ونزوئلا
پس از چاوز
گفتوگوی
نیولفت ریویو
با جولیا
بکستون
ترجمهی
مهیار نیازی و
سارا یوسفپور
پس
از هفده سال
حکومت چاویستا[1]
در ونزوئلا،
اپوزیسیون
جناح راست در
انتخابات
مجلس ملی کشور
به پیروزی
قاطع دست یافته
و به تعلیق
سیاسی دامن
زده است. اگر
ممکن است
دربارهی
جغرافیای
انتخاباتی و
جمعیتی آرای
دسامبر 2015 صحبت
کنید.
نکتهی
مهمی که باید
دربارهی این
نتایج
انتخابات
مورد توجه
قرار گیرد،
ماهیت
نامتناسب آن
است. جبههی
اپوزیسیون
هیأت ائتلاف
دموکراتیک MUD 56
درصد آرای
عمومی را کسب
کرد در حالی
که ائتلافِ به
رهبری حزب
حاکم یعنی حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
(PSUV) حائز 41 درصد
از آرا شد.
بیان این
موضوع در قالب
تعداد کرسیها
حتی اختلاف
بیشتری را نیز
نشان میدهد: 65
درصد به 33 درصد.
این تاوان
انتخاباتی
حزب سوسیالیست
متحد ونزوئلا
است که به
دلیل شکست در
مقابله با
مشکلات
پرداخته است.
از 164 کرسی موجود،
113 کرسی بر اساس
نظام
دارندگان بیشترین
آرا[2] و مابقی 51
کرسی بر اساس
نظام فهرستی[3] اشغال
میشود. هیأت
ائتلاف
دموکراتیک بهویژه
در مراکز بزرگ
شهری و
پیشرفتهترین
مناطق صنعتیِ
ونزوئلا
عملکرد خوبی
داشته است،
مانند زولیا[4]
در مرز کلمبیا
که با فاصلهی
24 درصدی و یا
مثلاً در
میراندا[5] با
اختلافی نزدیک
به 21 درصد بر
ائتلاف حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
برتری پیدا
کرد. در
ایالات غربی
مانند مریدا[6]
و تاچیرا[7] که
از کانونهای
اصلی
اعتراضات
دانشجویی در
سال 14-2013 بوده، اپوزیسیون
بهخوبی
سازماندهی
شده است.
اختلاف در
تاچیرا
تقریباً 37
درصد بوده است
که بسیار
چشمگیر است.
در مقابل، حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
و قطب بزرگ
میهنپرستی (GPP)
از همین
ائتلاف، در
حوزههای
انتخاباتی
روستایی، با
جمعیت
سالخورده و
سطح بالای فقر
و بهحاشیهراندهشدگیِ
اجتماعی، دست
بالا را داشتهاند.
تمایز مهمی در
این میان باید
قائل شد، چراکه
طبقات خلق در
مناطقی همچون
بولیوار،[8] میراندا
و حوزهی
فدرال، در
شماری وسیع به
هیأت ائتلاف
دموکراتیک
روی آوردند،
در حالیکه
فقیرنشینان
روستایی در
مناطقی مثل
گواریکو[9] و
یاراکوی[10] به
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
وفادار
ماندند. در
عین حال، در
آن مناطقی هم
که حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
توانست جا پای
خودش را سفت
کند برتری
ناچیزی به
اپوزیسیون داشت:
7/2 درصد در
یاراکوی و 2
درصد در
گواریکو.
پس
گویا در
شهرهای اصلی،
رویگردانیِ
گستردهای در
اردوگاه
چاویستا بهنفع
اپوزیسیون رخ
داده است؟ نمیتوان
بهسادگی گفت
که این به
دلیل اجتناب
حامیان حزب سوسیالیست
متحد ونزوئلااز
رای دادن بوده
است؟
چنین
به نظر میرسد.
نمیتوان با
قاطعیت گفت،
چراکه به آن
سطح از دادههای
تجربی مورد
نیاز دسترسی
نداریم. کیفیت
پژوهشهای
انجامشده در
ونزوئلا در
موضوع
انتخابات افت
کرده است. با
از بین رفتن
نظام سنتی دو
حزبی در اوایل
دههی 2000، دانشگاهیان
در این زمینه
کارهای فوقالعادهای
مبتنی بر
مصاحبه و
نظرسنجی،
صورت دادند.
در 10 سال گذشته
دستور کار
پژوهشهای
انجام شده،
تمرکز کمتری
بر اعداد و
ارقام و تمرکز
بیشتری بر
روی مباحثات
پایهای
ایدئولوژیک
داشته است؛
نتیجه اینکه
نگرش ما
دربارهی قومشناسیِ
رأیدهندگان
در ونزوئلا
دچار کاستی
شده است. اطلاعات
چندانی
دربارهی
طبقهبندی
جنسیتی و سنی
حامیان احزاب
در دسترس نیست.
مشکل دیگر
برای
پژوهشگران
این است که
ونزوئلاییها
گاهی از بیان
قصد خود برای
رأی دادن
اکراه دارند.
با این همه،
بدون شک این
تصویر عمومی
ما را به این
باور سوق میدهد
که بسیاری از
چاویستاهای
سابق به
اپوزیسیون
رأی دادهاند.
74 درصد مشارکت
بالایی بود و
هیأت ائتلاف دموکراتیک
در پایگاههای
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
عملکرد خوبی
داشت.
تغییراتی که
در وابستگیهای
حزبی رخ داده
ممکن است
چندان ریشهای
نباشند، چنانچه
بسیاری از
مردم به احتمال
زیاد بر اساس
دلایل عملگرایانه
یا در ضدیت با
دولت، به
اپوزیسیون رای
دادهاند. ولی
از قرار
معلوم، به نظر
میرسد که حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
بخش مهمی از
آرای اصلی خود
را از دست
داده است.
نیکولاس مادورو[11]
در سمت خود
ابقا شده، اما
در مجلس ملی
با اکثریتی
مواجه است که
خصمانه
ابستراکسیون
میکنند و کمر
همت به عزل او
بستهاند.
ایالتهای
غربی از مدتها
قبل پایگاه
اپوزیسیون
بوده است؟
در
نظام دو حزبی
قدیمیِ پونتو
فیجو،[12] در
تاچیرا و
مریدا،
دموکرات
مسیحیها COPEI
غالب بودند.
رقبای آنها
در اقدام
دموکراتیک (AD)
در شرق کشور و
پیرامون
منطقهی
بولیوار و
منطقهی
فدرال قدرت
بیشتری
داشتند. حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
هیچوقت
نتوانست جا
پای خود را در
مناطق غربی
محکم کند؛ تا
حدودی به دلیل
این که بیشتر
به تحکیم پایههایش
در نواحی
کانونی و شرقیتر
شهری علاقه
نشان میداد.
همان ایالتهای
کوهپایههای
آند که همیشه
از نظر حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
دورافتاده به
حساب میآمدند.
در خلاء ناشی
از ناکامی حزب
سوسیالیست متحد
ونزوئلا برای
ریشه دواندن
در این ناحیه،
فرصت برای
ایجاد پایگاه
اپوزیسیون
فراهم شد. این
منطقه
دربرگیرندهی
تعدادی شهر
دانشگاهی مهم
با شمار بالای
جوانانی میشد
که در واقع
هرگز به حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
یا پروژهی
چاویستا ملحق
نشده بودند.
اینجا
منطقهای بود
که دولت
چاویستا در
مورد
پیوندهای میان
شبهنظامیان
راستگرای
کلمبیایی و
اپوزیسیون، و
تجارت پررونق
برونمرزی
کالاهای
قاچاق در آن
نگران بود.
مرز کلمبیا هر
از چندگاهی
بسته میشده
است، با این
حال این منطقه
چنان قلمروی
گستردهای را
شامل میشود
که مقامات
ونزوئلا به
اندازهی
کافی، قادر به
پاسداری از آن
نیستند، و
کلمبیاییها
نیز به اولویتهای
دیگری غیر از
قاچاق کالا از
طریق مرز دارند.
روشن
است که شکست
سنگین دولت
مادورو با
بحران اقتصادیای
مرتبط است که
ونزوئلا از سر
میگذارند.
ویژگیهای
اصلی این
بحران چیست؟
سقوط
قیمت جهانی
نقت برای
ونزوئلا
ویرانگر
بوده است.
درآمدهای
نفتی نزدیک به
95 درصد از
عواید حاصل از
صادرات، 60 درصد
از درآمدهای
بودجهی و 12
درصد از تولید
ناخالص داخلی GDP
را تشکیل میدهد.
بنابراین
اقتصاد کشور
بهشدت به
درآمدهای این
بخش وابسته
بود، درآمدهایی
که چاویستا در
زمان بالا
بودن مداوم
قیمتها در
اواسط دههی
2000، برای تأمین
مالی برنامههای
اجتماعی
بلندپروازانه
به کار بسته
بود. مشکل
سقوط قیمت نفت
با کاهش سطح
تولید بغرنجتر نیز
شده بود؛
درآمد حاصل از
صادرات نفت
ونزوئلا در
سال 2015 با کاهش 40
درصدی مواجه
شد. بار بدهی
خارجی از 37
میلیارد دلار
در سال 1998 به
مبلغ تخمینی 123
میلیارد دلار
در سال 2016
افزایش یافته
است و دولت با
تأمین هزینههای
بازپرداخت آن
دست به گریبان
است. خشکسالی مشکلات
مرتبط با
کمبود سرمایهگذاری
در بخش ملیشدهی
انرژی را
تشدید کرده و
موجب خاموشیها
و کمبودهای
جدی در کشوری
شده است که
برای تأمین 70
درصد از
نیازهای
انرژی خود به
نیروی برقآبی
متکی است.
باید
سیستم نرخ ارز
و کنترل قیمتها
را هم به این
انبوه مشکلات
افزود که در
ابتدا در سالهای
2002-2003 برای
مقابله با
خرابکاری
اقتصادی اپوزیسیون
وضع شده بود و
تا به امروز
پابرجا و دیگر
کاملاً
ناکارآمد است.
نرخ رسمی سهگانهی
ارز که مابین
بولیوار، پول
ملی ونزوئلا،
و دلار امریکا
وجود دارد هیچ
نسبتی با نرخ
بازار سیاه
ندارد. تهیهی
خوراک، دارو و
کالاهای
اساسی خانوار
به قیمتهای
کنترلشدهی
دولتی کار
دشواری است.
شهروندان
باید ساعتها
در صف باشند و
یا به بازار
سیاه متوسل
شوند تا
بتوانند همان
کالاها را به
قیمت گرانتر
تهیه کنند.
بار این بحران
بر دوش طبقاتی
از مردم است
که در گذشته
از هوگو چاوز[13]
و نیکولاس مادورو
حمایت کردهاند.
مادورو و
متحدانش،
اپوزیسیون را
به دست داشتن
در «جنگ
اقتصادی» متهم
کرده و آنها
را بابت بحران
مقصر میدانند.
رویگردانی
گستردهی
حامیان حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
از این حزب در
انتخابات 2015
حاکی از این
است که آنها
دیگر حوصلهی
این گونه بحثها
را ندارند.
از
منظر تاریخی
شباهتی میان
اوج و فرودی
که حکومت
چاویستی به
خود دیده است
و قدرتگیری
حکومتهای
اقدام
دموکراتیک AD به
رهبری کارلوس
اندرس پرز[14] در
دهههای 1970 و 1980
دیده میشود
ـ رشد ناگهانی
قیمت نفت،
سرمایهگذاری
در مقیاس کلان
در خدمات
عمومی، و در
پی آن سقوط
قیمت نفت،
تورم، فرار
سرمایه،
فساد، فقر و
ناآرامی
اجتماعی. شما
چه تفاوتی
میان این دو
رژیم میبینید؟
قطعا
تشابهات
زیادی وجود
دارد ـ بهویژه
از نظر درجهی
کنترل بر روی
شرکت ملی نفت
و گاز طبیعی
ونزوئلا (PDVSA)
که ابتدا در
دههی 1970 ملی شد
و ظرفیت دولت
را برای کسب
درآمد از صنعت
نفت افزایش
داد. زمانی که
چاوز به قدرت
رسید، شرکت
ملی نفت و گاز
طبیعی
ونزوئلا
خودمختاری
قابلتوجهی
به دست آورده
بود ـ چاوز آن
را «دولتی در دل
دولت» نامید
ـ گرچه دولت
او بعداً با
تغییر قانون
اساسی و قانون
هیدروکربن،
این شرکت را
دوباره تحت
اختیار خود
درآورد. شرکت
ملی نفت و گاز
طبیعی
ونزوئلا میبایست
بخش عمدهای
را از آنچه
که پیش از این
درآمدهای
ناشی از
سرمایهگذاری
بود به حق
امتیازها،
مالیاتها و
سود سهام به
دولت و برنامههای
اجتماعی
چاویستا
اختصاص دهد.
برای مثال در
سال 2011 این مبلغ
مجموعاً به 49
میلیارد دلار
رسید. تا سال 2014
تا مبلع 57
میلیارد دلار
افزایش یافت که
بین خزانهداری،
صندوق توسعهی
ملی و برنامههای
دولتی تقسیم
شد. تفاوت
اساسی در این
بود که کارلوس
اندرس پرز با
امید رفع
وابستگی کشور به
واردات،
سرمایهگذاری
سنگینی در
توسعهی بخشهای
پایهایِ
تولید کرد. در
حالیکه دولت
چاوز رویکرد
متفاوتی را در
پیش گرفت: به
جای سرمایهگذاری
در صنایع
سنگین، بر
بنگاههای
اقتصادی کوچک
و متوسط ـ کسبوکارهای
خانوادگی و
بخش تعاونی ـ
متمرکز شد. اندرس
پرز پول
هنگفتی صرف
بهداشت و
آموزش کرد؛ در
این دورهی
زمانی پیشرفتهای
نسبتاً
چشمگیری حاصل
شد و میراث
تاثیرگذاری
به جای گذاشته
شد ـ که البته
همانند میراث
چاوز درنهایت
ناپایدار بود.
با اینحال،
با توجه به
اینکه دولت
چاوز مشکلات
وخیم مربوط به
فقر، نابرابری
و به حاشیه
رانده شدن بخشهایی
از اجتماع را
به ارث برده
بود در دوران
او منابع
بیشتری در
مقایسه با
دولت آندرس
پرز صرف
برنامههای
اجتماعی شد.
دوران
چاوز را چهگونه
از نظر زمانی
تقسیمبندی
میکنید؟
زمانی
که چاوز برای
اولین بار در
سال 1999 به قدرت رسید،
خود را به
بیشتر به
عنوان رهبر
«راه سوم» میدید:
گرایشی به سوی
شخصیتهایی
مانند تونی
بلر[15] و آنتونی
گیدنز[16] وجود
داشت. او
همچنین به شدت
تحت تاثیر
میراث ملیگرایانهی
بولیواری که
برای ونزوئلا
جایگاه ویژهای دارد و
تجربهها و
محدودیتهای
سیستم پانتو
فیجو بود که
از سال 1958 کشور
بر اساس آن
اداره میشد.
آنچه چاوز در
طی دوران
اولیه، بین
سالهای
انتخابات 1998 و
کودتای
نافرجامِ
چهار سال بعد،
به دنبال دستیابی
به آن بود، به
طرز چشمگیری
متواضعانه
بود. من
مطلقاً با
دیدگاهی این
روزها در ادبیات
ونزوئلا رواج
یافته موافق
نیستم که چاوز
همواره یک
هوادار متعهد
به نظرات
کاسترو و مجری
انقلاب
مارکسیستی
بوده است. من
فکر میکنم که
او خود را یک
سوسیالیست
دموکرات میدید
که قصد دارد
یک دموکراسی
مشارکتی بنا
کند، نظام
رفاه عمومی را
برقرار سازد و
به معضلات
مزمن اجتماعی
ونزوئلا
بپردازد.
همچنین او در ابتدا
بر تنوعبخشی
به اقتصاد و
دورشدن از
وابستگی به
نفت، با تحریک
بخشهای
کشاورزی و
تولیدی تأکید
داشت. این
بلندپروازیها با استانداردهای
اروپایی،
میانهروانه
و پذیرفتنی
بود اما
بلافاصله زنگهای
خطر را در
واشنگتن به
صدا در آورد.[17]
همه
چیز پس از
کودتای 2002 به
طرز قابلتوجهی
دگرگون شد.
دولت دریافت
که خطر خصومت
اپوزیسیون را
دستکم گرفته
بوده است و
شروع به تلاش
و صرف زمان و پول
بیشتر برای
تحکیم پایههای
خود در میان
طبقات خلق
کرد. این به
نوبهی خود با
افزایش بهای
نفت پس از 2004
همزمان بود، به
طوری که
چاویستاها را
بهراحتی در
جایگاهی قرار
داد که منافع
واقعی را به
اردوگاه اصلی
هوادارانشان
ارائه دهند.
همزمان
بافتار بینالمللی
شروع به تغییر
کرد. دولت بوش
درگیر عراق و
خاورمیانه
شد؛ چین و
روسیه به
شرکای تجاری
بینالمللی
جدیدی دست
یافتند؛ و
رؤسایجمهور
چپگرا قدرت
را در دیگر
نقاط آمریکای
لاتین به دست
گرفتند ـ
لولا[18] در
برزیل،
کریشنر[19] در
آرژانتین،
مورالس[20] در
بولیوی،
کورئا[21] در
اکوادور. چاوز
که دریافته
بود ونزوئلا
نیاز دارد خود
را از فشار
آمریکا رها
سازد و ائتلافهای
منطقهای
تشکیل دهد،
بیش از پیش در
صحنهی بینالمللی
فعال شد. به
لطف بهای نفت،
آنان توانستند
سازمانهای
جدیدی مانند
پتروکاراییب[22]
و آلبا[23] ایجاد و
از طرحهای
منطقهای
مانند تلهسور[24]
و بانکودسور[25]
پشتیبانی
مالی کنند. در
جریان
انتخابات
ریاستجمهوری
2006، چاوز برای
نخستین بار از
بنا نهادن«سوسیالیسم
قرن بیستویکم»
سخن گفت که
آشکارا نشان
از رادیکال
شدن داشت.
چهار سالِ 2002
تا 2006 حیاتی
بودند: در این
بازهی زمانی
بود که
پیشروترین
جنبههای
دولت چاوز
مانند دستور
کار سیاست
اجتماعی
بلندپروازانهی
میسیونز[26] و
ساخت «هندسهی
جدید قدرت»
پیرامون
شوراهای
مشارکتی و
تعاونیها
نمایان شدند.
اما این
اقدامات
نهادینه نشدند؛
در عوض، آنها
به شکل یک
دولت موازی
عمل میکردند
که از طریق
توزیع
دلارهای
نفتیِ کنترل
نشده تأمین مالی
میشد ـ که به
نوبهیخود
آنها را
ناپایدار میکرد
و نسبت به
کاهش هزینه
آسیبپذیر میساخت.
چاوز
در سال 2006 با
اکثریت قاطع و
با کسب 63 درصد
آرا، از
مشارکت کل 75
درصدی، برندهی
انتخابات شد-
آیا این
رادیکال شدن از
پشتوانه
مردمی
برخوردار
بود؟
تا
اندازهای.
استدلال من
این است که پس
از انتخابات
2006، دولت به فاز
سوم حرکت کرد
که مشخصهی آن
رشد دخالت
دولت در
اقتصاد و عدمتحمل
تکثرگرایی
ایدئولوژیک
در داخل بود.
پروژهی
چاویستا، بیش
از پیش بر ملیکردن
تمرکز کرد و
هرچه بیشتر
به درآمد حاصل
از صادات نفت
وابسته شد.
حتا تظاهر به
ساخت بخش
غیرنفتی در
اقتصاد به
فراموشی
سپرده شد.
روند ملی شدن
که در آغاز بر
بخشهای
کلیدی
اقتصاد، نظیر
برق و مخابرات
تمرکز یافته
بود، به تدریج
پراکنده، گاهوبیگاه
و موردی و
فاقد عمومیت
شد. دولت هرگز
واقعاً
استراتژیای
برای صنایعِ
تازه ملیشده
و زنجیرههای
توزیع یا بدهیهای
عظیمی که
متعهد میشد،
نداشت. این
مسأله،
همچنین، باعث
بروز اشتقاق
در میان چپها
شد: گروهایی
مانند
سوسیالستهای
مارئا[27] بهنفع
مدیریت
کارگران در
صنایع جدید
بحث میکردند،
اتفاقی که هرگز
به وقوع
نپیوست. در
عوض حکومت به
دنبال مدیریت
متمرکز
واحدهای ملیشده
بود و وزارت
کار در خصومت
با اتحادیههای
کارگری کنترل
این بخشهای
ملیشده را در
دست گرفت.
انواع اختلافها
در جنبش
چاویستا ظهور
کرد. بسیاری
از روشنفکران
که از چاوز
حمایت میکردند
ناراضی شدند،
چرا که معتقد
بودند دولت در
حال تکرار اشتباهات
گذشته است و
به معضلات
مربوط فساد و ناامنی
نمیپردازد.
سازمانهای
اجتماعی، از
چرخش
دموکراسی
مشارکتی به سطح
بالاتری از
تمرکزگرایی و
کنترل محلیشدهی
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
ناراضی بودند؛
به این ترتیب
چپها، برسر
مسألهی
مدیریت دولتی
در مقابل
مدیریت
کارگری در دو قطب
قرار گرفتند.
در سال 2007 چاوز
برنامهی
بلندپروازانه
و پیچیدهی
اصلاح قانون
اساسی را پیش
کشید که بهوضوح
شکست خورد که
نخستین شکستی
بود که او از سال
1998 در صندوقهای
رأی متحمل شده
بود. به نظر میرسید
بسیاری از
افراد پایگاه
اجتماعی
چاویستا، از
مسیر سیاسی که
حکومت در پیش
گرفته بود نامطمئن
و گیج بودند.
بحث در داخل
حزب سوسیالیست
متحد ونزوئلا
به واسطهی
ممیزی
ایدئولوژیک،
و نه به واسطهی
خطمشی سیاسی
رهبری چاوز،
محدود میشد.
چاوز
همواره یک
روشنفکر وراج
بوده است که
عقاید جدیدی
را اتخاذ میکرد
و به اجرا
درمیآورد. در
آن زمان به
نظر میرسید
که او با توجه
به قیمت نفت،
روابط روبهرشد
با چین و کاهش
قدرت آمریکا،
جهان را سرشار
از امکاناتی
بیانتها میپنداشت.
اما به نظر من
این دیدگاه بر
نوعی نگرش
استراتژیک که
برای پیشبرد
مدل
سوسیالیسم
قرن بیستویکم
در ونزوئلا
ضروری است
مبتنی نبود.
به نظر میآمد
که بیشتر
مجموعهای از
ایدههای
التقاطی و
ناقص وجود
داشت که هرگز
در یک چارچوب
مستحکم نهادی
جای نگرفته
بودند. در آن زمان،
بسیاری از
بقایا و فرهنگهای
رژیم سابقِ
پونتو فیجو
مورد بیتوجهی
قرار گرفت. در
طول عمر دولت
چاوز، حجم بالایی
از ورود و
خروج پرسنل را
شاهد هستیم.
وقتی وزیری
برکنار میشد،
امری که به
طور مداوم
اتفاق میافتاد،
این تنها به
معنای خروج یک
فرد نبود، او
تمام کادر را
با خود میبرد.
در نتیجه، با
این چرخهی
پیوسته طرحهای
جدید و دیدگاههای
استراتژیکی
که هر چند سال
یک بار
رونمایی میشد،
هیچ تدوام خطمشیای
وجود نداشت،
در عوض از
منظر ظرفیت
فنی و اداری
برای پیادهسازی
آنها، کمبود
وجود داشت.
یکی
از بارزترین
ضعفهای
«سوسیالیسم
قرن بیست و
یکم» این بود
که به نظر میرسید
تحلیل
قدرتمندی از
کاپیتالیسم
قرن بیست و یکم
وجود نداشت،
این که
کاپیتالیسم
ونزوئلا واقعاً
چگونه عمل میکند،
کدام سرمایهداران
مالک چه
چیزهایی
هستند و غیره.
هیچ
نقد جدیای از
اقتصاد
ونزوئلا، که
اساساً یک
اقتصاد رانتی
بر پایه نفت
بود، وجود
نداشت. گروه
کوچکی از
خانوادههای
بسیار
ثروتمند در
طول یک قرن بر
ونزوئلا تسلط
داشتهاند و
بهخوبی
توانستهاند
خود را از
تاثیر انقلاب
بولیواری
مصون نگه
دارند. گرچه
برخی از
داراییهای
این افراد ملی
شده است، اما
بیشتر،
دارایی مربوط
به سرمایهگذاران
خارجی مورد
هدف قرار
گرفته است.
این لایهی
اجتماعی چنان
مسلط است که
شما ناچارید
یا با آنان به
سازش برسید و
یا داراییها
را ملی کنید،
کاری که چاوز
و بعدها
مادورو عملاً
انجام دادند،
نمیتوانید
مسیر میانهای
را دنبال
کنید.
به
نظر میرسد که
ملیسازی
کاملاً محدود
بوده، آیا
درست است؟
در
حقیقت، شرکتهای
زیادی به
مالکیت دولت
درآمدهاند،
اما از نظر
مقیاس بحث
متفاوت است:
برخی از آنها
فقط کارخانهها
و کارگاههای
شخصی بودند.
دولت که
برنامهی
استراتژیک
همهجانبهای
نداشت، اغلب
با فشار
بلافصلی از
سوی کارگران
مواجه میشد.
وقتی چنین
حوزههایی ملی
شدند، در پی
آن هیچ سرمایهگذاریای
انجام نشد،
جلوگیری از
تعطیل شدن آنها
بسیار دشوار
بود. گاهی
بنگاههای
ملیشده به
دست تعاونیهایی
میافتادند
که فاقد مهارت
و تجربه برای
ادارهی
مناسب آنها
بودند. مشکل
بزرگ دیگر این
بود که دولت
هرگز نظام
توزیع را بهواقع
توسعه نداد.
این کشور شبکهی
جادهای
ضعیفی دارد و
شرکتهای
ترابری
همچنان از سوی
الیگارشی
خانوادههای
قدرتمند
کنترل میشود.
مشکل
دیگرکمبود
کادر تکنیکی
خوب اشت که همواره
نقطه ضعف
ونزوئلا بوده
است. باید
خاطر نشان کرد
که حتا یک
دانشگاه که به
طور تخصصی به آموزش
زمینشناسان
و مهندسان نفت
و دیگر تکنسینها
بپردازد،
وجود ندارد.
در زمینهی
خدمات
بهداشتی، آنها
به کوباییها
برای تأمین
پزشک متکی
بودهاند.
پزشکان
ونزوئلایی که
در اروپا یا
آمریکا آموزش
دیدند، اغلب
به کشور باز
نگشتند. ابتکار
دانشگاه
بولیواری که
در آغاز رویکردی
باز در دسترسی
به آموزش
داشت، با نیازهای
جامعه و اقصاد
ونزوئلا در
زمینهی
آموزش و
کارآموزی
تطابق نداشت.
با
وجود اینکه
چالشهای
ساختاری عمدهای
وجود داشت،
هنگامی که
چاوز دومین
دورهی خود
را آغاز کرد،
تصویر
اقتصادی
ونزوئلا همچنان
نسبتاً مناسب
بود. سپس،
آنان همان
اشتباه
قدیمیِ
استقراضهای
سنگین در زمان
اوج بهای نفت
را مرتکب شدند
و بهتدریج
بیش از توانشان
زیر فشار قرار
گرفتند. چاوز
و دیگر چهرههای
کلیدی شرکت
ملی نفت و گاز
طبیعی
ونزوئلا و
وزارت انرژی
شروع به
استدلال
کردند که
مفهوم «مصیبت
منابع» افسانهای
بیش نیست.
داشتن چنین
منابع سرشاری
از کالا چهطور
میتواند
مصیبت باشد؟
آنان گمان میکردند
که میتوانند
از اوپک برای
بالابردن
بهای نفت و در
اوج نگه داشتن
آن استفاده
کنند. هیچ کس
پیشبینی نمیکرد
که ظرفیت
انرژی داخلی
آمریکا چنان
افزایش یابد
که عملاً
خودکفا باشد و
رشد اقتصاد
چین آهسته
شود.
افول
اقتصاد
ونزوئلا
هنگامی آغاز
شد که هنوز چاوز
رئیسجمهور
بود. انقباضی
در سال 2009 اتفاق
افتاد که در پی
آن یک رکود
اقتصادی در
سال بعد رخ
داد. اقدامات
اصلاحی اتخاذ
شده در آن
زمان را، در
واقع میتوان
تعمیق
اقداماتی
دانست که پیش
از آن انجام
شده بود:
گسترش کنترل
بر قیمتها،
اجرای سختگیرانهتر
نرخ ارز،
استقراض
خارجی و بالا
نگه داشتن ارزش
بولیوار
بالاتر از
قیمت دلار
هنگامی که باید
دچار کاهش
ارزش میشد.
آنان همچنین،
بسیاری از
یارانههای
عمومی
بازدارنده را
حفظ کردند، از
جمله 15
میلیارد دلار
برای پایین
نگه داشتن
بهای بنزین
داخلی ـ فقط
یکصدم دلار
هر لیتر ـ
اختصاص داده
شد که به سود طبقهی
متوسط صاحب
اتومبیل بود.
تلاشی برای
مهار هزینهها
در کار نبود و
هنگامی که
دورهی
انتخابات 2012-2013
نزدیک میشد،
دولت افزایش
شدید هزینهها
را اعلام کرد
که به شکل
مناسبی پیشبینی
شده و پایدار
نبودند. این
نخستین بار
نبود که با
محدودسازی
قابلیت
افزایش
تولید، درآمد
سرمایهگذاری
شرکت ملی نفت
و گاز طبیعی
ونزوئلا برداشت
میشد.
این
پول برداشت
شده کجا رفت؟
بخشی
از آن صرف
برنامههای
اجتماعی و ملیسازی
شد. آنان
همچنین ناچار
بودند با برخی
عواقب پرهزینهی
موارد مربوط
به داوری
قضایی در
رابطه با ملیشدن
شرکتها
مواجه شوند.
اما پاسخ به
این سؤال
دشوار است،
چرا که روشهای
حسابداری در
ونزوئلا خیلی
غیرشفاف است.
مشکلات جدی در
زمینه هدررفتها
و ولخرجیها
وجود داشت و هیچ
نوع نظارت و
ارزیابی
واقعی از
میسیونز و خطمشیهای
اجتماعی
ابتکاری در
کار نبود.
مخالفان ادعا
میکردند که
بسیاری از پولها
مستقیماً به
جیب مقامات
دولتی رفته
است. در صورت
کنار رفتن
چاویستاها از
دولت، ممکن
است شاهد
افشاگریهای
تکاندهندهای
باشیم. چاوز و
مادورو هر دو
وعده داده
بودند که طرحهای
ضد فساد را
راهاندازی
میکنند، اما
در عمل اتفاقی
نیفتاد.
شایعات زیادی
دربارهی
قراردادهای
پیمانکاری با
شرکتهای
خارجی چینی،
روسی و ایرانی
بر سر زبانهاست:
نقشههای
زیادی کشیده
شد و پولهایی
برای خانهها،
هتلها و
کارخانههایی
پرداخت شد که
هرگز تحویل
داده نشدند.
از همهی
منفذهای دولت
ونزوئلا،
هدررفتِ
گستردهی
منابع جریان
داشت، چرا که
هیچ حسابرسی و
نظارتی در کار
نبود.
رسواکننده
است.
بله.
گرچه این
مسأله، معضلی
درازمدت در
ونزوئلاست:
مسألهای
جدید و مربوط
به دولت
چاویستا نیست.
پس
از آنکه،
اولین نشانههای
بیماری سرطان
در چاوز بروز
کرد، پرسش این
بود که چه کسی
جانشین او
خواهد شد.
کاندیداهای
اصلی چه کسانی
بودند؟ و چهگونه
نیکلاس
مادورو
توانست بر
دیگران پیروز شود؟
به نظر
میرسید که
مادورو از
ناکجا آمده
است. او پیش از
این رهبر مؤثر
و پویایی در
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
یا وزارت امور
خارجه نبود.
به غیر از
مادورو، شاخصترین
کاندیدا،
دیوسدادو
کابلو[28] رئیس
مجلس نمایندگان
بود که پلی
حیاتی بین
چاوز و ارتش
به شمار میآمد.
هنگانی که
چاوز بیمار
بود بحثهای
زیادی
پیرامون
جانشینی
کابلو در
جریان بود.
اما این احساس
نیز وجود داشت
که این نامزد
مجبور است
اعتماد همهی
بخشهای
ائتلاف
چاویستا را
جلب کند:
طبقات خلق، اتحادیههای
کارگری،
سازمانهای
اجتماعی،
روشنفکران، و
نیز ارتش.
مادورو سابقهی
اتحادیهای
داشت. او
همچنین بسیار
بیش از کابلو
به کوباییها
نزدیک بود.
آیا
کابلو رئیسجمهور
بهتری میشد؟
چالش
واقعی در آن
زمان بسیار
گستردهتر از
مسألهی
اشخاص بود.
جنبش چاویستا
برای بیش از
یک دهه در
قدرت بود، و
به طور
فزاینده در
حال از دست دادن
ارتباطش با
گروه جمعیتی
جدیدی بود که
از 1998 به بعد به
دنیا آمده
بود. با جهتگیریهایی
که در 2006 اتخاذ
شد، حمایت
بسیاری از
مردم از دست
رفته بود در
عین حال هیچ
زمینهای
برای آنان
وجود نداشت که
به بررسی مجدد
یا بازتعریف
چیزی
بپردازند که
چاویسمو
نمایندهی آن
بود. این جنبش
همچنان تحت
تسلط مردانی
بود که بیشتر
به چهرههای
فردگرایانه
گرایش داشتند
تا ائتلافهای
گسترده.
بهترین
رویکرد میتوانست
این باشد که
برای
جانشینی،
امکان نوعی
انتخابات
درونحزبی
فراهم شود، به
جای اینکه
خودِ چاوز
مجاز به تصمیمگیری
در مورد کسی
باشد که
جایگزین میشود.
این مسأله
فشار
وحشتناکی را
بر دوش مادورو
گذاشت؛ بحثها
را در درون
حزب خفه کرد و
امکان
بازنگری لازم
را مسدود کرد.
فرهنگ
درون حزبی حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
در آن زمان
چگونه بود؟
درست
مانند خطوط
موجود در جنبش
گستردهتر
چاویستا،
چندپاره و
جناحبندی
شده بود. بحثهای
انتقادی در
میان
هواداران حزب
وجود نداشت ـ
امری که قویاً
از سوی فعالان
جناح چپ وبسایت
آپوریا[29] مورد
انتقاد بوده
است. در ابتدای
تاسیس حزب،
موج مشارکت
بالایی وجود
داشت به طوری
که میلیونها
نفر از مردم
برای عضویت در
حزب ثبتنام
کردند، اما
این اشتیاق بهتدریج
رو به زوال
گذاشت. آنان
در انتخابات 2015
به سوی
انتخابات
مقدماتی و سهمبندی
جنسیتی
رفتند، اما
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
هرگز به واقع
قوارهی یک
حزب
دموکراتیک
را، آنگونه
که مردم توقع
داشتند، به
خود نپوشید.
انتخابات
مقدماتی بیشتر
به صورت یک
سیستم انجمنی
حزبی انجام
شده است:
برگزاری
انتخابات
برای برگزیدن
کمیتهای که
خود ده کمیتهی
دیگر را که
انتخاب میکند
که این کمیتهها
نامزدها را
انتخاب
خواهند کرد.
این حزب همچنان
بزرگترین
حزب سیاسی در
ونزوئلای
امروز، و
ماشین انتخاباتی
کاملاً موثری
است، اما
اقبال مردمی
به حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
به معنای
اعتبار
مادورو نیست.
تثبیت
مادورو در
قدرت چه
تفاوتی با
چاوز دارد؟
مهمترین
تفاوت این است
که مادورو در
بافت اقتصادی
آشکارا
متفاوتی
حکومت میکند،
دوران افول
پرشتاب
اقتصادی. با
از دست دادن
درآمد نفت،
دیگر پولی
برای پرداخت
به طرحهایی
مانند آلبا و پتروکاراییب
وجود ندارد.
مادورو
همچنین مشکلات
بسیاری را از
دوران حکومت
چاوز به ارث
برده است که
بهآسانی نمیتواند
با آنها
مقابله کند.
نرخ ارز و
کنترل قیمتها،
همچنان بهقوت
خود باقی است
و مشکلات
عظیمی ایجاد
میکند. آنان
میتوانند
پیچیدگیهای
سیستم نرخ ارز
سهگانه را
اصلاح کنند.
هنگامی که
مادورو دولت
را به دست
گرفت
انتظارات
زیادی وجود
داشت که تغییرات
عمدهای در خطمشی
اقتصادی رخ
دهد، اما هرگز
روی نداد.
شگفتآور است
که برای
مقابله با این
عدمکارآمدی
چه کارهای
ناچیزی صورت
گرفته است. ونزوئلا
به طرز عجیبی
برای سالها،
ایستاترین
دولت آمریکای
لاتین بوده
است. همهی
گروههای
مردم مسئول
مدیریت
اقتصاد
هستند، اما هیچکس
کنترل همهجانبهای
ندارد.
همین
مسأله یکی از
نقاط اصلی
مورد انتقاد
جورج
جیوردانی[30]
بود، زمانی که
در سال 2014 برای
دومین بار از
مقام وزارت
برنامهریزی کنار
گذاشته شد:
هیچ جهتگیری
و انسجامی در
خطمشی
اقتصادی وجود
ندارد و افراد
خاصی در جنبههای
گوناگون در
ادامه یافتن
سیاستها در
همان مسیر
سابق، منافعی
دارند. همچنان
به امید حفظ
دسترسی همگان
به
موادغذایی،
کنترل قیمتها
به قوت خود
باقی است. اما
این مسأله به
سادگی بر
بازار سیاه
سوخت غولپیکری
تاثیرگذاشت
که در حال
حاضر در سراسر
جامعهی
ونزوئلا
فراگیر است.
اگر شما در
یکی از مناطق
مرزی کلمبیا
زندگی میکنید،
میتوانید
کامیونی را با
برنج یا آرد
یارانهای پر
کنید و با
عبور از مرز،
سود چندینهزار
درصدی کسب
کنید. چاویستاها
یک نظام
اقتصادی خلق
کردهاند که
در آن مشارکت
در اقتصاد
بازار سیاه
برای بقا
ضروری است.
کنترل
قیمتها در
فروشگاههای
دولتی اعمال
میشود؟
بله،
اما آنها
همچنین تلاش
میکنند این
کنترلها را
بر فروشگاههای
محلی و
بازارهای
روستایی
کشاورزان نیز
اعمال کنند.
به همین دلیل
است که مردم
کالاها را به
بازار نمیبرند
چرا که آنان
ارزش جوجه یا
تخممرغهایشان
را دریافت نمیکنند.
این امر منجر
به کمبود مواد
غذایی میشود.
بخش دارویی
ملی شده است
اما این بار
هم، در پی ملیشدن
استراتژیای
برای تأمین و
توزیع وجود
نداشته است.
نتیجه این است
که به سادگی
کنترل قیمتها
بر این کمیت
کاهش یافتهی
کالاهای
موجود ادامه
مییابد.
تخمین زده میشود
که شاخص
کمبود، به مرز
80 درصد رسیده
است، به گونهای
که همهی
خدمات و
کالاهای
اساسی با
کمبود موجودی
مواجهاند.
مردم از نظر
مالی در حال
مبارزهاند
تا به دشواری
وام بگیرند و
هزینههای
اولیه خود را
پوشش دهند و
بیشتر زمانشان
صرف تلاش برای
دستیابی به
کالاهای
کمیاب میشود.
تورم سر به
فلک کشیده
است: صندوق
بینالمللی
پول پیشبینی
کرده است که
نرخ تورم
امسال به بیش
از 700 درصد
خواهد رسید.
مقامات ونزوئلا
سابقاً ادعا
میکردند که
کمبود دلار
برای آنها
مشکل محسوب
نمیشود، چرا
که این تنها
طبقهی
ثروتمند است
که به دلار
نیاز دارد.
اما کمبود
دلار، بهاندازهای
مزمن شده است
که باعث تضعیف
تمام ظرفیتهای
اقتصادی، به
ویژه ظرفیتهای
واردات، شده
است. شمای
کلی، ناامنی
اقتصادی
عمیقی است که
به طبقات خلق
شدیدترین
آسیبها را
وارد میکند.
درست همانند
آفت فساد این
مسأله هم به
گذشتههای
دور باز میگردد.
ونزوئلا
دومین کشور از
نظر نرخ بالای
جنایت در
آمریکای است و
تنها هندوراس
است که از این
نظر از
ونزوئلا پیشی گرفته
است. قربانیان
و عاملان این
جنایتها
بسیار جوان
هستند. در
بسیاری
جوامع، هویت اجتماعی،
قدرت و نفوذ،
پیرامون
مشارکت در فعالیتهای
مجرمانه
پیکربندی شده
است. اشتباه
بزرگی بود که
در دههی 1990
بانک جهانی و
صندوق بینالمللی
پول، کشورهای
آمریکای
لاتین را تحت
فشار قرار
دادند که از
نیروهای پلیس
تمرکززدایی
کنند. اصلاحات
در نیروی پلیس
کشور ونزوئلا
نیروهای محلی
را تحت کنترل
فرمانداران ایالتی
درآورد و آنان
را به ارتش
محلی برای قدرتمندان
منطقهای
تبدیل کرد.
دستمزدهای
نیروی پلیس
بسیار پایین
بود، سلاحهای
سبک به طور گستردهای
رواج داشتند و
طبقات
ثروتمند شروع
به استخدام
نیروی امنیتی
ویژه خود
کردند ـ امکان
لوکسی که فقرا
قادر به تأمین
آن نبودند.
هنگامی که
چاوز برای
نخستین بار
رئیس جمهور
شد، اوضاع به
این منوال بود
و در آن زمان
او گفت که
پرداختن به
مسألهی
جنایتهای
خشونتبار،
یکی از الویتهای
دولت اوست؛
چیزی که هرگز
اتفاق نیفتاد.
تلاش برای
تمرکزدهی
مجدد به نیروی
پلیس با مقاومت
شدید
فرمانداران و
اپوزیسیون
دستراستی
مواجه شد، که
چاوز را متهم
میکردند که
تلاش دارد تا
قدرت را در
دست خود متمرکز
کند. این
نیروی پلیسِ
چندپاره شده،
لایههای
جدیدی از
اقتدار را
ایجاد کرد که
به سادگی مشکل
را فرافکنی میکردند
و هیچ تداومی
در سیاستهای
وزارت کشور که
نیروهایش به
طور مداوم تغییر
میکردند،
وجود نداشت.
اگر نیروی
پلیسی نداشته
باشید که بر
اساس مشروعیت
گستردهی
مردمی عمل
کند، قادر
نخواهید بود که
حکومت قانون
را برقرار
سازید. به
وضعیت فاجعهبار
زندانها،
پرداخته نشده
است: زندانها
همچنان کثیف،
پرجمعیت و
غیرانسانی
هستند، در
حالیکه
افراد بسیاری
برای مدتهای
طولانی در
بازداشتهای
پیش از محاکمه
به سر میبرند.
قوهی قضاییه
با کمبود
بودجه مواجه
است و در تمام
مراحل
قانونی، حجم
عظیم کارهای
عقبافتاده
وجود دارد.
درست است که
این مشکل از
قبل به دولت
چاوز به ارث
رسیده است اما
متأسفانه در
دوران او بدتر
شده است.
آیا
شرکت ملی نفت
و گاز طبیعی
ونزوئلا PDVSA قادر به
حفظ سطح تولید
بوده است؟
آخرین
گزارشها
حاکی از آن
است که تولید
به پایینترین
سطح در 15 سال
اخیر رسیده
است. بخش نفت
به آشفتگی
وحشتناکی
دچار است.
بخشی از مشکل
به علت خشکسالی
جاری ایجاد
شده است که به
این معناست که
ظرفیتهای
کامل برقآبی
در اختیار
نیست و باید
با استخراج
نفت جبران
شوند. حتا پس
از آنکه که نفت
از دل زمین
بیرون میآید،
فرایند
پالایش
همچنان چالشبرانگیز
است، چرا که
نفت ونزوئلا
بسیار سنگین
است، نفت خام
سنگینی که
باید با نفت
سبکی که از
آمریکا وارد
میشود،
مخلوط شود.
شرکت ملی نفت
و گاز طبیعی
ونزوئلا دو
بازپرداخت
بدهی عظیم در
پیشرو دارد،
علاوه بر بدهیهای
دولتی که
نزدیک 20
میلیارد میشود
و تا 18 ماه آتی
باید
بازپرداخت
شود، تا پاییز
بازپرداخت
اوراق قرضهی
دیگری را هم
در پیشرو
دارد که بالغ
بر 5 میلیارد
دلار است.
بحران
دولت ونزوئلا
با احیای
اپوزیسیون
ونزوئلا
همراه شده است
که از
انتخابات 2006 به
بعد در بینظمی
به سر میبرد.
قابلتوجه
است که
دانشجویان
نخستین پرچم
مخالفت را در
سالهای اخیر
برافراشتند.
احزاب
سنتی، اقدام
دموکراتیک AD
و دموکراتمسیحیها
COPEI، به طور
مؤثری از هم
پاشیده
بودند،
بنابراین ابتکار
عمل برای به
چالش کشیدن
دولت، به دست
نیروهای غیرحزبی،
مانند رسانهها
و گروههای
دانشجویی
افتاد. فعالان
دانشجویی از
طریق موقوفهی
ملی برای
دموکراسی[31] و
سازمان توسعهی
بینالمللی
ایالات متحده USAID،
در راستای
استراتژی کلی
برای تأمین
مالی جنبشهای
جوانان در
سراسر جهان،
کمکهای مالی
کلانی از
واشنگتن دریافت
کردند. این
امر به برخی
از گروههای
دانشجویی این
امکان را داد
قبل از مذاکره
با مردم در
ونزوئلا و یا
جا انداختن
مناسب خود در
بافت محلی به
مرحلهی بسیج
برسند. آنان
توانستند که
فعالیتها و
تظاهرات را به
قوت خود حفظ
کنند، کاری که
بدون حمایت
خارجی امکانپذیر
نبود.
یکی
از بزرگترین
خطاهایی که
دولتهای
چاوز و مادورو
مرتکب شدند
این بود که
انقلاب شبکههای
اجتماعی را
نادیده
گرفتند.
ونزوئلا یکی از
بالاترین نرخهای
مالکیت تلفن
همراه را در
آمریکای
لاتین داراست،
اما هنگامی که
چیزهایی
مانند واتسآپ،
توئیتر و اسنپچت
همهگیر
شدند، دولت
هیچ استراتژی
برای مواجه
شدن با حضور
آنلاین
فعالان
دانشجویی
نداشت. این به
آنان اجازه
داد تا دروغهای
شرمآوری را
دربارهی آنچه
در ونزوئلا رخ
میدهد،
منتشر کنند:
ادعا شد که
پلیس به
دانشجویان
تجاوز کرده و
تصاویر
وحشتناکی
انتشار یافت که
بعدها معلوم
شد که از
تظاهرات در
کشورهای دیگر
گرفته شده
است. این خطای
بزرگ به علت
غفلت در زمینهی
شبکههای
اجتماعی رخ
داد، چرا که
اکنون 17 سال از
چاویسمو میگذرد
و نسل جوان،
بهوضوح به
یاد ندارد که
دوران پیش از
چاوز چگونه
بوده است.
توزان
نیروها در
هیأت ائتلاف دموکراتیک
MUD
چهگونه است؟
آیا نسل سیاسی
جدیدی را
نمایندگی میکند؟
گروههایی
که در پشت
هیأت ائتلاف
دموکراتیک
گرد آمده
بودند، گسترهی
ایدئولوژیک
وسیعی از چپ
میانه تا
راست افراطی
داشتند که
آنان را مستعد
عدم انسجام میساخت.
سازمانهای
اصلی، در کنار
حزب قدیمی
اقدام
دموکراتیک AD
، حزب نخست
عدالت[32](PJ) و
حزب ارادهی
مردم[33](VP)
هستند. شاید
بیست سال قبل
کادرهای PJ
میتوانستند
نسل جدیدی
باشند: آنها
کسانی بودند
که در دههی 1990
از سوی رهبری
رانده شده
بودند،
بنابراین از
حزب خود
انشعاب کردند.
رهبری شامل
شخصیت هایی
مانند انریکه
کاپریلس[34] و
خولیو بورخس[35]
بود که هر دو
در آمریکا در
رشتهی حقوق
تحصیل کرده
بودند و پیش
از آنکه توسط
چاویسمو کنار
گذاشته شوند،
به نظر میرسید
آیندهای
روشن و فوقالعاده
در سیاست
ونزوئلا پیش
رو دارند. حزب
ارادهی مردم VP
را لئوپولدو
لوپز[36] که در
حال حاضر در
زندان به سر
میبرد و بیشتر
به راست گرایش
دارد رهبری میکند.
رقابت اصلی
بین کاپریلس و
لوپزِ درسخواندهی
هاروارد است:
هر دو نفر از
خانوادههای
ثروتمند
هستند و دوست
دارند خود را
در منصب رئیسجمهور
بعدی ببینند.
همچنین
به نظر میرسد
که استراتژیهای
متمایز و سبک
سیاسی
متفاوتی در
همه موارد دارند.
بله
دارند. یا دست
کم داشتند.
لوپز همواره
ستیزهجوتر
بود و بیشتر
بر بسیج
خیابانی مردم
تمرکز داشت.
او هرگز مشروعیت
دولت را
نپذیرفته و بر
درخواست مداخلهی
خارجی علیه
ونزوئلا
متمرکز بوده
است. همسر او،
لیلیان
تینتوری،[37] به
جای او به
نقاط مختلف
دنیا سفر کرده
است و با تور
هالورسن[38] ـ
پسرعموی لوپز
ـ و رئیس
سازمانی به
نام بنیاد
آزادی اسلو،[39]
همکاری میکند
که همراه با
دیدبان حقوق
بشر و رسانهها،
روایت سرکوب
حقوق بشر در
ونزوئلا را
ترویج کرده
است. از سوی
دیگر،
کاپریلس
بیشتر بر عرصهی
داخلی متمرکز
شده بود. او در
انتخابات سال
2012 چاوز را به
چالش گرفت و
کمپین بسیار
خوبی به راه
انداخت. این
بار هم چاوز ـ
با تفاوت بیش
از 10درصد ـ
پیروز شد، اما
اکثریتی که او
به دست آورد به
میزان سال 2006
نبود. در خلال
کمپین
انتخاباتی،
کاپریلس
دربارهی
آشتی و نیاز
به وحدت ملی
سخن میگفت؛
او با وعدهی
حفظ برنامههای
اجتماعی و
مقایسهی خود
با لولا در
برزیل (که
باعث دلخوری
شدید لولا
شد)، توانست
در محلات و
سرزمینهای
سنتی
چاویستا،
مردم را پشت
خود بسیج کند. کاپریلس
در سال جاری
به رقابت با
مادورو
پرداخت و
صرفاً با
اختلاف چندصدهزار
رأی شکست
خورد. پس از
شکست در دو
انتخابات
ریاستجمهوری،
جایگاه او
تضعیف شده
است.
چه
کسی مخالفان
را در سال2013-2014
سازماندهی
کرد؟
کاپریلس
پس از
انتخابات
ریاستجمهوری
در سال 2013، مردم
را به برپایی
تظاهرات
فراخواند،
چرا که نتایج
بسیار نزدیک
بود. بدون هیچ
گونه شواهد و
مستنداتی،
ادعا شد که
آرا دستکاری
شده است. هشت
نفر در این
تظاهرات کشته
شدند که همگی
از طرفداران
دولت بودند.
سپس لوپز،
کاپریلس را
متهم ساخت که
به راحتی شکست
را پذیرفته
است. وی و حزب
ارادهی مردم
میخواستند
که حرکت
معترضان
خیابانی را
حفظ کنند و
آنان را علیه
دولت آینده
بسیج کنند، از
این رو آنان
در فوریه 2014
تظاهرات
دانشجویی را
تدارک دیدند
که از خارج
تأمین مالی میشد
و لوپز، متحدش
ماریا کورینا
ماچادو[40] و شهردار
کاراکاس،
آنتونیو
لدزما،[41] بر طبل
آن میکوبیدند.
در جریان این
شورشها در
سال 2014، هنگامی
که حامیان
اپوزیسیون
دست به
اقداماتی
مانند سیم
کشیدن در
خیابانها به
قصد گردن زدن
موتورسواران
طرفدار دولت زدند،
47 نفر کشته
شدند.
لئوپولدو
لوپز بهصراحت
دانشجویان را
دعوت میکرد
که به خیابان
بیایند و برای
براندازی
دولت تظاهرات
کنند. هنگامی
که وی دستگیر
شد و به زندان
افتاد، به رغم
مدارک و شواهد
تصویری
غیرقابلانکاری
که از
اظهاراتش
وجود داشت،
ادعا کرد که
او هرگز آنان
را برای
سرنگونی دولت
فرا نخوانده
است.
در
آن زمان شگفتآور
به نظر میرسید
که مادورو توانست
اعتراضات را
فرو بنشاند.
بسیجهای
متقابل چهقدر
اهمیت داشت؟
بسیاری
از مردم
تمایلی به
پیوستن به این
بسیج متقابل
نداشتند، چون
سطح خشونت
بسیار بالا بود.
مادورو در
خصوص بهکارگیری
نیروهای
امنیتی به
شیوهی
خشونتآمیز
مردد بود، چرا
که در این
مقام تازهکار
بود و اعتبار
او با پیروزی
شکنندهاش که
در سال 2013،
تحلیل رفته
بود. در آن
زمان توازن
قوا بین
مادورو و ارتش
تازه در حال
روبهراه
شدن بود.
زمانی که او
نیروهای
امنیتی را فرا
خواند، آنها
توانستند به
سرعت خیابانها
را از معترضان
پاک کنند چرا
که اشتیاق
عمومی برای
حفظ اعتراضها
فروکش کرد.
این مشکل بسیجهایی
از این نوع
است: اگر
نتوانند به
سرعت دولت را
سرنگون کنند،
به طور اجتناب
ناپذیری به تدریج
از بین خواهند
رفت. این همان
چیزی بود که در
سال 2014 رخ داد.
دستاورد
اپوزیسیون از
اعتراضات چه
بود؟ آیا راه
را برای پیروزی
آنان در 2015
هموار ساخت؟
میتوانم
بگویم،
دستاورد آن
بسیار خنثی
بود. مهمترین
پیامد آن است
بود که لوپز
به زندان
افتاد اما
همین به او
اجازه داد تا
خود را به
مثابهی شهید
توتالیتاریسم
مخوف ونزوئلا
معرفی کند.
شکاف در هیأت
ائتلاف
دموکراتیک
برجسته شده است.
اما روی هم
رفته، نتیجهی
آن از دست
رفتن
غیرضروری و
وحشتناک جان و
اموال مردم
بود.
آیا
اکنون ابتکار
عمل در
اپوزیسیون به
دست لوپز یا
کاپریلس
افتاده است؟
اپوزیسیون با
اکثریتی که در
پارلمان
دارد، قصد
اجرای چه
برنامهای را
دارد؟
رئيس
جدید مجلس
ملی، هنری
راموس آلپا،[42]
نه از حزب
نخست عدالت
است و نه از
حزب ارادهی
مردم؛ بلکه از
حزب قدیمی
اقدام
دموکراتیک AD
است. نامزدی
او برای این
منصب، بسیار
غیرعادی بود:
اگر تنها یک
شخص بدنام بهعنوان
نماد شکست
سیستم قدیمی
پونتو فیجو
وجود داشته
باشد، او
راموس آلپا
است. احزاب
مختلف جبههی
هیأت ائتلاف
دموکراتیک بر
اعضای فهرست
خود، گاهی حتا
علیه یکدیگر،
پافشاری میکنند.
رقابت اصلی
بین حزب ارادهی
مردم در برابر
حزب عدالت
نخست در جریان
است و نوعی
اتحاد بین حزب
ارادهی مردم
و اقدام
دموکراتیک AD
وجود دارد که
علت رئیس مجلس
شدن راموس
آلپا را روشن
میکند. حزب
نخست عدالت،
بزرگترین
حزب پس از
اقدام
دموکراتیک
است، حزب ارادهی
مردم بسیار
کوچکتر است ـ
اساساً به این
دلیل که
واقعاً یک جنبش
ملی نیست؛
پایگاه آن در
کاراکاس و
میراندا
متمرکز است.
هیأت
ائتلاف
دموکراتیک در
آغاز، اکثریت
قاطع را در
مجلس داشت،
اما این
اکثریت به
پشتیبانی سه
عضو که از
جوامع بومی
ونزوئلا میآمدند
وابسته بود.
سپس معلوم شد
که این سه نماینده
به همراه یک
نماینده از
حزب
سوسیالیست متحد
ونزوئلا (PSUV)
بهشدت در
تقلب و دستکاری
در انتخابات
دخیل بودهاند
و نمایندگی هر
چهارنفر
ابطال شد. این
مسأله اکثریت
قاطع هیأت
ائتلاف
دموکراتیک را
از بین برد،
گرچه آنها
هنوز اکثریت
کرسیها را در
اختیار دارند.
تراژدی بزرگ
موفقیت
انتخاباتی آنها
این است که
آنان مصممانه
بر از بین
بردن هرآنچه
پیش از این در
جریان بوده
است متمرکز
شدهاند و از
زمان رسیدن به
قدرت، حالت
تهاجمی به خود
گرفتهاند.
کاپریلس از
نیاز به گفتوگو
سخن گفته بود،
اما بعداً او
خود را در هیأت
ائتلاف
دموکراتیک
تنها یافت،
چرا که حزب ارادهی
مردم و اقدام
دموکراتیک AD
از هیچ نوع
مذاکرهای با
دولت حمایت
نمیکنند. در
نتیجه او به
سرعت عقبنشینیکرد.
او که سابقاً
فاصلهاش را
با بسیج خشونتبار
علیه دولت حفظ
کرده بود،
اکنون
رادیکالتر
شده است و در
تلاش است تا
مانع ائتلاف
میانهروها
در اطراف لوپز
شود. او اکنون
یکی از مشوقان
اعتراضات
خیابانی
بیشتر است و
حتا ارتش را به
سرنگونی دولت
فرا میخواند.
آیا
اپوزیسیون بر
آزاد کردن
لوپز از زندان
متمرکز شده
است؟
در
ابتدا این
تقریباً تنها
خواستهی
آنان بود. آنها
یک قانون عفو
عمومی را در
آوریل معرفی
کردند که
بسیار
غیرعادی بود و
کاملاً مخالف
درک ما از
عدالت در دورهی
گذار[43] است. این
قانونِ عفو،
هر گونه جرم
سیاسی از سال
1998، شامل
تروریسم،
تجارت مواد
مخدر و تلاش
برای سرنگونی
دولت منتخب را
دربرمیگرفت.
این قانون به
نفع گروه
کوچکی از
افراد، کمتر
از 50 نفر،
طراحی شده بود
که به دلیل
این جرایم
سیاسی محکوم
شده بودند.
این قانون
توسط دیوان
عالی کشور رد
شد. کلیت
رویکرد
اپوزیسیون،
بسیار خصومتجویانه
و برای عموم
غیرقابل درک
بوده است. مردم
عادی
ونزوئلا، میخواهند
ببینند چه
اقدامات
مشخصی برای
پرداختن به
مسأله جنایت و
ناامنی انجام
میشود. در
عوض
اپوزیسیون
ماههای
زیادی را صرف
مباحثه در اینباره
کرده است که
چهگونه میتواند
لوپز را از
زندان برهاند
و مناسبترین
استراتژی
برکناری
مادورو چیست.
در حال حاضر
تنها مسیر
واقعی برای
پرداختن به
کمبودها یا هر
مسألهی جدی
دیگر در
ونزوئلا گفتوگو
است. راهحلهای
ارائه شده
توسط
اپوزیسیون
برای رویاوریی
با سقوط
اقتصادی بر
لیبرالیزه
شدن و توسل به
صندوق بینالمللی
پول مبتنی
است، چیزی که
مطلقاً برای جامعهی
ونزوئلا کششی
ندارد و
بسیاری از
مردم را روگردان
میکند. این
امر توضیح میدهد
که چرا مادورو
با وجود شرایط
فاجعهبار
اقتصادی،
همچنان از
حمایت یکچهارم
مردم
برخوردار است:
آنان باور
دارند که اگر
اپوزیسیون به
جای مادرور
قدرت را به
دست بگیرد، آنها
چیزهای
بیشتری را از
دست خواهند
داد.
به
نظر میرسد
مادورو، به
شیوهی
چائوشسکو،
همچنان باید
بودجه را کوچکتر
کند تا قادر
به پرداخت به
وامدهندگان
خارجی باشد،
در حالیکه
شرایط کشور
ناامیدکنندهاست
و مردم از چهار
صبح برای خرید
کالاهای
اساسیای که
هرگز به دستشان
نمیرسد، در
صفهای
طولانی میایستند.
نه
اپوزیسیون و
نه دولت هیچ
یک مایل به در
نظرگرفتن
امکان نکول
پرداخت بدهی
کشور نیستند.
ونزوئلا بهشدت
به چین مقروض
است و چینیها
نمیخواهند
شاهد نکول
آنان در
پرداخت بدهی
باشند. این
مسأله میتواند
بازارهای بینالمللی
وام را برای
سالهای
آینده بر روی
کشور ببندد.
ماهیت بدهی
تلفیقی
ونزوئلا
بسیار پیچیده
است، به گونهای
که یکی از
نگرانیهای
عمده این است
که در صورت
عدم پرداخت
بدهی، صاحبان
دیون اقدام به
انسداد
داراییهای
ونزوئلا در
خارج از کشور
کنند که مشکل
بزرگی بهویژه
برای بخش نفتی
اقتصاد خواهد
بود. به دلیل
عدم وجود
آمارهای درست
ملی، ما هیچ
آمار و ارقام
روشنی نداریم
که چه میزان
پرداخت بهره
در حال انجام
است، اما
ذخایر بینالمللی
بالغ بر 13
میلیارد دلار
است و در
آینده، علاوه
بر 5 میلیارد
دلاری که
مربوط به خود
شرکت ملی نفت و
گاز طبیعی
ونزوئلا است،
20 میلیارد
دلار بازپرداخت
بدهی در پیشرو
دارند. آنها
تلاش میکنند
که تا آنجا
که میتوانند
همین وضعیت
خود را حفظ
کنند و بیشتر
غرق نشوند،
اما شرایط
چندان خوب به
نظر نمیرسد.
مخالفان
برای
فراخوانی همهپرسی
علیه مادورو
چه گامهایی
برداشتهاند؟
در
استراتژی
آنان برای
برکناری
مادورو سه بخش
وجود دارد:
اعتراضات
عمومی، اصلاح
قانون اساسی و
فراخوان برای
همهپرسی.
تظاهرات در
جریان است اما
میزان پشتیبانی
از آن نوسان
دارد، دادگاه
عالی، امکان
اصلاح قانون
اساسی را رد
کرده است، از
این رو تمرکز اصلی
هیأت ائتلاف
دموکراتیک بر
گزینهی
فراخوان بوده
است. در حرف،
آنان تنها به
کمتر از 200
هزار امضا
نیاز دارند،
اما به سبب
ارزش نمادینش،
خواستار
تعداد بیشتری
هستند و مدعی
هستند که دستکم
دو میلیون
امضا جمعآوری
کردهاند.
تاحدودی
نتیجه معکوس
بوده است و
کمیسیون انتخابات
600 هزار امضا را
تقلبی تشخیص
داده است.
مادورو هم به
نوبهی خود،
بیانیهای
صادر و ادعا
کرده است که
هیچ همهپرسیای
در کار نخواهد
بود، که
اقتدار شورای
ملی انتخابات
[44](CNE) را تضعیف
میکند.
مخالفان ادعا
میکنند که CNE
فقط سخنگوی
دولت است، اما
واقعیت این
است که این
شورا یکی از
بقایای مستقل
حکومت
ونزوئلاست که
سابقهی خوبی
در نظارت بر
انتخابات
دارد و از سطح
توانایی
تکنیکی
بالایی
برخوردار است.
این اشتباه
مادورو است که
اختیارات
شورای ملی
انتخابات را
زیرسؤال
ببرد، چرا که
این نهاد است
که باید پس از
آزمودن
امضاها تعیین
کند که آیا
همهپرسی
انجام میشود
یا خیر. این
ممکن است یک
تاکتیک
مذاکرهی
عمداً تحریکآمیز
از سوی مادورو
باشد، تا
بتواند بعداً
با تصدیق نظر
شورا، خود را
نمونهی یک
دموکرات
واقعی نشان
دهد. شورای ملی
انتخابات،
اکنون امضاها
را برای تایید
ارسال کرده
است و قصد
دارد فرایند
را تا پایان ژوییه
به اتمام
برساند.
مادورو هم
تلاش میکند
تا ادعا کند
که اپوزیسیون
فرصت فراخوان
همهپرسی را
از دست داده
است چرا که
دورهی آنان
در ژانویه 2013
زمانی که چاوز
بیمار شد، آغاز
شده و
بنابراین
مهلت آن منقضی
شده است. اگر دادگاه
عالی در برابر
تصمیم شورای
ملی انتخابات
از این نظر
پشتیبانی
کند، با بحران
قانون اساسی
مواجه خواهیم
شد.
اگر
همهپرسی با
هدف عزل
مادورو اعلام
شود، افراد
بسیاری که در
آوریل 2013 از او
حمایت کرده
بودند باید علیه
او رای بدهند.
او در آن زمان 3.7
میلیون رأی به
دست آورده
بود،
بنابراین دستکم
باید 3.7 میلیون
نفر به
برکناری او
رأی بدهند. در
این صورت،
باید انتخاب
ریاستجمهوری
مجدد انجام
شود. اما اگر
همهپرسی قبل
از ژانویهی 2017
برگزار نشود،
در صورت شکست
مادورو، باقی
دورهی دولت
او باید با
معاون رئیسجمهور،
آریستوبالو
ایستوریز[45] به
پایان برسد.
ایستوریز در
چپ ونزوئلا
ریشه دارد و
شهردار کاراکاس
بوده است.
برخی از
ناظران بر این
باورند که
ارتش این
نتیجه را
ترجیح میدهد.
چون که
ایستوریز
نسبت به
مادورو
قابلیتهای
بیشتری دارد و
اجماعگراتر
است. اگر به
سمت همهپرسی
برویم،
بسیاری از
افراد درون
حزب سوسیالیست
متحد ونزوئلا
و ارتش، تمایل
خواهند داشت
که در جبههی
مادورو
بایستند چرا
که این را
نوعی تعهد تلقی
میکنند. اما
با وجود تهدید
اپوزیسیون به
تحت پیگرد
قراردادن
مقامات
دولتی، در این
مقطع هیچیک
از آنان هیچگونه
انگیزهی
واقعی برای
قطع علنی
ارتباط با
مادرور ندارند.
اگر
اپوزیسیون
نتواند آرای
لازم برای
برکناری
مادورو را به
دست آورد چه
خواهد شد؟
در این
صورت او به
کارش، همچون
رییسجمهوری
شکستخورده و
بیآینده
ادامه خواهد
داد. از هم اکنون
نیز میتوانید
کم شدن قدرت
مادورو را
مشاهده کنید.
پرسشی که برای
حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
مطرح است،
یافتن نامزد
بالقوهی
بعدی است که
به احتمال
زیاد مسایل
دشواری را به
همراه خواهد
داشت. چاوز یک
جنبش بسیار
التقاطی را
گرد هم آورده
بود، که در
حال حاضر از بین
رفته و
چندپاره شده
است. اگر
مادورو در رأیگیری
فراخوان و یا
انتخابات
ریاستجهموری
بعدی شکست
بخورد، ممکن
است برای یک
دورهی زمانی
طولانی شاهد
عدم اقتدار
چاویسمو باشیم.
تصور یک نامزد
قدرتمند از
حزب
سوسیالیست متحد
ونزوئلا
دشوار است،
اما از سوی
دیگر، هیأت ائتلاف
دموکراتیک هم
با این کشمکش
دستوپنجه
نرم میکند که
قهرمان بعدی
آنان چه کسی
باید باشد: اگر
کاپریلس
نامزد آنان در
انتخابات
جدید باشد،
لوپز علیه او
عمل خواهد
کرد، و
بالعکس. بنابراین
ما با چشماندازی
از یک
چندپارگی
سیاسی کامل
مواجه هستیم.
این یکی از
دلایل اصلی
برای رشد
پدیدهی «نه
این و نه آن» (ni-ni) است:
ونزوئلاییهای
که نه از دولت
حمایت میکنند
و نه از
اپوزیسیون. ما
میتوانیم
ریشههای این
پدیده را از
سال 2007 ردیابی
کنیم، زمانی که
نرخ بالای
آرای ممتنع در
همهپرسی
قانون اساسی
به شکست آن
انجامید. پوشش
بسیاری از
رسانههای
غربی از
ونزوئلا، با
توهینآمیزترین
کلمات، مردمی
را نشان میداد
که از روی
نادانی و
وفاداری
کورکورانه به رهبرشان،
به چاوز رای
دادند. در
واقع رایدهندگان
ونزوئلایی،
همواره
دربارهی کسی
که مورد حمایت
قرار میدهند،
بسیار پیچیده
و محتاط بودهاند.
در این مقطع
تخمین زده میشود
که 50 درصد از
جمعیت در جبههی
«نه این و نه آن»
قرار دارند.
اپوزیسیون
آنچنان خشن
است که نمیتواند
هیچکس را به
عنوان میانجی
مذاکرات
بپذیرد و این
مسأله باعث میشود
که حمایت
انتخاباتی را
از دست بدهند.
شخصیتی که میتواند
نقش ایجاد
کنندهی
اجماع را ایفا
کند، هنری
فالکون،[46]
فرماندار
ایالت لارا
است. فالکون
یکی از حامیان
چاوز و عضو
حزب او بود،
اما بعدها به
منظور حمایت از
هیأت ائتلاف
دموکراتیک از
چاوز جدا شد.
او سابقهی
نظامی نیز
دارد. فالکون
مانند بیشتر
رهبران اپوزیسیون
انتقامجو
نیست و تلاشهایش
برای ایجاد یک
موقعیت میانی
بین دولت و هیأت
ائتلاف
دموکراتیک میتواند
به رهبران حزب
سوسیالیست
متحد ونزوئلا
این اطمینان
را بدهد که
کنارهگیری
کنند. در حال
حاضر، بسیاری
از آنان منافع
خود را در
ماندن مادورو
در قدرت میبینند،
چرا که در
صورتی که او
از سوی جناح
راستِ هیأت
ائتلاف
دموکراتیک
مجبور به
کنارهگیری
از مقامش شود،
آنها با خطر
محاکمه مواجه
خواهند بود.
اگر
بر اساس
مطالبی که شما
به ما گفتید
قضاوت کنیم،
در برخی موارد
مستحق آن
هستند.
احتمالاً
همینطور است،
اما به هرحال
باید گفت که
من امیدوار
نیستم که
اپوزیسیون به
ویژه برای
تمکین در
برابر حاکمیت
قانون مشتاق
باشد.
آیا
فکر می کنید
ارتش در این
انتقال قدرت
نقش ایفا کند؟
خطاست
که ارتش را یک
بازیگر واحد و
یکپارچه بپنداریم،
اما من میگویم
گرایش اکثریت
آنان همچنان
به سمت دولت است.
اگر چهرههای
برجسته گمان
کنند که
مادورو به
میراث چاوز
خیانت کرده
است هر چیزی
ممکن است پیش
آید. تشکیلات
نظامی سهم
بزرگی در
اقتصاد دارد،
شبکهی
تلویزیونی
خود و نیز
تولیدات خود و
شبکهی توزیع
خودش را دارد.
مادورو
امتیاز
استخراج معادن
جدید را به آنها
اعطا کرده است
و ارتش تأمین
امنیت در برخی
از مناطق
معدنی کلیدی
را، که در آنها
خشونت گسترده
است، برعهده
دارد. هنگامی
که کاپریلس
ارتش را ترغیب
کرد که پا پیش
بگذارد و
مادورو را
کنار بزند،
متعجب میشوید
که او واقعاً
به چه میاندیشید،
چرا که آخرین
چیزی که آنان
خواستارش
هستند، دستیابی
کاپریلس یا
لوپز به قدرت
است. آنان بیشتر
تمایل دارند
که تلاش کنند
تا مسیر
بولیواری را
به شکل اولیهی
خود
بازگردانند،
مسیری که
مادورو در
تقویت و حمایت
آن شکست خورده
است. برای
اپوزیسیون، فراخواندن
ارتش به
دخالت،
کاملاً بیپروا
و حتا خودکشی
بوده است، اگرچه
بار دیگر باید
گفت که آنان
بهندرت به
دلیل استدلالهای
سیاسی
خردمندانهشان
شناخته میشوند.
چهگونه
تصویر منطقهای
بر وضعیت در
ونزوئلا
تاثیر میگذارد؟
دبیر
کل سازمان
کشورهای
آمریکایی (OAS)،
لوئیس
آلماگروی[47]
اروگوئهای،
اخیراً خواست
تا عضویت
ونزوئلا در
منشور
دموکراتیک
این سازمان به
حال تعلیق درآید،
اما او بهدرستی
با کشورهای
عضو مشورت
نکرده بود و
این حرکتش
نتیجهی عکس
داد. آلماگرو
از نزدیک با
لیلیان
تینتوری و
دیگر حامیان
لوپز همکاری
میکند که کار
بهرهبرداری
از رؤسای
جمهور سابق
آمریکای
لاتین، مانند
ویسنت فاکس،[48]
را بهخوبی
انجام میدهند
ـ به نظر میرسد
همهی رهبران
سابق با گذشتهای
هولناک در
زمینهی حقوق
بشر، میتوانند
با کمپین لوپز
متحد شوند.
دولت پس از کودتا
در پاراگوئه
به اپوزیسیون
ونزوئلا بسیار
نزدیک است: آنها
در سال گذشته
کرسی خود را
در سازمان کشورهای
امریکایی به
ماریا کورینا
ماچادو دادند
به طوری که او
میتواند
مادورو را
محکوم کند. با
پیروزی
ماسری[49] در
آرژانتین و
وقایع برزیل
یک گردش به
سمت راست در
این قاره وجود
دارد. دینامیک
منطقه در حال
تغییر است، و
این به نفع
مادورو نیست.
اما با کمال
شگفتی، برزیل
و آرژانتین
برای مذاکره و
گفتوگو در
ونزوئلا پیشقدم
شدهاند و از
تعلیق
ونزوئلا در
سازمان
کشورهای امریکایی
حمایت نمیکنند.
جاهطلبیهای
سوزانا
مالکورا،[50]
وزیر امور
خارجهی
ماسری، برای
تصدی دبیر کلی
سازمان ملل،
ممکن است یک
عامل آن باشد.
رئيسجمهور
کلمبیا خوان
مانوئل
سانتوس[51] نیز
کاملاً محتاط
بوده است. او
در روند صلح
با فارک، است
که به مراحل
بسیار ظریف آن
رسیده است، و
این روند را
مدیون
ونزوئلا میداند.
نگرانی بزرگ
سانتوس این
است که با
برکناری
مادورو ـ آنچه
رقیب بزرگ او
آلوارو
اوریبه[52] به ان
اصرار میورزد
ـ ونزوئلا بیثبات
شود و برای هر
کسی که از
توافق صلح
کلمبیا
ناراضی است،
به ویژه چریکها،
فضایی را در
مرزها ایجاد
کند. به نظر میرسد
دولت ایالات
متحده همان
نگرانی
سانتوس را در
مورد بیثباتی
دارد و جان
کری با انتشار
بیانیهای
خواستار گفتوگو
میان دولت و
مخالفان شده
است. تفاوتی
اساسی بین
برزیل و ونزوئلا
وجود دارد:
اگر مادورو با
سرپیچی از فرایندهای
قانون اساسی
از قدرت
برکنار شود،
هواداران او
بهسادگی
ممکن است دست
به اسلحه
ببرند، یا
ارتش ممکن است
وارد میدان
شود. اگر
فراخوان همهپرسی
با فرایندهای
درستی دنبال
شود، ممکن است
از دورنمای
خشونتها
بکاهد.
میراث
گردش به چپ
امریکای
لاتین را در
طول یک دهه و
نیم گذشته
چگونه
ارزیابی میکنید؟
این
دوره یک دورهی
انقلابی بود
که در آن
مردمی که
همواره کنار گذاشته
میشدند،
سرانجام صدا و
فرصتی برای
دستیابی به
قدرت یافتند. در
طول قرن گذشتهی
سیاستهای
آمریکای
لاتین، چپ به
طور مداوم
توسط مداخلهی
نظامی ارتش
مورد حمایت
آمریکا از
قدرت دور نگه
داشته شده
است. این
نخستین بار
است که جنبشهای
جناح چپ برای
مدت طولانی
قادر به اعمال
قدرت در سراسر
منطقه بودهاند.
طبقات خلق بیش
از گذشته به
حقوق خود و
قدرت سیاسیشان
آگاه شدهاند.
این حقوق دیگر
به عنوان چیزی
که از بالا، توسط
رهبران
کاریزماتیک
به تودههای
پاییندست
اعطا میشود
درک نمیشود،
آن گونه که در
مورد نسل قبل
پوپولیستها
مانند پرون[53] و
وارگاس[54] صادق
بود. انقلاب
بولیواری به
طور خاص روابط
اجتماعی در
ونزوئلا را
تغییر داده و
تأثیر بسیار
زیادی در این
قاره به مثابهی
یک کل نهاده
است. اما
تراژدی آن است
که هرگز بهدرستی
نهادینه نشد و
به این ترتیب
نشان داد که
قابل دوام
نیست.
مصاحبهی
بالا ترجمهای
است از:
Julia Buxton, Interview, Venezuela after
Chavez, New Left Review 99, May-June 2016
پینوشتها
[1] Chavista
[2] First-past-the-post
[3] List system
[4] Zulia
[5] Miranda
[6] Mérida
[7] Táchira
[8] Bolívar
[9] Guárico
[10] Yaracuy
[11] Nicolás Maduro
[12] Punto Fijo
[13] Hugo Chávez
[14] Carlos Andrés Pérez
[15] Tony Blair
[16] Anthony Giddens
[17]برای
آگاهی از
گزارشی از
دولت چاوز تا
سال 2003 این مطلب
را ببینید:
Gregory Wilpert, ‘Collision in Venezuela’, nlr
21, May–June 2003
[18] Lula
[19] Kirchner
[20] Morales
[21] Correa
[22] PetroCaribe
[23] ALBA
[24] Telesur
[25] Banco de Sur
[26] Misiones
[27] Marea Socialista
[28] Diosdado Cabello
[29] Aporrea
[30] Jorge Giordani
[31] National Endowment for
Democracy
[32] Primero Justicia
[33] Voluntad Popular
[34] Henrique Capriles
[35] Julio Borges
[36] Leopoldo López
[37] Lilian Tintori
[38] Thor Halvorssen
[39] Oslo Freedom
Foundation
[40] María Corina Machado
[41] Antonio Ledezma
[42] Henry Ramos Allup
[43] transitional justice
[44] Consejo Nacional Electoral
[45] Aristóbulo Istúriz
[46] Henri Falcón
[47] Luis Almagro
[48] Vicente Fox
[49] Macri
[50] Susana Malcorra
[51] Juan Manuel Santos
[52] Alvaro Uribe
[53] Perón
[54] Vargas
---------------------------------
برگرفته
از:«نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.com/