" تغییر
رژیم " : مورد
هاییتی
محمدرضا
شالگونی –
مارس ۲٠٠۵ (
اسفند ۱۳۸۳ )
هاییتی
کشوری است
کوچک ، فقیر و
دور دست که اکثر
ایرانیان نه
چیزی در باره
آن می دانند و
نه می
توانند، در
میان
گرفتاری ها و
بدبختی های شان
، اخبا ر مر
بوط به آن را
مهّم و تأمل
بر انگیز
بیابند.
با
وجود این ،
نگاهی به
آخرین
کودتای این
کشور که حدود
یکسال پیش ( در
آخرین
روزهای ماه
فوریه)
سازمان داده
شد، می تواند
برای ما مفید
و آموزنده
باشد.
از میان سه
کشوری که در
چهار سال
گذشته مشمول
طرح " تعییر
رژیم" دولت
بوش شده اند،
تجربه
هاییتی در
مقایسه با دو
کشور دیگر (
افغانستان و
عراق) تقریباً
نادیده
گرفته شده
است ، در حالی
که از جهاتی
بسیار
آموزنده تر
از آنهاست ،
مخصوصاً
برای ما
ایرانی ها که
در صدر فهرست
کشورهایی
قرار داریم
که حکومت
آمریکا می
کوشد " آزاد" شان
کند.
1-
کودتایی که
قیام عمومی
علیه
دیکتاتوری
تصویر شد
در
نیمه شب 29
فوریه 2004 سفیر و
کاردار
سفارت
آمریکا در
هاییتی ،
همراه عده ای
سرباز مسلح
آمریکایی به
خانه ژان
برتران
آریستید ،
رئیس جمهور
هاییتی
رفتند و به او اخطار
دادند اگر از
مقام اش
استعفا ندهد
نه تنهاکشتار
وسیعی راه
خواهد افتاد
، بلکه خود او و
خانواده اش
نیز به دست
شورشیانی که
تا نزدیکی
پورتو پرنس (
پایتخت کشور )
پیش آمده اند،
کشته خواهند
شد. سفیر
آمریکا از
آریستید خواست
که برای دادن
پیامی به
مردم هاییتی
، همراه آنها
به استودیو
برود . به این
بهانه آنها او
را از خانه اش
دزدیدند و به
فرودگاه بردند
و بلافاصله،
باتهدید،
سوار
هواپیما
کردند و
همراه همسر و
عده ای از
اطرافیان اش
، به مقصدی
نامعلوم ( که
بعداً معلوم
شد جمهوری آفریقای
مرکزی است)
فرستادند.(1)
با
همین سرعت و
سهولت بود که
سی و سومین
کودتای
تاریخ دویست
ساله هاییتی
و سی مین (2)
مداخله مستقیم
آمریکا در
این کشور به
اجرا در آمد.
امّا مهم
ترین نکته در
باره این
کودتا خودِ
حادثه نبود،
بلکه چگونگی
اجرای آن بود.
کودتا را طوری
سازمان
دادند که
دنیا متوجه
آن نشد و نسبت
به آن عملاً
واکنشی نشان
نداد. و اکنون
که حدود یک
سال از آن
حادثه می
گذرد، مصیبت
های مردم هاییتی
و ابعاد
وحشتناک
زورگویی آمریکا
در آن ، حتی
برای افکار
مترقی
آمریکا و جهان
ماجرایی است
فراموش شده
که دیگر
حساسیتی بر
نمی انگیزد.
بر
کنار کردن
آریستید نیز
مانند "
تغییر رژیم "
در عراق، از
آغاز در
دستور حکومت
بوش قرار داشت.
امّا بر خلاف
عراق ، در
هاییتی نه
بهانه " سلاح
های کشتار
توده ای"
وجود داشت و
نه مبارزه
علیه یک
دیکتاتوری با
اتاق های
شکنجه و
گورهای جمعی.
آریستید
نخستین رئیس
جمهوری در
تاریخ دویست
ساله هاییتی
بود که در
انتخاباتی
واقعاً آزاد
برگزیده شده بود
و مهم تر از
آن، کسی بود
که کودتای
هدایت شده از
طرف جرج بوش
پدر علیه او
در سال 1991، در
خود آمریکا
رسوایی
بزرگی به بار
آورده بود.
بنابراین
کودتای جرج
بوش پسر می
بایست طوری
سازمان داده
می شد که به
مخالفان و
منتقدان گسترده
حکومت بوش
فرصت بهره
برداری ندهد
و مخصوصاً با
ر دیگر افکار
عمومی مخالف
مداخلات امپریالیستی
را بر
نیانگیزاند.
به عبارت
دیگر، آنها
ناگزیر
بودند طوری
آریستید را بر
اندازند که
کسی متوجه
مداخله شان
نشود . این کار
در سه سطح پیش
برده شد. نخست
از طریق فلج
کردن و بی
اعتبار کردن
حکومت
آریستید در
یک دوره
تدارک
موذیانه و
طولانی. دوم
از طریق جلب
همکاری
فرانسه ( یعنی
دومین قدرت
امپریالیستی
با نفوذ در
هاییتی ) و
بنابراین
ازبین بردن
هر نوع سرو
صدای
احتمالی در
شورای امنیت
سازمان ملل
متحد و سوم از
طریق همراه
سازی رسانه
های پر نفوذ
بین المللی
که در جهت
دادن افکار
عمومی نقش
تعیین کننده
ای دارند .
نتیجه کار
این بود که بر
کناری
آریستید
آخرین مرحله
یک شورش توده
ای علیه
حکومتی خود
کامه و فاسد
تصویر شد و
تفنگ داران دریایی
آمریکا زیر
پوشش حافظان
صلح وارد
هاییتی شدند،
برای جلو
گیری از جنگ
داخلی و با
ادعای فراهم
آوردن شرایط
لازم برای "
آشتی ملّی"
میان جریان
های سیاسی
مختلف ان . در
فردای کودتا
بوش وانمود
کرد که همه
چیز مطابق
قانون اساسی
هاییتی پیش
می رود :" رئیس
دیوان عالی
طبق قانون اساسی،
موقتاً
مسئولیت
ریاست
جمهوری را به
عهده گرفته
است و این
نشان می دهد
که قانون
اساسی
هاییتی کار
می کند". همان
روز، همین
تظاهر به
قانونیت را
گی فیلیپ ( سر
دسته شورشیان
مسلح ) نیز به
نمایش می
گذاشت . او
هنگام ورود به
پورتو پرنس
به
خبرنگاران
گفت " مامی
رویم کاخ
ریاست
جمهوری را
برای رئیس
جمهور جدید
تمیز کنیم .....
تا خطری
متوجه او
نباشد". (3)
کالین پاول که
غالباً برای
بَزک کردن
سیاست های
حکومت بوش
وارد میدان
می شد، برای گمراه
کردن افکار
عمومی، حتی
در فردای
کودتا اعلام
می کرد که
بعضی از
رهبران
شورش، گذشته
تاریکی
دارند و
آمریکا
نخواهد
گذاشت آنها
وارد حکومت
شودند.(4) در
واقع نقش او
در استتار
رهبری
آمریکا در
سازمان دهی
کودتا بسیار
برجسته بود.
در 12 فوریه، او
در برابر
کمیته روابط
خارجی سنای
آمریکا
تصریح کرد که
" سیاست دولت
تغییر رژیم
نیست .
پرزیدنت
آریستید
رئیس جمهوری
منتخب
هاییتی است ".
و حتی محکم تر
از آن ، در 17
فوریه گفت : " ما نمی
توانیم این
پیشنهاد را
بپذیریم که
می گوید رئیس
جمهور منتخب
باید از
کارکنار زده
شود ، آن هم به
وسیله اوباش
و کسانی که
احترامی به
قانون قائل
نیستند و
خشونت های
وحشتناکی
علیه مردم هاییتی
مرتکب می
شوند". امّا
یک هفته بعد،
در 26 فوریه ( که
کودتا وارد
مرحله نهایی
خود شده بود) پاول
به شیوه
بسیار حساب
شده ای لحن اش
را عوض کرده
بود: آریستید
" رئیس جمهور
منتخب
دموکراتیک
است ، امّا
مشکلاتی در
ریاست جمهوری
اش داشته است
و من فکر می
کنم .... این که
آیا او می
تواند ریاست
جمهوری اش را
به نحوی موثر
ادامه بدهد
یا نه ، چیزی
است که خود او
باید بررسی
کند". و
بالاخره دو
روز بعد از آن
، اوتوضیح می
داد که
آمریکا حاضر
نیست به
حمایت
از " فردی که
ممکن است به
طور دموکراتیک
انتخاب شده
باشد، امّا
نمی تواند به
طور موثر و
دموکراتیک
حکومت کند"
به هاییتی
نیرو
بفرستد.(5) البته
فردای همان
روز ( به محض
خارج شدن
آریستید از
هاییتی )
آمریکا حاضر
شد به حمایت
از حکومتی که
دیگر منتخب
هم نبود، به
هاییتی نیرو
بفرستد.
زیر
فشار دولت
آمریکا،
شورای امنیت
سازمان ملل
نیز
بلافاصله
دست به کار شد
و روز 29 فوریه
باتصویب
فوری
قطعنامه 1529
پوشش قانونی
لازم را برای
مداخله
آمریکا در
هاییتی
فراهم آورد و
نیروهای
نظامی
آمریکا
وفرانسه به
عنوان
نیروهای
حافظ صلح
سازمان ملل
وارد این
کشور شدند. دولت فرانسه
( که بعد از
مخالفت با
آمریکا بر سر
اشغال عراق،
همیشه در پی
خواباندن
غضب دولت بوش
بوده است ) در
فرستادن
نیرو به
هاییتی چنان
عجله داشت که
نخستین واحد
اعزامی اش
ناگزیر شد برای
رفتن از
فرودگاه
پورتو پرنس
به شهر یک اتوبوس
قراضه مدرسه
کرایه کند. (6)
البته فرانسه
در این مورد
تنها نبود. مثلاً
دولت های
کانادا و
شیلی نیز (
برای جبران
خسارتی که در عدم
تبعیت از
سیاست
آمریکا در
ماجرای
اشغال عراق
از خود نشان
داده بودند)
سعی کردند
نیروهای
آمریکایی را
تنها
نگذارند. حتی
نماینده چین
در سازمان
ملل که در ماه
فوریه ریاست
نوبتی شورای
امنیت را به
عهده داشت،
روی ضرورت اقدام
سریع برای "
باز گرداندن
قانون و نظم "
به هاییتی
اصرار میکرد.
از برکت این
همکاری ها
بودکه بوش
توانست
بارها تأکید
کندکه دولت
آمریکا در هم
آهنگی با "
جامعه جهانی"
است که به
هاییتی نیرو
می فرستد.
مهّم
تر از همه
اینها،
همکاری عملی
رسانه های اصلی
بین المللی
با سازمان
دهندگان
کودتا بود که
افکار عمومی
را در بی خبری
و بی تفاوتی
نگه داشت . حتی
بسیاری از
روزنامه های
لیبرال- چپ عملاً
گزارش روشنی
در باره این
کودتا منتشر
نکردند. اگر
کسی دست رسی
یا مجال
مراجعه به
رسانه های آلترناتیو
نداشته باشد (
که اکثریت
قاطع مردم ندارند)
برداشت اش از
حوادث
هاییتی
مسلّماً وارونه
آن چیزی می
شود که
واقعاً
اتفاق افتاد . غالب
رسانه های
اصلی، سیاست
دولت بوش در
مورد هاییتی
را عملاً
مّوجه نشان
دادند و بعضی
از آنها حتی
هایتیایی ها
را مردمی
معرفی کردند
که هنوز
آمادگی لازم
برای تعیین
سرنوشت خود
را ندارند.
مثلاً
نیویورک
تایمز ( شماره
اول مارس) در
سرمقاله
اصلی خود، بی
آنکه به کودتا
و هدایت آن به
وسیله دولت
بوش اشاره
کند، به
انتقاد
مختصری از
دولت بوش
اکتفا کرد،
ولی در هر حال
، سیاست آن را
در مجموع،
اجتناب
ناپذیر و
قابل فهم
معرفی کرد. یا
سر مقاله روزنامه
تایمز( در
همان روز)
دولت
بوش را صرفاً
به خاطر "
سرسری گرفتن
این بحران" ،
" بی عملی " ، "
تردید" و "
نادیده
گرفتن "
اوضاع ملامت
کرد(7) . در چند
روز پیش از
کودتا،
انترنشنال
هرالد
تریبیون به
نقل از بعضی
مقامات دولت
آمریکا،
مدام
خبرهایی می
داد که آریستید
را با شبکه
قاچاق مواد
مخدر مرتبط
قلم داد می
کردند (8) همین
فضا را می شد
در روزنامه
های گاردین ،
ایندنپدنت و
لوموند نیز
مشاهده کرد که
آمریکا را
بیشتر به
عنوان یک
ناظر حوادث
معرفی می
کردند تا
مخالف
آریستید. (9)
اکونومیست
با وقاحت
همیشگی اش ،
در باره نقش
آمریکا در
این کودتا
نوشت :"مساله
ثابت این است
که با روسای
جمهوری
منتخبی که به
شیوه ای
استبدادی
حکومت می
کنند ، چه
باید کرد؟....
ایالات
متحد با این
مساله در
مورد
ونزوئلا نیز
روبرو خواهد
بود" و رسماً
توصیه کرد که
" اگر قرار
باشدهاییتی
به جای بهتری
تبدیل شود، سال
ها به حضور
خارجی ها
نیازخواهد
بود". (10) این همان
سیاستی است
که " نو
امپریالیست
های" دولت
بوش از آغاز
کار تبلیغ
کرده اند. در
تأکید بر همین
سیاست بود که
هیأت سردبیری
مجله " فارن
افرز"
(که
عملاً بیان
کننده مواضع
وزارت خارجه
آمریکاست) در
یاداشت
کوتاهی به
عنوان " کمک
به هاییتی"
خوانندگان
خود را به
خواندن
مجّدد مقاله ای
توصیه کردند
که دو سال پیش
از آن در همین
مجله منتشر
شده بود. در
این یاد داشت (
که به تاریخ 18
فوریه 2004 ، یعنی
ده روز پیش از
کودتا نوشته
شده بود) گفته
می شد " قیام
کنونی علیه
ژان برتران
آریستید بیش
از یک بحران
سیاسی در
کشوری است که
سنت های
دموکراتیک
ضعیفی دارد.
این آخرین
نشانه ناتوانی
بیمار گونه
هاییتی در
شکستن دور
فقر و خشونت
در درون
مرزهای آن
است . در مقاله
ای که دو سال
پیش برای "
فارن افرز"
نوشته شده،
سباستیان
مالابی
توضیح می دهد
که چگونه کشورهای
قدرت مند و با
ثباتی مانند
ایالات متحد،
می توانند و
باید به یاری
کشورهایی
بروند که
مکرراً در
پرتگاه از هم
پاشیدگی تلو
تلو می
خورند". و
امّا مقاله
طلایی
مالابی با
عنوان "
امپریالیست
بی میل :
تروریسم،
دولت های
شکست خورده،
و دفاعیه ای
برای
امپراتوری آمریکا"
انتقاد
بسیار صریحی
است از"
ابرقدرت غیر
امپریالیست"
که به موقع و
با سرعت لازم
در کشورهای "
شکست خورده"
مداخله نمی
کند و دعوتی
است از آن که
ضرورت
امپریالیسم
را در یابد و
آن را دوست
داشته باشد " (11)
و فراموش
نکنیم که این
جناب
سباستیان
مالابی عضو
هیأت سر دبیری
روزنامه "
واشنگتن پست
" است ، یعنی
روزنامه ای
که همراه با
نیویورک
تایمز، دو
ستون اصلی
روزنامه
نگاری
لیبرال
آمریکا را
تشکیل می دهند. رسانه
هایی که با
این " نو امپریالیسم
" هم سو شده
اند، صرف نظر
از همه ادعاهای
شان در باره "
تمّدن" و "
دموکراسی" عملاً
نمی توانند
از نژاد
پرستی بگریزند.
دیوید وارن،
ستون نویس
روزنامه
کانادایی "
اوتاوا سیتی
زن" در شماره
اول مارس، با
بیانی بسیار
صریح ، این
نژاد پرستی
را در مورد هاییتی
به نمایش
گذاشت.
حرف او این
بود که علی رغم
همه تلاش های
استعماری
گذشته برای
متمدن کردن و
دموکراتیزه
کردن این
کشور ، " در
ایجاد مردمی
که آماده
حکومت بر خود
باشند،
پیشرفتی واقعی
صورت نگرفته
است ". برای
وارن و بخش
قابل توجهی
از "
کارشناسان"
مسایل
هاییتی در رسانه
های اصلی ( که
ممکن است
نخواهند با
صراحت وارن
حرف بزنند)
مشکل هاییتی
مردم آن است،
مردمی که در
این مورد،
سیاه پوست هم
هستند. (12)
2-
حقیقت ماجرا
چه بود؟
با
وجود پرده
دودی که
رسانه های اصلی به
پا کرده
بودند، از
نخستین
روزهای ماه
فوریه روشن
بود که حکومت
بوش ناظر بی
طرف " بحران
هاییتی "
نیست ، بلکه
به وجود
آورنده اصلی
و هدایت
کننده آن است .
همان
موقع
بسیاری از
تحلیل گران
مترقی مسایل
کشورهای
کارائیب پیش
بینی می
کردند
که تیم بوش می
خواهد کار
ناتمام
کودتای 1991
حکومت بوش
پدر را به
فرجام
برساند . بلافاصله
بعد از
کودتا، حتی
فردی
مانند جفری
ساکس ( معمار
طرح معروف "
شوک تراپی"
در روسیه و اروپای
شرقی که با
مشاهده
نتایج فاجعه
بار نئو
لیبرالیسم،
حالا به یکی
از منتقدان
آن تبدیل شده
است ) مخالفان
آریستید را "
عمدتاً دست پرورده
آمریکا"
نامید و با
صراحت اعلام
کرد که " تیم
سیاست خارجی
بوش با قصد
براندازی
آریستید بر
سر کار آمد" (13)
اکنون
باتوجه به
حوادث و
اطلاعات رو
شده در یک سال
گذشته، نقش و
هدف های
آمریکا در
سازمان دهی
کودتای
هاییتی در
روشنایی
بیشتری قرار
گرفته است. با
نگاهی به
اینها می
توان دریافت
که آمریکا در کشور
های زیر سلطه
اش هر نوع
دموکراسی را
تهدیدی علیه
منافع خود می
نگرد. در مورد
هاییتی پاسخ
به چند سوال
اهمیت کلیدی
دارد که در
زیر به آنها
می پردازم .
الف- شورش
ضد آریستید
را چه کسانی
راه انداختند
و چه می
خواستند؟
شورش
مخالفان
آریستید
علیه او، در
واقع قبل از
دوره اخیر
ریاست
جمهوری او
آغاز شد،
یعنی بعد از
انتخابات
پارلمانی و
محلی در مه 2000
که آریستید
هنوز به
ریاست
جمهوری
انتخاب نشده
بود. ماجرا از
این قرار
بودکه در آن
انتخابات که در
زمان ریاست
جمهوری رُنه
پروال –Rene Preval
صورت گرفت)
حزب لا والاس (La valas)
یعنی حزب
طرفداران
آریستید ،
بیش از 80 درصد
کرسی های
پارلمانی و
محلی
را بردند.
احزاب
متعددی در
انتخابات
شرکت داشتند
و گزارش " ائتلاف
بین المللی
ناظران
مستقل" (ICIO) آن
را "
انتخاباتی
عادلانه و
مسالمت آمیر"
ارزیابی کرد.
بعد از معلوم
شدن نتیجه
انتخابات، " سازمان
دولت های
آمریکا" OAS) که
معمولاً زیر
نفوذ حکومت
ایالات متحد
آمریکاست ،
روش محاسبه
درصد آراء را
در مورد 8 کرسی پارلمانی
زیر سوال
قرار داد.
جالب این است
که قبل از
شمارش آراء
نه OAS و نه
حکومت
آمریکا در
باره این روش
محاسبه ایرادی
مطرح نکرده
بودند. در هر
حال، حتی اگر
همه این کرسی
ها به
مخالفان آریستید
واگذار می
شد، باز هم در
پیروزی قاطع
حزب لا والاس
تغییری به
وجود نمی
آورد.
مخالفان
آریستید که
پیروزی حتمی
او را در انتخابات
ریاست
جمهوری نیز
پیش بینی می
کردند، ماجرای همان 8
کرسی
پارلمانی را
بهانه قرار
دادند و
انتخابات (
نوامبر 2000) را
تحریم کردند.
امّا علی رغم
همه تبلیغات
مخالفان،
اکثریت قاطع
مردم در
انتخابات
شرکت کردند و
آریستید با 92
درصد آراء
برنده شد(14). این
انتخابات
نیز به تأئید همه
ناظران
مستقل،
دموکراتیک و
عادلانه بود و
مخصوصاً
مقایسه آن با
انتخابات
ریاست
جمهوری
آمریکا در
همان ماه ،
تردیدی نمی
گذاشت که
مشروعیت
دموکراتیک
آریستید آشکارا
محکم تر از
مشروعیت جرج
بوش است . با
این همه ،
مخالفان
آریستید
عملاً نتیجه
انتخابات را
نپذیرفتند و
حکومت
آمریکا به
حمایت از آنها
همه کمک های
اقتصادی را
به حالت
تعلیق در
آورد. برای از
بین بردن
بهانه های
آمریکا، آریستید
به منتخبان 8
کرسی مورد
اختلاف
توصیه کرد که
از مقام شان
استعفاء
بدهند و
اعلام کرد که
حاضر است در
حوزه های
مزبور
انتخابات
مجدد برگزار
کند. امّا
مخالفان که
درجبهه " هم
گرایی
دموکراتیک "
متحد شده و به
پشتیبانی
حکومت
آمریکا
دلگرم
بودند،
پیشنهاد
انتخابات
مجّدد را رّد
کردند و
خواهان کنار
رفتن آریستید
از مقام
ریاست
جمهوری شدند.
و این جز شورش
علیه
دموکراسی
چیز دیگری
نمی توانست
باشد. نگاهی
به پرونده
سیاسی
رهبران اصلی
مخالفان معنای
این شورش را
روشن تر می
سازد. با نفوذ
ترین اینها
فردی است به
نام آندره
آپد(Andre Apaid) که
قبل از
کودتای 29
فوریه همیشه
سعی می کرد
ارتباط با
شورشیان
مسلح را
انکار کند. "
گروه 184" یعنی
مهم ترین
سازمان
مخالفان گرد
آمده در جبهه
" هم گرایی
دموکراتیک "
زیر رهبری او
قرار دارد .
آپد شهروندی
آمریکا را هم
دارد و محل
استقرار
اصلی اش در
میامی ( فلوریدا)
است و از
حمایت های
دیپلماتیک و
مالی حکومت
های آمریکا و
فرانسه
برخوردار
بوده است . او
کارخانه
داری است که
ثروت اش را
مدیون کار ارزان
و برده وار
کارگران
هاییتی است .(15)
بخش دیگری از
مخالفان از
جبهه " پلاتفرم
دموکراتیک "
بودند، گرد
آمده از
گروههایی
کوچک و
غالباً بر
خاسته از
نخبگان حاکم
دوره دیکتا
توری دو
والیه ها که با
کودتای نظامی
سال 1991 علیه
آریستید نیز
ارتباط
داشتند.(16) و
امّا کسی که
شورش
مسلحانه را
رهبری کرد،
فردی است به
نام گی فیلیپ (Guy Philippe)
که افسر ارتش
و بعداً افسر
پلیس بوده و
در سال 2000 به
اتهام شرکت
در توطئه
کودتا به
جمهوری دومنیکن
فرار کرده؛
در ژوئیه و
دسامبر 2001 یک
سلسله عملیات
تروریستی در
هاییتی
سازمان
داده؛ با شبکه
قاچاق مواد
مخدر ارتباط
داشته و در
دوره ریاست
پلیس شهر "
کاپ هایتین " (
به گزارش
بازرسان
سازمان ملل)
در قتل های
مخفیانه
متعددی دست
داشته است . در
مرحله تدارک
کودتای
فوریه
گذشته،
فیلیپ در
پایگاه
نظامی آمریکا
در اکوادور،
آموزش دیده
بود. او با
افتخار تمام
می گوید
قهرمان
محبوب اش
ژنرال پینوشه
است (17). یکی
دیگر از
رهبران شورش
فردی است به
نام لویی
ژودل شامبلن (L.J.Chamblain)که
قبل و بعد از
کودتای 1991 رهبر
جوخه های مرگ
ارتش بوده و
در مرگ نزدیک
به 5 هزار مرد و
زن و کودک دست
داشته است . او
یکی از هفت
رهبر ارشد
سازمان شبه
نظامی( FRAPH) بود
که مخصوصاً بعد از
کودتای 1991 کشتار
فعالان
سیاسی
طرفدار
دموکراسی را
سازمان
دادند. او بعد
از بازگشت
آریستید در
سال 94 به
دومنیکن فرار
کرد و در
سپتامبر 95 به
خاطر
جنایاتی که
انجام داده
بود، غیاباً
به حبس ابد
محکوم شد(18). از
سازمان گران
دیگر شورش
مسلحانه می
توان ازبوتورمتایه(Butteur Metayer)
نام برد،
سردسته
یکی از
باندهای
اوباش مزدور
که در جنایات
متعدد ی دست
داشته است ( در
نقشی
تقریباً
مشابه شعبان
بی مخ در
کودتای 28 مرداد
32 در کشور
خودمان ) .
البته در
میان سازمان
گران یا
حامیان شورش
کسان دیگری
هم بودندکه
با
انگیزه
مقام پرستی
های خود
خواهانه یا در
آمدهای مادی
حقیر، یا حتی
آشفته فکری
های سیاسی،
با آن همراه
شدند. مثلاً
اِوان پل(Evans Paul)
روزنامه
نگار،
نویسنده و
شهردار
پیشین پورتوپرنس
که قبلاً از
متحدان
آریستید بود
و بعداً به
کودتاگران
نزدیک شد و با
آنها همکاری
کرد(19).
یا شاوان
ژان باتیست (Chavannes Jean-Baptist) که قبلاً
یکی از نزدیک
ترین افراد
آریستید بود
و به همین
خاطر بعد از
کودتای 91
ناگزیر شد به آمریکا
بگریزد. امّا
وقتی
گروههای
اکثریت در حزب
لا والاس ، به
جای او رنه
پروال را به
عنوان
کاندیدای
ریاست
جمهوری
انتخاب
کردند، از حزب
مزبور جدا شد
و بعدها حتی
باجنایتکارانی
که در کودتای 91
بسیاری از
نزدیکان او
را کشته
بودند، علیه
آریستید هم
پیمان شد و به
شهادت عده
ای، در دوره
تدارک شورش
مسلحانه ماه
فوریه، در
قاچاق اسلحه
از دومنیکن
به منطقه
مرکزی
هاییتی ، با
شبکه شبه نظامی
کودتا گران
همکاری
فعالی داشت. اکنون
شاوان برای
جنایتکاری
مانند
شامبلن مهمانی
بر پا می کند و
" قرار داد
اجتماعی" گروه 184
را که طرح نئو
لیبرالی
هاری است برای
سازمان
دادن کار
برده وار
برای اکثریت
هایتیایی ها
، تحسین می
کند (20). و همین
طور بعضی
گروههای
کوچک به
اصطلاح "
مترقی " و حتی
چپ نیز با
توجیهات
مختلف با
شورش همراه
شدند. بسیاری
از اینها
مخالفت شان
را با
انتقاداتی
بر حق علیه
سازش کاری
های آریستید
و فساد و پاره ای
زورگویی ها
در حکومت او
آغاز کردند
ولی سر انجام
خواسته یا
ناخواسته به
هم دستی
سرکوب گران و
بهره کشان
غلتیدند.
بعضی از اینها
سازمان های
غیر دولتی (NGO)
هستند که به
حمایت های
مالی سازمان
های مختلف
آمریکایی ( از
سیا و حزب
جمهوری خواه
گرفته تا حتی
بعضی NGO های
مترقی) و
ابسته اند و
گردانندگان
اصلی آنها
حقوق
بگیرانی
هستند که بیش
ا ز آن که
وابسته و
پاسخ گو به
مردمی باشند
که قرار است
در میان آنها
و برای آنها
کار کنند، به
رضایت خاطر
حامیان مالی
شان فکر می
کنند . گزارش
های متعّددی
از ناظران
آگاه بحران
هاییتی نشان
می دهند که
این سازمان
ها نه تنها از
ایجاد ارتباط
با تهیدستان
و محرومان
هاییتی
ناتوان اند،
بلکه به
مصیبت های
آنها نیز
حساسیتی نشان
نمی دهند (21).
در
مجموع ،
کسانی که
شورش ضد
آریستید را
به پا کردند،
اقلیت کوچکی
بودند، متکی
به کمک های
همه جانبه
آمریکا و حتی (
به قول جفری
ساکس) "
عمدتاً
ساخته و
پرداخته
آمریکا".
آنها با آکثریت
قاطع مردم
هاییتی
پیوندی
نداشته اند و ندارند.
تصادفی نبود
که در هیچ یک
از نظر سنجی
ها ( حتی
آنهایی که به
سفارش
نهادهای
آمریکایی
صورت می گرفت )
حمایت مردم
از همه آنها
روی هم، هرگز
به 20 درصد هم
نمی رسید.(22) به
همین دلیل هم
بود که علی
رغم
پیشنهادات
مکرّر
آریستید ،
آنها هر گز
حاضر به
تجدید انتخابات
در مورد کرسی
های مورد
اختلاف
نشدند. آنها
خودشان بهتر
از همه آگاه
بودند که در
هیچ
انتخابات
دموکراتیک و
آزاد شانس
پیروزی
ندارند (23). مخالفان
آریستید از
سه بخش
متفاوت
بودند . بخش
اول که ستون فقرات
مخالفت و
تکیه گاه
اجتماعی
اصلی آن محسوب
می شد،
سرمایه
داران و
ثروتمندان
بزرگ هاییتی
هستند که
شمارشان از 2
درصد جمعیت
کشور کمتر
است ولی دست
کم نیمی از
ثروت کشور را
در دست دارند(24).
اینها که
غالباً ( در
مقایسه با اکثریت
مردم) رنگ
پوست روشن
تری هم دارند
، طبقه حاکم
کاملاً
انگلی و
فاسدی
راتشکیل می
دهند که
همیشه با
نوعی نفرت
نژادی بامردم
روبرو شده
اند و در
همدستی با
شرکت های آمریکایی
و فرانسوی از
خشن ترین
شیوه های
سرکوب برای
ادامه بهره
کشی برده وار
پشتیبانی
کرده اند. بخش
دیگری از
مخالفان
آریستید را
عمله و اکره
دستگاههای
دولت خود
کامه تشکیل
می دادند که
شکل گیری هر
نوع
دموکراسی و
دولت پاسخگو
را پایان کار
خودشان می
نگریستند . و
بخش سوم
مخالفان
آریستید
سیاست بازان
فرصت طلبی
بودند که
راحت ترین
راه بالا
کشیدن خود در
نردبان قدرت
را در نزدیکی
به دم و
دستگاه طبقه حاکم
هاییتی و
پشتیبانان
خارجی آنها
می دیدند .
برخلاف گروه
دوم ، اینها
کسانی بودند که
از برکت
دموکراسی وزنی پیدا کرده
بودند و در
دوره
دیکتاتوری
اصلاً به حساب
نمی آمدند. پل
فارمر ( پزشک ،
آنترو
پولوژیست و
استاد
دانشگاه
هاروارد که
سال ها در هاییتی
تحقیق و کار
کرده و یکی از
آشناترین افراد
با مسایل آن
محسوب می شود)
نقل می کند که
اندکی پیش از
کودتای 1991 یکی
از سرمایه
داران
هاییتی به خبرنگاری
گفته بود " در
هاییتی هر کس
که کسی محسوب
می شود، علیه
آریستید است
، جز مردم" (25).
همین گفته در
مورد
مخالفان
آریستید در
دوره تدارک کودتای
دوم نیز صادق
بود. مخالفان
او یا آنهایی
بودند که از
امتیازات
شان دفاع می
کردند یا
آنهایی که به
دنبال دست
یافتن به
امتیازاتی
بودند.
ب-
نقش آمریکا
در برکناری
آریستید چه
بود؟
حکومت
آمریکاهنوز
هم داشتن هر
نوع نقشی در
برکناری
آریستید را
انکار می
کندو مدعی
است که اوخود
داوطلبانه
از ریاست
جمهوری
استعفا داد. امّا
اکنون یک سال بعد
از آن حادثه،
واقعیت
ماجرا روشن
تر از آن است
که قابل
انکار باشد. حتی ده
روز بعد از
کودتا، نقش
آمریکا در
سازمان دهی
کودتا چنان
روشن شده بود
که جفری ساکس
نوشت، انکار
دولت آمریکا
آدم را به یاد
جوک معروف
گرو چو مارکس
می اندازد که «
کی را باور می
کنید ، منو یا
چشمای
خوتونو؟»
(26).البته مهم
ترین افشا
گری راخود
آریستید
انجام داد. او
باکنارگذاشتن
تشریفات معمول
دیپلماتیک،
به محض رسیدن
به جمهوری
آفریقای
مرکزی، با یک
تلفن همراه
به ماکسین
واترز ( یکی از
نمایندگان
سیاه پوست
کنگره
آمریکا) خبر
داد که به زور
آنجا برده
شده و عملاً
زندانی است .
دو هفته بعد
از آن، در نتیجه
مصاحبه های
آریستید با
رسانه های
مختلف ،
فضایی به
وجود آمد که
نگهداشتن
اودر آفریقای
مرکزی، خود
به رسوایی
بزرگی تبدیل
می شد و مخصوصاً
افکار عمومی
سیاهان
آمریکا را
علیه حکومت
بوش بر می
انگیخت. روز 15
مارس، هیأتی
از " حلقه
نمایند گان
سیاه کنگره"
آمریکا (CBC) و
نمایندگان
پارلمان
جامائیکا
بعد از ملاقات
های مکرّر با
ژنرال
فرانسوا
بوزیز، رئیس
جمهوری
آفریقای
مرکزی،
بالاخره
موفق شدند
آریستید را
از تبعید
گاهی که دولت
های آمریکا و
فرانسه برای
اش تعیین
کرده بودند ،
خارج کنند و
همراه خود به
جامائیکا
ببرند. ژنرال
بوزیز که نمی
خواست در
برابر افکار
عمومی سیاهان
آفریقا و
آمریکا و
کارائیب ،
دیکتاتور دست
نشانده
فرانسه یا
آمریکا
معرفی شود،
بعد از چانه
زنی های زیاد
، به هیأت یاد
شده اعتراف کرد
که به
درخواست
دولت های
آمریکا، فرانسه
و گابون حاضر
شده آریستید را نگهدارد
و بنابراین
قبل از دادن
اجازه خروج
به او، دو
باره ناگزیر
است با آنها
تماس
بگیرد. جالب
این است که
درست در
روزهایی که
هیأت آمریکایی
– جامائیکایی
برای آزادی
آریستید از
تبعیدگاه
اجباری
مشغول چانه
زنی های
طولانی
باحکومت
نظامی
آفریقای
مرکزی بود
وهمه می
دیدند که او و
همسرش
نتوانسته
اند حتی
کودکان خرد
سال شان را
همراه شان
ببرند،
مقامات
حکومت بوش هم
چنان اصرار
داشتند که
آریستید
داوطلبانه
از مقام اش
استعفا داده
و کاملاً به
میل خود،
آفریقای
مرکزی را به
عنوان محل
اقامت بر
گزیده است(27).
هنوز هم
اقدامات خود
دولت آمریکا
بهترین افشا
گر ادعاهای
آن است . مثلاً
بعد از انتقال
آریستید به
جامائیکا ،
دولت بوش
جامائیکا وجامعه
کشورهای
کارائیب (CARICOM) را
شدیداً زیر
فشار گذاشت
که او را از
منطقه اخراج
کنند و به
آفریقا
بفرستند.
مسأله این
است که جامعه
کشور های
کارائیب
هنوز هم
آریستید را
رئیس جمهوری قانونی
هاییتی می
شناسد و
خواهان
تحقیق علنی
بین المللی
در باره کودتای
29 فوریه است.
پاسخ دولت
بوش به جامعه
کارائیب این
بود که اولاً
خواست تحقیق
در باره بر کناری
آریستید را
پس بگیرد؛
ثانیاً
خانواده آریستید
را از
جامائیکا و
از منطقه
اخراج کند، ثالثاً
اصرار بر شرط
انتخابی
بودن دولت
های عضو را
برای شرکت در
شورای جامعه
کارائیب
کنار بگذارد
و حکومت دست
نشانده
آمریکا در
هاییتی را به
عضویت خود
بپذیرد.
کاندالیسا
رایس ( رئیس
وقت " شورای
امنیت ملی"
دولت بوش) به رهبران
جامعه
کارائیب
هشدار داد که
حتی اگر یک سر
باز
آمریکایی در
هاییتی کشته
شود، دولت آمریکا
آنها را که به
آریستید
پناه داده
اند، مسئول
آن خواهد
شناخت. زیر
فشار این
تهدید ها و اولتیماتوم
های مکرر
حکومت بوش
بود که آریستید
ناگزیر شد در 30
مه 2004 جامائیکا
را ترک کندو
به دعوت
اِمبکی ،
رئیس جمهوری
آفریقا ی
جنوبی (که از
دوستان
آریستید هم
هست) همراه
همسر و
کودکان اش به
آن کشور برود .
مقامات دولت
آمریکا به
منظور فشار
بر جامعه
کارائیب،
کنفرانس های
مشترکی را که
برای بررسی
مسایل
گوناگون
منطقه با
رهبران
کشورهای
کارائیب
داشتند ، لغو
کرده بودند. زیرا
اینها حاضر
نشده بودند
حکومت
لاتورتو (G.Latortu)
نخست وزیر
دست نشانده
آمریکا در
هاییتی را به
رسمیت
بشناسند(28). دولت
آمریکا حتی
کمک های
انسانی در
مبارزه با
ایدز و سایر
بیماری های
خطرناک به
بعضی از
کشورهای
کارائیب
رامتوقف کرده
بود تا آنها
را به تسلیم
وا دارد . و
رایس مستقیماً
پاترسن ( نخست
وزیر
جامائیکا ) را
تهدید کرده
بود که یا
آریستید را
اخراج کند یا
منتظر واکنش
های تنبیهی
آمریکا باشد
(29). دولت
بوش ( که به هر
قیمتی شده می
خواست
آریستید را
از منطقه
کارائیب دور
سازد) به بعضی
از کشورهای
آفریقایی
فشار می آورد
که به او
پناهندگی بدهند.
زیر همین
فشارها بود که
دولت نیجریه
اعلام کرده
بود که حاضر
است به
آریستید
پناهندگی
سیاسی بدهد.
امّا سازمان
" اتحاد
آفریقا" و
مخصوصاً
دولت
آفریقای
جنوبی در
مقابل این
سیاست
ایستادگی می
کردند و اعلام
کرده بودند
که آریستید
در انتخاب
محل اقامت اش
باید آزاد
باشد . همه این
اقدامات
نشان می دهند
که آمریکا نه
تنها هدایت
کننده اصلی
کودتا بوده ،
بلکه می کوشد
با قطع کامل
نفوذ آریستید
و متلاشی
کردن حزب لا
والاس ،
هاییتی را به دوره
قبل از سال 1990،
یعنی دوره
دیکتاتوری
های وابسته
بر گرداند .
برای پیش برد
این سیاست،
دولت بوش حتی
قوانین خود
آمریکا را هم
زیر پا می
گذارد. مثلاً
همسر
آریستید هر
چند از پدر و
مادر
هایتیایی
است ، ولی
متولد و بزرگ
شده
آمریکاست و
بنابراین،
در آمریکا حق
شهروندی
دارد و می
تواند
آزادانه در
آنجا اقامت
گزیند. امّا
دولت بوش حتی
به او هم اجازه
ورود به خاک
آمریکا را
نداده است (30). و
این در حالی
است که
ایمانوئل
کنستان (E.Constant)
بنیان گذار
سازمان شبه
نظامی و
تروریستی FRAPH
که در کودتای 1991
علیه
آریستید نقش
تعیین کننده ای
داشت و همراه
عده ای از همدستان
اش کشتار
نزدیک به 5
هزار نفر از
طرفداران
دموکراسی را
سازمان
داده،
اکنون آزادانه
در نیویورک
زندگی می کند(31).
و ژنرال رائول
سدراس ( رهبر
کودتای
نظامی 1991) در
کوستاریکا ، در
پناه دولت
آمریکا ست .
ادعای دولت
بوش در باره
استعفای
کتبی
آریستید از
ریاست جمهوری
نیز کاملاً
رسوا شده است
. متن استعفا
نامه ادعایی
به زبان
کریول (Creole)
نوشته شده و
مترجم رسمی
استخدام شده
از طرف وزارت
خارجه
آمریکا
شهادت داده
است که
آریستید متن
را به صورت
التزامی
تنظیم کرده و
با این
جمله ی شروع
می کند: " اگر
قرار باشد
استعفا بدهم...."
. یعنی شبیه
همان متنی که او
زیر فشار
رهبران
کودتای
نظامی 1991 مجبور
شد بنویسد . و بنابراین
مقامات دولت
بوش بعداً
سعی کردند شهادت
مترجم را
مسکوت
بگذارند (32).
اگر
از حوادث
روزهای 28 و 29
فوریه جلوتر
برویم ، نقش
دولت آمریکا
در هدایت
کودتا از این
هم مستند تر و
انکار
ناپذیر تر می
گردد. تلاش
برای بر
انداختن
آریستید
درست با روی
کار آمدن تیم
بوش آغاز شد.
البته اولین
واکنش خصمانه
نسبت به
پیروزی قاطع
حزب لاو ا لاس
در انتخابات
مه 2000 را دولت
کلینتون راه
انداخت. امّا
تیم بوش بود
که به محض روی
کار آمدن ،
طرح سرنگونی
دولت
آریستید را
مشخصاً در
دستور کار
قرار داد.
معماران
اصلی سیاست
تیم بوش در مورد
آمریکا ی
لاتین همان
هایی بودند
که کودتای 1991
هاییتی را هم
طراحی کرده
بودند. اوتو
رایش (Otto Reich) ،
جان
نگروپونته (J.Negroponte)
، الیوت
آبرامز(E.Abrams)
وجان پویند
کستر (J.Poindexter)
کسانی هستند
که عملیات
جنایت
کارانه
حکومت ریگان
را در آمریکا
ی لاتین اجرا
کرده اند. مثلاً
رایش که حالا
یکی از دو
مسئول اصلی
دیپلماسی
دولت بوش در
مورد
کشورهای
آمریکای
لاتین محسوب
می شود، و به
عنوان
نماینده
آمریکا در "
سازمان
دولت های آمریکایی"
(OAS) و "
فرستاده
ویژه ریاست
جمهوری در
نیم کره غربی"عمل
می کند، در
دوره ریگان
هم آهنگ
کننده برنامه
حمایت از "
کنترا" های
نیکاراگوا
بود و مخصوصاً
در جعل و به
اصطلاح " درز"
خبرهای سراپا
دروغ به
رسانه های
غربی در باره
ارسال جنگنده
های میگ
شوروی به حکومت
ساندنیست ها
و استخدام
کارشناسان
جنگ روانی
علیه انقلاب
نیکاراگوا
نقش تعیین
کننده ای
داشت و در
شورای امنیت
ملی دوره
ریگان با سرهنگ
اّلیور نورث ( که در
رسوایی "
ایران –
کنترا"
شهرت جهانی
پیدا کرد) به
طور تنگاتنگ
همکاری می
کرد. او بعداً
به سفارت
آمریکا در
ونزوئلا
منصوب شد و
کار
تدارکاتی
برای براندازی
دولت چاوز را
راه انداخت و
یکی از
معماران
اصلی کودتا
آوریل 2002 علیه
دولت چاوز
بود و بلافاصله
بعد از کودتا
به حمایت
علنی از"
حکومت جدید"
برخاست ،
حکومتی که در
همان روز اول با
اعلام
انحلال
نهادهای
منتخب و
قانونی
ونزوئلا
چهره واقعی
خود را نشان
داد و در نتیجه
مقاومت
زحمتکشان
ونزوئلا در
هم شکست . فرد
دیگری که در
هدایت سیاست
دولت بوش در
آمریکای
لاتین و
مخصوصاً
منطقه
کارائیب نقش
کلیدی دارد،
راجر نوریگا (R.Noriega)
است . او نیز در
سازمان دهی
عملیات
تروریستی مزدوران
دوره ریگان و
بوش (پدر) در
کشورهای
آمریکای
لاتین نقش
مهمی داشت و
از دست یاران
نزدیگ
سناتور جسی
هلمز (J.Helms)
معروف بود (
مردی که
علناً
سازمان ملل
را محصول
توطئه
کمونیست ها و
یهودی ها می
نامید ودائماً
از ضرورت
حمله نظامی
به کوبا صحبت
می کرد) . نوریگا
دشمنی اعلام
شده دیرنیه
ای با
آریستید
داشت و از
همان شروع
مسئولیت اش
در وزارت
خارجه ، طرح
های دامنه
داری را برای
باز گرداندن
هاییتی به
دروه قبل از
آریستید به
اجرا گذاشت.
مثلاً او در
آوریل 2003 در
شورای
کنفرانس
کشورهای
آمریکا در
واشنگتن ،
رسماً
هاییتی و
ونزوئلا و کوبا
را دولت هایی معرفی
کرد که باید
از طرف OAS
تنبیه شوند و
چاوز و
آریستید را
به خاطر این که
" فضای قطبی
شده و رویا
رویی" در
کشورها شان به
وجود آورده
اند، مورد
حمله قرار
داد. بسیاری
دیگر از
سیاست سازان
اصلی تیم بوش
نیز از همین
باند
بازمانده از
دوران ریگان
و بوش ( پدر)
هستند. مثلاً
الیوت
آبرامز( که در
رسوایی"
ایران –
کنترا" به
خاطرمخفی
کردن
اطلاعات از
کنگره آمریکا
به زندان
محکوم شد)
حالا عضو "
شورای امنیت
ملی " است . جان
پویند کستر (
که مشاور
امنیت ملی
ریگان بود و
یکی از هدایت
کنندگان
اصلی ماجرای
" ایران – کنترا"
، تا تابستان
گذشته، واحد
ضد تروریسم
جدید
پنتاگون را
رهبری می کرد)
در تدارک
شورش های
مسلحانه
مکرر علیه
دولت
آریستید نقش
داشت . جان
نگروپونته (
که سفیر ریگا
ن در هندو راس
بود و به
عنوان
سازمان
دهنده
مستقیم
عملیات کنتراها
در
نیکاراگوا ،
جوخه های مرگ
علیه غیر
نظامیان ال
سالوادور، و
ارباب واقعی
باند
جنایتکار
سران ارتش
هندوراس ، در
کشتار دهها
هزار غیر
نظامی در
کشورهای
آمریکای
مرکزی دست
داشته است،
سفیر بوش در
سازمان ملل
بود، و بعد به
عنوان سفیر
آمریکا در
عراق به
بغداد رفت و
حالا از طرف
بوش به مهم
ترین مقام اطلاعات
آمریکا
منصوب شده
است)
در
تدارک زمینه
براندازی
دولت
آریستید و
خفه کردن
شکایت های
مکرر آن به
شورای امنیت
این سازمان
نقش درجه اول
داشت . جین کرک
پاتریک (-Jeanne Kirkpatrick سفیر
ریگان در
سازمان ملل
که یکی از
نظریه پردازان
و هم آهنگ
کنندگان
اصلی
تروریسم دولتی
حکومت ریگان
در آمریکای
مرکزی و
کارائیب
بوده )
حالا عضو
هیأت مدیره "
موسسه بین
المللی
جمهوری
خواهان " IRI))
است ، موسسه
ای که مهم
ترین بخش
امکانات
مالی مخالفان
آریستید را
تأمین کرده و
مخصوصاً در حمایت
های لجستیکی
از عملیات بر
اندازی سران ارتش
منحل شده
هاییتی
بسیار فعال
بوده است . و
بالاخره جان بولتون
( J.Bulton) که از
همکاران
نزدیک جسی
هلمز و یکی از
رسواترین
سازمان دهند
گان تروریسم
دولتی
ریگانی بوده
و ) در دوره اول
حکومت بوش
معاون وزیر
خارجه در
امور مقابله
با " سلاح های
کشتار توده
ای" بود و
حالا کاندیدای
نمایندگی
آمریکا در
سازمان ملل
است و از مدافعان
هار طرح های "
نو محافظه
کاران" در
زمینه "
رسالت
امپراتوری
آمریکا" . در
یک کلام، سیاست
دولت بوش در
قبال هاییتی (
و نیز
آمریکای لاتین
به طور عام)
ادامه همان
سیاستی است
که کودتای 1991 را
به وجود آورد
و هسته مرکزی
طراحان آن را
اعضای همان
باند
دوره ریگان
و بوش ( پدر)
تشکیل می
دهند که یکی
از خونین
ترین آدم کشی
ها را در دهه 1980
و اوایل دهه 1990
در آمریکای
مرکزی و
کارائیب
سازمان
دادند. و به قول
دنیس هانس (
نویسنده
مترقی
آمریکایی)
قربانیان
این باند
تروریستی در
دهه 1980 آشکارا
بیشتر از
تمام
قربانیان
تروریست های
القاعده در
ده سال اخیر
بوده است (33).
در
هر حال، تیم
بوش باادامه
همان سیاست
های دهه 1980 در
قبال
آمریکای
مرکزی بر سر
کار آمد و
بنابراین
نمی توانست
تحکیم
موقعیت
طرفداران
آریستید را
در هاییتی
تحمل کند.
اینها بر
خلاف طراحان
دولت
کلینتون ( که
معتقد بودند
از طریق
تحمیل سیاست
های اقتصادی
به آسانی می توان
با خطر
دموکراسی در
کشورهای
آمریکای مرکزی
مقابله کرد)
طرفدار
مداخله
سیاسی
مستقیم و سازمان
دهی
کودتاهای
نظامی و
عملیات
تروریستی
بودند(34). گذشته
از این ،
پیروزی بی سابقه
طرفداران
آریستید در
انتخابات مه
و نوامبر سال 2000
نیز در تقویت
خط اینها در
دستگاه های حکومتی
آمریکا نقش
مهمی داشت .
مساله این
است که در سال
2000 طرفداران
آریستید
برای اولین
بار توانستند
تمام
نهادهای
اصلی حکومتی
را از طریق
انتخابات
دموکراتیک
زیر کنترل خود
در آوردند . و
این نقطه عطف
بی سابقه ای
در تاریخ
هاییتی بود.
در انتخابات
سال 1990 آریستید
فقط ریاست
جمهوری را به
دست آورده
بود در حالی که
مخالفان او
در پارلمان
هم چنان قدرت
مند بودند.
امّا در
انتخابات مه 2000
حزب لا والاس
توانست در
تمام سطوح
حکومتی به اکثریت
قاطع دست
یابد: 89 شهر دار
ی از مجموع 115
نهاد؛ 72 کرسی
از مجموع 83
کرسی مجلس
نمایندگان،
و 18 کرسی از
مجموع 19 کرسی
در انتخابات
میان دوره ای
مجلس سنا. و
پیروزی خرد
کننده
انتخابات
نوامبر خود
آریستید را
به ریاست
جمهوری
برگرداند. قبل
از آن،
انتخابات 1995 ورشکستگی
تمام احزاب
وابسته
به طبقه حاکم
هاییتی و
مخصوصاً احزاب
مرتبط با
رژیم نظامی 94-1991
را به نمایش
گذاشته بود .
امّا دو
پیروزی قاطع
حزب لا والاس
در سال 2000 طبقه
حاکم فاسد و
وابسته
هاییتی را
کاملاً متقاعد
ساخت که با
بازی
انتخاباتی
نمی توانند
موج گسترش
یابنده
دموکراسی و
اعتماد به
نفس فزاینده
مردم هاییتی
را عقب
برانند (35) .
طرح
تیم بوش برای
خفه کردن
دموکراسی در
هاییتی از
آوریل 2001 به
اجرا گذاشته
شد. واشنگتن
به بهانه
اعتراض به
روش محاسبه
در صد آراء
درمورد 8 کرسی
مورد اختلاف
سنا در
انتخابات مه 2000
بعد از قطع
کمک های
انسانی خودش
به هاییتی،
جلو پرداخت
چهار وام
قبلاً توافق
شده توسط "
بانک توسعه
بین
آمریکایی" (IDB)
را گرفت . قرار
بود این وام
ها در دو قسط 145
و 470 میلیون
دلاری در طول
چند سال
پرداخت و صرف
بهبود بهداشت،
آموزش،
راه سازی و
تأمین آب آشامیدنی
شوند. امّا
زیر فشار
مستقیم
آمریکا نه
تنها (IDB)
بلکه (OAS) و هم
چنین صندوق
بین المللی
پول و بانک
جهانی از
دادن هر نوع
وام و کمک
انسانی به
هاییتی خود
داری کردند .
همان طور که
قبلاً اشاره
کرده ام،
آریستید
حاضر شد،
کرسی های
مورد اختلاف
را دو باره به
انتخابات بگذارد،
اما حکومت
بوش سر او را
می خواست و اصرار
داشت که
آریستید
باید با
مخالفان
سیاسی خود به
توافق برسد. و
این عملاً جز
الغای کامل دو
انتخابات
سال 2000 معنایی
نداشت .
تصادفی نیست
که حتی آدمی
مانند جفری
ساکس( که همان
موقع در این
باره
مستقیماً با
آریستید و مقامات
نهادهای
مالی بین
المللی
ملاقات و مذاکره
داشته است)
صراحتاً
شهادت می دهد
که واشنگتن "
عامدانه و
خود خواهانه
و پیگیرانه "
برای خفه
کردن
دموکراسی
هاییتی به
تلاش برخاست.
برای داشتن
تصورّی از
ابعاد فشار
کافی است
بدانیم که
دولت هاییتی
در سال 1995 نزدیک
به 600 میلیون
دلار کمک
دریافت کرده
بود، در حالی
که در سال 2003 کل
بودجه آن به 300
میلیون دلار
کاهش یافت،
یعنی یک
بودجه سرانه
زیر 40 دلار
برای جمعیت 8
میلیونی، آن
هم در کشوری
که فقیرترین
اقتصاد نیم
کره غربی است .
و از این
بودجه نیز
سالانه 60
میلیون صرف
پرداخت بدهی
هایی می شد که 45
در صد آنها در
دوره دیکتاتوری
دو والیه ها
بالا آمده
بود (36).
درست
در همان حالی
که دادن هر
نوع اعتبار و
کمک انسانی
به هاییتی
متوقف شده
بود،
مخالفان آریستید
برای بی ثبات
کردن دولت
منتخب مردم،
میلیون ها
دلار کمک از
طرف نهادهای
مختلف آمریکایی
دریافت می
کردند. مثلاً
" موسسه بین
المللی
جمهوری
خواهان
(IRI) وابسته
به حزب
جمهوری خواه
و یکی از
بازوهای بنیاد
معروف "
موقوفه ملی
برای
دموکراسی" (NED)
سالانه بیش
از 3 میلیون
دلار به
جبهه"
هم گرایی
دموکراتیک"
کمک می کرد (37).
طبیعی
است که
مجموعه این فشارها
دولت
آریستید را
بامشکلات
عظیمی روبرو
می ساخت . کافی
است به یاد
داشته باشیم
که تولید
ناخالص
داخلی
هاییتی از 4
میلیارد
دلار در سال 1999
به 9/2 میلیارد
دلار در سال 2003
سقوط کرد.
صادرات
آمریکا به
هاییتی به
صورتی جهشی
افزایش یافت .
در حالی که
اکثریت عظیم
مردم به
آستانه
گرسنگی
کشانده
شدند، بدون دست
رسی به آب
آشامیدنی
وداروهای
حیانی، با بیکاری
وحشتناک 70 درصدی
نیروی کار.
امّا
مخالفان
آریستید و
دولت بوش به
اینها قانع
نبودند و
سرنگونی
نظامی را
تدارک می دیدند.
و این کار از
همان
تابستان 2001 در
دستور کار قرار
گرفته بود. در 28
ژوئیه 2001 عده ای
از افسران
پیشین ارتش
عملیات
مسلحانه ای
را از مرز
جمهور دومینیکن
آغاز کردند.
دولت
آریستید 35 نفر
از افراد
مرتبط با این
عملیات را
دستگیر کرد
که عده ای از
افراد " هم
گرایی
دموکراتیک"
هم جزو آنها بودند.
در واکنش به
این اقدام،
جبهه " هم
گرایی
دموکراتیک"
با
برخورداری از
حمایت سفیر
آمریکا هر
نوع مذاکره
مسالمت آمیز
با دولت را
متوقف ساخت و
مدعی شد که
همه این حمله
های نظامی به
وسیله خود
آریستید سر
هم بندی شده
اند، برای
پیدا کردن
دست آویزی
جهت سرکوب
مخالفان
سیاسی . در
دسامبر همان
سال حمله
مسلحانه همه
جانبه ای به
کاخ ریاست جمهوری
سازمان داده
شد، برای
کشتن خود
آریستید . و
اینها همه تمرین
های کودتایی
بدند که
نهایتاً در
آخرین
روزهای
فوریه 2004 به راه
افتاد. در
تمام این طرح
های
براندازی
مسلحانه، مخالفان
از حمایت های
مالی و
تبلیغاتی و
تدارکاتی
دولت آمریکا
برخوردار
بودند؛ در
جمهوری
دومینیکن
پایگاه های
عملیاتی
داشتند، در
مراکز آموزش
نیروهای
آمریکایی در
اکوادور و
کشورهای
دیگر دوره می
دیدند و
فراتر از این ،
غالباً به
طور علنی
دولت
آریستید را
به سرنگونی
تهدید می
کردند. بعضی
از چهر ه های
شاخص جبهه "
هم گرایی
دموکراتیک "
حتی در روز
آغاز ریاست
جمهوری مجدد
آریستید در
فوریه 2001،
آشکارا خواهان
اشغال نظامی
مجدد کشور از
طرف آمریکا شدند
و این بار"
برای رهایی
از چنگ
آریستید و باز
سازی ارتش
هاییتی".
آنها
در مصاحبه ای
با " واشنگتن
پست" ( شماره 2 فوریه
2001) اعلام کردند
که " سیا باید
افسران
تبعیدی در جمهوری
دومینیکن را
برای
براندازی
آریستید،
آموزش بدهد و
مسلح سازد" .
وجالب این
است که در
تمام این
مدت، دولت
آمریکا از
این مخالفان
پشتیبانی می
کرد، آنها را
" اپوزیسیون
دموکراتیک"
در مقابل
آریستید
معرفی می کرد
و به انحاء
مختلف می
کوشید دولت
آریستید را
یک دیکتاتوری
قلم داد کند(38).
ج-
آریستید
کیست ؟
بدون
پاسخ به این
سوال دست
یافتن به درک
روشنی از
حوادث دو دهه
اخیر هاییتی
و هم چنین
معنای سیاست
های آمریکا
در قبال این
کشور دشوار
خواهد بود.
شهرت توده ای
آریستید در
جریان جنبش
های توده ای
مردم هاییتی
علیه دیکتاتوری
دووالیه ها
در سال 1985 شکل
گرفت. اودر آن
موقع کشیش
جوان 32 ساله ای
بود، تحت
تاثیر "
الهیات رهائی
بخش" آمریکای
لاتین ( موج
مذهبی بزرگی
که در متن
پیکارهای
طبقاتی و ضد
امپریالیستی
دهه های 1960 و 1970 به
راه افتاد و
تلاشی بود
برای آشتی
دادن مسیحیت
باجنبش های
اجتماعی و
سیاسی طبقات
محروم) و با
توانایی های
تهیجی چشم
گیر برای بر
انگیختن
مردم به اقدامات
مستقیم
سیاسی. موعظه
های آتشین او
که غالباً در
حلبی
آبادهای
پیرامون
پورتو پرنس
ایراد می
شدند، در
بسیج
تهیدستان
هاییتی و
سرنگونی ژان
کلود
دووالیه (
معروف به Baby Doc)
در فوریه 1986 نقش
موثری داشت.
با سقوط
دیکتاتوری دو
والیه ها
مردم هاییتی
نتوانستند
به آزادی دست
یابند. زیرا
ارتش هاییتی
به رهبری
ژنرال نامفی (Namphy)
با ایجاد
حکومت نظامی
به سرکوب
جنبش برخاست و
مبارزات
مردم، ناگزیر
، سه سال دیگر
ادامه یافت و
در جریان این مبارزات
بودکه
آریستید به
شاخص ترین
رهبر جنبش
توده ای
تبدیل شد. در
سپتامبر 1988
دسته های شبه نظامی
مزدوردیکتاتوری
( معروف به Macoutes)
به کلیسای او
در حومه
پورتو پرنس
یورش بردند و
کشتار بزرگی
راه
انداختند
ولی آریستید
توانست به
کمک
هواداران اش
از مهلکه بگریزد.
اعتراضاتی
که به دنبال
آن حادثه به
راه افتاد شکاف
در صفوف ارتش
را دامن زد و
سربازان از
اجرای
دستورات
فرماندهان
شان سرباز
زدند و در
نتیجه،
حکومت نظامی
ژنرال نامفی
سقوط کرد.
امّا رهبران
ارتش بار
دیگر به
رهبری ژنرال
آوریل دست به
کودتا زدند و
بسیاری از
رهبران جنبش
های اجتماعی
طرفدار
آریستید را
دستگیر
کردند. در
پائیز 1989 موج
بزرگ تری از
اعتراضات و
اعتصابات
توده ای به
راه افتاد که
هر چند بسیاری
از آنها از
طرف حکومت
نظامی ژنرال
آوریل به خاک
و خون کشیده
شدند، ولی
نهایتاً در
مارس 1990 حکومت
نظامی را به
زانو در آوردند.
در انتخابات
دسامبر 1990
آریستید به
عنوان کاندیدای
" جبهه ملی
برای
دگرگونی و
دموکراسی" FNCD)-
ائتلافی
کسترده و باز
از سازمان
های مردمی) با
کسب 67 درصدکل
آراء به
پیروزی تکان
دهنده ای دست
یافت. این
اولین انتخابات
واقعاً آزاد
تاریخ
هاییتی بود
که مردم توانستند
رئیس
جمهورشان را
بر گزینند.
رقیب اصلی او
در این
انتخابات که
از طرف طبقه حاکم
هاییتی و
دولت آمریکا
نیز کاملاً
حمایت می شد،
یک اقتصاد
دان بانک
جهانی و وزیر
پیشین حکومت
دووالیه
بود، به نام
مارک بازن (M.Bazin)
که فقط
توانست 14 در صد
آراء را به
دست بیاورد.
طبقه حاکم
هاییتی نمی
توانست
دموکراسی را
تحمل کند و
بنابراین ،
هنوز یک ماه
از انتخابات
نگذشته بود
که کودتای
نظامی دیگری
سازمان داده
شد ولی با
هشیاری مردم
و بسیج توده
ای آنها در هم
شکست . دست و
بال آریستید
در ریاست
جمهوری تا
حدود زیادی
بسته بود.
نمایندگان
طرفدار او در
پارلمان در
اقلیت
بودند، دستگاه
اجرایی و
قضایی
ناکارآمد و
دست و پاگیر ،
و یورش های
دائمی دسته
های شبه
نظامی "
ماکوت " ها
کلافه کننده.
بنابراین،
علی رغم سخن
رانی های
دائمی در
باره ضرورت
توزیع ثروت ،
اقدامات
عملی نخستین
او محدود شد
به سلسله اصلاحات
محتاطانه در
زمینه
مقابله با
فساد اداری،
متعادل کردن
بودجه دولتی
برای جلب
حمایت وام
دهندگان بین
المللی و
بعضی
اصلاحات کم
دامنه ارضی و
آموزش و راه
انداختن
تحقیقاتی در
باره بعضی
آدم کشی های
سیاسی دوره
پنج ساله
پیشین .
امّا
حتی همین
اقدامات
محتاطانه
نیز برای طبقه
حاکم انگلی و
وابسته
هاییتی غیر
قابل تحمل بود.
بنابراین
هفت ماه بعد
از آغاز
ریاست جمهوری
آریستید ،
کودتای
نظامی دیگری
به رهبری ژنرال
سد راس (Cedras) به راه
افتاد و در یک
دوره سرکوب
سه ساله حدود 5
هزار نفر از
فعالان جنبش
های
تهیدستان به
شیوه هایی
بسیار بی
رحمانه قتل
عام شدند. این
کشتار ها هدف
کاملاً حساب
شده ای
داشتند و به
صورتی هدایت
شده برای در
هم شکستن
شبکه های
ارتباطی و توان
بسیج جنبش
توده ای
تهیدستان
اجرا می شدند،
تا هاییتی را
به دوره پیش
از 1985 باز
گردانند.
افرادی که
این کشتارها
را هدایت می
کردند،
مشخصاً
تربیت شده
سیا بودند و
بعضی از
آنهابعداً به این
مساله
اعتراف کرده اند.
مثلاً همان
طور که قبلاً
اشاره کردم ،
ایمانوئل
کنستان،
بنیان گذار و
رهبر اصلی FRAPH(سازمانی
شبه نظامی که
جوخه های مرگ
دوره دیکتاتوری
نظامی 94-1991 را
هدایت می کرد)
تحت آموزش و
رهنمودهای
کارشناسان
سیا و با
بودجه
پرداخت شده
از طرف آن
فعالیت می
کرد وخود او (
که حالا در نیویورک
آزادانه
زندگی می کند)
بعداً در یک
مصاحبه با
برنامه
معروف 60 Minutes
تلویزیون CBS
آمریکا با
صراحت تمام
به این رابطه
اعتراف کرد (39).
همین
آدم در جایی
دیگر به آلن
نیرن (A.Nairn- یک
روزنامه
نگار
آمریکایی)
اعتراف کرده
است که مسئول
تماس
او با
مقامات
آمریکایی،
سرهنگ
پاتریک
کالینز (P.Collins)
وابسته
نظامی سفارت
آمریکا در
پایتخت
هاییتی بود
که به
اوماموریت
داد " برای مقابله
باجنبش
آریستید " و
انجام " کار
های اطلاعاتی
علیه آن"
گروهی به
وجود بیاورد.
در همان جا،
کنستان
اعتراف می
کند که در
فاصله 94-1991 او
زیر نظر
کارگزاران
سیا فعالیت
می کرد و
همراه با دیگر
رهبران شبه
نظامی، در
پایگاه "
نیروهای ویژه
" آمریکا در
اکوادور،
مرتباً
آموزش می دید(40).
آریستید
توانست از
کودتای 1991 جان
سالم به در ببرد
و به عنوان
رئیس جمهوری
قانونی
هاییتی ، علیه
کودتاگران
به سازمان
ملل شکایت
کند. با پشتیبانی
" حلقه
نمایندگان
سیاه کنگره " (CBC)
او به آمریکا
رفت و پیکار
تبلیغاتی
سازمان یافته
ای را علیه
رژیم نظامی
هاییتی به
راه انداخت.
سازمان ملل و (
زیر فشار
شرایط) "
سازمان دولت
های آمریکا" (OAS)
حکومت نظامی
را تحریم
اقتصادی
کردند.
تحریمی که از
طرف حکومت
بوش ( پدر)
عملاً نقض می
شد. مثلاً بنا
به گزارش
آسوشیتد پرس
، شرکت های
نفتی آمریکا
در تمام دوره
تحریم، نفت
مورد نیاز
کودتا گران
را مستقیماً
تأمین
میکردند(41). در
سال 1994 دولت
کلینتون،
زیر فشار افکار
عمومی
سیاهان
آمریکا ونیز
برای از بین بردن
فضایی که در
نتیجه شکست
مفتضحانه
آمریکا در
سومالی
بوجود آمده
بود، تصمیم
گرفت از طریق
مداخله
نظامی،
آریستید را
به هاییتی
باز گرداند.
این مداخله
نظامی
آمریکا برای
" باز
گرداندن
دموکراسی" به
هاییتی،
برای دولت
کلینتون
کارزار
تبلیغاتی بی
ضر و کم هزینه
ای بود
به منظور
بَزک کردن
چهره امپریالیسم
آمریکا در
دوره بعد از "
جنگ سرد" و
برای مردم
هاییتی ، دام
چاله ای جهت
خفه کردن ظرفیت
های انقلابی
یک دهه جنبش
توده ای
مستقل بی سابقه
بعد از
انقلاب
بردگان
هاییتی.
کلینتونی ها
می دانستند
که در این
بازی بی آن که
چیزی از دست
بدهند ، می
توانند
جنبشی راکه
سه دیکتاتوری
نظامی در طول
یک دهه
نتوانسته
اند ریشه کن
کنند، از
درون خفه
کنند. رژیم
نظامی مخلوق
خودشان بود و
بدون اجازه
آنها نمی
توانست حتی
یک گلوله
شلیک کند.
نگرانی آنها
از جنبش
مستقل مردم
هاییتی و
بیداری
طبقاتی
فزاینده آن
بود. مدت ها
پیش از آن،
هاورد فرنچ (
ستون نویس
نیویورک
تایمز، در 27
سپتامبر 1992) با
صراحت تمام
نوشته بود:"
یک تلفن از
واشنگتن
کافی بود که
ژنرال ها را
متوقف کند.
امّا تردید
ریشه دار
آنها از
اینجا ناشی
می شد
که چگونه می
توان
ناسیونالیست
چپ گرا را از اقدام
باز داشت.
دیپلمات های
ایالات
متحد، علی
رغم دست های
خونین ارتش
هاییتی،
آنرا نیروی متعادل
کننده حیاتی
در مقابل
پدرآریستید
می نگرند، مردی
که با
برانگیختن
پیکارهای
طبقاتی،
مراکز سنتی
قدرت را در
داخل و خارج ،
تهدید می
کندو به
دشمنی می
کشاند "(42).
و
آریستید با
پذیرش شرایط
دولت
کلینتون،
بزرگ ترین
اشتباه
زندگی اش
رامرتکب شد.
شرایط از این
قرار بود:
اولاً سه سال
دوران
دیکتاتوری نظامی
جزو دوره
ریاست
جمهوری
آریستید
حساب می شد و او
تعهد می داد
که در پایان 1995
از این مقام
کنار برود؛
ثانیاً از
دامن زدن به
تقابل با
طبقه حاکم
هاییتی
اجتناب کند؛
ثالثاً
برنامه های
نئو لیبرالی
مورد تاکید
واشنگتن را
بپذیرد. شرط
اول در ظاهر
اعلام تعهدی
بود به قانون
اساسی 1987
هاییتی که
متناسب با
مصا لح
نخبگان حاکم
تنظیم شده
بود ( بی آن که
نویسندگان
اش تعهدی
نسبت به آن
داشته
باشند)، ولی
در عمل تدبیری
بود برای
تضعیف رهبری
جنبش. شرط دوم
تضمینی بود
برای طبقه
حاکم و تمام
شبکه سازمان
دهندگان
سرکوب ها و
کودتاها.
مقامات آمریکایی
هزاران سند
مربوط به
ستادهای
نظامی و شبه
نظامی را به
آمریکا
منتقل کردند.
به ژنرال سد
راس و سایر
سران کودتا
پول و
امکانات دادند
تا از کشور
خارج شوند؛
ایمانویل
کنستان و بسیاری
از سازمان
دهندگان
جوخه های مرگ
را در خود
آمریکا پناه
دادند. قرار
شد آریستید
نخست وزیرش
را کنار
بگذارد و یکی
از افراد مورد
اعتماد
نخبگان حاکم
را ( که مخالف
شناخته شده
سیاست های
آریستید در
دوره هفت
ماهه اول حکومت
او بود) به
نخست وزیری
بپذیرد. به
عبارت
دیگر ، شرط
دوم جز پذیرش
شرایط
کودتاگران و بی
معنا کردن
رأی قاطع
مردم هاییتی
در انتخابات
دسامبر 1990
معنای دیگری
نداشت. امّا بدتر
و مهلک تر از
همه این شرط
سوم ، یعنی
پذیرش "
برنامه
تعدیل
ساختاری" بود
که اجرای آن ،
فقط با کنار
گذاشتن
کلیدی ترین
خواست های
اکثریت قاطع
مردم هاییتی
امکان پذیر
بود.
در واقع،
با پذیرش این
شرط،
آریستید پذیرفت
که با برنامه
مارک بازن (
رقیب شکست
خورده اش در
انتخابات 1990) به
هاییتی بر
گردد، با
برنامه بانک
جهانی و
صندوق بین
المللی پول؛
با برنامه به
اصطلاح " هم
رایی
واشنگتن" (Washington Consensus) ، برنامه
ای که مردم
هاییتی در
انتخابات 1990
قاطعانه به
آن " نه " گفته
بودند. و
فاجعه واقعی
از این جا
آغاز شد(43).
نتیجه
تن دادن به
شرایط
آمریکا این
بود که نه تنها
جنبش بزرگ
مردم هاییتی
تاحدود
زیادی به انفعال
و پراکندگی
کشیده شد،
بلکه حتی
شرایط زندگی
مادی اکثریت
قاطع مردم
نیز خراب تر
گردید. مثلاً کاهش
مالیات بر
واردات برنج
از 50 درصد به 3
درصد ( که طبق
رهنمودهای
صندوق
بین المللی
پول صورت
گرفت) تولید
برنج، یعنی
ماده غذایی
عمده مردم
هاییتی و
ستون فقرات
کشاورزی آن
را در هم شکست.
هاییتی که
قبلاً در این
زمینه خود
کفا بود، به
وارد کننده
برنج
آمریکا
تبدیل شد.
واردات برنج
ازآمریکا در
سال 1985 حدود 7
هزار تن بود،
در حالی که در
سال 2002 به 220 هزار
تن افزایش
یافت. در
زمینه
تولیدگوشت
مرغ نیز ( که
زیر آوار
واردات گوشت
تیره از آمریکا
خفه شد) همین
فاجعه اتفاق
افتاد(44). برای فهم معنای
واقعی این "
تجارت آزاد"
باید به یاد
داشته باشیم
که اولاً 70
درصد جمعیت
هاییتی به
اقتصاد
کشاورزی
وابسته اند و
دو سوم کّل
جمعیت فعال
آن در ارتباط
با آن کار می
کنند، آن هم
در واحدهای
دهقانی کوچک.
ثانیاً این "
تجارت آزاد"
چیزی نبود جز
" بستن سنگ
وگشودن سگ" (
در آن حکایت
معروف سعدی).
زیرا
دولت هاییتی (
به فتوای
کارشناسان
بسیار دانا و
کاملاً بی
طرف صندوق
بین المللی
پول) از هر نوع
حمایت از
کشاورزان
کشور صرف نظر
می کرد تا
شرکت های
کشاورزی آمریکا
( که 40 درصد
سودشان از
یارانه های
دولتی تأمین
می شود) آشغال
های تل انبار
شده در انبارهای
شان را در
هاییتی آب
کنند. قرار
بود برنامه
تعدیل
ساختاری با
گسترش صنایع
سبک و بخش
مونتاژ،
اقتصاد
هاییتی را
مدرن ساز ی کند.
امّا در عمل،
بعد از آمد و
شدهای
کارشناسان
آن چنانی و
سازمان
یافتن
کارگاه های
کاربرده وار
از طرف شرکت
های
آمریکایی (
مانند Kmart و Walt Disney)
نه تنها
صنایع با
ثباتی شکل
نگرفت ، بلکه
حتی در آمد
کارگرانی که
شانس اشتغال
یافتند نیز
به شدت کاهش
یافت . مثلاً
در سال 1999
دستمزد
کارگرانی که
در کارگاه
های تولید
کوچک و بخش
مونتاژهاییتی
کار می
کردند، 20 درصد
کمتر از سطح
سال 1981 بود. با
همه این
احوال، شرکت
های
آمریکایی
وقتی بازار
کار چین و
بنگلادش را
ارزان تر
یافتند ، بسیای
از همین
کارگاه های
هاییتی را
خواباندند.
در پایان دهه 90
فقط حدود 20
هزار نفر در
مجموع این
نوع کار گاه
های پیرامون
پورتوپرنس
شاغل بودند.
تصادفی نبود
که در سال 2000
تولید
ناخالص داخلی
سرانه واقعی
هاییتی به
نحو چشم گیری
کمتر از سطح 1990
ارزیابی می
شد(45).
بعداز
بازگشت به
هاییتی ،
آریستید
دیگر قادر به
هیچ دگرگونی
بنیادی
نبود، امّا
حقیقت این است
که او آلت دست
آمریکا هم
نشد. او به نئو
لیبرالیسم
اقتصادی
نگرویده
بود، بلکه در
یک سازش
سیاسی به آن
تن داده بود و
بنابراین
سعی می کرد هر
جا که امکان
داشته باشد
از آن طفره
برود . مثلاً
دولت حزب
لاوالاس، در
عمل هرگز به
فشار آمریکا
برای خصوصی
کردن کامل تن
نداد. یکی از
کارهای مهم
آریستید بعد
از بازگشت ،
انحلال ارتش
هاییتی بود.
نهادی که به
وسیله آمریکا
به وجود آمده
بود و همیشه
در خدمت آن
بود، جز
کنترل و
سرکوب مردم
هاییتی کار
کردی نداشت و
آریستید و
مردم هاییتی
می دانستند
که هم چنان
مرکز توطئه
علیه
دموکراسی است
. او همچنین
نیروی پلیس
هاییتی را
تجدید سازمان
داد وعده
زیادی از
فعالان
سازمان های
مردمی
برخاسته از
محلات فقیر
را برای
سازمان دادن
واحدهای
جدید پلیس
عضو گیری
گیرد. امّا در
عمل نتوانست
نیروی پلیس
آموزش یافته
و کار آمدی به
وجود بیاورد(46).
یکی
از مهم ترین
کارهای
سیاسی
آریستید
ایجاد حزب
لاوالاس بود
که از طریق
متحد شدن
تشکل های
مختلف مردمی
پا گرفت. این
نخستین حزب
سیاسی واقعاً
توده ای است
که از متن
جنبش های
طبقات محروم
هاییتی
برخاسته و هم
چنان پیوند
خود را با این
طبقات حفظ
کرده است (Lavalas
در زبان
کریول به
معنای " سیل"
است: اشاره ای
به جنبش توده
ای مردم که
بنیاد آن
بوده) . ظهور لا والاس
صحنه سیاسی
هاییتی را
دگرگون کرد و
شکل گیری سیاست
تود ه ای جدید
را در این
کشور امکان
پذیر ساخت .
این حزب
با به میدان
آوردن طبقات
پائین مردم
در سه دور
انتخابات
آزاد( در سال
های 1990 ، 1996 و 2000)
احزاب سیاسی
سنتی را که
عموماً فاقد
ارتباط با
مردم بودند،
بی اعتبار
ساخت و به
حاشیه راند.
موجودیت
لاوالاس ،
طبقه حاکم
هاییتی را با
چالش
دموکراسی
روبرو می
ساخت (47). آنها
ناگزیر
بودند یا
قاعده بازی
را بپذیرند و
بنابراین،
پایگاه
اجتماعی
توده ای در
میان مردم
برای خود دست
و پا کنند (
چیزی که بدون
تن دادن به حد
معینی از
دگرگونی های
ساختاری
ناممکن بود)
یا بار دیگر
به سرکوب
عریان روی
بیاورند.
حالا می
دانیم که آنها
دومی را
انتخاب
کردند. زیرا
خودشان و
حامیان بین
المللی شان
هنوز هم چنان
آنرا با صرفه تر
می بینند.
حکومت
حزب لا والاس
، با وجود
روبرو بودن
با محدودیت
های مالی و
کارشکنی های
سیاسی زیاد،
درطول یک
دهه، بیش از
همه 190 سال
گذشته تاریخ
هاییتی ، در
این کشور
مدرسه ساخت و
مراکز سواد
آموزی ایجاد
کرد. بی سوادی در
هاییتی در
سال 1990 بالای 61
درصد بود که
در سال 2002 به 48
درصد کاهش
یافت.
آریستید با
کمک کوبا یک
مرکز تربیت
پزشک راه
انداخت و با
به کارگیری
پزشکان
کوبایی
توانست نرخ
آلودگی به HIV
را ( که محصول
توریسم جنسی
دهه های 1970 و 1980
است و بالاترین
نرخ آلودگی
در نیم کره
غربی) منجمد
سازد
وکارزار
عمومی
گسترده ای
راعلیه ایدز
راه بیندازد.
حزب لا والاس
برای مقابله
با بهره کشی ازکودکان
( که در هاییتی
بسیار
گسترده است )
گام های قابل
توجهی
برداشت. و هم
چنین برای
افزایش مالیات
از ثروت
مندان و نیز
افزایش
حداقل
دستمزد ( که
قبلاً در این
کشور معنایی
نداشت )
قوانینی گدراند(48).
مخالفان
آریستید
حکومت او را
به فساد،
ارتباط با
شبکه قاچاق
کوکائین، به
نقض حقوق بشر
و حتی سازمان
دهی جوخه های
مرگ متهم
کرده اند. در
کشوری که
فقر،
نابرابری وخشونت
بی داد می
کند، مسلماً
حکومت نمی
تواند منزه و
بدون فساد
باشد. امّا
اگر مقایسه
ای در کار
باشد ،
تردیدی نمی
ماند که
حکومت لا
والاس به نحو
غیر قابل
مقایسه ای
کمتر از همه
حکومت های
پیشین
هاییتی
آلوده بود و
بیشتر از همه
آنها پاسخگو
به مردم ،
مقید به
قانون و بردبار
در قبال
مخالفان.
بعضی از
سازمان های پیرامون
لا والاس (
مانند " قدرت
توده ای
جوانان "JPP- و "
جامعه کوچک
کلیسای سن
ژان بوسکو")
آشکارا آرایش
و خصلت شبه
نظامی پیدا
کردند و بعضی
از این دسته
ها مسلماً
مسوول بعضی
خشونت ها
بودند . امّا
غالب اینها
برای دفاع از
خود در مقابل
مزدوران
ارتش و دسته
های مسلح
مخالفان
آریستید شکل
گرفتند. و
مقایسه آنها
با " توتون
ماکوت " های
دیکتاتوری
دووالیه ها
جز وارونه
کردن حقیقت
وگناه کار نشان
دادن قربانی
معنایی
ندارد. همه
بررسی های مستند
ودقیق
ادعاهای
مخالفان
آریستید
نشان می دهند
که در حکومت
آریستید
چیزی به نام "
بحران حقوق
بشر" وجود
نداشت، بلکه
بر عکس، این
حکومت (
مخصوصاً از
سال 2001 به بعد)
با نوعی جنگ
کم شتاب که از
طرف عناصر
دیکتاتوری
سابق ومواجب
بگیران و
تربیت شدگان
دولت آمریکا
هدایت می شد ،
روبه رو بود.
فراموش
نباید کردکه
آریستید از
چند ین توطئه
قتل جان به در
برده و بسیاری
از فعالان
لاو الاس (حتی
در دوره
حکومت این
حزب) به دست
مخالفان کشته شده
اند. در باره
فساد نیز
مخالفان
آریستید به
همین شیوه
وارونه سازی
حقیقت متوسل
می شوند. مساله
این است که
هاییتی
همیشه یکی از
ایستگاه های
راه قاچاق
کوکائین
کلمبیا به
طرف شمال
بوده است و از
1990 نیز به خاطر
تنش های وسیع
سیاسی و کاهش
کنترل مرکزی
حکومت ( که یکی
از نتایج
طبیعی شکستن
دیکتاتوری
است ) شبکه
قاچاق مواد
مخدر گسترده
تر شده. با این
همه، تا کنون
هیچ دلیلی که
نشان دهنده
ارتباط
حکومت حزب لا
وا لاس یا
بعضی از
عناصر بالای
آن با شبکه مواد
مخدر باشد،
از طرف
مخالفان
ارائه نشده
است ولی
قراین زیادی
وجود دارد که
بعضی از
سازمان
دهندگان
شورش
مسلحانه
علیه
آریستید، در
قاچاق مواد
مخدر نیز نقش
فعالی داشته
اند(49). گذشته از
این ( به قول
نوام
چامسکی)"
آریستید حتی
اگر قدیس هم
می بود، چیزی
عوض نمی شد"
زیرا علت
دشمنی
مخالفان اش
با او ، تعهد
او به مردم هاییتی
و مخصوصاً
طبقات پائین
آن بود، نه
فساد یا نقض
حقوق بشر. و
گرنه غالب
مخالفان او دست
های بسیار
آلوده ای
دارند ودر
خدمت خشن
ترین
دیکتاتوری
ها بوده اند. و
دولت آمریکا
در تمام دوره 187
ساله پیش از
آریستید،
حامی،
سازمانده و
مدافع
بدترین نوع
دیکتاتوری
ها در این
کشور بوده
است (50). در هر
حال اگر مهم
ترین معیار
داوری در
باره
آریستید ،
نظر مردم
هاییتی در
باره او
باشد، این معیار
به حد کافی
گویاست . در
تمام پانزده
سال گذشته،
او محبوب
ترین فرد در
صحنه سیاسی
هاییتی بوده
است . مثلاً
بنا به نظر
خواهی گالوپ
در اکتبر 2000
محبوبیت
مردمی حزب لا
و الاس 13 برابر
نزدیک ترین
رقیب سیاسی
آن بود و بیش
از نیمی از نظر
دهندگان ،
آریستید
رامورد
اعتمادترین
رهبر معرفی
می کردند (51).
حتی نظر خواهی
هایی که به
سفارش وزارت
خانه آمریکا
صورت گرفته
اند، نشان می
دهند که
طرفداری
مردم هاییتی
از مخالفان
آریستیدهرگز
به 20 درصد
نزدیک نشد (52).
نظر خواهی
گالوپ در
مارس 2002 ( که به
سفارش USAIDصورت گرفت
ولی دولت
آمریکا
نگذاشت
نتایج آن
منتشر شود و
خبر آن بعداً
توسط یکی از
کارکنان
گالوپ به
رسانه ها رسید
نشان داد که 6/61
درصد خود را
هوادار
یاعضو لا والاس
می دانستند ،
در حالی که
فقط 13 درصد از"
هم گرایی
دموکراتیک "
و مجموع
سازمان های
وابسته به آن
حمایت می
کردند. و بیش
از 60 درصد نظر
دهندگان ،
آریستید
رامورد اعتماد
ترین رهبر
هاییتی می
دانستند. در
حالی که نفر
بعدی ژرار
گورگو ( رئیس "
هم گرایی
دموکراتیک") فقط از
طرف 7/3 در صد نظر
دهندگا ن تأئید
شد. و نظر
خواهی دیگر
گالوپ که در
مارس 2003 صورت
گرفت ( که در
این مورد نیز
باز دولت
آمریکا
نگذاشت
نتایج منتشر
شود) نشان داد
که لا والاس
هم چنان از
طرف بیش از
نیمی از جمعیت
حمایت می شود
که از میان
آنها دو - سوم
کسانی بودند
که خود را"
تهیدست " می
دانستند (53). نمونه
جالبی از
نفوذ نسبی
حزب لا و الاس
در مقایسه با
مخالفان آن
را در گزارشEIU(
نهاد
تحقیقاتی
وابسته به
هفته نامه
اکونومیست
لندن) می
شودمشاهده
کرد. بنابه
این گزارش ،"
گروه 184 " که مهم
ترین سازمان
سیاسی جبهه "
هم گرایی
دموکراتیک"
محسوب می شود
، در نوامبر 2003
به قصد قدرت
نمایی علیه
آریستید ، و
در اعتراض به
افزایش
حداقل
دستمزد از طرف
حکومت او،
تظاهراتی در
پورتو پرنس
راه انداخت و
مدعی بود که
بیش از 300
سازمان
و نهاد
سیاسی و مدنی
از آن
پشتیبانی
کرده اند،
امّا
نتوانست بیش
از همین
تعداد آدم به
خیابان بیاورد(54).
نفوذ توده ای
آریستید ،
مخصوصاً در
میان طبقات
پائین، چنان
گسترده
است که حتی
اکونومیست (
که با وقیح
ترین نحو
ممکن از کودتای
29 فوریه حمایت
کرد) در
گزارشی ( در
شماره 29 مه 2004)
ناگزیر شد
اعتراف کند
که " بسیاری
در میان اکثریت
تهیدستان
هاییتی هنوز
هم به رئیس
جمهوری
پیشین هم چون
تنها سیاست
مداری می
نگرندکه منافع
آنها را در دل
دارد".
د-
کارنامه
کودتا تا
کنون چه بوده
است
دولت
آمریکا و
ثروتمندان
هاییتی مدعی
بودند که
آریستید به
اصول و لوازم
دموکراسی
پشت کرده و
ظاهراً او را
برکنار
کردند تا "
دموکراسی" را
به هاییتی
برگردانند.
اکنون
حدود یک سال
بعد از بر
کناری
آریستید ، چهره
این " دموکراسی"
آمریکایی در
هاییتی
کاملاً قابل
رویت است
وآینده آن
قابل پیش
بینی .
1- در
همین یک سال
گذشته کشتار
وسیعی از
فعالان جنبش
لا والاس به
راه افتاده و
گزارش های
متعدد شمار
کشتگان را
بالغ بر چند
هزار نفر می
دانند. مثلاً
تام ریو که
همراه یک
هیأت
تحقیقاتی آمریکایی
برای بررسی
اوضاع
هاییتی از آن
کشور بازدید
کرده و با
بسیاری از
شاهدان عینی
و خانواده
های
قربانیان
مستقیماً
صحبت کرده
است ،
درگزارش خود
می گوید "
حداقل هزار
قتل سیاسی را
فقط در طول
ماه مارس، به
طور مستند می
شود گزارش
کرد، و شاید
هم بیشتر". به
گفته اوحدود 40
تا 60 نفر فقط به
دست تفنگ
داران
دریایی
آمریکاکشته
شده اند. این
سربازان
غالباً
ازعراق برگشته
هایی هستند
که عادت کرده
اند بی هیچ
مقدمه به غیر
نظامیان
شلیک کنند و
پنهان نمی
کنند که " هر
هایتیایی می
تواند دشمن
باشد "(55). یا ج
جی(JG) ،
یکی از
ناظران
مسایل هاییتی
و آمریکای
لاتین ،
معتقد است که بعد
ار کودتای
فوریه 2004 حدود 3500
نفر از طرف
داران آریستید
کشته
شده اند(56). این
کشتارها را سر
باز ایستادن
نیست. هر
اعتراض حتی
کاملاً مسالمت
آمیز از طرف
هواداران
آریستید ، با
سرکوب گسترده
و کشتار
بسیار بی
رحمانه پاسخ
داده می شود.
مثلاً 30
سپتامبر
گذشته که راه
پیمایی های
توده ای
متعددی از
طرف
هواداران
آریستید به
مناسبت
سیزدهمین
سالگرد
کودتای 1991
سازمان داده
شده بود، همه
جا به وسیله
حکومت دست
نشانده
لاتورتو به
خاک و خون
کشیده شد.
بخشی از اعضای ارتش
سابق هاییتی
که در شورش
فوریه گذشته
علیه حکومت
آریستید
شرکت داشتند
و اکنون با
سلاح های
مدرن
آمریکایی
مسلح شده
اند، از 30
سپتامبر به
بعد،
کشتارهای
وسیعی را در
شهرک های
تهیدست نشین
اطراف پورتو
پرنس به راه
انداخته اند.
مثلاً بنا به
گزارش کوِین
پینا ( یکی از
شناخته ترین
ناظران مسایل
هاییتی در
آمریکا)
سردخانه
پزشکی
قانونی پورتونس
در نتیجه
سرازیر شدن
اجساد بیش از 600
نفر از
قربانیان
سرکوب های
فقط دو هفته
اول ماه اکتبر
چنان پر شده
بود، که روز 17
اکتبر
ناگزیر شد
برای انتقال
اجساد،
مستقیماً از
وزارت بهداشت
کمک بخواهد(57).
نیروی پلیس ( که
اکنون با عضو
گیری وسیع از
نظامیان
پیشین ، تجدید
سازمان
یافته و
عملاً به یک
نیروی نظامی
بسیار خشن و
فاسد تبدیل
شده است ) و
دسته های لباس
شخصی های
مسلح نقاب
دار، مرتباً
به مناطق تهیدست
نشین یورش می
برند و به
دستگیری های
وسیع می
پردازند و در
بسیار موارد
برای ایجاد
وحشت در میان
مردم ، بعضی
از دستگیر شدگان
را همان جا به
گلوله می
بندند. کوین
پینا در
گزارش های
خود نمونه
های
وحشتناکی از
این سرکوب ها
را نقل کرده
است .
مثلاً به
گزارش او ،
روز 26 اکتبر
دسته های
مردان مسلح نقاب
دار به شهرک
بل اِر (Bel Air) در
حومه پورتو
پرنس حمله می
کنند و ضمن
دستگیری عده
زیادی از طرف
داران حزب لا
والاس ، 13 جوان
را به صورت،
روی زمین می
خوابانند و
با شلیک
گلوله ای از
پشت سر، مغز
آنها را
متلاشی می
کنند . و دو روز
دیگر ( در 28
اکتبر) در
همان شهرک 5
نوجوان بین 14
تا 16 ساله را به
همان شیوه
فجیع می کشند (58)
. هدف همه این
کشتار ها متلاشی
کردن جنبش لا
والاس و از
بین بردن
فعالان موثر
آن است .
عاملان
کشتار همان
عناصر و سازمان
دهندگان
کودتاهای
نظامی پیشین
هستند که به
وسیله
آمریکا
آموزش دیده و
مسلح شده اند.
نقش تفنگ
داران
دریایی
آمریکا در دو –
سه ماه اول
بعد از کودتا
این بود که هر
نوع مقاومت
احتمالی طرف
داران
آریستید را
در هم بشکنند
و دست
شورشیان را
برای کشتار
بار بگذارند. همین
نقش را حالا
نیروهای به
اصطلاح "
حافظ صلح"
سازمان ملل
به عهده
گرفته اند. و
جالب این است
که بخش اعظم
این
نیروها را
سه کشور
آمریکای
لاتین ( برزیل
، آرژانتین و
شیلی ) تأمین
می کنند، با
حکومت های "
چپ میانه" که شرکت
در خفه کردن
جنبش مردم
هاییتی را کم
هزینه ترین
راه کنار
آمدن با دولت
بوش می دانند
(59).
در
تمام یکسال
گذشته ،
عملاً نوعی
حکومت نظامی
در هاییتی بر
قرار بوده و
درست مانند
دوره کودتای
94-1991 شهرک های
تهیدست نشین و
تمام کانون
های احتمالی
مقاومت، زیر
نظر نیروهای
نظامی و شبه
نظامی قرار
داشته و
مرتباً زیر
هجوم و سرکوب
بوده اند .
غالب رهبران
لا و الاس
ناگزیر بوده
اند مخفی
شوند و به این
ترتیب بزرگ
ترین حزب
سیاسی
هاییتی عملاً
به یک حزب غیر
قانونی
تبدیل شده
است . مثلاً به
گزارش
مارگریت
لوران ( رئیس
انجمن حقوق دانان
هاییتی) در
چهاردهم
ژوئن
سربازان
فرانسوی،
همراه حدود 80
نفر از افراد
مسلح حکومت
دست نشانده،
شبانه به
خانه ژان
شارل مویز،
شهردار شهر
میلو ریختند
و چون
نتوانستند
خود او را ( که
مانند
بسیاری
دیگر، ماه
های فراری است
و به صورت
مخفی در جنگل
ها زندگی می
کند) پیدا
کنند، همسرش
را دستگیر و
خانه را غارت
کردند.
این در حالی
است که مویز
نه تنها یکی از
محبوب ترین
افراد منطقه
شمالی
هاییتی ، بلکه
هم چنین
شهردار
منتخب و
قانونی شهر میلوست(60).
یا روز 29 ژوئن ،
بدون هر نوع
توجیه قانونی،
ایون نپتون،
نخست وزیر
آریستید را
که بعد از خود
آریستید
تنها رهبر
واقعاً
منتخب و قانونی
کشور محسوب
می شود،
رسماً
بازداشت
کردند و
تاکنون بدون
هر نوع
محاکمه و حتی
اعلام اتهام
رسمی، هم
چنان در
زندان
نگهداشته
اند (61). این نوع
دستگیری های
غیر قانونی
بعد از 30
سپتامبر
دامنه بسیار
گسترده تری
پیدا کرده
اند. مثلاً در
اواسط اکتبر
سه نماینده
مجلس
را که در یک
بحث رادیویی
شرکت
داشتند، به
اتهام بیان
مطالبی در
دفاع از
آریستید و انتقاد
از حکومت لا
تورتو، از
همان ایستگاه
رادیو در
پورتو پرنس
دستگیر
کردند. همان
موقع برای
دستگیری 37 تن
از افراد
سرشناس لا و
الاس ( نفری 20
هزار دلار)
جایزه تعیین
کردند که این
عملاً حکم
قتل آنها
بود، زیرا 5
نفر از همین
عده تا به حال
کشته شده اند .
در مواردی
حتی افراد دستگیر
شده زخمی را
از بیمارستان
بیرون کشیده
و کشته اند. در
این بگیر و بنبندهاعده
زیادی از
فعالان جنبش
کارگری و کشیشان
طرف دار لا
والاس نیز
دستگیر شده
اند. از جمله
اینها می
توان از
لولوشری (L.Chery)
نام برد که از
شناخته ترین
رهبران
کارگری هاییتی
است، و از
کشیش ژان
ژوست که از
افراد بسیار
با نفوذ طرف
دار
دموکراسی
است و در
سازمان دهی
مقاومت مردم
و مخصوصاً
تهیدستان در
سه کودتای
نظامی پیشین
نقش بسیار
شجاعانه و
مهمی داشته
است . جالب این
است که او را
به اتهام قاچاق
اسلحه و پناه
دادن به
افراد مسلح
جنبش لا والاس
دستگیر کرده
اند. در حالی
که او همیشه
یکی از
هواداران
ثابت قدم
مارتین لوتر کینگ
و مقاومت
منفی بوده
است و با این
عنوان حتی در
میان جریان
های پیشرو
خود آمریکا
نیز معروفیت
دارد.
این سرکوب
های
بیرحمانه جای
تردیدی باقی
نمی گذارد که
حکومت دست
نشانده
لاتورتو و
حامیان
آمریکایی آن
قصد دارند هاییتی
را به دوره
دیکتاتوری
های پیش از 1986
باز گردانند
و بنابراین
به چیزی کمتر
از نابودی
کامل سازمان
یابی مستقل
مردم در این
کشور قناعت
نخواهند کرد.
بنا به خبری
که از یک نشست
امنیتی سری
لاتورتو با
وزرای کشور و
دادگستری
کابینه اش در
اواخر اکتبر
به بیرون درز
کرد،
ارزیابی
آنها
این است که
برای در هم شکستن
کامل مقاومت
مردم ممکن
است لازم
باشد که فقط
در پورتو
پرنس، حدود 25
هزار نفر سر
به نیست شوند
(62).
2- روز
29 فوریه، وقتی
دولت های
آمریکا و
فرانسه با
عجله
نیروهای شان
را به هاییتی
می فرستادند،
مدعی بودند
که این کار را
صرفاً برای
جلوگیری از
کشتار و
خشونت و برای
فراهم آوردن
شرایط " آشتی ملی"
انجام می
دهند . امّا
تجربه یک سال
گذشته
تردیدی باقی
نمی گذارد که
آنها قصد
داشتند درست
عکس آن چه را
که اعلام می
کردند عملی
سازند. همان
طور که اشاره
کردم، به
اعتقاد
بسیاری از
ناظران
مسایل
هاییتی ،
کشتاری که در
همین یک سال
گذشته صورت
گرفته به هیچ
وجه از کشتار
دوره چند ساله
دیکتاتوری 94-1991
کمتر نیست . با
این تفاوت که این
بار همه چیز
با حضور
مستقیم
نیروهای
نظامی
آمریکا و
فرانسه و ( از
اول ژوئن2004 به
این سو) سایر
نیروهای
سازمان ملل و
حتی همکاری
آنهاصورت می
گیرد. در چنین
شرایطی "
آشتی ملی" چه
معنایی می
تواند داشته
باشد. در
حکومتی که
بامداخله
مستقیم
آمریکا روی
کار آمده حتی
یک نفر از حزب
لا و الاس (
یعنی
پرنفوذترین
حزب سیاسی
هاییتی) شرکت
ندارد. در
شورای انتخابات
که بوسیله
حکومت دست
نشانده بر پا
شده،
نماینده ای
از حزب لا
والاس و یا سازمان
های پر نفوذ
کلیسایی
طرفدار
آریستید دیده
نمی شود. این
شورای
انتخاباتی
چنان بی اعتبار
و رسوا شده که
حتی کلیسای
کاتولیک ( که
تا کنون در
مقابل تمام
کشتارها و
سرکوب ها سکوت
کرده ) روز 10
نوامبر
ناگزیر شد
نماینده اش
را از آن
بیرون بکشد . و
این نماینده
کلیسا اعلام
کرد که شورای
انتخاباتی
می خواهد هر طور
شده
راه را برای
پیروزی "
گروه 184" در انتخابات
آینده هموار
سازد (63). ژرار
لاتورتو می
گوید طرف
داران لا
والاس در
صورتی می
توانند در "
حکومت وحدت
ملی " شرکت
کنند که
خشونت
راکنار
بگذارند . این
در حالی است
که همه گزارش
ها نشان می
دهند که
خشونت
دقیقاً علیه
لا والاس
اِعمال می
شود ونه
بوسیله آن .
یعنی " آشتی
ملی" با در هم
شکستن بزرگ
ترین جنبش سیاسی
هاییتی قرار
است به دست
آید.
3-
آمریکا و
نیروهای تحت
حمایت آن در
هاییتی مدعی
بودند با بر
کناری
آریستید می
خواهند شرایط
مساعد ی برای
پا گرفتن
دموکراسی و
حکومت قانون
در این کشور
به وجود
بیاورند.
امّا در یک سال
گدشته ، تمام
اقدامات
آنها دقیقاً
عکس این را
نشان داده
است . جالب این
است که در این
مدت آنها حتی
تظاهر به
رعایت
قوانین هاییتی
را کنار
گذاشته اند.
بعد از
برکناری
آریستید و
دزدیدن
وبردن او به
جمهوری
آفریقای
مرکزی ، که
مسلماً نقض
قانون اساسی
هاییتی و همه
قوانین و عرف
بین المللی
بود،
بونیفاس
آلکساندر،
رئیس دیوان
عالی هاییتی
، طی یک نمایش
مسخره
قانونی، به
عنوان رئیس
جمهوری موقت
سوگند خورد.
امّا سازمان
دهندگان این مراسم
چنان به
قانون اساسی
هاییتی بی
اعتنا بودند
که حتی ایون
نپتون ، نخست
وزیر قانونی
کشور را که
منتخب
پارلمان
بود، در همان
موقع در دفتر
کارش زندانی
کردند و به
مراسم راه
ندادند(64). بعلاوه
، بعد از آن
مراسم ،
آلکساندر به
غایب بزرگ
صحنه سیاسی
هاییتی
تبدیل شد و
غالباً حتی
در جلسات
تشریقاتی هم
دیده نمی شود
و ژرار
لاتورتوست
که همه کارها و
ازجمله کارهای
ریاست
جمهوری
راعملاً
انجام می دهد.
اگر قرار بود
اندک توجهی
به قانون
اساسی
هاییتی بشود،
نپتون می
بایست هم
چنان نخست
وزیر کشور می
ماند. طبق
قانون اساسی
هاییتی ،
رئیس جمهوری
موقت باید در
مقابل
پارلمان
سوگند بخورد
و انتخابات
برای ریاست
جمهوری جدید
باید حداکثر در
طول 3 ماه
سازمان داده
شود. اما در
مراسم سوگند
بونیفاس
آلکساندار
حتی یک مقام
منتخب حضور
نداشت و
حکومت دست
نشانده
انتخابات را
لااقل تا آخر
سال 2005 عقب
انداخته
است(65).
باز
طبق قانون
اساسی
هاییتی،
نخست وزیر
قبل از رسیدن
به این مقام،
لااقل باید 5
سال مقیم هاییتی
باشد. در حالی
که ژرار
لاتورتو در
تمام 14 سال
گذشته ( همراه
چند نفر از
کسانی که حال
عضو کابینه
اش هستند)
مقیم میامی
بوده است.
اودر کابینه
کودتای 1988 شرکت
داشته و بعضی
از وزرای اش
از
کارگزاران
رژیم
کودتایی ژنرال
سدراس و
دیکتاتور ی
دووالیه ها
بوده اند. نه
تنها نخست
وزیر، بلکه
اکثریت
کابینه
راکسانی
تشکیل می
دهند که به
اصطلاح "
تکنوکرات "
های مقیم
آمریکا بوده
اند و تحت
حمایت دولت
آمریکا، در
سازمان ملل،
بانک جهانی، صندوق
بین المللی
پول و USAID کار
کرده اند و
همیشه در
ارتباطی
ویژه با CIA (66).
هاییتی
بعد از کودتا
را بایدکشور
بی قانونی نامید؛
بی قانونی
سازمان
یافته از طرف
حکومت . حتی
گزارش شورای
امنیت
سازمان ملل (
مثلاً در 30 آوریل
2004) می پذیرد که
بعد از
برکناری
آریستید خشونت
و جنایت در
هاییتی به
شدت افزایش
یافته است(67).
این خشونت ها
وجنایت ها به
وسیله همان
هایی که شورش
مسلحانه
علیه حکومت
آریستید
را
آغاز کردند،
صورت می گیرد.
آنهااکنون
در غالب
مناطق کشور،
نقش پلیس و
قاضی وشهردار
را یک جا به
عهده دارند(68).
در جریان
تدارک کودتا،
آمریکایی ها
تحت پوشش یک
معامله
تسلیحاتی
خصوصی با
ارتش
دومینیکن، و
از طریق مرز
دومینیکن، 20
هزار تفنگ M16 (
که در مقایسه
با سلاح های
سازمانی
موجود در دست
نیروهای
پلیس هاییتی
، بسیار
پیشرفته تر بودند)
وارد هاییتی
کردند. به این
ترتیب آنها
توانستند اعضای
سابقFRAPH و
ارتشیان
سابق و همه
آنها یی را که
در رژیم کودتایی
94-1991 فعال
بودند، با
سلاح های
پیشرفته مسلح
سازند(69). اکنون
اینها همه جا
مسلح هستند و همه
جا را تحت
کنترل
دارند و نیروهای
آمریکایی و
فرانسوی نه
تنها اینها
راخلع سلاح
نکردند ،
بلکه عملاً دست
شان را در
کشتار طرف
داران
آریستید باز
گذاشتند و
حتی آنها را
در سازمان
دهی جنایات
شان یاری
دادند. مثلاً
تام درایور (
که به عنوان
عضو یک هیأت
تحقیقی از 23
مارس تا 2
آوریل از
هاییتی دیدن
کرده است) می
نویسد،
کارکنان
سفارت
آمریکا به ما
گفتند که
دستگیری و
خلع سلاح
شورشیان
مسلح جزو
وظایف
نیروهای
آمریکایی
نیست ، و این
در حالی است
که نیروهای
آمریکایی
سرکوب
مقاومت شهرک
های تهیدست
نشین راجزو
ماموریت شان
می دانستند(70).
گزارش
کوین پینا که
در زندان Petionville
با آنت آگوست (
یکی از
فعالان
سرشناس جنبش
لا و الاس)
ملاقات کرده
است ، در این
مورد بسیار
روشن گراست.
او در دفتر
زندان متوجه
شد که ژودل
شامبلن
معروف ( مرد
شماره دو FRAPH
که در کودتای 1991
نقش مهمی
داشته و دست
اش به خون هزاران
نفر آلوده
است ) کارت
هویت ملاقات
کنندگان آنت آگوست
راکنترل می
کند(71). طرح
حکومت
لاتورتور این است که
به کمک همین
اجامر واوباش
مسلح ،
نیروهای
پلیس را
تجدید
سازمان دهی
کند و
بنابراین
باید انتظار
داشت که به
زودی همین
آدم کشان، به
طور رسمی نیز
در رأس نیروهای
پلیس قرار
بگیرند. طبق
قانون
هاییتی، پلیس
حتی با مجّوز
قانونی، حق
ندارد شبانه
برای دستگیری
کسی به خانه
او بریزد. این
منع قانونی
بازداشت
شبانه در
نتیجه در
خواست های
مکرر مردم تصویب
شده که
خاطرات
وحشتناکی از
سرکوب های
وحشیانه
دیکتاتوری
های تحت
حمایت
آمریکا
دارند که
مأموران شان
غالباً
شبانه به
خانه های مردم
می ریختند.
بعد از
کودتای 29
فوریه،
سربازان
آمریکایی و
فرانسوی با
نادیده
گرفتن عمدی این
قانون
هاییتی ،
بگیر و
ببندهای
شبانه را دو
باره رایج
کردند(72).
به گزارش
گروه های تحقیقی
که در دیدار
از هاییتی با
شاهدان مستقیم
و خانواده
های
قربانیان
کشتارها
گفتگو کرده
اند، در
سراسر ماه
مارس2004 هر روزه
در حوالی
ساعت 4 بعد از
ظهر فهرستی
از اسامی
افراد تحت تحقیب
از رادیو ها ی
محلی خوانده
می شد که شبانه
توسط
نیروهای
آمریکایی و
دستیاران
محلی شان
دستگیری می
شدند وغالب
این دستگیر
شدگان حالا
جزو فهرست
طولانی "
ناپدید
شدگان "
هستند . طبق
همین گزارش
ها، در یکی از
شب های ماه
مارس،
سربازان
آمریکایی به
شهرک بل اِر (Bel Air)
حمله کردند و
در همان شب ِ
واحد 78 نفر از
ساکنان این
شهرک که
تماماً از
هواداران
جنبش لا و الاس
بودند، به
قتل رسیدند،
این که چنین
کشتار و سیعی
به وسیله
سربازان
آمریکایی
صورت گرفت
یامزدوران
مسلح تحت حمایت
آنها، هنوز
روشن نیست،
ولی مسلّم
این است که
آمریکایی ها
و فرانسوی ها
در آن شب در صحنه
کشتار حضور
داشتند و حتی
با پیش بینی
حادثه،
آمبولانس
باخود آورده
بودند(73). این
نوع بی قانونی
ها، همان طور
که قبلاً
اشاره کردم،
هم چنان
ادامه دارد و
بعد از 30
سپتامبر ( که معلوم
شد جنبش لا
والاس هنوز
از نفَس
نیفتاده)
دامنه
گسترده تری
هم پیداکرده
است .
4-
حکومت کودتا
و حامیان
آمریکایی آن
اصرار داشته
اند که همه
دست آورد های
اجتماعی
واقتصادی
دوره
آریستید را
از بین ببرند .
مثلاً مرکز
تربیت پزشک
که به وسیله
آریستید
ایجاد شده
بود. از طرف
سربازان
آمریکایی
اشغال شد و با
وجود
تقاضاهای
مکّرر 247
دانشجوی این
مرکز ، اجازه
تشکیل کلاس
به آنها داده
نشد. و این در
حالی است که
هاییتی ( به
عنوان
فقیرترین
کشور نیم کره
غربی و
چهارمین در
میان فقیرترین
کشورهای
جهان که امید
زندگی در آن
میان زنان 52
سال و
در میان
مردان 48 سال
است، با یکی
از بالاترین
نرخ های
آلودگی به HIV
و ایدز) به
پزشک و
بهداشت و
درمان نیازی
عاجل و حیاتی
دارد . بعلاوه
طبق قرار داد
ویژه ای که هاییتی
با کوبا
داشت، بیش از 500
پزشک کوبایی
در این کشور
کار می کردند
و غالباً روی
درمان
فقیرترین
بخش های
جمعیت و
تربیت پزشک
متمرکز
بودند. بنا به
گزارش
جاستین
فلوکس ( در 27 مه 2004)
دولت کودتا
اخراج این
پزشکال را
بلافاصله
تحت بررسی
قرار داد.
حکومت
آریستید
هزاران مرکز
سواد آموزی
ایجاد کرده
بود و در این
زمینه دست
آوردهای
تحسین
انگیزی داشت .
و اکنون
حکومت دست
نشانده و
اوباش مسلح
بسیاری ازاین
مراکز را
تعطیل
وغارت کرده
اند. یکی از
کارهای
حکومت
آریتسد
افزایش
حداقل دستمزد
( دو برابر
کردن آن) بود
که لغو آن یکی
از اولین
کارهای
حکومت کودتا
بوده است(74). حکومت
آریستید
تلاش کرده
بود مراکزی
برای حمایت از
کودکان بی
پناه ایجاد
کند که غالب
این مراکز به
وسیله کودتا
گران غارت و
سوزانده شده
است(75).
ایجاد مجدد
ارتش که توسط
دولت
آریستید
منحل شده
بود، یکی
دیگر از
کارهایی است
که حکومت
کودتا تدارک
می بیند . باید
به یاد داشته
باشیم که
ارتش هاییتی
همیشه
درخدمت آمریکا
بوده و حتی
دووالیه (
پاپا دوک) به
منظور تحکیم
موقعیت خودش
در مقابل
ارتش بود که
نیروهای شبه
نظامی مخوف "
توتون ماکوت"
را به وجود آورد.
واز همان
دوره دو
والیه بود که
به اشاره آمریکا
، رابطه ویژه
ای بین ارتش
هاییتی و
ارتش
دومنیکن
ایجاد شد(76). و
آمریکا
همیشه ارتش
هاییتی را به
عنوان اهرم
کنترل نهایی
این کشور
تلقی می کرده
و در سال 1995 نیز
که آریستید
ارتش را منحل
کرد ،
پنتاگون به
این اقدام
اعتراض کرد(77). در ماه
های اخیر
ارتشیان
سابق ( که غالب
آنها در
جنایات و سرکوب
ها شرکت
داشته اند)
چنان جسارتی پیدا
کرده اند که
نه تنها حاضر
نیستند سلاح
های شان را
تحویل
بدهند، بلکه
علناً
خواهان بازسازی
ارتش و
پرداخت حقوق
پرداخت نشده
ده سال گذشته
هستند(78).
چندی پیش، 19
نفر از این ها (
که حالا به
عنوان
افسران پلیس
کار می کنند) بنا
به گزارش
خبرگزاری
روتیر،
توطئه ای
چیده بودند
که تماماً
زندانیان
لاو الاس رادر
زندان های
پورتو پرنس
به قتل
برسانند. و جالب
این است که
وقتی توطئه
کشف شد، هیچ
یک از این
افراد نه
تنبیه شدند و
نه حتی توبیخ(79).
و بالاخره،
حکومت کودتا
مذاکرات
وسیعی را با IMF
و بانک جهانی
آغاز کرده و
همه مقدمات
لازم را برای
تسلیم کامل
کشور به این
نهادهای بین
المللی
فراهم آورده
است ؛ چیزی که
آریستید،
علی رغم
اشتباهات
مهلک و
نابخشودنی
اش، تا آخر در
مقابل آن
مقاومت کرد(80).
نتایج این
سیاست ها را
از همین حالا
می توان پیش
بینی کرد.
مثلاً در سال
گذشته بهای
برنج ( که غذای
غالب اکثریت
مردم هاییتی
است ) به صورت
جهشی بالا رفته
است که غالب
کارشناسان
می گویند
علاوه بر سیل
ها و توفان
های شدید سال
گذشته ، حذف
یا رانه
دولتی به کود
کشاورزی نیز
در این
افزایش قیمت
ها نقش مهمی
داشته است(81).
اکنون
به روشنی می
توان دید که
کودتای 29
فوریه چه ضربه
بزرگی بود
علیه جنبش
آزادی خواهی
دو دهه اخیر
مردم هاییتی.
با توجه به
این حقیقت
است که تام
درایور ( یکی
از مطلع ترین
ناظران
مسایل هاییتی)
می گوید، از
نظر
دموکراسی
این کودتا
هاییتی را "
حداقل پنجاه
سال به عقب برگرداند"(82).
3-برده
داران هرگز
هاییتی را
نبخشیدند
29
فوریه 2004 در
زنجیره
طولانی
کودتاهای
هاییتی شاید
کودتایی
مانندکودتاهای
دیگر به نظر
برسد، امّا
برای مردم
هاییتی
معنای دیگری
داشت. زیرا
درست در
دویستمین
سال استقلال
هاییتی ، حق
حاکمیت مردم
این کشور را لگد
مال کرد. و این
البته
تصادفی نبود.
تلاش آریستید
برای بزرگ
داشت
دویستمین
سال استقلال
، تلاشی بود
برای بزرگ
داشت
دویستمین
سال استقلال،
تلاشی بود
برای بزرگ
داشت انقلاب
هاییتی و
زنده کردن
معنای
تاریخی آن در
حافظه عمومی
مردم این
کشور. چنین
کاری جنبش
آزادی و برابری
خواهی امروز
مردم هاییتی
را با ریشه های
تاریخی آن
آشنا می کرد و
به یاد
بردگان سرمایه
می انداخت که
فرزندان چه
کسانی هستند.
و درست به
همین دلیل،
از نظر
آمریکا
خطرناک
ارزیابی می
شد. هم چنین
همین ماجرا
در
برانگیختن
فرانسه علیه
آریستید نقش
تعیین کننده
ای داشت. همه
اینها دویست
سالکی
انقلاب
هاییتی را به
یکی از داغ
ترین مسایل
سیاسی این
کشور تبدیل
می کرد.
بنابراین ،
هم برای
شناختی بهتر
از رابطه
هاییتی ( به
عنوان نمونه
ای از
کشورهای پیرامونی)
با قدرت های
مرکزی
سرمایه داری (
یا به اصطلاح
" دموکراسی
های پیشرفته
غربی") و هم بر
ای بزرگ داشت
یکی از
آموختنی
ترین انقلاب
های جهان،
بگذارید
نگاهی
بیندازیم به
انقلاب
هاییتی و
برخوردهای
نژاد
پرستانه و رذیلانه
ای که با آن
شده است .
در
سال
1492کریستف
کلمب به محض
رسیدن به قاره
جدید ( در
جزیره سان
سالوادور که
اکنون جزیی
از سرزمین
باهاماس
محسوب می شود)
در جستجوی
طلا بر آمد.
بومیان
جزیره که مرد
مانی بسیار مهمان
نواز بودند،
او را به
جزیره بزرگی
راهنمایی
کردند که
هاییتی
امروز جزیی
از آن است .
اسپانیولی
ها که
پیشرفته
ترین
اروپائیان
آن روز بودند
، آن جزیره
راکه ( مساحتی
به اندازه
ایرلند داشت)
هیسپانیولا(Hispaniola)نامیدند
و چنان
مصیبتی در آن
به وجود
آوردند که
جمعیت آن که
حدود نیم
میلیون یا
حتی یک میلیون
نفر تخمین
زده می شد، در
عرض 15 سال به 60
هزار نفر
کاهش یافت .
وقتی بومیان
سرخ پوست به
اشکال مختلف
قتل عام
شدند،
اسپانیولی
ها به فکر وارد
کردن نیروی
کار از
آفریقا
افتادند. در
سال 1517 کارل
پنجم،
پادشاه
اسپانیا
دستور داد 15
هزار برده را
از آفریقا به
سان دومینگو (San Domingo)
یعنی بخش
شرقی همان
جزیره ببرند. و به این
ترتیب بود که
نظام برده
داری
استعماری
قدرت های
اروپایی در
نیم کره غربی
آغاز شد. حدود
یک قرن بعد
عده ای از
فرانسویان
در بخش شمالی
جزیره کلنی دیگری
به وجود آوردند
و بعد از کشت و
کشتاری که به
مدت 30 سال میان آنها
و اسپانیولی
ها
وانگلیسی
ها به راه
افتاد،
بالاخره
آنها در قسمت
غربی جزیره ( یعنی
هاییتی
امروز) غلبه
پیدا کردند و
در سال 1695 طبق
قرار دادی،
اسپانیولی
ها وانگلیسی
ها سلطه
فرانسوی ها
را در این
قسمت از
جزیره به رسمیت
شناختند(83). در
آستانه
انقلاب کبیر
فرانسه (1789)
هاییتی ( که در
آن موقع سن
دومینیگ Saint Dominigue نامیده می
شد) در نتیجه
به کار گیری
یک نظام برده
داری بسیار
خشن، به سود
آورترین
مستعمره
جهان تبدیل
شده بود. در
آستانه
انقلاب
آمریکا ( در 1776)
درآمد
فرانسه از سن
دومینیگ
بیشتر از در
آمد انگلیس
از مجموع 13
مستعمره آن
در آمریکای
شمالی بود. و
سن دومینیگ
بزرگ ترین
تولیدکننده
قهوه و نیشکر
جهان محسوب
می شد (84).
انقلاب
فرانسه بود
که شورش
عمومی
بردگان را بر
انگیخت و انقلاب
هاییتی
رامشتعل
ساخت زیرا
اولاً سیستم
کنترل و
سرکوب را
مختل کرد و
ثانیاً با
طرح اعلامیه
حقوق بشر ( که
می گفت "
انسان ها
آزاد زاده می
شوند و آزاد
می مانند
وازحقوق
برابربرخوردارند")
ضربه مرگ
باری بر
بنیاد نظری
برده داری
وارد ساخت و
به بردگان
جرأت داد که برای
براندازی آن
به پا خیزند.
در هاییتی
شورش توده ای
بردگان سه
سال بعد از
آغاز انقلاب
فرانسه، در
ماه اوت 1791 آغاز
شد، یعنی بعد
از قدرت گرفتن
ژاکوبن ها در
فرانسه که
مخالف قاطع
برده داری
بودند و تحت
تاثیر
انقلاب هاییتی
بود که
کنوانسیون
در فوریه 1794
برده داری را
در فرانسه و
همه
مستعمرات آن
ممنوع اعلام
کرد که البته
با شکست
ژاکوبن ها ،
این تصمیم در
دوره
دیرکتوار
لغو شد.
بردگان
انقلابی
ناگزیر
بودند نه
تنها علیه
برده داران
سفید پوست ( که
خواهان
استقلال از
جمهوری انقلابی
فرانسه
بودند)
و نیروهای
اعزامی از
فرانسه،
بلکه هم چنین
علیه
نیروهای
اسپانیا و
انگلیس نیز
بجنگند. در
طول 12 سال
پیکار انقلابی،
از طریق
زنجیره ای از
نبردهای
نظامی درخشان
آنها
توانستند
تمام دشمنان
شان را در هم بشکنند.
در نوامبر 1803
آنها آخرین
سربازان فرانسوی
را از هاییتی
بیرون
راندند و
دراول ژانویه
1804 نخستین دولت
مستقل
سیاهان آزاد
شده را اعلام
کردند.
از
میان سه
انقلاب
بزرگی که در
دهه های
پایانی قرن
هژدهم روی
دادند ( یعنی
انقلاب های
آمریکا،
فرانسه و
هاییتی)
انقلاب
هاییتی تا
حدود زیادی
ناشناخته
مانده و حتی
می شود گفت ،
با نوعی
توطئه
سکوت، نادیده
گرفته شده
است . در حالی
که از این سه،
تنها انقلاب
هاییتی بود
که عمومیت
حقوق بشررا با
پیگیری
تحسین
انگیزی
اعلام کرد؛
آن را علی رغم
همه موانع
اجتماعی و
اقتصادی به
کاربست؛ و به
برده داری ،
استعمار و
نابرابری
نژادی پایان
داد(85). انقلاب
هاییتی اصل
آزادی و
برابری همه
انسان ها را
در همان آغاز
به طور کامل
پذیرفت . ولی
در آمریکا
برده داری
نزدیک به یک
قرن بعد از
انقلاب دوام
آورد و در
واقع از طریق
یک انقلاب
دوم، یعنی "
جنگ داخلی"
میان شمال و جنوب،
برچیده شد . و
فرانسه 50 سال
بعد از
هاییتی برده
داری را
ممنوع کرد. با
توجه به این
حقیقت است که
رابین بلک
برن می گوید،
انقلاب
هاییتی
زنجیر برده
داری
استعماری را
در جایی که در
سال 1789 قوی ترین
حلقه آن
محسوب می شد،
پاره کرد(86).
برخورد
آمریکا و
قدرت های
اروپایی با
انقلاب هاییتی
بسیار
دشمنانه و
رذیلانه بود.
زیرا این
انقلاب هم ضد
برده داری
بود و هم ضد
استعمار و در
نتیجه، پیام
آن از محدوده
هاییتی
فراتر می رفت.
و بنیاد نظام
بهره کشی
مسلّط در نیم
کره غربی را
زیر سئوال می
بُرد. انقلاب
هاییتی بود
که شورش بردگان
در مستعمره
های اسپانیا
در آمریکای
لاتین و
مستعمره های
بریتانیا در
منطقه کارائیب
را بر انگیخت .
بریتانیا در
این جنگ ها بیش
از 90 هزار
سرباز از دست
داد و مجموع
تلفات آن در
کارائیب
بیشتر از
مجموع
تلفاتی بود
که در جنگ های
اروپایی (
علیه فرانسه )
متحّمل شد(87). و
خود ناپلئون
بناپارت
برای مقابله
با انقلاب
بردگان
هاییتی بیش
از 50 هزار سرباز
از دست داد(88). او که
دیگر به خفه
کننده
انقلاب و
متحد ارتجاع
در فرانسه
تبدیل شده بود،
برای تقویت
قدرت
استعماری
فرانسه و سازش
باارتجاع
اروپایی
معتقد بود که
" اگر آزادی سیاهان
در سن دومنیگ
پذیرفته
بشود و از طرف
فرانسه
قانونیت
یابد، همیشه
به کانون امید
آزادی
خواهان
دنیای جدید
تبدیل خواهد
شد"(89). این وحشت
از انقلاب
هاییتی در
میان رهبران
آمریکا
بسیار عمیق
تر بود . زیرا
نژاد پرستی
در شکل گیری
جمهوری جوان
آن نقش بسیار
مهمی داشت و
این جمهوری
بدون انکار
کامل حقوق انسانی
سرخ پوستان
آمریکا و به
رسمیت
شناختن بردگی
سیاه پوستان
نمی توانست
دوام بیاورد.
قانون اساسی
آمریکا( ماده
اول، بخش دوم)
با بیرون
گذاشتن سرخ
پوستان از
دایره شمول
قانون و سه –
پنجم آدم
حساب کردن
بردگان سیاه
پوست به این نژاد
پرستی رسمیت
داده بود.
البته این
مفهوم " سه –
پنجم " می
تواند گمراه
کننده باشد.
بردگان سیاه
هیچ حقی
نداشتند و
فقط در
محاسبه
جمعیت ایالت
هایی ( که
تعداد
نمایندگان
شان به مجلس
نمایندگان
فدرال بر
مبنای آن
تعیین می شد)
سه- پنجم آدم
شمرده می
شدند. یعنی
این محاسبه
عملاً نسبت
نمایندگان
ایالات های
برده دار و
بنابراین ،
نفود برده
داران در مجلس
فدرال را
بالا می برد(90).
با این
اعتقادات و ملاحظات
بود که تامس
جفرسون ( یکی
از بنیاد گذاران
جمهوری
آمریکا و
نویسنده
اصلی "
اعلامیه
استقلال" در
انقلاب
آمریکا) به
عنوان سومین رئیس
جمهوری این
کشور، در سال 1804
حاضر نشد
دولت
نوبنیاد
سیاهان آزاد
شده هاییتی
را به رسمیت
بشناسد . و حتی
آشکارا با آن
به دشمنی
برخاست(91). او
یکی از تشویق
کنندگان
اصلی ناپلئون
برای لشکر
کشی به
هاییتی بود.
در هر حال،
دولت آمریکا
تا سال 1862، یعنی
" جنگ داخلی"
آمریکا در
دوران ریاست
جمهوری آبراهام
لینکلن ،
هاییتی را به
عنوان یک
کشور مستقل
به رسمیت
نشناخت(92).
نیروی
الهام بخش
انقلاب
هاییتی
تصادفی نبود. فراموش
نباید کرد که
این نخستین
انقلاب ضد نژاد
پرستی بود و
تنها شورش
بزرگ پیروز
بردگان در
تاریخ (93). با
توجه به این
حقیقت است که
نگری و هارت می
گویند "
انقلاب
هاییتی
مسلماً نقطه
عطفی بود در
تاریخ جدید
شورش بردگان
وشبح آن در
کشورهای
آمریکای
اوایل قرن
نوزدهم درست
همانگونه می
گشت که شبح
انقلاب
اکتبر یک قرن
بعد از آن، سرمایه
داری اروپا
را آزار می
داد" (94).
در
آستانه شورش
بردگان
هاییتی ( در 1791)
همه افراد
درگیر در
مساله برده
داری ، و از
جمله خود
رهبران
آینده
بردگان،
ایجاد یک
کشور مستقل
به وسیله
بردگان
آفریقایی
تبار را یک
ناممکن می
دانستند(95).
انقلاب
هاییتی این
"ناممکن " را
به ممکن
تبدیل کرد و
به این
اعتبار، مانند
همه انقلاب
های اجتماعی
و فکری بزرگ
تاریخ،
گسستی بود از
"حقایق مسلّم
" زمانه و یا (
به تعبیر
عبدالوهّاب
البیاتی،
شاعر نامدار
عراقی ، در
شعری به
مناسبتی
دیگر) " شکافی
در دیوار
محال ". رابین
بلک برن در
جلد دوم اثر
ارزشمندش در
باره برده
داری
مستعمراتی
نشان داده
است که نه
منطق
اقتصادی
سرمایه داری
و نه گسترش
نفوذ انسان
دوستان
اروپایی، بلکه
شورش های خود
بردگان بود
که تداوم
برده داری
مستعمراتی
را دشوار
ساخت (96). انقلاب
هاییتی بزرگ
ترین این
شورش ها بود و
در الهام
بخشیدن به
شورش های
دیگر بردگان
در کشورهای
نیم کره غربی
نقش تعیین
کننده داشت .
فراتر از
این، پیروزی
انقلاب
هاییتی این
کشور را به پایگاه
پشتیبانی از
غالب جنبش
های ضد استعماری
نیم کره غربی
تبدیل کرد.
مثلاً سیمون
بولیوار
جنبش
مسلحانه خود
علیه
استعمار
اسپانیا را
که استقلال
بسیاری از
کشورهای
آمریکای
لاتین را به
دنبال آورد،
در سال 1816 از
هاییتی تدارک
دید و آغاز
کرد.
آلکساندر
پسیون (A.Petion)
رئیس جمهوری
هاییتی ، به
این شرط به او
کمک کرد که
برده داری را
در همه
سرزمین های
آزاد شده براندازد.
بنابراین
وقتی هوگو
چاوز، رئیس
جمهوری
ونزوئلا،
بعد از
کودتای 29
فوریه2004 به
آریستید
پیشنهاد کرد
که در
ونزوئلا
پناه بگیرد،
بسیاری از
آزادی
خواهان
آمریکای
لاتین آنرا
یاد آور
اقدام
تاریخی
هاییتی انقلابی
و نشانه ای از
سپاس گزاری
نسبت به آن تلقی
کردند(97).
انقلاب
هاییتی نشان
داد که بر
خلاف پیش
داوری های
نژاد
پرستانه
پرداخته
برده داران و
استعمار
گران،
سیاهان می
توانند آخرین
دست آوردهای
دنیای "
متمدن" را به
کار بگیرند و
گاهی بهتر از
آموزش دیده
ترین سفید پوستان.
فراموش
نکنیم که
بردگان آزاد
شده صرفاً با
نیزه و تیر و
کمان و با
ساختارهای
قبیله ای با
نیروهای
نظامی
نیرومندترین
قدرت های اروپایی
نمی
جنگیدند،
آنها در طول 12
سال جنگ
انقلابی در
مقابل قدرت
های مختلف
استعماری،
ارتش کاملاً
مدرن و کار
آمدی ایجاد
کردند با
رهبرانی
بسیار
هوشمند که
عده ای از
برجسته ترین
نظامیان پیش
رفته ترین
ارتش های آن
زمان اروپا
را در هم
شکستند.
اولین
قانون اساسی
هاییتی ( در
سال 1805) گسست
کاملی بود از همه
ملاحظات
نژادی و همه
مردم هاییتی
راصرف نظر از
رنگ پوست شان
، " سیاه"
اعلام می کرد
و این عنوان "
سیاه" چیزی
نبود جز
عنوان
شهروندی برابر
که شامل حال
لهستانی ها و
آلمانی هایی
نیز می شد که
در کنار
سیاهان علیه
ناپلئون
جنگیده
بودند و آنها
رسماً "
فرزندان
هاییتی"
نامیده می
شدند(98). هاییتی
انقلابی به
عنوان
نخستین کشور
مستقل
آمریکا
لاتین و
دومین کشور (
بعد از
ایالات متحد
آمریکا) از
استعمار رسته
نیم کره
غربی، به حق
بر تبار
آفریقایی
خود تأکید
داشت و
انقلاب
هاییتی را
مقدمه ای
برای نوزایی
افریقا می
دید. و این بیش
از هر چیز
تأکیدی بود
بر همبستگی
با آفریقا،
همان طور که
در کنار آن بر
همبستگی با
بومیان سرخ پوست
آمریکا
نیزتأکید می
شد. تصادفی
نبود که آنها
کشور
نوبنیادشان
را " هاییتی "
نامیدند، نامی
که بومیان
اصلی جزیره (
قومTanio که به
دست قصابان
کریستف کلمب
قتل عام شدند) به
آن داده
بودند. در سال
1802 ژان ژاک
دسالین (J.J.Dessalines) که
بعد از توسن
مهم ترین
رهبر انقلاب
محسوب می شد،
نیروهای خود
را "ارتش
اینکاها"
نامید(99). انقلاب
هاییتی
بردگان را به
دهقانان
صاحب زمین
تبدیل کرد.
آنها به هیچ
رو حاضر
نبودندبه بردگی
باز گردند و اصرار
داشتند مالک
شرایط زندگی
خود وزمینی
باشند که روی
آن کار می
کنند. به همین
دلیل با نظام
کشتگاهی (plantation system) به شدت
مخالف بودند.
بعدها در
دوره اولین
اشغال
هاییتی توسط
آمریکا( 34-1915) بود
که سیاست های
اقتصادی
بسیار خشنی
برای بیرون
کشیدن زمین
از دست
دهقانان
شروع شد و در
دوره های
اخیر طرح های "
تعدیل
ساختاری"
صندوق بین
المللی پول
آنرا تکمیل
کرد(100).
سخن
گفتن از
انقلاب
هاییتی بدون
یادی از توسن لو
ورتور (Toussaint
L’ouveture)
همان گونه
ناممکن است
که صحبت از
شورش معروف بردگان
روم باستان (
در سال های 73 تا
71 پیش
از میلاد)
بدون اشاره
ای به اسپارتاکوس(101).
بر خلاف
اسپارتاکوس
که از آغاز تا
پایان شورش
در رهبری آن
بود، توسن در
شکل گیری شورش
بردگان نقشی
نداشت و
پیروزی
نهایی انقلاب
را نیز ندید،
ولی بی
تردید، بزرگ
ترین رهبر
انقلاب بود و
در پیروزی آن
نقش تعیین
کننده ای
داشت و به
همین دلیل می
توان او را اسپارتاکوس
قیام های
بردگان
مستعمرات
نامید. انقلاب
هاییتی را
غالباً
بردگانی
رهبری کردند
که یا در
آفریقا زاده
شده بودند یا
هنوز فرهنگ و
حافظه
آفریقایی
شان را از دست
نداده بودند.
توسن از این
دست بردگان
بود. او از فرصت
هایی
برخوردار
شده بود که بر
دگان معمولاً
نمی
توانستند
داشته باشند.
بنابراین
توانسته بود
خواندن و
نوشتن
فرانسه ،
اندکی لاتین
و ریاضیات و
حتی نقاشی
رایاد بگیرد
و در عین حال
با دانش طّب
آفریقایی
آشنایی پیدا
کند. هم
چنین او مردی
بود
برخوردار از
توانایی های
فکری وجسمی
فوق العاده
ومهارت های
رزمی چشم گیر
؛ تا جایی که
مثلاً حتی در
آستانه 60 سالی
بهترین سوار
کارسن
دومینیگ
محسوب می شد.
توسن یکی از
نادر
بردگانی
بودکه حتی
پیش از شروع
انقلاب با
اندیشه های
روشنگری
اروپا
ومخصوصاً فرانسه
آشنایی داشت .
دانش نامه
نویسان (Encyclopedistes) قرن
هژدهم
فرانسه ( که
پدران فکری
انقلاب کبیر
بودند) برده
داری
مستعمراتی را "
جنایت علیه
بشریت " می
نامیدند.
روسو برده
داری رانفی
مطلق بشریت
می دانست.
دیدر رو (Diderot) و
رینال (Raynal)
بااشتیاق تمام
شورش بردگان
سیاه را پیش
بینی کرده بودند.
نوشته های
رینال در
بیداری
سیاسی توسن
نقش بسیار
مهمی داشت .
مخصوصاً
کتاب معروف او به
نام " تاریخ
فلسفی و
سیاسی
موسسات و تجارت
اروپائیان
در هند شرقی و
غربی " که
پرشورترین
کتاب آن دوره
علیه برده
داری بود، بر
اندیشه
سیاسی توسن
عمیقاً اثر
گداشته بود.
اهمیت این
کتاب معروف
هنگامی
بیشتر شد که
به ( به قول
جیمز) به دست
مستعدترین
برده ای
افتاد که می توانست
آنرا به کار
گیرد". رهبری
انقلابی بردگان،
توسن را در
موقعیتی
قرار داد که
از عمومیت
شعار پایه ای
انقلاب
فرانسه ( یعنی
" آزادی، برابری،
برداری")
بهتر از همه
رهبران آن
دفاع می کرد.
فراموش
نباید کرد که
در آن موقع ،
مساله
مستعمرات و
برده داری
کلیدی ترین و
داغ ترین
مساله ای
بودکه
عمومیت اصول آزادی
و برابری
بیان شده در
اعلامیه
حقوق بشر را
به آزمون می
کشید. بسیاری
از رهبران
انقلاب
فرانسه ( چه
ژیروندن ها و
چه حتی بخشی از
ژاکوبن ها) در
حرف از آزادی
و برابری همه
افراد
انسانی دفاع
می کردند،
امّا در عمل
بنا به"مصحلت
" (ظاهراً
موقتی) مردم
مستعمرات و
بردگان را از
این قاعده
مستنثا می
کردند. مثلاً
عده ای از
ژیروندن ها "
انجمن
دوستان
سیاهان " را راه
انداخته
بودند که
خواهان "
تدارک
سنجیده
آزادی
بردگان در
چهار چوب یک
نظام مستعمراتی
اصلاح شده "
بود. امّا
هنگامی که
قیام بردگان
آغاز شد،
بریسو (Brissot)
بنیاد گذار
همین انجمن ( و
یکی از
رهبران اصلی ژیروندن
ها) همه را به
سرکوب هر چه
سریع تر این قیام
فرا خواند.
همان طور که
جیمز یاد
آوری می کند،
اینها در
تحلیل نهایی
برده ها را هم
چون دارایی
برده داران
می نگریستند
و با تعهدی که به
حفظ مالکیت
خصوصی
داشتند، نمی
توانستند از
حق مالکیت
برده داران
دفاع نکنند.
تناقض در نظام
فکری اینها
به مساله
مستعمرات و برده
داری محدود
نمی شد، بلکه
در حادترین
مساله
فرانسه آن
روز نیز خود
را نشان می
داد. دهقانان
که اکثریت
عظیم جمعیت
فرانسه
راتشکیل می داند،
فریادشان به
آسمان بلند
بود که مجمع
ملی آنها را
از عوارض
فئودالی
برهاند. امّا
غالب این
مدعیان
طرفداری از "
طبقه سوم"
جرأت چنین کاری
را نداشتند،
زیرا نمی
خواستند به مالکیت
بی حرمتی
کرده باشند(102)
به همین دلیل
، آنجا که
عمومیت اصول
آزادی و
برابری در
انقلاب فرانسه
کنار گذاشته
شد، انقلاب
هاییتی دفاع از
آن را به عهده
گرفت(103). در
نخستین
ماههای 1792، هنگامی
که رهبران
فرانسه
انقلابی
هنوز نمی توانستند
بر سر معنای
شعارهای انقلاب
خودشان به
توافق
برسند، توسن
در آن سوی اوقیانوس
اطلس، تنها
رهبری بود که
با خواست آزادی
برای همه،
هزاران برده
سیاه آموزش
ندیده و بی
اطلاع از
فرهنگ
واندیشه های
پیشرو جهان
آن روز را
برای ایجاد
ارتشی توان
مند جهت رو یارویی
بانیروهای
اروپایی
سازمان می
داد . او بهتر
از هر کسی
دیگر در
یافته بود که
سیاهان تنها
با نیروی خود
می توانند به
آزادی دست یابند
. بنابراین در
حالی که غالب
مشاوران اش سفید
پوست بودند،
ارتش
انقلابی را
فقط با تکیه بر
سیاهان
سازمان داد.
هم چنین اومی
دانست که بردگان
سیاه برای
رسیدن به
آزادی ناگزیرند
از مسیر خون
باری بگذرند
و در پی گیری این
مسیر و در
تکیه بر
غریزه
انقلابی
بردگان شورشی
هرگز تردیدی
به خود راه
نداد. امّا
توسن، به
عنوان رهبر
انقلاب،
ناگزیر بود
در فراسوی جنگ
رهایی بخش به
نظام جای
گزین نیز
بنیدیشد و در
اینجا بود که
تردید در ذهن
او لانه می
کرد. نگرانی
او این بود که
هاییتی آزاد
شده نتواند
در محاصره
قدرت های
استعماری به
موجودیت اش
ادامه بدهد.
این نگرانی
از ضعف و تزلزل
بر نمی خاست،
بلکه به یک
لحاظ ، محصول
واقع بینی
ودو ر اندیشی
بود. توسن می
دانست که
قدرت های
برده دار
شورش بردگان
را هرگز نخواهند
بخشید و می
ترسید که
اتحاد آنها
هاییتی انقلابی
را به ویرانه
تبدیل کند.
تنها امید او
این بود که
فرانسه
انقلابی
بتواند در
میان قدرت
های برده دار
شکاف ایجاد
کند. به
همین دلیل
سعی می کرد با
فرانسه
کاملاً قطع
رابطه نکند.
حتی بعد از
شکست ژاکوبن
ها، او در حالی
که علیه
نیروهای
اعزامی
فرانسه می
جنگید، راه
های مذاکره و
آشتی را باز
نگاه می داشت .
و این خوش
بینی به
فرانسه
زمینه ساز
بزرگ ترین اشتباه
او شد.
در مه 1802 در
حالی که ارتش
انقلابی
سیاهان در
موقعیتی
محکم و حتی
تعرضی قرار
داشت، توسن
برای جلب
اعتماد
ناپلئون و
پایان دادن
به جنگ با
فرانسه،
داوطلبانه و
تنها با
آجودان های
شخصی اش به
مقّر ژنرال
لوکلرک(Leclerc)
فرمانده
نیروهای
فرانسوی،
رفت. اوحاضر
شد به رهبری
جمهوری
فرانسه گردن
بگذارد و حتی
از رهبری
جزیره کناره
گیری کند به
شرط این که
فرانسه
آزادی تمام
ساکنان سن دومینیگ
را بدون قید و
شرط بپذیرد و
ارتش سیاهان
دست نخورده و
تحت رهبری
افسران خودش
باقی بماند.
توسن
صمیمانه به
این توافق
گردن گذاشت،
از رهبری
ارتش
انقلابی
کناره گیری
کرد و به مزرعه
اش رفت، به
خیال این که
اگر فرانسوی
ها به تعهدات
شان وفا
نکنند، هر
زمان دو باره
می تواند جنگ
را آغاز کند.
امّا از نظر
لوکلرک،
توافق فرصتی
بود برای خام
کردن و به دام
انداختن
توسن. دو هفته
بعد ،
فرانسوی ها
با یک قرار
ملاقات
دوستانه به
خانه توسن
رفتند و غافل گیرانه
بر سر او
ریختند و
دستگیرش
کردند و بلافاصله
او را به
فرانسه
فرستادند . ناپلئون تصمیم
گرفته بود هر
طور شده او را
بکشد ولی از
محاکمه
واعدام رسمی
او وحشت داشت.
زیرا چنین
کاری را
تحریک آمیز
می دانست، نه
تنها در
هاییتی ،
بلکه هم چنین
در خود فرانسه
که ژاکوبن ها
هر چند شکست
خورده
بودند، ولی هنوز
فعال و
نیرومند
بودند. به
همین دلیل دستور
داد او را در
قلعه ای
درکوهستان
ژورا (Jura – در
مرز فرانسه و
سویس) زندانی
کنند؛ در
سلولی سرد،
بدون غذا و
پوشاک کافی و
با بیشترین
فشار و بی
حرمتی. به این
ترتیب بود که
توسن
لوورتور،
اسپارتاکوس
سیاه ، در
هفتم آوریل 1803
در زندان خفه
کنندگان
انقلاب
فرانسه ، در
نتیجه ابتلا
به سّل حاد ،
از پای در آمد.
ناپلئون
و لوکلرک
گمان می
کردند با
دستگیری توسن
می توانند
سیاهان را به
زانو در
بیاورند و
برده داری را
دو باره به
جزیره باز
گردانند. بعد
از دستگیری
توسن،
لوکلرک در
نامه ای به
ناپلئون
چنین نوشته
بود:" نظرم در
باره این
کشور چنین
است: تمام
سیاهانی که
در کوهستان
هستند، مرد و
زن ، باید
سرکوب شوند و
فقط کودکان
زیر داوزده
سال زنده
بمانند ؛
نیمی از سیاهان
دشت ها نیز
باید نابود
شوند و حتی یک
رنگین پوست
صاحب سر دوشی
نباید در این
مستعمره باقی
بماند"(104). امّا
خبر دستگیری
توسن چنان
خشم ونفرتی
را در سراسر
هاییتی به
وجود آورد که
جدایی کامل
از فرانسه
بلافاصله در
دستور کار
جنبش
انقلابی
قرار گرفت.
رهبران انقلاب
در کنفرانسی
که در اوایل
سال 1803 با
فراخوان دسالین
تشکیل شد،
رسماً تصمیم
به استقلال
گرفتند،
پرچم فرانسه
کنار گذاشته
شد و پرچم
هاییتی
مستقل که
شعار " آزادی
یا مرگ" بر آن
نوشته شده
بود، بر
افراشته شد و
سال 1803 به سال شکست
قطعی
نیروهای
فرانسه
تبدیل شد.
نگرانی های
توسن
لوورتور بی
پایه نبود.
هاییتی
مستقل ازاولین
روز موجودیت
اش با دشمنی
آشکار قدرت
های
استعماری
روربرو شد.
فرانسه با
تمام نیرو
کوشید
هاییتی را از
طریق محاصره
اقتصادی خفه
کند. کنگره
آمریکا در
سال 1806 هر نوع
رابطه تجاری
با هاییتی را
ممنوع ساخت .
این فشارهای
اقتصاد
هاییتی را به
شدت تضعیف
کرد و ساختار
سیاسی بر
آمده از
انقلاب را به
انحطاط کشاند.
زیر این
فشارها بود
که دولت هاییتی
در 1825 ناگزیر شد
به فرانسه به
خاطر از دست دادن
بردگان اش، 150
میلیون
فرانک "
غرامت " بپردازد.
این مبلغ( که
ظاهرا! برای
پایان دادن
به محاصره
اقتصادی
پرداخت می شد)
معادل بودجه
سالانه
فرانسه در آن
موقع بود
وحدود کل در
آمد ده ساله
آن از هاییتی.
با اقتصاد در
هم شکسته
ناشی از جنگ
با قدرت های
استعماری ،
هاییتی قادر
به پرداخت
چنین مبلغ
عظیمی نبود.
بنابراین
پرداخت "
غرامت "
تحمیلی
ویران کننده
با گرفتن وام 24
میلیون
فرانکی از
بانک های
خصوصی
فرانسه آغاز
شد، با نرخ
بهر ه ای سرسام
آور. گرچه
فرانسه در
اواخر قرن نوزدهم
ناگزیر شد
ادعای 150
میلیونی را
به 90 میلیون فرانک
کاهش بدهد،
ولی اصل و فرع
وام هایی که برای
پرداخت این
غرامت به
هاییتی
تحمیل شد، اقتصاد
آن را به
نابودی
کشاند
وهمیشه حدود 80
درصد بودجه
این کشور را
بلعید.
فرانسه
آخرین قسط این
غرامت در سال 1947
دریافت کرد.
به این ترتیب
مردم هاییتی
ناگزیر شدند
به بهره کشان
فرانسوی سه
بار باج
بدهند: با کار
بردگی
اولیه، با
پرداخت
"غرامت " و
سپس با پرداخت
بهره ی
کمرشکن وام
هایی که برای
پرداخت غرامت
گرفته شده
بود(105). این
غرامت و وام
های مرتبط با
آن بود که
هاییتی را به
نخستین
نمونه
کشورهای
بدهکار "
جهان سومی"
تبدیل کرد و
مهم تر از آن ،
در عمل دو
باره این
کشور را زیر
سلطه فرانسه
در آورد. بهره
کشان
فرانسوی که نتوانسته
بودند برده
داری و
استعمار را
به هاییتی
تحمیل کنند
به شیوه های
سلطه نو
استعماری
متوسل شدند و
از این طریق
بود که توانستند
تا پایان قرن
نوزدهم خون
زحمتکشان هاییتی
را بمکند.
آنها از شکست
انقلاب
هاییتی آموختند
که برده داری
ضرورتاً کم
خرج ترین شکل بهره
کشی نیست . با
این تجربه
آنها می
توانستند
ریاکارانه
خود را حتی
مخالف برده
داری جا بزنند.
در واقع از
دهه های
چهارم و پنجم
قرن نوزدهم
بخشی ار
بورژوازی
فرانسه و
انگلیس شعار
مخالفت با
برده داری را
پوشش خوبی
برای تحکیم
سیاست های
استعماری می
نگریست .
مثلاً آلکسی
دو توکویل (
سوگلی
لیبرال های
محافظه کار) در
سال های 48-1835 خود
را یکی از
مخالفان
برده داری قلم
داد می کرد
امّا این
جزیی از
دفاعیه او از
سییاست های
استعماری
فرانسه بود .
در آن ساله ها
دو توکویل با
تمام نیرو
تلاش می کرد
اثبات کند که
فرانسه بدون
گسترش مستعمرات
نه تنها
آینده ای
ندارد، بلکه
خودش دو باره
گرفتار
انقلابِ از
پائین مردم
خواهد شد. او
درست هنگامی
که با برده
داری مخالفت
می کرد، از
ارتش
استعماری
فرانسه می
خواست که به
الجزایری ها
رحم نکنند ،
خرمن های
عربها و بربرها
را بسوزانند
و برای سرکوب
مقاومت، غیر
نظامی های بی
دفاع را هر چه
وسیع تر
دستگیر کنند
و تمام کشور
راتخریب
کنند. برای او
همه اینها از
لوازم "
ماموریت
متمدن سازی"(la mission civilisatrice)
فرانسه
محسوب می شد(106).
از
اواخر قرن
نوزدهم
هاییتی هر چه
بیشتر در مدار
نفوذ آمریکا
قرار گرفت و
در سال 1915 زیر
اشغال نظامی
مستقیم آن در
آمد. این بار "
ماموریت متمدن
سازی" را
آمریکایی ها
بر عهده
گرفته بودند،
به رهبری
وودرو
ویلسون (W.Wilson) یکی
دیگر از
قهرمانان
لیبرالیسم،
که بعد از اشغال
نظامی
هاییتی و
لشکر کشی
تنبیهی علیه
انقلاب
مکزیک، در
کنفرانس
ورسای( در 1918)
خود را مدافع
حق تعیین
سرنوشت ملل و
مردم
مستعمرات جا
زد. این اشغال
نظامی حدود
دو دهه (از1915تا
1934) ادامه
یافت و در طول آن
آمریکایی ها
با سرکوب
جنبش های
مقاومت ، کشتارهای
گسترده و
بمباران های
هوایی، طرح
اقتصادی
ظالمانه ای
را بر هاییتی
تحمیل کردند
که می شود آن
را مدل اولیه
" برنامه
تعدیل
ساختاری"
صندوق بین
المللی پول
در دوره اخیر
نامید. آنها
یکی از مواد
قانون اساسی
هاییتی را که
مالکیت زمین
توسط خارجی
ها را منع می
کرد، تغییر
دادند؛ بانک
ملی هاییتی
را تحت کنترل
خود در
آوردند؛
اقتصاد کشور
را برای باز
پرداخت منظم
بدهی های
خارجی تجدید
سازمان
دادند؛ زمین
های وسیعی را
برای ایجاد
کشت گاه های
خودشان
مصادره
کردند و دو
باره نوعی از
بیگاری را به
هاییتی باز
گرداندند. در
همین دوره بود
که ارتش
هاییتی توسط
حکومت
آمریکا و با
تصویب
قانونی در
کنگره
آمریکا،
ایجاد شد؛
ارتشی که جز
مردم هاییتی
دشمنی نمی
شناخت و
وظیفه اش در
سراسر قرن
بیستم دفاع
از سلطه
آمریکا در این
کشور بود(107).
همین ارتش
بود که بعد از
خروج
نیروهای
نظامی
آمریکا از
هاییتی، به
ستون فقرات
همه دستگاه ه
های سرکوب در
این کشور
تبدیل شد و
رهبران آن
یکی بعد از
دیگری به عنوان
رئیس جمهور
یا حامیان
رئیس جمهوری
های مادام
العمر، از
اسارت و بی
حقی مردم
هاییتی پاسداری
کردند.
4-آیینه
هاییتی
ماجراهای
تاریخ دویست
ساله گذشته
هاییتی
مسلّماً تجربه
ای نمونه وار
و قابل تعمیم
در مورد همه
کشورهای
پیرامونی
نیست . امّا
تمامی این
تجربه ( چه
آنجا که
نمونه است و
چه آنجا که
استثناء ) آیینه
ای است که
نظام جهانی
سلطه و
مخصوصاً
چهره واقعی
امپریالیسم
آمریکا را به
نمایش می
گذارد.
1- این
تجربه قبل از
هر چیز نشان
دهنده گوشه
هایی از
وارونه گویی
و وارونه
نمایی
ایدئولوژی لیبرالی
است . تاریخ
نویسی
لیبرال به ما
میگوید با
شکل گیری
سرمایه داری
یا به اصطلاح
" مدرنیته "
در 500 سال گذشته
، زمینه
پیدایش
انسان صاحب حق
و شکل گیری
آزادی های
فردی و
اجتماعی
فراهم آمده و
کشورهای سرمایه
داری ( یا
"صنعتی")
پیشرفته به
کانون های اصلی
گسترش "
مدرنیته " و
مروّجان
اندیشه آزادی
و برابری
عموم افراد
انسانی
تبدیل شده
اند و " جوامع
سنتی" با
پیروی از
الگوی این
کشورها و با
استقبال از
راهنمایی ها
و کمک های
آنهاست که می
توانند به
آزادی و
دموکراسی و
رفاه دست
یابند و خود
را از گرداب
فقر و عقب ماندگی
و تاریخ
اندیشی
برهانند.
تأملّی
در تجربه
هاییتی نشان
می دهد که در
این روایت از
تاریخ پنج
سده گذشته
حقایقی گفته
می شود تا
حقایق بزرگ
تری پنهان
بماند.
هاییتی کشوری
است که
اکثریت
جمعیت آن از
تبار
بردگانی هستند
که با
وحشیانه
ترین شیوه
های ممکن به
وسیله
اروپائیان
از آفریقا
شکار و در
قاره جدید به بردگی
کشیده شدند. تاریخ
هاییتی نشان می
دهد که 500 سال
گذشته فقط
دوره شکل
گیری مفاهیم
آزادی و
برابری
افراد
انسانی
نبوده، بلکه
دوره وسیع
ترین بی حقّی
ها و وحشی گری
ها هم بوده
است و مهم تر
از آن ، همین
قدرت های
اصلی سرمایه
داری سازمان
دهندگان
اصلی این بی
حقی ها و وحشی
گری ها بوده
اند. بزرگ
ترین سیستم
برده داری و
تجارت برده
در طول تمام
تاریخ
انسانی در
همین دوره ( از
دهه های
نخستین قرن
شانزدهم تا
دهه هفتم قرن
نوزدهم)
سازمان داده
شده، آن هم به
وسیله قدرت
های اصلی
اروپایی ،
مخصوصاً
اسپانیولی
ها، پرتقالی
ها، انگلیسی
ها و فرانسوی
ها. در این
دوره، بنا به
ارزیابی های
متعدد، حدود 60
میلیون نفر
از آفریقا به
بردگی گرفته
شدند که
تقریباً
نیمی از آنها (
یعنی 30 میلیون
نفر!) هنگام
عبور از اوقیانوس
اطلس جان
سپردند
و بقیه در
مستعمرات
مختلف قاره
جدید نسل ها
به بردگی
کشیده شدند.
تجربه
هاییتی نشان
می دهد که
وقتی این بردگان
برای دست
یافتن به
حقوق انسانی
شان قیام کردند،
تمام قدرت
های به
اصطلاح "
متمدن" اروپا
و آمریکای
شمالی را در
مقابل خود
دیدند؛ یعین
نه تنها
امپراتوری
های
بریتانیا(
بزرگ ترین
سازمان
دهنده تجارت
برده) و
اسپانیا، بلکه
هم چنین
جمهوری های
فرانسه و
آمریکا را که نویسندگان
دو نخستین
اعلامیه
حقوق بشر در
عصر جدید
بودند. هم
چنین تاریخ
هاییتی و نام
"هاییتی"
یادآور
بومیان سرخ
پوستی است که
تماماً به
دست
اروپائیان "
متمدن" قتل
عام شدند.
بومیان
هاییتی
نخستین
قربانیان
پاک سازی های
قومی گسترده
ای بودند که
نسل های
مختلف اروپائیان"
متمدن" در
تمام سرزمین
های قاره آمریکا
به راه
انداختند. در
این پاک سازی
های قومی دهها
میلیون سرخ
پوست نابود
شدند . بی رحمی
ها و رذالت
هایی که قدرت
های اروپایی
و نیز "
دموکراسی"
آمریکا در
برخورد با
سرخ پوستان
نشان دادند
چنان گسترده
، پی گیر و
هولناک بود
که آدم کشی ها
وقساوت های
غارت گران مغول
در مقایسه با
آن چیزی به
حساب نمی آید. اینها
فقط
ماجراهایی
متعلق به
گذشته
نیستند . در
واقع یکی از
گناهان
نابخشودنی
آریستید که حکومت
شیراک را نیز
علیه او بر
انگیخت ، این
بود که در
آوریل 2003
تقاضای باز
پرداخت "
غرامتی" را
پیش کشید که
هاییتی
ناگزیر شده
بود ( به خاطر
آزادی
بردگان) به
فرانسه
بپردازد. او
می گفت 90
میلیون
فرانکی که
هاییتی زیر
فشار کاملاً
غیر قانونی و
غیر انسانی ناگزیر
شده در فاصله
1947-1825 به فرانسه
بپردازد،
حتی با نرخ
بهره پائین 5
در صد در سال
،حالا می شود
معادل 21
میلیارد
دلار؛ و
فرانسه اگر
واقعاً به اصول
حقوق بشر
متعهد باشد،
به لحاظ
اخلاقی و
قانونی موظف
است این مبلغ
را به مردم
هاییتی باز
گرداند. این
استدلالی
بود که نه
تنها اکثریت
مردم
هاییتی،
بلکه خیلی ها
در آفریقا و
آمریکای
لاتین از آن
حمایت می
کردند. امّا
شیراک در
تابستان 2003 با
لحن تهدید
آمیزی که یاد
آور تفرعن حق
به جانب برده داران
فرانسه بود،
پاسخ داد که "
من نمی دانم چطور
باتاکید
کافی به
مقامات
هاییتی
بفهمانم که
مواظب کردار
خود و رژیم
شان باشند"(108). دولت
فرانسه بود
که نخستین
فراخوان
رسمی برای
مداخله بین
المللی در
امور داخلی
هاییتی را
صادر کرد. و
جالب این که
تقریباً همه
رسانه های
فرانسه به
طور کامل از
سیاست دولت
حمایت کردند
و وقیحانه
ترین موضع
گیری علیه
آریستید نه
از طرف راست،
بلکه توسط "
لیبراسیون"
صورت گرفت که
اشغال
هاییتی را
برای جلو
گیری از " خطر
فاجعه
انسانی"
ضروری اعلام
کرد (109). نمونه
ای دیگر:
حکومت
آمریکا
معمولاً فراریان
از چنگ
دیکتاتوری
های هاییتی
را به عنوان
پناهنده
سیاسی نمی
پذیرد. بعد از
کودتا های 1991 و 1994
که هزاران
فعال سیاسی
از ترس جان
شان از هاییتی
میگریختند،
از طرف حکومت
آمریکا به هاییتی
باز گردانده
می شدند.
بسیاری از
اینها حتی در
دریای آزاد
توسط گشت های گارد
ساحلی
آمریکا
دستگیر می
شدند، در
حالی که بعضی
از آنها
اصلاً
قصد رفتن به
فلوریدا را
نداشتند،
بلکه می
خواستند
خودشان را به
کوبا یا
کشورهای
دیگر
کارایئب
برسانند. عده ای
از اینها را
به اردوگاهی
درگوانتانامو
می فرستادند
و بهانه شان
هم این بود که
ممکن است آلوده
به ایدز
باشند و
مصیبت هایی
که در گوانتانامو
بر سر اینها
می آمد چنان
وحشتناک بود
که وقتی
اخبار آن در
سال 1993 در
آمریکا
منتشر شد، رسوایی
بزرگی مانند
رسوایی
ماجرای
ابوغریب به بار
آورد و یک
قاضی
آمریکایی طی
حکمی رسماً
آن را غیر
قانونی و ضد
انسانی
اعلام کرد(110).
تأملّی
در چگونگی
برخورد دولت
های فرانسه و
آمریکا با
هاییتی
تردیدی نمی
گذارد که از
نظر اینها
هایتیایی ها
و امثال آنها
مردمان
کهتری هستند
که نمی
توانند
خودشان را
اداره کنند . این
نگرش آشکارا
نژاد
پرستانه
البته فقط
مختص فرانسوی
ها و
آمریکایی
نیست، بلکه
در برخورد
غالب قدرت
های سرمایه
داری با مردمان
کشورهای
پیرامونی
دیده می شود.
این نژاد پرستی
محصول سلطه
استعماری و
امپریالیستی
است و وظیفه
آن توجیه
ایدئولوژیک
برخوردهای متفاوت
با "
دیگران"است،"دیگرانی"
که برخورد برابر
با آنها می
تواند نظام
سلطه و بهره
کشی را به خطر
بیندازد. این
نژاد پرستی
جدید یا ( به قول
اِتین
بالیبار) " نژاد
پرستی بدون نژاد"
ضرورتاً روی
" نژاد" ( به
عنوان یک
مفهوم بیولوژیک)
تکیه نمی
کند، بلکه
روی تمایز
فرهنگی و
تاریخی
تأکید می
ورزد(111). زیرا
همه قدرت های امپریالیستی
به این تمایز
گذاری نیاز
دارند. حقیقت
این است که در
نظام سرمایه داری،
اعلام آزادی
و برابری
حقوقی افراد
انسانی
پوششی است
برای حفظ
نابرابری
شرایط اقتصادی
میان آنها.
بنابراین
برخورداری
از آزادی و
برابری
حقوقی تا
جایی تحمّل
می شود که
نابرابری
واقعی در "
بازار کار"
را به خطر
نیندازد. این
تناقض میان
اعلام حقوق
برابر برای
همه و عدم
امکان
اِعمال این
حقوق برای
اکثریت در سطح
بین المللی
بسیار
نمایان تر می
گردد. یکی از
کارکردهای
اساسی دولت
سرمایه داری
این است که
علاوه بر
دفاع از
تمایز
شهروندی
حقوقی و شهروندی
اقتصادی،
محدوده
شهروندی
حقوقی را نیز
تعریف و
تعیین و از آن
پاسداری کند.
زیرا هر چند
شهروندی
حقوقی در
سرمایه داری
پوششی است
برای پنها ن
کردن و تحمّل
پذیر کردن
نابرابری
اقتصادی،
ولی پذیرش
همین
شهروندی
حقوقی و بر
نشستن آن ،
مسلّماً
محدودیت
هایی نیز برای
بهره کشی
سرمایه
دارانه به
وجود می آورد. با
توجه به این
حقیقت بود که
روزا لوگزامبورگ
یا د آور ی می
کرد که اگر
انباشت سرمایه
در کشورهای
اصلی سرمایه
داری
معمولاً بااحترام
به " صلح،
مالکیت و
برابری "
همراه است،
در مستعمرات
همین
کشورهااز
طریق " زور،
اختلاس،
سرکوب و غارت
عریان" صورت
می گیرد(122). به
عبارت دیگر،
قدرت های
مرکزی
سرمایه داری معمولاً
نه تنها در
گسترش
دموکراسی در
کشورهای زیر
نفوذشان
منافعی
ندارند،
بلکه
قاعدتاً آن
را با منافع
شان
ناسازگار می
یابند. از
میان صدو نود
و چند کشوری
که اکنون در
دنیاوجود
دارند،
دموکراسی
فقط در 35
یا حداکثر در
40 کشور معنا
دارد. و این در
حالی است که
اکثر کشورهای
جهان زیر
نفوذ قدرت
های مرکزی
سرمایه داری
قرار دارند و
اینها نه
تنها برای
گسترش دموکراسی
در کشورهای
زیر نفوذشان
تلاشی نمی کنند،
بلکه
معمولاً از
دیکتاتوری
ها حمایت می کنند
و باشکل گیری
هر نوع
دموکراسی با
معنا در
کشورهای زیر
نفوذشان
مخالفت می
نمایند . آیا
تصادفی است
که اکثر
دیکتاتوری
های کاملاً
خشن و فاسد در
کشورهای زیر
نفوذ آمریکا
و سایر قدرت
های
امپریالیستی
قرار دارند؟
ایدئو لوژی
رسمی
لیبرالی
نبودِ
دموکراسی در
این کشورها ی
زیر نفوذ را
معمولاًبه
عدم بلوغ سیاسی
و فرهنگی
مردمان این
کشورها یا
نفوذ نهادها
و ساختارهای
سنتی نا ساز
با دموکراسی
در آنها نسبت
می دهد. امّا
این توجیه
بیش از هر چیز
همان نژاد
پرستی
امپریالیستی
را که ( اشاره کردم)
به نمایش می
گذارد.
هاییتی شاهد
بسیار گویایی
است برای این
وارونه گویی
نژاد پرستانه:
ملّتی که هم
زمان با
انقلاب کبیر
فرانسه برای
آزادی و
برابری
عموم افراد
انسانی به پا
خاست ولی
درست به همین
دلیل، با دشمنی
بی رحمانه
همه قدرت های
" متمدن "
روبرو شد و در
تمام 200 سال
گذشته با
مداخلات
مستقیم و غیر
مستقیم همین
قدرت ها
مرتباً به
برهوت دیکتاتوری
و وابستگی و
فقر پس رانده
شد. با توجه به
این حقیقت
است که پل
فارمر ( یکی از
مطلّع ترین
افراد آشنا
با مسایل
هاییتی ) می
گوید نسبت دادن
مصیبت های
هاییتی به نا
آگاهی و عقب
ماندگی مردم
این کشور جزو
وارونه
نمایاندن
حقیقت
معنایی
ندارد، همه
این مصیبت ها
از خارج به
هاییتایی ها
تحمیل شده
است(113).
2-
تجربه
هاییتی هم
چنین تجربه بسیار
جالبی در بی
اعتباری
لیبرالیسم
اقتصادی است .
هاییتی یکی
از فقیرترین
کشوهای جهان
است در ناف دریای
کارائیب،
یعنی یکی از
زیباترین
مناطق جهان.
بنابراین
فقر چنین
کشوری را قاعدتاً
نمی توان به
فقر
جغرافیای آن
نسبت داد.
البته حالا
هاییتی
کشوری است که
فرسایش خاک،
رانشِ زمین و
جنگل زدایی
در آن بی داد
می کند. امّا
اگر آن گفته
معروف لویی
آلتو سر را که (
حتی جغرافیا
راهم تاحد
زیادی از
طریق تاریخ
می توان فهمید)
به یاد داشته
باشیم، در می
یابیم که
مصیبت های
طبیعی
هاییتی
امروز نه علت
که معلول
نظام سیاسی-
اجتماعی
تحمیل شده بر
آن است. مثلاً
در کشوری که
اکثریت
جمعیت
دهقانی آن جز
درختان دَِم
دست چیزی
برای سوخت
ندارند، آیا
جنگل زدایی و
رانش زمین
قابل فهم
نیست؟
فراموش
نباید کرد که 200
سال پیش در
آمد فرانسه
از هاییتی
تقریباً دو
برابر در آمد
انگلیس از
مجموع
مستعمرات آن
در " هند
غربی" بود و از
برکت ثروت
تولید شده در
آن بود که
بندرهای لاروشل
، نانت و
بوردو در
فرانسه پا
گرفتند . بعد
از آن نیز
طبیعت سخاوت
مند هاییتی
همیشه زبان
زدِ همگان
بوده است ،
تصادفی نبوده
که هاییتی را
" مروارید
آنتیل ها" می
نامیده اند.
ادواردو
گالیانو،
یکی از
رساترین صدا
های
زحمتکشان
آمریکای
لاتین ( در پس
نویس 1978 بر کتاب
معروف اش :" رگ
های باز
آمریکای
لاتین") می گوید:"
در آمریکای
لاتین توسعه
نیافتگی
نتیجه توسعه
در جاهای
دیگر است ، ما
آمریکای
لاتینی ها
فقیریم زیرا
زمین زیر
پایمان غنی
است"(114).
تاریخ
اقتصادی
هاییتی شاهدی
است بر درستی
این حقیقت .
هاییتی
لااقّل در صد
سال گذشته
همیشه
اقتصاد باز
داشته است . حتی
در دوره
حکومت حزب لا
والاس ( به قول
یکی از ناظران
آگاه )"
احتمالاً
بازترین
اقتصاد
جهان"(115) بود.
مثلاً کافی
است به یاد
داشته باشیم
که حتی گارد
امنیتی
محافظ ریاست
جمهوری در دوره
آریستید از
طریق قرار
داد با یک
شرکت خصوصی
آمریکایی
تأمین می شد (Steele Foundation- شرکتی که
وقتی طرح
کودتا آغاز
شد، حکومت
بوش به آن
دستور داد که
نیروی کمکی
برای تقویت
محافظان
آریستید
ارسال نکند )(116).
و همین
اقتصاد باز
یکی ازعلل
اصلی خانه
خرابی مردم هاییتی
بوده است. در
سال 2003 هاییتی
ناگزیر شد برای
باز پرداخت
بدهی های عقب
افتاده اش
بیش از 90 درصد
ذخایر خارجی
اش را به
واشنگتن
بفرستد(117). بدهی هایی
که بخش اعظم
آنها محصول
وام هایی است
که توسط
حکومت های دیکتاتوری
وابسته به
آمریکا حیف و
میل شده اند.
یعنی در دوره
هایی که بانک
جهانی و
صندوق بین
المللی پول
با بَه بَه و
چَه چَه
سیاست اقتصادی
هاییتی را
تأیید ( و در
عمل تعیین ) می
کردند. در دهه
1970 هاییتی به
بزرگ ترین
تولید کننده
و صادر کننده
توپ بیس بال
جهان تبدیل
شده بود،
امّا سبزی
های خوردنی
را از فلوریدا
وارد می کرد. و
دستمزد
کارگران
هاییتی در
اواخر این
دهه، از برکت
آن اقتصاد پر
رونق ، در
مقایسه با
سال های اول
همان دهه 25
درصد کاهش یافته
بود. بهترین
زمین ها برای
کشت قهوه،
شکر و کاکائو (
صادراتی به
آمریکا)
اختصاص می
یافتند و
زمین های کم
رمق و بایرکوهپایه
ها برای کشت
مواد مصرفی
داخلی(118) .
در دهه 1980
هاییتی یکی
دیگر از "
برتری های
نسبی" ( ***) خود
را کشف کرد:
توریسم سکس
که از برکت آن
حالا
بالاترین
نرخ آلودگی
به HIV در
نیمکره غربی
را دارد. به
ماجرای
نابودی کشت
برنج، صنعت
گوشت مرغ و
خوک قبلاً
اشاره کرده
ام که زیر
فشار آمریکا
انجام گرفت .
آمریکا همین
فشار را بر
مکزیکو و
کانادا هم
وارد می کرد،
اما ( به قول
نوام چامسکی)
آنها در
مقابل فشارو
دامپینگ
ایستادند .
زیرا دارای اراده
سیاسی
بودند، یعنی
چیزی که
هاییتی نداشت.(119). به
عبارت دیگر،
تجربه
هاییتی گواهی
است بر این
حقیقت که
اقتصاد باز
برای کشورهای
پیرامونی جز
تسلیم به
شرایط قدرت
های اصلی سرمایه
داری معنایی
ندارد. هر چه
اراده وتوان سیاسی
یک کشور در
ایجاد موج
شکن های لازم در
مقابل
فشارهای
اقتصاد
جهانی ضعیف
تر باشد،
شکنندگی
اقتصادی آن
بیشتر خواهد
بود و کشورهای
مرکزی
سرمایه داری
در متلاشی
کردن اقتصاد
چنین کشوری
تردیدی به
خود راه
نخواهند داد. می
توانید
تجربه
هاییتی ( یکی
از فقیرترین
کشورهای
پیرامونی ) را
در کنار
مثلاً تجربه
آرژانتین (
یکی از
ثروتمندترین
کشورهای
پیرامونی )
بگذارید تا
عمومیت این
قاعده روشن
تر گردد.
فراموش
نباید کرد که
حتی کمک های
به اصطلاح "
انسان
دوستانه"
قدرت های
مرکزی
سرمایه داری وسیله
ای است برای
حفظ سلطه
آنها.
مثلاً
اتحادیه
اروپا که در
میان کشورهای
مرکزی سرمایه
داری
سخاوتمند
ترین کمک
دهنده به
کشورهای
فقیر جهان
است ، کّل کمک
های اقتصادی
اش به
آفریقای
جنوب صحرا در
سال 2000 از 8 دلار
برای هر افریقایی
فراتر نمی
رفته ، در
حالی که در
همان سال بر
ای هر گاو در
اروپا 913 دلار
سوبسید داده
است و در
معاملات
کشاورزی اروپا
با آفریقا ،
قرار است این
گاوها آن آدم
ها را
بخورند!
در این مورد
موضع آمریکا
بسیار
لئیمانه تر
از اروپاست .
مثلاً در
حالی که مجموع
کمک های
اتحادیه
اروپا به
کشورهای " در
حال توسعه "
در سال 2003 به 5/36
میلیارد
دلار می
رسیده، کمک
های آمریکا
به کشورهای
دیگر فقط یک
سوم این مبلغ
بوده است و
تازه بخش
بزرگی از این
کمک ها به دو
کشور
اسرائیل (
برای گسترش
شهرک سازی در
زمین های
فلسطینیان ) و
کلمبیا ( برای
به اصطلاح "
جنگ علیه
مواد مخدر")
داده شده و
بقیه تنها به
این شرط داده
شده که کشور
دریافت
کننده آن را
صرف
خریدکالاها
یا خدمات
آمریکایی
بکند(120). 32
سال پیش سازمان
ملل از
کشورهای
ثروتمند
خواست که 7% درصدتولید
ناخالص
داخلی شان (
یعنی مثلاً 70
سنت از هر 100
دلار) را به
کمک کشورهای
فقیر اختصاص
بدهند. ولی
تاکنون فقط 4
کشور
اروپایی (
هلند ، نروژ ، سوئد
ودانمارک )
این تعهد را
پذیرفته اند.
قرار است در
سال 2005 آمریکا
کمک های اش را
به کشورهای
فقیر 50 درصد ( در
مقایسه با 2001) افزایش
بدهد امّا
حتی بعد از
این افزایش ،
مجموع کمک
های آن بر
مبنای ارزش
واقعی، فقط
نصف کمک های
آن دردهه 1960
خواهد بود(121).
در سالی که گذ
شت ، آمریکا میلیون
ها دلار برای
تقویت سفارت
خانه اش در پورتو
پرنس خرج کرد
ولی عملاً از
هر نوع کمک
انسانی قابل
توجه به مردم
فلاکت زده
هاییتی خود داری
کرد. دو هفته
پیش از
سالگرد
کودتای 29
فوریه 2004،
بالخره بانک
جهانی اعلام
کرد 73 میلیون
دلار به
حکومت
هاییتی
خواهد
پرداخت ، اما
قبل از آن
هاییتی می
بایست 52
میلیون دلار از
قسط های عقب
افتاده بدهی
های اش
را بپردازد!(122)
3-
تجربه
هاییتی بیش
از هر چیز
نشان دهنده
معنای "
دموکراسی"
خواهی
آمریکاست .
درنگی در این
تجربه آدم را
با این سئوال
ناگزیر
کلافه کننده روبرو
می سازد که
مخالفت
آمریکا با
دموکراسی در
هاییتی از
کجا بر می خیزد؟
باید توجه
داشت که این
سئوال در
باره یک
سیاست مقطعی
نیست. در طول
تاریخ 200ساله
هاییتی همیشه
حکومت های
آمریکا به
طور
سیستماتیک
حق حاکمیت
مردم هاییتی
رانادیده
گرفته اند،
با هر نیروی
برخاسته از
مردم و متکی
به مردم در
این کشور
دشمنی داشته
اند و از خشن
ترین
دیکتاتوری
ها حمایت
کرده اند .
مثلاً در همین
15 سال گذشته
دشمنی
آمریکا با
آریستید را
چگونه می
توان توضیح
داد؟ با هر
معیاری که
نگاه کنید،
حکومت
آریستید
وحزب
لاوالاس نه
یک دیکتاتوری
بود، نه سلا ح
های کشتار
توده ای در
اختیار داشت
، نه به
تروریست ها
پناه می داد،
نه می توانست
تهدیدی علیه
آمریکا
باشد، و نه
حتی متمایل
به کمونیسم
بود . چرا
آمریکا با چنین
حکومتی
دشمنی می کرد
یا در بهترین
حالت سعی می
کرد بال و پر
آن را قیچی
کند؟ بعضی ها
رابطه
آریستید با
کوبا را دلیل
این دشمنی
دانسته اند .
این اگر حتی
درست باشد،
به خود ی خود
رسوا کننده
است . آیا
حکومت
آزادانه انتخاب
شده یک کشور
مستقل حق
ندارد با هر
کشور دیگری
که خواست
رابطه سیاسی
و اقتصادی
فعالی داشته
باشد؟ گذشته
ار این، کوبا
کشوری است در
دو قدمی
هاییتی که با
آب راهه ای
حداکثر 90
کیلومتری از
غربی ترین
سواحل آن جدا
می شود، و
سخاوتمندانه
ترین کمک های
بهداشتی و
آموزشی
وعلمی را به
حکومت
آریسیتد می
داده است . آریستید
که برای
دریافت کمک
های اقتصادی
حتی حاضر شده
بود تایوان
را به رسمیت
بشناسد(123) چرا می
بایست کمک
های
سخاوتمندانه
کوبا را رد
بکند؟ اصلاً
" خطر" کوبا و
کمونیسم نمی تواند
رابطه
آمریکا و
هاییتی را
توضیح بدهد. آمریکا
هنگامی (در
سال 1915) هاییتی
را رسماً
اشغال کردکه
هنوز خبری از
انقلاب
بلشویکی
نبود و آریستید
هنگامی (در
سال 1990) رئیس
جمهوری
هاییتی شد که
اتحاد شوروی
داشت از هم می
پاشید. رابطه
آمریکا با
هاییتی فقط
با دشمنی
آمریکا با
دموکراسی در
کشورهای زیر
نفوذش قابل
توضیح است.
حکومت
آریستید از
نظر آمریکاخطر
ناک بود زیرا
یک حکومت
دموکراتیک
متکی به جنبش
توده ای
زحمتکشان
اگر داوم می
آورد و پیشروی
می کرد، می
توانست در
آمریکای
لاتین به سر
مشق خطرناکی
تبدیل شود.
این منطق را
در رابطه
آمریکا با
کشورهای
دیگر
آمریکای
لاتین نیز می
توان مشاهده
کرد، از شیلی
گرفته تا گواتمالا،
ازاروگوئه
گرفته تا
السالوادور.
همین الان
دشمنی
آمریکا با
ونزوئلا را
چگونه می توان
توضیح داد؟
اکنون حکومت
آمریکا همان گونه
برای
براندازی
حکومت چاوز
توطئه می چیند
که در گذشته
کودتا علیه
حکومت های
دموکراتیک
آربنز
درگواتمالا
، گولارت در
برزیل و آلنده
در شیلی را
طراحی و اجرا می کرد .
از نظر دولت
آمریکا حتی
خرید تفنگ
کلاشنیکف روسی
از طرف حکومت
چاوز تهدیدی
است علیه " امنیت
و ثبات
منطقه" ولی
سازمان دهی
جوخه های مرگ
برای دزدیدن
و زجر کُش
کردن
مخالفان
سیاسی و دهقانان
فلاکت زده در
کلمبیا ، از
لوازم گسترش
"دموکراسی". اخیراً
کاندالیسا
رایس در
مقابل سئوال
خبرنگاران
در یک کنفرانس
مطبوعاتی
ناگزیر شد
بپذیرد که در
ونزوئلا دموکراسی
حاکم است و لی
بلافاصله
تأکید کرد که
این یک " دموکراسی
غیر لیبرال"
است. در
اشاره به این مفهوم
آمریکایی "
دموکراسی"
بود که
ادواردو گالیانو
سال ها پیش
یاد آوری کرد
که " در آمریکای
لاتین بازار
آزاد با
آزادی های
مدنی سر سازگاری
ندارد" (124). این
ویژگی
امپریالیسم
آمریکاست که
همیشه در نقش
نجات بخش و
رسالت مآب
وارد عمل می
شود، به نام
دفاع از "
آزادی " ، برای
حفظ " صلح" یا
مقابله با "
استعمار"! "
اصل مونروئه"
(Monroe Doctrine) که در 180
سال گذشته
همیشه برای
توجیه سلطه
آمریکا در
آمریکای
لاتین به کار
گرفته شده،
در آغاز ( در
سال 1823) ظاهراً
برای مقابله
با استعمار
اسپانیا و
سایر قدرت
های اروپائی
در آمریکای
لاتین و به
حمایت از
شورش های
مستعمرات
اعلام شد. با
توسل به همین
" اصل
مونروئه "
بود که
تئودور روزولت ( در سال
1903) رسماً اعلام
کرد که ایالات
متحد" یک
قدرت پلیس
بین المللی "
است . تحت این
پوشش بود که
آمریکا
مثلاً کوبا و
فیلیپین را
بیش از نیم
قرن زیر
کنترل مستقیم
خود در آورد (125).
البته رابطه
آمریکا با
هاییتی از
این لحاظ غیر
نمونه است .
زیرا این
رابطه چنان
خشن و
زورگویانه
بوده که در 200
سال گذشته هرگز
آمریکا مجال
پیدا نکرده
که درجلد
قدرت نجات
بخش برود .
شاید تنها استثناء
بر این قاعده
لشکر کشی سال 1994
باشد که ظاهراً
برای باز
گرداندن
آریستید
صورت گرفت، ولی
در واقعیت
امر ( همان طور
که چامسکی
تأکید می کند)
امکان پایه
ریزی
استقلال
اقتصادی
کشور را از
حکومت حزب
لاوالاس
گرفت . با این
همه، فراموش
نباید کرد که
آمریکا
اساساً یک
امپریالیسم
پسا
استعماری
است و
معمولاً کنترل
مستقیم
کشورهای زیر
نفوذش را به
صرفه نمی
داند. به همین
دلیل حتی در
هاییتی نیز،
علی رغم تمام
زورگویی ها،
سعی کرده
ظاهر موجهی
به مداخلات
اش بدهد و تا
آنجا که ممکن
است کارهای
کثیف و پر درد
سر را به خودِ
هاییتیایی
ها واگذار
کند. مثلاً
دسته های
مزدور مسلحی
که اکنون با
بی رحمانه
ترین شیوه
های ممکن
طرفداران
آریستید را
می کشند ،
ظاهراً ربطی
به آمریکا
ندارند و
مقامات
آمریکایی هر
جا که لازم باشد،
می توانند
ریاکارانه
اقدامات آنها
را محکوم
کنند. هم چنین
است بخشی از NGO
ها ( یا تشکل
های غیر
دولتی) که
جیره خوار
آمریکا
هستند و در
دوره حکومت
آریستید
مأموریت شان این
بود که علیه
او تبلیغات و
فضا سازی
کنند و حالامأمورند
سرکوب و
کشتار
وجنایت را
بپوشانند. "
دموکراسی"
آمریکایی در
هاییتی نیز
جز" لوی جرگه"
سازی معنای
دیگری ندارد .
این الگو را
در دو " تغییر
رژیم" دیگر،
یعنی در
افغانستان و
عراق دیده
ایم . اول
آمریکا آدم
خودش را در
رأس قدرت می
گمارد و بعد
قواعد بازی
را تعیین می
کند، برای
راه انداختن
یک مجمع ریش
سفیدان یا
متنفذین و
قلدرهای
محلی؛ البته
از طریق نوعی
" انتخابات "
که نتایج آن
از قبل تضمین
شده باشد.
زیرا هر
نیروی مخالف
با آمریکا،
عملاً یا
رسماً ،
از حق شرکت
در آن محروم
می شود. در
افغانستان
که دو دهه جنگ
عملاً رمقی
برای آن
نگذاشته
بود، راه
اندازی این "
دموکراسی "
نسبتاً آسان
و کم تنش صورت
گرفت و
آمریکا " لوی
جرگه" دل
خواه اش را با همان
کسانی پر کرد
که ( به گفته
ملالی جویا،
دل آور زن
افغانی ، در
صحن همان لوی
جرگه) افغانستان
را به نابودی
کشانده اند.
در
عراق رسماً
یک " پرو
کنسول" گماشت
که همه " فرمان"
های اش در حکم
قانون بودند
و باز " لوی جرگه
" ای راه
انداخت که
اعضای اش به
وسیله همان
پروکنسول
انتخاب شده
بودند. ولی
هنگامی که زیر
فشار مقاومت
مردم عراق
بسیاری از
طرح های خوش
خیالانه
اولیه اش غیر
قابل اجراء
از آب در آمدند
و بالاخره
ناگزیر شد به
انتخابات
مبتنی بر حق
رأی عمومی تن
بدهد،
انتخاباتی برگزار
کرد که حتی در
مقایسه با "
نه – انتخابات
" های رایج در
خاور میانه (
که ما ایرانیان
تجربه
طولانی
مستقیمی از
آنها داریم ) چیز
غریبی بود؛
انتخاباتی
که رأی
دهندگان اکثریت
کاندیداها
را حتی به نام
نمی شناختند
و فقط به
شماره حزب یا
بلوک
انتخاباتی
مورد نظرشان
رأی می دادند.
یعنی به
احزاب مورد
قبول آمریکا.
امّا حتی
نتایج چنین
انتخاباتی
به خاطر غلبه
آرای ائتلاف
طرفدار
سیستانی ( که
در تمام دوره
اشغال با
آمریکا
همکاری کرده
اند) برای آمریکا
نگران کننده
بود.
بنابراین
شروع کردند به
مذاکرات پشت
صحنه برای
دست کاری
آراء. در 13
فوریه،
رویتر گزارش
داد که
کمیسیون
انتخاباتی
عراق رسماً
به " ائتلاف
عراق متحد" (
یعنی
طرفداران
سیستانی)
اعلام کرده
است که حدود 60 درصد
آراء را به
دست آورده
اند. امّا چند
ساعت بعد
کمیسیون
انتخاباتی
آرای این
ائتلاف را 48 درصد
اعلام کرد. و
تازه این مجلس
انتخابی فقط
با 4/3 آراء می
تواند قانون
اساسی موقت
را که توسط
لوی جرگۀ
تعیین شده از
طرف آمریکا
تصویب شده،
تغییر بدهد.
امّا مشکل "
لوی جرگه"
سازی در
هاییتی این
است که بهانه
های افغانستان
و عراق در این
جا وجود
ندارد.
بعلاوه ، آمریکا
نه حکومت
صدام یا
طالبان ،
بلکه یک
دموکراسی را
بر انداخته
است و با قانون
اساسی یی
روبروست که
قبل از روی
کار آمدن آریستید
و مستقل از
جنبش
لاوالاس
تدوین و تصویب شده و
بهانه ای
برای کنار
گذاشتن آن وجود
ندارد.
بنابراین
آمریکا در
اینجا ناگزیر
شده مرحله
اول " لوی
جرگه" سازی،
یعنی گماردن
آدم مطلوب
خودش در رأس
قدرت را
اجراء کند و مرحله
بعدی، یعنی "
انتخابات"
کنترل شده را
تا می
تواندعقب
بیندازد.
زیرا انجام
انتخابات قبل
از متلاشی
سازی جنبش
لاوالاس
مساوی است با پذیرفتن
پیروزی
لاوالاس ،
یعنی پنبه
شدن همه رشته
های آمریکا.
4-
تجربه
هاییتی هم چنین
نشان می دهد
که خلاصه
کردن
امپریالیسم
در امپریالیسم
آمریکا چقدر
می تواند
گمراه کننده
باشد. مخالفت
فرانسه با
اشغال عراق (
که مسلماً در
ایجاد فضای
مساعد برای
جهانی شدن
سریع جنبش ضد
جنگ نقش مهمی
داشت) در یکی –
دو سال اخیر
برای بعضی ها
این تصّور را
پیش آورده که
گویا فرانسه
مدافع حق
حاکمیت مردم
در کشورهای
پیرامونی،
یا لااقل
مخالف جنگ و
توسعه طلبی
است. در حالی
که فرانسه و
سایر قدرت
های اروپایی
، هر جا که پای
منافع شان در
میان باشد، می
توانند
رذیلانه تر
از آمریکا
عمل کنند. مثلاً
جنایاتی که
فرانسه در
بعضی کشورها
ی آفریقایی
راه انداخته
و هنوز هم می
اندازد، از
جنایات
آمریکا چیزی
کم ندارد.
حکومت فرانسه،
بر خلاف
ادعای اش در
مشاجرات
مربوط به
اشغال عراق،
هر جا که لازم
باشد،
سازمان ملل
را نیز دور می
زند. مثلاً در
ماجرای حمله
به یوگسلاوی (
در مارس 1999)
فرانسه در
همراهی با
آمریکا،
سازمان ملل
را کاملاً
دور زد. در هاییتی
نیز فرانسه
همیشه
پشتیبان
بدترین دیکتاتوری
ها بوده و از
دشمنی
باجنبش
آزادی و برابری
خواهی مردم
این کشور
هرگز کوتاهی
نکرده است .
حقیقت این
است که
امپریالیسم
ریشه در بهره
کشی طبقاتی
دارد و در
دنیای امروز
از بهره کشی
سرمایه داری
بر می خیزد.
بنابراین
نسبت دادن
سیاست های
جهان
خوارانه
آمریکا به
خصلت های
فردی یا
باورهای
تاریک
اندیشانه
جرج بوش یا
ریچارد چنی
همان اندازه
گمراه کننده
است که
جستجوی علل
جنگ جهانی
دوم ( با تمام
مصیبت ها، و
حشی گری ها
وکوره های
آدم سوزی) در
شخصیت
نابهنجار
آدلف هیتلر و
سایر رهبران
نازی. آیا
تصادفی است
که غالب قدرت
های اروپایی ،
در پشت تمام
ظاهر سازی
های
دموکراسی
خواهانه ، در
مورد مفاهیم
آزادی،
برابری و
حقوق بشر معیارهای
تبعیضی
دارند و از
بدترین
دیکتاتوری
ها در
کشورهای
پیرامونی
حمایت می
کنند؟
5- و
بالاخره
تجربه
هاییتی نشان
می دهد که
چگونه
سازمان ملل
می تواند هم
چون اهرمی
برای سرکوب
آزادی و حق
حاکمیت مردم
یک کشور به
کارگرفته
شود. در تمام
یک سال گذشته
نیروهای
حافظ صلح سازمان
ملل در
هاییتی جز
خفه کردن
صدای مردم این
کشور و
متلاشی کردن
شبکه های
مقاومت
زحمتکشان آن
کاری نکرده
اند. گر چه از
اوت 2004 به این
سو بخش اصلی
نیروهای
سازمان ملل
در هاییتی از
سه کشور
برزیل،
آرژانتین و
شیلی ( یعنی کشورهایی
با حکومت های
به اصطلاح "
چپ میانه") بوده
اند،
ولی همان خط
شورای امنیت
را پیش برده
اند که
اساساً به
وسیله آمریکا
و فرانسه
تنظیم شده
است . فراموش
نباید که سازمان
ملل جزیی از
ساختار قدرت
در نظام بین المللی
است و
بنابراین هم
چون اهرمی
برای حفظ منافع
قدرت های
بزرگ و
مخصوصاً
امپریالیسم
آمریکا عمل
می کند. تصمیم
گیری های
سیاسی مهم این
سازمان که از
ضمانت
اجرایی
برخوردارند
، اساساً به
وسیله شورای
امنیت اتخاذ
می شوند.
و شورای
امنیت نمی
تواند علیه
منافع یکی از
پنج عضو
دائمی اش ( که
دارای حق وتو
هستند)
تصمیمی
اتخاذ کند.
مثلاً
سازمان ملل،
بنا به
تعریف، هرگز نخواهد
توانست علیه
جنایات
متعدد
آمریکا در
چهار گوشه
جهان تصمیمی اجرایی
اتخاذ کند،
چنان که تا
کنون
نتوانسته
است حتی علیه
اسرائیل ( که
تمام
قطعنامه های
سازمان ملل
را نادیده
گرفته) چنین
تصمیمی
بگیرد، زیرا
هر تلاشی در
این جهت با
وتوی آمریکا
روبرو می
شود.
همین طور
این سازمان
هرگز نخواهد
توانست علیه
جنایات
روسیه در چچن
یاعلیه جنایات
چین در تبت
تصمیمی
اتخاذ کند. با
اشاره به این
حقیقت بود که
لخضر
براهیمی (
دیپلمات الجزایری
که در سال
های
اخیر در
افعانستان و
عراق نیز به
عنوان
نماینده
دبیر کل سازمان
ملل ،
مأموریت های
مهمی را برای
پیشبرد طرح
های آمریکا
انجام داده
است ) در سال 1996
با صراحت
تمام در
رادیو
هاییتی
اعلام کرد که
هیچ تلاش حتی
محدود برای
تضعیف قدرت
اقتصادی انحصاری
نخبگان،
هاییتی نه از
طرف آمریکا و
نه از طرف
سازمان ملل
تحّمل
نخواهد شد.
اوخطاب به طبقه
حاکم هاییتی
گفت که آنها
باید دو چیز
را به یاد
داشته باشند:
" دگرگونی
های سیاسی
گریز ناپذیر
هستند، امّا
در جبهه
ایدئولوژیک
و اقتصادی،
آنها از
همدلی برادر
بزرگ ، یعنی
سرمایه داری
برخوردارند"!
(128). به
این ترتیب
امید بستن به
کرامات
سازمان ملل
در حد امید
بستن به نیت
خیر قدرت های
بزرگ و
مخصوصاً امپریالیسم
آمریکا ساده
لوحانه است .
زیر
نویس ها
1)
مصاحبه
تلفنی
آریستید با
اِمی گودمن،
اول مارس 2004 www.democracynow.org
2)
بحران در
کارائیب، درCounterpunch 24 مارس 2004
3)
روزنامه
گاردین ، 1 مارس 2004
4)
همانجا
5)
گاردین، 8
مارس 2004
6)
اکونومیست
لندن، 6 مارس 2004
7) به
نقل از مقاله
نورمن
سولومون در Counterpunch
، 5 مارس2004
8) به
نقل از مقاله
جک مک کارتی
در همان جا، 3
مارس
9) به
نقل از مقاله
دیوید
ادوارد ز، در Medialens
، 2 مارس
10)
اکونومیست ، 6
مارس
11) Foreign Affairs ، شماره
مارس – آوریل 2004
12) به
نقل از مقاله kevin Skerrett ، در Znet ، 2
مارس
13)
نگاه کنید به
مقالات جفری
ساکس (J.Sachs)در
فاینانشال
تایمز، اول
مارس؛ و در
کریستین سانیس
مانیتور، 10
مارس
2004
14) در
باره دو
انتخابات
پارلمانی و
ریاست جمهوری
سال 2000 نگاه
کنید به
مقالات پیترهال
وارد در
گاردین، 2
مارس،
ایوانگلر ،
در کانتر
پانچ ، 5 مارس ؛
مقاله
ادواردز ( یاد
شده در زیر
نویس 9) ،
مقالات ساکس (
یاد شده در
زیر نویس 13) و
مقاله پُل
فارمر، در دو
هفته نامه London Review of Books، 15 آوریل 2004
15)
مقاله کوین
اسکرت (K.Skerrett) در Znet
، 2 مارس
16)
همان جا
17)
مقاله پل
فارمر درLRB ، 15
آوریل 2004
18)
همان جا
19) گاردین ،
اوّل مارس .
20)
مقاله Tom Reeves درZnet
، 5 مه 2004
21)
مثلاً همان
جاونیز
مقاله دیگر
او در کانتر پانچ،
14 آوریل؛ هم
چنین مقاله Tom Driver
در Znet ، 5
آوریل؛ و مقاله
Anthony Fenton در
همانجا، 6
وریل 2004
22)
مقاله Heather Williams در
کانتر پانچ ،
اول مارس
23)
مقاله Eves Engler در
کانتر پانج، 5
مارس
24)
همانجا
25) Paul Farmer :The Uses of
Haiti,1994,p.178
26)
مقاله ساکس
در کریستین
ساینس
مانیتور ، 10
مارس 2004
27)
نگاه کنید به
گزارش امی
گودمن، یکی
از گردانندگان
رادیوی Democracy now که
همراه هیأت
آمریکایی –
جامائیکایی
به آفریقای
مرکزی رفته
بود، در سایت
این رادیو، 15
مارس 2004
28) به
نقل از مقاله
رندال
رابنیسن در
کانتر پانچ ، 22
مه 2004
29) به
نقل از مقاله
جان مکس ول،
کانتر پانچ ، 29
مارس 2004
30) به نقل از
مصاحبه
آریستید
باامی گودمن
، رادیویDeocracy
now ،
مارس 2004
31) مقاله
نوام جامسکی
در باره
رابطه آمریکا
و هاییتی ، znet
، 9 مارس 2004
32)
منبع یاد شده
در زیر نویس 20
33) در
مورد پیشینه
سیاست سازان
تیم بوش در
قبال هاییتی
و آمریکای
مرکزی ، از
جمله نگاه
کنید به
مقاله پل
فارمر ( یاد
شده در زیر
نویس 14) ؛ مقاله
ویلیامز(H. Williams) در
کانتر پانچ، اول
مارس 2004، مقاله
رندال
رابینسون،
همانجا ، 22 مه
2004، مقاله دنیس
هانس (D, Hans) در
باره
نگروپونته و
همدستان او،
همانجا، 11 مه 2004
34)
نگاه کنید به
مقاله نوام
چامسکی در
باره سیاست
آمریکا در
هاییتی ، درznet،
9 مارس 2004
35)
نگاه کنید به
مقاله Peter Hallward در
باره کودتای
هاییتی، در
شماره مه /
ژوئن 2004 New Left Review
36) در
این باره
نگاه کنید به
مقاله های
یاد شده در
زیر نویس های 14
و 35 و نیز مقاله
جفری ساکس در
هفته نامه
آمریکایی Nation
، 28 فوریه 2004
37) به
نقل از مقاله
ویلیامز در
کانتر پانچ،
اول مارس 2004 و
مقاله JG در
همانجا، 29
فوریه 2004
38)
نگاه کنید به
منبع یاد شده
درزیر نویس 35
39)
همانجا
40) به
نقل از مقالهMark Weisbrotدرznet 3
مارس 2004
41) به
نقل از مقالهD.Cromwellو D.
Edwards
در باره
هاییتی ، در znet
اول مارس 2004
42)
همان جا
43) به
نقل از همان
جا
44)
برای گزارش
از مسیر حرکت
آریستید ( از 1985
تا 1994) نگاه
کنید به :
Paul Farmer : The Uses of Haiti,1994
و نیز
منبع یاد شده
در زیر نویس 35
45)
منبع یاد شده
در زیر نویس 35
46)
مصاحبه Socialist Workerبا
R. Fatten ، کانتر
پانچ، 8 مارس 2004
47) در
باره نفوذ
توده ای حزب
لا والاس،
مراجعه کنید
به منابع یاد
شده در زیر
نویس های 44، 35 و 17
48) زیر
نویس 35
49) همه
ناظران با
اعتبار و بی
غرض مسایل
هاییتی ،
اتهام فساد و
سرکوب در
حکومت لا
والاس را بی پایه
و حداقل
اغراق آمیر
می دانند.
برای نمونه
مراجعه کنید
به مقاله های
هال ورد ( منبع
35)
فارمر ( منبع 17)
، تام ریو، znet
، 5 مه 2004 و
نیز گزارش
های تفصیلی "
عفو بین
المللی" برای
سال های 2002 و 2003
50)
مقاله نوام
جامسکی در
باره رابطه
آمریکا و هاییتی
، znet 9 مارس 2004 و
مقالهJGدر کانتر
پانچ ، اول
مارس 2004
51) به
نقل از منبع
شماره 35
52) به
نقل از منبع
شماره 17
ومقاله پیتر
ویلیامز، کانتر
پانچ، اول
مارس 2004
53) به
نقل از گزارش
بازدید
تحقیقاتی
تام ریو، znet ، 5 مه
2004
54)EIU,Country Report :
Dominican-Haiti,Jan 2004
55)
منبع یاد شده
در شماره 53؛ و
برای گزارش
های دیگری در
این باره
مراجعه کنید
به www.haitireborn.org
56)
مقاله JG در 17
اکتبر 2004 در znet
57) به
نقل از متن
مصاحبه کوین
پنیا ( Kevin Pina) با
دنیس
برنستین ، در znet17
اکتبر 2004
58) به
نقل از
مصاحبه پنیا
با برنستین
در znet، اول
نوامبر 2004
59) در
این باره
نگاه کنید به
گزارش های
پنیا در znet اول
نوامبر و 11
نوامبر 2004 و
مقاله امیر
سادر (Emir Sader) در همان
جا، ژوئیه 2004
60)
اعلامیه
مارگریت
لوران و
فیلیپ
لابوسی یر، 18 ژوئن
2004 درwww.haitiaction.net
61)
مقالهJ.Feluxدر znet، 29 ژوئن 2004
وگزارش پنیا
در 25 اکتبر ، در
همانجا
62) به
نقل از گزارش
های پنیا در znet،
در 25 اکتبر،
اول نوامبر و 11
نوامبر ، و
گزارش
لیندسی از
گورتو پرنس
در هفته نامه
اُنبرروز
انگلیس در 31
اکتبر 2004
63)
گزارش پینا
در znet، 11
نوامبر 2004
64)گزارش
آندرو گمبل
درروزنامه
ایندیندنت
انگلیس ، 4
مارس 2004
65)"
قانون اساسی
هاییتی و
کودتا" ،
نوشتهB.Concannon،
اول ژوئن 2004، znet
66)
منبع نقل شده
در شماره 53
67)
همانجا
68)
مقاله Lucson Pierre-
Charles
در کانتر
پانچ ، 21 ژوئن 2004
69) به
نقل از
مصاحبه Stan Goff با A. Fenton
در باره
چگونگی
سازمان دهی
کودتا، znet ، 19 مه
2004 استان گاف
عضو گروه
تحقیق
International Action Centre بوده که
در باره نقش
آمریکا در
کودتای 29
فوریه و
رابطه ارتش
دومنیکن در
تدارک آن ،
تحقیق کرده
اند.
70) به
تقل از گزارشTom Driverدر znet، 5
آوریل 2004
71) "
هاییتی و ابو
غریب"
نوشته D. Esser و Kim Ives
، znet، 17 ژوئن 2004
72)
منبع یاد شده
در شماره 60
73) به
نقل از گزارش A. Fenton
از سرکوب های
هاییتی ، 6
آوریل 2004، znet و منبع یاد
شده در شماره 69
74) J.
Felux ، znet،
27 مه 2004
75) به
نقل از
مصاحبه
تلفنی Lyn Duff با
یکی از
گردانندگان "
رادیو تیمون
" ( رادیوی
کودکان
خیابانی که
توسط
آریستید
ایجاد شده بوده)
با نام مستعار
Johnny، znet 10 مارس 2004
76) به
نقل از منبع
یاد شده در
شماره 69
77) به
نقل از مقاله
لوسون
پیرشارل در
باره هاییتی
، در کانتر
پانچ ، 24 آوریل
2004
78) به
نقل از مقاله J.Leight
و Larry Birns در
کانتر پانچ ، 13
نوامبر 2004
79) به
نقل از کوین
پنیا ، znet 11
نوامبر 2004
80)
منبع شماره 69
81)
منبع شماره 78
82)
منبع شماره 70
83) C.L.R.
James :The Black Jacobins, London, 1991, p.3-5
84)
منبع شماره 25،
ص 63
85)
مقاله Peter Hallward به
مناسبت
دویستمین
سالگرد
انقلاب
هاییتی در
شماره
ژانویه –
فوریه 2004 مجله Radical Philosophy
86) R. Blackburn :The Overthrow of
Colonial Slavery,London,1989.P.258
87) به
نقل از مقاله
بلک برن در
معرفی کتاب
های Laurent Dubois در
هفته نامه
آمریکاییNation ، 6
سپتامبر 2004
88)
منبع شماره 85
89) به
نقل از مقاله Gary Younge
در باره بحران
هاییتی،
شماره 23 فوریه
2004 روزنامه
گاردین
90) به
نقل از: M.Hardt-A.Negri:Empire,
London,2000, P.171
91) Slaver Power and The Origins of
Republic, by F.B.Hodson,Counterpunch,20/22 Feb.2004
92)
منبع یاد شده
در شماره 87
93)
همانجا
94)
منبع شماره 90،
ص 123
95)
منبع یاد شده
در شماره 85
96)
منبع شماره 86،
و مخصوصاً
صفحه 520 که
چکیده این استدلال
رابیان می
کند.
97)
منبع شماره 87
98)
منبع شماره 85
99)
Spirits of Haiti , by Peter Linebaugh, Counterpunch
17 march 2004
100) منبع
شماره 85
101)
منبع اصلی من
در باره توسن
لوورتور و هم
چنین انقلاب
هاییتی کتاب
ارزشمند
جیمز ( یاد شده
در شماره83) است .
این کتاب) که چاپ اول
آن در سال 1938
منتشر شد)
نخستین تلاش
مهم برای
شناساندن
انقلاب
هاییتی در
سطح بین المللی
بود و هنوز هم
یکی از
بهترین آثار
در این زمینه
است. منابع با
ارزش دیگر
عبارتند از :
سرنگونی
برده داری
مستعمراتی"
نوشته رابین
بلک برن ( یاد
شده در شماره 86)
. و دو کتاب
دوبوا که به
مناسبت دویستمین
سالگرد
انقلاب
هاییتی
منتشر شده و
به اعتراف
بسیاری از
کارشناسان،
تحقیق در
باره قیام
های بردگان
کارائیب را
به سطح جدیدی
ارتقاء داده
است :
Laurent Dubois: Avengers of the New World
:The Story of The Haitian Revolution, Harvad University
Press, 2004
Laurent Dubois: A Colony of Citizens: Revolution and
Slave Emancipation in the French Caribbean,
1787-1804, Harvard University Press 2004
102)
منبع شماره 83،
ص 116
103) منبع شماره
85
104) به نقل از:
Eduardo Galeano:Open Veins of Latin America,
1997, Monthely Review Press, p.66
105) منبع
شماره 35
106) به نقل از
مقاله Daniel Lazar در نقد
نظرات دو
توکویل در
هفته نامه
آمریکایی Nation ( 17
آوریل 2004) با
عنوان
L’Amerique, Mon Amour
107)
منبع های
شماره 17، 25، و 35
108)
منبع شماره 35
109)
مقالات
پاتریک
ساباتیه در
شماره های 31
دسامبر 2—3 و 24
فوریه 2004
لیبراسیون
110) به نقل
از مقاله Eric
Ruder
در کانتر
پانچ ( 8 مارس 2004)،
مقاله J. Maxwell
همانجا ( 29 مارس
2004) و مقاله Lizzy
Ratner (14
ژوئیه 2003)
111) در
این باره
نگاه کنید به
مقاله اتین
بالیبار در:
E.Balibar and I.Wallerstein: Race, Nation, Class, London, 1991 ,
p.17-28
112)
R.Luxemburg: The Accumulation of Capital, New York
1968, p.452-3
113) پل
فارمر در
مصاحبه با St.Petersburg Times
، 14 ژوئن 2004
114) منبع 104، ص 267
115) به نقل از
مصاحبه R.Fatten باEric Ruder در Socialist Worker 8 مارس 2004
116) به نقل از
مصاحبه
آریستید با
اِمی گودمن،
رادیویDemocracy Now ، 8
مارس 2004
117) منبع شماره
17
118) منبع شماره
104
119) مقاله
چامسکی با
عنوان "
ایالات متحد
و هاییتی ، znet 9
مارس 2004
120) به نقل از:
Tony Judt: Europe vs. America, New York Review of Books , 10 Feb. 2005
121) به
نقل از:
Michael Mann: Incoherent
Empire, London, 2003, p. 53
122) به نقل از
روزنامه
ایندپندنت
انگلیس ، 28
فوریه 2005
123) به
نقل از :
Charles McCollester. Haiti Matters!- Monthly Review, Sep.2004
124) منبع
شماره 120، ص 271
125)
نگاه کنید به :
Noam Chomsky: Turning the Tide :US Intervention in Central America and Struggle for Peace
126)
منبع شماره 119
127) منبع شماره
122
128) به نقل از
منبع شماره 35
|