضرورتِ
تغيير واقعي
پافشاري کرده
است بهمنزلهي
آرمانگراييِ
خيالبافانه
از حيطهي
عمومي حذف
گشته يا
درنهايت زير
فشار نياز به
تأثيرگذاري
واقعي به سازش
تن داده است.
ولي
نظامِ سلطهي
متکي بر
سرمايه-دولت
در بخش عمدهي
جهان امروز
قادر نيست بهسادگي
سرريز بحرانهاي
اقتصادي و
اجتماعي را به
ياري سياستزدايي
همگاني،
ايدئولوژيِ
وفاق
اجتماعي، و عرضه
رفاه فردي
مهار و منحل
کند. درنتيجه
طي چند دههي گذشته
شاهد بودهايم
که بخش بزرگي
از انرژي و
شور و شعور
سياسي برخاسته
از تلاطمات و
رويدادها
تاريخي در هيأتِ
مجموعهي
درهم و گيج و
خود- ويرانگري
از مبارزاتِ
هويتطلبانه
و انواع و
اقسام
ناسيوناليسم
يا فرقهگرايي
ديني و معنوي
و غيره هرز
رفته است.
ليکن نبايد فراموش
کرد که کليتِ
نظام سلطه بهلحاظ
ساختاري
همواره چهرهي
نمادين،
شعارها و ايدهآلها،
و حتي انسجامِ
خود را از يک
جايگاه
استثنائي
ظاهراً حذفشده
کسب ميکند،
يعني از همان
خلاء يا نقطهي
مازادي که
نافي کل نظام
است. از
ابتداي قرن حاضر،
يعني پس از
فروريختنِ نمادها
و يادبودهاي
تاريخي
کمونيسم، اين
جايگاه
ساختاري محتوايي
جديد يافته
است که همان
بنيادگرايي
اسلامي است.
ولي اگر
کمونيسم که
عمدتاً در
پايان قرن
نوزدهم و
اوايل قرن
بيستم اين
جايگاه را اشغال
کرده بود،
همانطور که
مارکس ميگفت
جريان يا
بديلي واقعي
بود که نظام
سلطه را بهشکلي
درونماندگار
نفي ميکرد (و
در مقام نفي
متعيّن حتي
بيشتر از خود
سرمايه مدعي
عقلانيت و کليگرايي
بود) نيروهاييکه
امروز در اين
جايگاه نشستهاند
فقط بهلحاظ
ويرانگري و
توحش از دولت
و سرمايه پيشي
گرفتهاند. با
اينحال،
استقرار
بنيادگرايان
در اين جايگاه
آنان را -
درمقام
نيرويي
حقيقتاً
نافيِ سلطه و
بيرون از
ايدئولوژي
حاکم بر جهان
امروز - براي
بسياري بهويژه
جوانان اقليتهاي
مسلمان و
بعضاً
غيرمسلمان
جذاب ساخته است.
گروههايي
چون القاعده و
داعش، با بهکارگيري
خشونتِ کور و
بيحد و حصر
عليه خود و ديگران،
توانايي کشتن
و کشتهشدن را
به آرمانهاي
عقيدتي- ديني
پيوند زدهاند.
حاصل کار چهرهايست
که از يکسو
بهخاطر
آمادگي در فدا
کردنِ جان (آنهم
دستکم
ظاهراً بدون
هيچ ارتباطي
با منافع و
غرايز شخصي و
دنيوي) براي
ذهنيتي
واقعيتزدوده
يا غرق در
واقعيتِ مجازي
سخت جذاب است،
و از سوي ديگر
بهواسطهي
پيوندِ بيواسطهاش
با ساديسم و
خشونت نابِ
جسماني بهشدت
هراسآور.
دوگانگيِ
اين چهره،
نمود ديگري از
همان دوراههايست
که کوباني بهواقع
رمز عبور از
آن است:
دوگانهي
انتخاب ميان
شجاعت و
ايثاري که در
عمل مرزهاي
اين جهان را
درمينوردد،
ليکن بدون هيچ
ارتباطي با يک
حقيقتِ جهانشمول
(و درواقع به
قصد بازگشت به
بخش خاصي از اين
جهان و تحميل
آن بر ديگران
بهشيوهاي
يکسره
ضدعقلاني) و
يا حقيقتي
عقيم، ذهني، و
عاجز از
بالفعلشدن
بهلطفِ کنش
شجاعانه و
ايثارگرانه.
زنان و مردان چپگرايِ
کوباني با
مقاومت
دليرانهشان
(آنهم عمدتاً
بيبهره از
سلاحهاي
سنگين و
پيشرفته) و در
همان حال پاي
فشردن بر ارزشها
و حقايق جهانشمول
(و باج ندادن و
عدمپسروي به
هرگونه هويتگرايي
خاص)، دوگانهي
فوق را بهطور
انضمامي نفي
کردهاند.
آنان
فضيلت شجاعت
و ازخودگذشتگيِ
فردي و جمعي
را از دست
امثال داعش و
نيروهاي
بنيادگرا
نجات داده و
آن را بار
ديگر به بخشي
از سياست
رهاييبخش
بدل ساختهاند.
پيوند
کوباني با
جريانهاي چپ
در سراسر جهان
و اهميتِ
نمادين اين
مبارزهي خاص
از همينجاست.
کوباني
توانسته است
بهواسطهي همين
ويژگيها
بزنگاه يا
نقطهاي شود
براي آگاهي
جريانهاي چپ
از يکديگر و
پيوند خوردن
انضمامي آنها.
حضور پُرشمار
مردم در
خيابانها
براي حمايت از
کوباني باعثشده
تا هوادارانِ
ايدههاي
رهاييبخش،
پس از مدتها
هژموني مطلقِ
بنيادگرايان
و ليبرالها
در عرصهي
عمومي و رسانهها،
اعتماد به
نفسي دوباره
کسب کنند. و
بدينسان،
پايان بازي
تکراري و ملالآور
ليبرال- دموکراسي/
سوسيال- دموکراسي
در غرب و
بنيادگرايي/
اقتدارگرايي در
شرق اعلام
شود. تجربهي
چند انتخابات
اخير در
اروپاي پس از
بحران نشان
داده است که
براي دولتهاي
غربي چرخش
افکار عمومي
غرب بهسوي
راست افراطي
پذيرفتنيتر
است تا هرگونه
تمايل سياسي
به سوي چپ
راديکال.
اکنون بسياري
از جريانهاي
چپ بهميانجي
بقاي مقاومت
در کوباني و
رشد حمايتهاي
مردمي از آن
ميتوانند
صدايي رسا و
يکپارچه
بيابند. هر
شکلي از تأکيد
بر هويتِ قومي،
حتي بهمثابهي
نوعي پسمانده،
اين صدا را
مجدداً بهمحاق
خواهد برد؛ و
دقيقاً بههمين
سبب است که
رسانههاي
جهاني با
سماجتي پنهان
هنوز هم فقط
از «مقاومت
کُردهاي
سکولار» سخن
ميگويند.
اما بهرغم
همهي اين
ترفندها،
مقاومت
کوباني و صداي
رهاييبخش و
جهانشمول آن
خاموش نميشود.
براي سوژههاي
سياسي مسأله
فقط بقاي
کالبد کوباني
نيست، مسألهي
اصلي همان
ايده يا صداي
کوباني است.
حتي اگر شهر
به دست
تبهکاران
داعش سقوط
کند، اين صدا
کماکان طنينِ
خود را خواهد
داشت. برماست
که با تکرار
اين طنين و
پافشاري
شجاعانه بر سر
حقيقت، جشن
تولد دوبارهي
تاريخ را
ادامه دهيم.
برگرفته
از :«تز یازدهم»
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=241