دعوت
به بازخوانی میراث
گذار از
«آپارتاید» در
آفریقای
جنوبی
پراکسیس
نلسون
ماندلا را همه
میشناسند،
اما آفریقای
جنوبی را نه *!
البته به لطف
آگاهی رسانی
عمومی تقریبا
همهی
جهانیان نام
آفریقای
جنوبی را در
پیوند با کلمهی
جادویی
«آپارتاید»
شنیدهاند،
همان که
ماندلا چهرهای
قهرمان در
مبارزه با آن
معرفی شده بود
(که شاید بود).
گو اینکه نام
ماندلا آن قدر
بزرگ شد تا
چند دهه
مبارزات پر
کشاکش «کنگره
ملی آفریقا» و
جنبش تودهای
علیه تبعیضات
سیتماتیک (که
فراتر از رنگ
پوست بود) زیر
سایه برود.
باری همه میدانند
که ماندلا در
اوایل دههی
۱۹۹۰
قهرمانانه
رژیم سیاسی
تازهای را
جایگزین نظام
منحط
آپارتاید کرد.
و باز به لطف
رسانههای
فراگیر همه
ماندلا را یکی
از شایستهترین
دریافت
کنندگان
تاکنونی
جایزه صلح نوبل
میدانند (که
قطعا بود**).
اما
کسی از شکست
تراژیک
ماندلا چیزی
نمیداند؛
حتی مرگ
ماندلا هم
صرفا واقعهای
غمانگیز و
دراماتیک
خواهد بود که
یک روز تاریخی
دیگر را به
تقویم خبری
جهان خواهد افزود؛
بیآنکه
انگیزهای
بسازد برای
کنکاشی در
تراژدی
ماندلا؛ و یا درستتر
آنکه کنکاشی
در تراژدی
مردم آفریقای
جنوبی. باری
آفریقای
جنوبی برای
اکثر جهانیان
هنوز صرفا
همان مکان
جغرافیایی (در
جنوب قارهی
آفریقا) است
که کوتاه
زمانی با
الصاق شدنش نامش
به تصویر
ماندلا، با
تاریخ سیاسی
جهان مرتبط
شده بود. گو
اینکه بعد از
سقوط «رسمی»
آپارتاید و
جام جهانی
فوتبال ۲۰۱۰،
هنوز هم گهگاه
نام این کشور
را به ناچار
در خبرها میشنویم:
مثلا هر بار
که کارگران
معدنچی
آفریقای
جنوبی در زیر
آوار معادن
انحصاری شده
جان باختند؛ و
یا همین چند
ماه پیش که
بیش از سی و
پنج معدنچی
اعتصابی با
گلولهی
مستقیم پلیس
به خاک
افتادند.
اما
چرا باید
آفریقای
جنوبی را به
یاد آورد؟! حداقل
به دو دلیل:
یکی فهم
مکانیزمهای
پیشروی و
کارکردهای
فرا اقتصادی
الگوی نئولیبرالی
اقتصاد در
کشورهای
پیرامونی، که در
دو سه دههی
اخیر همواره
به مثابه
«زیرساخت
ضروری دموکراسی»
راهش را بر
فراز تحولات
کلان سیاسی و
جنبشهای
پیروزمند
مردمی گشوده
است. (در
ادبیات سیاسی
مسلط بر فضای
عمومی،
افریقای
جنوبی و شیلی همواره
به عنوان
سرمشقهایی
شاخص و
«مطلوب» از یک
تحول
«دموکراتیک»
معرفی شدهاند.
طی جنبش سبز
نیز نام آنها
را در همین
کانتکست در
رسانههای
«صنعت سبز»
مکرر شنیدهایم؛
طرفه آنکه
اینک کسی
علاقهای
ندارد مصایب
مردم این دو
کشور از
الگوهای
صادراتی
«دموکراسی
نئولیبرالی» و
مبارزات
نابرابر آنها
علیه نظامهای
تثبیت شده تحت
نام مردم را
روایت کند).
دوم
به ضرورتِ
تامل در آن
روندهای
سیاسی ویرانگری
که میتوانند
ذیل نام
پرشکوه
«امید»، جامعهای
را تا مرزهای
فلاکت و
استیصال به قهقرا
ببرند. در این
مورد باز هم
آفریقای
جنوبی سرمشق
مهمی است
(گیریم تلخ و
تراژیک)، چون
گذار این کشور
از نظام مبتنی
بر«آپارتاید
رسمی» حقیقتا
به پشتوانهی
یک جنبش مردمی
فراگیر انجام
شد و پس از آن
نیز ساختار
سیاسی جدید
تحت هدایت
رهبرانی قرار گرفت
که به غایت
خود را به
«امید و
اعتماد» مردم
متعهد میدانستند.
(نه آن دست شبه
تحولات
انفعالیای
که با آغاز
مصالحاتی در
بالادست قدرت
و به یاری
مکانیزمهای
مهندسی
اجتماعی/رسانهای
شکل میگیرند.)
خواندن
دو متن پایین
ما را از هر
توضیح بیشتری
معاف میدارد:
متن
نخست گزیدهای
است (به همت
مینا قربانی)
از فصل دهم
کتاب «دکترین شوک:
ظهور سرمایهداریِ
فاجعه»؛ نوشته
نائومی کلاین
(2007)؛ ترجمه: مهرداد
شهابی و
میرمحمود
نبوی ۱۳۸۹ –
نشر کتاب آمه).
نام این فصل
از کتاب چنین
است: «تولدِ
دموکراسی در
بند»:
دریافت
نسخهی پی دی
اف این کتاب
در کتابخانهی
پایه
http://paayelibrary.blogspot.ca/2013/05/0006.html
متن
دوم تحقیق
کوتاهی است در
همین رابطه از
سارا دهکردی و
هژیر پلاسچی
که چندی پیش
با عنوان
«پوست سیاه،
صورتکهای
سیاه» در
پراکسیس
منتشر شده بود
و اینک بازنشر
آن را ضروری
یافتیم:
دریافت
نسخهی پی دی
اف این مقاله
http://docs.praxies.org/065.pdf
بگذارید
این
دعوت«ناهنگام»
به بازخوانی
تاریخ متاخر
آفریقای
جنوبی را با
ذکر قطعاتی از
فصل دهم کتاب
خانم نائومی
کلاین (دکترین
شوک: ظهور سرمایهداریِ
فاجعه) به
پایان ببریم:
«پتریک
باند، که در
سالهای
نخستِ حکومت
«کنگره ملی
آفریقا» سمت
مشاور
اقتصادی در
دفتر نلسون
ماندلا را بر
عهده داشت، به
یاد میآورد
که نقل محافل
آنها این طعنه
بود که «خوب! دولت
را به دست
آوردیم، اما
قدرت کجاست؟»
آنگاه که دولت
جدید سعی میکرد
آرمانهای
«منشور آزادی»
را تحقق بخشد،
دریافت که قدرت
در جای دیگری
است.»
«آنچه همهی
جناحهای
مبارزِ راه
آزادی دربارۀ
آن توافق
داشتند این
بود که
آپارتاید
صرفاً یک نظام
سیاسی نبود که
تعیین میکرد
چه کسی حقِ
رأی دارد و میتواند
آزادانه رفت و
آمد کند،
بلکه، علاوه
بر آن، یک
نظام اقتصادی
بود که
نژادپرستی را
به عنوان
وسیلهای
برای اجرای
تعمیداتی
بسیار سودآور
به کار میگرفت.»
«امروز این
کشور گواهِ حی
و حاضرِ برای
این است که در
صورت جدایی
بین اصلاحات
اقتصادی و
تحولات
سیاسی، چه روی
خواهد داد. به
جهت سیاسی،
مردمِ این
کشور از حقِ
رأی، آزادیهای
مدنی و
حاکمیتِ
اکثریت
برخوردارند.
اما به لحاظِ
اقتصادی،
آفریقای
جنوبی کشور
برزیل را به
عنوان
نابرابرترین
جامعۀ جهان
پشت سر نهاده
است.»
پی
نوشت:
* درست
همانند کشور
برزیل که تا
پیش از
اعتراضات
مردمی هفتههای
اخیر، تنها با
فوتبالش و
کارناوالهای
رقصاش برای
جهانیان
شناخته میشد.
** بیگمان
ما هم برای
مبارزات و
ایستادگیهای
نلسون ماندلا
ارزش زیادی
قایلیم. اما
بر این باوریم
که بهترین
قدرشناسی از کسی چون
او که عمری را
با رنج مردمش
و با امید
رهایی آنان
رنج کشید آن
است که
تراژدیِ
ناتمام
ماندنِ
مبارزات او را
برجسته کنیم.
وانگهی،
ماندلا به
ستایش ما
نیازی ندارد،
او در طی
حیاتش بیش از
آنچه که میخواست/میپسندید
از سوی رسانهها
ستایش شد (تا
حقیقت
آفریقای
جنوبی پنهان
بماند) و
اکنون نیز
ستایندگان
قدرتمدار او
کم نیستند.
- از دوست
نادیدهمان
خانم مینا
قربانی
سپاسگزاریم،
که با انتشار
یادداشت خود
اهمیت امروزی
آفریقای جنوبی
را به یاد ما
آوردند.
توسط:
پراکسیس | 1 July 2013 |
http://praxies.org/?p=2360
آزادیِ
در بند کشیده
شدهی
آفریقای
جنوبی
به
همت : مینا
قربانی
برگرفته
از فیسبوک
رسول
اسنایمن، از
فعالان قدیمی
ضد آپارتاید : «آنها
هیچوقت ما را
آزاد نکردند.
بلکه فقط
زنجیرها را از
گردنمان
برداشتند و بر
مچ پایمان
بستند.»
نائومی
میپرسد : پس
از مبارزهی
چنین جانفرسا
برای آزادی،
چطور اجازه
داده شد بود
چنین چیزی روی
دهد : چطور
رهبران جنبش آزادیبخش
نه فقط جبهه
اقتصادی را
تسلیم کردند،
بلکه چطور
بدنۀ مردمی
که، تا آن
زمان، آنقدر
ایثار کرده
بودند –اجازه
دادند
رهبرانشان
جبهۀ اقتصادی
را واگذارند.
چرا جنبش تودهای
خواهان آن نشد
که « کنگرۀ ملی
آفریقا» به
وعدههای
«منشور آزادی»
متعهد بماند و
چرا بدنۀ جنبش
علیه
امتیازهای که
داده میشد
دست به شورش
نزد؟
" مصالحه
به این معناست
که فرودستانِ
تاریخ حس کنند
که بین سرکوب
(در گذشته) و آزادی
(کنونی)
تفاوتی ماهوی
وجود دارد.
برای آنان،
ترجمان آزادی
برخورداری از
آب بهداشتی،
برق، امکان
زیستن در خانهای
آبرومند،
داشتن شغلی
مناسب، امکان
فرستادن
فرزندان به
مدرسه و
برخورداری از
امکان بهداشتی
است. روشنتر
بگویم: فایدۀ
این گذار چیست
اگر کیفیت
زندگانی مردم
ارتقا نیابد و
بهبود پیدا
نکند؟ و اگر
چنین نشود،
برخورداری از
حق رأی ثمری
ندارد."
-اسقف
اعظم دزموند
توتو، رئیس
کمیسیون
حقیقتیابی و
مصالحۀ
آفریقای
جنوبی، سال 2001
در دو
سال اول حکومت
«کنگره ملی
آفریقا»(بعد
از قدرت
گرفتنِ
ماندلا)، حزب
هنوز میکوشید
منابع محدود
تحتِ اختیارش
را در جهتِ
تحققِ وعدهی
بازتوزیعِ
ثروت به کار
گیرد. دولت به
سرمایهگذاریهای
بسیاری دست
زد- بیش از یکصد
هزار خانه
برای
تنگدستان
ساخته شد، و
میلیونها
نفر از نعمتِ
آب، برق و
خطوط تلفن
بهرمند شدند.
اما، طبق
معمول، با خم
شدن کمر دولت
زیر بار بدهیها
و نیز تحت فشارهای
بینالمللی
برای خصوصیسازیِ
خدمات دولتی،
چندی نگذشت که
دولت قیمتِ
این خدمات را
افزایش داد.
پس از یک دهه
حاکمیتِ
«کنگره ملی
آفریقا»، آب و
برقِ میلیونها
نفر که تازه
وصل شده بود
قطع شد زیرا
که قادر به
پرداختِ قبضها
نبودند. دست
کم 40% از خطوط
جدید تلفن در
سال 2003 قطع شده
بود. «بانکها،
معادن و صنایع
تحت انحصار»ی
که ماندلا قول
ملی کردن آنها
را داده بود
به طور کامل
در دست همان
چهار مجتمع
فوقالعاده
بزرگ
تجاری-تولیدیِ تحت
مالکیت
سفیدپوستان،
که 80 درصد بورس
سهام
ژوهانسبورگ
را نیز در
اختیار دارد،
باقی ماند. در
سال 2005، فقط 4
درصد شرکتهای
که در لیستِ
بورس مزبور
قرار داشتند
تحت مالکیت یا
کنترل سیاهان
بود. در سال 2006، 70
درصد از اراضی
آفریقای
جنوبی هنوز در
انحصارِ
سفیدپوستان
بود که فقط 10
درصد از جمعیت
آن کشور را تشکیل
میدهند. و
رنجآورتر از
همه اینکه دولتِ
آفریقای
جنوبی خیلی
پیش از آنکه
داروهای درمانکننده
را در اختیار
حدود 5 میلیون
نفری که به ویروسِ
اچ ای وی
آلوده شدهاند
قرار دهد، مدت
زمان خیلی
بیشتری را صرف
تکذیب شدت
وخامتِ بحران
ایدز کرده
است، هرچند که
در اوایل سالِ
2007، نشانههای
از بهبود
اوضاع پیدا
شد. شاید تکاندهندهترین
آمار این
باشد: از سال 1990،
یعنی سالی که
ماندلا زندان
را ترک گفت،
میانگین امید
حیات در آفریقای
جنوبی سیزده
سال کاهش
یافته است.
(تمامی منابع
در صفحه 305
کدگذاری شده
است)
صفحهی 318
-حال (2007) با گذشت
یک دهه از
رویکرد قاطعِ
آفریقای
جنوبی به
تاچریسم،
نتایج تجربه
عدالت مبتنی
بر ریزهخواری
در آن کشور
فضاحتبار
بوده است :
- از سال
1994، یعنی سالی
که «کنگره ملی
آفریقا» قدرت را
به دست گرفت،
تعداد افرادی
که با کمتر از
روزی یک دلار
زندگی میکنند
دو چندان شده،
و از 2 میلیون
نفر به 4 میلیون
نفر در سال 2006
رسیده است.
-بین
سالهای 1991 و 2002،
نرخ بیکاری
سیاهان
آفریقای
جنوبی، با
افزایشی بیش
از دو برابر،
از 23% به 48% رسد.
- از 35
میلیون
شهروند سیاه
آفریقای
جنوبی، فقط پنجهزار
نفر درآمد بیش
از شصت هزار
دلار در سال کسب
میکنند.
تعداد
سفیپوستانی
با این میزان
درآمد 20 برابر
سیاهان است، و
درآمد بسیاری
از آنان خیلی
بیش از این
مقدار است.
-دولت
«کنگره ملی
آفریقا» یک
میلیون و
هشتصد هزار
واحد مسکن
ساخته است،
اما طی همان
مدت دو میلیون
بیخانه شدهاند.
-طی یک
دهه حاکمیت
دموکراسی،
نزدیک به یک
میلیون نفر از
مزارع اخراج
شدهاند.
- نتیجه
این اخراجها
این است که
تعداد آلونکنشینان
50% افزایش
یافته است. در
سال 2006، از هر
چهار شهروند
آفریقای
جنوبی، یک نفر
در آلونکهایی
در حلبیآبادهای
غیررسمی
زندگی میکرد
که بسیاری از
آنها فاقد آب
لولهکش و برق
بود.
صفحهی
300- وقتی که دولت
جدید قدرت را
در دست گرفت و
سعی کرد
آزادانه راهش
را در پیش
گیرد و مزایای
ملموس آزادی
را، که رأیدهندگان
توقع داشتند و
در انتخابات
به آن رأی داده
بودن، در
اختیارشان
قرار دهند،
شبکۀ تارها
تنگتر شد و
دولت دریافت
که از لحاظِ
قدرت شدیداً در
تنگنا است.
پتریک باند،
که در سالهای
نخستِ حکومت
«کنگره ملی
آفریقا» سمت
مشاور
اقتصادی در
دفتر نلسون
ماندلا را بر
عهده داشت، به
یاد میآورد
که نقل محافل
آنها این طعنه
بود که «خوب! دولت
را به دست
آوردیم، اما
قدرت کجاست؟»
آنگاه که دولت
جدید سعی میکرد
آرمانهای
«منشور آزادی»
را تحقق بخشد،
دریافت که قدرت
در جای دیگری
است.
آیا میخواهید
ارضی را تقسیم
کنید؟ غیر
ممکن است- زیرا
که، در آخرین
دقیقه،
مذاکرهکنندگان
موافقت کردند
بندی را به
قانون اساسی
جدید اضافه کنند
که کلیه املاک
خصوصی را مورد
حمایت قرار میداد،
و اصلاحات
ارضی را عملاً
غیرممکن میکرد.
آیا میخواهید
برای میلیونها
کارگر بیکار
اشتغال ایجاد
کنید؟ نمیتوانید-
زیرا که
«کنگره ملی
آفریقا» قرار
داد الحاق به
«گات» ( که
«سازمان تجارت
جهانی»
جایگزین آن
شد) را امضا
کرد، و با این
اقدام،
یارانه دادن
به کارخانههای
اتومبیلسازی
و نساجی
غیرقانونی شد.
به این ترتیب،
صدها کارخانه
واقعاً در
شرفِ تعطیلی
بود. آیا میخواهید
داروهای
بیماری ایدز
را به رایگان
به شهرکها،
که در آنجا
بیماری با
سرعتی
وحشتناک در حال
گسترش است،
برسانید؟ به
موجب تعهدی که
به «سازمان
تجارت جهانی»
داده شد (و
«کنگره ملی
آفریقا»، در
ادامۀ «گات»،
بدون گذاشتنِ
موضوع الحاق
به «سازمان
تجارت جهانی»
به بحثِ
عمومی، به آن
پیوست)،
رساندن
داروهای رایگانِ
ایدز به مردم،
ناقضِ حقوق
مالکیت معنوی
محسوب میشد.
آیا پول لازم
دارید تا برای
تنگدستان
خانههای
بیشتر و
بزرگتری بسازید
و به شهرکها
برق رایگان
بکشید؟
ببخشید- بودجه
لازم برای این
کار دارد صرف
بازپرداختِ
اصل و بهرۀ
وام سنگینی میشود
که بیسر و صدا
از دولت
آپارتاید به
دولت جدید
منتقل شد. آیا
میخواهید
پول بیشتری
منتشر کنید؟
آن را با رئیس دوران
آپارتایدِ
بانک مرکزی در
میان بگذارید.
آب رایگان
برای همه؟ غیر
محتمل است.
«بانک جهانی»
با گروه
اقتصاددانان،
پژوهشگران ، و
مربیان درون
کشوریاش (
یعنی یک «بانکِ
اطلاعاتیِ»
خودخوانده)،
مشارکت بخش
خصوصی را به
قاعدۀ کارهای
خدماتی تبدیل
کرده است. آیا،
برای اقدام
علیه سوداگریهای
مهارگسیخته،
میخواهید
معاملات ارزی
را کنترل
کنید؟ این عمل
معاملۀ 850
میلیون دلاری
با «صندق بینالمللی
پول» را که،
درست پیش از
انتخابات امضا
شد، نقض میکند.
آیا میخواهید
برای پر کردن
شکافِ درآمدِ
دورانِ آپارتاید،
حداقل دستمزد
را افزایش
دهید؟ نه. معامله
با «صندق بینالمللی
پول» کشور را
به «محدودیت
سطح دستمزدها»
متعهد میسازد.
حتی فکر
نادیده گرفتن
تعهدات را هم
نکنید – هر
تغییری به
عنوان گواهی بر
بیاعتباری
ملی، عدم
پایبندی به
«اصلاحات»، و
فقدان یک
«نظام
قانونمند»
تلقی خواهد شد
و همه اینها
به سقوط واحد
پول کشور، قطع
کمکهای
اقتصادی و
فرار سرمایه
خواهد
انجامید. نتیجه
اینکه
آفریقای
جنوبی آزاد و،
در همان حال،
اسیر میشد؛
هر یک از این
سَرواژههای
اسرارآمیز (
متل صندق بینالمللی
پول، گات و
غیره) ، مبین
رشته تاری در
شبکۀ تارهایی
بود که دست و
پای دولت جدید
را میبست.
( صفحهی
289- در ژانویه
سال 1990، نلسون
ماندلای
هفتاد و یک ساله
در محوطهی
زندان نشست تا
خطاب به
هوادارانش در
خارج از
زندان، نامهای
بنویسد. هدف
از نوشتن نامهی
مزبور پایان
دادن به این
بحث بود که
آیا گذراندن 27
سال پشتِ میلههای
زندان (
عمدتاً دز
جزیرهی روبن
نزدیک ساحلِ
کیپ تاوان)
تعهد رهبر
جنبش نسبت به
لزوم تحول در
اقتصادِ به
ارث رسیده از
دولت
آپارتایدِ
آفریقای
جنوبی را
تضعیف کرده
است یا خیر.
این نامه
یادداشتی فقط
دو خطی بود که
قاطعانه به
بحثها پایان
داد: « سیاستِ
حزبِ «کنگرۀ
ملی آفریقا» ملی
کردن معادن،
بانکها و
صنایع تحتِانحصار
است. تغییر یا
تعدیلِ نظرات
ما در این زمینه
غیرقابل تصور
است.
برخورداری
سیاهان از
قدرتِ
اقتصادی هدفی
است که از آن
کاملاً حمایت
و آن را بسیار
ترغیب میکنیم،
اما در وضعیت
کنونی، کنترل
دولت بر بخشهای
خاصی از
اقتصاد
غیرقابل
اجتناب است.»
صفحهی 292-
آنچه همهی
جناحهای
مبارزِ راه
آزادی دربارۀ
آن توافق
داشتند این
بود که
آپارتاید
صرفاً یک نظام
سیاسی نبود که
تعیین میکرد
چه کسی حقِ
رأی دارد و میتواند
آزادانه رفت و
آمد کند،
بلکه، علاوه
بر آن، یک
نظام اقتصادی
بود که
نژادپرستی را
به عنوان
وسیلهای
برای اجرای
تعمیداتی
بسیار سودآور
به کار میگرفت:
یک گروه نخبۀ
کوچک
سفیدپوست
قادر به انباشتنِ
سودهای هنگفت
از معادن،
مزارع و کارخانههای
آفریقای
جنوبی بود
زیرا که از
مالکیت اکثریتِ
بزرگِ سیاهپوست
جلوگیری میشد
–اکثریتی که
مجبور بود
نیروی کارش را
به بهائی
بسیار نازلتر
از ارزش واقعی
در اختیار
گذارد- و اگر
جرأت تمرد مییافت،
مورد ضرب و
شتم قرار میگرفت
و به زندان
افکنده میشد.
در معادن،
سفیدپوستان
دهها برابر
سیاهان
دستمزد میگرفتند
و، مثل
آمریکای
جنوبی،
گردانندگان صنایع
بزرگ برای
ربودن و از
بین بردنِ
کارگران سرکش،
با پلیس
همکاری
تنگاتنگی
داشتند.
ماندلا
در یادداشت دو
جملهایش از
زندان تأیید
میکرد: او
هنوز به این
جمعبندی
باور داشت که
بدون
بازتوزیع
ثروت، آزادیای
وجود نخواهد
داشت. در حالی
که بسیاری از
کشورهای دیگر
شرایطِ «گذار»
را از سر میگذراندند،
این اظهارات
ماندلا تبعات
وسیعی داشت.
اگر ماندلا
«کنگرۀ ملی
آفریقا» را به
مسندِ قدرت مینشاند
و بانکها و
معادن را ملی
میکرد، این
عمل تبدیل به
یک بدعتگذاری
و رویه میشد.
به این ترتیب،
اقتصاددانانِ
«مکتبِ شیکاگو»
خیلی مشکلتر
میتوانستند
در سایر
کشورها چنین
پیشنهادهایی را
به عنوان
افکارِ کهنه و
پوسیده مردود
شناسند و بر
معرفی تجارت
آزاد و
بازارهایِ
آزادِ مهار
نشده به عنوان
تنها وسیلهی اصلاحِ
نابرابریهای
عمیق اصرار
بورزند.
صفحهی 294-
در دهۀ 1980،
جنبشِ ضد
آپارتاید به
یک جنبش تودهای
در ابعاد
جهانی تبدیل
شده بود و، در
خارج از
آفریقای
جنوبی،
موثرترین
سلاحی که
فعالین به کار
میگرفتند
تحریم
ابرشرکتها
بود –هم تحریم
محصولاتِ
ساخت آفریقای
جنوبی و هم
تحریم شرکتهای
بینالمللی
که با حکوت
آپارتاید
معامله تجاری
انجام میدادند.
هدفِ راهبردِ
تحریم این بود
که چنان فشاری
بر شرکتها
وارد آورد که
مجبور شوند
دولت آفریقای
جنوبی را برای
پایان دادن به
آپارتاید تحت
فشار قرار
دهند. اما یکی
از شاکلههای
این مبارزات
مولفهی
اخلاقِ آن نیز
بود: به این
معنا که
بسیاری از مصرفکنندگان
عمیقاً معتقد
بودند که شرکتهایی
که از قوانینِ
برتری جویانۀ
سفیدپوستان
نفع میبرند
سزاوار مجازتهای
مالیاند.
در
برابر چنین
رفتارِ به
اصطلاح
غیرمنضبطی، «صندق
بینالمللی
پول»، خزانهداری
ایالاتمتحده
و «اتحادیه
اروپا» بسیار
خشمگین میشدند؛
اما، از سوی
دیگر، ماندلا
هم یک قدیسِ زنده
بود –پس،
اقدام او از
حمایت مردمی
عظیمی برخوردار
میبود.
***** هرگز
نخواهیم
دانست که کدام
یک از این
نیروها میتوانست
توانمندتر از
کار درآید. در
فاصلهی سالهای
بین نگارشِ
یادداشت
ماندلا از
زندان و پیروزی
فراگیر
انتخاباتیِ
«کنگرۀ ملی
آفریقا» در 1994 (
که وی به
ریاست جمهوری
برگزیده شد)،
اتفاقاتی روی
داد که ردههای
بالای حزب را
متقاعد کرد که
نمیتوانند
از وجهۀ مردمیشان
برای بازپسگیری
و بازتوزیعِ
ثروتِ تاراجشدۀ
کشور استفاده
کنند.
بنابراین به
عوضِ رساندنِ
مردم به برزخی
بینابینِ
کالیفرنیا و
کنگو، «کنگرۀ
ملی آفریقا»
سیاستهای را
در پیش گرفت
که نابرابریها
و ارتکاب
جرائم را به
چنان نقطهی
انفجاری
رساند که
فاصله دارا و
ندار در آفریقای
جنوبی اکنون
بیشتر به سان
ِفاصلۀ بورلی
هیلز(منطقه
عیانی لسآنجلسی)
و بغداد است.
امروز این
کشور گواهِ حی
و حاضرِ برای
این است که در
صورت جدایی
بین اصلاحات
اقتصادی و
تحولات
سیاسی، چه روی
خواهد داد. به
جهت سیاسی،
مردمِ این
کشور از حقِ
رأی، آزادیهای
مدنی و
حاکمیتِ
اکثریت
برخوردارند.
اما به لحاظِ
اقتصادی،
آفریقای
جنوبی کشور
برزیل را به
عنوان
نابرابرترین
جامعۀ جهان
پشت سر نهاده
است.
صفحهی
296- مذاکراتی که
پایانبخشِ
آپارتاید بود
در دو مسیرِ
موازی با نقاطِ
مشترکِ بسیار
صورت میگرفت:
یکی در سطحِ
سیاسی و دیگری
در سطحِ اقتصادی.
بالطبع،
بیشتر توجیهات
بر جلساتِ
سیاسیِ پُر
سروصدا بین نلسون
ماندلا و
اف.دبیلیو.دوکلارک
رهبرِ «حزب ملی»،
معطوف میشد...دولتِ
دوکلارک در
این مذاکرات
یک راهبرد دوجانبه
را اتخاذ کرد:
ابتدا، با
توسل به «اجماع
واشنگتن»، که
تقریباً در
همه جا نقشِ
مسلط داشت و
مدعی بود فقط
یک راه برای
ادارۀ اقتصاد
وجود دارد،
عرصههای
اصلی تصمیمگیریهای
اقتصادی –از
قبیلِ سیاستهای
تجاری و بانک
مرکزی- را
دارای ماهیت
«فنی» یا «اداری»
تصویر کرد.
سپس، طیف
وسیعی از
ابزار جدیدِ
سیاستهای
اقتصادی
–اصلاحات
ساختاری- را
به کار گرفت
تا کنترل این
مراکز قدرت را
به خبرگانِ
ظاهراً بیطرف،
اقتصاددانانِ
علیالظاهر
بیطرف، و
مقامات «صندق
بینالمللی
پول»، «بانکِ
جهانی»، «گات
(سازمان تجارتِ
جهانی» و «حزبِ
ملی» -یعنی هر
کس جز
رزمندگانِ راهِ
آزادی در
«کنگرۀ ملی
آفریقا»-
واگذارد. این
سیاستِ
دوکلارک یک
راهبردِ
بالکانیزه کردنِ
بود، نه
بالکانیزه
کردنِ
جغرافیایِ کشور
(که دو کلارک
در ابتدا قصدش
را داشت)،
بلکه بالکانیزه
کردنِ عرصۀ
اقتصاد.
این
طرح با موفقیت
جلوی چشمانِ
رهبرانِ «کنگرۀ
ملی آفریقا»
انجام شد، که
بالطبع
دلمشغولِ بردنِ
مبارزه برای
کنترلِ
پارلمان
بودند. در جریانِ
عمل، «کنگرۀ
ملی آفریقا» در
برابرِ
راهکارِ
بسیار
موذیانهتری،
از دفاعِ خود
بازماند – این
راهکار موذیانه
عمدتاً طرحی
ماهرانه برای
حصولِ
اطمینان از
عدمِ پوشاندن
جامۀ قانون به
بندهای اقتصادیِ
«منشورِ
آزادی» در
آفریقای
جنوبی بود.
شعارِ «حکومت
از آن ِ مردم
است!» به زودی
تحقق پیدا میکرد،
اما گسترۀ
حاکمیتِ مردم
به سرعت کاهش
مییافت.
قصفحهی 299-
قرار بود بانک
مرکزی به
عنوان نهادی
خودمختار
درونِ دولتِ
آفریقای
جنوبی اداره و
استقلالش
توسطِ قانونِ
اساسی تضمین
شود، و نیز ادارهاش
بر عهدۀ کریس
استالز یعنی
همان فردی گذاشته
شود که آن را
تحتِ حاکمیتِ
آپارتاید
اداره میکرد...اگر
بانکِ مرکزی
به دولتِ
«کنگرۀ ملی
آفریقا»
پاسخگو نمیبود،
قرار بود
دقیقاً به چه
کسی پاسخگو
باشد؟ به
«صندق بینالمللی
پول»؟ به
بورسِ سهامِ
ژوهانسبورگ؟
روشن است که
«حزبِ ملی» سعی
داشت، حتی پس
از شکستِ انتخاباتی،
راهی
غیرمستقیم
برای حفظِ
قدرت پیدا
کند- راهبردی
که لازم بود
«کنگرۀ ملی
آفریقا» به هر
بهایی در
برابر آن
مقاومت کند...
«کنگرۀ ملی
آفریقا» فقط
از بابتِ
موضوعِ
استقلالِ بانکِ
مرکزی تسلیم
نشد: در یک
سازشِ عمدۀ
دیگر، دریک
کیز، وزیر
دارایی
سفیدپوستِ
حکومتِ
آپارتاید،
نیز در مقامِ
خود تثبیت شد –
درست همانطور
که وزیر
دارایی و
روسای بانک
مرکزی
آرژانتین در
حکومتِ
دیکتاتوری با
بازگشتِ دموکراسی
نیز به نحوی
توانستند
جایگاه خود را
حفظ کنند.
صفحهی 305-
از مسئولانِ
«کنگرۀ ملی
آفریقا»، این
تابو امکبی (
دستِ راستِ
نلسون ماندلا
در طول دورانِ
ریاست جمهوریاش
و فردی که
قرار بود به
زودی جانشینِ
وی شود) بود که
به نظر میرسید
میداند
چگونه باید
این شوکها
(در بازارهای
مالی) را
متوقف کرد. او
سالهای
زیادی از
دورانِ
تبیعدش را در
انگستان گذرانده،
در دانشگاه
ساکس تحصیل کرده
و سپس به لندن
نقلِ مکان
کرده بود. در
دهۀ 1980، موقعی
که شهرکهای
سیاهپوستنشین
کشورش را گاز
اشکآور پر
کردهبود، او
در فضایی تنفس
میکرد که به
دودِ
کورکنندهی
تاچریسم
آغشته بود. در
بینِ همه
رهبرانِ «کنگرۀ
ملی آفریقا»،
امکبی تنها
فردی بود که
خیلی راحت با
رهبرانِ
تجاری حشر و
نشر داشت و،
پیش از آزادی
ماندلا، با
مدیرانِ شرکتها
که از چشماندازِ
حاکمیتِ
اکثریتِ سیاه
هراسان بودند چند
جلسه پنهانی
برگزار کرد.
اظهارنظرِ
هیو ماری،
سردبیرِ یک
مجلۀ تجاری
معتبر، در سال
1985 پس از شبی
میگساری با
امکبی و جمعی
از تجار
آفریقای
جنوبی در
قمارخانهای
در کشور
زامبیا، چنین
بود: «حتی در
دلهرهآورترین
شرایطِ نیز،
مسئولانِ
ارشدِ "کنگرۀ
ملی آفریقا"
قادرند جو
اعتماد را
حاکم کنند.»
امکبی
مجاب شده بود
که کلیدِ آرام
کردنِ بازار
این است که
«کنگرۀ ملی
آفریقا» ان
اعتمادِ محفلیِ
مورد اشارۀ
هیو ماری را
در مقیاسی
بسیار وسیع
القا کند. به
گفتۀ گومد،
اکمبی نقش
معلمِ بازار
آزاد را در
حزب به عهده
گرفت. اکمبی
باید به حزب
میآموخت که
بازار (این
جانور وحشی)
افسار گسیخته
است؛ رام
نشدنی است؛
باید با هر
خوراکی که میطلبد-
یعنی رشد، و
باز هم رشدِ
هر چه بیشتر-
تغذیهاش کرد.
این
چنین بود که،
به جای
درخواستِ ملی
کردنِ معادن،
ماندلا و
اکمبی با هری
اوپنهایمر،
رئیسِ سابقِ
هیئتِ مدیره
شرکتهای
انگلو امریکن
و دوبیرز ( دو
غولِ
استخراجِ
معدن و مظاهر
اقتصادیِ
حاکمیت
آپارتاید) مرتبا
دیدار میکردند.
کوتاه مدتی بعد
از انتخاباتِ
سال 1994، آنها
حتی برنامه
اقتصادی
«کنگرۀ ملی
افریقا» را
برای تصویب به
اوپنهایمر
تسلیم کردند
و، به منظور
تأمین نظراتِ
وی و نیز
صنعتگرانِ
برجسته،
تجدید
نظرهایی کلیدی
در برنامه
مزبور به عمل
آوردند. به
امید اجتناب
از روبرو شدن
با شوک دیگری
از سوی بازار،
ماندلا در
اولین مصاحبۀ
پس از انتخابش
به عنوان رئیس
جمهور،
محتاطانه از
اظهاراتِ
پیشینش در
دفاع از ملی
کردنِ صنایع
فاصله گرفت و
گفت: «در سیاستهای
اقتصادیِ ما،
حتی یکبار هم
به ملی کردنِ
صنایع اشارهای
نشده است، و
این امری
تصادفی نیست.
هیچکدام از شعارهایمان
ما را با هیچ
یک از
ایدئولوژیهای
مارکسیستی
پیوند نمیدهد.»
مطبوعاتِ
مالی این
نوکیشی را
ترغیب میکردند.
مثلاً وال
استریت
ژورنال مینوشت
:«اگرچه "کنگرۀ
ملی آفریقا"
هنوز دارای یک
جناحِ چپِ
قدرتمند است،
حرفهای آقای
ماندلا در
روزهای اخیر
بیشتر شبیه مارگارت
تاچر بوده است
تا سوسیالیت
انقلابیای
که خود او
زمانی تصور میشد
باشد»
گذشتهی
رادیکالِ
«کنگرۀ ملی
آفریقا» هنوز
در یادها بود
و ، به رغم همهی
تلاشهای
دولت برای
آنکه
تهدیدکننده
به نظر نیاید،
بازار همچنان
شوکهایی
دردناک وارد
میآورد: ظرف
یک ماه در سال
1996، ارزشِ رَند
(واحد پول
کشور) 20 درصد
سقوط کرد و با
تداومِ
انتقال پولهای
ثروتمندانِ
دلنگران به
خارج از کشور،
آفریقای
جنوبی گویی که
به خونریزی
سرمایهای
افتاده بود.»
امبکی
ماندلا را
مجاب کرد
گسستنِ
قاطعانه از گذشتهها
ضروری است
و«کنگرۀ ملی
آفریقا» به
طرح اقتصادی
کاملاً جدیدی
نیاز دارد-
چیزی
جسورانه،
چیزی تکاندهنده،
چیزی که
بتواند با
ضرباتی قاطع،
توجه برانگیز،
و قابل درک
برای بازار،
این نکته را منتقل
کند که «کنگرۀ
ملی آفریقا»
با میل فراوان
آمادۀ پذیرش
«اجماع
واشنگتن» است.
(باقی
مطلب را در
نسخه پیدیاف
کتاب دنبال
کنید)
برداشتِ
آزاد مینا
قربانی از فصل
10: تولدِ دموکراسی
در بند از
کتابِ دکترین
شوک : ظهور
سرمایهداریِ
فاجعه- نوشته
نائومی
کلاین2007- ترجمه:
مهرداد شهابی/
میرمحمود
نبوی 1389– نشر
کتاب آمه