برای
گنجاندن
دستور کار
فمینیستی در
برنامه های چپ
آیا این کار
امکان پذیر
است؟
نوشته:
سینتیا کوک
بورن Cynthia Cockburn
نظریه
پرداز، فعال
جنبش زنان و
صلح ،استاد
جامعه شناسی در
دانشگاه شهر
لندن
ترجمه:
آزاده ارفع
برای
من مانند
بسیاری از
زنان دیگر که
در سال های 1960 و 70 سده
گذشته به
سیاست رو
آورده اند اولین
گام در
مسیر فمینیسم
شرکت در یک
گروه مطالعاتی
مارکسیستی
بود. ما جلد
اول کتاب
کاپیتال و ایدئولوژی
آلمانی را کشف
کردیم ( کسانی
از ما که به
این کتاب ها
آشنائی داشتند
آنها را
مجددا" کشف
کردند ) . ما آن
ها را با شگفتی
می خواندیم و
با آگاهی
زنانه ای که به
تازگی در ما
بیدار شده به نقد
آنها می
پرداختیم. در
این کتاب ها
مسئله کار
مطرح شده بود- ولی
کار پرداخت
نشده و
استثمار زنان
کجا بود؟
اختلاف های
طبقاتی مطرح
شده بود- ولی
جایگاه تبعیض
جنسی کجا
بود؟
بازتولید
مناسبات
طبقاتی
سرمایه داری
مطرح شده بود -
ولی جایگاه
بازتولید
بیولوژیک کجا
بود؟ این گروه
آموزشی برای
خیلی از ماها بستری
بود برای
تحقیق بر روی
کار و روندهای
کار.این
مطالعات
همچنین کمکی
بود به کسانی مثل
من که
به مسئله
جنسیت، تخصص و
پیشرفت فن
آوری ( در عرصه
نیروی های
مولد) علاقمند
بودند.
تکامل
دادن درک از
سلطه برای ما
فمینیست ها
فراتر از بسط
و توسعه تئوری
مارکسیستی بود
. ما خواهان
روشنایی
بخشیدن به
رابطه میان
سلطه طبقاتی
سرمایه داری و
پدرسالاری
یعنی تسلط
مردها بر زنان
هستیم.البته
ما فمینیستها در درون
خودمان دچار
اختلاف بودیم.
آیا باید
سرمایه داری
را به مثابه
سرمایه داری
پدرسالارانه (
سرمایه داری
پدرسالار) در
نظر بگیریم
یعنی بعنوان
یک نظام واحد
که دارای دو
عملکرد
متفاوت است؟ و
یا به عنوان
دو نظامی که
به طور جدائی
ناپذیری در هم
تنیده شده
اند( ما آن را
اقتصاد دوگانه
می نامیدیم)؟
این
سوالات بی
پاسخ ماندند.
از آن پس در اواخر
دهه نود
تاچریسم
(نئولیبرالیسم)
به ما چنگ
انداخت، هدف سوسیالیستی،
امکان پذیر
بودن جمع سالاری
و نقش مثبت
دولت در این
عرصه ها را بی
اعتبار ساخت.این
یک ضربه
ایدئولوژیک
شدید علیه ما
بود. با این
حال در اواخر
دهه نود برای
من و شاید
برای دیگران
هم یک دلیل
خوب و معقول
برای
بازاندیشی در
باره مفهوم
سوسیالیسم به
وجود آمد.
من
بیاد دارم: در
سال 1987 در یک
کنفرانس در
مسکو با اولین
دوست واقعی
فمینیست اهل
اتحاد شوروی آشنا
شدم. ما دست در
دست با احساس خوشبختی
که همدیگر را
پیدا کردیم قدم
می زدیم. ولی
همزمان بخاطر
زخم زبان
هائی
که به هم می
زدیم، می
گریستیم. او
از کشف تازه
خود
"فردگرایی"
لذت می برد،
چیزی که در
رژیم
سوسیالیستی
خفه شده بود.
وقتی کلمه
"فردگرائیindividualism را به
زبان می آورد
چشم هایش برق
می زد درحالی
که در همان
زمان سایه
سوظن و تردید
در چشمان من
نقش می بست. من
خودم را
سوسیالیست می
نامیدم. چیزی
که باعث یکه
خوردن او می
شد. هر چه
بیشتر می گذشت
عمیق تر از
قبل پی می
بردم ( چیزی که
طبعا" از خیلی
قبل هم
به آن آگاه
بودم) که
سوسیالیسم من
در دوره "گلاسنوست"
ناچار است قول
بدهد( و حتی
تضمین کند) که هرگز
و هیچ گاه به دوره
استالین باز
نخواهد گشت.
در
فاصله سال های
1989 و 1991 اصلاح
نظام سوسیالیستی
با شکست
مواجه شد و
اتحاد جماهیر
شوروی تحت
فشار سرمایه
داری غرب در
هم شکست . سقوط شوروی اصطلاحاتی
مانند سوسیالیسم
و کمونیسم را
از واژگان ما
به بیرون
پرتاب کرده و
شرایط
مباحثات را
دچار دگرگونی
ساخت. و این به
هیچ وجه
نامنتظره
نبود که در
چنین دوره ای
تحلیل های
آکادمیک،
اجتماعی،
فرهنگی و
سیاسی، دچار
چرخش پسا
ساختارگرائی /
پسامدرنیستی
شود. من در این
شیوه تازه نگاه
به مسائل نوعی
ظرافت و تیز
بینی را
بازشناخته و
برخی از جوانب
ژرف نگری را
که به همراه
آورده، با
ارزش می دانم. از
نظر من
فمینیسم خود
در بازاندیشی
اندیشه چپ سهم
داشته است.
اما با
این وصف
احساس عمده من
این بود که
تحولات یاد
شده فمینیسم
را وادار به
سکوت کرد.فمینیست
ها نه تنها
مارکسیسم را
بعنوان یک
قرائت بزرگ
کنار گذاشتند
بلکه
ماتریالیسم
راهم تا حد یک
اندیشه بی
اهمیت تنزل
دادند. آنهاهمچنین
پدرسالاری
را همراه با
سرمایه داری و
سایر
ساختارهائی
از این نوع به
کناری انداختند.
فمینیسم خودش
را بطور
بنیادی تغییر
داد. در برخی
مناطق
فمینیست ها
خیلی سریع به
پسامدرنیست
ها تبدیل شدند.
در
سال های گذشه
شاهد
بودم که برخی
از فمینیست ها
به مبارزه
برای درک
رابطه سلطه
سرمایه داری و
پدرسالاری
برگشته و
احترام به
ماتریالیسم
تاریخی بعنوان
یک روش در
آنها مجددا"
بیدار شده
است. شاید این
نوع اشتها
برای گاز زدن
استخوان های
کهنه عادت
ناشایستی
باشد اما این
اشتیاق از هر
چه برخواسته
باشد من هم خود
را در آن سهیم
می بینم و از
ملاقات با
زنانی که
مانند من فکر
می کنند
خوشحال می
شوم. شرکت در
چنین پروژه
فمنیستی چپ
نیز از همین
جمله است.
با این
وصف ... من خودم
را مجددا" در
مخالفت با
فرمول بندی های
برخی از
فمینیست های
سوسیالیست
اعم از جدید و
قدیم می
بینم.در مقاله
ای که من در
زمانی در اواسط
سالها 1980 نوشته
و در سال 1988
منتشر کردم
گله کرده بودم
که آنهائی از
میان ما که
خود را فمینیست
های
سوسیالیست می
دانند و
همچنان فعال
چپ هستند
فمینیسم را
مسکوت نهاده
اند. بله ما چپ
را فرا می
خواندیم که
کار زنان اعم
از کار پرداخت
شده و نشده و
شیوه های
جنسیتی ویژه
ای که تحت
آنها سرمایه
داری ما را
استثمار می
کند، در مرکز
توجه خود قرار
دهند.اما ما
قادر نشدیم
سیاست مبتنی
بر تبعیض جنسی
body politics را که
خشونت فیزیکی
را نیز شامل
می شود به
میان چپ
ببریم.
من در آن
موقع چنین
نوشتم:" از
جمله مصائب( واقعا"
مادی) و هراس
زنان عادی از
شرایط عینی
موجود یکی هم
ترس و نگرانی
همه جانبه و
بحق آنان از
مردان و
مردسالاری
است. زنان
هنگامی که به
دست مردان می
افتند
از امنیت
خودشان نگران
هستند. زنان
از آن وحشت
دارند که
مردها چه
بلائی می
توانند به سر
پسران شان
بیاورند:
تجربه به زنان
نشان داده است
که برخی از
پسرها عاشق اسلحه ،
موتورسواری
با سرعت بالا
و یا پیوستن
به ارتش
هستند. آنها همچنین
از بلایی که
مردان می
توانند بر سر
دخترانشان بیاورند
در وحشت بسر
می برند:
اخبار روزانه
روزنامه ها
درباره تجاوز
و کشتن دختران(
و پسران) ترس
را در آنها
افزایش می دهد
مخصوصا"
زمانی که فرزندانشان
دور از چشم
آنها باشند.
زنان پیش
خودشان به
همان شکل از
مردان نگران هستند
که از بیکاری،
فقر و بیماری.
این بخش از
زنان در
رویاهایشان دنیایی
را مجسم می
کنند که در آن
مسئله جنسیت و
کنترل تولید و
توزیع به شیوه
دیگری سامان
یابد.اکنون زمان
آن فرا رسیده
است که (نگاه )"
مادی" و(تحلیل)
"
ماتریالیستی"
تکامل داده
شود به طوری
که شرایط مادی
زنان کارگر و
سایر زنان را
در بر بگیرد."
(کوکبورن
1988:صفحه 307) .
اگر چه
مقاله من کمی
دور از احتیاط
بود و موجب
درد و دلگیری
برخی از رفقای
بسیار ارزشمندم
شد اما من
هنوز که هنوز
است پس از
گذشت دو دهه
به آن چه که
گفته ام
همچنان
اعتقاد دارم.
در واقعیت امر
من به این
موضوع هنگامی
که عرصه کار
تحقیقی ام را
از مسئله نقش
جنسیت در
روندهای کار به
نقش جنسیت در
میلیاریسم(نظامی
گری) تغییر دادم،
محکم تر شده
است. تاثیرات
تنگ و محدود
کننده
ساختاربندی
اجتماعی به
مردان و زنان
که اشکال مکمل
و متضاد به
خود می گیرد و
کنترل زنان و
محدود کردن
استقلال آنها
توسط مردان(
و نه سرمایه
داری)هنوز یک
واقعیت است.
فقط
به چند نمونه
که همین
هفته در
اینترنت روی
آنها بحث شده
است مراجعه
کنیم. دیده
بان حقوق بشر
در بلوچستان
تائید کرد که چندی
پیش هشت دختر
جوان اعدام
شدند. آنها
توسط مردان
خانواده و
مردم منطقه
ابتدا توسط
تیراندازی
زخمی شده و
سپس زنده زنده
دفن شان کردند
برای این که
نخواسته
بودند با
مردانی که
والدینشان
انتخاب کرده بودند
ازدواج
کنند.در
جمهوری کنگو
که جنگ آن را
تکه پاره کرده
است 71 سازمان
غیر دولتی
زنان(NGO)
از شورای
امنیت سازمان
ملل درخواست
کردند که از
زنان در برابر
تجاوز حمایت
کنند. آنها به 880
مورد
تجاوز ثبت
شده در در
فاصله یک ماه
استناد کردند
که از نظر
آنها تنها یک
دهم موارد
تجاوزی است که
به زنان صورت
گرفته است. در
کنگو مانند
کشورهای دیگر
زنان قربانی
تجاوز توسط
مردان، خانواده
و جامعه طرد
شده و بدین
ترتیب تجاوز
تاثیرات
مخربی بر روی
زندگی آنها بر
جای می گذارد.
اگر چه به نظر
می رسد که این
نمونه ها
مربوط به انواع
پدرسالاری
های است که در
دمکراسی های غربی
پشت سرنهاده
شده است اما
نباید فراموش
کرد که در
انگلستان و
ولز در سالیان
گذشته بطور
متوسط دو زن
در هفته به
دست همسران و
یا شرکای
زندگی شان
کشته شده اند.
در این هفته
در آمریکا یک
قاضی زنی را
برای قتل
فرزندش مجرم
شناخت. او
کودک خود را
در میکرووله
گذاشته بود.
چرا؟او به یک
هم بند
خود در زندان
گفته بود که
او این کار را
بخاطر ترس از
دوست پسرش
انجام داده
بود زیرا اگر
دوست پسرش پی می
برد که بچه از
او نیست زن
مزبور را ترک
می کرد. ( نشریه
گاردین 30
آگوست 2008).
این
موارد که
استثناء هم نیستند
یادآور وجود بُعد
مردسالاری در
جامعه انسانی
می شود که با
سلطه اقتصادی
طبقاتی و نژاد
پرستی مبتنی
بر سلطه
سفیدها تفاوت
دارد. این
قدرت
مردسالارانه
مردان برای
تسلط بر زنان
است. بنابراین
اکنون که می
خواهیم
دوباره در
صفوف چپ فعال
شویم می خواهم
که ما کاری
فراتر و حتی
بیشتر از
گنجاندن بُعد
نژادپرسی در
این عرصه، انجام
دهیم. من می
خواهم که ما
اذعان کنیم که
پدرسالاری،
سلطه جوئی
سیستماتیک مردان
حاصل
خیالبافی های
افراطی
فمینیستی ما
نبوده بلکه
این یک واقعیت
تاریخی است و
هنوز که هنوز
است هم همچنان
به طور
جاری پا
برجاست.
عملکرد آن
جهانی است و
با مناسبات
سلطه
سرمایه داری
و نژادپرستی
سفید ها در هر
کشوری و در هر
نهاد شناخته
مانند -
انحصارات،
دانشگاه ها،
ارتش،
کلیساها،کنیسه
ها و مساجد ،
ادارات دولتی
و احزاب
سیاسی( از
جمله چپ ها)
تلاقی می کند.هر
کدام از ما به
مثابه افراد،
زن یا مرد،
سفید یا سیاه،
با یا بدون
مالکیت،
همراه با دیگران
با این بُعد
از قدرت شکل
داده شده ایم.
آز
نظر من این
بدان معناست
که ما این بار
باید بیشتر
خودمان را
درگیر این
مسئله کنیم.
این بار باید
گامی فراتر از
قبل برداریم.
فراتراز کار مجدد بر
روی تئوری
ارزش اضافی،
محاسبه زمان
کار صرف شده
در کار، بخش
پرداخت شده
کار، بخش کار
پردخت نشده،
زمان کار صرف
شده در
پرستاری، در
مناسبات
عاطفی، خدمات
شخصی، تولید
مثل و امور
انجام شده برای
جامعه. البته
روشن است که
این کارها را
هم باید انجام
داد. ولی این
بار ما باید ابعاد
دیگر مناسبات انسانی
را وارد
کارمان کنیم
ابعادی که
قبلا"، یعنی
در سالیان
هفتاد و
هشتاد، خارج
از حوزه
سوسیال
فمینیستی قرار
داشته و در
عرصه مجزایی
تحت عنوان
فمینیسم
رادیکال
گنجانده می شد.
منظور من تسلط
جنسی ( نیاز و
نفرت) و خشونت (
اجبار، کنترل
و کشتن) است.
آیا
این غیر ممکن
است از مردان
خواسته شود که
آنها بخشی از وظیفه
خود را در
مقابله با
قدرت
پدرسالاری به عهده
بگیرد؟ خیلی
از زنان طبقات
دارا در سازمان
های چپ
فعال هستند، آنها
واقعیت ها را
اذعان کرده و
برای دگرگونی
مناسبات شان
با قدرت سیاسی
مبارزه کرده
اند. بسیاری
ازمردان و
زنان
سفید پوست به
واقعیت نژاد
پرسی اذعان
کرده و برای
سرنگونی
مناسبات
طبقاتی مبتنی
بر سطله سفید
پوستان
مبارزه کرده
اند. من فکر می
کنم غیر قابل
تصور نیست که
در جنبش های
اجتماعی
پیشرفته از
مردان خواسته
شود که بعنوان
مرد به
مناسبات
پدرسالارانه
اذعان کرده و
هم در سطح
تحلیلی و هم
برنامه ای
برای از میان
برداشتن آن-
هم به مثابه
فعالان سیاسی و
هم به طور
فردی در
مناسبات
سیاسی شان- مبارزه
کنند.
***************************************************************************
این
مقاله از
مجموعه
مقالات کتاب "
نامه هائی از
دور، الزامات یک
پروژه
فمینیستی در
شرایط امروز"
انتخاب شده
است. کتاب یاد
شده توسط
"فریگا هوگ"
فمینیست
پرآوازه و چپ
آلمانی
گردآوری و ویرایش
شده است.
از
"سینتیا کوک
بورن" آثار
فراوانی
منتشر شده
است. برای
اطلاع از
زندگی،
فعالیت ها و
آثار او به
تارنمای وی به
آدرس زیر
مراجعه
نمایند!
www.cynthiacockburn.org