امشب،
کوبانی مرکز ِ
زمین و محور ِ
زمان است
سامان
رسول پور
«احمد
کایا» امشب
بیدار است.
رنج ِ عظیمِ
امشب کافی است
تا تا ابد
برایمان
بخواند. با
بغض و سوز و
اندوه بخواند.
«شیرکو بیکس»،
در آرامگاهِ
ابدیاش،
فانوسی به دست
گرفته. و
بیصدا اشک میریزد.
اشکهایش یکی
یکی، کلمه میشوند.
کلماتش شعر میشوند.
او باشکوهترین
شعرش را امشب
مینویسد.
شکوهی که بویِ
خونِ تازه میدهد.
خونِ پاکترین
جوانانِ
تاریخ. خونِ
انسانهایی
که میخواستند
تقدیر ِ شومِ
تاریخ را
تغییر دهند.
خون انسانهایی
که لبخندهایشان،
نویدبخش ِ
آمدن ِ فردایی
نو بود.
فردایی امن و
آزاد برای
انسان. برای
انسانِ خسته
خاورمیانهای.
امشب
«قاله مره»
شمشالش را بعد
از سالها به
دست گرفته. و
حزینترین و
عجیبترین
نوایش را مینوازد.
او حرف نمیزند.
فقط مینوازد.
برای «کارو
سنندجی» که در
«کوبانی» در
خون غلطید.
برای تک تکِ
جوانانی که
ایستاده جان
دادند. برای
پسران و
دخترانِ
سرزمین آفتاب
که هنوز میجنگند.
او چشمانش را
میبندد و نمیداند
سوز ِ ساز ِ او
با کودکانی که
فردا و فرداها
به این سرزمین
پا میگذارند،
چه میکند.
امشب،
گورستانهای
انفال و
حلبچه، از هر
زمانی نورانیتر
هستند. همه
بیدارند. شمع
روشن کردهاند.
برای تک تکِ
جوانانی که در
لحظه جان میدهند.
تک تکِ دختران
و پسرانی که
عاشق ِ زندگی بودند.
عاشق ِ آزادی
بودند. عاشق ِ
انسان.
چه
مادرانی که
امشب، سینههایشان
میسوزد. امشب
جگرگوشههایشان
پَرپَر میشوند.
مادرانی که
هلهله کنان،
کف زنان،
پسرانشان را،
دخترانشان را،
با دستهای
خودشان به خاک
میسپارند.
امشب،
کوبانی مرکز ِ
زمین و محور ِ
زمان است. امشب
قلبِ میلیونها
انسان در
کوبانی میتپد.
امشب کوبانی
غرور و شکوه و
رنج را دوباره
ترجمه میکند.
آسمانِ شهر
ابری است. نفسهای
کوبانی بوی
باروت میدهد.
بوی جسد. بوی
خون.
مدرسههای
کوبانی، میپرسند:
چه اتفاقی
خواهد افتاد؟
آیا فرزندانم یک
بار ِ دیگر
بازخواهند
گشت؟ تا با
عشق و علاقه،
خواندن و
نوشتن به
کُردی را
دوباره پی بگیرند؟
کودکان
کوبانی از
یکدیگر میپرسند:
بزرگترهایمان
قویتر هستند
یا انانی که
قصد جانِ ما و
بزرگترهایمان
را کردهاند؟
خاکِ
کوبانی میپرسد:
آنانی که صدها
سال با من
زیستهاند،
چرا باید دیگر
نباشند. و چرا
باید آنانی بیایند
که متعلق به
اینجا
نیستند؟ و با
من مهربان
نیستند. چرا
رقص باید تمام
شود؟ چرا امید
باید بخشکد؟
چرا باید
آرزوهای
اهالی من که
از جنس
برابری،
آزادی و صفا
بود، به تیرگی
بگراید. و
توحش بیاید.
بربریت بیاید.
جنایت بیاید.
کثافت بیاید.
آسمانِ
کوبانی شهادت
میدهد. میگوید:
زیر ِ سقفِ
من، برده
نبودن و برده
نشدن ارزش
بود. زیر
آسمانِ من، چه
مقاومتهایی
که نشد. زیر
آسمان من چه
انسانها که
ایستاده
نمردند. زیر
آسمانِ من عشق
جاری بود. عشق
به ساختن همه
آن چیزهایی که
سده هاست باید
باشند اما
نیستند. عشق
به ساختن ارزشهایی
که انباشتِ
آرزوهای
انسان است.
آسمانِ کوبانی
میگوید، زیر
سقفِ من،
انسانها، تا آخرین
نفس به
خودشان، رویاهایشان،
سرزمینشان، و
آرمانهایشان
وفادار
ماندند.
آسمانِ
کوبانی با غرور
این را میگوید.
و
امشب، ترانههای
احمد کایا،
شعر ِشیرکو،
ملودی «قاله
مَره» تاریخ
را روایت میکنند.
سوز ِ آنها،
محرک و انگیزه
کودکان فردا
میشود. آسمان
و زمین کوبانی،
اشک میریزند
و میگویند:
ابرهایمان،
سنگهایمان،
خاکمان، تا
ابد به شما،
به آرمانهای
شما متعهد میمانند.
آنها میآیند
یا نمیآیند،
باکی نیست. تا
اسم کوبانی
باشد، تا رسم کوبانی
باشد، تا
آسمان و زمین
کوبانی باشد،
تا رقص و سوز و
آواز ِ کوبانی
باشد، تا
فرهنگ مقاومت
و فرهنگ
مبارزه و
فرهنگ شرافتمندانه
زیستن و
ایستاده مردن
باشد، شما
پیروزید. و آنها
بی آینده.
سنگ و
خاک و آسمانِ
کوبانی، در
حالی که پیر و
جوان،
ایستاده و
افتاده را در
آغوش گرفتهاند،
در گوش ِ تک
تکشان زمزمه
میکنند: به
شما پشت
نخواهیم کرد.
به آرمانهایتان
پُشت نخواهیم
کرد. چه
باشید، چه
نباشید، ما تا
ابد چشم به
راه شما میمانیم.
مقاومت کنید
نازنینان ما!
این را
میگویند و
سکوت میکنند.
و
رگبارها ار
چهار طرف شهر
زوزه میکشند.
جمعه ۱۱
مهر ۱۳۹۳
برابر با ۰۳
اکتبر ۲۰۱۴