چطور
مشاوره
خانواده در
ایران بهصورت
یکطرفه عمل
میکند؟
روانشناسی
زنستیز در
خدمت
مردسالاری
رابعه
موحد. روانشناس
سخن
را میتوان با
نامبردن از
سه اثر مهم و
تکاندهنده
مردسالاری در
حوزه روانشناسی
در دهه ٧٠
میلادی شروع
کرد؛ نوشتههایی
که صدای
اعتراض علیه
تبعیض درمانی
در حیطه روانی
بودند. صاحبان
این آثار که
خود دانشآموختههای
روانشناسی
در دهه ٦٠
میلادی
بودند، شاهد
تبعیضها و
نگاه فرودستی
به زنان در
اتاقهای
مشاوره و روانکاوی
بودند؛
دورانی که
معیارهای
سنجش سلامت
روان برای
زنان و مردان
بسیار متفاوت بود،
تا جایی که
قدرتطلبی و
بلندپروازی
برای مردان
عین سلامت و
برای زنان حکم
اختلال روانی
را داشت. در
این دوره بود
که کتاب «زنان
و دیوانگی» از
فیلیس چسلر، مقاله
«کلیسا، زن و
کودک» اثر
نائومی ویستن
و مقاله
«کلیشههای
جنسیتی و
قضاوت بالینی
سلامت روان»
از برورمن چاپ
شد.
این
آثار زمانی
چاپ شدند که
همه آثار و
نوشتهها تحتتأثیر
اندیشههای
موروثی تبعیضگرایانه
در حرفه سلامت
روانی علیه
زنان بود و همه
شیوههای
رواندرمانی
تحتتأثیر
هنجارها و
ارزشهای
سرکوبگری بود
که در جامعه
مردسالار
جریان داشت.
زنان و
دیوانگی،
نمایش
مردسالاری در
اتاق مشاوره
بود. چسلر در
این اثر نشان
میدهد که
چگونه روابط
جنسیتی
اجتماعی مشکلدار
در رواندرمانی
و مشاوره هم
جریان دارد و
در جلسات رواندرمانی
سرکوب و تبعیض
جامعه
مردسالار
بازتولید میشود؟
یعنی شرایط
اجتماعی-
خانوادگی و
موقعیت زن در
عرصه زندگی
خصوصی و نیمهاجتماعیاش
که موجب
پریشانی و
سرخوردگی او
میشود. در
اتاق روانشناس
نیز دقیقا در
انتظار
مراجعان زن
است؛ آن هم در
مکانی که امید
بهبود و
التیام میرفته
است. تنها
رویکردی که
پذیرای زنان و
تجربیاتشان
بود، در درمانهای
اومانیستی
دیده میشد،
آن هم اغلب
فاقد حدومرزی
برای تماس
جنسی میان درمانگر
و مراجعهکننده
بود. آنها
درحالیکه از
رشد و شکوفایی
فردی زنان حرف
میزدند، به
رفتار جنسیتی
مشابه با آنچه
در جامعه روی
میداد،
ادامه میدادند.
در
آن دوران
مشاوره
خانواده نیز
در حال شکلگیری
بود، اما
عصاره این
مشاورهها را
نیز سرزنشکردن
مادران تشکیل
میداد. زن
مقصر اصلی همه
مشکلات کودک و
آشفتگیهای
خانواده
قلمداد میشد،
تضادی که میان
خواستهها و
اهداف و علائق
زنان و خواستهها
و انتظارات
جامعه وجود
داشت، زنان را
با برچسب
نابهنجاری و
اختلال مواجه
میکرد و
نهایتا تجویز
داروهای کرختکننده
نصیبشان میشد.
قدرت در دست
مردان بود و
اعتراض و
پریشانی زنان
را که محصول
موقعیت
نابرابر آنها
بود، بیماری
فرض میکردند.
خواستههایی
ساده مانند
کارکردن در
بیرون از خانه
یا تنندادن
به زایمانهای
مکرر در
ارزیابی
سلامت روان،
نشان از نبود
سلامت روانی
زنان داشت.
مقاله
«کلیسا- زن-
آشپزخانه»
دومین اثر
برابرنگر در
رواندرمانی
بود. ویستین
رواشناس
آموزشدیده
هاروارد بود.
ویستین علم
روانشناسی
را به چالش
کشید که چگونه
تبعیضگرا و
زنستیز است.
او گفت زنان
در روانشناسی
همانقدر
مورد توجه
قرار میگیرند
که در
سرکوبگرترین
نوع فاشیسم.
او نشان داد
درحالیکه
تفاسیر
مختلفی
درباره رفتار
زنان ارائه میشود،
درواقع خود
زنان کمتر
مرکز مطالعه
قرار میگیرند.
او با مهارت
بسیار نشان
داد مثالهایی
که درباره
زنان زده شده
چگونه به همه
آنها تعمیم
داده شده و به
حکمی کلی در
مورد همه زنان
تبدیل و همه
اینها ازسوی
مردان مطرح
شده است، بیآنکه
زنان منبع
اطلاعات و
شواهد علمی
باشند. تحقیقات
او نشان داد
زن بالغ دارای
سلامت روانی،
در چشم روانشناسان
آن زمان در
واقع بالغ
محسوب نمیشدند
و بلوغ و
سلامت روان
جزئی از
خصوصیات مردانه
محسوب میشد.
از
زمان ظهور
رواندرمانی
برابرنگر از
دل درمان
تبعیضگر دهه
٦٠ تا به
امروز، این
رویکرد دچار
فرازونشیبهای
بسیار شده است
و به زحمت اما
با شهامت و ایستادگی،
جای خود را در
علم روانشناسی
باز کرده است؛
چراکه این
شیوه معتقد است
صداهای به
حاشیه راندهشده
باید شنیده
شود زیرا همین
صداها منبع
مهمترین
اندیشهها
است. این
صداهای شنیدهنشده
در قرون
متمادی نه
تنها صدای
زنان بلکه صدای
اقشار پایین
جامعه، رنگین
پوستان، مهاجران،
پناهندگان،
معلولان،
افرادی با
تمایلات جنسی
متفاوت و همه
مردمی است که
زیر دستوپای
قدرت از اولین
حقوق خود
محروم شدهاند.
امروز جهت
رواندرمانی
و مشاوره در
جهان و مخصوصا
در کشورهای رشدیافته
جهان، براساس
برابری انسانها
و درهمشکستن
کلیشههای
جنسیتی در
تشخیص و درمان
اختلالات
روانی است؛
حتی اگر این
درمانگران
خود را رسما
فمنیست
تراپیست یا
برابرنگر
معرفی نکنند.
زیرا آنان
دریافتهاند
که این رویکرد
مخصوص زنان
نیست بلکه به
زنان و مردان
کمک میکند
خود را از
باورها و
کلیشههای
مردسالارانه
آزاد کنند و
خود را
آگاهانه و دور
از انسداد
فکری
ایجادشده در
تربیت جنسیتی،
بهعنوان یک
زن و یک مرد
بازشناسند و
بپذیرند.
ما
کجای این تحول
ایستادهایم؟
در
ایران امروز
وضعیت درمان و
مشاوره فردی و
خانوادگی بیشباهت
به دهههاي ٥٠
و٦٠ میلادی در
آمریکا نیست؛
چراکه وضعیت
اجتماعی
زنان، آشفتگی
و سردرگمی بین
سنت و مدرنیته
ما بیشباهت
به آن روزگار
نیست. بتی
فریدان در
کتاب «رازوری
زنانه» زندگی
زنان دهه ٥٠
میلادی در
آمریکا را
ترسیم میکند
که چگونه
دختران
تحصیلات
دانشگاهی و
دوران تحصیل
را به امید و
اشتیاق یافتن
همسری ثروتمند
و مناسب سپری
میکردند و
اصولا
تحصیلات
دانشگاهی
راهی برای یافتن
همسر مناسب
بود. آنها
بلافاصله
وارد زادوولد
میشدند و در
همان سالهای
اولیه
ازدواج،
سرخورده
متوجه میشدند
که شوهرداری و
بچهداری
برای داشتن
احساس
خوشبختی و
زندگی مفید کافی
نیست. آنها
متوجه میشدند
خانههای
بزرگ، همسر
ثروتمند و بچههای
زیبا نهایت
خواسته همه
زنان نبوده
است. اما
فرهنگ حاکم و
مشاورهها و توصیههای
روانشناسان
تشویق آنها به
سازگاری و
تطبیق خود با زندگی
کسالتبار
خانهداری و
مادری، چنان
قوی و
سرسختانه به
طبیعیبودن
این نوع زندگی
برای زنان
سالم و سربهراه
تأکید و تبلیغ
میکردند که
کمتر زنی جرئت
نافرمانی از
این اصول و
قواعد را به
دست میآورد؛
زیرا کیفر
چنین طغیانی
طردشدن و تنها
ماندن بود. از
طرفی، خارج
شدن از محدوده
تنگ جامعهپذیری
جنسیتی که
زنان و مردان
را درجهت
رسیدن به
انتظارات
جامعه تربیت
میکرد، کار
آسانی نبود و
نیست. جامعهپذیری
نیروی
قدرتمندی است
که از سالها
و حتی روزهای
اول تولد فرد
را درجهت
داشتن
رفتارهای از
پیش تعیینشده
آن جنس پیش میراند
و از آنان میخواهد
برای اینکه یک
فرد سالم و
نرمال باشند، بدانند
که چگونه یک
زن و چگونه یک
مرد باشند؛ معیارهای
کنار هم چیدهشده
مردسالاری
برای دختر خوب
و پسر خوب.
با
نگاهی به
وضعیت
اجتماعی زنان
روزگار ما
کافی است که
تأیید کنیم ما
امروز در چنان
موقعیتی
هستیم و البته
بیشک با
تفاوتهایی
که مولود
فرهنگ و شرایط
فرهنگی-
تاریخی ماست.
ما
زنان ایرانی
در بستر شورهزار
مردسالاری
کهنسال جهان
از مسير
مستقیم منحرف
شدهایم و
برای کسب
استقلال گام
برداشتهایم.
شرایط مختلف و
پیچیده دوران
و تلاش و
آگاهیمان
راه تحصیل و
کار و رشد را
برای ما گشود
یا شاید بهتر
است بگوییم
نتوانست آن را
مسدود کند.
اما قوانین
انعطافناپذیر،
تمامی قدرت
خود را بهکار
گرفت تا از
استقلال فکری
زن جلوگیری
کند و همچنان
خانهداری را
اصلیترین
وظیفه زن در
زندگیاش در
باور مستعد زن
ایرانی
برویاند. چنانکه
مادران شاغل
یا هر زنی که
خواستههایش
اندکی متمایل
به امیال شخص
خود شود، نتواند
بدون عذابوجدان
زندگی کند و
با این تردید
زندگی کند که آیا
با تحصیل و
اشتغال حق
فرزندان خود و
حتی همسر خود
را نادیده
گرفته است؟ و
آیا اگر خود
را صددرصد وقف
زندگی مشترک
نکنند،
خیانتی بزرگ
مرتکب شدهاند؟
زنان آموختهاند
خود را با
نگاه
مردسالاری
ببینند و آنجا
که بخواهند
نگاه واقعی
خود را داشته
باشند، دچار
تنشهای
خانوادگی میشوند.
ازاینرو
امروز جامعه
ما بیش از هر
چیزی نیازمند
متخصصان علوم
انسانی، روانشناسی
و جامعهشناسی
است تا در
سپریشدن این
بحرانِ «یا
این یا آن» یا
«هم این هم آن»،
زنان و
خانوادهها
را یاری کند.
ما زنان، در
زندگی خود و
اطرافیانمان
الگوهای درست
و پختهای را
که راه زندگی
مستقل را
یافته و مسیر
خروج از بحرانهای
تعامل و تقابل
با قوانین زنستیز
را پیدا کرده
و به کار بسته
باشند، نداریم
یا بهندرت
دیده و شنیدهایم.
پس به دفترهای
مشاوره و رواندرمانی
و توصیهها و
رهنمودهای
جامعهشناسنان
نیاز پیدا میکنیم.
در این دفاتر
چه توصیههایی
در انتظار
ماست تا
التیام زخمهای
دیرین باشد؟ و
صدالبته
توصیههایی
نهفقط برای
زنان، بلکه
برای مردان
سردرگم هم دارد.
گاه این اثبات
به قیمت سرکوب
همه نیازهای روحی
و روانی آنها
تمام میشود.
امروز مردان
جامعه ما نیز
از بار
غیرمنصفانه
سنت خسته شدهاند.
«مرد باید...»،
«مرد باید...»
آنها را به
اندازه زنان،
سرخورده و
پریشان کرده
است. اکثریت
دختران و
پسران جوان و
تحصیلکرده
در ابتدای
ازدواجشان
به یک سؤال
ساده فکر نمیکنند
و آن این سؤال
است که «چه نوع
ازدواج و
خانوادهای
میخواهند
تشکیل دهند؟»
سنتی یا مدرن
به معنی برابرنگر؟
زیرا هرکدام
راهی مجزاست و
وظایف و آگاهیها
و ظرفیتهای
متفاوت میطلبد.
در
مشاورههای
پیش از
ازدواج، چه
بینشی به
جوانان داده میشود؟
چند درصد این
مشاورهها
بدون تأکید و
تقویت بر نقشهای
سنتی و قالبی
دیروز،
جوانان امروز
را راهنمایی و
آماده چالشهای
بزرگ زندگی
مشترک میکنند؟
چند تعریف
مدرن و درست
از ازدواج از
این مشاورهها
حاصل میشود
به جز تولید و
بازتولید
مردسالاری و
ازدواج رئیس-
مرئوسی
گذشته؟ تعریفهایی
که عملا در
بستر زندگی
امروزی نهفقط
پاسخگوی
نیاز جوانان
نیست، بلکه
باعث سردرگمی
و ازهمگسیختگی
زودهنگام
ازدواجها و
حتی دوستیهای
آنها میشود.
متأسفانه در
دنیای مشاوره
روانشناسی
رایج،
مشاوران
متناسب با
فرهنگ حاکم یا
عقیده و
باورهای شخصی
خودشان عمل میکنند.
نگاه جنسیتی
به زن که نگاه
حاکم و قویای
در فرهنگ
ماست، در
دفاتر مشاوره هزار
بار به شکل
ظاهرفریب و
مدرن تقویت و
تشویق میشود
و مخربتر بر
زندگی
خانوادههای
ایرانی هجوم
میآورد،
زیرا مردم به
توصیههای
مشاور و متخصص
اعتماد میکنند.
آنها روانشناس
را بهعنوان
مرجع قابل
اعتماد میپذیرند
و طبق توصیههایش
عمل میکنند.
توصیههای
غالب در این
مراکز، توصیه
به تحمل،
بردباری،
گذشت از خواستهای
شخصی، تندادن
به سلیقههای
مختلف شوهر و
حفظ زندگی
مشترک به هر
بهایی است.
خانم دکتر
(استاد
دانشگاه)
٦٠سالهای میگوید
وقتی به یکی
از مشاوران
سرشناس تهران
مراجعه کردم و
درباره ازدواج
دوم همسرم حرف
زدم، با لحن
توهینآمیزی
به سر تا پای
من اشاره کرده
و گفت: «تو با این
هیکل و قیافه،
توقع داشتی
همسرت را نگه
داری؟ برو
جراحی... و... بکن و
همسرت را پس
بگیر». خانم دکتر
دیگری، پس از
٢٥ سال زندگی
مشترک وقتی از
تنوعطلبیهای
بیحدومرز
همسرش با روانشناسی
که از آمریکا
فارغالتحصیل
شده، صحبت
کرده است، به
او توصیه میشود
«تو همسرش
هستی و وظیفه
داشتی همه
فانتزیهای
او را برآورده
کنی تا او
جایی دیگر
آنها را جستوجو
نکند». و نقلقولهای
بسیاری از
مشاوران را میتوان
شنید که همه
نگاه فرودستی
به زنان دارند
و دلیل زندگیهای
ناموفق،
طلاق،
اختلالات
روانی شوهر،
خیانت
شوهر،چند
همسری،
اختلالات
روانی یا آموزشی
فرزندان را به
دلیل کوتاهی
زنان در ایفای
نقش زنانگی میدانند.
در دورهای که
زنان به
اندازه کافی
دچار سردرگمی در
هویتیابی
خود بهعنوان
انسان هستند،
زمانهای که
فرهنگ سرمایهداری
مصرفگرا ما
را بهعنوان
ابژه لذت به
سوی مسابقهای
افسارگسیخته
میکشاند و
نهایت
موجودیت و
کمالجویی ما
را بهعنوان
یک زن در
محدوده تنگ
زیبایی و
زیبایی و زیبایی
به بند میکشد،
در مؤسسات و دفاتر
مشاوره
سمینارهای
رایگان آموزش
دلبری برای
زنان برگزار
میشود؛
«چگونه مردان
را عاشق خود
کنید؟!» و در
سوی دیگر،
فرهنگ سنتگرای
ما نهایت رشد
و کمال ما را
در ایثار و
مادری و خانهداری
میداند. جای
علوم انسانی
چه خالی است
که راه و جهت
را نشان دهد.
ما به یک جنبش
انسانمدار
روانشناسی
که جنسیت را
حاکم بر درمان
نداند، نیازمندیم
تا راه تفکر
سالم و همهجانبه
را پیشِروی
مشتاقان راه
بگشاید و راه
رشد را خدشهدار
نکند. امروزه
دستگاههای
جنسیتیشده
به اشکال مدرن
جامعه را در
حالتی ایستا
نگه داشتهاند،
دانشگاهها
که ظاهرا نماد
رشد و ترقی
هستند، به جای
عطر تحقیق و
مطالعه علوم
انسانی، بوی
تبلیغات
جنسیتی میدهند.
يك دانشگاه
غيردولتي
برای پذیرش
دانشجو،
تصویر زنِ در
حال آشپزی را
که با لپتاپ
و کتاب به شکل
غیرحضوری درس
میخواند تا
از وظایف
زنانگی خود
کوتاهی نکند،
تبلیغ میکند.
صداوسیما در
برنامههایش
از مستقلشدن
زن مانند تابو
حرف میزند و
آقایی که
درباره صلاح
خانواده
مشاوره میدهد،
میگوید زنان
کار کنند اما
حقوق خود را
به شوهران خود
بدهند. زنان
مبادا به حاصل
دسترنج خود دستدرازی
کنند چون شوهر
مصلحت
خانواده را
بهتر میداند.
مجلات
خانواده و
مثلا
اجتماعی،
سرشار از
توصیههای
ایمنی برای
زنان است تا
به روشهای
مادربزرگان
خود، از
همسران خود
مراقبت کنند
تا زنان دیگر
آنها را
ندزدند. ما با
این همه زنان
تحصیلکرده،
در جدول شکاف
جنسیتی در بین
١٤٥ کشور، رتبه
١٤١ را دارا
هستیم؛ یعنی
فقط وضعیت
چهار کشور
بدتر از وضعیت
ماست. در
ایران، از هر
چهار زن تحصیلکرده
فقط یک زن
شاغل است؛
بقیه خانهداری
میکنند و همه
عمر برای
رسیدن به درجه
خانمِ همهچیزتمام
تقلا میکنند
و مسئولیت
گذران زندگیشان
بر دوش مردان
است. این آمار
دو رو دارد؛
از طرفی وضعیت
زنان است و
نبود
استقلالشان و
از طرفی،
وضعیت مردان با
اینهمه بار
که قوانین
سنتی بر دوششان
گذاشته است و
برای سبکترکردن
بارشان، راههایي
را هم برایشان
باز گذاشته
است؛ تا خانه
مکانی برای
خالیشدن از
تنشها و سختیهای
زندگی باشد،
تا رئیس باشند
و ستم رواشده
بر خودشان را
با ستم بر
همسر خود
جبران کنند.
این واقعیت انکارنشدنیای
است که
مردسالاری
مردان را هم
به اندازه زنان
استثمار و
تضعیف و زندگی
انسانی را از
آنان دریغ میکند
و متأسفانه
هنوز هم جامعه
امروز ما دستدردست
متخصصان علوم
انسانیاش،
با تبلیغ
تربیت جنسیتی
سعی در تداوم
این روند
دارند. کانت
در تعریف
روشنگری میگوید:
«روشنگری یعنی
به درآمدن از
نبود بلوغ خودخواسته،
از ناتوانی
حاصل از فقدان
اراده یا
شهامت برای بهکاربردن
فهم خود بدون
راهنمایی
دیگری. شهامت استفاده
از فهم خود را
داشته باش».
کانت میگوید:
«تنآسایی و
بزدلی، توجیه
این واقعیت
است که انبوه
عظیمی از مردم
(زنان) بیاختیار
زیر سلطه یک
قیّم قرار میگیرند
که وظیفه خود
را سرپرستی
آنها میدانند.
روشنگری کلی
یک جامعه،
مستلزم پایاندادن
به چنین
قیّومیتی
است». آیا
انبوه زنان تحصیلکرده
ما واقعا میل
به اشتغال و
استقلال
ندارند؟ چند
درصد این زنان
به علت مخالفت
شوهران خود
خانهنشین
شدهاند و
توصیههای
ایمنی جامعه و
حتی روانشناسان
برای آنان حفظ
ساختار
خانواده و
تسلیم بوده
است. چند درصد
زنان به خاطر
وجود فساد جنسیتی
در ادارات به
جای آموختن
روش درست مبارزه،
به خانهها
پناه بردهاند
و از فکر
استقلال
منصرف شدهاند؟
آیا جز این
است که بسیاری
از زنان تجربه
تلخی از
پیشنهادهای
بیشرمانه از
طرف مردانی
دارند که
مسئول راهاندازی
کارهایشان
هستند؟ مردان
یا تفکر مردانه
در جامعه
مردسالار،
جامعه را برای
خود قرق کرده،
مشاغل و
موقعیتهای
کاری را برای
زنان ناامن میکنند
و خود دقیقا
به علت
ناامنی،
دختران و زنان
را از بودن در
آن فضا منع میکنند.
چرخه معیوب
عجیبی به وجود
میآید که هم
علوم انسانی،
هم انسانهای
دارای قوه
تعقل و تفکر
را به کمک میطلبد.
راستی چه
زمانی این سیل
عظیم زنان
وابسته راه
استقلال را در
این جامعه
خواهند یافت؟
به گفته سیمون
دوبوار، آیا
این روش زندگی
برای زنان به
یک تنآسایی
مزمن تبدیل
نشده است؟ آیا
همین شیوه زندگی
نسلهای
متمادی برای
زنان طبیعیبودن
چنین گذرانی
را ترسیم
نکرده است؟ ما
به روشی از
زندگی تن میدهیم
که در روزهای
خوش زندگی
رضایتبخش و
بیعیب به نظر
میرسد و به
قول عوام در
خانههایمان
با خوابهای
تا دم ظهر،
خانمبودن را
مزمزه میکنیم.
وامصیبتا و
فریاد از ستم
و قوانین
مردسالار در
ازدواج و
طلاق. روزی
فرا میرسد که
زندگی بر وفق
مراد نمیچرخد؛
وقتی که مرد
خانه هوس مردشدن
و استفاده از
حقوق دیگر خود
را میکند با
استفاده از
قوانینی که
یکی از آنها
قیمومیت و
سرپرستی زن و
فرزندانش
بوده است و ما
هیچ اعتراضی
به آن
نداشتیم.
زندگی ما پر
از چرخههای
معیوب است و
جای علوم
انسانی در آن
خالی است.
گذشته
از این وضعیت
نامناسب در
رسانهها و مشاورهها،
یکی از معضلات
دنیای مشاوره
درحالحاضر
تریبونهای
تجاری
ماهوارهای
است که مخربتر
از رسانههای
داخلی عمل میکند،؛
چراکه مردم
بار دیگر
متأسفانه
آنها را بهعنوان
متخصصانی که
در خارج تحصیل
کردهاند و
مسائل روز را
بهتر تحلیل میکنند،
نگاه میکنند
و توصیههایشان
را جدیتر میگیرند.
کانالهای
مختلفی
برنامههای
مشاوره و
تحلیل مسائل
خانواده پخش
میکنند و
جالب است که
این برنامهها
همه زنستیز و
مردسالارانه
است؛ البته
توصیهها و
شیوههای
مردسالاری
امروزه بسیار
ظریف و
باملاحظه به
کار میرود؛
آنقدر
ماهرانه که
هیچ بویی از
ماهیت واقعی
خود نداشته
باشد که فریبکار
است. مثال
بارز برای این
ظرافت تغییر
کلمه «ضعیفه»
به «خانم» با
همه بار منفی
آن در «خانمها
مقدماند»
است. نبود
جايگاههاي
قابل اعتماد،
مردم را به
سوی جذب و
کاربرد توصیههای
مخرب ماهوارهای
سوق داده است
و این نه نشان
پیشرفت و
دستیابی به
منابع مفید و
ارزشمند،
بلکه خوکردن
به توصیههای
تجاری روانشناسی
است که جای
تأسف بسیار
دارد و جای
خالی و کوتاهی
و احساس
مسئولیت
واقعی روانشناسان
و کلا متخصصان
علوم انسانی
در داخل را گوشزد
میکند.
برگرفته
از : شرق ـ شماره
۲۶۵۳ -
پنج شنبه ۲۱
مرداد۱۳۹۵
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=1082&pageno=12