چرائی
و ضرورت
سوسیالیسم
در
مرحله گذار
طولانی
یونس
پارسا بناب
درآمد
ما
چالشگران ضد
نظام چرا باید
راجع به
سوسیالیسم و
معیارها و چشم
اندازهای آن
صحبت کنیم ؟ به
علل گوناگون و
متعددی میتوان
اشاره کرد ولی
یک علت بسیار
قوی که بحث و صحبت
درباره
سوسیالیسم (
در ارتباط با
آینده بشریت )
را ضروری و
مناسب میسازد
این است که
جهانی که ما
در آن زندگی
میکنیم و
نظامی که بر
سراسر آن
حاکمیت دارد ،
نظام جهانی
سرمایه است .
نظام جهانی
سوسیالیستی آنتی
تز و تنها
بدیل در مقابل
این نظام
سرمایه
داری است .
بگذارید در
این نوشتار
بعد از بررسی
چرائی و ضرورت
حرکت به سوی
سوسیالیسم به
چند و چون احتمال
استقرار
سوسیالیسم (
در مرحله "
گذار طولانی "
) در جهان
بویژه در
آمریکای
لاتین بپردازیم
.
چرائی
سوسیالیسم
آنتونیوگرامشی
در " یادداشت
های زندان "
خود میگوید که
کارگران و
دیگر
زحمتکشان اول
رنج میکشند و
سپس به فکر
رهائی می
افتند ولی
روشنفکران
اول فکر میکنند و سپس
رنج کشیده و
لاجرم به فکر
رهائی می افتند
. امروز مجددا
هم چالشگران
ضد نظام ( روشنفکران
ارگانیک ) و هم
قربانیان
نظام ( کارگران
و زحمتکشان کل
جهان ) بعد از
رنج های
فراوان و اندیشه
های متعدد به
فکر رهائی از
یوغ نظام
جهانی افتاده
اند . آنها
میدانند که
اگر این نظام
در گذشته های
دور دارای
ویژگی های
مثبت و پیشرو
بود ، امروز
فقط پر از بی
عدالتی ها ،
ناامنی ها و
نابرابری ها است
. در حال حاضر
در نظامی که
در آن زندگی
میکنیم هر
سال یازده
میلیون کودک
از سوء تغذیه ،
فقدان وسایل
طبی ( و وجود
امراض
گوناگون ) می میرند
زیرا آنها
فقیرند و به
دارو و درمان
دسترسی
ندارند . این
نظام حاکم که
جهانی و جهانی
گرا است نظامی
است که قادر
است به کره
ماه سفر کند و
به آنهائی که
قدرت خرید
دارند
اینترنت
فراهم سازد
ولی در همان
زمان می پذیرد
که 800 میلیون
نفر انسان شب
ها بدون غذا و
گرسنه
بخوابند . در
حدود دو
میلیارد نفر
انسان در این
نظام به خدمات
عمومی و وسایل
ابتدائی ( مثل
آب آشامیدنی )
دسترسی
ندارند . این
نظام به فکر
سفر به کره
مارس است ولی
در همین کره
زمین ، انسان
ها از دسترسی
به مسکن ، غذا
، دارو و
آموزش و پرورش
محرومند .
مضافا ، این
نظام بطور
ابدی و مرتب
بحران زا است
و با ایجاد
برنامه های
گوناگونی (
مثل کالاسازی
و خصوصی سازی )
مشکلات
بیکاری مزمن ،
کودکان فراری خیابانی
، تن فروشی
جهانی ( حتی
بین نونهالان
) ، تخریب
دائمی محیط
زیست و... را در
سراسر جهان به
وجود میآورد .
دنیای ما پر از
مائده های
زمینی و ثروت
های عظیم
طبیعی و انسانی
است ولی آنها در
دست 10 تا 15 در صد
صاحبان اصلی
فراملی های اولیگوپولی
عمدتا مالی
قبضه شده اند .
در نتیجه نزدیک
به 80 در صد مردم
زحمتکش جهان
از استفاده آن
مائده ها و
ثروت ها و لذت
بردن از آنها
محرومند . در
حال حاضر 200
میلیون نفر از
کل نیروی کار
در سطح جهان
بیکارند و
تعداد آنها در
حال افزایش
است . در یک
کلام ، این
نظام که دائما
تضادهای درون
خود را دامن
می زند به معضل
اصلی انسان
تبدیل شده است
. تضاد اصلی
درون نظام این
است که این
پدیده جهانی
از یک سو دانش
، ثروت و علم
را در اختیار
صاحبان
اولیگوپولی
ها و
اولیگارشی
های حاکم قرار
میدهد و
از سوی دیگر
با رواج
فقرزائی
اکثریت عظیمی
از مردم
زحمتکش جهان
را که
سازندگان
واقعی ثروت ها
، صنایع و
دانش ها هستند
) از دسترسی به آنها محروم
میسازد .
این نظام اگر
روزگاری در
گذشته دارای جنبه
های مثبت بوده
و هر از گاهی
بحران نیز ایجاد
می کرده امروز
که " در بستر
مرگ افتاده "
خود به بحرانی
غده ای کشنده
در زندگی
انسان تبدیل
گشته است .
شایان توجه
است که این
نظام به هیچ وجه
موجودیت و
ادامه بقای
خود را فقط
محدود به
استثمار
انسان نساخته
بلکه به تاراج
و تخریب طبیعت
و نتیجتا محیط
زیست نیز
متوسل گشته
است . در واقع
صفحات تاریخ
نشان میدهند
که سرمایه
داری در طول
عمر تقریباً
پانصدساله اش
هزاران نوع
جانور و گیاه
را در کره خاکی
نابود ساخته
است . پروسه
هولناک و
فلاکت بار
جنگل زائی در
سراسر جهان ،
ناپدید شدن
دماغه های
پوشیده از برف
و بالاخره
تغییر
نامناسب و
غیرعادی آب و
هوا نه تنها تمدن
بشر ( بلکه نفس
وجود زندگی در
این سیاره ) را
به خطر
انداخته است .
پس زمانی که
صحبت از سوسیالیسم
میشود ،
صحبت از پدیده
ایست که
کاملاً
متفاوت از این
پدیده و نظامی
است که ما هر
روز داریم
تجربه میکنیم . در
واقع صحبت از
سوسیالیسم
یعنی صحبت درباره
" زندگی بهتر "
یا " جهانی
بهتر " همان طور
که در تاریخ
مبارزاتی قرن
بیستم ثبت شده
است خیلی از
چالشگران ضد
نظام در درون
جنبش های رهائیبخش
ملی ( مثل
قوامی نکرومه
در غنا ، احمد
سوکارنو در
اندونزی و
جولیوس نیره
ری در
تانزانیا )
باور داشتند
که آنها
بعد از رهائی
از یوغ
استعمار کهن
نظام میتوانند
ضرورتا بدون
به چالش
طلبیدن
رادیکال مناسبات
سرمایه داری "
جهانی بهتر " و
" زندگی بهتر "
را برای مردمان
کشورهای خود
مهیا سازند .
ولی آنها
یکی بعد از
دیگری متوجه
گشتند که نمیتوانند در
کنار سرمایه
داری در جهت
دگردیسی اجتماعی
قدم بردارند .
این چالشگران
که در صمیمیت
، حسن نیت و
فداکاری آنها به
هیچوجه نباید
تردید داشت
زمانی به محدودیت
های تاریخی و
اشتباهات خود
پی بردند که
یا مثل
سوکارنو و
قوامی نکرومه
با عواقب شوم
براندازی
دولت هایشان
در تبعید دست
و پنجه نرم میکردند
و یا مثل ناصر
در مصر و و
سکوتوره در
گینه (
کوناکوری ) در
باتلاق فلاکت
بار جنگ
تحمیلی و یا
قبول منطق
حرکت سرمایه
در غلطیده
بودند . آن چه
که امروز جای
خرسندی و
شادمانی دارد
این است که
چالشگران ضد
نظام سرمایه
در قرن بیست و
یکم ( از ایوو
مورالس ،
هوگوچاوز و
کورتا در
آمریکای لاتین
گرفته تا
رهبران حزب
کمونیست نپال
در آسیای
جنوبی ) با این
که به روشنی
اعلام میکنند که
دگردیسی
اجتماعی در
جهت ایجاد "
جهانی بهتر " (
سوسیالیسم )
طی یک مرحله و
راه گذار طولانی
را از آنها
طلب میکند ولی در
عین حال به
این جمعبندی
رسیده اند که
این مرحله و
راه گذار
طولانی لازمه
اش نه تنها
گسست از محور
نظام را ضروری
میسازد
بلکه رسیدن به
" جهانی بهتر"
بدون مبارزه
علیه سرمایه
داری و
اولیگارشی
های متعلق به
آن امکان پذیر
نیست . تاریخ
نشان میدهد
که مشکلات
طبقات زحمتکش
جوامع بشری را
دیگر نمیتوان
از طریق سیاست
ها و " رفورم
های " اولیگارشی
های حاکم حل
کرد . اگر
روزگارانی در
گذشته این
امکان تحت
شرایطی در
بخشی از جوامع
وجود داشت
امروز با تسلط
بی منازع
اولیگوپولی
های انحصاری
مالی بر هیئت
های حاکمه
کشورهای هم
مرکز و هم در
بند پیرامونی
دیگر در "
چهارچوب مدل
سرمایه داری
حل مسئله فقر
و نابرابری
ناشی از آن
امکان پذیر
نیست . امروز
اکثریت
زحمتکشان
جهان که قربانیان
اصلی نظام
جهانی سرمایه
در سطح جهانی
هستند همراه و
در همدلی با
چالشگران
روشنفکر ضد
نظام که "
روشنفکران
ارگانیک "
جنبش های
رهائی از یوغ
نظام را تشکیل
میدهند
بخوبی
میدانند که
سرمایه داری
نه قادر است ( و
نه میخواهد )
که مسائل و
معضلات مادی و
معنوی که
بشریت با آنها روبرو
است ، را حل
کند . ولی
اکثریت عظیمی
از چالشگران
ضد نظام که به
خاطر
تعهداتشان به
بهبود زندگی
توده های
زحمتکش به "
روشنفکران
ارگانیک "
معروفند
بخوبی و روشنی
می دانند که
سوسیالیسم
تنها
آلترناتیو و
آنتی تز
سرمایه داری
است و بدین
جهت آنها
دائما و به
طور مرتب نه
تنها راجع به
چرائی و ضرورت
سوسیالیسم در
قرن بیست و
یکم صحبت میکنند
بلکه تلاش میکنند
که دانش توده
های مردم را
نسبتاً به
ماهیت ارزش
های
سوسیالیسم
ارتقاء دهند .
سوسیالیسم
چرا ؟
چون
صحبت و بحث
درباره ضرورت
استقرار
سوسیالیسم به
عنوان یک
آلترناتیو
بجای سرمایه
داری امری
ضروری و لازم
الاجراء است
در نتیجه باید
درباره محتوی
و خصلت های آن
نیز بیش از
پیش صحبت شود
تا آشنائی با
چرائی
استقرار آن (
به عنوان یک
آلترناتیو
هدفمند ) بین
توده های مردم
رواج یابد .
تحت چه شرایطی
ما میتوانیم
مطمئن باشیم و
بپذیریم که یک
جامعه در راه
سوسیالیسم به
پیش میرود ؟
ویژگی های
عمومی و جهانی
و ارزش ها و
معیارهای
سوسیالیستی
کدامین هستند
؟ یکم این که در
سوسیالیسم
انسان و رشد
او هدف اصلی
جامعه ایست که
در راه
سوسیالیسم به
پیش میرود .
عشیره ، ایل ،
ملیت و ملت ،
دین و مذهب در
جوامع واقعیت
دارند ولی آن
چه که در جامعه
بهتر (
سوسیالیسم )
مهم است انسان
و رشد خلاقیت
اوست . بدون
تردید رواج و
گسترش برنامه ها
و پروسه های
عدالت
اجتماعی و
برابری شروط لازم
در رسیدن یه
این هدف اصلی
است . به
موازات عدالت
اجتماعی و
ترویج برابری
باید تأکید
کرد که ماهیت
دموکراتیک
سوسیالیسم
بویژه در قرن
حاضر نقش
بزرگی در رشد
انسان و خلاقیت
او ایفاء میکند
. ما نباید
بگذاریم که
دوباره
اشتباهات گذشته
که در گستره
اولین عروج
جنبش های
سوسیالیستی و
جنبش های
رهائیبخش قرن
بیستم اتفاق
افتادند ،
دوباره تکرار
شوند . بطور
مثال ، علیرغم
وجود سیاست و
پراتیک " مشی
توده ای " که
سالها توده
های مردم را
در چین در
تعیین سرنوشت
خویش درگیر
کرد با غلطیدن
بخش بزرگی از
رهبران در
باتلاق
بوروکراسی
دولتی و حزبی (
در دهه هفتاد )
به کلی کنار
گذاشته شد و
نقش انسان در
تعیین مصوبات
و تصمیم گیری
ها به حد
ناچیز رسید .
مارکسیست ها که عموماً
در راس جنبش
های رهائی از
یوغ سرمایه
قرار دارند
باید به اهمیت
دموکراسی پیگیر
در توسعه
سوسیالیسم و
برعکس به نقش
سوسیالیسم در
دموکراتیزه
ساختن جامعه
توجه کنند . روی
این اصل متون
مارکسیستی
بویژه در عصر
بعد از پایان
دوره " جنگ سرد
" تأکید می
ورزند که سوسیالیسم
و دموکراسی
عامل و معلول
نبوده بلکه هم
در دوره گذار
طولانی به
سوسیالیسم و
هم در عصر بعد
از استقرار
سوسیالیسم دو
روی یک سکه و
لازم و ملزوم (
مکمل هم )
هستند . مطابق
متون کلاسیک
مارکسیستی
نیز جامعه "
فراسوی
سرمایه " که در
راه گذار
طولانی به "
جامعه بهتر "
قدم بر میدارد
باید مدام به
سوی کسب حقوق
دموکراتیک
برای مردم در
مسیر رواج
پروسه دموکراتیزه
ساختن جامعه ،
حرکت کند .
لنین در مقاله
کوتاهی تحت
نام "
مارکسیسم و
دولت " که پیش از
کتاب معروفش "
دولت و انقلاب
" منتشر ساخت ،
میگوید که
سوسیالیسم در
مقام مقایسه
با جامعه
سرمایه داری
باید به عنوان
دموکراتیک
ترین جامعه
درک و انگاشته
گردد زیرا در
جامعه سرمایه
داری
دموکراسی فقط
برای اقلیتی که
دارای ثروت
هستند و به
بخش بسیار
کوچکی از کارگران
که استخوان
بندی "
اریستوکراسی
کارگری " را در
آن جامعه
تشکیل میدهند
، موجود است .
در صورتیکه در
دوران گذار به
سوسیالیسم انسان
تقریباً و به
تدریج به
دموکراسی
کامل دست پیدا
میکند .
دموکراسی در
فاز گذار هنوز
کامل نیست زیرا
خواست و اراده
" غیر قابل
انکار "
اکثریت مردم
هنوز در مورد
پذیرش اقلیتی
کوچک از مردم
در آن جامعه
قرار نگرفته
است . نظرگاهی
را که لنین در
نوشتار "
مارکسیسم و دولت
" بیان میکند عمدتا
تحت تاثیر
نوشته های
مارکس و انگلس
در مورد
دموکراسی "
کامل " است . از
موضع آنها
جامعه آینده
بشر (
سوسیالیسم ) امکانات
برای رشد کامل
پتانسیل
انسان در آن جامعه
را مهیا میسازد .
انسان های
پیشرفته
بتدریج جای
انسان هائی را
که بر حسب
نژاد ، تبار
اتنیکی ، رنگ
پوست و دین و
مذهب به گروه
های کاذب
فرهنگی تقسیم
گشته اند را
میگیرند
. انگلس در
اولین
دستنویس "
مانیفیست کمونیست
" مینویسد
که : " باید
جامعه ساخت را
در آن هر عضو (
بدون در نظر
گرفتن جنسیت ،
نژاد ، تبار
ودین و مذهب و...
مترجم ) با
استفاده از
کلیه ظرفیت ها
و قدرت های
خود بتواند بدون
به خطر
انداختن
شرایط اصلی
جامعه به رشد
خود در آزادی
کامل ادامه
دهد در نسخه
نهائی " مانیفست
کمونیست " این
جامعه نوین به
" کانونی " میماند
که در آن رشد
آزاد هر کس
شرط اصلی برای
رشد آزاد همه
در آن جامعه
است . اماّ
چقدر طول
خواهد کشید که
ما به هدف خود
یعنی جامعه و
دنیای بهتر (
سوسیالیسم )
برسیم ؟ بررسی
تاریخ جوامع
بشری نشان میدهد که
انسان در
گذشته چندین
بار در مسیر
گذرگاه های
تاریخی قرار
گرفته است .
امروز جهان ما
دوباره در
گذرگاهی
طولانی و پر
از آشوب و
مشکلات عدیده
قرار گرفته
است . این
گذرگاه که بسی
طولانی است به
مرحله " گذار "
از سرمایه
داری به سوسیالیسم
معروف شده است
. بخشی از
تحلیلگران مارکسیست
بر آن هستند
که عمر دوره
گذار شاید چهل
تا پنجاه سال (
برخی دیگر بیشتر و یا کمتر ) تخمین
میزنند . بهر
رو همه متفق
القول هستند
که این دوره و
مرحله تاریخی
همانا " گذار
به سوسیالیسم
است .
کالبد
شکافی دوران
گذار
در
حال حاضر
چالشگران ضد
نظام که برای
گذار از
سرمایه داری
به سوسیالیسم
به تدارک و
تعبیه استراتژی
مبارزاتی و
بسیج توده های
مردم
مشغولند عموماً به
وجود سه نوع "
گذار " در جهان
اشاره میکنند : 1 – گذار
در کشورهای
پیشرفته بخش
مرکز نظام ، 2 –
گذار در
کشورهای
پیرامونی که
در آنها
قدرت ماشین
دولتی توسط
سوسیالیست ها
تسخیر گشته
بود و 3 – گذار در
کشورهائی که
در آنها
فقط حکومت کشوری
در دست
چالشگران ضد
نظام است . اگر
بپذیریم که
امروز نظامی
که بر جهان
مستولی است
نظام جهانی
سرمایه است و
این نظام
جهانی عمدتا
یک نظام جهانی
اقتصادی (
سرمایه ) است و
نه نظام جهانی
دولتی لاجرم
آنوقت بیشتر به
اهمیت وجود
این " گذارها "
پی میبریم . نظام
جهانی کنونی
علیرغم تسلط
بی منازع
اقتصادی و
قدرقدرتی
نظامی در راس
آن ( آمریکا ) بر
سراسر کره خاکی
به هیچ وجه
نتوانسته به
ایجاد و
استقرار یک
نظام جهانی
دولتی موفق
گردد و امروز
جهان ما ( مثل
حداقل دویست و
پنجاه سال
گذشته ) به
دولت – ملت های
متفاوت و
متعدد با ویژگی
های فرهنگی و
سیاسی
گوناگون و با
مرزها و سرحدات
کم و بیش معین
و شناخته شده
تقسیم گشته است
. بدین جهت "
دوران گذار "
از سرمایه
داری به سوسیالیسم
با این که در
اکثر کشورهای
جهان باید از
فاز معین و
مشترک " گسست "
از محور نظام
جهانی سرمایه
عبور کند ولی
بطور کلی هر
کشوری مولفه
ها و ویژگی
های مشخص آن
کشور را در
دوران گذار با
خود حمل خواهد
کرد .
گذار
در کشورهای
پیشرفته مرکز
مارکس
و انگلس و
اکثریت عظیمی
از پیروان
آنان ( بویژه
در
انترناسیونال
دوم ) معتقد
بودند که گذار
به سوسیالیسم
در کشورهای
پیشرفته جهان
( در اروپای
آتلانتیک و
آمریکای
شمالی )
آنجاها که خود
سرمایه داری
شرایط مادی و
فرهنگی را
برای " گذار "
آماده ساخته
بود ، آغاز
خواهد گشت .
دسترسی
انقلابی به
تسخیر قدرت
ماشین دولتی
به حاکمیت
متشکل کارگری
این امکان را
خواهد داد که
بلافاصله از
سرمایه داران
خلع مالکیت خصوصی
کرده و دولت
کارگری را به
بیانگر
خواسته های
اکثریت جامعه
تبدیل سازند .
ولی تاریخ در
جهتی متفاوت
به حرکت خود
ادامه داد .
شکلگیری و ساختمان
سوسیالیسم در
کشورهای
پیشرفته سرمایه
داری که دارای
طبقه بزرگ و
با تجربه ی
صنعتی بودند ،
آغاز نگشت
بلکه در کشوری
اتفاق افتاد
که در آن جا
سرمایه داری
تازه آغاز گشته
و توده های
وسیعی از مردم
عمدتا دهقان
بوده و طبقه
کارگر بخش
اقلیتی از
جمعیت را
تشکیل میداد .
امروز که از
وقوع انقلاب
بلشویکی
نزدیک به 93 سال
میگذرد هنوز
این سئوال مهم
و کلیدی بین
مورخین و
تحلیلگران
مطرح است که چرا
این حادثه
تاریخی اتفاق
افتاد ؟ بررسی
اسناد و شواهد
تاریخی
منجمله نوشته
های لنین به روشنی
نشان میدهد
که علت اصلی
وقوع این
حادثه تاریخی
این بود که
شرایط سیاسی (
چه در سطح
جهانی و چه در
سطح کشوری ) کم
و کیف شرایط
اقتصادی
منجمله آرایش
طبقاتی ، را
در روسیه
دستخوش تحول
ساخته و آنها را
تحت تاثیر خود
قرار داد .
گذار
در کشورهای
عقب افتاده
پیرامونی :
روسیه
در
آغاز قرن
بیستم نظام
جهانی سرمایه
که با اولین
بحران
ساختاری عمیق
خود روبرو
گشته بود با
توسل به تمرکز
سرمایه در
کشورهای خودی
( ظهور و عروج
انحصارات
مالی بزرگ ) و
با تشدید
جهانی گرائی (
تسخیر و تاراج
کشورهای
دربند
پیرامونی
آسیا ، آفریقا
و... ) جهان را به
سوی فلاکت ،
بی امنی و
بالاخره جنگ
جهانی اول سوق
داد . این
بحران و پی
آمدهای
خانمانسوز
منبعث از آن ،
به بخشی از
نیروها و
چالشگران ضد
نظام ( عمدتا
لنین و یارانش
) فرصت داد که
با استفاده از
اوضاع سیاسی
پراز آشوب در
سطح جهانی
توده های
وسیعی از مردم
روسیه را در
جهت انقلاب ،
رهائی از یوغ
سرمایه جهانی
و حرکت در راه
طولانی گذار
به سوسیالیسم
بسیج سازند .
بدون شک شرکت
همه جانبه
تزاریسم
روسیه در جنگ
جهانی اول و
تنفر شدید
مردم از جنگ
خدمت بزرگی به
پیشرفت اوضاع
انقلابی در
روسیه کرد .
یکی از
پیامدهای
انقلاب فوریه
1917 در روسیه این
بود که
بورژازی پس از
کسب قدرت نمیتوانست
بدون سهیم شدن
بخشی از قدرت
با شوراهای
کارگران و
سربازان ( که
عمدتا توسط
بلشویک ها
بسیج و ایجاد
گشته بودند )
به بقای خود
ادامه دهد .
لنین انقلاب
فوریه را "
انقلاب
ناتمام "
خواند ولی آن
را " اولین فاز
انقلاب
کارگری که جنگ
عامل آن بود "
محسوب داشت .
او در سخنرانی
خود در هفتمین
کنفرانس سراسری
بلشویک ها در
آوریل 1917 تأکید
کرد که شرایط
فلاکت بار جنگ
امپریالیستی
منجر به قیام
های کارگری
گشته و این
شرایط خانمانسوز
تنها زمانی از
میان برداشته
میشود
که پرولتاریا
قدرت سیاسی را
تسخیر کرده و تصمیماتی
اتخاذ کند " که
اگر حتی حالا
سوسیالیستی
نیستند میتوانند
قدمهائی در
جهت
سوسیالیسم "
باشند . لنین
کاملاً آگاه
بود که عقب
ماندگی روسیه
مانع از
استقرار "
فوری
سوسیالیسم " در
آن کشور است
ولی او در عین
حال با روشنی
کامل متوجه
بود که تنها
راه رهائی
کشور از شرایط
فلاکت بار
منبعث از جنگ
تسخیر قدرت
سیاسی و برداشتن
قدم هایی در
جهت رسیدن به
سوسیالیسم است
. ضرورت حرکت
در جهت
سوسیالیسم
بعد از تسخیر
قدرت بحث
مفصلی است که
در نوشته های لنین
در دوره
تاریخی 1923 – 1917 به
وفور مطرح
گشته است . او
درباره لازم
الاجراء بودن
این " گذار "
مدت ها پیش از
وقوع انقلاب
بلشویکی چنین
مینویسد
: " در آغاز
آوریل 1917 ماه ها
پیش از وقوع
انقلاب اکتبر
و تسخیر قدرت
ما در ملاء
عام اعلام
کرده و به
مردم تشریح کردیم
که : انقلاب
حالا نمیتواند
در این مرحله (
در مرحله
انقلاب
بورژائی ) به
عقب انداخته
شود . کشور
دچار تحول
گشته ، سرمایه
داری رشد
یافته و خرابی
ابعاد
چشمگیری پیدا
کرده است .
اوضاع چه
بخواهیم و چه
نخواهیم از ما
میطلبد که
قدمهائی به
جلو در جهت
سوسیالیسم برداریم
. زیرا راه
دیگری برای
توسعه در راه
رهائی کشور از
جنگ
خانمانسوز و
کاهش و تعدیل
تالمات
کارگران و
مردم استثمار
شده وجود
ندارد " . لنین
چند هفته پیش
از وقوع
انقلاب اکتبر
باز تأکید کرد
: " غیر ممکن
است که در طول
تاریخ بطور
اعم و در دوره
جنگ به طور
اخص آرام نشست
. ما یا باید به
پیش رویم و یا
عقب نشینی کنیم
. در روسیه قرن
بیستم که از
راه انقلابی
به جمهوری و
دموکراسی
رسیده غیر
ممکن است بدون
برداشتن
قدمهائی در
جهت
سوسیالیسم
پیشرفت کنیم .
بدون تردید
این قدم ها
باید با توجه
به سطح
تکنولوژی و
فرهنگ تعیین و
برداشته شوند
. تولید
ماشینی صنایع
بزرگ در
کشاورزی دهقانی
.... نمیتواند
در حال حاضر
مطرح باشد .
اماّ ترس از
حرکت به پیش
نیز در واقع
عقب نشینی است
. با این وصف تردیدی
نیست که وقوع
انقلاب اکتبر
در روسیه باورها
و انگاشت های
اکثر سوسیال
دموکراسی های
اروپا را زیرو
رو و نابود
ساخت . انقلاب
با سمتگیری
سوسیالیستی و
کارگری در
کشوری اتفاق
افتاد که در
آن جا مولفه
های عینی (
شرایط
ابژکتیو )
برای سوسیالیسم
وجود نداشتند
: بدین معنی که
رشد نیروهای تولیدی
در آن کشور
هنوز به سطحی
نرسیده بود که
وقوع
سوسیالیسم را
ممکن سازد .
اکثر سوسیال
دموکرات های
اروپائی در
دهه آخر قرن
نوزدهم و در
دو دهه آغازین
قرن بیستم به
این نتیجه
رسیده بودند
که تلاش
چالشگرانی
مثل لنین در جهت
حرکت به سوی
سوسیالیسم
اشتباه محض
بوده و آنها
بهتر است راه
رشد سرمایه
داری و
دموکراسی (
اروپای غربی
آتلانتیک ) را
بپیمایند .
لنین که با
پژوهش های خود
در زمینه های
تاریخی سیاسی
و اقتصادی
روسیه و
کشورهای "
مشرق زمین "
خود را بطور
قابل ملاحظه
ای از اندیشه
ها و انگاشت
های اروپا
محوری رها
ساخته بود ،
در یکی از
آخرین نوشته
های خود تحت نام
" انقلاب ما " (
در سال 1923 )
سوسیال
دموکرات های اروپا
( که وقوع
انقلاب با چشم
اندازهای
سوسیالیستی
در روسیه عقب
افتاده را
نکوهش کرده و
یا اشتباه
تصور میکردند ) را
به نقد کشید و
شرح میدهد
که آنها
نتوانستند
عللی را که
وقوع انقلاب
در روسیه را
ممکن ساخت ولی
در اروپای
پیشرفته وقوع
آن را ناممکن
ساخت ، بخوبی
بشناسند . آنها متوجه
نشدند که جنگ
وضع دلخراش و
فلاکت باری را
در روسیه
بوجود آورده
بود که اوضاع
سیاسی ( ادغام
و آمیزش جنگ
دهقانی با
جنبش کارگری
دگردیسی در
توازن و آرایش
نیروها )
سرنگونی تزاریسم
و سرمایه امپریالیستی
را ممکن ساخت .
آیا آنها (
دهقانان و
کارگران
روسیه ) به صرف
این که همه
مولفه های
مادی و فرهنگی
را برای
ساختمان سوسیالیسم
نداشتند پس می
بایست راه
گذار به سوسیالیسم
را رد میکردند ؟
لنین با این
که تأکید میکرد
که مردم روسیه
برای حل مسائل
مبرم ( منبعث
از جنگ ) راه
دیگری به جزء
قدم برداشتن
در راه
سوسیالیسم
ندارند ، در
عین حال بخوبی
آگاه بود که
عبور از " وضع
موجود " به
سوسیالیسم در
روسیه کار
بسیار مشکلی
بوده و پیروزی
نهائی بدون
حمایت همه
جانبه
سوسیالیست ها
و کارگران اروپا
غیر ممکن است .
شایان توجه است
که لنین در
سال های 1917 – 1919
بطور جدی به
این امر
اعتقاد داشت
که اگر انقلاب
روسیه نتواند
از حمایت
بیدریغ
سوسیالیست های
اروپا
برخوردار
گردد به
پیروزی نهائی
خود نخواهد
رسید . ولی بعد
ازپایان جنگ
جهانی اول ،
چرخش به راست
افراطی و رشد
تمایلات
نظامیگری در
کشورهای
پیشرفته
اروپا ، سرکوب
وحشیانه
سوسیالیست ها
( بویژه قتل
واعدام
روزالوگزامبورگ
، کارل
لیبکنخت و .... در
آلمان 1919
سرنگونی دولت
سوسیالیستی
بلاکن در
مجارستان و
بالاخره
تدارک 14 کشور
امپریالیستی
برای حمله به
کشور جوان شوراها
در سال 1919 لنین
را متوجه عروج
امواج خروشان
جنبش های
رهائیبخش (
خلق های مشرق
زمین ) که خود
منبعث از
تشدید گسترش
سرمایه در
کشورهای
مستعمره و
نیمه مستعمره
آسیا و آفریقا
بود ، ساخت .
لنین در سال
های آخر عمر
خود ( 1920 – 1924 ) به این
نتیجه رسید که
کشور جوان
شوراها (که به
زودی به اتحاد
جماهیر شوروی
سوسیالیستی
تکامل یافت )
قادر خواهد
گشت که با
همکاری و
حمایت جنبش
های رهائیبخش
ضد استعماری
در " مشرق زمین
" ( اولین عروج
امواج بیداری
و رهائی از
یوغ نظام
جهانی سرمایه )
به راه طولانی
خود در جهت
رسیدن به
سوسیالیسم
ادامه دهد .
سال ها بعد
تاریخ جهان
نشان داد که
شرایط سیاسی
فلاکت بار و
ناامنی های
خانمانسوز که
جنگ جهانی دوم
در سراسر جهان
بوجود آورد
باعث گشت که
چالشگران ضد
نظام با
استفاده از
فرصت هائی که
بحران نظام
جهانی و جنگ
در اختیار آنها گذاشته
بود با بسیج
نیروهای عظیم
مردمی که در
کشورهای آسیا
، آفریقا و
اروپای شرقی
به تسخیر قدرت
سیاسی در آن
کشورها موفق
گشته و سپس در
راه دگردیسی
به سوی
سوسیالیسم به
پیش روند . در
واقع تاریخ
نیمه دوم قرن
بیستم ، تاریخ
عروج و رشد
انقلابات سوسیالیستی
و جنبش های
رهائیبخش ملی
در کشورهای سه
قاره علیه
نظام جهانی
بود . امروز
نیز تا اندازه
ای شرایط در
کشورهای
آمریکای لاتین
با اوضاع جاری
در روسیه پیش
از انقلاب اکتبر
قابل مقایسه
است که در این
جا به کم و کیف
آن می پردازیم
.
دوران
" گذار " در
کشورهای
آمریکای
لاتین
در
صفحات پیشین
به وجود سه
نوع " گذار " به
سوسیالیسم
اشاره شد : گذار
در کشورهای
پیشرفته
سرمایه داری ،
گذار در کشورهای
توسعه نیافته
( مثل روسیه و
چین ) که قدرت
دولتی و گذار
در کشورهائی
که کاملاً به
دست
انقلابیون
افتاد و نوع
سوم گذار در
کشورهائی است
که در آن جا
فقط حکومت (
مشخصا قوه
اجرائیه ) و نه
" قدرت ماشین
دولتی " در دست
ها است .
تعدادی از
کشورهای
آمریکای
لاتین ( ونزوئلا
، بولیوی ،
اکوادور و... )
نوع سوم " دوران
گذار به
سوسیالیسم "
را تجربه میکنند
. در مقام
مقایسه تا
اندازه قابل
توجهی که
امروز اوضاع
در آمریکای
لاتین شباهت
با شرایط
روسیه بیش از
انقلاب اکتبر
را دارد که بررسی
آن حائز اهمیت
است . در
کشورهای
آمریکای لاتین
( هم در
آمریکای
مرکزی و هم در
آمریکای جنوبی
)
نئولیبرالیسم
در 30 سال گذشته
به تشدید فقر
، بی عدالتی ،
تبعیض و
نابرابری
دامن زده است .
" بازار آزاد
نئولیبرالیسم
" ، جنگل ها را نابود
، آب ها را
مسموم و محیط
زیست و طبیعت
را تخریب
ساخته است .
مردم آمریکای
لاتین به ستوه
آمده و در
حرکت های خود
اول دست به
مقاومت زده و
سپس با اتخاذ
مواضع تدافعی به
کاندیداهائی
در انتخابات
ریاست جمهوری
رای دادند که
بطور روشن و
نمایان دارای
برنامه های ضد
نئولیبرالی
هستند . دولت
های جدید
برآمده از این
اوضاع با
مسئله ای که
بلشویک ها در
روسیه داشتند
، روبرو شده
اند : آنها
باید یا با
پیاده ساختن
برنامه های
سرمایه داری
تلاش کنند که
آن کشورها را
در جاده رشد و توسعه
بیاندازند که
در آن صورت
چیزی به غیر
از رنج ومحنت
بیشتر
برای مردم به
بار نخواهند
آورد ، یا آنها باید
خود به ساختن
بدیلی در
مقابل سرمایه
داری آماده
سازند . به
کلامی دیگر ،
آنها
باید این
کشورها را در
سراشیب
سوسیالیسم قرار
داده و نقش
سازندگان
اصلی جامعه
نوین ( و دنیای
بهتر ) را به
دست خود مردم
بسپارند . با
این که شباهت
های قابل ملاحظه
ای بین آن چه
که در شوروی
در سال های 1917 – 1924
اتفاق افتاد
با آن چه که
امروز در
آمریکای لاتین
به وقوع می
افتد شباهت
های قابل
ملاحظه ای
دیده میشود ،
ولی شرایطی که
امروز حکومت
های " چپ " در آمریکای
لاتین با آن
روبرو هستند
حتی پیچیده تر
و غامض تر از
آنهائی است که
حکومت
شوراهای جوان
روبرو بودند .
معما این است
که چگونه میشود به سوی
افق
سوسیالیستی
در کشوری حرکت
کرد که در آن
جا شرایط
اقتصادی و
فرهنگی که
باید پایگاه
برای رشد
سوسیالیسم
باشد ، این
معمائی است که
لنین درباره
آن در سال 1917 در
ارتباط با جامعه
روسیه صحبت
کرد . غامض تر
بودن این معما
در آمریکای لاتین
در مقام
مقایسه با
روسیه پیش از
انقلاب این
است که امروز
در کشورهای
آمریکای
لاتین با این
که چپ ها در
حکومت سهیم
هستند ولی آنها ( برخلاف
بلشویک های
انقلاب اکتبر
) موفق به تسخیر
قدرت ( ماشین
دولتی ) نگشته
اند . باید
توجه کرد که
قدرت ماشین
دولتی به هیچ
وجه محدود به
قوه اجرائیه
حکومت نیست
بلکه حاکمیت
بر ماشین
دولتی شامل
قوای مقننه و
قضائی ،
نیروهای
نظامی ،
نهادهای
حکومتی در
سطوح محلی و
ایالتی و دیگر
نهادها می
گردد . بررسی
این معما و
مسائل مربوط
به آن پرسش
های متعدد و
قابل تاملی را
امروز در بین
چالشگران ضد
نظام و
قربانیان
نظام مطرح میسازد که
نیاز به بحث و
تفحص دارند .
اگر طبقه کارگر
را با مفهومی
نسبتاً
کلاسیک در نظر
بگیریم ، آیا
حکومت
سوسیالیستی
میتواند
در جامعه ای
که طبقه کارگر
در آن اکثریت
ندارد ، مستقر
گردد ؟ بررسی
اولین بحران
عمیق ساختاری
نظام سرمایه ( 1873 –
1914 ) که منجر به
جنگ جهانی اول
و عروج اولین
امواج خروشان
انقلاب
سوسیالیستی
در روسیه
تزاری گشت
نشان میدهد
که امکان حرکت
به سوی
سوسیالیسم در
کشورهائی که
ضرورتا
کارگران در آنها اکثریت
نیستند میتواند
توسط
چالشگران ضد
نظام بوجود
آید . امروز
نیز که ما با
دومین بحران
عمیق ساختاری
نظام سرمایه (
از 1973 به این سو )
روبرو هستیم
مجددا شاهد
عروج بیداری و
مبارزات
رهائیبخش
منجمله حرکت
به سوی
سوسیالیسم در
کشورهای جهان
هستیم . در این
موارد بررسی
حکومت های
جدید چپ در
آمریکای
لاتین و
ارزیابی
کارنامه آنها بسیار
حائز اهمیت
است . این
حکومت ها
فضائی را در
مقابل دید ما
قرار داده اند
که در آن چالشگران
ضد
نظام (
سوسیالیست ها
و نیروهائی که
دارای چشم
اندازهای
سوسیالیستی و
یا حداقل
دیدگاه های ضد
گلوبولیزاسیون
سرمایه و ضد "
بازار آزاد
نئولیبرالیستی
" دارند )
همراه با طبقه
کارگر و دیگر
زحمتکشان از
یک سو و
سرمایه داران
از سوی دیگر
در زمانی که
چپ ها در
حکومت و دولت
سهیم هستند ،
در کارزار
انتخابات با
یکدیگر رقابت
میکنند . در
این کشورها (
ونزوئلا ،
بولیوی ، اکوادور
، نیکاراگوئه
، پاراگوئه ،
برزیل و .... ) اگر
چه با اتخاذ
سیاست ها و برنامه
های ضد
نئولیبرالی ،
ضد خصوصی سازی
و ... از سوی دولت
محدودیت های
جدی برای
سرمایه داران
کلان وضع شده
است اماّ از
آنان خلع و
سلب مالکیت
نشده و از
حرکت در
فعالیت های
انتخاباتی و
سیاسی نیز منع
نشده اند و چه
بسا در شرایطی
نیز ( مثل شیلی
در سال 2009 ) میتوانند
دولت چپ گرا
را از طریق
صندوق رای
ساقط کنند .
البته در این "
دوره گذار " پر
از تلاطم و سورپریزها
به سوی
سوسیالیسم ،
این دولت ها
هنوز ثبات و
تعیین نهائی
نیافته اند و
سال های قابل
توجهی
پیرامون
آینده آنها
مطرح است .
برخی از این
دولت ها ( مثل
دولت لولا در
برزیل ) تا حد
قابل توجهی از
مواضع ضد نئولیبرالی
و برنامه های
اقتصادی
دوران
انتخابات عقب
نشینی کرده
اند اماّ دولت
هائی چون ونزوئلا
، بولیوی ،
اکوادور و...
هنوز در مسیری
قرار دارند که
آنها را
میتواند
به سوی پیشرفت
با چشم
اندازها و
ملاک های
سوسیالیستی
سوق دهد . به
نظر نگارنده
این دولت ها
اگر در پروسه
رقابت های
شدید با
حریفان داخلی
خود قربانی
تجاوزات
نظامی و
مداخلات
سیاسی راس نظام
جهانی (
آمریکا )
نگردند و بر
سر کار بمانند
احتمال دارد
که آمریکای
لاتین ( یا بخش
مهمی از آن
قاره ) را به
سوی " جهانی
بهتر " با
معیارها و چشم
اندازهای
سوسیالیستی
رهنمون گردند
.
پی
نویس ها
1 –
مارتا هانکر ،
" آمریکای
لاتین و
سوسیالیسم قرن
بیست و یکم " ،
در مجله "
مانتلی ریویو
" ، ژوئیه و
اوت 2010 .
2 –
لنین ، "
مارکسیسم
درباره دولت "
در آرشیو لنین
در سایت
مارکسیست ها
3 –
مایکل لی
بوویتز ، "
سوسیالیسم
برای قرن بیست
و یکم "
نیویورک ، 2006
صفحه 13 .
4 –
هارنکر ، همان
جا ، صفحات 29 – 30 .
5 –
لنین ، "
هفتمین
کنفرانس
سراسر حزب
سوسیال دموکرات
کارگری روسیه
" در آرشیو
لنین در سایت
مارکسیست ها .
جلد 4
6 –
لنین ، "
انقلاب ما " ،
همان جا ، جا 25 .
7 –
همان جا ، جلد 25 .
8 –
هارنکر ، همان
جا ، صفحات 34 – 31 .