مطلب
زیر فصلی از
کتاب "کدام
سوسیالیسم؟"
نوشته
محمدرضا
شالگونی است
که نخستین بار
دربولتن
مباحثات
کنگره اول
سازمان ما در
اردیبهشت
۱۳۷۰ منتشر
شده است. با
سپاس از رفیق
عزیزمان سارا
که زحمت کشیده
و مجدداً آن
را تایپ کرده
است
********
فصل
سیزدهم
تصور
روشنی از
خواست هایمان
داشته باشیم
با همه
تاکیداتی که
مارکسیسم
برضرورت
حیاتی دمکراسی
دارد،
جریانهای
مخالف
دمکراسی درمیان
آنهائی که خود
را مارکسیست
می نامند کم
نیستند.
و"سوسیالیسم
موجود"
درتقویت چنین
جریانهائی
بطورمستقیم
یاغیرمستقیم
تاثیرداشته
است. البته
بخاطرتاکیدات
وسیع
مارکسیسم بر
ضرورت
دمکراسی، کسی
نمیتواند هم
خود را
مارکسیست
بنامد و هم
صراحتاً با
دمکراسی
مخالفت کند.
بهمین دلیل مخالفان
"مارکسیست "
دمکراسی
معمولا
مخالفتشان را
زیر پوشش
طرفداری از یک
" دمکراسی
عمیق تر" و
ضدیت با
دمکراسی
بورژوائی
بیان میکنند،
و با انواع
تفسیرات و
تحریفات
میکوشند
مفاهیم مارکسیستی
را درخدمت
نظرات خود به
کار گیرند. فقط
با داشتن
تصوری روشن از
خواستهای
مربوط به دمکراسی
میتوان با این
جریانهای ضد
دمکراتیک
بنحوی موثر
مقابله کرد.
از این رو،
دراینجا توضیح
مختصری
درباره چند
خواست مهم
سیاسی را لازم
میدانم.
اولویت
دمکراسی
ازنظر
مارکسیسم
هراقدامی
برای ایجاد یک
دگرگونی بزرگ
اجتماعی،
بدون دگرگونی
متناسبی درقدرت
دولتی محکوم
به شکست است و
سوسیالیسم چیزی
نیست جز
دمکراتیزه
شدن کامل
جامعه، یعنی حل
وفصل همه
مسائل عمومی
جامعه با شرکت
مردم و رای
مردم.
بنابراین
برقراری
سوسیالیسم
بدون دگرگون
سازی قدرت
دولتی و تبدیل
آن ازارباب وفرمانروای
جامعه به خادم
فرمانبر آن
امکان ناپذیراست.
بعبارت دیگر،
سوسیالیسم -
آنگونه که مارکسیسم
می فهمد فقط و
فقط با
دمکراسی میتواند
پا بگیرد، پا برجا
بماند وتکامل یابد.
اما این
دمکراسی که از
آن صحبت میشود
مائده ای
آسمانی نیست
که درسپیده دم
انقلاب سوسیالیستی
ناگهان
برکارگران
وزحمتکشان
نازل شود،
بلکه چیزی است
که از طریق
تعمیق وتکامل
همین دمکراسی
بورژوائی
میتواند بدست
آید. بی تردید دمکراسی
سوسیالیستی و
دمکراسی
بورژوائی دو کیفیت
متفاوت
هستند، اما دو
کیفیتی که
دارای فصل
مشترکند. اگر
این فصل مشترک
را "کنترل از پائین
"(1) بدانیم ،
میتوانیم
بگوئیم کنترل
از پائین
(یعنی از طرف
مردم)
برنهادهای
سیاسی بورژوائی
اگرازحد
معینی فراتر
برود، آنها را
درهم می ریزد
و به شکل گیری
نهادهای
سیاسی جدیدی
منتهی میشود
که نهادهای
دمکراسی
سوسیالیستی
هستند و خصلت
طبقاتی دیگری
دارند.
باین ترتیب
هسته دمکراسی
پرولتری
دردمکراسی
بورژوایی (2)
وجود دارد، و
دمکراسی
پرولتری فراتر
رفتن از
دمکراسی
بورژوایی است
نه دور انداختن
دستاوردهای
آن . مهمترین
این
دستاوردها
عبارتند از حق
رای عمومی،
آزادیهای
سیاسی، حاکمیت
قانون،
ورقابت سیاسی.
آیا دمکراسی
پرولتری
میتواند
اینها را کنار
بگذارد؟
مسلما خیر. کسانیکه
فکرمیکنند با
کنار گذاشتن
یا محدود کردن
این
دستاوردها ، و
نه تعمیق و
گسترش آنها،
میتوان
حاکمیت
کارگری ایجاد
کرد، دانسته یا
ندانسته ،
بنام طبقه
کارگر راه
استبداد جدیدی
را هموار
میکنند که
طبقه کارگر
بیش از هر طبقه
دیگر ازآن
صدمه خواهد
دید. از اینرو
مبارزه برای
دمکراسی جزء
غیر قابل چشم
پوشی مبارزه برای
سوسیالیسم و
اولویت بی چون
و چرای این
مبارزه است.
پذیرش اولویت
دمکراسی
بمعنای آنست
که اولا
دمکراسی را
فقط همچون
وسیله ای برای
مبارزه با
سرمایه داری،
یا ( به تعبیر
معروفی از
لودویک
ویتگتشتاین
درباره وسیله
صرف ) " همچون
نردبانی برای
عروج به دوره
ای طلائی که
بعد باید دور
انداخته شود"
تلقی نکنیم
بلکه شرط
حیاتی برای
سوسیالیسم
بدانیم که همیشه
به ان نیاز
خواهیم داشت .
ثانیاً
دمکراسی واز
جمله
دستاوردهای
دمکراسی
بورژوائی را بنام
سوسیالیسم و
بخاطر
سوسیالیسم
کنار نگذاریم.
درمیان
جریانهای
انقلابی
معمولا ماگزیمالیزم
(بیشینه
گرايی)
مهمترین خطر
برای دمکراسی
است و
انقلابیون
غالباً بنام
سوسیالیسم با دمکراسی
برتر و عمیق
تر است که از
دمکراسی دور
میشوند یا
گاهی حتی به
ضدیت با آن بر
می خیزند. ثالثاً
مبارزه برای
دمکراسی
سیاسی و دفاع
ازآن را هم
کاسه شدن با
بورژوازی
تلقی نکنیم .
درکائنات
سرمایه داری،
دمکراسی
سیاسی کمتراز
هرچیزدیگر
بورژوائی است.
اگر قرارباشد
همه اجزاء
جامعه سرمایه
داری را
بورژوائی بدانیم،
انگاه باید
خود
پرولتاریا را
نیز بورژوائی
تلقی کنیم.
زیرا
پرولتاریا
همزاد بورژوازی
است واگر
سرمایه داری
بدون
بورژوازی بی
معناست، بدون
پرولتاریا بی
معناتر است.
درحالیکه
میدانیم
پرولتاریا
گورکن سرمایه
داری است. و
باید بدانیم
که دمکراسی
سیاسی سلاح
پرولتاریاست
؛ سلاحی که
قبل از هرچیز
با خون و رنج و عرق
پرولتاریا
ساخته شده و
صیقل یافته
است. از اینرو
با جرات
میتوانیم
بگوئیم که
دمکراسی سیاسی
بیش از هرکس
بما تعلق
دارد. رابعاً
همه اشکال
حاکمیت
بورژوازی را
نباید یکسان تلقی
کنیم
وهرگزنباید
فراموش کنیم
که درچارچوب
حاکمیت
سرمایه،
مساعدترین
شرایط برای بیداری
و اتحاد
کارگران و
ارتقاء آگاهی
و فرهنگ عمومی
جامعه ، با
وجود دمکراسی
فراهم می اید.
انقلاب
و انتخابات
مارکسیسم
قبل ازهرچیز
نظریه انقلاب
کارگری است و
مارکسیستها
بدرستی تمام
تلاش نظری و
عملی شان را
درخدمت این
انقلاب
متمرکز
میکنند. این
توجه و تاکید
بر اهمیت
مرکزی انقلاب
ازاین اعتقاد
ناشی میشود که
بدون دگرگون
سازی بنیادی
نظام اجتماعی
نمیتوان از
بهره کشی
طبقاتی و همه
رنجهای
انسانی مرتبط
با آن رهایی
یافت. درواقع
همه آنهایی که
فقط از طریق
دگرگونی های
بنیادی و
ساختاری
روابط سیاسی و
اجتماعی
میتوانند از
ستم و بهره
کشی رهائی
یابند. جز
انقلابی بودن
و برای انقلاب
کوشیدن چاره
دیگری ندارند.
اما عده ای از
انقلابیون
این تاکید
درست براهمیت
حیاتی انقلاب
را به مقدمه
ای برای یک نتیجه
گیری نادرست
تبدیل میکنند
و میگویند: آنچه
را که
درانقلاب
بدست می آید
نباید
درانتخابات
از دست داد.
پذیرش این
نظرجز محدود
کردن حق رای و
انتخاب مردم و
هموارکردن
راه برای یک
نظام
استبدادی
معنای دیگری
ندارد و نهایتا
میتواند بیک
نظر ضد
انقلابی
تبدیل شود. زیرا
خود انقلاب
باین دلیل
حقانیت دارد
که بر حق
تصمیم گیری و
انتخاب مردم
تکیه میکند و
انرا گسترش
میدهد. و
بنابراین اگر
بخواهد این حق
را ازبین ببرد
یا
محدودترسازد،
در حقیقت دلیل
حقانیت خود را
از بین برده
است . انقلاب کارگری
که جنبش
اکثریت عظیم
است درخدمت
اکثریت عظیم ،
مسلما با هر
نوع محدود
سازی حق رای و
انتخاب مردم
مباینت دارد و
بدون تکیه
براین حق و
گسترش وسیع ان
بسرعت از پا
درمیاید.
دلایل کسانیکه
بنام انقلاب و
دفاع از آن ، ازمحدود
سازی حق رای و
انتخابات
مردم دفاع میکنند
بهترین معرف
آشفتگی فکری و
بیگانگی انها با
روح انقلاب
کارگری است.
مهمترین این
دلائل را
میتوان چنین
خلاصه کرد:
*
طبقه کارگر از
طریق
انتخابات
نمیتواند به
قدرت دست یابد
و بنابراین
نباید از طریق
انتخابات
قدرت را از
دست دهد.
*
نیروی
اجتماعی
بوجود آورنده
سوسیالیسم
طبقه
کارگراست ،
بنابراین فقط
طبقه کارگر
باید راجع به
بود و نبود آن
تصمیم بگیرد.
*
انقلاب
کارگری نظام
اجتماعی به
لحاظ تاریخی برتری
را پی ریزی
میکند که از
بین بردن آن
از طریق
انتخابات جز
بازگشت به عقب
و یک اقدام
ارتجاعی چیز
دیگر نیست.
درهریک
از این سه
دلیل عنصری
ازحقیقت به
وسیله ای برای
سفسطه تبدیل
شده است. آن
عنصر حقیقت در
دلیل نخستین
تاکید
برضرورت
انقلاب است.
حقیقت این است
که بدون
انقلاب، یعنی
بدون دگرگون
سازی ساختاری
روابط سیاسی و
اجتماعی،
براندازی
سلطه طبقاتی
بورژوازی و
پایان دادن
بهره کشی
طبقاتی
ناممکن است.
همه آنهایی که
به دگرگونی
های سیاسی
اجتماعی درون
ساختاری
اکتفا
میکنند، قصد
براندازی
سلطه طبقاتی
را ندارند
بلکه حداکثر
میخواهند
آنرا تحمل
پذیرتر سازند.
اما دگرگونی
ساختاری
روابط سیاسی،
اقتصادی و
اجتماعی را با
اشکال و وسایل
دگرگونی
نباید یکی
گرفت. از نفس
ضرورت انقلاب
نمیتوان این
یا آن شکل انقلاب
را استنتاج
کرد. شکل
انقلاب بسته
به مقاومت
طبقه حاکم
ممکن است
قهرآمیز یا
مسالمت آمیزباشد.
مقاومت طبقه
حاکم را نه
صرفا عوامل
تصادفی و
روانی بلکه
عمدتا عوامل
عینی و اقتصادی
اجتماعی
تعیین میکنند.
مثلا در بسیاری
ازکشورهای
متروپل
سرمایه داری
دردوره بعد
ازجنگ جهانی
دوم عمدتا
درنتیجه
تحولات اقتصادی
اجتماعی ،
نهادهای
دمکراسی
آنچنان نیرومند
شده اند که
طبقه حاکم به
آسانی
نمیتواند به
اصطلاح قواعد
بازی را بهم
بزند. درچنین
کشورهایی
انقلاب
سوسیالیستی
میتواند به
شکل کمابیش
مسالمت
آمیزصورت
بگیرد. و با
جرات میتوان گفت
که چنین چیزی
دراین کشورها
نه فقط ممکن
بلکه محتمل
است و توجه به
این احتمال
دراشکال و تاکتیکهای
مبارزه دراین
کشورها خود را
نشان میدهد.
اما درست
بهمین دلیل ،
درکشورهای
پیرامونی
سرمایه داری
انقلاب
سوسیالیستی
قاعدتاً به
شکل قهرآمیز
میتواند صورت
بگیرد. وازاینرو،
آنهائی که به
دگرگونی های
مسالمت آمیز امید
می بندند و
تاکتیک
هایشان را بر
پایه چنین
خیالباقی
هائی
میگذارند،
عموما راه
بجایی نمیبرند
و دیریا زود
قافیه را می
بازند. در هرحال،
انقلاب با
خشونت و
خونریزی
پیوند ذاتی ندارد
و میزان خشونت
ضرورتاً شاخص
رادیکالیزم
انقلاب نیست.
و آنهائی که
بی توجه باین
حقیقت فقط
انقلاب
قهرآمیز را
بعنوان
انقلاب قبول دارند
گاهی
ناخواسته به
متحدان عملی
کسانی
تبدیل
میشوند که به
بهانه
جلوگیری ازخشونت،
انقلاب را
محکوم می
کنند.
مارکسیسم بر
خلاف نظر شایع
درمیان عده
زیادی
ازطرفداران و
مخالفانش ،
انقلاب را با
ماهیت
دگرگوئی
اجتماعی و سیاسی
توضیح میدهد
نه با این یا
آن شکل معین.
توجه به چند
نمونه از
ارزیابی های
مشخص مارکس و
انگلس و لنین
درک آنها را
ازمساله
بخوبی نشان
میدهد.
درژوئیه 1871
مارکس
درمصاحبه ای
با خبرنگارروزنامه
"ورلد
نیویورک
درباره اهداف
وسیاستهای
انترناسیونال
" ضمن یادآوری
این نکته که
انترناسیونال"
شکل جنبشهای
سیاسی را
تعیین نمی
کند، میگوید
"مثلا
درانگلستان راه
نشان دادن
قدرت سیاسی به
روی طبقه
کارگر بازاست.
آنجا که تبلیغ
مسالمت
آمیزنظر،
مطمئن تر کار
را پیش میبرد،
دست زدن به
قیام دیوانگی
است. درفرانسه
بنظر میرسد که
انبوه قوانین
سرکوب و خصومت
مرگبارمیان
طبقات راه حل
قهرامیز جنگ
اجتماعی را
ضروری
میسازد."
ودرپایان همین
مصاحبه
درپاسخ
خبرنگارکه
امیدواراست
قدرت گیری
کارگران
درانگلستان
بدون انقلاب
قهرآمیزصورت
بگیرد، مارکس
یادآوری
میکند که "من
دراین مورد
باندازه شما
خوشبین نیستم
. طبقه متوسط
انگلیس تا
زمانیکه
ازقدرت رای
انحصاری
برخورداربوده،
همیشه بحد
کافی خود را
آماده پذیرش
نظر اکثریت
نشان داده است
اما (این گفته)
مرا بیاد
داشته باشید:
بمحض اینکه او
خود را
درمسائلی که
حیاتی می
شمارد
دراقلیت
بیابد،
دراینجا
ماشاهد جنگ
برده داری
جدیدی خواهیم
بود."(3) و حدود
یکسال بعد
(سپتامبر1872)
درکنگره "انترناسیونال"درلاهه
باز دراین
باره میگوید
کارگران برای
ایجاد سازمان
جدید کار باید
روزی قدرت
سیاسی را بدست
آورند. آنها
باید سیاست
قدیمی را که
از نهادهای
قدیمی پاسداری
میکنند،
براندازند..
اما ما مدعی
نیستیم که راه
رسیدن به این
هدف همه جا
یکسان است... ما
میدانیم که
باید به
نهادها، رسوم
و سنتهای
کشورهای
گوناگون توجه
کنیم ، و
انکارنمی کنیم
که کشورهائی
وجود دارند،
مانند امریکا و
انگلستان - و
اگر با
نهادهایش
آشنا بودم شاید
میتوانستم
هلند را هم
درشمارآنها
بگنجانم – که
کارگران ممکن
است با وسایل
مسالمت آمیز
به هدفشان دست
یابند. با
توجه به این
قضیه باید
بپذیریم که
درغالب
کشورهای قاره
(اروپا) زور
اهرم انقلاب
خواهد بود، و
توسل به زور
برای ایجاد
حاکمیت کار،
روزی ضرورت
پیدا خواهد کرد."(4)
و باز درهمین
رابطه درسال 1878
میگوید "تکامل
تاریخی تنها
تا زمانی
میتواند
"مسالمت آ میز"
بماند که با
خشونت
کسانیکه درآن
هنگام قدرت را
درجامعه
دردست دارند،
روبرو نشود.
مثلا اگر
درانگلستان
یا ایالات
متحده، طبقه
کارگر در
پارلمان یا
کنگره اکثریت
بیاورد،
درآنصورت
میتواند با
وسایل قانونی
، قوانین و
ساختارهائی
را که در سر
راهش قرار
دارند،
کناربزند."(5)
سالها بعد (در1891)
انگلس درنقد
برنامه
ارفورت، ضمن
تاکید برعدم
امکان قدرت
گیری مسالمت
آمیزطبقه
کارگر
درآلمان قیصری،
علاوه
برآمریکا
وانگلیس از
فرانسه نیزبعنوان
کشوری که طبقه
کارگرممکن
است بطورمسالمت
آمیز بقدرت
برسد، یاد
میکند(6). لنین
درسال 1918
دراشاره به
سخنان مارکس
درباره امکان
گذار مسالمت
آمیز به
سوسیالیسم
درآمریکا و
انگلستان ،
میگوید این
ارزیابی به
دوره ای تعلق
دارد که دراین
کشورها هنوز
سرمایه داری
انحصاری غلبه
نیافته بود و
دستگاههای
بوروکراتیک نظامی
وسیع شکل
نگرفته بودند.
ولی حالا که
چنین
دستگاههای
نیرومندی
دراین کشورها
بوجود آمده،
دراین کشورها
نیز امکان
گذار مسالمت
آمیزمنتفی
است(7). درعین
حال او درسال 1917
با توجه به شرایط
دمکراتیکی که
بعد از انقلاب
1917 درروسیه بوجود
آمده است(
درفاصله
فوریه تا 4
ژوئیه 1917 و حتی بعدازآن)
بارها
ازامکان و حتی
احتمال گذار
مسالمت آمیز
دراین کشور
سخن میگوید(8).
این نمونه ها
نشان میدهند
که مارکسیسم
برشکل معینی
از گذار تاکید
اصولی ندارد
بلکه بسته به
مجموعه شرایط
سیاسی و
اجتماعی قوام
یافتگی
نهادهای
دمکراسی و
دریک کلام، مقاومت
طبقه حاکم ،
احتمال
قهرآمیز یا
مسالمت آمیز
بودن انقلاب
را مطرح
میسازد. با
توجه باین
نکته ، اولاً
از ضرورت
انقلاب
نمیتوان به
نفی انتخابات
رسید.
درکشورهائی
که نهادهای دمکراتیک
آنچنان جا
افتاده و پایه
دار هستند که
طبقه حاکم به
آسانی
نمیتواند
قواعد بازی را
بهم بزند،
کارگران و
زحمتکشان
میتوانند با دستیابی
به یک اکثریت
نیرومند در
انتخابات راه
دگرگونی های
ساختاری
سیاسی و
اجتماعی را هموار
سازند. ثانیا
ازضرورت حتی
انقلاب کاملا
قهرآمیز
نمیتوان به
نفی انتخابات
رسید. زیرا
کارگران و
زحمتکشان بعد
ازقیام مسلحانه
علیه نظام
سیاسی -
اجتماعی
موجود و درهم شکستن
دستگاههای
سرکوب
آن ، برای
تعیین کیفیت و
خصوصیات
نظامی که
میخواهند ،
باز به
انتخابات نیاز
دارند. در
هرحال تفکری
که میگوید
دولتِ محصول
انقلاب نباید
با انتخابات کناربرود
، تفکر ضد
دمکراتیک
خطرناکی است
که ربطی به
مارکسیسم
ندارد. چنین
تفکری قبل از
هر چیز دلیل
وجودی انقلاب
را نفی میکند،
فراموش نکنیم
که هدف هر
انقلاب پیشرو
و مردمی، آزادسازی
اراده و حق
انتخاب مردم
است نه به بند
کشیدن و محدود
ترکردن آن .
اما
حقیقتی که
دردومین دلیل
مخالفان
"انقلابی"
انتخابات
وجود دارد این
است که
سوسیالیسم
فقط بوسیله
مبارزه
طبقاتی
کارگران
میتواند پا
بگیرد، ولی
این حقیقت
نباید بوسیله
ای برای ایجاد
یک نظام مبتنی
بر امتیازات
اجتماعی و
سیاسی تبدیل
شود. همانطور
که قبلا اشاره
کرده ام در
نظام مبتنی بر
امتیازات
سیاسی و
اجتماعی ،
کارگران
بازنده گان اصلی
هستند. هدف
نهائی انقلاب
کارگری نفی
طبقات و
مبارزه
طبقاتی است.
با سیستم
مبتنی بر امتیازات
مسلما
نمیتوان به
چنین هدفی دست
یافت و یا حتی
نزدیک شد زیرا
هر سیستم
مبتنی برامتیازات
مستلزم
نهادهای ارزش
گذاری و پاسداری
ازامتیازات و
بنابراین
مستلزم یک
گروه ازنخبگان
مقتدراست که
بتدریج قدرت
بی حساب و کتابی
درمقابل تمام
مردم وازجمله
کارگران پیدا
میکند.
اقتداری بی
حساب و کتاب
بوروکراسی حاکم
در
"سوسیالیسم
موجود"
گویاترین
شاهد این مدعاست.
گذشته ازاین ،
کسانیکه تحت
عنوان ضرورت
ایجاد سیستم
تبعیضی به نفع
کارگران،
ازمحدودیت حق
رای و انتخاب
مردم طرفداری
میکنند، باید
توجه داشته
باشند که چنین
سیستمی خواه
ناخواه علیه
خود کارگران
نیز
بکارگرفته
میشود. تحت
شرایطی ممکن
است خود
کارگران
نیزعلیه سوسیالیسم
رای بدهند.
مثلا آیا
اکثریت
کارگران لهستان
نبودند که
بازگشت به
سرمایه داری
را با آغوش
باز
پذیرفتند؟ و
آیا همین حالا
بخش قابل
توجهی
ازکارگران
روسیه ازطرح
اقتصادی یلتسین
طرفداری
نمیکنند؟
درواقع ساده
لوحی است اگرفکر
کنیم که ایجاد
یک سیستم
تبعیضی بنفع
کارگران،
آنها را به
مدافعان
همیشگی
سوسیالیسم
تبدیل میکند.
طرفداران
سیستم تبعیضی
به نفع کارگران
غالباً
حاضرنیستند
حتی داوری
اکثریت
کارگران را
نیزبپذیرند،
و گرنه با
واقع بینی
بیشتری
درباره رابطه
انقلاب و
انتخابات می اندیشیدند.
و
بالاخره
سومین دلیل
مخالفان
"انقلابی" انتخابات
نیزدارای
عنصری
ازحقیقت است.
بازگشت ازسوسیالیسم
به سرمایه
داری، حتی
اگرهمه مردم
هم به آن رای
بدهند، چیزی
نیست
جزبازگشت به
عقب. گاهی
موقعیت های
اجتماعی
متناقضی
بوجود می آیند
که درانها
دمکراسی به
حربه ارتجاع
تبدیل میشود و
حرکت ارتجاعی
دقیقا ازطریق
دمکراسی پیش
میرود. برای
پیدا کردن
نمونه چنین
موقعیتهائی
لازم نیست به
قدرت تخیل یا به
اطلاعات
تاریخی مان
متوسل شویم،
درهمین سالهای
اخیرنمونه
های متعددی
ازاین موقعیت
ها را مشاهده
کرده ایم.
بنظر من
بازگشت
اروپای شرقی
به اغوش
سرمایه داری
نمونه ای
ازچنین موقعیتهای
متناقض را
بیان میکند.
یا عریان تراز
آن ، شکست
ساندنیستها
درانتخابات
نیکاراگوا
بیانگر یک
بازگشت به عقب
بود که به
شیوه ای دمکراتیک
صورت گرفت. با
پیروزی "جبهه
رستگاری اسلامی"
درانتخابات
شهرداری های
الجزایر نه یک
گام به جلو که
چند گام به
عقب بود. اما
اگر دمکراسی
گاهی میتواند
به حربه
ارتجاع تبدیل
بشود، سرکوب
دمکراسی به
هرنامی که
صورت بگیرد،
دیر یا زود
همیشه نتایج
ارتجاعی ببار
می آورد.
اگردمکراسی
میتواند علیه
سوسیالیسم
بکارگرفته
شود ،
سوسیالیسم
نمی تواند و
نباید علیه
دمکراسی
بکارگرفته
شود و گرنه
خود به تباهی
کشیده خواهد
شد. بقول
لنین"کسی که
میخواهد
ازراهی
جزدمکراسی
سیاسی به
سوسیالیسم
برسد، بطور
اجتناب
ناپذیر، هم به
لحاظ اقتصادی
و هم به لحاظ
سیاسی، به
نتایج مهمل و
ارتجاعی خواهد
رسید". (9) یا
بقول مارکس،
خوشبختی را
نمیتوان به
کسی تحمیل
کرد. هر
پیشرفتی
عموما و
سوسیالیسم
خصوصا اگر به
زور بر مردم
تحمیل شود، با
تقویت قدرت و
گسترش نفوذ
ارتجاع - دست کم
درحوزه آگاهی
اجتماعی مردم-
راه پیشرفت را
سد میکند.
دمکراسی
براین فرض
استوار است که
نظر اکثریت
بهتر ودرست
تراز نظر
اقلیت است این
فرض همیشه
درست نیست ولی
ازلحاظ سیاسی همیشه
مفید و لازم
است زیرا
پذیرش
آلترنایتو
دیگر یعنی فرض
حقانیت اقلیت
چیزی نیست
جزگشودن
"جعبه
پاندورا" و آزاد
کردن تمام
ارواح خبیثه.
درهم
شکستن ماشین دولت
بورژوائی
همانطورکه
قبلا اشاره
کرده ام،
مارکسیسم معتقد
است که طبقه
کارگر بدون یک
دستگاه دولتی
منعطفی که
امکان مشارکت
فعال توده
مردم دراداره
امورعمومی
جامعه را
فراهم سازد،
نمیتواند
قدرت سیاسی را
دردست داشته
باشد. مارکس و
انگلس که
درتمام دوره
فعالیت سیاسی
شان
دستگاههای
سرکوب و
بوروکراتیک
دولت را بزرگترین
مانع تکوین
دمکراسی کامل
و خود حکومتی
مردم می
دانستند، با
الهام
ازتجربه کمون
پاریس اعلام
کردند که
پرولتاریا
نمی تواند ماشین
دولت
بورژوائی،
یعنی دستگاهی
را که برای سرکوب
و مهارمردم
ساخته و
پرداخته شده
است ، درخدمت
رهائی مردم
بکارگیرد ،
بلکه ناگزیراست
آنرادرهم
بشکند و بجای
آن دستگاه
دولتی جدیدی
را سازمان
بدهد. لنین
این اندیشه
عمیقا دمکراتیک
را که تقریبا
درتمام دوره
انترناسیونال
دوم مورد بی
توجهی بود
باردیگر به
جلو صحنه راند
و صیقل داد. بی
تردید امروز
همه آنهائی که
برای
خودحکومتی
مردم می جنگند
، باید برای
عملی ساختن
این هدف بزرگ
انقلاب
کارگری تلاش
کنند. اما
همین خواست
عمیقا
دمکراتیک را
نیزعده ای
بوسیله ضدیت
با دمکراسی
تبدیل کرده اند.
درواقع
درتجربه
سوسیالیسم
موجود همین
خواست درهم
شکستن ماشین
دولت
بورژوائی به
مستمسکی برای
سرکوب
آزادیهای
سیاسی
وسازماندهی
ماشین
بوروکراتیک
سرکوب جدیدی (
که همان دستگاه"حزب
دولت" باشد)
تبدیل شد. این
تجربه نشان داد
که اگر درک
درستی
ازخواست
هایمان
نداشته باشیم
، درعمل ممکن
است حتی
دمکراتیک
ترین خواستها
نیز بوسیله ای
برای سرکوب
دمکراسی و توجیه
چنین سرکوبی
تبدیل شوند.
باید بخاطرداشته
باشیم که
تفسیرماگزیمالیستی
ویا آنارشیستی
ازشعاردرهم
شکستن ماشین
دولت بورژوائی
، میتواند این
شعار را به
وسیله ای برای
ضدیت با
دمکراسی مبدل
سازد. این
شعار میخواهد
با عمق و
گسترش دادن به
دمکراسی،
آنرا ازسلطه
طبقاتی
بورژوازی ،
ازچنبره دولت
بورژوائی ،
آزاد سازد.
بنابراین
اولا نباید به
بهانه ای برای
ضدیت با
"دمکراسی
بورژوائی" و
یکسان تلقی
کردن آن با
اشکال
دیگرحاکمیت
بورژوازی
تبدیل شود و
ثانیاً بعد
ازقدرت گیری
پرولتاریا
نیز نباید به
بهانه ای برای
حذف
دستاوردهای
مثبت "دمکراسی
بورژوائی"
تبدیل شود.
حقیقت این است
بدون
آزادیهای
سیاسی و بدون
دولت مبتنی
برقانون و
مخالف با
سیستم
امتیازات،
درهم شکستن ماشین
دولت
بورژوائی
و"بازپس
گرفتن حیات
اجتماعی"
مردم ازچنگال
دولت بوسیله
خود مردم و برای
مردم(10) ،
غیرقابل
تصوراست.
همچنین با تفسیر
آنارشیستی
ازشعاردرهم
شکستن ماشین
دولت بورژوائی
باید به
مقابله
برخاست.
تفسیرآنارشیستی
، درهم شکستن
ماشین
بوروکراتیک
نظامی دولت
بورژوائی را
با زوال دولت(
بطورعام) یکی میداند
و عملاً این
شعار را
بوسیله ای
برای ضدیت با
دولت
(بطورعام)
تبدیل میکند.
طرفداران این
تفسیرمدعی
اند که مارکس
بعد ازکمون
پاریس،
نظرخود
رادرباره
دولت عوض کرد
و به طرفداری ازامحای
دولت برخاست
حتی جیمزگیوم
از نزدیکترین
دوستان
باکوئین ویکی
ازسردمداران
مخالفت با
مارکس
در"انترناسیونال"
نیز با استناد
به جملاتی
از"جنگ داخلی
فرانسه" چنین
ادعائی رامطرح
کرده است.(11) اما
توجه به
مجموعه نظرات
مارکس و انگلس
درباره دولت و
مخصوصا
مباحثات آنها
با باکوئین و
طرفداران او
دردوره بعد
ازکمون پاریس
هیچ تردیدی
بجای نمی
گذارد که
ازنظرآنها،
درهم شکستن
ماشین دولت
بورژوائی
بهیچوجه
بمعنای نفی
دولت نیست.
این درهم
شکستن بمعنای
درهم شکستن
دستگاه دولت
بورژوائی وسازماندهی
دولت نوع
جدیدی است ،
دولتی که نه
ارباب جامعه
بلکه خادم
آنست. تردیدی
نیست که این
دولت نوع جدید
بادولتهای
پاسدار سلطه
طبقاتی تفاوت
کیفی دارد
وازاین لحاظ
بقول انگلس درمعنای
متعارف کلمه ،
دولت نیست ، و
نیزتردیدی
نیست که این
دولت نوع جدید
ازهمان آغاز
تولد خود،
دولتی است
درروند
پژمردن
تدریجی. با اینهمه
با درهم شکستن
دولت
بورژوائی ،
دولت نوع جدیدی
شکل می گیرد
که دولت
کارگری است و
بیان حکومت
مردم بوسیله
خود مردم و
بیان حاکمیت
اکثریت مردم
براقلیت بهره
کش است و تا این
گروه بهره کش
ازبین نرفته
است ، که
بسرعت هم ازبین
نمی رود ، به
موجودیت خود
ادامه خواهد داد.
با همین درک
است که مارکس
دریادداشتهایش
برکتاب "دولت
گرائی
وآنارشی"
باکوئین که سه
سال بعد
ازکمون نوشته
شده است ،
درمقابل این
حرف باکوئین
که
مارکسیستها
مدعی اند دیکتاتوری
کارگری گذرا
خواهد بود
میگوید: "نه
جانم! حاکمیت
طبقاتی
کارگران
براقشاردنیای
قدیم که علیه
آنها مبارزه
میکنند باید
تازمانیکه
پایه اقتصادی
موجودیت
طبقات نابود
نشده است
ادامه یابد". (12)
خلاصه اینکه
درهم شکستن
ماشین نظامی -
بوروکراتیک
دولت
بورژوائی ،
نخستین اقدام
انقلاب
کارگری است
درحالیکه
پایان دادن به
حیات دولت ،
اخرین اقدام
آنست. و بالاخره
نکته دیگری که
باید مورد
توجه
قرارگیرد این
است که
شعاردرهم
شکستن ماشین
دولت بورژوائی
شعاری برای
ایجاد شکل
حکومتی خاصی
نیست بلکه هدف
آن درهم شکستن
مجموعه
نهادهائی است
که وظیفه آنها
جلوگیری
ازتکوین
اراده مستقل اکثریت
مردم و مشارکت
فعال آنها
دراداره امورعمومی
جامعه میباشد.
این نهادها
درتمام کشورهای
سرمایه داری و
درتمام مراحل
تاریخ سرمایه
داری ، شکل و
ساختار
یکسانی
ندارند و
طبعاً تک تک
آنها درهمه جا
از اهمیت
یکسانی
برخوردارنیستند.
مثلا اگر ارتش
درپاره ای
کشورها مهمترین
این نهادهاست
، درپاره ای
دیگرچنین
نقشی را
ندارد. با
توجه به این
حقیقت بود که
انگلس درمقدمه
1891 خود "برجنگ
داخلی
درفرانسه" با
اشاره به لزوم
درهم شکستن
ماشین دولت
بورژوائی روی
نقش باندهای
سیاسی حاکم
دردوحزب ایالات
متحده امریکا
انگشت گذاشت و
یادآوری کرد که
هیچ کجا به
اندازه
امریکا
سیاستمداران"
بخش جدا و
نیرومندی
ازملت را
تشکیل
نمیدهند و درامریکا
بهترازهرجای
دیگرمیتوان
دید که چگونه
قدرت دولتی
مستقل
ازجامعه عمل
میکند.(13) از اینرو
درطرح مشخص
شعار درهم
شکستن ماشین دولت
بورژوائی
درشرایط
مشخص، باید
ازالگو پردازی
اجتناب کرد
وحمله به
نهادهای
پاسدار سلطه
طبقه و
قشرحاکم را
متناسب با
اهمیت و نقش مشخص
آنها درشرایط
مشخص سازمان
داد. مثلا
حالا درشرایط
کشور ما،
دستگاه
روحانیت حاکم
کمتراز ارتش
یا سپاه
پاسداران
اهمیت ندارد.
یا مثلا
درایتالیای
امروز اهمیت
شبکه مافیائی
که یک سرش به
دربار
واتیکان وصل
است و سردیگرش
به گردانندگان
حزب دمکرات
مسیحی، کمتر
از ارتش یا
پلیس این
کشورنیست. مارکسیسم
با طرح
شعاردرهم
شکستن ماشین
دولت بورژوائی
، مسلما نمی
خواهد
اقدامات مشخص
را که صد
وبیست سال قبل
درکمون پاریس
مطرح شدند ،
عیناً درهمه
جا به اجرا
درآورد. روح
علمی و انقلابی
مارکسیسم با
نسخه نویسی
هائی از این
دست بیگانه
است. لازم است
بیاد داشته
باشیم که خود
مارکس تجربه
کمون پاریس را
بصورت یک فرمول
طلائی که
درهمه جا
میتواند حلال
مشکلات هرانقلاب
کارگری باشد
نمی نگریست ،
بلکه همچون
نمونه ای
روشنگر نگاه
میکرد که
میتواند راه
را برای تجارب
آینده
هموارترسازد.
او ده سال بعد
از کمون پاریس
درنامه ای ضمن
رد هرنوع نسخه
نویسی برای
انقلابهای
کارگری آینده
، یادآوری کرد
که کمون"
صرفاً قیام یک
شهردرشرایط
استثنائی
بود."(14) با توجه
به این امر،
گرچه امروزه
نیز مسلما
درهم شکستن
دستگاههای
سرکوب دولت
بورژوائی و
انحلال تمام
نیروهای مسلح
جدا ازمردم و
خارج ازکنترل
مردم ، ازاهمیت
اساسی
برخورداراست
ولی به تنهائی
کارسازنیست.
دردنیای
امروز سلطه
بورژوازی
اهرمهای متنوع
تر و پیچیده
تری دارد که
بدون شکستن
آنها تکوین
قدرت کارگری و
خود حکومتی
مردم امکان ناپذیراست.
بنابراین
امروزه طرح
محورهای مشخص
شعاردرهم
شکستن ماشین
دولت
بورژوائی باید
متناسب با
ساختارهای
امروزی سلطه
سرمایه داری
صورت گیرد.
مجلس
موسسان
مسلماً
شعاربرپائی
مجلس موسسان
یک شعار سوسیالیستی
نیست، بلکه
یکی
ازشعارهای
دمکراسی است
که همه کسانی
که علیه رژیم
های خودکامه
مبارزه
میکنند،
ناگزیرند آنرا
طرح کنند. ولی
بنظر میرسد که
عده ای مخصوصا
درجنبش چپ
ایران مخالفت
با آنرا نشانه
سوسیالیسم
میدانند.
اینها مجلس
موسسان را
مساوی با
پارلمان دولت
نوع بورژوائی
و صرفنظر کردن
از قدرت
کارگری می
پندارند. چنین
درکی ازمجلس
موسسان،
ازلحاظ عملی
خطرناک است
وبه آسانی میتواند
به پوششی برای
ضدیت با
دمکراسی
تبدیل شود.
باید توجه
داشته باشیم
که اولا شعار
مجلس موسسان
خواست برپائی
ساختاردولتی
خاص را طرح
نمیکند، بلکه
برحق رای
عمومی ، برحق
تصمیم گیری
مردم درباره
چگونگی نظام
سیاسی – اجتماعی
جایگزین
تاکید می
ورزد. بهمین
دلیل کسانیکه
بنام
سوسیالیسم با
شعارمجلس
موسسان مخالفت
می کنند،
دانسته یا
ندانسته، قبل
از هر چیزبا
حق رای عمومی
مخالفت می
ورزند وبدتر
ازآن ،
سوسیالیسم را
مترادف با
الغای حق رای
عمومی معرفی
میکنند. اگرحق
تصمیم گیری
درباره نظام
سیاسی-
اجتماعی یک
کشوررا
ازمردم آن سلب
بکنیم بی حقی
عمومی را پایه
گذاری نکرده
ایم؟ ثانیاً
شعارمجلس
موسسان با هر
خواستی که
درباره ساختار
دولت جاگزین
داشته باشیم
ازجمله با خواست
برپائی دولت
نوع شورائی
قابل جمع است.
کسانیکه
مجلس موسسان
را با دولت
نوع شورائی غیر
قابل جمع
میدانند،
مسلما دانسته
یا ندانسته،
بدترین آوازه
گری را علیه
دولت نوع
شورائی بعمل
می آورند. چرا
که برقراری
دولت نوع شورائی
را مترادف با
الغای حق رای
عمومی قلمداد
می کنند،
ثانیا
کسانیکه با
شعارمجلس موسسان
مخالفت می
ورزند فراموش
میکنند که
محدود کردن حق
رای عمومی به
کارگران و
زحمتکشان نیز
تضمین کننده
نظام شورائی
نیست، زیرا
تضمینی وجود
ندارد که
اکثریت
کارگران و
زحمتکشان ضرورتا
طرفدار
برپائی نظام
شورائی باشند.
مهمترین
اشتباه نظری
مخالفان
"انقلابی"
شعارمجلس
موسسان،
تعمیم نابجای
یکی ازحوادث
انقلاب اکتبراست.درانقلاب
اکتبربلشویکها
درانتخاباتی
که نخستین
هفته های
انقلاب
برگزارشد، دراقلیت
افتادند و
نتوانستند
اکثریت
کرسیهای مجلس
موسسان را
بدست آورند.
ازاین لحاظ
انقلاب
اکتبراستثنائی
درمیان
انقلابات
توده ای است.
زیرا
معمولادرانقلابات
توده ای ،
نیروی رهبری
کننده
انقلاب، دست
کم درسالهای
نخستین
انقلاب ازحمایت
توده ای
غیرقابل
رقابتی
برخورداراست .
این را میتوان
مثلا
درانقلابات
چین، کوبا، و
ویتنام و
نیکاراگوا
مشاهده کرد.
حتی درانقلاب
بهمن 57 نیزکه
یک انقلاب
متناقض بود و
هدفهای رهبری
و توده های
انقلابی با هم
همخوابی نداشتند،
دراوائل
انقلاب خمینی
ازحمایت اکثریت
قاطع مردم
برخورداربود.
اما برخلاف
همه این
انقلابات
دراوائل
انقلاب
اکتبر،
بلشویکها فقط
درچند
شهربزرگ
ازحمایت
اکثریت قاطع برخورداربودند
زیرا حزب
بلشویک
درآخرین سالهای
استبداد
تزاری اساساً
سازمان
کادرهای
انقلابی بود و
فقط بعد
ازانقلاب
فوریه بود که
توانست درراس
یک جنبش توده
ای قرار گیرد،
جنبشی که درفاصله
فوریه تا
اکتبرعمدتاً
درشهرهای
بزرگ جریان
داشت وهنوز
نتوانسته بود
پایه خود را
درروستاهای
کشوردهقانی
پهناوری
مانند روسیه ،
سازمان بدهد. (15)
درروسیه 1917
میان
رادیکالیسم
انقلاب صنعتی
و بیداری
سیاسی نوپای
توده دهقانان شکاف
قابل توجهی
وجود داشت که
بلشویکها
هنوز نتوانسته
بودند آنرا
پرکنند و
اتئلاف همه جانبه
ای میان این
دو ایجاد
کنند. نبوغ
سیاسی بلشویکها
این بود که
عمق و مضمون
نارضائی توده
عظیم دهقانان
را بخوبی
دریافته بودند
و راه روشنی
درپیش پای
آنان می
گذاشتند، اما
امکانات
محدود
سازماندهی
شان هنوز ضعیف
ترازآن بود که
بتوانند با
توده عظیم
دهقانان پیوند
بخورند.
درجریان جنگ
داخلی بود که
آنها توانستند
چنین پیوندی
را با دهقانان
برقرارسازند.
بقول جری هاف
، شوروی شناس
معروف
آمریکائی،
بلشویکها
آزمون اصلی
خود را نه
درقیام اکتبر
بلکه دردوره
سه ساله جنگ
داخلی ازسر
گذراندند. (16)
عدم دستبابی
بلشویکها به
اکثریت کرسی های
مجلس موسسان
انعکاس ضعف
پیوند آنها با
توده دهقانان
بود این نه
قوت بلشویکها
بلکه ضعف آنها
بود. ضعفی که
محصول شرایط
سیاسی مشخص
روسیه درسال1917
بود. بنابراین
فضلیت ساختن ازاین
ضعف و تعمیم
آن به شرایط
دیگر اشتباه
بزرگی است.
خوبست بیاد
داشته باشیم
که خود بلشویکها
دست کم درزمان
حیات لنین
هزگز سعی
نکردند برخوردشان
را بامجلس
موسسان یک
قاعده عمومی
معتبردرهر
انقلاب
کارگری
قلمداد کنند.
آنها درفاصله
فوریه تا
اکتبردرحالیکه
شعار"تمام
قدرت به
شوراها" را
میدادند،
خواهان
برگزاری مجلس
موسسان هم
بودند. بقول
خود لنین،
بلشویکها
دردوره شش
ماهه قبل
ازاکتبر، "هزاران
بار"
گفته بودند
که برگزاری
موفقیت آمیز مجلس
موسسان
درصورتی قابل
تضمین است که
قدرت دردست
شوراهاباشد. (17)
بعبارت دیگر،
آنها قدرت کارگری
و دولت نوع
شورائی را با
مجلس موسسان قابل
جمع می
دانستند. لنین
درمقاله ای که
درباره
"تجدید نظر
دربرنامه
حزب" (دراوائل
اکتبر1917) نوشته
بود، صراحتاً
گفته بود که "جمهوری
شورائی با
مجلس موسسان "
قابل جمع است.(18)
بلشویکها حتی
بعد ازانحلال
مجلس موسسان
نیزهرگز تلاش
نکردند،
ازمحدودیت حق
رای عمومی ،
یک قاعده
بسازند. لنین
درپاسخ به
انتقاد کائوتسکی
به محدودسازی
حق رای،
میگوید "باید
بخاطرداشت که
مساله محروم
سازی بهره
کشان ازحق رای
یک مساله صرفا
روسی بود ونه
مساله دیکتاتوری
پرولتاریا
بطورعام". و
یادآوری میکند
که من مساله
دیکتاتوری و
دمکراسی را
بطورعمومی در
"دولت
وانقلاب"
قبلا بررسی
کرده ام ولی
درآنجا
"درباره
محدودسازی حق
رای کلمه ای نگفته
ام... مساله
محدود سازی حق
رای را باید
ضمن بررسی
شرایط ویژه
انقلاب روسیه
و راه ویژه
تکامل آن مورد
بررسی
قرارداد."(19) با
توجه باین
حقیقت ، تعمیم
تجربه
اکتبردرباره
مجلس موسسان
اشتباه بزرگی
است. ما که
درایران
درمقابل یک
رژیم
استبدادی
ایستاده ایم،
باید با طرح شعارمجلس
موسسان، یعنی
لزوم اعلام
نظرعموم مردم
کشور درباره
مشخصات نظام
سیاسی- اجتماعی
آن، نامشروع
بودن رژیم
ولایت فقیه و
نامشروع بودن
هرنوع ساخت و
پاخت با آنرا
مورد تاکید
قراربدهیم.
البته ممکن
است عده ای شعارمجلس
موسسان را هم
مورد سوء
استفاده قرار بدهند
و برگزاری
آنرا
ازخودجمهوری
اسلامی بخواهند
و درلحظات
حساس بکوشند
آنرا بوسیله
ای برای
کنارآمدن با
این رژیم
تبدیل کنند.
بخاطراین نوع
سوء استفاده
ها نمیتوان
شعارمجلس
موسسان را
کنارگذاشت.
هرشعاری
میتواند
درشرایطی به
وسیله سوء
استفاده
تبدیل شود.
مثلاً آیا شعارجمهوری
شورائی بحد
کافی مورد
سؤاستفاده قرارنگرفته
است؟ برای
جلوگیری از
چنین سوء استفاده
هائی باید
شعارمجلس
موسسان را با
تاکید برضرورت
سرنگونی رژیم
جمهوری
اسلامی مطرح ساخت.
درروسیه نیز
درانقلاب 1905
سیاستمداران
و احزاب
بورژوائی
کوشیدند با
سوء استفاده
ازشعارمجلس
موسسان با
تزاریسم کنار
بیایند ولی این
سواستفاده ها
بلشویکها را
به چشم
پوشی ازشعار
مجلس موسسان
نکشاند، بلکه
آنها برای
جلوگیری ازسوء
استفاده ها،
بر تاکیدشان
برشعارجمهوری
افزودند.
ازجمله لنین درسال
1915 چنین نوشت:"
شعار" مجلس
موسسان"
بصورت یک
شعارمستقل
نادرست است.
زیرا اکنون
مساله این است
که چه کسی
آنرا
برگزارخواهد
کرد؟
لیبرالها در1905 باین
دلیل این شعار
را پذیرفتند
که میشد آنرا به
معنای "مجلس
موسسانی"
تفسیرکرد که
از طرف تزار و
درموافقت با
او برگزارشود.
درست ترین شعارها
" سه رکن"
هستند (جمهوری
دمکراتیک،
مصاده
زمینهای
اربابی و هشت
ساعت کار) باضافه
دعوت به
همبستگی بین
المللی
کارگران برای
سوسیالیسم
وسرنگونی
انقلابی
حکومتهای محارب
و علیه جنگ."(20)
درشرایط
ایران
نیزشعارمجلس
موسسان فقط
درارتباط با
شعارسرنگونی
رژیم جمهوری
اسلامی
میتواند مطرح
باشد. درهرحال
مخالفت با
شعارمجلس
موسسان و حق
رای عمومی نه
فقط نشانه
طرفداری
ازسوسیالیسم
نیست و نه فقط
ربطی به
مارکسیسم
ندارد بلکه
قطعا با روح
انقلابی
مارکسیسم
بیگانه است.
شورا
یا پارلمان؟
قبلا
اشاره کرده ام
که
ازنظرمارکسیسم
طبقه کارگر
بدون درهم
شکستن ماشین
دولت
بورژوائی و سازماندهی
دستگاه دولتی
منعطفی که
امکان مشارکت
فعال توده ی
مردم دراداره
عمومی جامعه
را فراهم
سازد، نمی
تواند قدرت
سیاسی را در
دست داشته
باشد. بحث
مربوط به شورا
یا پارلمان،
بحثی است
درباره
مشخصات عمومی
این دستگاه
دولتی که باید
جایگزین دستگاه
بورژوائی
گردد. ازکمون
پاریس به بعد
کارنظری قابل
توجهی دراین
موردصورت
گرفته و تجارب
انقلابات
کارگری، و
مخصوصا تجارب
کمون وانقلاب
اکتبر درسهای
بزرگی بدست
داده اند. اما
الگوهای
مشخصی که
دراین یا آن
انقلاب شکل گرفته
اند، گرچه
هرکدام نقاط
قوت قابل
توجهی داشته
اند ولی درعین
حال هیچ کدام
عاری ازضعف نبوده
اند. بنابراین
تبدیل این بحث
به مجادله ای
درباره
محسنات و
معایب این یا
آن ساختارحکومتی
مشخص، مفید که
نیست، گمراه
کننده هم هست.
درحقیقت تلاش
برای یافتن
شکل و ساختار
حکومتی خاصی
که هیچ ضعفی
نداشته باشد
ودرهرشرایط زمانی
ومکانی قابل
تحقق باشد، نه
میتواند به
نتیجه برسد و
نه میتواند با
روح علمی و
انقلابی
مارکسیسم
سازگار باشد.
بایدتوجه
داشته باشیم
که اولاً
ساختارهای
دولتی مشخصی
که دراین یا
آن انقلاب
بوجود آمده
اند ، محصول
شرایط مشخصی
بوده اند که
معلوم نیست
درشرایط دیگر کارسازباشند.
مثلاً انقلاب
کارگری
درفنلاند(یعنی
درکشوری با
ارتباطات
وسیع با روسیه
آن روز) آنهم
درژانویه 1918
(یعنی چند ماه
بعد ازانقلاب
اکتبر)
ساختارشورائی
رابکارنگرفت
و لنین درکنکره
هفتم حزب
بلشویک ضمن
اشاره به این
نکته، این
تفاوت
ساختاری را
بدلیل تفاوت
شرایط فنلاند
با روسیه
طبیعی تلقی
کرد.(21) او معتقد
نبود که شکل
شورائی تنها
شکل دولت کارگری
است واین را
بارها
یادآوری کرده
است. همانطورکه
قبلا اشاره
کرده ام مارکس
نیزمعتقد نبودکه
ساختاردولتی
مشخصی که در
کمون پاریس بوجودآمد
درهمه جا قابل
تحقق است.
ثانیاً ساختارهای
مشخصی که
دراین یا آن
انقلاب
کارگری بوجود
آمده اند،
کاملا مشابه
هم نیستند و
این کاملا
طبیعی و قابل
فهم است و
میتوان گفت که
اگر جزاین بود
عجیب بود.
درنتیجه دلیل
ندارد که
ساختارمشخص
بوجود آمده
دریک انقلاب
را بعنوان
الگوی پایه
بپذیریم و
بخواهیم
الگوهای دیگررا
با آن انطباق
بدهیم.
مثلاًساختار
دولت
ساندنیست
درانقلاب
نیکاراگوا با
ساختارشورائی
درانقلاب
اکتبر یا
ساختار کمون
تفاوتهای چشم
گیری داشت و
درواقع به
ساختارنوع
پارلمانی
نزدیک بود تا
به ساختار نوع
شورائی. با این
همه نمیتوان
انکارکرد که
دولت
ساندنیست به
همان دلائلی
که مارکس
درمورد کمون
پاریس میگوید،
یک حاکمیت
کارگری بود.
ثالثاً با
آنکه درپایان
قرن بیستم
ایستاده ایم،
متاسفانه
هنوز نمونه
پایداری
ازساختار
دولت کارگری
نداریم که
درمراحل
مختلف آزموده
شده باشد.
تجربه کمون
بقول مارکس
تجربه یک
شهربود، آنهم
درشرایطی
استثنائی که
فقط چند ماه
دوام آورد.
تجربه شوراها
درانقلاب
اکتبر تجربه
عظیمی بود دریک
کشورپهناور
ولی این تجربه
متاسفانه فقط
چند سال دوام
آورد و آنچه
درنیمه دوم
سالهای بیست
درروسیه
بوجود آمد فقط
در اسم شورائی
بود ولی
درواقعیت امر
هیچ ارتباطی
به سیستم
شورائی نداشت.
درانقلابات
چین و ویتنام
نیز بعد از پیروزی
عملا ساختار
"حزب- دولت"
غلبه داشته است.
درسالهای
نخستین
انقلاب کوبا
تجربه جدیدی
دیده میشد که
بعداً با
غلبه" حزب-
دولت" کنار گذاشته
شد و تجارب
انقلابات
دیگرنیزسرنوشت
مشابهی داشته
اند. وانگهی
غالب این
انقلابات در
کشورهای
پیرامونی
سرمایه داری
بوجودآمده
اند،
کشورهائی که
ساختار
اقتصادی پاره
ای ازآنها
نیمه فئودالی
و پیش سرمایه
داری بوده است.
بنابراین
تلاش برای
تعمیم تجارب
آنها به همه
کشورها و
مخصوصا به
کشورهای
پیشرفته
سرمایه داری
کارعبث و
نادرستی است.
دربحثهائی که
ازدوره کمون
به بعد درمیان
مارکسیستها
جریان داشته،
کوششهای نظری
قابل توجهی
دریافتن عمومی
ترین مشخصات
ساختاری دولت
طراز نوین کارگری
صورت گرفته
است که توجه
به آنها
روشنگراست. با
توجه به سابقه
این بحث ها در
ادبیات مارکسیستی
مشخصات عمومی
مطرح شده
دراین بحث ها
را میتوان
چنین خلاصه
کرد:
1-
تمام قدرت سیاسی
دردست
نمایندگان
منتخب مردم
متمرکزاست و قوه
قانونگذاری و
اجرائی
ازهمدیگرجدا
نیستند،
درنتیجه
مسئولان
اجرائی نمی
توانند خارج
از نظارت
نمایندگان
مردم کاری
انجام بدهند.
2- تمام
مقامات
انتخابی و
قابل فراخوانی
توسط انتخاب
کنندگان
هستند تا
بوروکراسی غیرقابل
نفوذی که
حسابرسی ازآن
عملاً ناممکن
باشد، نتواند
شکل گیرد.
3-
دمکراسی
مستقیم در
پائین و خود
حکومتی محلی و
منطقه ای مانع
ازآنست که
نهادهای مرکزی
دولت بتوانند
مردم را
ازمداخله
درامورعمومی
جامعه
بازدارند.
4 –
نیروهای
انتظامی
درهرمنطقه
ازنهاد خود
حکومتی آن
منطقه دستور
میگیرند و
تسلیح عمومی
مردم جای ارتش
ثابت و جدا
ازمردم را
میگیرد.
5-
دمکراسی به
قلمرو تولید
واقتصاد نیز گسترش
می یابد و
طبقه تولید
کننده
میتواند اداره
اقتصارکشوررا
دردست بکیرد.
تردیدی
نیست که این
مشخصات،
ساختاری را
ترسیم میکنند
که بمراتب
دمکراتیک تر
از دمکراتیک
ترین دولت های
بورژوائی است
ولی با این
همه معلوم
نیست ساختاری
دقیقاً با این
مشخصات
درهرشرایطی
قابل وصول و
مناسب باشد.
مختصر تاملی
درباره تک تک
مشخصات بالا
مساله را
روشنترمیسازد.
تردیدی نیست
که تمرکز قدرت
دولتی دردست
نمایندگان
مردم و نظارت
دقیق آنها
برکار
مسئولان
اجرائی تضمین
بزرگی برای
دمکراسی است.
باید توجه
داشت که این
درخواست
مخصوصاً برای
شکستن
پادشاهی ها و
حکومت های عملاً
یا رسماً
موروثی و
برانداختن
دیکتاتوری
قوه مجریه
اهمیت حیاتی
دارد. اما
ازهمه این
ملاحظات
کاملاً درست
نمیتوان
نتیجه گرفت که
اختیارات
وسیع مسئولان
اجرائی درهر
شرایطی
مطلقاً
نادرست است.
تفویض چنین
اختیاراتی به
مسئولان
اجرائی (البته
منتخب مردم)
گاهی ضرورت
پیدا میکند،
چنین چیزی را
مخصوصاً
درگرما گرم
انقلاب و دوره
های پر تشنجی
که هر دولت کارگری
قاعدتاً از
سرمیگذراند،
نمیتوان مطلقاً
نفی کرد. مثلا
به نظر من
نمیتوان
سیستم ریاست
جمهوری دولت
ساندنیست را
نقطه ضعف آن
قلمداد کرد.
زیرا درشرایط
مشخص انقلاب
نیکاراگوا وجود
شخصی مانند
دانیل اورتگا
درراس این
دولت بر تحرک
عملی انقلاب
میافزود.
حال
بگذارید
انتخابی و
قابل فراخوان
بودن تمام
مقامات را
درنظر
بگیریم
دراینجا
مساله بستگی به
این دارد که
هر مقامی را
چه کسانی
انتخاب میکنند.
مثلاً آیا
درست که رئیس
بانک مرکزی
ازطریق آرای
عمومی یا
بوسیله فقط
کارکنان
سیستم بانکی
انتخاب شود؟
درصورت اول
این خطر وجود
دارد که مردم
یک
سیاستمدارخوش
بیان را به یک
کارشناس صاحب
صلاحیت ترجیح
بدهند
ودرصورت دوم
کارکنان نظام
بانکی ازاین
امیتاز ناحق
برخوردارخواهند
شد که رئیس
نهادی را که
در زندگی اقتصادی
کشور اهمیت
زیادی دارد
تعیین کنند.
قابل فراخوان
بودن همه
مقامات
نیزگاهی
میتواند برکارآیی
نظام سیاسی
ضربه بزند و
یا عناصر پیشرو
را به نفع
عناصرمحافظه
کارکناربزند.
بعلاوه
فراخوانی
مستلزم
"وکالت
التزامی" است
که منتخب را
ناگزیر می کند
نظرات انتخاب
کنندگانش را
به دقت مورد
دفاع
قراربدهد،
واین درسطوحی
ممکن است
اختلال زا
باشد. مثلاً
کسی که ازفلان
منطقه به
نمایندگی
شورایعالی یا
مجلس ملی انتخاب
شده است، آیا
درهمه بحثها
باید منافع موکلین
خود را به
مصالح عمومی
کشورترجیح
بدهد؟
اما
درباره مشخصه
سوم: مسلماً
بدون خود
حکومتی محلی و
منطقه ای،
دمکراسی
واقعی معنائی
ندارد و
دمکراسی
مستقیم
درپائین، راه
مشارکت فعال
طبقات محروم
را دراداره
امورعمومی
جامعه هموار
میسازد. اما
اگر دمکراسی
مستقیم درپائین
با انتخابات
غیرمستقیم
درمورد
نهادهای
مرکزی دولت
توام باشد،
علاوه
براینکه میتواند
به گرایشات
مرکزگریز
دامن بزند،
ممکن است
دمکراسی را
نیزدرسطوح
بالای دولت
تضعیف کند.
درواقع تنظیم
رابطه تمرکز و
عدم
تمرکزدرجوامع
مختلف و
درمراحل
مختلف تکامل
یک جامعه
واحد، نقطه
اُپتی
موم(بهینه) را
درسطح مختلف
تصمیم گیری
تغییرمیدهد و
بنابراین هیچ
ساختار سیاسی
مشخصی نمی
تواند برای هر
شرایطی
مطلقاً مناسب
باشد.
و
درباره مشخصه
چهارم باید
بگویم که
هرچند تسلیح
عمومی مردم
وانحلال ارتش
ثابت،
میتواند برای
درهم کوبیدن
دستگاههای
سرکوب
بورژوازی
شعارمناسبی
باشد، ولی بعد
از تکوین قدرت
جدید ممکن است
اختلال زا
بشود وانقلاب
را بی دفاع
سازد. درواقع
تجهیزات
نظامی جدید
فنون و مهارت
هائی می طلبند
که دست یافتن
به آنها بدون
آموزش و تخصص
امکان
ناپذیراست و ارتشی
که درهسته
مرکزی خود
فاقد سازمان
کادرحرفه ای
باشد درشرایط
امروز
نمیتواند
کاری ازپیش
ببرد. ازاینرو
تسلیح عمومی
مردم هر چند
بجای خود
بسیارعالی
است ولی
نمیتواند
دولت کارگری
را ازارتش
ثابت بی
نیازسازد. با
استناد به
تجربه
کانتونهای
سوئیس درقرن
نوزدهم نمیتوان
ضرورت هسته
ثابت ارتش را
رد کرد. تعمیم
تجربه یک
کشوراستثنائی
به کشورهای
دیگری که درشرایط
متفاوتی
قراردارند
نادرست
است.تجربه انقلابات
قرن بیستم
بدون استثنا
نشان میدهند که
انقلاب نه فقط
نمیتواند
ازقدرت نظامی
بی نیازباشد،
بلکه برای
مقابله با
تهاجم
دشمنانان داخلی
وخارجی
ناگزیرمیشود
ظرفیت دفاعی
خود را تقویت
کند. و هرقدر
انقلاب
رادیکال
ترباشد بهمان
اندازه بیشتر
دشمنی ارتجاع
را درسطح ملی
وبین المللی
برمی انگیزد
وبنابراین به
قدرت دفاعی
قابل تکیه تری
نیاز پیدا
میکند. تردیدی
نیست که
بهترین تکیه
گاه هرانقلاب
خود مردم باید
باشند و نیز
تردیدی نیست
که گسترش
میلیتاریسم
(حتی انقلابی)
آفتی است که
بسرعت انقلاب
راخفه می کند
و
آنرازهدفهایش
دورمیسازد.
اما برای
جلوگیری از
میلیتاریزم
نمیتوان
انقلاب را کت
بسته بدست
دشمنانش سپرد.
وبالاخره
درباره لزوم
گسترش
دمکراسی به
قلمرو تولید و
اقتصاد باید
بگویم که بدون
این اقدام
دولت کارگری
نمیتواند
قوام یابد و
پابرجا بماند.
دمکراسی
کارگری
نمیتواند
دمکراسی
اجتماعی نباشد
زیرا حاکمیت
سیاسی
کارگران
نمیتواند با برد
گی اقتصادی
آنان سازگار
باشد. درواقع
بدون درهم
شکستن سلطه
بورژوازی
براقتصاد،
هیچ تدبیرساختاری
نمیتواند
بقای قدرت
کارگری را تضمین
کند. اما
ضرورت گسترش
دمکراسی به
قلمرو تولید و
اقتصاد یک
چیزاست و
استفاده
ازاین یا آن شکل
و ساختار برای
عملی ساختن
آن، چیزی
دیگر. درتجربه
شوراها
درانقلاب
اکتبر، برای
تحقق دمکراسی
اجتماعی،
شوراهای
واحدهای کار
را هسته پایه
قدرت سیاسی
تلقی کردند و
باین ترتیب ساختارسیاسی
دولت شوروی
اقتصاد
وسیاست را بهم
پیوند میداد.
چنین چیزی
البته مزایای
آشکاری داشت،
ولی ضعف آن
این بود که حق
رای اقشاردیگر
مردم رامحدود
می ساخت.(22) چنین
چیزی اگرهم درشرایط
ویژه روسیه
آنروز قابل
دفاع باشد،
مسلماً
نمیتواند به
یک الگوی
عمومی تبدیل بشود.
ضعف چنین طرحی
درکشورهائی
مثل کشور ما
برجسته تر
میگردد زیرا
بدلیل سنن
مذهبی درصد زنان
شاغل
درکشورهای
اسلامی
عموماً
بسیارنازل
است و چنین
سنتی را هم
مسلماً یک
روزه و با یک فرمان
نمیتوان از
بین برد.
بنابراین
اگرهسته پایه
قدرت سیاسی
اساساً
درواحدهای
اقتصادی
گذاشته شود،
احتمالا
درعمل حق رای
زنان محدودتر
میگردد. این
مساله
درکشورهای
پیشرفته
سرمایه داری
نیزکه
میانگین سنی
بالاست و بازنشستگان
درصد قابل
توجهی از
جمعیت را
تشکیل میدهند
بنحوی دیگری
میتواند
اختلال زا
باشد. ازمجموعه
آنچه گفته شد
نتیجه میگیرم
که هرچند
دولت نوع
شورائی ، که
مشخصات عمومی
آنرا دربالا
برشمردم،
بردولت نوع
پارلمانی برتری
آشکاری دارد
ولی هرنوع
اصرار
دگماتیک برتحقق
آن ، بدون
توجه به شرایط
زمانی ومکانی
میتواند
اختلال زا
باشد. درحقیقت
ارنست مندل حق
دارد که
میگوید: "
اگررد
کرتینسیم
(بلاهت)
پارلمانی ضرورت
دارد، رد
کرتینسیم ضد
پارلمانی
نیزضروری
است." (23) بعلاوه
لازم میدانم
باز تاکید کنم
که هیچ
تدبیرساختاری
بدون
آزادیهای بی
قید و شرط
سیاسی ،
نمیتواند
بقای قدرت کارگری
را تضمین کند.
قدرت کارگری
اساساً
ازسازمانیابی
اراده مستقل و
آزاد مردم
بیرون میاید.
و این بدون
آزادیهای
سیاسی دست
نیافتنی است.
با این حرف
نمی خواهم
بطور ضمنی آن
سخن معروف مائوتسه
دون را که
میگوید " قدرت
سیاسی از لوله
تفنگ بیرون
میاید"
ردکنم.
بی تردید
طبقه کارگری
که نتواند
برلوله تفنگ
فرمان براند،
هم چنان بصورت
توده لگدمال
شده خواهد
ماند، بلکه
میخواهم سخن
پر معنای لنین
درمراسم بزرگداشت
خاطره
اسوردولف یکی
ازبزرگترین
سازمانگران
انقلاب اکتبر
را بیاد
بیاورم که
گفت: عمیق
ترین و
پایدارترین
مشخصه انقلاب
پرولتری، نه
خشونت ، بلکه
سازماندهی
توده های
کارگری و
سازماندهی
زحمتکشان
است.(24)
منابع:
1- "کنترل
پائین"
تعریفی است که
دریپر بعنوان
تعریف عمومی
دمکراسی
پیشنهاد
میکند، مراجعه
کنید به
"دیکتاتوری
پرولتاریا از
مارکس تا
لنین" ،ص 129.
2-
این تعبیر
تروتسکی است:
به نقل
ازمقاله ارنست
مندل با
عنوان"دفاعیه
مارکسیستی
ازانقلاب امروز"
، درسالنامه
"سوشلیست
ریجستر1989.
3-
مصاحبه مارکس
با
خبرنگار"ورلد"،
کلیات آثارج 22
ص 606-660
4-
سخنرانی
مارکس درنشست
پایانی کنگره
لاهه (سپتامبر1872)،کلیات
آثار،ج 23،ص 255
5-
به نقل از
مقاله دیوید
مک للان
درکتاب "مارکس
:نخستین صد
سال "
ازانتشارات
فونتانا،سال1983
6-
نقد برنامه
ارفورت،
گزیده آثار،ج
3،ص434
7-
مقاله لنین
تحت عنوان
"انقلاب
پرولتری وکائوتسکی
مرتد " کلیات
آثارلنین ،ج
28،ص108 ونیزکودکی
چپ ،ج 27،ص343
8-
مراجعه کنید
به "آیا راهی
برای صلح
عادلانه وجوددارد؟"
ج25،ص55 و
"پیرامون
شعارها"،ج25،ص86-185
وهمچنین "انقلاب
روسیه وجنگ
داخلی" (که
دراواخرسپتامبر1917
نوشته شده
است)،ج 26،ص37
9-
لنین:دو
تاکتیک
سوسیال
دمکراسی
درانقلاب دمکراتی"،کلیات
آثار،ج9ص29
10-
مراجعه کنید
به مقدمه
انگلس برجنگ
داخلی درفرانسه
11-
به نقل از مقاله
مونتی
جانستون،
درمنبع
یادشده ،
درزیرنویس
75،ص574
12-
به نقل ازهمان
مقاله مونتی
جانستون
13-مقدمه
انگلس بر"جنگ
داخلی
درفرانسه"،گزیده
آثار،ج2،ص 188
14-
نامه مارکس به
فردینامد
دوملانیوون
هویز(بتاریخ 22
فوریه 1881 )گزیده
مکاتبات ،ص 19-317
15-
مراجعه کنید
به مقاله موشه
لوین تحت
عنوان" پس
زمینه اجتماعی
استالینیسم"در
مجموعه
"استالینیسم"
با ویرایش
رابرت تاکر،
نیویورک 1977
16-
جری هاف :"
براتحاد
شوروی چگونه
حکومت میشود؟"
ازانتشارات
دانشگاه
هاروارد ، چاپ
1979،ص73
17-
لنین:"نامه به
رفقا" (بتاریخ
17 اکتبر1917) ، کلیات
آثارلنین ،ج
26،ص200
18-
لنین:"تجدید
نظردربرنامه
حزب "کلیات
آثار،ج26،ص172
19-
لنین:"انقلاب
پرولتری
وکائوتسکی
مرتد"،کلیات
،ج28،ص56-255(تاکیدات
مال لنین است)
20 –
لنین:"چند تز"
،کلیات ،ج21،ص401
21-
لنین: "گزارش
درباره تجدید
نظردربرنامه
حزب" ،
کلیات،ج27،ص133
22-
حتی عده ای با
هدفهای
سندیکالیستی
می کوشیدند
این طرح را تا
حد افراط
گسترش دهند.
مثلا درژانویه
1918
درکمیساریای
دادگستری یک
طرح قانون
اساسی تدوین
شده بود که
میخواست
ساختارسیاسی
آینده را بجای
پایه سرزمینی
برمبنای پایه اقتصادی
بسازد. و
پیشنهاد
میکرد جمهوری
از پنج
فدراسیون
اقتصادی
تشکیل بشود و
فدراسیونهای
پیشنهادی
عبارت بودند
از کارگران ارضی،
کارگران
صنعتی ،
کارکنان
نهادهای تجاری،
کارکنان دولت
و کارکنان
افراد خصوصی.،
تروتوسکی از
رهبران اس
.ارهای چپ
ازمدافعان
این طرح بود. مراجعه
کنید به
"انقلاب بلشویکی"
نوشته ئی ،اچ.
کار،از
انتشارات
پنگوئن، ج1، ص 138
23-
مندل" دفاعیه
مارکسیستی
ازانقلاب
امروز"
24-
لنین" سخن
رانی درنشست
یاد بود
اسوردولف