دین
ستیزی به
مثابه افیون
توده ها
*علی
علیزاده،
مدرس فلسفه و
فعال سیاسی در
لندن،
چند روزی
است که آهنگی
از شاهین نجفی
خواننده ایرانی
مقیم اروپا
منتشر شده است
که حاوی اشاراتی
به امام دهم
شیعیان است.
فارغ از
محتوای آن،
اثر نجفی
محملی شده است
برای لشگرگشی
مذهب-ستیزان
افراطی در
برابر
افراطیون
مذهبی مسلح به
سلاح دولتی
شده ارتداد.
همچنین به عنوان
محصولی
جانبی،
آنانکه آزادی
بیان را همواره
مقید به حدودی
برگرفته از
معیارهای
اجتماعی میدانند
و آنانکه
آزادی بیان را
بی حد و حصر می
خوانند،
گرهگاهی برای
صف آرایی در
مقابل یکدیگر
پیدا کردهاند.
شکی
درباره
غیرانسانی
بودن حکم
ارتداد، اجرا
و یا تهدید به
اجرای آن از
طریق نهادهای
قضایی سرکوب
در داخل و
نهادهای
امنیتی در
خارج از مرز
ها نیست. اما
نزاع هایی از
این دست،
انتزاعی
ترین، بی
معناترین و
غیرسیاسی
ترین بستر برای
طرح مساله
آزادی بیان،
مدارا و
دموکراسی
هستند. خبری
به ظاهر مشابه
ولی بسیار
متفاوت نیز
این روزها در
فضای رسانه ای
منتشر شده
است. محمود
شکرایه،
کاریکاتوریستی
که چهره
نماینده اراک
در مجلس را
کشیده و به
شلاق محکوم
شده است. این
نقطهای
انضمامی و
عینی از اهمیت
آزادی بیان به
منظور مهار
قدرت است که
در خور نشان
دادن همبستگی
عملی است. به
سایه رفتن خبر
شکرایه نشان
میدهد که
مساله تنها
آزادی بیان
نیست.
ساختار
فرهنگی-اجتماعی
نزاع اطراف
اثر نجفی نسخهای
است کوچک از
آنچه در
ابعادی جهانی
حول کتاب
»آیات شیطانی«
سلمان رشدی در
سال ۶۷ و
کاریکاتورهای
دانمارکی از
پیامبر
مسلمانان در
سال ۸۴ شمسی
رخ داد. رشدی و
کاریکاتورهای
دانمارکی نقشی
عمده هم در
افزایش
اسلام-ستیزی،
یعنی شکل امروزی
نژاد پرستی در
غرب و هم روی
دیگر آن، بنیادگرایی
اسلامی
داشتند. به
دلیل تفاوت
تجربه تاریخی
سی سال گذشته
ایرانیان از
اسلام این
حاشیه ضروری
است که اسلام
ستیزی غربی
برخلاف
ادعایش،
مسلمانان
بنیادگرا را
آنقدر هدف نمیگیرد
که عموم مردم
عادی کشورهای
مسلمان را. بر
سر بن لادن و
شاهین نجفی
یکسان بمب میریزد
و آنها را در
خیابان های
غرب یکسان
تفتیش بدنی می
کند.
رشدی و
کاریکاتورهای
دانمارکی به
کمک روایت
نو-استعماری از
برتری فرهنگی
غرب بر شرق
آمدند. آنها
به توپخانه ای
فرهنگی مهمات
رساندند که
کارش سرپوش گذاشتن
بر نژادپرستی
های غرب بود
که شمه ای از
آن را در
گوانتانامو و
ابوغریب و
بگرام دیده ایم.
کاریکاتورها
را یک
دانمارکی
کشیده بود ولی
آیات شیطانی
را یک مسلمان
غربی شده، به
قول فرانتس
فانون، پوستی
سیاه با ماسکی
سفید. نجفی هم
تصور نمیکنم
این آهنگ را
اگر در ایران
مانده بود می
خواند. یعنی
آنجا که
معتقدان به
مقدسات شیعه،
نه دیگر
اشیایی
ناشناس و
انتزاعی که از
دور دیده می
شوند، که
همسایه و دوست
و همکلاسی و
مادر و پدر او
می بودند. محل
اجرای
جغرافیایی
این اثر، یعنی
از درون مرزهای
سیاسی غرب،
امری کلیدی در
رمزگشایی از
معنا و کارکرد
اجتماعی و
سیاسی آن است.
از ابعاد
جهانی که
بگذریم در بعد
محلی اما، آثاری
از این دست
تنها «دیگری
سازی» را در
جامعه ایران
دامن می زند،
«دیگری» شده ها
را دموکراسی
خواهان که
نیاز به
فراگیر کردن
حداکثری پروژه
خود دارند جذب
نخواهند کرد.
دیگری سازی طبقاتی
سالهای پس از
اصلاحات،
تحقیر بخشی از
طبقات فرودست
در رتوریک
«خز»، امری
موثر بود در آوردن
آنها به گرد
محمود احمدی
نژاد.
آثاری
مانند اثر
نجفی و یا
حداقل تعبیر
عام از محتوای
آن، عکسالعمل
هایی هیستریک
و بلاواسطه
هستند که نقطه
ای اشتباه را
در ساختار
سرکوبی که از
نهاد دین
مشروعیت میگیرد
نشانه گرفته
اند. اثر نجفی
برای مثال، نهاد
و طبقه
اجتماعی و
اقتصادی
روحانیت را که
اسطوره های
شیعی را به
تملک انحصاری
خود درآورده
تا برای ماشین
دولت و قدرت،
در سطح
روبنایی،
محتوای
معنایی و
مشروعیت
سیاسی بسازند
رها میکند و
خود اسطوره را
مستقیماً
نشانه می
گیرد. اسطوره
هایی که در
خود نشانهها
و دال هایی
کلی و سیال و
هزار-معنایی
هستند.
این
اسطوره ها
امور مشترک
فرهنگی در
میان یک قوم و
ملت، و یا
بخشی از آن
هستند که
لزوماً نباید
به هیچکس و
گروه خاصی
تعلق داشته
باشند. منابعی
عمومی هستند
که مشمول
قانون انفال
میشوند و
هرکس میتواند
سهمی از آن
بگیرد یا آن
را به حال خود
رها کند. از
دهان
روحانیان و
مداحان همدست
حاکمیت به
منظور سرکوب
جوانان در
خیابان و
مخالفان
سیاسی به در
میآیند و از
دهان علی
شریعتی و آیت
الله منتظری و
هدی صابر به
دلیلی متضاد.
این به این
معنی نیست که
اسطوره ها شکل
و گاه نام عوض
نمیکنند و یا
در رقابت با
اسطوره های
جدید فراموش و
به حاشیه رانده
نمی شوند. اما
سیر زندگی و
مرگ اسطوره ها
نه محصول خش
انداختن حسی
از طریق هنر و
نه حتی محصول
بحثهای
مفهومی از
طریق فلسفه و
منطق و یا شکل
شبه علمی آن
در آثار
ریچارد
داوکینز،
بلکه محصول تغییر
در روابط
اجتماعی،
تاریخی و
اقتصادی است.
چرا که
اسطوره ها
تنها بیانی
نمادین از درد
ها و نیازهایی
هستند که روابط
حاکم بر یک
جامعه در دوره
ای خاص ایجاد
می کنند. در
بعدی کلان تر
باید گفت که
تا زمانی که
شرایط
اجتماعی و
اقتصادی مولد
بیگانگی شدگی
انسانها از
خود، از
اجتماع و از
طبیعت وجود
داشته باشند
تنها از یک
دین به دین دیگر
و از یک
ایدئولوژی به
ایدئولوژی
دیگر میتوان
رفت. دین چیزی
بیش از بیان
حسانی بیواسطه
و مشترک از با
هم بودگی یک
جمع و قوانین نانوشته
ملزوم برای
این با هم
بودگی نیست.
از این منظر
ایدئولوژی
جهان مدرن در
غرب، دین جدید
این بخش از
جهان است.
آنها که
مومنانه به
دین ستیزی میپردازند،
نمیدانند که
آنچه روشنگری
و بی-خدایی می
نامندش اگر هم
از فلسفه و
تفکر آغاز شده
باشد، که نشده،
برای اینکه
نقش وسیع
اجتماعی بازی
کند باید چارچوب
اصلی خود را
در باورهای
عام نقدناپذیر
فرموله بندی
کند و مجبور
به ساخت اسطوره
های جدید برای
خود است.
اسطوره هایی
که به همان
میزان از تن
دادن به تحلیل
مفهومی امتناع
می کنند که
اسطوره های
مذاهب پیشین.
اگر شوخی با
اسطوره های
مسیحی به
تحریک شدن
مسیحیان در
غرب نمی
انجامد برای
این است که
امروزه مسیحیت
منبع اسطوره
های انسجام
دهنده اجتماعی
در این جوامع
نیست.
اما با همه
تفاوت ها، اگر
نحوه کشته شدن
حسین بن علی
در کربلا و
تصور آن در
ذهن شیعیان
تابویی است که
شکستن آن به
تحریک
احساسات آنها
می انجامد،
آنچه از
واقعیت نسل
کشی چند میلیون
یهودی در شکل
اسطوره
هولوکاست
متبلور شده،
تابویی برای
جهان غرب است.
برای همین
محمود احمدی
نژاد سهل الوصول
ترین و خطرناک
ترین راه
تحریک افکار
عمومی غرب را
با انکار
هولوکاست
انتخاب کرد.
توهین تحریککننده
به اسطوره های
یک فرهنگ، کمک
به غلیان احساساتی
است که هردو
طرف نزاع را
در اعتقاد شهودی
و حسانی خود
مصر تر می کند.
اما آنچه
مذهب ستیزی را
در میان عدهای
از ما بر می
انگیزاند،
شکل منحرف شده
میل سیاسی به
برخورد با
حاکمیتی خاص
است که به نام مذهب
حکومت می کند.
به دلیل بنبست
برخورد سیاسی
با این حاکمیت
در دو سال گذشته،
باید انتظار
ظهور اشکال
ناسودمند تری
برای
کانالیزه کردن
نارضایتی از
ساختار تبعیض
آلود موجود را
هم داشت. اما
آنها که به
چنین واکنشهایی
تن می دهند
فریب ادعای
کاذب حاکمیت
درباره منبع
مشروعیتش را
خورده اند.
اگرچه
حاکمیت ماشین
صدها هزار
نفره تبلیغات مذهبی
از طلاب و
چندین شبکه
رادیویی و
تلویزیونی
مختص آداب
فقهی به راه
انداخته، اما
نباید به این
دروغ او اذعان
کرد که قدرتش
محصول اعتقاد
دینی مردمان این
سرزمین است.
در چنین اذعان
کردنی، شکست
خود را رقم
زده ایم. قدرت
حاکمیت از
توان سرکوب، مالکیت
ماشین نظامی و
انتظامی و
امنیتی، مالکیت
انحصاری بخش
عظیمی از
اقتصاد،
امکان باز-توزیع
دلبخواه
منابعی ملی که
اجازه بازارایی
طبقاتی و
مهندسی های
اجتماعی در
ابعاد کلان را
میدهد میآید
و نه از توجیه
مذهبی رفتارش.
از بهمن ۵۷ تا
به امروز یکی
از تحلیلهای
رایج این بوده
است که
نیروهای
طرفدار آیت الله
خمینی با
همدستی
فرودستان
شهری به شدت
مذهبی به
منظور اجرای
شریعت قدرت را
به دست گرفتند.
این فرمول را
باید کاملاً
برعکس کرد:
نیروهای
طرفدار آیت
الله خمینی به
منظور تصاحب
قدرت با
فرودستان
شهری از یک
طرف و بخشهایی
از طبقه متوسط
(همان که
امروز جزو
اسطوره های
نقد ناپذیر
نیروهای
دموکراسی
خواه ایران
است)، از طریق
مانورهای
اقتصادی و
سیاسی بسیار
متنوعی متحد
شدند و از
شریعت هم به
عنوان ابزار و
بهانهای
برای سرکوب
رقیبان و
انحصار قدرت
استفاده کردند.
آنجا که
لازم دیدند
فتیله این
شریعت-مداری
را بالا بردند
و آنجا که به
خود مطمئن تر
بودند یا
برعکس
مقاومتی از
پایین از جانب
مردم بود این
فتیله را پایین
آوردند. آنها
که سال هاست
انرژی سیاسی
ما را در
دوگانه کاذب
دولت مذهبی در
برابر
سکولاریسم
متمرکز کردهاند،
مبارزان
راستین
برعلیه
ساختار
تماماً برساخته
از تبعیض
موجود نیستند
که تبعیض اش بر
علیه
مسلمانان
غیرعابد به
درگاه ولایت
فقیه کمتر از
دیگران نیست.
مبارزه در
روبنا، انگار
تنها شکلی از
مبارزه است که
از چپ و راست،
آموخته ایم.
دین چه در
شکل سنتی و چه
در شکل سکولار
آن بسیار
بیشتر از
افیون توده
هاست. کارل
مارکس فیلسوفی
آلمانی در قرن
نوزدهم می
گوید: «نقد
مذهب، گل و بوته
های نقاشی شده
تخیلی را از
زنجیرهای انقیاد
دست و پای
آدمیان پاک
نمیکند تا
انسان این
زنجیرها را
حالا بدون
تخیل و مرهمی
و تسکینی باز
هم به دوش
بکشد. بلکه
باید آن
زنجیرها را به
دور افکند.»
منظور او از
این زنجیرها،
شرایط انقیاد
کار فروشان
تحت روابط تولیدی
بازار آزاد و
سرمایه داری
است. کنایی
آنکه حمله به
گل و بوته
های نقاشی شده
بر این زنجیر
ها، هم در ایران
و هم در جهان
غرب، زمانی
انجام میشود
که این
زنجیرها،
یعنی سازوکار
بازار ازاد،
امروزه خود
اسطوره ای
انتقاد
ناپذیر شده اند.
مبارزه با
مذهب به این
شکل تسکینی
است موقتی بر
زخم های بخشهایی
از جامعه
ایران که در
مبارزه با
زیرساخت های
تبعیض شکستخورده
اند. چنین
مذهب ستیزی
تحریککننده
ای خود نقش
افیونی
اجتماعی را
بازی می کند.
در مبارزه
ما با این
سیستمهای
تبعیض نباید
به هیچ وجه
اجازه داد که
خطوط
برسازنده
تبعیض که به
دست حاکمان و
از بالا ساخته
شده، مسلمان
را در برابر
نامسلمان،
شیعه را در
برابر سنی، بی
خدا را در
برابر باخدا
قرار دهد.
آنها که
راهی برای
رهایی انسانها
از زنجیرهای
استثمار
سیاسی و
اقتصادی ندارند،
بهتر است اگر
هم گمان میکنند
مذهب تنها گلهای
نقاشی شده بر
روی این زنجیر
هاست، آنچه را
که تسکین محرومان
می دانند، به
حال خود
بگذارند.
*-مطلب زیر را
برای بیبیسی
فارسی نوشته
است