به
مناسبت
پانزدهمین
سال خاموشی
زنده
یاد آلبرت
سهرابیان
سردبیری
سایت راه
کارگر
پانزده
سال، پیش در ۱۱
سپتامبر۲۰۰۴،
آلبرت
سهرابیان از مبارزان
سرشناس جنبش
کارگری و
کمونیستی ایران،
پس از شصت سال مبارزه در
سنگر آزادی و
سوسیالیسم،
چشم از جهان
فروبست.
آلبرت در
کودکی پدر و
مادرش را از
دست داد و ناچار شد از
شش سالگی برای
تامین معاش
خود، و کمک به
خواهران و
برادارانش،
به کار
بپردازد. پس
از شهریور ۱۳۲۰
که فضای سیاسی
ایران گشوده
شد، در سن ۱۳
سالگی، به
سازمان
جوانان حزب
توده پیوست. از آن پس، در
همکاری با
باقر امانی و
همراه سایر
یارانش مانند آوانس
مرادیان، با پی ریزی
«هسته های
کمونیستی» راه
خود را از حزب
توده جدا کرد.
آن ها سپس
سازمانی به
نام «شوراها»
را تاسیس کردند. آلبرت
که کارگر کفاش
بود همراه با آوانس
مرادیان،هونان
عاشق و مانوئل
اسماعیلی و دیگر
رفقایش در
فعالیت های
سندیکائی و به ویژه
سندیکای
کارگران کفاش
شرکت کرد. سازمان
«شوراها» در
سال ۱۳۲۸
تحت پیگرد
پلیس قرار
گرفته و اعضای
آن دستگیر
شدند. آلبرت
نیز پس از
مدتی در سال ۱۳۲۹
به جرم فعالیت
با سازمان«
شوراها»
دستگیر و به
دو سال زندان
محکوم شد. پس از
رهائی از زندان
با سیرانوش
مرادیان ازدواج کرد.
پس از
زندان اول، در
تاسیس سازمان
های «یکا» و سپس «
ساکا» به طور
فعال شرکت
کرده و از
اعضای رهبری این
دو تشکل بود.
پس از کودتای ۲۸
مرداد،
همراه
کارگران کفاش
کمونیست، در
احیاء مجدد
سندیکای
کارگران کفاش
فعالانه شرکت
کرد. علیرغم
حاکمیت سرکوب
و ترور پس از
کودتای ۲۸
مرداد،
سندیکای
کفاشان قادر
شد برای اولین
بار بیمه
بیکاری
کارگران کفاش
را به دولت
ستمشاهی
تحمیل کند.
صمیمیت و
صداقت آلبرت
در مبارزه
برای حقوق
کارگران موجب
شده بود که در
میان کارگران
کفاش از
محبوبیت
منحصر به فردی
برخوردار
شود. سازمان
«ساکا» نیز در
سال ۱۳۴۹ زیر ضرب
رفته و آلبرت
به شش سال
زندان محکوم شد.
آلبرت
فعالیت های
تشکیلاتی اش
را در سازمان ما،
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران(راه
کارگر) پی
گرفت و سال ها ی سال عضو
«کمیسیون
نظارت مرکزی»
و در آخرین
سال های زندگی
اش عضو افتخاری
کمیته مرکزی
سازمان بوده و
همواره در
مجامع و کنگره
های سازمانی
بر ضرورت
ایجاد ادبیات
مارکسیستی
برای کارگران
و تربیت کادرهای
کارگری
کمونیست و
تلاش برای
متحد ساختن صفوف
جنبش کارگری و
کمونیستی،
پای می فشرد.
در دوره
تبعید در خارج
از کشور، در
«انجمن کارگران
تبعیدی»، که
تشکلی
فراگیرنده
فعالان
کارگری
درتبعید در
حمایت از جنبش
کارگری ایران
بود، شرکت
داشت. به
ابتکار او
همچنین رادیو «
صدای کارگران»
به مثابه
تریبون مشترک
کارگری،
همراه با فعالان
کارگری دارای
گرایشات فکری
مختلف، برای
حمایت از جنبش
کارگری در
ایران و نزدیک
کردن گرایشات
درونی آن راه
اندازی شد.
آلبرت طرفدار
سرسخت اتحاد
چپ کارگری
برای تقویت
جنبش
سوسیالیستی و
کارگری در
ایران بود.
یکی از
پرثمرترین
اقدامات آلبرت
در سالیان
پایانی زندگی
اش نوشتن کتاب
خاطراتش بود.
او در این
کتاب«
برگی از جنبش
کارگری و کمونیستی
ایران» تاریخ
بخشی از جنبش
کارگری ایران را
که خود و
رفقایش زندگی
شان را وقف آن
کردند، به طور
مستند و به
دور از هر
گونه فرقه
گرائی، روایت
کرده
است.
دو وجه
مشخصۀ
خصلت نمای شش
دهه فعالیت
مبارزاتی
آلبرت
سهرابیان؛
فعالیت توده
ای طبقاتی به
مثابه یک
کارگر پیشرو و
فعالیت
سازمانی به
مثابه یک
کمونیست معتقد
به کار منضبط
سازمانی است! او به
درستی راه و
آرمانش عمیقا اعتقاد
داشت و همین
اعتقاد بود که
موجب می شد
همواره با
امید و خوش
بینی به آینده
بنگرد!
اخیراً جواد
مهران گهر ( از
پیسکوتان
سندیکای
کفاشان)
خاطرات خود از
زنده یاد رفیق
آلبرت
سهرابیان را
مطرح کرده است.
او می
گوید:"جلسات
شبانه سندیکا
برای رسیدگی
به شکایات و
مشکلات
کارگران و
جلسات کمیسیونها
و هیئت مدیره
هم طبق معمول
ادامه داشت.
جلسات عمومی
یعنی کنفرانسهای
سندیکای روی
تراس ساختمان
در صورت مساعد
بودن هوا برقرار
میگردید. دو
سه سالی که
پیشبرد کار
سندیکا در این
محل ادامه
داشت افراد و
جریانهای
مختلف هم به
دلیل رونق
گرفتن فعالیت های
اجتماعی کل
کشور کموبیش
حضور پیدا میکردند.
از جمله آلبرت
بود. من با
ایشان کموبیش
رابطه
کارگاهی در
چهارراه یوسفآباد
داشتم. در آن
زمان مدیریت
کارگاه آمور
از جانب
کارفرما به
عهده وی قرار
داشت. شخصیت و
رفتار ایشان
به گونهای
بود که باعث
شده بود هم
کارگران و هم
کارفرما
احترام خاصی
برای ایشان
قائل باشند به
همین دلیل نظم
و انضباط
درستی در کارگاه
برای همه حاکم
بود.
در
جلسات عمومی
سندیکا که میآمدند
گفتگو و بحثهای
روشنگرانهی
بسیار سازندهای
به ایشان در
زمینه
جریانات
سیاسی
اجتماعی که در
فضای آن دوران
کشور آغاز
گردیده بود
داشتیم و بهره
بسیاری از این
مباحث و نظرات
مفید ایشان
کسب کردم.
تجربه بسیار
بالایی در
زمینه
مبارزات
کارگری
مخصوصاً تشکیلاتی
و مدیریتی
داشت. به ورزش
کوهنوردی علاقه
بسیاری داشت.
در دورانی که
ایشان به کوه
میرفت این
قسمت پس قلعه
خیلی شلوغ شده
بود و افراد
غیرکوهنورد
محیط زیست و
طبیعت سالم کوه
را بدجوری
آلوده میکردند.
در همین رابطه
ایشان چندین
مصاحبه تلویزیونی
در کوه داشت
که کاملاً از
تجربه و آگاهی
وی در گفتار و
عمل راهنمایی
کردن را بلد
بود که چگونه
باید برای حفظ
محیط زیست
کوشا باشند.
رفت و
آمد کارگاهی و
سندیکای ما
ادامه داشت و
من در آن زمانها
بود که بدجوری
دچار مشکل چشم
بودم و درمان درستی
دنبال نمیشد
چرا که هنوز
تشخیص لازم و
درست داده
نشده بود. یک
روز که به
کارگاه ما در
چهارراه سمیه
آمده بود و با
هم که صحبت میکردیم
متوجه شد که
من از این
بابت خیلی
ناراحت هستم.
ضمن تشویق به
صبر و مقاومت
و رعایت
بهداشت، یکی
از پزشکان چشم
که از استادان
دانشگاه
تهران بوده و
برادر دکتر از
همحزبیهای
آلبرت بود را
به من معرفی
کرد من به این
دکتر مراجعه
کردم ایشان با
معایناتی که
انجام داد
تشخیص داد که
فشار چشم بالا
است و در اثر
همین فشار
بالا دید من
اینگونه دچار
کمبینایی
شده تا آن
زمان به
پزشکان زیادی
مراجعه کرده
بودم ولی
هیچکدام در پی
گرفتن فشار
چشم نرفته
بودند که
ایشان با
گرفتن فشار
چشم به این
مسئله پی
بردند و دو
جور قطره به
نامهای تیمولدل
و پلوکاربین
را تجویز کرد
که تا چندین
سال کاملاً
موثر بود تا
زمانی که دیگر
کارایی خود را
از دست داده و
چارهایی جز
اینکه عمل کنم
نبود در
بیمارستان
لبافینژاد
انجام شد و
بعد از آنکه
دکتر فرهیخته
مطب خود را
عوض کرد دکتر
دیگری از طرف
دوست و رفیق ارجمندم
سیامک معرفی
شد بنام دکتر
ادیبی که ایشان
هم ضمن تاکید
تشخیص دکتر
فرهیخته و
تجویز همان
داروها به طور
مرتب نزد
ایشان میرفتم
و معالجات خود
را چه قبل از
عمل و بعد از عمل
ادامه میدادم.
رفاقت و
دوستی من و
آلبرت ادامه
داشت تا زمانی
که بالای چهار
راه مصدق
سیمون پستایسای
و رضا صفر و دو
نفر دیگر از
رفقا مغازه
گرفته بودند و
به کار مشغول
شدند. هر از گاهی
هم به مناسبت های
منزل ایشان
رفت و آمد
داشتیم. شاهد
این جریان
بودم که همان
احترامی که
صنف و کارگران
بیرون از
خانواده در
اجتماع بین مردم
و دوستان
رفقای خویش به
او داشتند در
بین خانواده
هم همین رفاقت
حاکم میباشد.
تا اینکه
سرانجام با
دوتن دیگر از
رفقای خودمان
وارد شد به
کشور آلمان
مهاجرت کردند
و ارتباط ما
با یکدیگر قطع
گردید. زمانی
اطلاع پیدا کردیم
که ایشان از
دنیا رفته بینهایت
متاثر شدیم تا
اینکه یک شب
برای یادبود وی
گردهمایی از
جانب رفقای وی
ترتیب داده
شده بود به من
هم اطلاع داده
شد به اتفاق یونسی
و عزیز خلیلی به محل
ساختمان
اکباتان
رفتیم و در
این مراسم
شرکت داشتیم
چند تن از
رفقای بسیار
صمیمی وی از
جمله رفیق
کابلی در این
گردهمایی
حضور داشتند
که از من
خواستند در
ارتباط با
رفیق آلبرت
صحبتی داشته
باشم من هم
اطاعت کردم
هرچند که زبان
چندان گویایی
در حد رفیق
آلبرت نداشتم
هرچند کوتاه
آنچه در توانم
بود بیان
کردم. مورد
لطف و مرحمت
رفقا قرار گرفتم.
در رابطه با
شایستگی
مبارزاتی
رفیق آلبرت
زمانی بیشتر
آگاه شدم که
خاطرات یا
بهتر بگویم
زندگینامه
رفیق آلبرت از
آلمان بدستم
رسید که نه
فقط زندگینامه
خود وی را
نشان میداد
که زندگینامه
بسیاری از
آزادیخواهان
و مبارزین جان
برکف در زندان ها
و بیدادگاه های
شاه را به
تصویر کشیده
بود و چون خود
شاهد عینی آن
جریانات بود.
چنان قلم زده
بود که وقتی
میخواندم
غرق در نوشته
گویای رفیق میشدم
که گویی در
زندان روبروی
آنان نشسته و
شاهد و ناظر
به تمام
جنایات انجام
شده هستم."