Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ برابر با  ۲۶ ژانويه ۲۰۱۳
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱  برابر با ۲۶ ژانويه ۲۰۱۳
برشی از با اکبر بودن

برشی از با اکبر بودن

 

دردلم بود که بی دوست نباشم هرگز             چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

 

زمستان 67 بعداز کشتار هول انگیز تابستان همان سال . زندان گوهردشت بند 10 . تعداد نفرات بند بیست و اندی بیش نیست . شاید 28 نفر  حدودا 10 نفر آن از کردستان منتقل شده اند . بچه های دموکرات و کومله . بقیه تتمه بچه های چپ اند . که از کشتار بزرگ جان بدر برده اند . چون شرایط پیش نهادی زندانبانان را نپذیرفته اند . از بقیه جدا شده و به بند 10 انتقال یافته اند . در گرگ و میش یکی از روزهای زمستان داخل بند می شوند درب بند پشت سرشان بسته می شود . همان دم برق قطع می شود .

 

بعداز اعدام های هراس انگیز . سرمای استخوان سوز زمستان گوهردشت / جان های به تحلیل رفته بچه ها /  تاریکی بند/. دل های پراز اظطراب و هراس . وه که چه آشوبی بپا کرده . تقریبا همه ، روزهای نه خوش که بسیار تیره را به تحلیل نشسته اند . دل ها گرفته . افسوس زندگی لب را به گزش می خواند . فضا بس غبارآلود / گردابی مخوب در پیش / امیدها از بیخ بریده / ولی همه می دانند که این خود خواسته است . تنها دل خوشی این لحظات . اکبر شالگونی با خنده مرگ برلب می گوید: "پخ ییلر اولریک اما بولارا مارگالوس دا ورمریک" .

 

بعداز ساعتی بند روشن می شود . با استفاده از پریز برق و 2 تا قاشق رویی به عنوان آند و کاتد آبی گرم  می کنند . اکبر از قندهای مانده و نان خشک کوبیده شده چیزی درست می کند .

 

بهش می گویند شیرینی . می گوید بچه ها بیایید با شیرینیِ مرگمان به کوری چشم نامردمان دهنمان را شیرین کنیم .

 

در فردا و فرداهای دیگر بند 10 با افرادش جزء فراموش شدگان زندان به شمار می آیند کسی سراغ آنها را نمی گیرد . نگهبان ظرف غذا به داخل بند می سراند و بدون کلامی در را می بندد.

 

خوشا بر اسیری کز یاد رفته باشد .

 

وزیر فتحی  با آن لحجه آذری اش شعری با اقتباس از میرزا علی اکبر صابر می خواند :

 

"آخ نجه کیف چکملی ایامیدی – ایندی که ملای وطن خامیدی "

 

یکی می گوید : اده ملا دا خام اولار خاخول ؛ مای ماخ  (مگر ملا خام می شود پخمه)

 

وزیر: نیه اولماز خامدی که بیزی اوتوروپلر اوز باشیمزا (خام هستند که ما را به حال خودمان رها کرده اند)

 

اکبر : وزیر سن بهشته گدجک سن اونون اوچون توی توتوبسان . بیز یازیخلار گرگ گدک جهنمه .

 

"وزیر تو به بهشت می روی برای همین است که جشن گرفته ای اما ما بیچاره ها باید به جهنم برویم "

 

وزیر :  مگر من اولمیشم سیزه شفیع اولارام. "مگه من مرده ام شفیع شما می شوم"

 

آن یکی : جهنم اول اویانا بی قشون گرک سنه شفیع اولا خاخولون بیری خاخول

 

"برو به جهنم یک قشون باید شفیع خودت شود"

 

(وزیر از بچه های آرمان مستضعفین بود ) هرکجا هست خدایا به سلامت دارش .

 

در فرجه ای تنگ خوش می گذرانند ای هرچه باداباد.

 

چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی غش – کنون به جز دل خوش هیچ در نمی آید

 

ساعت حدود یک نیمه شب اوائل بهمن ماه 67 ناگهان درب بند باشدت هرچه تمام  بهم کوبیده می شود . نعره مست از قدرت پاسداران / بیداری سراسیمه از خواب / هراس از آوار مرگ / چنان دل آشوبی کرده که مپرس !

 

یالله بجنبید مفتخورهای ضد انقلاب دیگر مفتخوری تمام شد .

 

چشم بند ها به چشم و بیرون / هرکسی چیزی می بندد . چشم بند کم است یا گم است . حوله یا لنگ ببندید .

 

اکبر با حوله ای به رنگ آبی با ساتن سورمه ای پیچیده به سرو چشم از بند خارج می شود .

 

نفر اول است .

 

یکراست به طرف حسینیه مرگ محل اعدام ها .

 

شتابان با گام های قوی و استوار حرکت می کند .

 

بقیه در پشت سر او با غرولند و چهره های پریشان و چشم هایی که به هنگام مرگ فراخ می شوند روان  می گردند نعره پاسدار همه را میخکوب می کند . کجا ؟ ضد انقلاب ها کی به شما گفت به سمت چپ؟ / ببین با چه سرعتی هم میرن انگار به خونه خاله شون مهمونی می رن

 

برگردید!

 

روبروی بندیک در راهروی اصلی همه در طول صفی کنار هم قرار می گیرند . تک به تک به اتاقی فراخوانده می شوند . یکی از بچه های کرد آهسته می پرسد . فکر می کنی چه کار می خواهند بکنند ؟ مگر دادگاه اینجاست؟ دیگری می گوید به نظرم دادگاه اینجا نیست . ما تقریبا به دادگاه رفته ایم . اما اصلا نمی خواهم فکر کنم چون توان و حوصله فکر کردن ندارم . فقط می خواهم کمی آسوده باشم .

 

با وام از گفته یار سفرکرده حیدر زاغی می گوید :

 

اینهم منزل آخر . منزلی که نمی توان گفت به سلامت بگذری . ولی می شود آرزوی کمی آسودگی هرچند کوتاه و گذرا به همراه سربلندی داشت .

 

نوبت می رسد .

 

در اتاق داوود لشگری (تقی عادلی) پس از کمی تعریف از لطف و مرحمت امام  در مورد ما بندگان سیه روز و سراپا آلوده می پرسد :

 

آیا حاضری در راهپیمائی برعلیه گروهک های ضد انقلاب و بیعت با امام شرکت کنی ؟

 

تمام توان جمع می شود تا یک نه ساده برزبان آید .

 

بعداز 2 ساعت زمان جانکاه و توان فرسا به بند برگردانده می شوند . همه شاد از اینکه امشب را جستیم غم فردا را نخور / 

 

وزیر نمک بند می رقصد :

 

 آخ نجه کیف چکمه لی ایامی دی – ایندی کی ملای وطن خامیدی ....

 

در آخر بهمن ماه به اوین منتقل می شوند اکثر بچه ها در اسفند 67 و تنی چند در بهار 68 آزاد می گردند .

 

اکبر در زمستان 69 با استفاده از یک مرخصی چند روزه به سوی همسر و دخترش می پرد . کاری که به گفته خودش گرگ باران دیده آن بود . تا اینکه روز پنجشنبه 21دیماه 91 بعداز زمان طولانی در جنگ با عفریت مرگ با خاطراتی بس فراز و سترگ و یادگاری از ایستادگی در شرایط سخت همه دوستان و عزیزانش را در سوک می نشاند . سرسلامتی (باش ساقلیقی) گفته باشیم به همسر و دخترش و به همه ی همراهان آن همراه و آن کسانی که هنوز هم شیرینی با اکبر بودن را در کام تلخ شده خود احساس می کنند.

 

یادش گرامی باد

 

جمعی از همراهان اکبر

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©