مشكل ما
بيهويتي
شهري است
گفتوگويي
با ناصر فكوهي
درباره هويت
شهر و شهروندي
سهيل
سراييان
هويت
شهري، خود يكي
از بخشهاي
هويت اجتماعي
است. آنچه
جامعه ناميده
ميشود نيز
اگر اصل را بر
ترجمه اين
واژه براي society در لاتين
بدانيم،
مربوط به نوعي
از اجتماعي شدن
است كه با
ظهور انقلاب
صنعتي آغاز و
رشد ميكند و
شكل بروز مادي
آن عموما
شهرنشيني است
من و
تويي كه در
شهر زندگي ميكنيم
و هر كدام از
ما در نقطهيي
از شهر شناخته
ميشويم، يك
هويت داريم.
اين هويت ما
را هم شغل و هم
خانوادهمان
ميسازند. در
كنار اين
هويت، ما با
توجه به
فعاليت
اجتماعي
خودمان هويت
شهري را تشكيل
ميدهيم كه در
آن زندگي ميكنيم.
همه مردم يك
جامعه در شكلگيري
هويت شهريشان
نقش دارند و
تاثيرگذار
هستند. به
همين خاطر يك
هويت شهروندي
براي هر كسي
به وجود ميآيد.
از هويت شهري
تا هويت
شهروندي
مسائل مختلفي
وجود دارد كه
از آنجايي كه
«هويت»،
مجموعهيي از
صفات و
مشخصاتي است
كه باعث «تشخص»
يك فرد يا
اجتماع از
افراد و جوامع
ديگر ميشود؛
شهر نيز به
تبعيت از اين
معيار، شخصيت
يافته و مستقل
ميشود. هويت
در شهر به
واسطه ايجاد و
تداعي «خاطرات
عمومي» در
شهروندان،
تعلق خاطر و
وابستگي را
نزد آنان
فراهم كرده و
شهرنشينان را
به سوي
«شهروند شدن»
كه گسترهيي
فعالتر از
ساكن شدن صرف
دارد، هدايت
ميكند. پس
هرچند كه هويت
شهر خود معلول
فرهنگ شهروندان
آن است؛ ليكن
فرآيند
شهروندسازي
را تحت تاثير
قرار داده و
ميتواند
باعث تدوين
معيارهاي
مرتبط با
مشاركت و
قضاوت نزد
ناظران و ساكنان
شود. هويت يك
معيار رشد
براي شهر است؛
به عبارتي
ديگر وقتي يك
شهر يا جامعه
رشد ميكند،
بخشي از صفات
هويتش در
جريان رشد
تغيير ميكند
و ساماندهي
جديدي مييابد.
به همين خاطر
با دكتر ناصر
فكوهي دانشيار
گروه انسانشناسي
دانشكده علوم
اجتماعي
دانشگاه
تهران، مدير
وبگاه انسانشناسي
و فرهنگ كه
مدرك دكتراي
خود را در
رشته انسانشناسي
سياسي از
دانشگاه
سوربن گرفته
است گفتوگويي
انجام داديم.
آقاي
دكتر به نظرم
بهتر است كه
ابتدا با يك
طرح مساله
شروع كنيم و
آن هم اين است
كه واقعا هويت
در شهر و بين
شهروندان
چگونه است،
براي همين
ابتدا تعريف
مشخصي از هويت
و بيهويتي يا
همان سست شدن
هويت براي ما
ارائه كنيد.
ابتدا
بايد دو مفهوم
هويت شهري و
شهروندي را از
يكديگر تفكيك
كنيم و مفهوم
دوم را فعلا
كنار بگذاريم.
مفهوم
شهروندي
بيشتر مفهومي
سياسي است كه
ما در فارسي
آن را به
عنوان ترجمهيي
براي واژه
فرانسوي citoyenneté گذاشتهايم
كه از انقلاب
فرانسه رايج
شد و معناي آن
برخورداري
افراد جامعه
از حقوق جديد
سياسي بود كه
عمدتا در قالب
مشاركت مدني
آنها در شهر و حكومت
تامين ميشد.
بعدها اين
واژه در سطح
حكومتهاي
محلي (شهرداريها)
نيز به كار
رفت و باز هم
معناي سياسي و
حقوقي آن غالب
بود. در فارسي
اما، افزون بر
آن مفهوم، در
ادبيات عمومي
ما، شهروندي
را به نوعي با
شهرنشيني به
صورت مترادف
درآوردهاند
كه ابدا يك
معنا نميدهند.
هر كس در شهر
اقامت دارد يك
شهرنشين است،
اما شهروند
معمولا به
فردي گفته ميشود
كه در چارچوب
حقوقي سياسي
يك شهر يا يك
دولت داراي
حقوق و وظايف
مشخصي باشد كه
بايد از آنها
برخوردار
باشد و از
آنها تبعيت
كند. در اين
گفتوگو بحث
من به مساله
هويت شهري بر
ميگردد كه با
موضوع
شهرنشيني
رابطه نزديك
دارد اما
لزوما به
شهروندي
مربوط نيست يا
رابطهيي
غيرمستقيم
دارد كه هر
بار بايد آن
را روشن كرد.
اما
درباره هويت
شهري، مثل هر
نوع ديگري از
هويت، اين امر
نيز بر اساس
دو فرآيند
تفاوتيابي،
شباهتيابي
يا همگن بودن (homogeneity) و
ناهمگن بودن (heterogeneity) ساخته
ميشود. همه
افراد جامعه
به صور فردي و
به صورت گروهي
در چندين هويت
با يكديگر
مشتركند. اين
هويتها بر
اساس تفاوت
يافتن يك نفر
يا يك گروه از
نفر يا گروه
ديگر و بر
اساس شباهت
يافتن او يا آنها
با فرد يا
گروه ديگر
مشخص ميشود.
براي نمونه يك
فرد از لحاظ
زن بودن
بيولوژيك
شبيه زنان
ديگر است
بنابراين ميتوان
براي او هويت
«زن بودگي» را
تعريف كرد.
اما يك زن
جوان با يك زن
مسن، از لحاظ
سن بيولوژيك متفاوت
هستند
بنابراين ما
در اينجا از
دو هويت «جوان
بودگي» و «پير
بودگي» صحبت
ميكنيم. اين
دو فرآيند
هميشه همراه
با هم عمل ميكنند.
هر كس هم با
ديگران تفاوت
دارد و هم
شبيه ديگران
است.
هويت
شهري بر چه
مبنايي تعريف
ميشود؟
با اين
مقدمه، هويت
شهري نيز بر
مبناي يك يا چند
مشخصه ميتواند
قابل تعريف
باشد. براي
مثال همه
كساني كه در
تهران زندگي
ميكنند
قاعدتا
«تهراني»
هستند به جز
كساني كه
تمايل دارند
موقعيت
جغرافيايي
خود را در رده
دوم قرار داده
و ريشه اوليه
خود، مثلا ريشه
قومي يا محلي
را در اولويت
قرار دهند كه
در آن صورت
خود را
«اصفهاني ساكن
تهران» يا
«مشهدي ساكن
تهران» و غيره
معرفي ميكنند.
هويت شهري در
معنايي ديگر
به صورت عامتر
نيز قابل
تعريف است
مثلا همه
اهالي شهر با
روستاييان
متفاوت بوده و
از بسياري
ابعاد به هم
شبيه هستند
(شيوه زندگي،
شيوه حركت در
شهر، نوع معيشت
و غيره) از اين
لحاظ ما از
هويت شهري
براي آنها
صحبت ميكنيم
مثلا در مقابل
هويت روستايي.
سست
شدن هويت
چگونه امكانپذير
است؟ آيا
احساس تعلق در
هويت وجود
ندارد؟
اما
آنچه به سست
شدن يا تقويت
هويت بر ميگردد
را نيز بر
اساس همين
تعاريف و
مفهومسازيهاي
اوليه ميتوان
روشن كرد.
براي اين كار
ابتدا بايد
مولفههاي
هويتي يا
احساس تعلق
هويتي را روشن
كرد. به اين
معنا كه هر
هويتي بر اساس
گروهي از
تفاوتها و
گروهي از
شباهتها شكل
ميگيرد. هر
اندازه اين دو
گروه روشنتر
و دقيقتر و
تعداد بيشتري
داشته و به
صورت عميقتري
در افراد يا
گروهها
دروني شده
باشند ما با
هويت قويتر و
شديدتري
روبهرو
هستيم و برعكس
هر اندازه اين
تفاوتها و
شباهتها مبهمتر،
غيردقيقتر،
كمتر و با شدت
كمتري دروني
شده باشند،
هويتها نيز
سستتر ميشوند.
فرآيند تقويت
يا سست شدن
هويتها ميتواند
آگاهانه يا
ناخودآگاهانه،
برنامهريزي
شده يا به
صورت
خودانگيخته
به انجام برسد
و براي تحليل
روند تحول آن
بايد از واحدهاي
زماني – مكاني
مشخصي صحبت
كنيم تا بتوان
نظر داد.
وگرنه بحثمان
بيش از اندازه
كلي و غيركارا
خواهد شد.
گروهي
معتقد هستند
كه هويت شهري
نوعي هويت جمعي
محسوب ميشود،
هويت شهري و
شهروندي به چه
معنايي است؟
درباره
شهروندي پيشتر
صحبت كردم و
وارد بحث آن
نميشوم. اما
هويت شهري
عموما و نه
لزوما هويتي
جمعي است. چرا
ميگويم نه
لزوما، زيرا
ممكن است ما
با فرد يا افرادي
پراكنده نيز
روبهرو
باشيم كه
لزوما خود را
در يك گروه
اجتماعي تعريف
نكنند اما از
لحاظ گروهي از
مشتركات زندگي
شهري براي ما
جزو
شهرنشينان
قرار بگيرند و
هويت شهري
داشته باشند.
اما اين امر
معمولا نادر
است زيرا همه
شهرنشينان
درون شبكههاي
مختلف هويتي
مثل شبكههاي
كاري، سبك
زندگي،
عقيدتي و غيره
قرار ميگيرند
و هويت
شهرنشيني در
آنها با ساير
هويتها
مجموعههاي
هويتي را ميسازد.
بنابراين
شهرنشيني
نوعي هويت
جمعي است كه
به صورت بسيار
پيچيده بر
اساس مجموعههاي
هويتي كه درونشان
قرار ميگيرد،
كنشگر
اجتماعي را به
حركت و كنش
متقابل با
ديگران ميكشاند
و بر همين
اساس نيز ميتوان
آن را درك و
تحليل كرد.
اين
هويتي كه
تعريف كرديد
چگونه در كنار
هويت اجتماعي
و جامعه قرار
ميگيرد؟
هويت
شهري، خود يكي
از بخشهاي
هويت اجتماعي
است. آنچه
جامعه ناميده
ميشود نيز
اگر اصل را بر
ترجمه اين
واژه براي society در لاتين
بدانيم،
مربوط به نوعي
از اجتماعي شدن
است كه با
ظهور انقلاب
صنعتي آغاز و
رشد ميكند و
شكل بروز مادي
آن عموما
شهرنشيني است.
انقلاب صنعتي
اصولا شهر را
تبديل به
زيستگاه اصلي
و پايگاه معيشتي
و مسكوني و
تفريحي همه
انسانها كرد
و هر چند آن
امر هنوز كامل
نشده است اما نرخ
شهرنشيني سالهاست
در كل جهان از
ميانگين 50
درصد جلوتر
رفته و در
بسياري از
نقاط جهان به
بالاي 70 يا 80 در
صد رسيده است
از جمله در كشور
خود ما.
بنابراين
هويت شهري را
بايد نوعي از
هويت اجتماعي
به حساب آورد
كه در حال
حاضر در جهان
بيشترين
عموميت را
دارد،
بيشترين مسائل
را ايجاد كرده
و بيشترين
نياز را براي
مطالعه و
يافتن راهحل
در برابر
مشكلاتش
ايجاب ميكند.
در يكي
از مقالاتي كه
در سايت انسانشناسي
و فرهنگ
مطالعه ميكردم
از پديدهيي
به نام انحراف
هويتي نام
برده بود كه
منظورش به
نوعي جدا كردن
بخشي از شهر
از بقيه آن
است، اين
موضوع را
توضيح ميدهيد؟
بايد
دقيقا مورد
اشاره شما را
بدانم تا
بتوانم با دقت
پاسخ دهم.
انحراف هويتي
را ميتوان به
صورتهاي
مختلف توضيح
داد و البته
لزوما اين
واژه، واژه
مناسبي نيست و
ما البته آن
را در گيومه
ميگذاريم
زيرا ممكن است
ايجاد اين فكر
را بكند كه ما
در حال انجام
دادن يك قضاوت
ارزشي هستيم. اما
به هر تقدير
منظور بيشتر
ميتواند جدا
شدن آسيب زاي
يك موقعيت
هويتي از چارچوبهايي
باشد كه براي
آن تعريف شده
و درون آنها كارا
بوده است. در
برخي از موارد
ما مفهوم مشابه
كاركردگرايانهيي
را داريم كه
«كژ كاركرد» را
مطرح ميكند.
منظور در
اينجا از لحاظ
نظريه كژكاركردي
وقتي است كه
يك واحد زماني
– مكاني به جاي
كاركرد تعريف
شده براي آن
به سوي كاركرد
ديگري ميرود.
مثلا يك ميدان
كه به جاي
تسهيل در
ايجاد امكان
حمل و نقلي در
شهر، به مركزي
براي آسيبهاي
شهري مثل فقر
و اعتياد
تبديل ميشود.
انحراف
هويتي و آسيب
هويتي چيست؟
درباره
افراد «انحراف
هويتي» را ما
بيشتر با آنچه
هويت منفي ميناميم
يا با آنچه ميتوان
آسيب هويتي
ناميد، مطرح
ميكنيم. در
هر دو مورد
مساله موقعيتهايي
است كه هويت
يك فرد يا يك
گروه اجتماعي
به جاي آنكه
به ميان كنشهاي
آن فرد يا
گروه كمك كرده
و آنها را تسهيل
كند، سبب ميشود
كه اين ميان
كنشها دچار
اختلال شده و
اين فرد يا
گروه با افراد
يا گروههاي
ديگر وارد
روابط آنوميك
يا تنشآميز
شوند. مثلا
موقعيت تفاوتهاي
سرمايه
اقتصادي يا
فرهنگي در همه
جوامع وجود
دارد و هويتهاي
متفاوتي را ميسازد.
ما يك هويت
گروه «متمول»
يا با سرمايه
بالاي
اقتصادي
داريم و يك هويت
«گروه فقير» با
سرمايه
اقتصادي
پايين. يك هويت
«افراد
تحصيلكرده» با
سرمايه
فرهنگي بالا داريم
و يك هويت
«افراد كم
سواد» با
سرمايه فرهنگي
پايين. نفس
وجود اين هويتها
نيست كه ايجاد
تنش ميكند،
هر چند برابر
گرايي نسبي در
همه جوامع
هدفي لازم و
مهم است اما
اين برابرگرايي
تنها ميتواند
نسبي باشد چون
آدمها با
يكديگر
متفاوتند و
تمايلات و كنشهاي
مختلفي دارند
و نميتوان به
زور آنها را
به يكديگر
نزديك كرد.
بنابراين
ممكن است فردي
تمايل به
پولدار شدن
بيشتر (سرمايه
اقتصادي) داشته
باشد با وجود
آنكه چندان
نتواند خود را
از لحاظ
فرهنگي بالا
ببرد و برعكس
فردي تمايل به
كسب سرمايه
فرهنگي
بالاتري
داشته باشد ولو
آنكه از لحاظ
اقتصادي در
موقعيت پايينتري
قرار بگيرد.
اما آنچه
اهميت دارد
اين است كه
بتوان اين
افراد و گروهها
را در مجموعههاي
بزرگ در
همسازي با
يكديگر قرار
داد و براي اين
كار بايد از
شرايط آنوميك
و تنشآميز
جلوگيري كرد و
براي اين كار
نيز بايد از آسيب
زا شدن هويتها
پرهيز كرد.
ميتوانيد
نمونهيي
براي ما مثال
بزنيد؟
نمونهيي
در اين زمينه
زماني است كه
يك هويت
اقتصادي يا
فرهنگي بالا
شروع به «خود
نمايي» و
تحقير هويتهاي
ديگر ميكند
كه در اينجا
وارد موقعيتي
ميشود كه به
احتمال قوي به
آنومي يا آسيب
اجتماعي
خواهد رسيد.
منظور از آسيب
زا شدن هويتها
چنين فرايندي
است.
يكي از
مسائلي كه
هويت شهر را
ميسازد،
كاركردهاي
شهر است،
دقيقا منظور
از كاركردهاي
شهري چيست؟
كاركردهاي
شهر، هرگونه
عملكرد
سازمان و نظام
يافتهيي است
كه در شهر در
ضربآهنگهاي
مشخص زماني-
مكاني انجام
ميگيرد. از
اين لحاظ هر
شهري حداقل
چهار كاركرد اصلي
دارد: كاركرد
حرفهيي يا
معيشتي يعني
نظام مشاغل،
كاركرد مسكوني،
كاركرد فراغتي
و كاركرد حمل
و نقلي. هر يك
از اين
كاركردها و
بسياري
كاركردهاي
ديگر كه در
بسياري موارد
زير شاخههاي
اين
كاركردهاي
اصلي نيز
هستند، به
فضاهاي مشخصي
در شهر تبديل
ميشوند،
كنشگران و
روابط و
ضوابطي هاص
خود را به
وجود ميآورد.
و به همين
دليل نيز ميتواند
هويتها و
مجموعهيي
هويتي
متفاوتي را
بسازد.
سبك
زندگي و ماهيت
فرهنگي به چه
اندازه در هويت
شهري
تاثيرگذار
است؟
منظور
از سبك زندگي
در معنايي كه
ما از آن ميفهميم
چگونگي گذران
روزمرگي در
طرف زماني – مكاني
در يك فرهنگ
خاص است؛
اينكه ما چطور
كار ميكنيم،
چطور تفريح ميكنيم،
فرآيندهاي
گوناگون
زندگي خود از
جمله جشنها و
عزاداريهاي
خود را با چه
سازوكارهايي
سامان ميدهيم،
چگونه و با چه
كساني چه نوع
روابطي برقرار
ميكنيم و در
يك كلام زندگيمان
را چطور ميگذرانيم
و البته در
سبك زندگي
برخي از
رفتارها،
مثلا
رفتارهاي
فراغتي به
دلايل مختلف
بيشتر
برجستگي
يافته و مباحث
را به سوي خود
كشيدهاند.
اما اغلب
متخصصان علوم
اجتمماعي
معتقدند كه
بنا بر فرهنگهاي
مختلف بايد
اين رفتارها
را نيز در
بستر اجتماعيشان
تحليل كرد. از
اين نقطه نظر
سبك زندگي تاثير
فوقالعاده
زيادي بر هويت
شهري دارد.
براي مثال
اينكه من چه
ضلعي را دوست
داشتهام و به
طرف آن رفتهام،
اينكه چه محلهيي
را براي زندگي
انتخاب كردهام
و اينكه دوست
دارم اوقات
فراغتم را
بيشتر در خانه
بمانم يا
بيرون بروم و
به چه شكلي
صرف كنم، هويتهاي
بسيار
متفاوتي را ميسازد
كه نياز به
مديريت يافتن
و همساز شدن
با هم دارند
به ويژه در
سطح شهرهاي
بزرگ و
ميليوني كه به
همان اندازه
نيز در آنها
امكان انتخاب
و بنابراين
تفاوت وجود دارد.
موقعيت
ايران درباره
مساله هويت
شهري چگونه است؟
مشكلي
كه در ايران
بر سر سبك
زندگي و
چگونگي تعيين
آن وجود دارد
و بارها و
بارها دربارهاش
صحبت شده است
سبب ميشود كه
هويتهاي
شهري نيز
آسيب
زا شوند. براي
مثال برخي از
رفتارها از شكل
آشكار به صورت
پنهان
دربيايند. يا
برخي از رفتارها
قابليت
انطباق ضروري
خود را با
قانون يا عرف
اجتماعي از
دست بدهند و
در رده هنجارشكني
يا قانونشكني
قرار بگيرند
كه البته چرخههاي
بسيار سخت و
پرهزينه آسيب
را در شهر
ايجاد ميكند
و هر اندازه
به آنها كمتر
توجه شود رشد
بيشتري كرده و
در نهايت ما
را با گرههاي
كور شهري و
پهنههاي غير
قابل مديريت
روبهرو
خواهند كرد.
بنابراين به
نظر ميرسد كه
بايد درباره
سبك زندگي در
ايران به نوعي
توافق و
همسازي ميان گروههاي
مختلف رسيد
اينكه اين امر
اتفاق
نيفتاده به
نظر من دلايل
تاريخيدارد
زيرا دستكم
صد سال است
سبك زندگي در
ايران ناچار
بوده است بهشدت
تابعي از
سياستهاي
مركزي قدرت
باشد و هر
قدرتي خواسته
است مشروعيت و
تداوم خود را
بر اساس جا
انداختن نوع
خاصي از سبك
زندگي به دست
بياورد كه
طبعا امكان
پذير نبوده و
با آسيبهاي
بيشماري
همراه خواهد
بود. تا زماني
كه اين سياست
زدگي كه به
صورت عامتر
ميتوان از آن
با عنوان
اولويت دادن
به امر سياسي
بر امر فرهنگي
سخن گفت وجود
داشته باشد،
ما نيز با
ناتواني در
تعيين سبكهاي
زندگي و
همسازي آنها
بيرون از مدار
سياسي روبهرو
هستيم و از
اينجا با هويتهاي
آسيب خورده و
آسيبزا.
به نظر
شما بيشتر
هويت شهري
داريم يا بيهويتي
شهري؟
به نظر
من در ايران
ما بيشتر با
مشكل بيهويتي
شهري روبهرو
هستيم و شكل
نگرفتن هويت
شهري. بحث
شهروندي هم
البته جاي خود
دارد ولي آن
بحث بيشتر
بحثي سياسي
است. در حالي
كه بحث هويت
شهري بحثي در
حوزه سبك زندگي
و زندگي
روزمره است.
اين بحث را ميتوان
در حوزههايي
مثل هنر،
معماري، شيوههاي
تغذيه، فرهنگ
مسكوني،
روابط ميان
افراد در زندگي
روزمره و غيره
دنبال كرد و
نشان داد كه چرا
و چگونه عدم
شكلگيري
هويت شهري و
قرار داشتن در
نوعي بيهويتي
يا بهتر
بگوييم هويتهاي
آسيب زده و
آسيب زا ما را
به سوي مشكلات
متعدد شهري،
از جمله
ناتوانيمان
در مديريت
شهري سوق ميدهند.
در
پايان هر
نتيجهگيري و
برداشتي از
اين بحث
داريد،
بفرماييد و
اگر راهكاري
براي بهتر شدن
اين مساله
داريد توضيح دهيد.
تنها
بايد بر اين
نكته تاكيد
كنم كه بارها
و بارها بر آن
تاكيد كردهام
اما باز هم
ضروري است به
آن بازگرديم:
اينكه نظامهاي
اجتماعي و
فرهنگي
اولويتي مطلق
و تعيينكننده
بر نظامهاي
سياسي دارند.
اصل در نظامهاي
سياسي بر
هنجارهايي
است كه شكل
قانون به خود
گرفته باشند و
بنابراين
تصور ميشود
اين فرآيند به
خودي خود
قابليت
اجرايي شدن در
سطح اجتماعي
دارد در حالي
كه نظام
اجتماعي به
صورت گستردهيي
از
فرآيندهايي
تبعيت ميكند
كه ارتباطي به
روابط هنجاري
يا قانونمند
ندارند و در
رده بيولوژي
قرار ميگيرند
يا در ردههاي
بسيار پيچيدهيي
از فرهنگ نظير
پديدههاي
مد، اشاعه
فرهنگي،
تقليد، تعارضهاي
فرهنگي، واپس
ماندگي
فرهنگي و
غيره. تا زماني
كه ما نتوانيم
اهميت اين
حوزه را درك
كنيم و مدلمان
براي مديريت
جامعه مدلي بر
اساس قوانين
طبيعي در
معناي مهندسي
اجتماعي
باشد، نبايد
از اينكه
بيولوژي ما را
غافلگير ميكند
تعجب كنيم.
هندسه يك فرض
زبان شناختي
انساني است در
حالي كه
همزيستي
اجتماعي يك
بيولوژي
پيچيده شده و
تغيير شكل
يافته بر اساس
نمادشناسي
زبان شناختي و
معنا شناسانه
است، اين دو
با يكديگر قابل
سازش نيستند و
تلاش براي
انطباق
آمرانه آنها
بر يكديگر
همواره به
مصيبتهاي
اجتماعي،
فرهنگي و
سياسي
انجاميده است.
برگرفته
از روزنامه
اعتماد بخش
جامعه
8
تیرماه 1392