دختر
فلسطینی در
خیابان های
لبنان:
آیا به ما مربوط
است ؟ یا به ما
ربطی ندارد؟
نویسنده
سحماتيّة (نام
مستعار(
ترجمه:
حماد شیبانی
سحماتيّة
(نام مستعار)
نویسنده ، زنی
است فلسطینی
لبنانی،
کنشگر فمنیست.
او بر تارک
مقاله اش این
توضیح را
قرارداده است
: "این نوشته
را برای
رهاشدن از
نوعی خشم و
نگرانی خود نسبت
به جایگاه و
سرنوشت دو
لایه های
وجودی زن بودن
و هم زمان
پناهنده بودن
در جهان زیر
سلطه سرمایه داری
مرد سالار
منتشر میکنم
امروز،
روز سختی بود،
سخت تر از همۀ
روزهای دیگر.
هرچند
آرامترین
روزها بود.
هیچکس برای من
چاقو نکشید،
من هیچ
مزاحم و اذیت
کننده ای
ندیدم که به
او نهیب بزنم
که از ما
فاصله بگیرد،
من از ترس
دستگیری ها
از یک خیابان
به خیابان
دیگر فرار
نکردم. بیش از ۱۰
ساعت در میدان
ریاض صلح
ماندم. امروز
تصمیم گرفتم
ساعت ۸ شب به
خانه برگردم.
مادرم از این
خبر "واتس اپ"ی
بسیار خوشحال
شد. او از صبح
تاکنون چندین پیام
برای من ارسال
کرده است که
می گفت: نمی خواهد
عکس مرا در
بین تصاویر
دستگیرشدگان
ببیند. می گفت
این کشور مال
"آن ها" است،
این تظاهرات
مال آن هاست،
"به ما مربوط
نیست".
اگر من
دستگیر شوم،
ملیتم به عنوان
بخشی از
اتهامات من
تیتر رسانه ها
می شود،
دقیقاً مثل
تیتر مربوط به
آتش زدن
مجموعه و
اقامتگاه توریستی
شهر "صور"، که
در آن ملیت
آتش افروزان،
عمداً، به
عنوان لبنانی
ـ فلسطینی در
عناوین روزنامه
ها برجسته شده
بود. اما
مسئله فقط این
نیست، من می
دانم وقتی
پناهنده ها
دستگیر می
شوند چه
بلاهائی بر
سرشان می آید؛
در جایی که
خود
لبنانیهایی
که در تظاهرات
اعتراضی دستگیر
می شوند مورد
ضرب و شتم
قرار می
گیرند، می
دانم که
همجنسگرای
سوری که
دستگیر می
شود، به خاطر
اشاعه و گسترش
پلیدیهایی که
در کشورش
جریان دارد
مورد تحقیر و
آزار واقع می
شود و یک
فلسطینی که به
دلیل همراه
داشتن اندکی
حشیش بازداشت
شده است به
جای دو روز
بازداشت
قانونی در
کلانتری، سه
سال بدون
محاکمه در زندان
"رومیه" در
حبس می ماند.
من به خاطر
دل مادرم نیست
که امروز زود
به خانه آمدم،
این روزها من
در ارتباط با
خانواده ام،
به شیوۀ خودم
انقلابم را
انجام می دهم.
من جسم نحیفی
دارم. بدنم
ضعیف است و
نمی تواند هفت
روز پیاده
روی، دویدن،
فریاد زدن و
خوردن قدری
کیک و بیسکویت
به جای
صبحانه و
ناهار و شام
را تحمل کند.
دوست فلسطینیم
منتظر است که
من تاکسی
بگیرم تا
مطمئن شود که
در کمال امنیت
و با خیال
راحت به خانه
باز خواهم گشت.
یک مرد
جوان و یک
دختر داخل این
تاکسی با من
همسفرند. هر
دو پرچم لبنان
را در آغوش می
فشارند. دختر
به دوستش می
گوید: "خیلی
نگرانت بودم،
جانم به لب
رسید". لهجۀ
فلسطینی دارد.
این را می پرسم
و او می گوید
بله. لبخند می
زنم "من هم
همینطور...".
کمی صحبت می
کنیم، او اهل
بیروت است،
اما ریشه اش
از "عکار" در
فلسطین است. او
هیچکدام
اردوگاه های
فلسطینی
لبنان را نمی
شناسد. ما
پناهنده ها
وقتی سؤال می
کنیم "شما
کجائی
هستید؟" در سه مرحله
پاسخ می دهیم:
اول این که
امروز در کجای
لبنان زندگی
می کنیم، بعد
می گوییم که
ما (به ویژه
نسل نکبت)
وقتی از
فلسطین آمده
ایم و نیز
اردوگاهی که
نسل های
اول ما در آن
زندگی می
کردند نامش
چیست و کجاست.
من اهل
"سحماتا"
هستم،
خانواده ام در
اردوگاه
رشیدیه در
"صور" زندگی
می کردند. تعجب می
کنم که این
دختر
اردوگاهی را
که والدینش در
آن زندگی می
کردند، نمی
شناسد. با این
حال او یک
فلسطینی است
که پرچم لبنان
را حمل می کند
و هر روز به
تظاهرات می
رود، درست مثل
بسیاری از
دوستانم که
همین چند ماه
پیش با آنها
در جنبش
"اردوگاه ها"
برای احقاق
حقوق شهروندی
فلسطینی ها در
این کشور همراه
بودیم. همۀ ما
امروز یکدیگر
را در میدان
شهدا و ریاض
صلح می بینیم،
لبخند می زنیم
و هر یک از ما
به دیگری می
گوید "آهای
فلسطینی، اینجا
چه می کنی؟".
آن دیوار
سکوتی که مردم
لبنان را از
فهم حقانیت
حرکت اردوگاه ها
دور نگاه می
داشت، اینک به
یمن شعارهای
دوستی و
پشتیبانی که
نسبت به
فلسطینی ها،
از سوی رفقایمان
در ریاض صلح
شنیدیم و
دیدیم
فروریخت. برای
همین ما
خیابان را
دوست داریم،
بی تردید باید
عاشقش باشیم .
با شور
و شوق، و نیز
با نگرانی، به
خیابان می روم.
در بیشتر گروه های
سیاسی احساس
غریبگی می
کنم، حس می
کنم برای آن
که دیده شوم
ناچارم هویت
خود را
یادآوری کنم و
واکنش آنها را
در چهره شان و
حتی در عوض کردن
موضوع صحبت در
نظر بگیرم.
برای آن که
احساس کنم در
این جنبش حذف
نمی شوم می
باید نشانه ها
و پرچم احزاب
را با پرچم
لبنان عوض
کنم. هرچند
هنوز بخشی از
لبنان بشمار
نمی آیم اما
اعتراف می کنم
که همین خودش
یک گام به پیش
است. چگونه می
توانم رفتن به
خیابان را بدون
توسل به
کلیشه هایی
که به آنها
اعتقادی
ندارم توجیه
کنم؟ من لبنان
امروز را دوست
ندارم، من این
لبنان را دوست
ندارم، احساس
نمی کنم که به
آن تعلق دارم.
ازنظر من تعلق
خاطر یک
احساس
متقابل است.
وابستگی وطن پرستانه
(ناسیونالیسم)
به نظرم همزاد
یک خشونت پنهان
و نیز یک
خشونت آشکار
است که در حق
من و بقیه
پناهندگان و
مهاجران
اعمال می شود.
من
ترانه سرودها
یی مثل "بگو تو
لبنانی هستی" را
که می شنوم
کمی خودم را
نفرین شده
احساس می کنم،
واقعاً نمی
فهمم که چرا
باید افتخار
کنم. من نمی
توانم مانند
آن دختر
فلسطینی که در
تاکسی دیدم،
سر خود را با
پرچم فلسطین
بپوشانم ولی
اردوگاهی که
پدر و مادرم و
نیز پدران و
مادران آنها و
والدینشان،
در آنجا سکونت
داشتند را
فراموش کنم؛
اردوگاهی که
آنها را از
آنجا با یدک
کش تراکتور
مثل گوسفند
منتقل کردند.
یا اردوگاهی
که پدربزرگ من
در ایست بازرسی
آن کشته شد. نه !
من نمی توانم
فراموش کنم. من
حق ندارم
فراموش کنم!
هر بار که شناسنامه
یا کارت
پناهندگی آبی
را برای انجام
کاری به
کارمند یا
مأمور یک
اداره نشان می
دهم، می پرسد
آیا این یک
برگۀ هویت
واقعی است یا
جعلی. چگونه
اینها را
فراموش کنم؟
هفتاد و دو سال
سابقۀ زندگی
با اجدادت را
در جایی داشته
باشی و شهروند
نباشی؟ مسئلۀ
ساده ای نیست
قربان!
بله! این
هویت منِ
فلسطینی در این
کشوراست. چطور
می توانم آنرا
فراموش کنم؟
به
خیابان می روم
در حالی که می
دانم اگر دستگیر
شوم، همین
هویت فلسطینی
ده بار بیشتر
باعث بدبختی
من خواهد شد و
اگر از من
سؤال شود که
در این
اعتراضات چه
کار می کنم،
نمی توانم دروغ
بگویم. من نمی
گویم "من عاشق
لبنان، کشور دومم"
هستم. من دوست
دارم لبنان
زنده بماند.
من از فکر
کردن در مورد
گزینه های
پناهندگی و مهاجرت
مجدد که مرا
به زحمت
بیندازد خسته
ام. کدام کشور
بدون بررسی
نظرات سیاسی
ما، پذیرای ماست،
کدام کشور
حاضر است من
را تحویل
بگیرد و هویتم
را از من سلب
نکند و نظرات
سیاسی ام را
نفی نکند؟
کدام کشور من
و عزیزان من
را قبول می
کند و تضمین
می دهد که
مجدداً و برای
سال ها
وارد چرخۀ
جدید افسردگی
و اضطراب نمی
شویم. بخاطر
این که
احساس
بیگانه بودن
من باز هم
افزایش نیابد
می خواهم
لبنان را دوست
داشته باشم.
دلم می خواهد
حضورم در آین
کشور با
اضطراب کمتری
ادامه پیدا
کند. من به خاطر
حقوق مدنی خود
به خیابان می
روم. من به
خیابان می روم
تا وقتی در
سیاست دخالت
می کنم لهجۀ خود
را، که در
"اشرفیه"
لهجۀ
پناهندگان به حساب
می آید، تغییر
ندهم. به
تظاهرات می
روم تا به این
شرایط پایان
دهم که فقط
شهر صیدا
یگانه شهری
باشد که در
صورت بروز
حوادث امنیتی
بتوانم احساس
برابری حقوقی
داشته باشم چرا
که بیش از
نیمی از سکنۀ
آن پناهنده
هستند. من
برای یک لبنان
بهتر به
خیابان می
آیم، می توانم
آنرا دوست
داشته باشم،
تا به شرایطی
برسیم که زنان
پناهنده،
زنان
"کوئیر"، کارگران
موقت و
کارگران
مهاجر در آن
احساس امنیت
کنند. تا
هنگامی که از
کنار مراکز
امنیتی عبور
می کنیم، از
ترس بر خود
نلرزیم و
مأموران در
آنجا
ما را مورد
تعدی و تجاوز
قرار ندهند.
برای این که
دیوار
آپارتاید
دیگری به دور
اردوگاه ها
ساخته نشود.
برای این که
وقتی مادرم از
دنیا می رود،
من و برادران
و خواهرانم
خانۀ کودکی
مان را از دست
ندهیم. تا
هنگام بیماری
از هزینههای
بیمارستان
نترسیم. تا
سیستم وثیقه
گذاری به عنوان
شرط اقامت و
کار ملغی شود.
تا لبنان به سرزمینی
برای زندگی مشحون
از کرامت و
امنیت برای
همۀ زنان
تبدیل شود. من
به این دلیل
به خیابان می
آیم که از
زندگی در
اینجا، با
شرایط کنونی،
بیزارم. به
خیابان می آیم
چون دوست
ندارم و نمی
خواهم برای
ساخت خانۀ
دیگری در کشور
دیگری تلاش و
خستگی بیشتری را
متحمل شوم.
یک
دختر فلسطینی
(در این
تظاهرات و از
دید امنیتی ها)،
خرابکار و
نفوذی است.
حتی همین
نوشته ممکن
است برایم
دردسر ساز
شود، با این
حال، من و دیگر
رفقای زن
فلسطینی،
بخشی از جریان
اعتراضی
موجود در
خیابان های
لبنان هستیم.
ما نمی خواهیم
اشتباهات رهبران
سابق فلسطینی
را تکرار کنیم
که در کنار
دیکتاتورهائی
که آنان را به
لحاظ مالی
تأمین می
کردند قرار
بگیریم و نمی
خواهیم در
جریان یک جنگ
داخلی در هوا
معلق بمانیم .
نمی خواهیم در
کشوری که در
آن به دنیا
آمده ایم و دگرگونیهایش
مثل یک واقعیت
ما را در
برخواهد
گرفت
احساس غربت و
بیگانگی کنیم.
ما به جنبشی
مانند
"طالعات"
(زنان بپا
خاسته)
افتخار می
کنیم که به
مثابه یک چالش
با مردسالاری
مقابله می کند
و این مبارزه
را بخشی اساسی
در مبارزه با
استعمار
بشمارمی آورد.
ما امروز به
پاخاسته ایم
تا مبارزه با
سیاست حذف و
به حاشیه
راندن
سازمانیافته
علیه زنان پناهنده
و مهاجر، در
هر کشوری که
آنها را غریبه
به حساب می
آورد، را به
عنوان یک شرط
لازم و ضروری
در خدمت رهائی
بشر قرار دهیم
و اجازه نمی
دهیم که از ما
(به مثابۀ
پناهنده و
مهاجر) بهانه
ای بسازند
برای سرکوب جنبش
مطالباتی مردم
و منحرف کردن
این جنبش ها.
اگر بخواهند از
طریق تزریق
شایعات مسموم
بگویند
مهاجران و
پناهندگان
پشت این
جنبشها
هستند، باید
بخاطر کتمان
حقیقت، شرم
کنند.