پسا
سیاسی شدن
همزمانِ بخشی
از اپوزیسیون
و حاکمیت:
انحلال مرز
بین مردم و
حاکمیت
مینا
خانلرزاده
یکی
از ویژگیهای
مهم مناظرات
تلویزیونی
ریاست جمهوری
اخیر نمایش
ادعای
پساسیاسی شدن
عرصه ی سیاست
حکومتی و
تبدیل مسایل
ساختاری سیاسی-اقتصادی
به صورت مساله
هایی که پاسخ
های ساده ای
دارند بود.
پرسش های
اقتصادی و
پاسخ های
کاندیداها
بطور عمده
یادآور مساله
ای بود شبیه،
به عنوان
مثال، پاکتی
با ابعاد ایکس
و ایگرگ و زد
چند پرتقال با
اندازه ی متوسط
را در خود جای
می دهد. جایی
حتی قالیباف
اعتراض کرد که
چرا در پاسخ
به پرسش های اقتصادی
بحث سیاست
مطرح می شود:
قالیباف: «من فکر
می کنم خود
این جلسه نشون
داد که … بحث ما
در این جلسه
اقتصادی ست
ولی در سوال
دوم کاملا رفتیم
به سمت بحث
های سیاسی، از
قضا مهم ترین
دغدغه ی من تو کشور
همینه، ما
وقتی بنا هست که
بحث اقتصاد را
حل کنیم چه
کار به کار
سیاست زدگی
داریم، یعنی
سیاست زدگی
وقتی اینطوری
شد دیگه
ناگزیریم
دغدغه ی مردم
که بیکاری هست
که سوال قبلی
هست را رهاش
کنیم، … مردم
که حرفشون این
نیست، مردم می
گن مشکل من را
حل کن». پیش پا
افتاده ترین
معنایی که از
بحث او می
توان دریافت
کرد این است
که مشکلات
مردم سیاسی
نیست، اقتصاد
سیاسی نیست،
دغدغه های
مردم سیاسی
نیست و بیکاری
سیاسی نیست.
در
سخنرانی
کوتاه اولیه
در همان
مناظره، غرضی
رابطه ی ریال
و دلار را از
پیش از مشروطه
تا زمان دولت
احمدی نژاد
بررسی کرد و
در نتیجه نوع
تاریخی که
روایت کرد
تاریخی
پساسیاسی ست
بطوریکه
تاریخ جمهوری
اسلامی در
تاریخ بزرگتری
که تاریخ
سلطنت را هم
شامل می شود
قرار می گیرد
به نوعی
جمهوری
اسلامی دیگر
قرار نیست که
نقطه ی عطف
تاریخ در
ایران باشد:
همیشه بوده (و
یا روح تاریخ
در ایران
بوده) و تا به
امروز ادامه
پیدا کرده
است: در واقع
غرضی امکان به
پایان رسیدن
سیاسی بودن
روایت تاریخ
در جمهوری
اسلامی را
نوید داد.
همزمان سالهاست
که تکرار روند
سقوط ریال
روزانه توسط
راننده تاکسی
ها و باقی
مردم کوچه و
بازار تکرار و
دوباره تکرار
می شود: نوعی
نوستالژی
مردم به گذشته
ای است که از
نظر اقتصادی
پایدارتر و
مرفه تر بوده
است؛ این از
نوع نوستالژی
های سازنده ای
است که در
واقع نوعی نقد
زمان حال است
و با تبدیل
سختی های زمان
حال به عدد،
مقاومت در
برابر باور به
آن (یعنی به
باور به سخت
تر شدن زندگی
روزانه در
زمان حال) را
ناممکن و یا دست
کم سخت می کند.
اما تکرار این
نوستالژی
توسط سران
جمهوری
اسلامی به
نوعی غیرسیاسی
کردن و از آن ِ
خود کردن این
نوستالژی ست:
اگر سران نظام
هم نوستالژی
پیش از جمهوری
اسلامی را
دارند مثل این
می ماند که
کسی به مردم
اعلام کند که
برای یافتن
ریشه ی مشکلات
خود بگردید
پرتقال فروش
را بیابید.
نوع
دیگر این
نوستالژی به
دوران پیش از
جمهوری اسلامی
را رفسنجانی
اعلام کرده
بود: یکی از
بنیانگذاران
فاجعه ی
میکونوس هم
قلبش برای
احترامی که
پاسپورت
ایرانی پیش از
جمهوری
اسلامی دریافت
می کرده می
لرزد. سران
جمهوری
اسلامی این
نوستالژی به
گذشته را
غیرسیاسی و از
درون تهی اش
می خواهند
بکنند. در
واقع این تنها
غیرسیاسی
کردن چنین
نقدهای
نوستالژیکی
نیست بلکه
قرار است در
این غیرسیاسی
شدن این اشخاص
که هرکدام
نمایندگی
شبکه های
مختلف قدرت،
ایدیولوژی
حاکمیت،
ساختارهای
اقتصادی،
سرکوب سیاسی و
به طور کلی
نمایندگان
قدرت در ایران
هستند از طبقه
ی حاکمیت
تبدیل به مردم
بشوند. از آن ِ
خود کردن چنین
نقدهای
نوستالژیکی
در واقع قدم
موثری برای از
بین بردن مرز
بین مردم و
حاکمیت است.
همزمان این
رویکرد به ما
می گوید که
برای جستجوی
ریشه ی سقوط
ریال و یا
سقوط احترام
به پاسپورت
(هویت) ایرانی
باید به خلاء
رجوع کرد.
گاهی این خلاء
تبدیل به دولت
«انحرافی» می
شود (ریشه ی
تمامی مشکلات
از جمله رابطه
ی سرد بین
رهبر و اصلاح
طلبان) ولی
بیشتر اوقات
ریشه ی مشکلات
جایی خارج از
دولت و ملت
است.
سخنان
خامنه ای مبنی
بر «ممکن است
بعضی به دلیلی
نخواهند از
نظام اسلامی
حمایت کنند،
اما از
کشورشان که میخواهند
حمایت کنند…»
نه به رسمیت
شناختن مخالفین
حکومت به روش
معمول آن، از
طریق
امتیازدهی و
به رسمیت
شناختن
مطالبات،
هویت سیاسی
آنها و مخالفتشان،
بلکه دوباره
نوعی
غیرسیاسی
کردنِ جایگاه
«در اپوزیسیون
بودن» است. از
طرف دیگر در
همان
سخنرانی، او
ریشهی
مبارازت پس از
انتخابات ۸۸
را قانونشکنی،
«لگد زدن عده
ای به قانون»،
و انتخابات سال
۹۲ را روی
آوردن عموم
مردم به قانونگرایی
مطرح میکند.
رای به
کاندیدای
ریاست جمهوری
توسط اپوزیسیون، بیهیچ
تغییر
ساختاری و یا
حتی
امتیازدهی
جزیی توسط
حکومت، باید
مبتنی بر
دلبستگی به
وطن باشد، نه
مبتنی بر به
رسمیت شناخته
شدنِ دیدگاههای
سیاسی مختلف و
برخورداری
گروههای
سیاسیِ مختلف
از حقوق سیاسی
برابر. در
نتیجه اگر ریشهی
اختلافها و
حوادث پس از
انتخابات ۸۸ لطمه
زدن به قانون
بوده است،
ریشه ی
همبستگی انتخابات
۹۲ بازگشت به
قانونگرایی
ست و در این
قانونگرایی
حتی کسانی که
قانون علیه
منافع سیاسی و
شهروندیشان
می ایستد هم
میباید شرکت
کنند. دلیل
شرکت کردن
آنها این است که
سیاست (و
قانون) در
ایران دیگر
سیاسی نیست و دلیل
دیگر این است
که در صورت
شرکت نکردن
آنها خطر جنگ
و تحریم وطن
آنها را نابود
خواهد کرد. بنابراین
مسیر
ایستادگی ِ
ایستادن در
برابر این
نابودی، از
مجرای صندوق
های رای میگذرد
و رای گرفتن
از گروههای
منتقد حکومت
نیز نه از
طریق بده
بستان سیاسی و
امتیازدهی و
به رسمیت
شناختن
اختلافات سیاسی،
بلکه در یک فرایند
پساسیاسی از
طریق همراهی
نیروهای امپریالیستی
با جمهوری
اسلامی و وحشت
از خطرات مداخلات
امپریالیستی
صورت میگیرد.
بر این اساس،
در واقع در
این پساسیاسی
شدن حکومت در
ایران و ظهور
گفتمان آشتی
ملی، تحریم ها
و خطر جنگ نقش
مهمی بازی می
کنند.
از طرف
دیگر چرخشی به
سمت غیرسیاسی
شدنِ بخشهایی
از اپوزیسیون
هم در یک ماه
اخیر قابل مشاهده
بوده است.
پساسیاسی شدن
مبارزه در این
اشکال را در
میان نخبگان،
تحلیلگران و
فعالین سیاسی
اصلاحطلب، و
چپ رسانه ای
می توان دید:
نامریی شدن مرز
بین طبقه ی
حاکمیت و مردم
عادی، به
افراد تبدیل
شدن چهره های
حکومتی (یعنی
دریافتِ
غیرسیاسی از
نیروهای
حکومتی، به جای
در نظر گرفتن
آنچه به طور
سمبلیک در
قدرت نمایندگی
می کنند، و
شبکه های
قدرتی که بدان
وصل اند و
غیره) و ادعای
اینکه میتوان
همه جا و در
همه وقت
مبارزه کرد و
یا به عبارت دیگر،
باید در همه
جا و همه وقت
مبارزه کرد.
به این ترتیب
همزمان با
ادعای حکومت
به ورود به دوران
پساسیاسیِ
جمهوری
اسلامی، شاهد
پساسیاسی شدن
اپوزیسیون
بوده ایم (و یا
به اصطلاح آنچه
که برخی کاهشگرایانه
به آن «مهندسی
شدن» می گویند)
بوده ایم: به
این معنا که
برای هر پرسشی
در باب مقاومت
(در هر مکان و
زمانی) پاسخی
مشخص و یا با
تقریبی مناسب
وجود دارد. این
تنها حکومت
نیست که ادعا
می کند که
دوران سیاستورزی
و به قول
قالیباف
سیاستزدگی
در حکومت به
پایان رسیده
است و اکنون
سیاستمداران
باید با زبان
ارقام پاسخهای
مشخصی برای
پرسشهایی از
قبیل بیکاری و
غیره داشته
باشند؛ بلکه
بخش انبوهی از
اپوزیسون هم
ادعا میکند
که برای
مبارزه، نوع
مبارزه و
چگونگی مبارزه
باید پاسخهای
مشخص و کمی
(عددگونه)
داشت و دوران
تئوریزه کردن
مبارزه و
کنکاش در
گذشته برای
درک مبارزات
پس از ۸۸ و
دلایل شکست آن
گذشته است؛ و
دیگر فرصتی
برای چنین
کارهایی نیست
و اکنون باید
فقط دست به
کار شد. این
دست پاسخهای
عددگونه به
پرسش مقاومت
در سالهای ۸۸
از بخشی از
اپوزیسیون
سلطنت طلب هم
شنیده می شد
از قبیل چسب
ریختن در
زنگهای اداره
جات دولتی و یا
زنگ خانه ی
طرفداران حکومت
و حکومتی را
با چسب
چسبانیدن. در
تلویزیونی
ادعا کرده
بودند که اگر
هر کس هر روز
روند روزانه ی
یکی دو خانه و
یا اداره را
مخدوش کند کم
کم به نتیجه
ای دسته جمعی
خواهیم رسید.
در همین راستا،
این روزها
صحبت تحریم
سینما رفتن
مطرح شده است.
عده ای رقتن
به مساجد با
جوراب قرمز
رنگ را مطرح
کرده اند.
همچنانکه پس
از روز
انتخابات عدهای
در بازگویی
اشکال
مبارزاتی خود
در خارج از کشور
شرح داده
بودند که
چگونه در حین
ایستادن در صف
رای دادن در
برابر چشمان
رای گیران کمی
بابا کرم
رقصیده بودند
و یا بدون
روسری در سفارتخانهها
حاضر شده
بودند و اضافه
می کردند که
مبارزه باید به
بخشی از زندگی
تبدیل بشود و
هر لحظه ای که
امکان آن مهیا
بشود باید
مبارزه کرد و
همین قطره
قطره های
مبارزه هستند
که به یکدیگر
می پیوندند و
دریایی تشکیل
می دهند. صرف
نظر از اینکه برداشتن
روسری و یا
رقصیدن در صف
رایگیری
انتخابات در
مراکز وابسته
به جمهوری اسلامی
در خارج از
کشور کنشی
سیاسی محسوب
می شود یا
صرفا کنشی
فردی است در
راستای
«سیاسی-مبارزاتی»
جلوه دادن عمل
رای دادن،
باید در نظر
داشت که چنین
هنجارشکنیهایی
به طور مستمر
(نه چهار سال
یکبار) و در
سطحی وسیع در
داخل کشور
جریان دارد،
بیآنکه
تاثیر چندانی
بر ساختارهای
سلطه و مناسبات
سیاسی به جای
بگذارد. مشخصا
پدیده هایی
مانند مهمانیهای
خلاف
هنجارهای
حکومتی و
قوانین حاکم،
روابط خارج از
ازدواج، کم
حجابی یا
زیبایی شناسی
ظاهر زنان
برخلاف
هنجارهای
حکومتی (که کم
حجای را هم در
برمی گیرد) و
غیره دهه هاست
که در ایران به
طور مداوم و
جمعی در جریان
اند و حتی خود
حکومت نیز
کژدار و مریز
فضایی برای
ابراز این دست
تفاوتهای
جامعه با
هنجارها و
قوانین
حکومتی را حفظ
کرده است؛ اما
این دست
مخالفتها
اثر عمیقی روی
تغییر
ساختارها و
سیاست های
کلان حکومت
نگذاشته اند و
به محض
تغییرات در
ساحت کلان
اقتصاد
سیاسی، حکومت
این فضا را
تنگ تر و یا
گسترده تر می
کند.
این
دست عددی شدن
مبارزه (بی
شمار: در هر
لحظه و هر
مکان) البته
در مواردی
همراه
با نفی و
تحقیر
مخالفان رای
دادن همراه
بود، مبنی بر
اینکه
مخالفان رای
دادن متوجه
نیستند که در
هر لحظه میتوان
و باید مبارزه
کرد و همین
قطره قطره های
مبارزه هستند
که به یکدیگر
میپیوندند و
دریایی تشکیل
می دهند. اما
پرسش این است
که این امکان
«مبارزه کردن
در هر لحظه»
آیا به نوعی
پذیرفتن
ناممکن بودن
مبارزه کردن
نیست و آیا به
نوعی دوری
جستن از
رویارویی با
این پرسش نیست
که چطور میتوان
در چنین شرایط
و فضایی
مبارزه کرد؟
(آن هم با
ادعای آنکه
برای این پرسشها،
بیشمار پاسخهای
ساده در هر
لحظه موجود
است).
شعارهایی با مضمون
مبارزه در همه
لحظه و در همه
جا هرچند ظاهری
رادیکال
دارند ولی به
خصوص در متن
فضای آشتی ملی
فعلی در رسانه
های اصلاح طلب
و توسط نخبه
گان شان و
کمپین «روحانی
و یا رهبر
مچکریم» بیشتر
به این می
مانند که در
هر لحظه
مبارزه کنید
که در واقع
مبارزه نکنید.
ریختن چسب به
زنگ های درِ ادارات
حکومتی و یا
باباکرم
رقصیدن در صف
رای دادن در
شهر برلین،
لندن، و …
هرچند زحمتی قابل
قدردانی ست و
هرچند از رفع
حجاب در مراکز
حکومتی در
خارج از کشور
(حتی اگر هر
چهار سال
یکبار) باید
دفاع کرد و
قدر ِ مخدوش
کردن ظاهر ِ
اداری این
مراکز را
هرچند برای لحظه
ای دانست، ولی
اینها همه در
راستای پاسخ
های ساده سازی
شده به مسایل
پیچیده ی سیاسی
دادن است. نه،
مبارزه در هر
لحظه و هر
مکانی ممکن
نیست، اگر
ممکن بود
امروز شاهد
موجی نبودیم
که بازتاب
دوران
پساسیاسی
جمهوری اسلامی
در امر مبارزه
است و پیش از
فرموله کردن
مطالبات اش
آنها را
فراموش کرده و
با چکی سفید
در دست
«مچکریم»
فریاد می زند
و خواستار آشتی
ملی است چرا
که از دیگری
بودن قدرت
خسته است و
مثل خود ِ
قدرت مرز بین
خود و قدرت را
از بین رفته
می خواهد و
دوست دارد که
سیاستمداران
را به اسم
کوچک صدا بزند
و پاقدم شان
را ساده کرده
و به خیر و شر
تقسیم کند.
۱ تیر
۱۳۹۲
توسط:
پراکسیس
http://praxies.org/?p=2321