طبقه
کارگر، همیشه
قابل کشف
میخک
سومین سال
پیاپی است که
روز کارگر (۱۱
اردیبهشت) فرا
می رسد و در
سایت ها و
محافل سیاسی
جز از جانب
فعالین
کارگری و چپ
ها، ندای دعوتی
برای حضور در
خیابان،
احقاق حقوق از
دست رفته،
درخواست برای
اعطای مجوز به
تشکیلات صنفی
کارگران – اعم
از شورای
کارگری یا
سندیکا – و … به
چشم نمی خورد.
پس از سه
سال از آغاز
جنبش مردمی
سبز، همچنان بخش
قابل توجهی از
فعالان اصلاح
طلب و لیبرال این
جنبش که
امیدوار به
معجزه «طبقه
متوسط» هستند،
در پاسخ به
اینکه چرا به
فرصت اعتراض
در روز جهانی
کارگر یا روز معلم
اعتنا
ندارند،
میگویند:
«دخالت دیگران
برای احقاق
حقوق امثال
معلمان و
کارگران مبارزات
ایشان را از
دایره شمول
صنفی خارج و
سیاسی می کند،
و باعث به
سرانجام
نرسیدن این
اعتراضات
میشود. »
همچنین بعضا
به این توجیه
نیز پناه برده
میشود که
«کارگران و
معلمان خود
تمایلی به
سیاسی شدن
اعتراضات شان
ندارند و این
کاملا
غیراخلاقی
است که دیگران
غیر از این
گروه ها
بخواهند وارد
اعتراضات
ایشان بشوند»
و در نهایت
اینکه «وقتی
سبزها در
خیابان بودند
و کتک می
خوردند،
کارگران کجا
بودند؟»
نگاهی به
فراز و نشیب
های جنبش های
آزادی خواهانه
۳۰ سال گذشته
ایران، گواهی
میدهد که
طبقه کارگر و
طبقه متوسط،
هر دو
کلکسیونی از
«شکست»ها را برای
خویش به
ارمغان
آوردهاند.
گاه در رویارویی
های طبقاتی
(مانند
انتخابات
ریاست جمهوری ۱۳۸۴)
طبقه
کارگر محکوم
به جانبداری
از ارتجاع شده
است.
از سال های
سیاه و خفقان
آور دهه ۶۰ که
بگذریم،
اولین تحرکات
اجتماعی در
برخورد با وضع
موجود به سال
های ۷۴-۱۳۷۳
برمی گردد که
در اعتراض به
گرانی (تورم ۵۴
درصدی) و
شرایط سخت
زندگی، شورش
های پراکنده ای
در تهران،
مشهد، شیراز و
اصفهان اتفاق
افتاد.
مشهورترین
این اعتراضات
«شورش اسلام
شهر» بود. عمده
شرکت کنندگان
در این کارزار،
طبقه فرودست
جامعه، متشکل
از کارگران و
تهیدستان
شهری بودند که
در اعتراض به
تکنوکراتیسم
اقتصادی
بورژوازی
اسلامی به
محوریت «کارگزاران»
خواهان تثبیت
حداقل سطح
معاش بودند.
با اوج
گرفتن سیاست
«قراردادی
کردن» نیروی
کار در جریان
تعرض به حداقل
های حمایتی
پیش بینی شده
در قانون کار
و حجیم شدن
اندازه «طبقه
کارگر»، بار
دیگر
اعتراضات
کارگری در
ابعادی
محدودتر – کفش
ملی، نفت،
ایران خودرو –
صورت گرفت،
اما با
همدستی دولت
و نهادهای
حکومتی (خانه
کارگر و
شوراهای
اسلامی کار)،
خاموش شد.
در این بین
«طبقه متوسط»
که بخشی از
فعالان خویش
را در جریان
سرکوب های
خونین دهه ۶۰ از
دست داده بود
و باقی
ماندگانش یا
تن به مهاجرت
داده بودند یا
دوران نقاهت
پس از زندان و شکنجه
را سپری می
کردند، در حال
بازسازی خویش برای
حضوری نرم تر
و خاموش تر در عرصه
ی سیاست و به
ویژه فرهنگ
بود. هرچند که
این حضور بی
سر و صدا هم از
چشم بورژوازی
تازه به قدرت
رسیده دور
نماند و
برخوردهای
خود را در هیأت
قتل و سرکوب
نویسندگان
نشان داد: از
دستگیری
سعیدی
سیرجانی در
اسفند ۱۳۷۲ و
قتلش در آذر ۱۳۷۳، تا
نامه ۱۳۴
نویسنده در
مهر همان سال
و تا قتل احمد
میرعلایی،
غفار حسینی،
ابراهیم زال
زاده و احمد
تفضلی.
تا اینکه
سرانجام ۲
خرداد ۱۳۷۶
مرهمی شد بر
زخم های ۱۹
ساله طبقه
متوسط. از در و
دیوار ندای
«جامعه مدنی» و
«اقتصاد آزاد»
می بارید و
مجلات و
نشریات و فیلم
ها و تئاترها
یکی پس از
دیگری مجوز می
گرفت. این همه
آزادی اغلب به
حساب اهدایی
دولت اصلاحات
گذاشته میشد
و میشود، اما
هزینه های خون
بارش گردن
«نیروهای
خود-سر»، «سازمان
اطلاعات
موازی» و «حزب
الله» بود!!!
نیروهایی که
نمی خواستند
دولت اصلاحات
در ساختن «ایرانی
برای همه
ایرانیان»
موفق شود و هر ۹ روز
یک بار با
بحران مواجه
اش می کردند:
از قتل فروهرها
تا مختاری و
پوینده تا ۱۸ تیر
و استیضاح
نوری و
مهاجرانی تا
بسته شدن روزنامه
ها و کنفرانس
برلین تا تحصن
مجلس ششم تا
اخراج
مارکسیست ها
از دانشگاه و
چون همیشه: بیتوجهی
به مطالبات
کارگران و
معلمان برای
تشکیل
نهادهای صنفی
مستقل.
با فرا
رسیدن ۳ تیر ۱۳۸۴،
صدای پای
فاشیزم که
پیشتر بدنه
اصلاحات هشدارش
را داده بود،
در هیأت یک
پوپولیسم
نفتی نظامی
ظاهر شد و ظرف
کمتر از ۸ ماه
موفق به دود
کردن تمامی به
اصطلاح
دستاوردهای ۸
ساله اصلاحات
اعم از «صندوق
ذخیره ارزی» و
«جامعه مدنی»
شد. بار دیگر
مقاومت های
اجتماعی از
سوی اقشار
مختلف طبقه
متوسط در
مواجهه با این
فاشیزم شروع
به بالیدن
کرد: از
اعتراضات
دانشجویی به
محوریت
دانشگاه
علامه و
امیرکبیر تا
جنبش زنان به
محوریت کمپین
یک میلیون امضاء.
در این بین
طبقه کارگر و
معلم که محکوم
بود عامل اصلی
روی کار آوردن
این فاشیزم
است، چرا که
حاضر نشده بود
فاشیزم سردار
سازندگی را به
فاشیزم سردار
حماقت ترجیح
دهد، با
حضورهای
متعددش جلوی
مجلس و اعتصاب
های بی شمار
از خواباندن
خط تولید تا
بستن خیابان و
تعطیلی مدارس
میکوشید تا
از زیر خروارها
سیاست،
مطالبات
اجتماعی ۱۶ سال
به تعویق
افتاده اش را
برجسته کند:
از سندیکای
کارگران شرکت
واحد تا کانون
صنفی معلمان و
تا سندیکای
کارگران
نیشکر هفت
تپه و تا کارگران
کارگاه های
زیر ده نفر و
معلمان حق التدریسی.
پررنگ ترین
جلوه این
اعتراضات،
بزرگداشت روز
جهانی کارگر (۱۱
اردیبهشت) سال
۱۳۸۶ و تجمع
پنجاه هزار
نفری معلمان
در اسفند ماه سال
۱۳۸۵ جلوی مجلس
بود.
انتخابات ۸۸ که
آغاز شد، بار
دیگر امیدی در
سپهر سیاست ایران
دمیده شد:
طبقه کارگر و
متوسط علی رغم
تخاصم طبقاتی
ای که طی سال
های قبل از سر
گذرانده بودند،
اینک چاره کار
را در روی
آوردن به
«دولتی ملی»
میدیدند تا
دست کم کارشان
به «تلاش برای
بقاء زیستی» نکشد.
کودتای ۲۲
خرداد اما
حکایتی شد
تراژیک و
توأمان حماسی:
رأی هایی که
دزیده شد و
مردمانی که به
خیابان آمدند.
عاشورای ۸۸ که
تمام شد، شکاف
های درون
جنبشی، یکی
یکی سربرآوردند:
از نزاع بر سر
مبارزه
مسالمت آمیز و
خشونت ورزی
اخلاقی تا
دعوای قدیمی
اصلاح یا انقلاب
و تا انقلاب
دموکراتیک یا
انقلاب کارگری.
میزان مشارکت
کارگران در
حضورهای
خیابانی جنبش
سبز در سال ۸۸ محل
اختلاف بوده
است چرا که
ادعاها به
تمامی مبتنی
بر تجربه
دیداری است و
آمار دقیقی از
ترکیب
معترضان وجود
ندارد. در
غیاب آمار
قابل اعتنا، و
در صورتی که
نگاه طبقاتی
به جنبش سبز
را – که عموما
جنبش سبز را
جنبش طبقه
متوسط می داند
– کنار
بگذاریم، نکته
قابل تأمل در
آمار و ارقام
مربوط به
اعتراضات
کارگران در
همان سال ۸۸ است:
دست کم ۱۰
کارگر در
جریان مشارکت
در اعتراضات
سبزها به قتل
رسیدند و
مجموعا ۴۵۰
حرکت اعتراضی
(۳۰۰ مورد با
خواست مشخص و ۱۴۷
مورد با
خواسته
نامشخص) از
سوی کارگران
اتفاق افتاده
بود که شاخص
ترین آن ها،
اعتراض خیابانی
کارگران لوله
سازی اهواز
بود که با
مشارکت دیگر گروه
های مردم از
جمله
دانشجویان
همراه شد.
حداقل
نتیجهای که
میتوان از
این اعتراضات گرفت
آن است که
کارگران اصلا
از وضع موجود
راضی نیستند.
اما چرا سعی
نکرده بودند
که اعتراضات
خویش را به
بدنه اعتراضی
سبز پیوند بزنند؟
سطحی ترین
پاسخ به این
پرسش عبارت از
این بود که
کارگران از
سیاسی شدن
اعتراضات شان
واهمه دارند و
صرفا به دنبال
معاش خویش
اند. سحطی
بودن این پاسخ
از آنجایی است
که در نظر
نمیگرفت خطر
اخراج برای یک
کارگر متحصن و
در حال اعتصاب
با ۸ ماه حقوق
عقب افتاده،
چیزی دست کم
از حضور سبزها
در برابر
گلوله های قصابان
پاسدار نداشت.
پاسخ شاید
اینجا بود که
کارگران به
عنوان یک گروه
بزرگ معترض به
وضع موجود، در
خیزش جنبش سبز
– به ویژه بعد
از عاشورای ۸۸
– احساس
نمیکردند که
کسی به
مطالبات آنها
اهمیت میدهد.
با نزدیک شدن
هر مناسبت
زمزمه دعوت به
خیابان سر
میگرفت اما
مناسبت ۱۱
اردیبهشت جزو
این تقویم
اعتراضی به
حساب نمیآمد.
در یادداشت ها
و صحبت های
پیرامون جنبش سبز
به گونهای از
آن سخن میرفت
که گویی جزو مایملک
و کلکسیون
افتخارات
طبقه متوسط
باید نوشته
شود. بدنه
فرودست جامعه
حتی تا این حد
تقلیل داده شد
که صرفا گروهی
با دغدغه «شکم»
هستند و
نمیتوانند
پرچم دار
سودای آزادیخواهی
باشند.
اینجا
بیشتر از آنکه
بخواهیم بر
رویارویی دو طبقه
متخاصم تأکید
کنیم،
میخواهیم
توجه ها را به
«نیروهای بسیج
کننده
اعتراضات»
معطوف کنیم.
کسانی که به
اصطلاح
میکوشند با
حرف و سخن خود
به نوعی به یک
حرکت و خیزش
جهت بدهند و
در جریان این
کار، جهت دهی
خاص و ویژه
خود را خواست
اکثریت یک
طبقه جلوه
دهند. نمونه
این امر را
میتوان هم در
جنبش سبز دید
و هم در جنبش
کارگری. به
این نحو که
مثلا وقتی
«شورای
هماهنگی راه
سبز امید» به
نمایندگی از
جنبش سبز
بیانیه ای
صادر می کند،
گویی که
بلندگوی طبقه
متوسط است و
حال اینکه آیا
واقعا اینطور
هست یا نه
چندان مورد توجه
نیست. به همین
سیاق و البته
به شکلی بدتر در
جنبش کارگری
صدها گروه و
سازمان و تشکل
داعیه
نمایندگی
دارند: از
«شورای هماهنگی
برای ایجاد
تشکل های
کارگری» گرفته
تا «اتحاد
کارگران آزاد»
و «انجمن
دموکراتیک
کارگران» و…
اینک با
گذشت یک سال
از اجرای طرح
هدفمندی یارانه
ها، شاهد
پرولتریزه
شدن هرچه
بیشتر طبقه متوسط
شهرنشین از
نظر اقتصادی
هستیم. به این
معنی که
«ناگزیر» شده
نیروی کارش را
بفروشد. از
نظر فرهنگی
نیز تمامی
شاخص های متوسط
بودنش از
سینما رفتن تا
اشتراک مجله و
روزنامه و
خرید کتاب از
دست رفته است.
در چنین وضعیتی،
آیا روز جهانی
کارگر، روز
بخش بزرگ و بزرگتری
از ما نیست؟
در شرایطی که
طی سه سال گذشته
طبقه متوسطی
ها فرآیند
پرولتریزه شدن
را از سر می
گذراندند،
طبقه ی کارگر
در حال تهی
دست شدن بود و
احتمالا تهی
دستان در حال مردن.
از همین روست
که اینک خواست
آزادی خواهی
مویی با تلاش
برای بقای
اقتصادی
فاصله ندارد و
مسئله بیش و
پیش از آنکه
بر سر نجات
دموکراسی و
مبارزه با
دیکتاتوری
باشد، بر سر
نجات حیات
زیستی
شهروندان
ایرانی است.
بیمعنی نیست
که در قبال
درخواست تجمع
برای روز کارگر،
حاکمان وقت
«بهشت زهرا» را
پیشنهاد
میدهند؛ چه
اینکه برای
ایشان مسجل
است که نه در
بلند مدت [به
قول کینز]
بلکه «در
کوتاه مدت همه
ما را خواهند
کشت!»
انبوه
آمار مربوط به
اخراج ها و
بیکاری و بسته
شدن کارخانه و
حقوق های عقب
افتاده و
اعتصاب های
بینتیجه با
تصویر کلیشه
ای انقلابی ای
که بعضا از
جامعه کارگری
ایران داده
میشود
همخوانی
ندارد. واقعیت
این است که
کارگران نسبت
به وضع خود
معترض هستند،
اما نه تا آن
حد که مطالبات
خویش را پیوند
خورده به
خواست تغییری
انقلابی و یا
حتی معتدلتر
از آن اصلاحات
سیاسی ببینند.
برای آنان
هنوز ملموس
نیست که
میتوانند
پیش از آنکه
خود مشمول
مقوله «اخراج»
شوند، برای
احقاق حقوق
دیگر همکاران
اخراج شده شان
به صورت متشکل
دست به اعتراض
بزنند. دلایل
بیشماری
برای این
مسئله از
«سرکوب سیاسی»
تا «انقطاع
تجارب
مبارزاتی
گذشته» می
توان برشمرد.
آنچه از نظر
ما میتواند
موضوع آسیب
شناسی بحران پیوند
کارگران با
جنبش سبز و
نیز مزایا و
معایب طبقاتی
دیدن این جنبش
باشد، عبارت
است از این
پرسش که:
« توده های شکل
نیافته مردم
چطور
نمایندگی شده
و میشوند؟»
۱۲ اردیبهشت
۱۳۹۱