میخک
شب نامه
روزگار تاریک
پیغام
اعتصاب غذا؟
۳۰ خرداد
۱۳۹۰
در سال ۱۹۸۱
بابی ساندز،
عضو ارتش
جمهوریخواه
ایرلند، در
اعتراض به
شرایط زندان
دست به اعتصاب
عذا زد و جان
باخت. پس از او
اعتصاب غذا
همچنان ادامه
یافت و چند تن
دیگر از
همبندانش در
ماههای بعد
جان باختند تا
نهایتاً دولت
انگلیس حاضر
شد به خواست
زندانیان تن
دهد و شرایط و
مقررات زندان
را با خواست
آنها نزدیک
کند. زمانی که
ساندز درگذشت،
مارگارت تاچر
نخست وزیر وقت
انگلیس با وقاحت
خاص خود گفت
که «او
جنایتکاری
مصمم بود. او
خود تصمیم
گرفت که به
زندگیاش
پایان دهد.
این تصمیمی
است که سازمان
او از قربانیانش
دریغ میدارد.»
تاچر اضافه
کرد «آنان
خشونتی را که
علیه دیگران
به کار میبردند،
اینبار
متوجه خود
کردند.»
سی سال بعد
اما در جمهوری
اسلامی ایران
که حاکمان
خودبزرگبینش
پیامبرانشان
را هم در حسرت
زندگی در
حاکمیت خود میدانند،
زندانبانان
هدی صابر
زندانی
اعتصابی را
کشتند و دستگاه
تبلیغاتی
رژیم حتی
اعتصابش را هم
انکار میکند.
وقاحت تاچر در
برابر بیشرمی
حاکمان
اسلامی به
ژستی
معصومانه میماند.
حال، در
برابر این
وقاحت و
خشونت،
زندانیان در
اوین دست به
اعتصاب غذا
زدهاند؛ بی
هیچ خواستی و
تنها برای
اعتراض. اگر ساندز
و همبندانش
تغییر مقررات
زندان را شرط
شکستن اعتصابشان
قرار دادند،
صابر و دلیر
ثانی هیچ شرطی
نگذاشتند و
تنها در
اعتراض به قتل
هاله سحابی دست
به اعتصاب
زدند. پس از
قتل صابر، این
بار ۱۲ نفر از
همبندانش از
میان جمعی که
به قتل او
شهادت داده
بودند، باز هم
بدون هیچ
درخواستی به
اعتصاب غذای
نامحدود دست
زدهاند.
گروهی از
این اعتصاب
غذا کنندگان،
از سرشناسترین
اصلاحطلبان
هستند. کسی
مانند
ابوالفضل
قدیانی شاید
تنها اصلاح
طلبی است که
در دفاعیه
دادگاه خود به
صراحت اعتقاد به
ولایت فقیه را
هم زیر سوال
برد. اما چیزی
که اعتصاب آنها
را شاخص کرده
است نه سابقه
اصلاحطلبی
یا سوابق
دیگرشانُ که
پیغام روشن
این اعتصاب غذا
است: ما
اعتراض داریم.
اعتراض به
فاجعهای که
چنان بزرگ است
که نمیتوان
در برابرش
سکوت کرد. ما
اعتراض داریم
اما خواستی
نداریم.
خواستی نداریم
چون کسی نیست
که از او چیزی
بخواهیم.
اعتصاب
کنندگان از
زندانبان یا
حکومت زندان چیزی
نخواستهاند؛
آنان به
زندانبان و
حکومت زندان
اعتراض دارند.
آنها حکومت
زندان را
مسئول قتلی
اعلام کردهاند
که در اعتراض
به آن دست به
اعتصاب زدهاند؛
اما نه رسیدگی
به قتل را میخواهند
و نه تغییر
رویهای؛ از
چه کسی
بخواهند؟
پیغام این
اعتصاب عذا
مهیب است: نمیتوان
اعتراض نکرد و
اعتراضی که
برگزیدهاند
حرکتی است که
جانشان بر
سرش میرود.
آنها چیزی
نمیخواهند و
با مسکوت
گذاشتن هر خواستی
به صریحترین
بیان میگویند
که کسی برای
خواستن و
شنیدن نیست:
قاضی همان
جانی است و
مسئول همان
مجرم. اعتصاب
غذای نامحدود
بدون هیچ
خواستی،
اعترض جان
برکفانه بدون
طرح هیچ چشمانداز
گشایشی، راهی
است که مقاومترین
بخش جنبش – که
به دلیل همین
مقاومت هم اکنون
در زندان است –
برگزیده است.
انتخاب
این
مبارزترین و
معترضترین
بخش جنبش،
راهی است که
به مرگ ختم میشود؛
بدون این که
قرار باشد این
جان در عوض چیزی
داده شود.
پیغام اعتصاب
غذای نامحدود
امروز این است
که حتی اگر
اعتراض حاصلی
نداشته باشد،
باز اعتراض میکنیم.
شاید به این
دلیل که ظلمی
که میرود
دیگر ارزشی
برای زندگانی
بدون اعتراض
نمیگذارد.
در این
فروبستگی، در
این جنایت
مدامی که پا
پس نمیکشد و
از کشتن و
وقاحت کوتاه
نمیآید،
گروهی از
مقاومترین
اعضای جنبش،
اعتراض به
بهای جان را
برگزیدهاند:
با این چشم
انداز که شاید
حتی با جان
باختن از این
«بند» بیرون
آیند. اما ما
چه میکنیم؟
آیا اگر
بگذاریم این
مردان بمیرند
باز هم میتوانیم
از راههای
مسالمت آمیز
حرف بزنیم؟
مسالمتی که در
آن بهترینهای
ما میمیرند؟آیا
ما در این
فروبستگی میمانیم
تا در بهترین
حالت مقاومترینهامان
به بهای حفظ
اعتراض تا مرگ
پیش بروند؟
آیا ما راهی
به بیرون از
این دایره
بسته مییابیم؟
آیا منتظر میشویم
که این مرگها
چیزی را عوض
کنند؟
اگر سکوت
کنیم. اگر
کاری درخور
نتوانیم کرد…