دربارهی
خاستگاههای
کودکآزاری و
آزار جنسی
کودکان
مجموعه
مقالات
دریافت نسخهی PDF تمام دفترچه
یادداشت
پراکسیس
«یک
انقلاب،
لیاقت اسمش را
ندارد اگر
بیشترین توجه
ممکن را به
کودکان نکند؛
نسل آیندهای
که انقلاب
برای آنها
صورت میگیرد»
تروتسکی
این
دفترچه بر
موضوع آزار
جنسی کودکان
تمرکز دارد.
اما در همین
ابتدا میباید
در پیوند با
سه برداشت
اشتباه اما
رایج در حیطهی
کودکآزاری،
نحوهی نگاه
خود را روشن
سازیم: ۱. کودکآزاری،
به آزار جنسی
یا آزار فیزیکی
کودک محدود
نمیشود،
بلکه آزار
روحی، روانی و
عاطفی و هر
گونه اختلال
در رشد
آزادانهی
کودک را نیز
شامل میگردد.
۲. عامل این
آزار همواره
مردان یا
پدران نیستند،
بلکه زنان و
مادران نیز میتوانند
عامل آزار بر
کودکان باشند
(هرچند در اغلب
موارد، مردان
بنا به جایگاه
فرداست خود
عامل آزار
کودکان
هستند). ۳. فقط
کودکانِ دختر
مورد آزار
واقع نمیشوند
بلکه پسربچهها
نیز همواره
مورد آزار
واقع شده و میشوند.
از
آنجا که در
متنهای پیشرو
مقولهی آزار
جنسی کودکان
به تفصیل مورد
بحث قرار گرفته
است، در این
یادداشتِ
کوتاه میکوشیم
نگاهی اجمالی
بر ساحت وسیعتر
مساله، یعنی
کودکآزاری
بیاندازیم:
کودکآزاری
تاریخی بسیار
طولانی در
جوامع مختلف دارد.
تا اواخر قرن
۱۸ میلادی، در
کشورهایی که پایبند
به قوانین
انگلستان
بودند،
کودکان جزء دارایی
پدر محسوب میشدند،
همچنانکه
زنان جزء
دارایی
شوهرانشان.
کودکان، از
ابتدای
تاریخی که
برای ما قابل
دسترس است،
توسط والدینشان
یا دیگر
بزرگسالان
مورد آزار
واقع شدهاند.
اما با گسترش
سرمایهداری
و پس از شکلگیری
و تثبیت نهادِ
خانوادهی
هستهای،
دامنه و شدت
آزار کودکان
(از جمله
استثمار آنها)
از سوی خانوادهها
و سایر
بزرگسالان به
طور نظاممندی
افزایش یافته
است؛ چرا که
در مقیاسِ عام،
کانون
خانواده، با
بازتولید
نظام سلسلهمراتب
اجتماعی، به
خودی خود،
دامنهی ستم و
تبعیض نسبت به
زنان و کودکان
را افزایش میدهد.
اگرچه همزمان
به واسطهی
نسبیگرایی
حاکم بر دنیای
سرمایهداری،
امروزه توجیه
و تحریفِ همه
چیز، از جمله
کودکآزاری،
به سادگی
امکانپذیر
شده است.
از سوی
دیگر، روششناسی
غالبِ
لیبرالی در
امتداد
تأکیدش بر
اصالت فرد و
جزئی دیدن
امور، پدیدههای
اجتماعی و
تاریخی را
صرفاً معلول
عوامل فردی و
روانی میانگارد.
در راستای
چنین نگاهیست
که خاستگاههای
آزار کودکان
به مشکلات
روانی و روحی
افرادی خاص
تقلیل داده میشوند
و نقشِ ساختار
جامعه،
جایگاه این
افراد در
جامعه، و
عواملی که در
اجتماعات
انسانی در دنیای
کنونی به
تولید و
بازتولید
آزار و خشونت
میانجامند
مورد توجه
قرار نمیگیرد.
در عین
حال، حتی اگر
فرض کنیم
نمایندگان
سیاسی و
فرهنگی
سرمایهداری
و رسانههای
جریان اصلی بر
ماهیت
ساختاری آزار
کودکان صحه
بگذارند،
باید اذعان
کرد که -در
تحلیل نهایی-
امکان پردازش
ریشهای به
این مساله و
برخورد اساسی
با آن در دل مناسبات
سرمایهداری
ناممکن است؛
چرا که با نظر
به این که نظم
سرمایهدارانه
بر بنیان
استثمار
فرودستان
اجتماعی و
ستمِ انسان بر
انسان بنا شده
است، تداوم
این نظام
استثماری
نیازمند
بازتولید ستمها
و یا -در صورت
لزوم- تبدیل
آنها به
اشکالی دیگر
است؛ از همین
روست که مسالهی
کودکآزاری
نیز همانند
سایر معضلهای
لاینحل در
سرمایهداری،
به تیمارداری
دستگاههای
عریض و طویل
حقوقبشری
سپرده میشود.
جایی که سیاستمداران
میکوشند کل
مسألهی کودک
و آزار کودکان
را در مقولهی
«حقوق کودکان»
جای دهند و
راهحل
مقابله با
کودک آزاری
را، در بهترین
حالت به بندهای
قانونی و
تأمین ضمانتهای
اجرایی این
قوانین محدود
سازند. در
حالیکه
همانند
بسیاری از
اشکال ستم
اجتماعی، رواج
گسترده و
مزمن کودکآزاری
(در اشکال
گوناگون آن)
نیز پیامدی از
عملکردِ
درهمتنیدهی
عواملی
ساختاری است.
یعنی برآیندی
است از همسازی
عواملِ همبستهای
نظیر:
استثمار؛
شکاف طبقاتی؛
محرومیت و فقر
تحمیلی؛
خشونتهای
برآمده از
اقتدار و
نابرابری؛
ستم و تبعیض
نهادین در
مناسبات
اجتماعی؛ ضعف
آموزش عمومی و
انتقادی؛ جهتگیری
نظام آموزش
عمومی به سمت
تامین
نیازهای بازار
کار؛ برقراری
هژمونی
سرمایه؛ غلبهی
مردسالاری و
سکسیسم در
تلفیقی از
اشکال سنتی و
مدرن آنها؛ و
گسترش
سازوکارهای
اقتصادی بیگانهساز
که سلامت
روانی و
همبستگی
اجتماعی را به
طور نظاممند
و گسترده
تخریب میکنند.
در
راستای انکار
یا بدیهیگرفتن
این واقعیات
بنیادی و
پرهیز از
مواجههی
انتقادی با آنها،
عموم کسانی که
دغدغهی
تغییر جایگاه
فرودست
کودکان در
ساختار سلسلهمراتبی
جامعه را
دارند، به
لطایف الحیلی
به سوی افسون
گفتمان حقوقبشری
و نمایشهای
رایج آن سوق
داده میشوند.
این گفتمان،
بیش از آنکه
به فهم عوامل
بازتولید
وضعیت موجود
(مشخصاً در
حوزهی ستم بر
کودکان) و
الزامات
تغییر آن،
بپردازد، کودکان
را تنها
قربانیانی
قلمداد میکند
که بزرگسالان
با نگاهی
خیرخواهانه (و
خیریهای)
باید آنها را
نجات دهند.
حضور بیشمار
فعالین حوزهی
کودکان در
ضیافتهای
رنگارنگ
اهدای جوایز،
در کنار سیاستمدارانِ
جانی «مدافع»
حقوق بشر،
تصویری
آشناست که بهطور
نمادین پرده
از ماهیت
سازوکارهای
حقوق بشری
برمیدارد؛
یعنی همان
دستگاه
عریض و طویل
پرهیاهویی که
جز برجستهسازی
موارد جزئی،
برای کودکان
نیز همانند سایر
قربانیانِ
مفروض خود هیچ
نجات واقعی و
ماندگاری را
به ارمغان نمیآورد.
جدا از
اینکه شرایط
زیستی و نحوهی
پرورش کودکان
نقش مستقیمی
در جهتگیری
جامعهی بشری
(و امکانات و
محدودیتهای
تغییر آن)
دارد، آسیبپذیری
بیشتر کودکان
در مقابل
ساختارهای
ناسالم
اجتماعی و
مناسبات
اقتصادی
غیرانسانی، همواره
مسئولیت ویژهای
را نسبت به
وضعیت آنها
متوجه جامعه
میسازد. برای
مثال میتوان
به آسیبپذیری
کودکان در طی
جنگها و
بحرانهای
نظامی اشاره
کرد؛ یا
تأثیرات فقرِ
اقتصادی را
یادآور شد که
کودکانِ طبقهی
کارگر را دستهدسته
از آموزش و
تغذیهی
مناسب و
امکانات
زیستی حداقلی
دور میکند و
آنان را به
کودکان کار و
یا حتی به
بزهکاران
اجتماعی بدل
میکند؛ یا
سواستفادهی
جنسی از
کودکان برای
رونق کسبوکار
صنعت سکس و
تجارت جنسی،
که در رواج
گستردهی
قاچاق کودکان
و توریسمِ سکس
در مناطقی
نظیر تایلند،
فیلیپین،
برزیل،
اتیوپی و غیره
نمود مییابد؛
و سرانجام
تسلط سنتهای
ارتجاعیای
که در تلفیق
با فشار شرایط
اجتماعی،
فشارهای
مضاعفی را بر
کودکان (از
سوی والدینشان)
تحمیل میکنند،
که پدیدهی
متناقضِ
ازدواج
اجباری شاخصی
از آن است.
تاملی
بر پدیدهی
رایجِ فروش و
قاچاق
کودکان، به
تنهایی کافی است
تا دریابیم
کودکان هم
بخشی از متاع
این دنیای
کالاییشده
هستند، متاعی
در دسترستر و
آسیبپذیرتر.
وانگهی اگر
چنانکه میگویند
هر عرضهای
نیازمند
تقاضا باشد،
منطقیتر آن
است که در
بررسی این
پدیده به جای
تمرکز بر
دلالان کودک،
به مصرفکنندگان
خدمات جنسی
اجباری این
کودکان بپردازیم.
از آنجا که
این مبادلات
به طور مستمر
و در حجم
بالایی انجام
میشود، واضح
است که با
افرادی خاص و
معدود مواجه
نیستیم، که
فرضاً بتوان
با عناوینی
چون «روانی» یا
«منحرف جنسی»
آنها را در
حصار نوعی از
خاصبودگی
قرار داده و
از کلیت وضعیت
اجتماعی مستثنی
کرد. بلکه به
نظر میرسد با
یکجور «پسند
جنسی» مواجهایم،
که زادهی
ماهیت بازار
سرمایهداری
و مناسبات
انسانی
کالاییشده و
سودمحور است.
در اینجا از
یکسو هر چیزی
که بتواند به
سودی منجر
شود، به کالایی
برای فروش
تبدیل میشود
(از جمله
انسان)، و
دستکاری
سرمایهدارانهی
نیازها،
نیازهای غریب
و بازار مصرف
ویژهی آن را
میآفریند. از
سوی دیگر،
زیستن در بطن
مناسبات اجتماعی
بیگانهساز و
انسانزدایی
شده، در کنار
همهی
ناهنجاریهای
تحمیلی خود،
بیشک
تأثیرات خود
را در حوزهی
علایق جنسی هم
بر جای میگذارد.
اینکه در
سرمایهداری
زنان به مثابه
ابژهی جنسی
مردان
نگریسته میشوند،
فاصلهی
زیادی با اینکه
کودکان به
ابژهی جنسی
بدل شوند
ندارد؛ نه از
این منظر که
در گفتمانِ
غالب، همواره
زنان پس از
کودکان به عنوان
قربانیان عام
و منفعل ردیف
میشوند؛ و یا
به بیانی کودکسازی
میشوند،
بلکه به این
دلیل که در هر
دو حالتِ، به
زنان و یا
کودکان – به مثابه
ابژههای
جنسی- جایگاهها
و کارویژههای
نسبتاً
مشابهی در
سرمایهداری
نسبت داده میشود.
سرمایهداری
بنا به نیازها
و کارکردهای
خود، زمینههای
مادی تشدید و
تکثیر برخی
ساختارهای
قدرت (و روابط
سلطه) را
فراهم میآورد،
چرا که این
ساختارهای
اقتدار، در
تسهیل
بازتولید
مناسبات
سرمایهدارانه
نقش فعالی
ایفا میکنند.
رابطهی
سلسله مراتبی
با کودک، سنتی
دیرینه دارد؛
چنین دیدگاهی
که میتوان رد
آن را تا
رسالههایی
از عصر
روشنگری هم پیگرفت
تا به امروز
در اشکال
مختلف
بازتولید شده
و تداوم داشته
است. از همین
روست که امروزه
وقتی از انسان
حرف میزنند،
انسان
بزرگسال
مدنظر است.
چنین پیشفرضی
نه فقط مقدمهی
ستم بر کودکان
و نادیده
گرفتن حقوق
آنان (و بدیهینمایی
همهی اینها)
میگردد،
بلکه بازتابهای
مخربی هم در
نظام آموزشی و
تربیتی مییابد
و در قالب
ماندگاری
شیوههای
تربیتی و
آموزشی
مقتدرانه و
سلسلهمراتبی
پدیدار میشود
که این یک نیز
به نوبهی خود
به بازتولیدِ
جامعهای
اقتدارگرا،
سلسلهمراتبی
و سرشار از
خشونتهای
پنهان و آشکار
یاری میرساند.
در
مقابل،
کودکان باید
در معنای وسیع
کلمه امکان
برخورداری از
آموزش
انتقادی و کسب
آگاهی اجتماعی
را داشته
باشند، فرصتی
که ضامن فرآیند
رشد فردی و
توانمندی و
استقلالیابی
آنان باشد. در
طی این
فرآیند، آنها
نه تنها به
حقوق خود و
راههای دفاع
از آن آگاهی
مییابند،
بلکه میتوانند
(به تدریج) به
درکی انتقادی از
موقعیتی که آنها
را احاطه کرده
و نیز مختصات
و سازوکارهای
برسازندهی
نظم اجتماعی
دست بیابند.
با فهمِ ریشههای
وضعیتی که
مناسباتی
ناانسانی را
بر آنان یا
اطرافیانشان
تحمیل میکند،
آنها به بینش
و حساسیتی
مسلح میشوند
که میتواند
در فاصله
گرفتن آتی
آنان از موقعیت
ستمگر، یا
مبارزه با
زمینههای
ستم مؤثر
باشد. و به این
ترتیب خللی در
چرخهی
بازتولیدی
نظم مسلط
ایجاد میشود.
با
توجه به تمام
نکاتی که گفته
شد، عواملی
چون شکاف
طبقاتی، عرف و
سنت، قوانین
خانواده و نظم
بازار هرکدام
نقش جدی و
فعالی را در
رشد فزایندهی
مصیبتهای
زندگی کودکان
و تباهی کودکی
و نابودی
آیندهشان
بازی میکنند.
محدودیتها و
تناقضهای
عینی جامعهی
سرمایهداری
برای پردازش
عمیق مسائل
اجتماعی،
گویای آن است
که پرداختن به
مسألهی کودکآزاری
(و آزار جنسی
کودکان) نیز
همانند سایر حوزههای
ستم، تنها در
چارچوبی
بیرون از
گفتمانهای
مانوس نظم
مسلط و
رویکردهای
تقلیل آمیز
آنان امکانپذیر
است. این امر
بیگمان
وظیفهی تکتک
افرادیست که
در پی دنیایی
برابر و خالی
از استثمار و ستم
و آزار و
تبعیض هستند،
جایی که رشد
آزادانهی هر
کس در گروه
رشد همگان
باشد.
* * *
توضیحی
دربارهی این
ویژهنامه:
تابستان
امسال (۱۳۹۳)
انتشار اخبار
مربوط به آزار
جنسی کودکان
در انگلستان
(روترهام)،
بار دیگر
تداوم معضل
کودکآزاری و
ابعاد گستردهی
آن را در معرض
دید عموم قرار
داد. مردم
انگلستان در
سال ۲۰۱۲
نیز شوک
مشابهی را در
رابطه با رسوایی
کودکآزاری
در شبکهی
خبری بی.بی.سی.
تجربه کردند،
و نیز رسواییهای
دیگری از سوی
برخی شخصیتهای
«برجسته»ی
سیاسی و هنری
انگلستان. اما
چنین توجهاتی
تاکنون به
کندوکاو در
ریشههای
واقعی مساله و
بسیج سیاسی
حول آنها منجر
نشده است،
بلکه تهییج
موقتی افکار
عمومی -حول
دلایل جانبی
مساله- و بهرهبرداریهای
پوپولیستی
رسانههای
جریان اصلی
دست بالا را
در این زمینه
داشتهاند. با
این حال، در
همهی این
موارد پارهای
از جریانات چپ
و سوسیالیست
انگلستان
کوشیدند با
تأکید بر سویههای
بنیادیتر
مساله،
خوانشی سیاسی
و بدیل از آن عرضه
کنند.
از
آنجا که کودکآزاری
(به طور عام) و
آزار جنسی
کودکان (به
طورخاص)،
واقعیتهای
فراگیری در جهان
معاصر هستند و
در خاورمیانه
و ایران هم به
طرز موحشی
جریان دارند،
پرداختن به
این موضوع[1] را
در فضای رسانهای
فارسیزبان
مهم یافتیم.
در همین مورد
ذکر سه نکته
ضروری است:
نخست آنکه
ایدهی انجام
این کار
پیشنهاد یکی
از فعالین چپگرا
بود که در
قالب ایمیل
تشویقآمیزی
با ما در میان
نهاد. از این
رفیق گرامی سپاسگزاریم.
دیگر آن که
مطالب این
ویژهنامه
-بنا به توان
محدودمان-
عمدتا شامل
ترجمهی
مطالبی در
رابطه با رسواییهای
پدوفیلی و
آزار جنسی
کودکان در سالهای
۲۰۱۲ (دو متن
نخست) و ۲۰۱۴
(متنهای سوم
تا ششم) در
انگلستان
است؛ گو
اینکه، متن
هفتم با
پرداختن به
مقولهی
تجارت جنسی
زنان و کودکان
و ابعاد جهانی
آن، جنبههای
عامدیگری از
خصلتهای
نظاممند
مسالهی کودکآزاری
را برجسته میکند؛
و در متن آخر
نیز-که بازنشر
یکی از مطالب انتشار
یافته در
پراکسیس است-
سویهی
دیگری از رنجهای
امروزی
کودکان
برجسته میشود:
یعنی تأثیرات
جنگ و اشغالگری
و سیاستهای
امپریالیستی
بر حیات حال و
ایندهی
کودکان. به
بیان دیگر،
این ویژهنامه
تنها یک طرح
بحث مقدماتی
است برای توجه
دادن مخاطبان
فارسیزبان
به اهمیت و
زمینههای
ساختاری
مسالهی کودکازاری
و آزار جنسی
کودکان. به
این معنی، طرح
جامع و منسجم
این موضوع در
وضعیت
انضمامی جامعهی
ایران (و
کشورهای
منطقه) ضرورتی
اساسی است که
پاسخگویی به
آن نیازمند
عزمی جمعی
برای پژوهشی
جدی است.
سرانجام
این که از
همکاری
رفقایی که با
ترجمهی این
متون امکان
عملی شدن ایدهی
این دفترچه را
فراهم
ساختند،
صمیمانه سپاسگزاریم.
امیدواریم
حاصل این تلاش
جمعی مشترک بتواند
مخاطبانی
بیابد و به
سهم خود
انگیزهای
برای کارهایی
جدیتر و
موثرتر در این
زمینه فراهم
سازد.
پراکسیس
| دیماه ۱۳۹۳
[1]. فعالین
دیگری نیز به
شیوههای
مختلف (از
جمله با بیان
شجاعانهی
تجارب دردناک
شخصی خود)
کوشیدهاند
سویههایی از
این معضل را
در فضای رسانهای
فارسیزبان
برجسته سازند.
برای نمونه
رجوع کنید به مصاحبهی مینا
خانی در
ارتباط با
تجاوز
خانوادگی.
برگرفته
از:
«پراکسیس»
http://praxies.org/?p=4686
توسط:
پراکسیس | 18 January 2015