به یاد
علی مهدیزاده
نسترن
چیت ساز
در یکی از
روزهای آبان ۵۷
بود که باعلی
و رخشنده قرار
داشتیم ؛ علی
تازه از زندان
آزاد شده بود
و قرار ما در پیچ
شمیران بود. آن
موقع بستنی
فروشی بزرگی در
آنجا بود بنام
"گل وبلبل". این
اولین بار بود
که ما علی را
به تنهایی
میدیدیم. چند
روز پیش از آن
او را در تحصن
مادران در
کانون وکلا
دیده بودیم.
به هر حال ، علی
و رخشنده به
اتفاق هم سرقرار
آمدند و ما با
شوخی وخنده از
انها شیرینی
عروسی
میخواستیم.
علی حاضر شد
علاوه بر
بستنی و
فالوده به ما
شیرینی خامه
ای هم بدهد. در آن
کافه ، بچه
های دیگری از
زندانیان هم
به ما
پیوستند. روز
خوبی بود ؛ همه
میخندیدیم ؛ خنده ای
از ته دل ، همه
مان شاد بودیم.
این سر آغاز آشنایی
ما با علی
مهدیزاده بود.
پس از آن در
روزهای پیش از
قیام بارها او
را می دیدیم و
پس از قیام
این دیدارها
فشرده تر شد ؛ در
برنامه های
سیاسی ؛ در دانشگاه
؛ در کوهنوردی
های مشترک ؛ و
در مسافرت ها ؛
تا جایی که ما
جزیی از
خانواده آنها شده
بودیم. بعد از
تاسیس "راه کارگر"
و پیوستن ما
به تشکیلات "راه
کارگر" ، رابطه
ومحتوای این
دوستی تغییر
کرد و حالا
دیگر ما می خواستیم
در کنار هم
مبارزه کنیم و
این آزمون بسیار
بزرگی بود.
من اینجا همه
اش از کلمه "ما"
استفاده می کنم
، زیرا آن
روزهایم را
همیشه در
پیوند با دوست
و رفیق نازنینِ
شهیدم، شهره
شانچی و در
کنار او به
یاد می آورم.
از طریق او
بود که من با
علی و رخشنده
آشنا شدم.
علی
مسؤول
تشکیلاتی من
بود و من
همیشه او را
مانند برادر
بزرگم دوست می
داشتم و خیلی
چیزها از او
آموختم آموختم:
رفاقت ، دوستی
، از
خودگذشتگی ،
اعتماد و
اعتقاد به
آرمان
زحمتکشان.
آنچه در علی
بیش از همه
برایم احترام
برانگیز بود ،
پشتکار و
خستگی
ناپذیری او
بود: هیچ وقت
خسته نمی شد و
همیشه با خنده
و شوخی سخت
ترین کارها را
پیش می برد. خانه علی
و رخشنده برای
مدتی در حقیقت
ستاد راه
کارگر بود ؛ آن
خانه علاوه بر
اینکه چند نفر
از رفقا در آن زندگی
میکردند ،
محل برگزاری
خیلی ازجلسات
بود و به همین
دلیل نیز تردد
در آن بسیار زیاد
بود و سازماندهی
کارها مشکل ؛
زیرا باید مراقب
در و همسایه
می بودیم که کسی
متوجه رفت و
آمدمان نشود. هنگامی
که کرامت کوچولو
به جمع این
خانواده بزرگ پیوست
، مسئولیت علی
دو برابر شد. او
عاشقانه
کرامت را دوست
میداشت و
کارها را چنان
انجام میداد
که گویی هیچ
گرفتاری
ندارد: از صبح
کرامت را روی
شانه هایش
میگذاشت وبا یک
دست مراقب اش
بود و با دست دیگر
تمام کارهایش
را پیش می برد. موقع
قرارهای
بیرونی که در
سال ۶۰ بسیار زیاد
شده بودند ،
کرامت کوچولو اکثراً
حضور
فعالی داشت.
روز ۳۰ خرداد ۶۰
ما چندین قرار
داشتیم که
باید به نوبت
انجام میدادیم
؛ آن زمان هنوز
تلفن همراه در
کار نبود و ما
از اوضاع
واحوال بیرون
خبر نداشتیم
.هرکدام با
چند محموله
بیرون رفتیم.
علی که کرامت
را برداشته و
با ماشین بیرون
رفته بود ،
خیلی زود
متوجه وضعیت
غیر عادی
خیابان ها شده
بود و فورا به
خانه برگشته بود
تا از طریق
تلفن به من و
رفقای طرف
قرار خبر بدهد
که تمام
قرارهای مان
را لغو کنیم. رفقایی
که پیام او را
گرفته بودند ،
سر قرار نیامده
بودند و من
ناگزیر بودم
سر هر قراری
که تکرارش نیم
ساعت بعد بود
، حاضر شوم ،
هر چند که
متوجه شده
بودم که
خیابان محل
قرارهایم به
نحوی غیر عادی
شلوغ است. بعد
از تکرار
آخرین قرارم وقتی
به خانه
برگشتم ، برای
اولین بار علی
را دیدم که
نگران و
ناراحت در
خانه قدم می
زند ، در حالی
که خانه ساکت
است و کرامت
در بغل
رخشنده. تا
آمدم اعتراض
کنم که هیچ یک
از رفقا سر
قرارشان حاضر
نشده اند ؛
علی گفت تو که
اوضاع خیابان
ها را دیدی
چرا تا آخرین
قرار صبر
کردی؟ گفتم
ما سر این
موضوع صحبت
نکرده بودیم
.علی گفت میدونی
اگر میگرفتنت
اصلا ازت
سئوال نمیشد؟ یک راست
تو و تشکیلات
رفته بودین. گفتم آره ،
به بهمن چی
میگفتیم .
بهمن سریدار آن
خانه بود که
تمام رفت و آمد های مارا
کنترل میکرد ،
من می خواستم به
شوخی فضا را
عوض کنم ولی برای
اولین بار بود
که میدیدم
شوخی فایده ای
ندارد . بعد
متوجه شدم که
علی آن روز
چقدر تلاش
کرده بود به تمام بچه های
کمیته مرکزی و
دفتر سیاسی
خبر رسانی
کند. اگر تلاش
علی نبود حتما
آن روز ضربه وحشتناکی
به راه کارگر
وارد میشد.
بی هیچ
تردید علی یکی
از برجسته
ترین کادرهای
تشکیلات ما بود
، او تمام
زندگیش را وقف
مبارزه کرد.علی
عاشقانه
رخشنده را
دوست میداشت و
دلبستگی بسیار
عمیقی به
کرامت داشت. با
اینکه کرامت هنوز خیلی
کوچک بود ، سعی
میکرد نقاط
تشابهی بین
خودش و کرامت
پیدا کند و به
شوخی و
شیرینی هی به
آنها اشاره می
کرد.
او حتما
میدانست که نبود
اش برای
رخشنده خیلی
سخت خواهد بود
و می دانست که هیچ
کسی برای
کرامت جای محبت
پدر را نخواهد
گرفت.
رخشنده
گاهی زیر فشار
دشواری های زندگی
و دلخور از
ناملایمات ، دیگران
را که به فکر
خویش اند ، با فداکاری
های علی
مقایسه می کند
؛ درست میگوید
، علی با تمام
عشق و علاقۀ
عمیقی که به آنها
داشت ، مبارزه
را انتخاب کرد
؛ او به کرامت
عشق می ورزید و
به خاطر لبخند
کرامت واقعاً به
وجد می آمد ؛ ولی
می خواست این
لبخند را بر
چهره تمامی
کودکان
سرزمین مان ببیند.
آیا انتظار
داریم همه
مانند او
باشند؟ به نظرم
آدم هایی
مانند علی نمک
جهان اند و
متأسفانه
چنین انسان
هایی معمولاً
در اقلیت اند. علی
و علی های هم
نسل او ، انسان
های والایی
بودند که با
ایمان به
امکان رهایی
بشریت و ضرورت
همبستگی میان
انسان ها
زیستند. آنها
مشعل هایی
هستند که به
جادۀ پرسنگلاخ
رهایی انسان
نور می پاشند
و بی هیچ
تردید همیشه
با ما خواهند
ماند.