Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴ برابر با  ۲۹ جولای ۲۰۱۵
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴  برابر با ۲۹ جولای ۲۰۱۵
سیریزا: بهانه‌ای ناهنگام برای تامل در مفهوم خیانت سیاسی | امین حصوری

 

مباحث یونان

سیریزا: بهانه‌ای ناهنگام برای تامل در مفهوم خیانت سیاسی

 

 امین حصوری

 

 

۱.

واژه‌ی خیانت (یا صفت خائن) کمابیش واژه‌ی پرطنینی در گستره‌ی ادبیات سیاسی است. فارغ از داوری‌های هنجاری درباره‌ی کاربرد آن، نفس پربسامد بودن این واژه در ادبیات سیاسی جوامع مختلف، به یک موقعیت عینی در فرآیندهای عام سیاسی-تاریخی ارجاع می‌دهد. این موقعیت عینی (در معنایی وسیع‌تر) ناظر بر تضادهای آشتی‌ناپذیری است که بستر مادی ستیزهای سیاسی و تحولات تاریخی جوامع را شکل می‌دهند؛ به طور مشخص‌، این موقعیت شامل دقایقی تاریخی در سپهر ستیزهای اجتماعی است، که بخشی از بازیگران سیاسی خلاف انتظارات یا خلاف منافع بدنه‌ی اجتماعی خود عمل می‌کنند و به واسطه‌ی عمل‌کرد خود -در نهایت- توازن نیروها را به زیان بخشی از جامعه تغییر می‌دهند. برای مثال، در تاریخ معاصر ایران، به هر بزنگاه‌ تاریخی که نظر کنیم (با نمونه‌های کلانی چون: انقلاب مشروطیت، کودتای ۲۸ مرداد، رویدادهای انقلاب ۵۷ و مقطع پس از آن، و حتی جنبش اعتراضی ۱۳۸۸)، درمی‌یابیم که مقوله‌ی خیانت چهره‌ها یا احزاب سیاسی یکی از عناصر ثابت تحلیل‌های سیاسی پسینی، یا -حتی- ادبیات سیاسی بلافصل هر دوره بوده است (در اینجا تحلیل تاریخی مصداق‌های کاربست این واژه مورد نظر نیست).

بنابراین عام بودن و تکرارپذیر بودن این موقعیت، قالبی مفهومی برای تبیین و بیان خود می‌طلبد و در همان حال، درک ملموسی از معنای واژه‌ی متناظر با آن (خیانت) ایجاد می‌کند. همین امر توضیح‌ می‌دهد که چرا کاربرد این واژه، ورای جغرافیای سیاسی و دوره‌های تاریخی، نزد همه‌ی گرایش‌های سیاسی عمومیت‌ داشته است، اگرچه بنا به تضاد منافع طبقات و لایه‌های اجتماعی، درک خیانت سیاسی همواره تابعی است از منظر مادی نگاه، یعنی جایگاه و هستی اجتماعی ناظر و جهت‌گیری طبقاتی وی. فراگیر بودن کاربرد این واژه که با درک‌ها و تعابیر و کاربست‌های متفاوتی از آن همراه است،‌ وارسی مفهوم و نحوه‌ی کاربست آن را ضروری می‌سازد. چرا که اگر مبارزه علیه استیلای نظم حاکم روندی دایمی و ناگزیر برای ستمدیدگان است، ستمدیدگان می‌باید زبان مبارزه‌ای از آن خود داشته باشند، زبانی که واژگانش بتوانند به ضرورت مادی و وجودی خود پاسخ بدهند و سلاح‌هایی باشند برای روشنگری سیاسی و اتحاد جبهه‌ی ستمدیدگان. بنابراین از خود می‌پرسیم: در فرآیند مبارزات سیاسی و تحولات تاریخی، «خیانت» به چه معناست؟

 

۲.

در تعبیری عام، خیانت سیاسی از سوی یک فرد یا جریان سیاسی به‌معنای در پیش گرفتن مسیری است که با باورها و آرمان‌های مورد ادعا در تضاد باشد و در عین حال، این حرکت (یا چرخش)‌ سیاسی با حدی از اختیار و (خود)آگاهی همراه بوده باشد. کاربست واژه‌ی خیانت بر مبنای چنین تعبیری اگر چه متداول است، اما همواره مناقشه‌انگیز و نابسنده است، چرا که با حد زیادی از تاویل نیت‌مندی‌ها و آگاهی سوبژکتیو فاعل سیاسی همراه است. برای مثال، هر عمل سیاسی زیان‌بار یا فاجعه‌باری می‌تواند از سوی فاعل سیاسی آن در جهت باورها و آرمان‌‌های فرضی مشخص قلمداد شود، و اینکه هیچ‌گاه به درستی روشن نمی‌گردد که فاعل سیاسی تا چه میزان از پیامدهای عمل‌کرد یا رویه‌ی معین خود آگاه بوده است. علاوه بر این، و در همین راستا، چنین تعبیری خواه‌نا‌خواه درکی هنجاری (ارزش‌مدار) از خیانت سیاسی را برجسته می‌سازد، طوری که وزن زیاد سویه‌ی سوبژکتیو، سویه‌ی تحلیلی و تاریخی مساله را به حاشیه می‌برد. از این رو، در بهترین حالت تنها بخشی از پتانسیل‌های روشنگری مربوط به کاربست اصطلاح خیانت سیاسی تحقق می‌یابد.

بر این اساس می‌باید به تعبیری جایگزین برای مفهوم خیانت سیاسی اندیشید، تعبیری که وجه عینی‌تری داشته باشد و تا جای ممکن از نیت‌مندی فاعل سیاسی مستقل باشد. با توجه به منظر‌مند بودن درک خیانت سیاسی، اگر نگاه خود را صرفاً به منظر فرودستان محدود کنیم، می‌توان چنین گفت: خیانت سیاسی یعنی مسدودسازی امکانات مبارزاتی فرودستان و ستمدیدگان (در مقاطع شکوفایی نسبی آن) از سوی کسانی که سیاست خود را با نام آنان پیوند زده‌اند یا عرضه می‌کنند؛ به بیان دیگر، خیانت سیاسی بیانگر مشی نیروهایی است که فاعلیت سیاسی مقطعی خود را، که به واسطه‌ي حمایت طبقات فرودست جامعه کسب کرده‌اند، در عمل در جهت محدودسازی فاعلیت سیاسی فرودستان و امکانات پیشروی آنان به کار می‌گیرند. بر مبنای چنین تعبیری، خیانت سیاسی لزوماً ربطی به نیت‌مندی‌های فاعلان/عاملان ندارد، بلکه ناظر بر فرصت‌های تاریخی مدفون شده‌ای است که می‌توانست موازنه‌ی قوا را -بیش یا کم- به نفع طبقات ستمدیده تغییر دهد، یعنی بر تضعیف/نابودی امکان‌های عینی گسترش مبارزات فرودستان دلالت دارد. اما این فرصت‌سوزی‌ها صرفاً «از دست دادن» امکانی برای ارتقای نسبی موقعیت فرودستان نیست، بلکه علاوه بر آن، و بیش از آن، باختن موقعیت حاضر و سقوط به مرتبه‌ای پایین‌تر در سپهر مبارزات طبقاتی است. هر چقدر پیامدهای این فرصت‌سوزی بیشتر باشد یا هر چقدر پیشروی بعدی طبقه‌ی حاکم و سرکوب فرودستان پردامنه‌تر باشد، وزن تاریخی این خیانت سیاسی برجسته‌تر می‌شود. با این حال، باید از این‌همانی میان شکست و خیانت پرهیز کرد. هرچند هر خیانتی ضربه‌ای بر پیکر جنبش است و حتی می‌تواند شکستی مقطعی به بار بیارود، اما هر شکستی لزوماً حاصل خیانت نیست. در مواردی هم که نسبت روشنی میان این دو وجود داشته باشد، خیانت نیروهای سیاسی معینْ یگانه عامل شکست نیست، بلکه وزن واقعی آن را باید در نحوه ترکیبش با مجموعه‌ای از عوامل تاریخی دریافت.

 

۳.

با چنین درکی از مفهوم خیانت سیاسی می‌توان عملکرد حزب سیریزا (ائتلاف چپ رادیکال) پس از رفراندوم یونان را بررسی کرد:

برنامه‌ی اعلام شده‌ی سیریزا طی رقابت‌‌های انتخاباتی یونان، آشکارا یک برنامه‌ی اصلاحی چپ‌گرایانه بود که بنا بود به طرح‌های ریاضت اقتصادی خاتمه دهد. حمایت اکثریت اجتماعی از برنامه‌ی سیریزا بیش از هر چیز نتیجه‌ی ترکیب مجموعه شرایط تاریخی ویژه‌ای بود که جامعه‌ی یونان دستخوش آن بود:

تشدید فلاکت اقتصادی اکثریت مردم یونان و بحران بدهی‌ها در نتیجه‌ی سیاست‌های تحمیلی نولیبرالی، نارضایتی گسترده‌ی مردم از تداوم سیاست‌های ریاضتی و تشدید این سیاست‌ها، فقدان چشم‌انداز امیدبخش برای رهایی از چرخه‌ی باطل بدهی-ریاضت، آشکار شدن بی‌کفایتی و فساد دولت وقت (و اسلاف آن) و احزاب متعارف، و رشد جنبش‌‌های اجتماعی1 عدالت‌طلب و تحرکات سیاسی برابری‌خواهانه.

ترکیب این‌ عوامل تاریخیْ زمینه‌ی رشد و عروج سیاسی سیریزا را فراهم ساخت. بنابراین سیریزا با این تعهد اجتماعی مواجه بود که مهار بحران بدهی‌ها را با توقف سیاست‌‌های ریاضتی ترکیب کند. رهبران سیریزا به خوبی واقف بودند که وظیفه‌ی دشواری پیش رو دارند، از این رو در برنامه‌ی خود بر اتخاذ قدم‌های «ممکن و سنجیده‌» تأکید داشتند، و در عین (بنا به اظهار نظرهای متعدد پس از انتخابات) باور داشتند که به لحاظ چشم‌انداز سیاسی-اقتصادی باید فاصله‌ی قاطع خود را از مشی سوسیال‌-دموکرات حزب پاسوک حفظ کنند2.

اما تلاش‌های پنج‌ماهه‌ی سیریزا -به ‌رغم گشایشی نسبی در فضای سیاسی یونان- در عمل حاصل قابل‌توجهی در جهت اجرای برنامه‌ها و تعهداتش نداشت. سیریزا در اسارت دشواری‌های شرایط بحران اقتصادی و تحت فشارهای فزآینده‌ی تروئیکا و رهبران اتحادیه‌ی اروپا قدم‌به‌قدم طرح‌های ریاضتی بیشتر برای مهار بحران بدهی‌ها را پذیرفت و با هر قدم تمایزات عملی‌اش با حزب پاسوک کاهش یافت.

تا پیش از رفراندوم، شکست‌های متوالی سیریزا (در پیشبرد برنامه‌هایش) و عقب‌نشینی‌های سیاسی-اقتصادی آن،‌ جدا از نقش فشارهای حساب‌شده و فزآینده‌ي تروئیکا، ناشی از محاسبه‌ای نادرست درباره‌ی گستره و عمق نبردی بود که به آن پا نهاده بود: اینکه پیوند درونی میان بحران بدهی‌ها و نولیبرالیسم از یک‌سو و جایگاه ژرف نولیبرالیسم در مناسبات سرمایه‌داری امروز از سوی دیگر، حتی پیشبرد طرح‌های اصلاحی (به نفع طبقات فرودست)‌ را مستلزم ژرف‌ترین ستیزها با کانون‌های ملی و جهانی سرمایه خواهد کرد. بر این اساس، سیریزا به‌رغم‌ صداقتش برای مهار معضل بدهی‌‌ها، خود را اساساً برای چنین نبردی آماده نساخته بود. مهم‌ترین نشانه‌ی این ناآمادگی، تکیه‌ي بیش از حد به مذاکرات بود، بی‌آنکه تمهیدات لازم برای بن‌بست/شکست این مذاکرات نابرابر اندیشیده شود. تدارک چنین تمهیداتی نیازمند گسترش فضای مشارکت سیاسی در جهت سازمان‌دهی مقاومت عمومی، تقویت نهادهای مردمی (از پایین) و آماده‌سازی پیش‌شرط‌های اجتماعی-اقتصادی (تا جای ممکن) برای خروج از حوزه‌ی یورو بود3. اما سیریزا اصرار داشت که نشان دهد هیچ‌گاه مایل نیست از کارت خروج استفاده کند و اینکه به بازی «شریف» و روباز خود ادامه خواهد داد. بنابراین تا اینجای کار (با وجود انتقادات بسیار جدی که بر مشی سیریزا وارد است) عمدتا با برآورد نادرست از اوضاع و دست‌کم گرفتن قدرت سرمایه و نیز عدم انعطاف برای بازنگری در سیاست‌ها مواجهیم. ظاهراً جایی که فشارهای نمایندگان کانون‌های سرمایه به مرزی بسیار فراتر از آستانه‌ی پذیرش رهبران سیریزا رسید، سیریزا طرح رفراندوم را پیش نهاد،‌ اقدامی که رهبران اروپا و نهادهای مدافع سرمایه را غافلگیر کرد، و در میان جبهه‌ی فرودستان بار دیگر امیدهایی را برانگیخت.

سیریزا با اعلام رفراندوم و رجوع به آرای مردم، این نشانه‌ی مثبت و امیدبخش را مخابره کرد که امید تاکنونی‌اش به یافتن راهکاری میانه در بالادست (مسیر معمول مذاکرات با قدرت‌ها) را وانهاده است و اینک مصمم است با بازگشت به خواست مردم و به پشتوانه‌ی آنها، فاز دیگری را برای رویارویی با بحران یونان را بگشاید. اما درست در مقطعی که اکثریت مردم یونان از طریق رفراندوم به روشنی مخالفت خود با تداوم و تشدید سیاست‌های ریاضتی را اعلام کردند و بدین ترتیب قدرت نفی خود را به سیریزا بخشیدند، دولت سیریزا به سازشی عجیب با قدرتمداران اتحادیه‌ی اروپا تن داد4 و «بخش عمده‌ای از تعهدات خود را که برآن اساس انتخاب شده بود کنار گذاشت5». روشن است که رأی اکثریت مردم یونان عزم قدرت‌های اروپایی در نابودسازی اراده‌ی مردم یونان را تقویت کرد، اما همزمان سیریزا را نیز در این موقعیت قرار داد که بتواند در مقابل سرسختی نمایندگان سرمایه‌ي اروپایی، بنا به خواست روشن مردم از پذیرش بسته‌ی پیشنهادی آنان سر باز بزند. با چنین انتخابی، سیریزا در نهایت و در صورت مواجهه با بن‌بست مذاکرات، می‌توانست راه ناخواسته‌ی خروج از حوزه‌ی یورو و پیامدهای آن را (به منزله‌ي راهی تحمیلی از سوی اروپا) با پشتوانه‌ی مردم بپذیرد. اما سیریزا در میان ناباوری حامیانش، انتخاب روشن مردم را نفی کرد و راه خروج از بحران اقتصادی را به اراده و راهکارهای دشمنان طبقات فرودست پیوند زد.

بدین ترتیب، سیریزا با کنار نهادن امکانات و پتانسیل‌های برآمده از رفراندوم6 و با تشدید سیاست قبلی‌اش، دومین و شاید واپسین فرصت مهمی که برای اتخاذ سیاستی مترقی نصیب خودش و فرودستان یونان شد را وانهاد. درحالی‌که می‌دانیم تحت هژمونی سرمایه‌داری و در سیطره فضای ضدانقلابی، فرصت‌های تاریخی برای تاثیرگذاری نیروهای چپ بر روند حرکت جامعه بسیار محدودند؛ و هر فرصتی از این دست حاصل تلاقی و ترکیب عواملی تاریخی است که لزوماً در شکل و نسبت واحدی -حداقل در میان‌مدت- تکرارپذیر نیستند.

نخستین پیامد ناگزیر این مصالحه‌ی نابرابر، بی‌گمان تشدید فشارهای اقتصادی و معیشتی بر طبقات فرودست خواهد بود. هر چند رهبران کنونی سیریزا بر این امیدند که با تزریق وام‌های بانکی تازه، دشواری‌های تشدید سیاست‌های ریاضتی تحمیلی (به نسبت دشواری‌های اقتصادی خروج از حوزه‌ی یورو) تخفیف بیابد. پیامد بعدی این مسیر، رویارویی مستقیم دولت سیریزا با اعتراضات آتی و ناگزیر فرودستان، و به واقع بدل شدن ناگزیر سیریزا به نماینده‌ی محافظ نظم سرمایه خواهد بود (چیزی که طلیعه‌ی آن در سرکوب اعتصابات و اعتراضات مقارن با رای‌گیری این مصوبه در پارلمان عیان شد). بدین ترتیب، راه انتخابی سیریزا به زودی آنچه از این حزب بر جای می‌ماند را خواه‌نا‌خواه در مقابل فرودستان قرار داده و به ابزار سرکوب جنبش‌های کارگری و جنبش‌های اجتماعی بدل خواهد کرد. در این مسیر سیریزا بی‌تردید نیازمند بازوی سرکوب پلیس خواهد بود و طرفه آنکه به‌ویژه نیازمند پلیس ضدشورشی خواهد بود که در فردای پیروزی انتخاباتی‌اش، به‌رغم‌ مطالبات مردمی،‌ از انحلال آن سر باز زد.

 

۴.

انتخاب اخیر سیریزا به نوعی در امتداد انتخاب‌های پیشین آن، گیریم در شکلی افراطی‌تر و عیان‌تر، بوده است و بی‌گمان در تنوع گرایش‌های درونی آن و رشته انتخاب‌ها و اقداماتی که از فوریه‌ی ۲۰۱۵ تاکنون داشته است ریشه دارد. از این نظر شاید نتوان آن را یک چرخش سیاسی تمام‌عیار محسوب کرد. با این همه، این انتخابْ هم به لحاظ مضمون و هم به لحاظ موقعیت خاص آن (در پی بن‌بست مذاکرات و فضای پس از رفراندم) وجه بسیار تعیین‌کننده‌‌تری دارد، و به همین خاطر نیز سرشت‌نمای افق‌ها و مرزهای آتی سیریزا است. روشن است که سیریزا تحت فشارهای حاد و اضطرار شرایط بیرونی دست به این انتخاب زده است و تصمیم‌گیری استراتژیک آن به غایت دشوار و توأم با تنش‌های حاد درونی بوده است، همچنان‌که در موضع‌گیری مخالف «پلتفرم چپ» و تشدید شکاف‌های درونی این حزب نمود یافته است. با این حال، نمی‌توان پذیرفت که سیریزا هیچ گزینه‌ی دیگری -که معطوف به وفاداری به خواست عمومی یا باورهای سیاسی و شعارهای انتخاباتی خود این حزب باشد- پیش روی خود نداشته است و شاهد یک کنش تراژدیک (فقدان امکان انتخاب) بوده‌ایم. به واقع، رهبران مؤثر سیریزا دست به یک انتخاب سیاسی زدند (گیریم تحت فشار) و به هر ترتیب و با هر دلایلی، سرانجام معیارهایی را بر معیار سیاست طبقاتی7 ترجیح دادند. آن‌ها با وجود تجربه‌ی مستقیم‌شان از سرسختی بی‌اندازه‌ی حریف،‌ حتی پس از رفراندوم نیز زمین نبرد و استراتژی مبارزه‌ی خود را تغییر ندادند و ترجیح دادند مذاکره‌کنندگان وفاداری باقی بمانند. همین وجه انتخابی‌بودن کنش سیریزا است که زمینه‌ی منطقی داوری آن را در چارچوب شرایط موجود فراهم می‌سازد. اما آنچه نتیجه‌ی این داوری را به سمت نوعی خیانت سیاسی سوق می‌دهد آن است که مضمون این انتخاب بی‌باوری به فاعلیت طبقات فرودست، و پیامد آنْ تضعیف و حتی سرکوب این فاعلیت است؛ فاعلیتی که گسترش آن بنا به شرایط تاریخی ویژه‌ای که یونان از سر می‌گذراند ضروری است و زمینه‌های تاریخی مساعدی هم برای گسترش آن وجود داشته است. وانگهی انتخاب سیریزا نه فقط شکاف‌های جدیدی در پیکره‌ی چپ یونان ایجاد کرده است، بلکه به واسطه‌ی پیامدهای خود، اقبال اجتماعی به گفتار چپ را تا مرزهای نگران‌کننده‌ای فرو می‌کاهد و بدین‌ترتیب زمینه‌ی پیش‌روی نیروهای راست‌گرا را فراهم می‌سازد.

اما برخلاف دیدگاهی که انتخاب اخیر سیریزا را سرنوشت ناگزیر سیریزا به مثابه یک حزب (همچون تراژدی محتوم سیاست حزبی در هر شرایطی) قلمداد می‌کند، آنچه گذشت تقدیری محتوم برای مشارکت سازمان‌یافته‌ی چپ در پیکارهای سیاسی (یونان) نبوده است. به همین ترتیب، ریشه‌ی مساله لزوماً تسخیر قدرت دولتی از سوی سیریزا نبود، گرچه می‌دانیم تسخیر قدرت دولتی بدون عزم و تلاش جدی برای درهم شکستن ماشین دولت، و بسیج و سازماندهی اجتماعی در این جهتْ انتخابی خطیر و بحران‌زاست. مساله آن است که سیریزا در جهت ایجاد تغییری در ساختار نظم اجتماعی حاکم بر یونان که متناسب با ملزومات مهار سیاست‌های ریاضتی باشد اقدام موثری نکرد، تغییری که با ملزومات چشم‌انداز سیاسی-اقتصادی مطلوب سیریزا و پتانسیل‌های برانگیخته شده‌ی موجود همخوان باشد. یعنی هر چقدر سیریزا برنامه‌ای منسجم برای مبارزه‌ي سیاسی و بسیج توده‌ای و کسب قدرت سیاسی داشت، در عوض فاقد برنامه‌ای جدی برای ایجاد حدی از تغییرات در مناسبات اقتصادی حاکم بود. بدین معنا که سیریزا برای این سناریوی کاملاً محتمل که قدرت‌مداران اروپایی حل (موقتی) بحران بدهی‌ها را جز از طریق تشدید ریاضت‌های اقتصادی نپذیرند، فاقد هر گونه برنامه‌ای بود؛ برنامه‌ای متکی بر مردم در جهت رویارویی با ملزومات و دشواری‌های خروج از حوزه‌ی یورو، شامل: ملی‌سازی بانک‌ها و برخی منابع کلان، سازمان‌دهی و آماده‌سازی سیاسی طبقات فرودست، رشد خود-گردانی‌های اقتصادی و غیره. در‌ واقع،‌ مساله حتی از این حد هم فراتر می‌رود، به این معنا که سیریزا حتی با وجود تجربه‌ي مستقیم چنین سناریویی (طی ۵ ماه) و بن‌بست مذاکرات در نتیجه‌ي زورگویی‌های فزآینده‌ی قدرت‌های خارجی، باز هم نه تنها در مسیر خود بازنگری نکرد،‌ بلکه به‌رغم‌ کسب حمایت مردم برای ایستادگی در برابر تروئیکا (طی رفراندوم)، راه رفته را با شدت بیشتری پی گرفت8 ؛ و این همان رویکردی است که خیانت‌ سیاسی سیریزا را رقم می‌زند.

به بیان دیگر، اگرچه سیریزا در شرایط بحرانی و با شعار مهار بحران اقتصادی توانست نارضایتی‌های وسیع توده‌ای را به چتر حمایتی خود بدل کند، اما برای مهار این بحران اساساً راهی بدیل بر بستر شرایط موجود عرضه نکرد. در مقابل، همانند هر دولت فرضی دیگری (از سایر جناح‌های سیاسی) تنها به مذاکرات با نمایندگان سرمایه چشم دوخت و بنا به اضطرارهای موجود همه‌ي تخم‌مرغ‌ها را در سبد مذاکرات با تروئیکا و قدرتمداران اتحادیه‌ی اروپا چید. بی‌گمان بخش مهمی از این تناقض چشم‌گیر ناشی از آن است که سیریزا در مجموع فاقد عزم و ظرفیت کافی برای پیشبرد تغییرات بنیادی بود (و شاید کمابیش بر این امید بود که در جریان کشمکش با قدرت‌های اروپا به چنین مسیری نیازی نیافتد). اما در اینجا بحث بر سر تغییرات کلان نیست، بلکه مساله آن است که سیریزا پیش از شروع نبرد واقعی، یعنی پیش از آن‌که راهبردهای معطوف به تغییرات ضروریِ دسترس‌پذیرْ در معرض آزمون فشارهای بیرونی و درونی (و نیز امکانات و بالقوه‌گی‌های موجود) قرار گیرند، تسلیم شد. این نشان‌دهنده‌ی آن است که وحشت‌آفرینی شرایط اسفبار اقتصادی و جنگ سیاسی-روانی و اقتصادی هدایت‌شده از سوی دولت‌های کارگزار کانون‌های سرمایه، اگرچه نتوانست فرودستان یونان را مرعوب سازد و «بر سر عقل» آورد، ولی رهبران سیریزا را هر چه بیشتر به دام «واقع‌گرایی»‌ (تا واپسین دالان‌های آن) کشاند. این دقیقاً همان دامی است که امکان جدی گرفتن راه‌کارهای بدیل، و اعتماد به سیاست طبقاتی و فاعلیت توده‌های ستمدیده را نابود می‌کند و با نادیده‌گرفتن فضای امکان، پیشاپیشْ ظرفیت‌های تغییر را مسدود می‌سازد. این همان وجهی است که «چرخش» اخیر سیریزا را به مصداقی از خیانت سیاسی بدل می‌کند؛‌ به‌ویژه اینکه طی چند ماه اخیر و در متن تنش‌های درونی مستمر چپ، تمامی این خطرات (در کنار راهکارهای ممکن و بدیل) بارها و بارها به طور مستدل از سوی منتقدان رادیکال سیاست‌های سیریزا و حتی بخش‌هایی از درون سیریزا و حامیان آن در فضای عمومی طرح شده بود.

بدین ترتیب، از آنجا که سیریزا پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی در چارچوب نظام لیبرال-دموکراسی، تلاشی جدی برای تغییر محدوده‌های این نظام انجام نداد (مثلاً از طریق «دگرگونی نظام سیاسی جهت تعمیق دموکراسی» که یکی از ۴ رکن بنیادین «برنامه‌ی تسالونیکی9» بود)‌،‌ مانند هر دولت دیگری لاجرم در ساختار قدرت موجود ادغام شد و به کارگزار ناخواسته‌ی آن بدل شد. هم‌چنان‌که در اروپای دهه‌های اخیر بسیاری از احزاب سوسیالیتْ مجریان پیشبرد حادترین طرح‌های نولیبرالی بوده‌اند و زمینه‌ی اجتماعی را برای عروج دولت‌های راست‌گرای بعدی فراهم کرده‌اند.

و کلام آخر آن‌که، تجربه‌ی سیریزا تجربه‌ي بسیار زنده‌ و ارزنده‌ای است که درس‌های بسیاری برای تامل در استراتژی و پراتیک مبارزه با پیشروی‌های سرمایه‌داری متاخر دارد. با این حال، به نظر می‌رسد که مسیر دیالکتیکی پیکارهای فرودستان در یونان به نقطه‌ای رسیده است که به ضرورت فراروی از سیریزا اشاره می‌کند. مادیت‌یابی این ضرورت تاریخی چگونه خواهد بود؟ سیر رویدادهای یونان بسیار پویا و مخاطره‌انگیز است.

۲۲ ژوئیه ۲۰۱۵

 

پانوشت‌ها:

1.برای آشنایی با دیدگاه‌های برخی از فعالین جنبش‌های اجتماعی یونان در مورد وضعیت و چشم‌انداز این جنبش‌‌ها و نیز جایگاه سیریزا رجوع کنید به:

پس از این چه؟ مجموعه مصاحبههایی با فعالین جنبشهای اجتماعی در یونان [پراکسیس] (دریافت نسخهي پی.دی. اف.)

2. اندیشمندانی مانند کارل‌هاینس روت حتی پیش از به قدرت رسیدن سیریزا از سوسیال‌-دموکراتیزه شدن سیریزا سخن گفتند:‌

سیریزا سوسیالدموکراتیزه شد؛ گفت‌گو با کارل هاینس روت؛ ترجمه‌ی کاووس بهزادی [نقد اقتصاد سیاسی]

3. حتی مایکل آلبرت که نسبت به قضاوت زودهنگام چپ درباره‌ي خیانت سیریزا هشدار می‌دهد،‌ اذعان دارد که:‌

« … پنج ماه با شیطان رقصیدند و برای آمادگی مردم یونان کاری نکردند و حتی در محدوده‌ی امکانات سیریزا برای مبارزه با اهداف معین طی حضور در یورو و پس از خروج از آن هیچ نداشتند

رجوع کنید به:‌ برای قضاوت در مورد سیریزا عجله نکنیم؛ مایکل البرت؛ ترجمه‌ی احمد سیف [نقد اقتصاد سیاسی]

4. از آبسورد تا تراژدی؛ استاتیس کولاکیس؛ ترجمه‌ی احمد سیف [نقد اقتصاد سیاسی]

5. سیریزا، ترویکا و طعنهها؛ مایکل رابرتز؛ ترجمه احمد سیف [نقد اقتصاد سیاسی]

6. تکیه بر «نه» میتواند تغییری واقعی ایجاد کند؛ الکس کالینیکوس؛ ترجمه‌ی سینا چگینی [نقد اقتصاد سیاسی]

7. «سیپراس، یا ترجیحاً خط سیپراس درون سیریزا، به طور کامل نقش جنبش کارگری در این فرایند را دست‌کم می‌گیرد و از آن صرف‌نظر می‌کند.» فرازی از متن زیر:‌
دو جریان در سیریزا
: یورو و دیکتاتوری سرمایه؛ کارل لودنهوف؛ ترجمه‌ی مهرداد امامی [نقد اقتصاد سیاسی]

8. این در حالی است که آلکسی سیپراس، یک هفته پیش از انتخابات ژانویه چنین گفت:

«روز دوشنبه، تحقیر ملی به پایان می رسد. این پایان دستورات خارجی و حکومت این کشور از طریق ایمیل خواهد بود

9. طبق «برنامهی تسالونیکی» که که در ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴ از سوی سیپراس اعلام شد،‌ برنامه‌ی سیاسی-اقتصادی سیریزا شامل چهار رکن بنیادین زیر است: ۱. مقابله با بحران انسانی؛ ۲. راه‌اندازی دوباره‌ی اقتصاد و ارتقای عدالت مالیاتی؛ ۳. رسیدن به اشتغال؛ ۴. دگرگونی نظام سیاسی جهت تعمیق دموکراسی.

 

برگرفته از: «پراکسیس»

http://praxies.org/?p=5061

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©