جایگاه
و توان چپ
وبسایت
«نقد»
درست
است که آنچه
«چپ» نامیده میشود
در جنبش کنونی
نقش تعیینکنندهای
ندارد؛ نمیتواند
داشتهباشد. درست
است که این
«چپ»، کمتوان
است و در
ابعادی به
بزرگی دستگاه
مختصات شرایط
سیاسیِ کنونیِ
جامعهی
امروزِ ایران
و دگرگونیها
و چشماندازهای
ـ دستکم،
کوتاهمدت ـ
آن، حضوری
آشکار و مؤثر
ندارد.
منظور
از چپ، دیدگاه،
چشمانداز و
پروژهای سیاسی
است که جامعهای
عاری از سلطه
و استثمار را
ورای جامعهی
بورژوایی و شیوهی
تولید سرمایهداری
ضروری و ممکن
میداند و خود
را در مبارزهی
نیروهای اجتماعی
و سیاسیای که
توان و خواستِ
براندازیِ
روابط سلطه و
استثمار و
برپایی چنان
جامعهای را
دارند، شریک میداند.
گزینشها و
راهکارها و
نگاهی که گرایشهای
گوناگون درون
این چپ از شیوهی
مبارزه، راهها
و بیراهههای
آن، کوتاهی و
درازی یا
سهولت و دشواری
راه و نیز تصویر
و تصوری که از
آن جامعهی آینده
دارند، مانع
از اطلاق
عنوان «چپ» به
آنها نیست. میدانیم
که عنوان و
واژهی «چپ» بهخودی
خود، حد و
مرزهای سیاسی
دقیقی را روشن
نمیکند و تعریف
نادقیق فوق نیز،
فقط برای روشن
کردنِ علل و
مصداق اطلاق
ماست.
با این
تعریف از چپ،
ادعای بالا
دربارهی نقش
و جایگاه چپ
در جنبش کنونی،
ادعایی است،
راست و درست.
اما، ضرورت
دارد با ژرفکاوی
در دلایل این
راستی و درستی،
ببینیم آیا
برخی تلقیها
از کمتوانی و
حضور ناروشن و
کم ـ حتی، بی ـ
تأثیر آن، دقیقاً
توانها و نیروی
عظیم و حاضر
در همین جنبش
را، پنهان نمیکنند؟
ما، وقتی میگوئیم
چپ کمتوان یا
ناتوان است، این
وضعیت را بر
بستر بحران
نظریه و بحران
چشمانداز
تاریخی و از
چشمانداز این
بحران، تفسیر
میکنیم، که
نه محدود است
به اینجا و
اکنونِ جامعه
و جنبش ما، نه
نتیجهی آن
است و نه برونرفتِ
جنبش ما، نقطهی
پایانی قطعی و
نهایی بر آن میگذارد.
این بحران را
در نوشتهای دیگر
بهتفصیل ترسیم
و مستدل کردهایم.
اینکه چپِ ما
بهدلیل شرایط
مشخص اجتماعی
و تاریخیِ پیدایش
و رشدش در قیاس
با چپ در نقاط
دیگرِ جهانِ
امروز، با
دشواریهای
نظریِ بسیار
بزرگتری
روبرو است و
گستره و ژرفای
آگاهی و تلاش
اندیشهورزانهاش
نسبت به تجربههای
زیسته و
معضلات سیاسی
مبارزهی رهاییبخش
در تاریخ
تاکنونی
جهان، بهمراتب
بستهتر و
کمتر است؛ یا،
دقیقاً بهدلیل
همین تاریخچه
و تبار –
مثلا: تجربهی زیستهی
یک انقلاب
بزرگ، فضای
بالیدن، شکست
و سرکوب –
میتواند از
امتیازات و
امکانات ویژهای
برخوردار
باشد که دیگران
نیستند،
هردو، ویژگی
چپ ما را در
بستر بحران
نظری و بحران
چشمانداز
تاریخیِ رهاییِ
انسان، آشکار
میکنند و میتوانند
دال بر حدت و
شدت بیشتر آن
باشند، ولی آن
را بیرون از گیرودار
این بحرانها
قرار نمیدهند.
اما
درک غالب و رایج
از ناتوانی
چپ، علل و
نشانههای این
ناتوانی را در
فقدان یا
ناتوانی
سازمانهای
چپ ارزیابی میکند،
آنهم نه از
زاویهی
فقدان شکلهای
نهادین شدهی
مبارزهی سیاسیِ
ضد سرمایهداری
و سوسیالیستی،
بلکه از زاویهی
فقدان و
ناتوانی کنشگریای
که از این
سازمانها
انتظار میرود.
این نگرش، از
آنجا که
انتظار دارد این
سازمانها،
جنبشها را بهوجود
آورند یا اگر
جنبشهایی
بدون اطلاع،
اجازه یا اختیار
چنین سازمانهایی
موجودند،
رهبریشان را
بدست بگیرد؛ و
از آنجایی که
میبیند چنین
انتظاری
برآورده نمیشود،
چپ را ناتوان یا
غایب تصور میکند.
اینک،
اگر ما:
الف)
سازمانهای سیاسی
چپ را، از
منظر هستیشناسی
اجتماعی، شکلهای
ـ بهدرجات
گوناگون ـ
نهادینشدهی
مبارزهی سیاسیِ
ضد سرمایهداری
و سوسیالیستی
بدانیم؛ و
ب)
درجه، حد و شیوهی
سازمانیافتگی
را شاخص و
ضرورتی، نه
فقط، برای کنشگری
فعال، مبتکر،
پیشگام و
فراهم آورندهی
موقعیتهای
تازه در مراحل
گوناگون
مبارزه، بلکه
برای آمادگیِ
واکنش نسبت به
اوضاع و احوالی
که به هزارویک
دلیل، بیرون
از اراده و
انتظار
سازمان سیاسی
شکل میگیرند؛
آنگاه:
میتوانیم
در نگاهی ریشهیابانه
و رو به
اعماق، ظرفیتهای
عینیای را
کشف کنیم که
بستر و زادگاه
و خاستگاه
همان نیرویی
هستند که ما
چپ مینامیم و
ببینیم این
ظرفیتها،
برخلاف ارزیابی
ما از «ناتوانی»
چپ، از چه نیرو
و توان عظیمی
برخوردارند.
منظور ما از «عینی»،
فقط اشارهی
کلی به
امکانات عینی
در هر جامعهی
سرمایهداری
در هر زمان و
مکان دلخواه نیست؛
بلکه به
امکانات و زمینههای
پراتیکی، بهطور
مشخص در جامعهی
ما و در جنبش
کنونی ماست.
شورا یا
سندیکایی که
در یک واحد
کوچک یا بزرگ
تولیدی بهلحاظ
سطح و شیوهی
سازمانیابی
و احاطهی فنی
و دانشورانه
بر فرآیندهای
تدارک، تولید
و فروش محصول،
خود را در
موقعیتی میبیند
که این واحد
را اداره کند،
حتی وقتی بدیهی
است که همهی
مراحل تدارک و
تولید و فروش
محصول، در
چارچوب سرمایه
و تولید و
تحقق ارزش
محاط و
محدودند، ظرفیت
پراتیکی
انکارناپذیری
برای حضور و
تأثیر چپ است
و بههیچروی
نیازی ندارد،
همهی
انتظاراتی را
که واژه و
عنوان «شورا» یا
«سندیکا» برمیانگیزد،
برآورده کند و
پاسخگوی
تماموکمال میراثی
تاریخی باشد.
برعکس، تجربهی
چنین شورا یا
سندیکایی، حتی
ناکامیها و
عقبنشینیهای
موسمی و موضعی
آن، میتواند
دریچهی تازهای
به چشمانداز
آن میراث تاریخی
بگشاید.
«چپ»بودنِ این
ظرفیت یا واقعیتِ
عینی، از زبان
و بیان و
شعارهای
باصطلاح سوسیالیستیاش
ناشی نیست و
سخنگویان چنین
جنبشی هرگز
نباید
ناخواسته و با
اجباری ایدئولوژیک،
خود را تسلیم
چنین زبان و بیانی
کنند؛ چپ بودن
این موقعیت
پراتیکی از
امکان و تجربهی
راهبری
آزادانه،
آگاهانه و
دمکراتیک فرآیندهایی
از زندگی
اجتماعی است.
کمیته
یا انجمنی که
در یک مرکز
آموزشی یا
درمانی
(مدرسه،
دانشگاه،
درمانگاه…) بهلحاظ
سطح و شیوهی
سازمانیابی
و احاطه بر
فرآیندهای فنی
و اجرایی خود
را در موقعیتی
میبیند که این
مرکز را اداره
کند، یا دستکم،
نقش تعیینکنندهای
در ادارهی آن
بهعهده بگیرد،
حتی وقتی به
مرزها و محدودیتهای
فنی و
دانشورانهی
خود آگاه
باشد، ظرفیت
پراتیکیِ
انکارناپذیری
برای حضور و
تأثیر چپ است.
زیرا با
برقراری
دمکراسی در
سازوکارهای
ادارهی
مرکز، با
کنارگذاشتن
شکلهای مبتنی
بر رابطهی
فرادستی/فرودستی
که متضمن
رابطهی سلطهاند،
و با جدا و
دورکردن
سازوکار و
محصول این
مرکز از
مناسبات کالایی،
امکان و تجربهی
راهبری
آزادانه،
آگاهانه و
دمکراتیک در یکی
از فرآیندهای
زندگی اجتماعی
است.
اینکه
برخی از خواستها
یا ـ درصورت
موفقیت ـ دستآوردهای
چنین جنبشهایی
در مقایسهای
جهانی ـ تاریخی،
خواستها یا
دستآوردهایی
باصطلاح
«دمکراتیک»اند
که در چارچوب
ظرفیتهای
جامعهای
بورژوایی نیز
امکان تحقق
داشتهاند و
دارند، میتواند
دلیل دیگری
برای ظرفیتهای
عینی و دلالتشان
بر جایگاه و
نقش چپ باشد. زیرا، نخست:
ناتوانی
اجتماعی و تاریخی
نیرویی را در یک
شرایط اجتماعی
و تاریخی معین
آشکار میکند
که گمان و
انتظار میرود
شالوده و کنشگرِ
فعالِ چنین
دگرگونیهایی
باشد؛ و دوم
ضرورت عینی
پراتیک رادیکال
نیرویی را
نشان میدهد
که تنها با
فراتر رفتن از
چشمانداز و
افق بورژوایی
تحولات
جامعه، به
تحقق چنین
دگرگونیهایی
تواناست (1).
تشخیص
این ظرفیتهای
عظیمِ عینی و
پراتیکی،
همانا
ابتکارات،
اعتراضات،
جنبشها و شکلهایی
از مبارزه که
در راستای
توان ادارهی
واحدها یا فرآیندهایی
از زندگی
اجتماعی،
مستقل و مبرا
از سازوکارها
و ملزومات شیوهی
تولید سرمایهداری
و ایدئولوژی
بورژوایی
قراردارند،
وظیفه و راه
آگاهی یافتنِ
چپ از توان و
نقش واقعی خویش
است. این، بههیچروی
به معنای عدم
ضرورت سازمانها،
تشکلها و
احزاب سیاسی
چپ، حتی سازمانها
و احزاب کمونیست
متعدد نیست.
جنبش واقعی چپ
چنان دامنهی
گسترده وچنان
گونهگونی و
تنوعی دارد که
بههیچروی
نمیتواند بیان
سیاسی خود را
در یک سازمان یا
حزبِ واحد بیابد.
طبقهی کارگری
که بزرگترین
طبقهی
اجتماعی است،
که بیشترین
شمار افراد
جامعه را دربرمیگیرد،
طبقهی کارگری
که شامل بخش
عظیم کارگران
باصطلاح
«نامولد» است،
که به ترفند ایدئولوژی
«طبقهی
متوسط» ربوده
شدهاند، آری
چنین طبقهای
شامل چنان بخشها،
لایهها و
قشرهایی است
که بیتردید
نمیتواند از
سوی یک حزب
کمونیست واحد
نمایندگی شود.
یکی دیگر از نمادهای
توانایی چپ،
تشخیص این
گستردگی و تشخیص
ضرورتِ این
تنوع و گونهگونیِ
دیدگاهها و
نمایندگان سیاسی
و سازمانی
آنهاست.
در کنش
اجتماعی، – و
ازاین رو، در
مرتبهای معین،
سیاسی – آنگاه
که از جایگاه
و منظر اجتماعی
کنشگر نگریسته
شود، پاسخ به
بسیاری از این
پرسشها به
مراتب آسانتر
است.
انسان
گرسنه، از
گرسنگی شروع میکند،
از درد، از
خشم. برای او
نقطه آغاز،
پرسشی نظری نیست.
دانشجو،
آموزگار،
راننده،
پرستار یا
کارگری که حیات،
حیثیت و شأن
جایگاه
اجتماعیاش
در یک نظامِ
فعالیت
اجتماعی
لگدمال میشود،
«مبارزه»اش،
علیه این نظام
است و «شعار»ش،
لغو و دگرگونی
این «نظام»
است، و اگر نه
در همان نخستین
گام، بلکه در
دومین گام و
به تجربهی
مستقیم در مییابد
که رسیدن
به اهدافش
بدون «سازمانیابی»
ممکن نیست. او
از همان جایی
آغاز میکند
که ایستاده
است. دانشجو،
پرستار،
معلم، کارگر (مولد
و نامولد)،
بازنشسته، بیکار،
زن، دگرباش و
غیره وقتی از
خواستهای
بلاواسطهاش
عزیمت کند، هم
شعارش روشن
است، هم – دستکم
در دومین گام –
کشفِ ضرورتِ
سازمانیابیاش.
زمانی که این
مبارزهی
اجتماعی از
خاستگاه و پایگاه
بلافصل
اجتماعی با
موانع قدرت
مواجه میشود،
این مبارزه،
ضرورتا و بنا
به ماهیت و پویش
خود به مبارزهی
سیاسی مبدل میشود.
شعار سیاسی را
نمیتوان به
جنبشهای سیاسی
تزریق کرد.
مبارزات
اجتماعیای
که به مرتبهی
مبارزات سیاسی
ارتقا یافتهاند،
فصل مشترکهای
سیاسیای
خواهند یافت
که شعار سیاسی
سراسری و فراگروهی
آنها خواهد
بود. بطور
خلاصه: 1) اقدام
از موضع یک جایگاه
اجتماعی معین
و طرح خواستی
که از همان جایگاه
اجتماعی
سرچشمه میگیرد؛
2) برخورد این
اقدام با
موانع قدرت و
بنابراین سیاسی
شدن آن؛ 3) شکلگیری
وجوه مشترک سیاسی
حرکتهای دیگر
از موقعیتهای
دیگر و بالارفتن
سطح مبارزه به
مرحلهای
بالاتر: طرح
شعارهای
سراسریتر.
نقطهی عزیمت،
جایگاه
اجتماعی و
مرتبهی
مبارزهی
واقعی است، نه
شعاری که
شالودهاش
دستآورد نظری
ماست، هر
اندازه هم این
شعار و آن دستآورد
درست و مهم
باشند.
بدیهی
است که منظور
تعطیل کار نظری
نیست: کار نظری
دربارهی ماهیت
سرمایهداری،
دربارهی
چگونگی نظری و
سازمانی گذار
به جامعهای
مابعدسرمایهداری
و عاری از
سلطه و
استثمار، کار
نظری در بارهی
بدیل سوسیالیستی،
آنهم نه
نشخوار صد
بارهی
گفتاوردهای
تکراری از
«دولت و
انقلاب» و
چهار جمله از
«نقد برنامهی
گوتا»، کار
نظری روی
مبارزهی
طبقاتی و غیره
و غیره. ما آخرین
کسانی هستیم
که به تعطیل
کار نظری،
همانا کار و
مبارزهی نظری
هدفمند و
ارگانیک –
آنچه در
گفتمان سنتی و
رایج «چپ»،
«مبارزهی ایدئولوژیک»
(2) نامیده میشود
– دعوت کنیم.
منظور این است
که شعارها،
صورتبندیها
و پیشنهادات
سیاسیای که
محصول این کار
نظریاند،
اگر نتوانند
به شعارهای
واقعیِ جنبشهای
اجتماعی واقعی،
تبدیل شوند، یا
دستکم چنین
توان، بالقوگی
یا امکان
نهفتهای را
داشتهباشند،
حاصلی بجز
افسردگی و
دردِ «چه کنم»
برای صادر
کنندگانشان
نخواهند داشت.
نکتهی کلیدی
این است که
رابطه با
مبارزهی
جاری و منبعث
از پایگاه
اجتماعی،
همچنین رابطه
با حیات واقعی،
با «خیابان»،
همانا سپهر
عمومی و علنی
و قابل رویت
مبارزه و
اعتراض
(تظاهرات،
اعتصاب،
تحصن، …) گسسته
نشود و این
آگاهی زنده و
شفاف بماند که
انگیزههای
واقعی و علل عینی
و مادیای که
این جنبشها
را به درجهی
انفجار
کشاندهاست،
ریشهدارتر
از توطئههای
سیاسی است.
آگاهی به اینکه
این مبارزات
در چه شکل
سازمانیافتهی
«تعریف شده» و
«توافق شده» و
در بهترین
حالت «نهادین
شده»ای صورت میگیرد
و چقدر نسبت
به مضمون
شعارها و
خواستها و بدیلی
که آرزو میکند،
آگاه است.
جنبشها، رخدادها،
کشاکشها و
حرکات سیاسیای
که ممکن است
منجر به
سرنگونی رژیم
شوند،
اقداماتی نیستند
که بنا به
دستور و ارادهی
ما عمل کنند.
بنابراین
سؤال این نیست.
مهم این است
که در هر لحظه
از این فرآیند،
آمادگی سازمانی،
ارگانیک و نظری
ما چه سطحی
دارد. تلاش
اصلی، برای
هرچه مهیاتر
بودن در این
دو حوزه است.
وظیفه، رهبری
این جنبشها
بهسوی تحقق
اهدافی است که
با انگیزهها
و ریشههای عینی
آنها ارتباط
دارند. چپ نباید
از کلمهی
«رهبرِی»
بترسد و به
«فروتنی»های
ناگزیر و مزورانهای
که اخیرا، و به
الزام انزوای
برخی گروههای
چپ، رایج شدهاند،
متوسل شود، زیرا
کسی از واژهی
«رهبری» میترسد
که جدا از
جنبشی باشد که
مدعی راهبری
آن است. اگر این
«رهبری»
برخاسته از
جنبش یا گزینش
جاری و ساری
در خود جنبش
باشد، اگر این
رهبری همواره
در پیدایش،
دوام و بازتولید
سازوکارهای
نافی نخبهگرایی
و بتوارگیِ
نهاد رهبری و
نهادینشدنِ
قدرت آن پیشگام
باشد و اگر
رهبری را وظیفه
و مسئولیتی
بلاواسطه و
بلافاصله
قابل تفویض در
فعالیتی
اجتماعی و جمعی
بداند، آنگاه
وظیفه و نقشی
اجتنابناپذیر
خواهد بود.
اگر چپ
را توانِ پراتیکی
و نهادینِ
واقعا موجودِ
گرایش ضدسرمایهدارانهی
جنبش اجتماعیِ
کنونی بدانیم
که در راستای
تحقق هدفهایش،
ظرفیتِ از میان
برداشتن
موانع سیاسی
سد راه خود را
دارد، آنگاه
چپ، جایگاهی
استوار و نقشی
تعیینکننده
در آیندهی سیاسی
ایران خواهد
داشت، حتی در
چشماندازی
کوتاه مدت.
«نقد»
آبان 1397
یادداشت:
1.
در جامعهای
که بورژوازی و
نمایندگان سیاسیاش،
حتی جربزهی بیرونآوردن
همدستانِ دیروزشان
را از زندانها
یا باصطلاح
«حصر»ها
ندارند، یا
برای تأمین
حقوق دمکراتیک،
جز توسل به پسماندههای
تاریخیای جز
شاه و خان و
خاقان چارهای
نمیبینند و یا
تحقق این حقوق
را جز از راه
فروریختن
آوار جنگِ
منادیان
«دمکراسی»
همچون ترامپ و
رسولان
«عدالت» همچون
پوتین بر سر
مردم نمیدانند،
آری در چنین
جامعهای،
خواست و
اِعمال چنین
حقوقی، جز از
جایگاه عینی
چپ، جز با
پراتیک چپ، امکانپذیر
نیست. آنها که
دو دهه است امیدشان
ـ حتی صادقانهترین
امیدشان ـ را
در صندوقهای
رأی ریختهاند،
دستکم در
تنهایی و خلوت
خود باید نومید
و شرمگین
باشند و اینها
که تحقق
«دمکراسی»شان
را در مرغوای
جنگ میبینند،
«جنگ» را یا از
رُمانها میشناسند
یا در گزارشهای
تلویزیونی در
ویلاهایشان
در ساحل امن
اروپا و امریکا
«تجربه» کردهاند.
2.
استفاده از
عنوان «کار و
مبارزه نظری
هدفمند و
ارگانیک» بجای
«مبارزهی ایدلولوژیک»
صرفا تغییری
در نامگذاری نیست،
زیرا یکی از
وظایف و هدفهای
کار و مبارزهی
نظری، نقد ایدئولوژیِ
بورژوایی و
نقد ایدئولوژی
بهطور اعم نیز،
هست.
لینک
کوتاه شده در
«نقد«: https://wp.me/p9vUft-zr