مسافر
جاده شمشير
مرورى
بر كتاب:
كلاغ
و گل سرخ،
مهدى اصلانى،
ناشر
مجله آرش،
تابستان ۱۳۸۸، چاپ اول، ۴۵۸ صفحه
بهروز
جليليان
behrouzan@gmail.com
مهدى
اصلانى راست
مى گويد. اين
مهمترين وجه
كتاب اوست كه
بخش مهمى از
آن خاطرات
زندان سياسى به طور
کلی است. برخلاف
تعدادى از
كتاب هاى
خاطرات
زندان، كه نويسندگان
با تكيه بر
يادها و هم
چنين شنيده هاى
ديگران در
بسيارى موارد
به سردرگمى
بين روايت سر
راست و قصه گويى
مى رسد، مهدى
اصلانى به هر
آنچه مى
پردازد كه مى
داند و يا
توانسته جمع
آورى كند. در
عنوان بندى
كتاب هم به
خاطرات زندان
اشاره اى نمى
شود، چون
تمامى آن
خاطرات زندان
نيست، اما بخش
بزرگ اين " بغض
زخم هميشه" مهدى
اصلانى
خاطرات زندان
سياسى در
دوران جمهورى
اسلامى است.
اساس
نگارش يادهاى
زندان سياسى،
برداشتن بار
بزرگ تعهد به
همه آن
همبنديان و
دورانى است كه
ديگر از "جاده
شمشير"، به
تعبیر مهدى
اصلانى، باز
نمى گردند. نگارش
و چاپ خاطرات
اين گونه، رها
شدن هر چند كوتاه
مدت از درد و
رنج بزرگى است
كه وى تا به آخر
عمر با خود مى
كشد. اين لطمه
عاطفى و زخم
بزرگ روحى
همواره زندانى
سياسى سابق را
در بند نگاه
مى دارد، يك
زندانى سياسى
هيچ گاه آزاد
نمى شود.
مرور بر
اين كتاب، نه
از سر همدردى
و همراهى با
مهدى اصلانى و
ديگر
زندانيان
سياسى است، كه
معتقدم هيچ كس
جز خود آنها
نمى تواند آن
زخم عميق بى
عدالتى و
تحقير را درك
كند، كه تنها
ياد آن همه
عزيزان و
دلاوران
مبارز كه در
آن دهه خونين،
جان شيفته خود
را چراغ راه
ما كردند براى
ما باقى مانده
است. نگارنده
در صدد است كه
نكات ارزشمند
و همچنين نادرست
كتاب مهدى
اصلانى را
نشان دهد.
فصل اول
كتاب با روایت
مرگ برادر
نويسنده كه ما
با عنوان " لات
ولوت" مى
شناختيم،
بازنگرى
دردناكى به
گذشته است. حسين
تايتان كه
روشن فكران و
اغلب فعالين
سياسى وى را
به عنوان يك " لمپن"
مى شناختند،
از اعماق و از
دل مردم بود. مهدى
اصلانى در
زمان مرگ
برادر، از
فعالين سازمان
فداييان بوده
اما به اين
وجهه از نبرد "خير
و شرى" كه اغلب
فعالين سياسى
با آن درگير
بودند، اشاره
اى نمى كند و
قضاوت در باره
"حسين تايتان"
ها را به
خواننده
واگذار مى
نمايد و شكل و
شمايل قابل
تحسينى از آن
دوران ارائه
مى دهد.
مهدى
اصلانى در فصل
هاى ابتدايى
كتاب با توجه
به نظرات و
دانش امروزيش
به تحليل آن
دوران
پرداخته، مى
نويسد: " آيا
سى سال پيش
مردم ايران و
نيروهاى
سياسى مى
توانستند با
پيش درآمدى جز
جمهورى
اسلامى روبرو
شوند و در
جهتى خلاف
مسير خمينى
حركت كنند؟" جواب
او به اين
سوال منفى است.
بر خلاف
اصلانى،
معتقدم كه مى
توانستند. اما
شيوه برخورد و
تحليل شرايط
آن دوران انقلابى
را بدين گونه
نمى بينم. باوجودى
كه با خواندن
همه كتاب، در
مى يابيم كه
اصلانى،
تقدير گرا
نيست ولى نا
شكيبايى و تاسف
او از دست
دادن آن همه
جان هاى
شيفته، موقعيت
ها و
بربادرفتن
آرمان هايش،
خود و خوانندگانش
را به پاى
نهادن در ورطه
تباهى و نا اميدى
مى كشاند.
زبان
نگارش،
اصلانى،
زنده، پويا،
كمى متكلف به
همراه
تشبيهات
شاعرانه است. وى
البته فرزند
كوچه و خيابان
هاى جنوب فقير
نشين تهران
است و زبان و
ترفندهاى
گفتارى اين مردم
را ملات نوشته
خود كرده است،
كه تفاوتى
آشكار با ديگر
خاطرات منتشر
شدهء زندان سياسى
دارد.
در صفحه 17،
اصلانى براى
عجيب و غريب
نشان دادن طيف
هواداران
حكومت
اسلامى، از
شهيد دكتر
مرتضى لبافى
نژاد و متن
وصيت نامه
منسوب به وى
ياد مى كند و
معتقد است كه
فردى مانند وى
كه با تحصيلات
بالا و مقام
پزشكى در
جامعه، چنين
وصيت نامه اى ( كه
به اعتقاد
نگارنده نيز
واپسگرايانه
است) مى نويسد
و " به عنوان
يك پزشك،
زندگى اش را
در راه آرمان
و ايجاد
حكومتى هزينه
كرد كه سپس
خمينى شكلى ديگر
از آن را به
جامعه ارزانى
داشت." اصلانى
منبع اين وصيت
نامه را از
يكى از كتاب هاى
منتشر شده
توسط وزارت
اطلاعات رژيم
قرار داده است.
متاسفانه اين
اطلاعات
نادرست است. هر
چند كه درستى
و يا نادرستى
اين وصيت نامه
يك شهيد مجاهد
خلق در واپسين
ساعات اعدام
نمى تواند
مبناى قضاوت
اين چنينى
مهدى اصلانى و
يا هر كس
ديگرى باشد. بسيارى
از افراد
تحصيل كرده و
حتى با سال ها
سابقه
مبارزاتى با
رژيم شاه در
خدمت رژيم
جمهورى
اسلامى
درآمدند، كه نمونه
برجسته آن
مهندس مهدى
بارزگان است.
اما در
مورد مجاهد
شهيد مرتضى
لبافى نژاد،
وى از اعضاى
سازمان
مجاهدين خلق
ايران بود و
يكى از مراحل
پذيرش و
پيوستن به اين
سازمان اعتقاد
به راه و روش
آن بود كه
اساسا جايى
براى اين گونه
افكار
ارتجاعى
نداشت، از سوى
ديگر، سازمان
مجاهدين خلق
از سال 1352 و تا
مقطع انتشار
بيانيه تغيير
مواضع ايدئولوژيك،
در حال تغيير
و تحول بنيادى
بود، كه شهيد
لبافى نژاد
نيز در جريان
آن قرار داشت. اين
تغيير و تحولات،
سرانجام در
مهر 1354، منجر به
انتشار تغيير
مواضع
ايدٸولوژيك
سازمان از
اسلام به
ماركسيسم شد. در
اسناد و مدارك
بخش م ل
سازمان
مجاهدين خلق از
وى به عنوان
شهيد اين
سازمان در آن
زمان ياد شده
است. در پس از
اين تغيير و
تحول
ايدٸولوژيك
كه اكثريت
سازمان مجاهدين
خلق در بيرون
از زندان، آن
را پذيرفتند. بسيارى
از خانواده
شهداى اين
سازمان كه
بيشتر سنتى و
مذهبى بودند،
نمى توانستند
ماركسيست شدن
فرزندانشان
را بپذيرند و
تا آنجا كه
توان داشتند
كوشيدند كه
وابستگى آن
جان شيفتگان دلاور
به سازمان
مجاهدين خلق ( بخش
ماركسيست لنينيست)
را انكار كنند.
خانواده با
نفوذ شهيد
لبافى نژاد در
دم دستگاه
رژيم با هر
ترفندى، چنين
وانمود كردند
كه وى از
افراد بسيار
مذهبى سازمان
و پس از
انشعاب سال 1354
نيزهمچنان
مسلمانى
معتقد بوده
است. آنها با
انتشار اين
وصيت نامه که
در صحت آن می توان
تردید داشت (صرف
نظر از حالت
آدمی که در
لحظهء اعدام
وصیتنامه می
نویسد)، نه
تنها خيابان
كه
بيمارستانى
را هم به نام وى
كرده اند. اين
يادآورى،
صرفا براى
گرامى داشت
اين دلاور
مجاهد و
جلوگيرى از هر
گونه وابسته
وانمود کردنِ
آن مجاهدان
جان بركف به
رژيم جمهورى
اسلامى است.
مهدى
اصلانى خود را
هوادار سرسخت
فدايى و نام " فدايى"
مى داند و
معتقد است كه
بنا بر تربيت
خانوادگى ،
روى حرف
بزرگتر حرفى
نمى زند و
فدايى را "بزرگتر"
خود مى داند. با
وجودى كه
اطلاعات خوبى
از آن دوران
در به راست
غلتيدن و
خيانت بزرگ "فداييان
اكثريت" ارائه
مى دهد، اما
از كنكاش فكرى
خودش در آن
زمان نمى گويد.
از سوى ديگر
به نظر مى آيد
كه "سازمان
فدايى" ديگر
بزرگتر وى
نيست كه او آن
را به چالش
كشيده است. حقيقت
اين است كه با
اين نگرش كه
روى حرف بزرگتر
انتقادى
نباشد، كسى
وارد مبارزه
سياسى نمى شود
و اساسا توان
ادامه كار را
با اين گونه
برخوردهاى
احساسى
نخواهد داشت. به
اعتقاد
نگارنده با
وجود
انتقادات بسيار
اصلانى پس از
سال ها، وى
هنوز هم از
نشان دادنِ
واكنش خود به
آن دوران طفره
مى رود.
در صفحه 33،
نويسنده به
نقل قولى از
على كشتگر از
مقاله اى در
نشريه " سوسياليسم
و انقلاب" اشاره
مى كند، كه
على كشتگر آن
را به زبان
اصلى خوانده
بود. اصلانى
نمى نويسد كه
زبان اصلى اين
مقاله چه بود؟
و در كجا
منتشر شده
بود؟ كمى
پيشتر وى در مورد
تقلب فرخ
نگهدار از كپى
بردارى از
مقالات منتشره
توسط حزب
توده، آنها را
پر قدرت در
بحث و منسجم
بر مى شمارد
كه حتى
مخاطبانش را
به وجد مى
آورد. اصلانى
به طور تلويحى
معترف است كه
مقالات حزب
توده شايسته
چنين القابى
بوده اند. اگر
چنين است پس
حق با سازمان
اكثريت بوده
است كه به حزب
توده
بپيوندند. ميزان
اطلاعات و
سواد سياسى،
اعضاى اين
سازمان كه از
اين سخنان به
وجد مى آمدند،
متاسفانه
جوابى براى
دنباله روى از
رهبرانشان
است.
در همين صفحه،
نويسنده ،
چندين بار نام
افرادى از
مسئولين و
رهبرى سازمان
فداييان اكثريت
را كه مرتكب
خطاهاى فاحشى
شده اند، پنهان
نگاه مى دارد. اصلانى
در پاورقى
اعلام مى كند
كه نام واقعى
آنها نزد وى
محفوظ است. واقعا
اين پنهان
كارى و سپر
بلا شدن براى
آن خيانت
كاران٬ به چه
منظورى است. آيا
وى هنوز هم
دلبسته نام
فدايى است و
آن خيانت
پيشگان هنوز
هم بزرگان وى
هستند؟ سال ها
از آن دوران
گذشته و بسيار
بيشتر از تبه
كارى باند
فاسد در رهبرى
فداييان
اكثريت٬
برملا گشته و
رسوا شده اند.
در صفحه 42،
نويسنده پس از
انشعاب بزرگ
اقليت و
اكثريت در
سازمان
فدايى، معترف
است كه
بلافاصله، به
هيچكدام
نپيوست و مدت
ها بعد در بخش اكثريت
سازمان فعال
شد و " اكثريتى
بودنش به شش
ماه هم نرسيد"،
آيا واقعا
بدين گونه
بوده و يا
ميزان شرم همراهى
با سازمان
فداييان
اكثريت وى را
وادار به اين
پنهان كارى مى
كند. اصلا چه
نيازى دارد كه
متوسل به چنين
ناروايى شود. از
خرداد 1359 تا آذر
ماه 1360، بيش از
هيجده ماه مى
شود. با اين
حساب وى به
مدت يك سال
بدور از
هرگونه فعاليت
سياسى و
تشكيلاتى با
هيچكدام از
جناح هاى
فدايى بوده
است!! همانطور
كه در بالا
نوشته ام،
مهدى اصلانى
راست مى گويد،
آنجا كه در
صفحه 43 مى
نويسد، " حضور
در تشكيلاتى
كه در اوج
جنايت نه تنها
بى طرف نبود
كه طرف جنايت
كار ايستاد،
حتى اگر چند
ماه باشد،
خطايى است كه
تا دم گور پشت
قباله سياسى
آدمى است."
در مورد
همكارى فعال
سازمان
فداييان
اكثريت در
سركوب شديد
مبارزين
اتحاديه
كمونيست ها موسوم
به سربداران
توسط رژيم در
واقعه آمل در
بهمن 1360،
اصلانى به
گونه اى از
اسناد، نقل
قول مى آورد
كه اين سازمان
خيانت پيشه
مستقيم در اين
درگيرى نقشى
نداشته بود. نشريه
" كار اكثريت" در
شماره 147، در 14
بهمن 1360 مى
نويسد:
"... فداييان
خلق ايران (اکثريت
) و نيروهای
حزب توده
ايران از همان
نخستين لحظات
يورش مهاجمان
ضد انقلابی
دوش به دوش
مردم و
نيروهای بسيج
سپاه و ديگر
نيروهای
انتظامی شهر
با فداکاری در
سرکوب و دفع
مهاجمان فعالانه
شرکت داشتند. دو
تن از رفقای
ما و حزب در
حوادث آمل
توسط مهاجمان
ضد انقلابی از
ناحيه شکم و
سر مجروح شدند
که هم اکنون
در بيمارستان
بستری هستند ..."
نويسنده
در صفحه 60، و در
پيرامون
انشعاب بخشى
از فداييان،
موسوم به " كنگره
16 آذر" كه وى
نيز عضوى از
آن بوده است،
مى نويسد؛ " تا
آن جا كه به
ياد مى آورم
جز در مواردى
كم رمق در
كاربست
ادبياتى خفيف
در دفاع از
حاكميت خط امام،
تفاوتى كيفى و
پررنگ در
برخورد با
حكومت به اين
دو جريان [ فداييان
اكثريت و
منشعبين 16 آذر] وجود
نداشت." همان
گونه كه
اصلانى با
آوردن بيانيه منشعبين
16 آذر در صفحه 62،
مشخص مى كند
كه: "مبارزه
پيگير با
انحرافات
درون جنبش
كمونيستى را
با مبارزه
خستگى ناپذير
در جهت حفظ و
گسترش هر چه
بيشتر
دستاوردهاى
انقلاب
خونبار ميهنمان
و حمايت قاطع
از خط ضد
امپرياليستى
امام خمينى"،
در آميزيم."
چه
تفاوتى بين
فداييان
اكثريت و گروه
16 آذر بوده است
كه مهدى
اصلانى از " فعاليت
چند ماهه" خود
در سازمان
فداييان
اكثريت شرم
دارد؟ آيا وى
و ديگر يارانش
همچنان و با
نامى متفاوت "اكثريتى"
نبوده اند؟ با
وجود آن همه
انحراف و
خيانت و حتى
در همين
بيانيه ضعيف و
مماشات
گرايانه، متاسفانه
اصلانى به اصل
مسئله كه
چرايى ادامه
همكارى با اين
چنين سازمان
هايى نمى
پردازد. براستى
و به چه دليل،
افراد فداكار
و متعهدى همچون
نويسنده اين
كتاب، به اين
راه نا هموار
و نادرست گام
گذاردند؟ آيا
مسخ شده بودند؟
اين مهمترين
بخش كتاب تا
پيش از
دستگيرى و به
زندان
افتادن،
متاسفانه
بلاتكليف و
نارسا مانده
است.
در بخش
دستگيرى٬
نويسنده با
همه آن
پيچيدگى
فرهنگى و
اجتماعى ما
ايرانيان
درگير زندگى
پرتلاطم
فعاليت سياسى
شده است. اما
متاسفانه اين
فعال سياسى٬
نه از شعور و
تعقل سياسى
خود كه از
احساساتش براى
جبران " رودست
خوردن" از يك
دلال اتومبيل٬
مرتكب اشتباه
بزرگترى مى
شود. مهدى
اصلانى٬ اما
از اين اشتباه
خود تلويحا
دفاع مى كند و
در خاطراتى كه
منتشر كرده آن
را توجيه مى
نمايد. بسيارى
از فعالين
سياسى كه تا
سال 1363 از
دستگيرى توسط
جمهورى
اسلامى
بسلامت جسته بودند٬
در صورت خطر همه
تعلقات خود را
بجا مى
گذاشتند و مى
گريختند٬ چرا
كه دستگيرى هر
فرد٬ بخاطر
فعاليت جمعى٬
تنها عواقبى
براى او ندارد.
دستگيرى وى٬
اوج ناشى گرى٬
عدم هميت
تشكيلاتى و در
واقع نوعى
خودكشى بود كه
نويسنده
صريحا به آن
اعتراف نمى
كند.
در همين
رابطه و
درواقع بنوعى
انتقام از
دلال اتومبيل٬
همسر وى را به
نقل از مردم
محل٬ "تك پران
حرفه اى" مى
نامد. اگر چه
نگاه و بينش
اصلانى
درباره اين
گونه افراد٬
چنين حقيرانه
و مبتذل نيست٬
اما واقع
بينانه نيست. اتهام
و حتى بازگويى
آن به اين
افراد اجتماع٬
غير قابل قبول
و از يك فعال
سياسى بدور
است. در توصيف
جالب از كافه
راديو در محله٬
اصلانى اشاره
مى كند كه
مردم از طريق
دو راديوى
قديمى اين
قهوه خانه٬
شنونده
بسيارى از " اتفاقات
تاريخى و
بسيارى از
حوادث مهم
ايران بودند". اما
همه اتفاقتى
كه مثال مى
آورد٬ وقايع
سياسى هستند. ظاهرا
نويسنده
سياست زده٬
هيچ گونه
واقعه
اجتماعى٬
ورزشى و يا
هنرى به ياد
ندارد.
در صفحه 82،
مهدى اصلانى
مى نويسد كه
در اوايل سال 1361
به كميته
احضار شده و
تشكيلات! هم
وى را براى
پاسخگويى به
رفتن ترغيب مى
كند. در زمانى
كه هزاران نفر
زندانى سياسى
در زندان ها
فرسوده مى
شدند و جنگ نابرابر٬
فعالين سياسى
و رژيم جمهورى
اسلامى در اوج
خود بود٬
تشكيلات
متوهم
فداييان 16 آذر٬
وى را به كام
اژدها مى
فرستد. براى
نگارنده كه در
همان زمان در
زندان بود٬
هنوز هم پس از
اين سال ها،
رفتار و سياست
چنين تشكيلات
و فعالين
سياسى غريب و
باور نكردنى است.
آيا٬ مهدى
اصلانى از
همين رويه
تشكيلات و
مماشات آن با
رژيم نمى
توانست به
نادرستى و
ناروايى اين
فعاليت پى
ببرد و بكار
ديگرى
بپردازد؟ به
اعتقاد
نگارنده٬
پرداختن به
اين " مسخ شدگى
و يا آنگونه
كه وى در مورد
ديگران مى نويسد،
" ذوب شدن در
تشكيلات"٬ مى
توانست كتاب
اصلانى را به
جايگاه
بالاترى ببرد.
در صفحه ٬100
نويسنده به
زيبايى و
پرداختى روان٬
ماهيت
زندانبانان
دو رژيم شاه و
جمهورى اسلامى
را همسو نشان
مى دهد و به
تبع آن سرنوشت
شكنجه و " غارت
انسان" را٬
وقتى كه مى
نويسد: " بعد
از بسته شدنم
به تخت٬ حاج
آقا يا برادرى
كه زمان شاه
دكتر و مهندس
صدايش مى
كرديم و اينك
به ناچار
برادرمان شده
بود٬ شانه
چوبى دو طرفه
را به كف پايم
كشيد و با شدت تمام
كمر زدم ...".
بازگويى٬
مكالمه٬
نويسنده و
مسعود نقره
كار در
اتوموبيل وى
توسط بازجو كه
نشانه از در
تور بودن آنها
مى دهد٬ بيش
از پيش بازگفت
حرف هاى ناروا
و
نژادپرستانه
اين دو در آن
دوران به
عنوان
مبارزين
ماركسيست است.
درك بشدت
عاميانه و غير
اصولى اين دو
از ماركسيسم و
حتى مردم
پيرامون خود٬
مكالمه اى
چنين حقير و
نا بخردانه از
دشمن خود در
پى دارد. مهدى
اصلانى در كمى
پيشتر در صفحه
103، نيز در تور
بودن رفقاى
اين تشكيلات و
حتى مخفى شدن
يكى از
مامورين پليس
در صندوق عقب
اتومبيل حسين
قدامى اشاره
مى كند. براستى
اگر رژيم تا
بدين حد اين
افراد را تحت نظر
و كنترل داشت
و آنها نيز
متوجه اين
مسٸله بودند،
چرا تا
اينچنين
ناشيانه و با
توهمى بيمارگونه
به فعاليت نيمه
علنى خود
ادامه مى
دادند و يكسره
مخفى نمى شدند؟
باز هم
نويسنده در
تجزيه و تحليل
اين اعتراف
صادقانه،
درمى ماند و
به تفكر و
سياستى كه پس
پشت چنين شيوه
فعاليتى
اشاره نمى كند.
وى اما در
صفحه 106، معتقد
است كه: " به
گمان من با
قاطعيت مى
توان گفت كه
در آن زمان
هيچ تشكل
سياسى اى در
مقابل
امكانات پليس
سياسى و شرايط
جامعه امكان
مقاومت نداشت.
با ميزان
دانسته هاى
امروزم فكر مى
كنم كه اگر در
برخى از
جريانات هم
چون تشكيلات 16
آذر، شهامت و
تيزبينى
سياسى وجود
داشت. خردمندانه
ترين تصميم
عقب نشينى
راديكال در جنگى
نابرابر بود." متاسفانه
نا اميدى و
پذيرش شكست از
توان بالاى
پليس سياسى
ايران،
آنگونه كه
نويسنده معترف
است، نه بخاطر
توانايى
بالاى پليس و
يا عدم توانايى
تشكيلاتى
سازمان هاى
سياسى، بلكه بخاطر
جمود و ركود
سياسى بود كه
در آن زمان و
پس از وقايع
سال 1360 به جنبش
كمونيستى
تحميل شده بود.
همان گونه كه
تشكيلات 16 آذر
غريبانه به " خط
ضد
امپريالستى
امام خمينى" متوهم
است و عضو
تشكيلات خود
را به كميته
محل مى فرستد،
پليس سياسى
رژيم نيز
بايستى دست بالا
در تعقيب و
مراقبت آنها
داشته باشد. جاى
تاسف است كه
مهدى اصلانى،
اشكال را در
آن تشكيلات
ضعيف و بيمار
نمى بيند، اما
قدرت دشمن را
بياد مى آورد.
نكته
مبهم در
اطلاعاتى كه
نويسنده در
مورد ضربه
خوردن
مسئولين
تشكيلات به آن
اشاره مى كند در
پى دستگيرى
شهيد هبت
معينى در صفحه
109 است. اگر چه
اصلانى مى
نويسد كه پس
از دستگيرى
اتفاقى هبت
معينى، وزارت
اطلاعات، تور
امنيتى براى
تشكيلات 16 را
جمع و شروع به
دستگيرى
ديگران مى
كند، اما آن
گونه كه مهدى
اصلانى نوشته
است، عامل
ضربه خوردن
چند روز بعد
دبيرخانه
تشكيلات و
همچنين لو
رفتن بهروز
سليمانى،
اطلاعاتى است
كه پس از
شكنجه بسيار
از هبت معينى
بدست مى آيد. اين
مسئله بصورت
تلويحى اشاره
مى شود. اميدوارم
در چاپ هاى
بعدى وى اين
مسٸله را بيشتر
توضيح دهد. اين
همه بى
تجربگى،
اشباهات
تاكتيكى و
امنيتى و
فعاليت در تور
امنيتى رژيم،
باوجودى كه در
بسيارى از
موراد از آن
اطلاع
داشتند، با
وجود صداقت و
پايمردى اين
رفقا،
متاسفانه
ريشه در
اعتقادات سست
پايه سياسى ،
توهم به رژيم
و اغتشاش فكرى
اين تشكيلات
در مبارزه بوده
است.
در صفحه 127،
اصلانى اشاره
مى كند كه
كتاب رمان
تاريخى " بابك"،
" كارحسين
اقدامى است. با
وجودى كه اسم
نويسنده و
مترجم آن را
كه كسان ديگرى
بوده اند را
هم آورده، " كار"
حسين اقدامى
در اين كتاب
چه بوده است؟
شهيد حسين
اقدامى ترجمه
هاى متعدد
ديگرى نيز
دارد كه شايد
مناسب بود كه
نويسنده از
آنها نام مى
برد.
در صفحه 168،
نويسنده از
تحقير رفيق
دختر مورد
علاقه اش توسط
بازجو، غيرتى
مى شود و
بازجو را
تهديد مى كند. اين
مسٸله يكى ديگر
از پيچيدگى
هاى رفتار
زندانى سياسى
با زندانبان و
دنياى محدود و
پر فشار زندان
است. اصلانى
به آن همه
توهين و
اتهامات
رزيلانه و نارواى
اخلاقى و
اجتماعى به
تشكيلات
پاسخى نمى
دهد، اما در
مورد روابط
خصوصى اش
مقابله جويى
مى كند. اين
ترفند اصلانى
براى پايين آوردن
حساسيت بازجو
نيست، وى در
اينجا بين
تشكيلات و
خودش تقسيم
بندى مى كند.
جابجاى
كتاب، مملو از
فرهنگ كوچه و
خيابان، داستان
ها و روايت
هاى عاميانه
از قمار بازى،
محله ها تهران
و آدم هايى با
لقب هاى عجيب
و غيره است كه
با ترفندى
چاشنى يادهاى
زندان در اين
اثر شده است. بيشتر
اين بازگويى
فرهنگى از
گذشته و زندگى
نويسنده مى
آيد، برخى را
هم از ديگر
زندانيان وام
گرفته است. متاسفانه
فرهنگ كوچه و
بازار با وجود
اصالت و روح
حقيقت و زندگى
در آن، شامل " لمپنيسم"
و اخلاق
نادرست هم مى
شود. مهدى
اصلانى در
آغشته كردن
همه يادهاى خود
با اين فرهنگ،
تفاوت عمده اى
به كتاب خود با
ديگر خاطرات
زندان داده
است، اما گاه
از خط قرمز
اخلاق براى يك
مبارز سياسى
خارج مى شود. گاه
با يادآورى
كلمات بى
ادابانه و
رنگارنگ، گاه
با تحقير و
تبعيض زندانى
ديگر كه خود
قربانى است
موجب شده است
كه چند نمونه
آن را خواهم
آورد. وى مى
توانست از
آنها اجتناب
كند.
يكى از
اشكالات اين
روايت خاطره
گونه، عدم وجود
تاريخ حتى
نيمه دقيق در
آن است. كتاب
گاه همچون
يادداشت هاى
روزانه است و
گاه به تفسير
و يادهايى از
گذشته دورتر
مى پردازد. نويسنده
بهتر بود كه
توالى
رويدادهاى
زندان را با
ذكر تاريخ
حدودى آن مى
نوشت تا با
اين همه پرش
هاى تاريخى،
خواننده را
دچار سردرگمى
نمى كرد. اين
كتاب در هر
حال يك سند
تاريخى و
گواهى از يادهاى
يك زندانى
سياسى در
سياهچال هاى
رژيم جمهورى
اسلامى است.
در صفحه 199 و
در اواسط
كتاب،
نويسنده به
رويدادهاى
دورنى زندان
توجه دارد و
ما را بيش از
پيش با پيچيدگى
هاى روابط
انسانى در آن
محيط كوچك
رودرومى كند. وى
در باره روابط
جمعى
زندانيان
سياسى مجاهد در
اطاعت نظامى و
كوركورانه
آنها از
مسٸولينشان و
همچنين
روابطشان با
ديگر
زندانيان مى نويسد:
" واقعيت آن
است كه ما در
زندان با دو
دسته زندانى
مواجه بوديم،
مجاهدين و
ديگران." وى
توضيح مى دهد
كه زندانيان
مجاهد براى هر
كارى مسٸولى
تعيين مى
كردند و مرتب
در حال انجام
دادن كارى
بودند و كمتر
مطالعه مى
كردند، درواقع
آنها توسط
مسٸولينشان
مشغول به كارى
بودند و يا " سركار"
گذاشته مى
شدند. از
بندرت
مطالعاتى كه
داشتند،
خواندن كتاب " قلعه
الموت" درباره
فرقه
اسماعيليه
بود كه آنها
نيز سرسپرده
رهبرشان
بودند. وى
تلويحا
سازمان
مجاهدين و
بويژه
زندانيان مجاهد
را پيروان
فرقه اى "به
زعامت رجوى" مى
داند. اصلانى
بازهم در اين
جا تنها روايت
گر است و از
چرايى اين
سرسپردگى
كوركورانه
اعضا و هواداران
مجاهد نمى
نويسد.
اصلانى
در جايجاى
كتاب اشاره مى
كند كه برخلاف
تشكيلات و
سيستم نظامى
گونه
زندانيان
مجاهد، " ديگران"
كه اغلب شامل
چپ ها مى شد،
قادر به
سرانجام رساندن
كوچكترين كار
جمعى نمى شدند.
چندين دستگى و
تفاوت فكرى
بسيار در نزد
زندانيان غير
مجاهد و بويژه
ماركسيست،
مجالى براى آن
نمى داد. حقيقت
آن است كه آن
گونه كه
نگارنده در
زندان سياسى
جمهورى
اسلامى تجربه
كرده است،
تعداد بسيار
زندانيان
مجاهد يكى از
دلايل امكان
كار تشكيلاتى
و از سوى ديگر
برقرارى
دیسپلين درميان
آنها بود. بخاطر
فشار بسيار و
هر لحظه،
زندانيان به
هر آنچه كه در
اختيار
داشتند، براى
مقابله و زنده
ماندن متوسل
مى شدند. زندانيان
هيچ غير از
همديگر
نداشتند. در
هر جا به جايى
در ميان
بندها،
همواره تعداد
قابل توجهى از
زندانيان
مجاهد نيز جا
به جا مى
شدند، كه آنها
مى توانستند
بخاطر هم
سازمانى بودن
و همچنين تقابل
رژيم با آنها
به همين دليل،
به دور هم جمع شوند
و به فعاليت
گروهى خود
بپردازند،
اما زندانيان
چپى كه در طى
مدتى كوتاه
توانسته بودند
در بسيارى از
مساٸل به
توافق برسند،
با انتقال به
بند ديگر و
جدايى از هم،
مجبور مى شدند
كه اين دور
تسلسل
آشنايى،
توافق و همزيستى
را دوباره
انجام دهند. درواقع
آنها هيچگاه
فرصتى نمى
يافتند كه به
جمعى واحد و
صنفى برسند.
در صفحه 207،
مهدى اصلانى
از يكى از
پديده هاى
غريب جنبش مبارزاتى
مردم ايران به
نام "بابك
زهرايى" نام
مى برد كه در
كمتر خاطرات
زندان، نشانى
از وى هست. بابك
زهرايى پس از
سال ها همراهى
و همكارى با
رژيم جمهورى
اسلامى به
عنوان يك
تروتسكيست در
اواخر سال 1361 به
زندان افتاد و
در سال 1368 آزاد
شد. وى اخيرا
به انتشار يك
وبلاگ و
بيانيه اى
درباره وقايع
اخير درايران
دست زده است. مشخص
نيست كه
پادرميانى و
ميدان دارى،
مهدى اصلانى
براى بابك
زهرايى نزد
ديگر
زندانيان به
چه دليل است. در
زمانى كه
هيچكس حتى
حاضر نيست ريش
وى را بتراشد،
مهدى اصلانى،
نزد ديگران
گردن كج مى كند،
تا اين كار
انجام شود. وى
درباره ميزان
سواد سياسى و
دانش
ماركسيستى وى
غلو مى كند و
حتى مى نويسد
كه براى اولين
بار از وى
درباره
فروپاشى
اتحاد شوروى، "
به معنى سياسى
امروزينش" شنيده
است. تز
سوسيال
امپريالست
بودن، اتحاد
شوروى را كه
سال ها پيشتر
گفته و نوشته
شده و حتى در
ايران جريان
خط سه، آن را
تبليغ مى كرد
و مدعى بود كه
اين كشور به
اصطلاح
سوسياليستى
سال ها پيش به
دامن سرمايه
دارى
فروپاشيده
است، را
اصلانى
نشنيده است.
اين بزرگ
نمايى در چند
صفحه بعد و
درباره " احسان
طبرى" نيز به
روى كاغذ
آورده است: " ... يكى
از پردانش
ترين چهره هاى
سياسى چپ، يكى
از خام
سوختگان
عرصه
سياست،
نمونه بارز دسته
اى ديگر از
زندانيان است."
کاش توضیح داده
می شد که بر چه
اساس و منبعى،
مهدى اصلانى
اين كليشه ها
را بازگو مى
نمايد. چه
مقدار از آثار-
اگر اساسا
قابل توجه
باشد- وى را
نويسنده
مطالعه كرده
است كه ما را
به اين مسئله
رهنمون مى كند.
سابقه
ملاقات خصوصى
زندانيان
متاهل با همسرانشان
در صفحه 213 را،
نويسنده به
دوران "حاج
داوود" مربوط
مى داند. اين
گونه ملاقات
ها در همه
سيستم زندان
هاى به اصطلاح
مدرن در ايران
وجود داشته
است و در ديگر
كشورها نيز
صورت مى گيرد. ممكن
است درباره
زندانيان
سياسى تازگى
داشته باشد. در
ايران و ديگر
كشورها اين
امتياز بخاطر
فعاليت
سازمان هاى
حقوق بشرى،
قانونى به
رسميت شناخته
شده است، اما
همواره در
ايران مطابق
سياست هاى روز
اجرا مى شود.
نويسنده،
بخوبى از پس
تداوم موضوعى
بخش ها و فصل
هاى كتاب بر
آمده است. اگر
در پايان بخشى
در باره
زندانيان
مجاهد است در
شروع بخش بعدى
با همين موضوع
آغاز مى گردد
و يا پايان
بخش يك فصل
درباره عيد
نوروز با
چگونگى انجام
آن در فصل و يا
بخش بعدى
پيگيرى مى شود.
در صفحه 239،
نويسنده در
توضيح مراحل
مختلف زندان و
سياست
زندانبانان
به اطلاعات
امروزين خود
در آن دوران
با توجه به
اسناد و مدارك
منتشر شده اين
سال ها و
بويژه در كتاب
هاى منتشره
توسط وزارت
اطلاعات،
استناد مى كند.
اين روش، كتاب
را از خاطرات
صرف به تحليل
و تفسير هر
چند نارسا و
با ديدگاه
امروزين وى
صورت مى پذيرد.
وى اين آگاهى
و نگاه داناى
كل امروزى را
هيچگاه با
خواننده
رودرو نمى كند
و آن را اصلى
پذيرفته شده
قلمداد مى
كند، يا حداقل
چنين مى نمايد.
با توجه به
پرش هاى
تاريخى و
بازگشت به
گذشته هاى
دورتر و
ناگهانى در
متن كتاب،
بهتر اين بود
كه اصلانى ضمن
اشاره به اين
منابع، آنها
را معرفى مى
كرد.
در صفحه
بعد و
پيامدهاى
تفرقه
اندازانه،
حسين
شريعتمدارى
با برپايى
روزنامه
ديوارى از
بريده هاى
نشريات
سازمان هاى
سياسى در خارج
از كشور، به
گروه هاى چپ
در خارج از
كشور كه به
جنگ سياسى- ايدٸولوژيك
خود رفته و
حتى در ماجراى
" موسوم به
گاپيلون" كه
بخشى از
فداييان بر
روى هم اسلحه
كشيدند، انتقاد
مى كند. وى
فراموش مى كند
كه در صفحات
قبل، زندانيان
سياسى چپ، در
همان محيط
محدود زندان
به مبارزه
ايدٸولوژيك و
سياسى گسترده
ترى دست مى زدند،
هم ديگر را
بايكوت مى
نمودند،
انشعاب كرده
همديگر را ترد
مى نمودند. مبارزات
بيرون از
زندان،
سازمان هاى
سياسى، شكل
بزرگترى از
تقابل سياسى
ايدٸولوژيك
زندانيان
سياسى است، وى
نمى بايستى
متعجب مى بود. زندان
و بويژه زندان
سياسى بازتاب
جامعه در بيرون
است. وى حتى
فراتر از اين
مى رود و
تلويحا،
معتقد است كه
مبارزات
ايدٸولوژيك
سازمان هاى
سياسى، مى
تواند مورد
سواستفاده
زندانبانان
عليه اسيران
سياسى شود. انگار،
همه بايستى
فعاليت خود را
بخاطر عدم
استفاده
نابجاى رژيم
تعطيل مى كردند.
ادعاى،
ناسيوناليستى
وغير علمى،
مهدى اصلانى
در مورد زندان
سياسى در
جمهورى
اسلامى، گاه
دل آزار است. وى
در صفحه 262، در
مورد " على
حاتمى" كارگردان
سريال "هزار
دستان" و
مشاهده آن از
تلويزيون مى
نويسد: " حالا
حاتمى در غير
ايرانى ترين
فضا، كه زندان
اسلامى باشد،
در تصوير
تهران قديم،
همه صداها را
كنار هم چيده
بود." چرا
زندان اسلامى
غير ايرانى
ترين است؟
مثلا زندان
زمان رژيم
گذشته،
ايرانى بود؟
اساسا، آيا
ايرانى بودن
در تضاد با
زندان است؟
زندان و بويژه
زندان سياسى
يك پديده از
مبارزه
طبقاتى
فرودستان
عليه فرادستان
است، حال
صاحبان قدرت و
زندان ايرانى
و يا غير آن و
يا از هر نوع و
مسلك و مرامى
باشند. نگارنده
معتقد است كه
زندانبانان و
زندان جمهورى
اسلامى،
همانند حكومت
و همه ى ديگر
مظاهر
اجتماعى
برآمده از آن
ايرانى و باز
توليد همين
كشور است. يكى
از ضعف هاى
ديگر اين بخش
با ساير فصل
هاى ديگر، عدم
هماهنگى و
تجانس و روال
پيوسته آن است.
هر بخش در فصل "
گوهر دشت،
سازجداگانه
اى مى زند و
روال، روايى و
داستانگونه
اين خاطرات،
به گزارش
نويسى تقليل
مى يابد.
در پايان
همين فصل
نويسنده از
تحليل،
برژينسكى،
مشاور امنيت،
جيمى كارتر در
مورد حكومت
ايران كه، " جمهورى
اسلامى
زاييده بحران"
است، معتقد
است كه: " به
نظر من اين
تحليل درست
است. بحران
هايى كه به
تنهايى قادر
به تغيير چند
حكومت هستند،
در دستان
مارگيران
حوزوى حكومت الله
به ابزارى
براى دوام
بيشتر تبديل
مى شوند." هر
چند كه
اصلانى، منبع
اين نقل قول
خود را بيان
نمى كند، اما
با پذيرش آن،
دچار تناقض
گويى مى شود. اين
تحليل متكى بر
معلول است و
ناكافى. بحران
چه؟ بحران از
كجا مى آيد؟
اين بحران ها زاييده
مبارزه
طبقاتى و غارت
منافع مردم
است. جمهورى
اسلامى خود
آنها را توليد
مى كند و از
عواقب آنها
مطلع و در
بسيارى مواقع
براى مقابله
با آنها آماده
است. تحليل
غلط و غير
علمى از حكومت
اسلامى با
عنوان تحقير
آميز " مارگيران
حوزوى"، گول
زدن خود است. اين
رژيمى سرمايه
دارى با همه
ترفندهاى اين
گونه حاكميت
هاست. عقب
مانده خواندن
اين رژيم با
همه پيچيدگى
هايش، تير زدن
به پاى خود
است. نگارنده
از نويسنده،
انتظار يك
تحليل سياسى همه
جانبه ندارد،
اما وقتى
مرتكب آن مى
شود، مى
بايستى
جوابگوى اين
تحليل هاى سست
باشد.
دنباله
روى از تفكر
رايج و نادرست
كه اين رژيم
را حكومتى
ايدٸولوژيك مى
داند،
متاسفانه
دامن گير،
مهدى اصلانى
نيز شده است. وى
در صفحه، 279،
معتقد است كه:
" دادن غذاى
گرم به كفار [ در
ماه رمضان] در
حكومتى تمام
ايدٸولوژيك،
نمى توانست
بدون برنامه
باشد." حكومت
تمام
ايدٸولوژيك
ديگر چه صيغه
اى است؟ وى
همين نادرستى
را در صفحه 285 نيز
تكرار مى كند
كه: "تابستان 1367
اولين و آخرين
جنايت فرمان
روايى خون
نبوده است. اما
بى بديل ترين
تصفيه هاى
ايدٸولوژيك
در دوران مدرن
تلقى كرد." اگر
چه استفاده از
ترم " ايدٸولوژيك"
در اينجا، گنگ
و نامفهوم
است، اما اگر
منظور وى مثلا
تقابل اسلام و
غير مسلمانانى
مانند،
ماركسيست
هاست، آيا وى
از آن همه دلاور
مجاهد كه
مسلمان بودند
و در اين سال
كشته شدند،
غافل است؟
كشتار سال 1367،
كشتار عام
زندانيان
سياسى بود و
نه مخالفين ايدٸولوژيك،
آنگونه كه
نويسند معتقد
است.
در صفحه 290،
اگر چه
نويسنده به
انتقاد از
سازمان
مجاهدين و
عمليات به " قربانگاه"
فرستادن " فرزندان
ايران زمين"،
موسوم به " فروغ
جاويدان" مى
پردازد، اما
كشتار
زندانيان
سياسى را بدرستى
از عواقب آن
نمى داند. "آنها
نمى دانستند
كه در چند روز
آينده، به همين
بهانه، كشتار
زندانيان
سياسى كه از
قبل برنامه
ريزى شده بود،
در زندان هاى
سراسر ايران
كليد خواهد
خورد." وى اين
عمليات
سازمان
مجاهدين را با
اسطوره هاى
مذهبى در هم
مى آميزد، آن
را نوعى "هيپنوتيزم
سياسى"توسط" خليل
الله
مجاهدين،
ابراهيم
دوران" [ مسعود
رجوى] مى داند
كه برخلاف
اسطوره، اين
بار قربانى واقعا
سلاخى شد. همچنان
كه در صفحه 337،
مى نويسد: " به
گمان من كشتار
مدت ها بود،
برنامه ريزى
شده بود،
آزادى باقى
مانده
زندانيان نيز."
در مورد
شخصيت ديگر،
جمهورى
اسلامى، يعنى
آيت الله
منتظرى،
نويسنده در
صفحه 311، براين
باور است كه: "منتظرى
بهاى اين
شجاعت [ فاش
گويى قتل عام
زندانيان
سياسى] را با
بركنارى
هميشه گى از
گردونه قدرت و
" حصر" بيست
سال پرداخت
كرد." به
اعتقاد
نگارنده،
دليل بركنارى
منتظرى، بسيار
پيشتر از اين
و اختلافات
سطح بالاى
سران رژيم در
كسب قدرت و
منافع بيشتر
بود. با وجودى
كه آنها مى
دانستند كه
خمينى در حال مرگ
است و جانشينى
قريب الوقوع
منتظرى همه
خواب هاى آنها
را آشفته
خواهد كرد و
او به جناح و
افراد خودش خواهد
پرداخت،
زمينه اين
بركنارى را
آماده مى كردند.
افشاگرى در
مورد قتل عام
زندانيان
سياسى توسط
منتظرى،
واكنش وى به
بركنارى اش از
قدرت در آينده
نزديك بود و
نه عكس آن.
كمى
بيشتر و در
صفحه، 325، و پس
از كشتار
همزنجيران
سياسى،
زندانيان چپ و
بازمانده به
تحليل آن
پرداخته و
اصلانى با
قبول اين
تحليل ها،
معتقد است كه
با مرگ رو به نزديكى
خمينى،
سرجنابان
حكومت بايستى "مسٸله
منتظرى، جنگ و
زندانيان
سياسى" را حل
كنند. با
وجودى كه هر
سه اين دلايل
خود معلول
شرايط و
بازتاب جنگ
طبقاتى درون
جامعه در
حاكميت بود،
اما ميزان
اهميت مسئله
زندانيان
سياسى غلو
آميز و
بزرگنمايى
شده است. اساسا
اهميت چند
هزار زندانى
سياسى، با
مسٸله عظيم و
ويرانگر جنگ
قابل مقايسه
نيست. چسباندن،
دليل كشتار
عام زندانيان
سياسى در سال 1367،
به اعتقاد
نگارنده به
ساير بحران
هاى بزرگ رژيم،
صرفا سر كردن
در برف است. رژيم
مى توانست،
رفته رفته،
زندانيان را
آزاد كند و يا
درزندان هاى
مختلف ايران
تبعيد و كم كم
آن را سربه
نيست كند و
همچنان به
تداوم حيات
خود ادامه
دهد، اما نمى
توانست به جنگ
ادامه دهد. كنار
هم قرار دادن
اين دو مسٸله
كه در ميزان اهميت
و بزرگى براى
رژيم بسيار
باهم اختلاف
دارد، نادرست
است.
پيشتر
نوشتم كه
اصلانى با
چاشنى فرهنگ
عامه و زندگى
روزانه مردم
كوچه و خيابان
در نوشتار خود،
تفاوت عمده و
جذابى با ديگر
خاطرات زندان سياسى
پديد آورده
است. همانطور
كه گفته شد،
متاسفانه عدم
كنترل استفاده
از اين روش
موجب گمراهى و
كشانده شدن به
ورطه لمپنيسم
مى گردد. در
بخش " برادر
قاشقى" نويسنده
مرتكب خطاى
ناپسندى در
نقل شوخى نادرست
تر بخشى از
زندانيان
سياسى با اين
نگهبان كه از
نظر جسمى به
نوعى معلول
بود، شده است. اساسا
تمسخر و تحقير
هر انسانى
بخاطر معلويت جسمى
در هر مقام و
منصبى، حتى
اگر دشمن
باشد، نوعی
راسیسم است و
كوچك كردن
انسان و
درواقع تحقير
خود. نگهبان و
زندانبانى
بخاطر اندام
نامتعارفش موجب
شوخى و خنده
نويسنده شده
كه "خنده به كم
ياب ترين كالاى
زندان تبديل
شده بود." همان
گونه كه
اصلانى در
صفحه 352 مى
نويسد: " در آن
ايام نگهبانى
در گوهر دشت
حضور داشت ملقب
به "مريخى"،
قدى در حدود
يك متر و
پنجاه سانتى
متر داشت، سرى
بزرگتر از حد
معمول،
پاهايى نازك،
شكمى برآمده،
باسنى تخت،
چشمانى وزغ. اين
شمايل بيش از
آن كه مضحك
باشد، مظهر
بلاهت بود." از
سوى ديگر
بازگفت شوخى
يكى ديگر از
زندانيان در
مورد بوجود
آمدن اين فرد
در زمان آميزش
جنسى پدر و
مادر وى، بى
حرمتى و
ناروايى
بسيار ناپسند
به افراد فقير
و محروم جامعه
ماست. متاسفانه
شرح و تفصيل
اين شوخى
بلاهت آميز كه
خود از خط
قرمز
اخلاقيات و
بويژه براى يك
زندانى سياسى
و آگاه به
پيرامون خود
خارج شده، به
پدر و مادر
اين نگهبان
رسيده كه
اساسا، هيچ
مسٸوليتى در
قبال فرزند
نگهبان خود و
پليدى و يا نامردمى
او ندارند. همانگونه
كه، مردها در
كوچه و
خيابان، به
هنگام دعوا و
مرافعه، اغلب
به فحش دادن
به خواهر و
مادر همديگر
مى پردازند كه
روحشان نيز از
اين واقعه بى
خبر است و
نشانی از
فرهنگ
ارتجاعی زن
ستیز، مهدى
اصلانى،
بازگوينده
عمل نادرست و
ناشايسته اى
است كه سر به
ابتذال مى كشد.
متاسفانه اين
مسئله در بخش "
آيت الله پيت" نيز
در صفحات پيشتر،
در تحقير
همجنس گرايان
تكرار شده است.
در پايان
كتاب و در
دوران پيش از
آزادى و پس از كشتار
تابستان 1367،
نويسنده به
دگرگونى هاى
روحى و فكرى
زندانيان در
آن زمانه " كشتن
روحمان" و " عقب
نشينى تا حد
همكارى
اطلاعاتى" پرداخته
است. نگارنده
انتظار داشت
كه اين زندانى
سياسى سابق،
بيشتر به اين
دوران دگرگونى
زندانيان
توجه مى كرد و
بيشتر مى نوشت.
در صفحه هاى 65-360
در مورد شرط
آزادى در شركت
در سمينار و
يا "سيرك" تالار
وحدت و حضور
برخى از
زندانيان از
جمله نويسنده
و عدم حضور
عده اى ديگر
در مخالفت با
آن به سرعت مى
گذرد. وى در
اين دوران
اعتقادى به
مقاومت سياسى
و ايدٸولوژيك
ندارد و در
مورد ديگران
مى نويسد: " اين
استدلال كه
ديگر زندان
محلى براى
مقاومت نيست،
در دوستان
كارگر
نيافتاد. با
تمام احترامى
كه براى تصميم
اين دسته قاٸل
بوديم، خود را
براى آزادى
مهيا مى كرديم."
مهدى اصلانى "عقب
نشينى" تا
بدين حد براى
آزاد شدن را
هنوز هم درست
مى داند، اگر
چه معتقد است
كه
زندانبانان
با كشاندن
زندانيان به
خيابان مقابل
دفتر سازمان
ملل و يا مجلس
شورا عملا
آنها را به
نمايش گذارده،
حداكثر
استفاده را از
اين نمايش ها
كرده بود. نويسنده
اما از سرانجام
آن عده از
زندانيان كه
به اين عمل
گردن نگذاردند
و مدتى بعد
بدون اين
همراهى ها
آزاد شدند،
اشاره اى نمى
كند.
در صفحه 382،
بدرستى و
راستى مى
نويسد كه هر
گاه كشتار تابستان
1367، تنها محدود
به زندانيان
دلاور مجاهد
مى شد، هيچگاه
به اين
گستردگى افشا
نمى گشت. وى
معتقد است كه:
" برخى از اين
تاسف متوجه
سياست هاى
فرقه گرايانه
برخى سازمان
هاى سياسى است
و بخشى ديگر
متوجه سياست
هاى رهبرى
مجاهدين." واقعيت
همين است كه
مهدى اصلانى
برملا مى كند. همانگونه
كه هنوز مراسم
كشتار
زندانيان سياسى
در شهريور ماه
توسط فعالين
چپ ياد داشته
مى شود، در
حالى كه آغاز
كشتار زندانيان
سياسى در
تابستان 1367، از
مردادماه و به
مسلخ بردن
دلاوران
مجاهد بود. متاسفانه
انتقاد و گاه
محكوميت
سازمان مجاهدين
خلق در ميان
فعالين چپ، نه
تنها موجب
انزواى سياسى
آن، بلكه باعث
چشم پوشى
درباره شهداى
دلاور و برخاك
افتاده مجاهد
شده است. نويسنده
در ادامه اين
سياست كارى
سازمان مجاهدين
و اغراق در
تعداد شهداى
كشتار
تابستان 1367 و
ساير كشته
شدگان سياسى
در ايران توسط
اين سازمان،
در صفحه 293،
آورده است كه:
" تركيب دروغ و
سياست و تبديل
شدن شاهد به
ابزار، نه
تنها هيچ فايده
اى نصيب
مجاهدين
نكرده است كه
به تمامى بار تبليغاتى
منفى براى
مجاهدين و
ديگر جريان هاى
سياسى به
ارمغان آورده
است. فاجعه آن
است كه سياست
مجاهدين در
ابزارى كردن
همه چيز،
شهادت فردى و
كرامت انسان
شاهد را بى
اعتبار كرده
است."
در مورد
آمار شهداى
سازمان هاى
سياسى بدست
رژيم جمهورى
اسلامى، مهدى
اصلانى در پايان،
آمارى آورده،
كه متاسفانه
منبع آن را ياد
نكرده است. در
مورد "سازمان
پيكار در راه
آزادى طبقه
كارگر" كه
نگارنده
اطلاعاتى
دارم، اين
داده ها ناقص است.
شهداى اين
سازمان در
نبرد نابرابر
با جمهورى اسلامى
تنها به سال
هاى دهه 1360،
خلاصه نمى شود.
تعداد قابل
توجهى از
اعضاى اين
سازمان در سال
هاى 59-1358 در
تقابل با
رژيم، در
مخالفت با جنگ
ارتجاعی ایران
و عراق، در
مقاومت
دربرابر «انقلاب
فرهنگی» و
حمایت از
دانشگاه، و در
دفاع از
کردستان همچون
یک سنگر
آزادی،
جانشان را از
دست دادند. شهداى
اين سازمان بر
خلاف گفته
مهدى اصلانى، بيش
از هفتصد نفر
است و با وجود
خاموشى اين سازمان
در اواخر سال 1360،
نزديك به بيست
نفر از اعضا و
هواداران آن
در كشتار
تابستان 1367،
همانگونه كه
اصلانى مى
نويسد، " سهميه
خاوران" شدند.
كتاب " كلاغ
و گل سرخ"، شرحى
از قطران روح
مهدى اصلانى
از زخمه هاى
زندان سياسى
در رژيم
جمهورى
اسلامى است. نوشته
اى ازكوله بار
ياد
همزنجيران،
جاده شمشير
است، كه
بسيارى از
آنها برخاك
افتاده اند. تعداد
زندانيان
سياسى سابق
بسيار است،
اما نويسندگان
اين خاطرات به
تعداد انگشتان
دست است و از
اين كمتر
يادهاى
زندانيان مرد
سياسى است. همت
و پايمردى
نويسنده در به
سرانجام
رساندن اين
كتاب با نزديك
به 500 صفحه،
شایستهء
ارجگذاری است.
اين كتاب از
نظر سنديت
قابل استفاده
و معتبر است. بخش
هايى از آن
همچون " شاميت"
يا خاطرات
شهيد مهدى
فريدونى، يكى
از ارزنده
ترين و
زيباترين
نوشته هاى از
اين نوع است. اشتباهات
ونقص هاى
كتاب، با
خواندن هر چه
بيشتر آن بدست
مى آيد،
همانگونه كه
ياد آن دلاوران
اسير دشوارى
راه هاى رفته
و در پيش رو را
نشانمان
خواهد داد.
بهمن ماه 1388
منتشر
شده در مجله
آرش 104، اسفند 1388.