http://kanoonmodafean1.blogspot.com/2012/01/blog-post_20.html
برادران
دامیاری: کارگران
پروژه ای
كانون
مدافعان حقوق كارگر-
گزارش زير، قصه
اي واقعي از زندگي
كارگران پروژه
اي است كه براي
كانون مدافعان
حقوق كارگر ارسال
شده است و بيانگر
آن است كه همچنان
مساله ي ايمني
و امنيت محيط كار
يكي از مشكلات
اصلي اين كارگران
است. انگار فراموش
شده است كه با به
بوجود آمدن هر
حادثه اي، خانواده
اي براي هميشه
نان آور و عزيز
خود را از دست مي
دهد.
اين داستان
و داستان هاي واقعي
ديگر بيانگر آن
است كه اين
كارگران كه سازندگان
اصلي پروژه هاي
نفت وگاز
و پتروشيمي هستند
تا چه ميزان از
چتر حمايتي كارفرمايان
و مسوولان محروم
هستند ، حمايت
هايي كه لازمه
ي مشاغلي چنين
حساس و مهم است.
برادران
دامیاری: کارگران
پروژه ای
مثل این
است كه دارد یک
بار دیگر قصه پر
درد برادرش را
برایم بازگو می
کند. هیچ تغییری
در چهره اش پیدا
نمی شود: صورت نسبتا
بیضی شکل با لبخندی
که از دهان گرد
و لبان نازکش نمی
افتد، خنده ای
که جزئی ازخصوصیت
چهره اش است. تلخی
و رنج کار پروژه
ای، درگرمای غیر
قابل تحمل جنوب
با آفتاب سوزانش،
پوست سبزه صورت
غلام دامیاری را
هاشور قهوه ای
مایل به تیره ای
زده است. بر اثر
کار و تقلای زیاد،
استخوان گونه هایش
کمی بیرون آمده
است.
بیست و پنج
سالی بیشتر ندارد.
جوانی ورزیده اما
خیلی افتاده و
کمی هم کم رو. اين
خصلت اغلب کارگران
پروژه ای است که
از محیط روستا
و حاشیه شهرها
کنده و جذب کارپروژه
شده اند! تودار
و کم حرفند، اما
اشتیاق و میل زیادی
به کاردارند، چون
از ابتدای شناخت
خود، کار بخش بزرگی
از زندگی آنان
بوده است.
من و غلام
همشهری بودیم.
هر چقدرهم که آدم
کم حرف باشد، یا
براثر رفت و آمد
و شتاب در کار،
یا احیانا حضور
سنگین کارفرما
ومهندس اجراء و
ناظر، زبان درکام
فرو کشیده باشد،
وقتی که مدت ها
در کنار هم و در
یک پروژه مشغول
کار باشند، فرصت
هائی در میان کار
پیش می آید تا شنونده
ای برای درد دل
ها و حرف های همدیگرباشند.
ماهشهر،
بندرامام وسربندرازمناطق
کارگری ایران هستند.
از اولین روزهای
صنعتی شدن کشور،
کار دراین مناطق
و مناطق همجوار
بدون وقفه و همواره
در جریان بوده
است: پروژه های
پتروشیمی، اسکله
ی بندرامام، و
منطقه ویژه بندرامام
– سایت دو، شرکت
سدید در کار ساخت
و ساز سوله های
بزرگی است برای
ایجاد کارخانه
لوله سازی.
آفتاب سوزان
همراه با وزش باد
شدید گرمای داغ
را با شدت بیشتری
بر چهره و سر و روی
کارگران می زند.
گرد و خاک و ماسه
هائی که به پرواز
در آمده، ازهرمنفذی
وارد بدن کارگران
می شوند، از راه
دهان،گوش ها، چشم
ها و راه حلق که
بر اثر وزش باد
گرم ، خشک شده وهیچ
نم و آبی نمانده
تا فرو ببری و خشکی
گلو را برانی. آب
بدن درمعرض
آفتاب داغ و گرمای
کشنده در حال تعریق
و تبخیر است و از
همه جای بدن بطرف
پائین و پاها در
حال حرکت است. عرقی
که بر سر و صورت
کارگران می نشیند
با گرد و خاک و ماسه
ای آغشته می شود
که در هوا معلق
است و به صورت یک
لایه، پلاسترسر
و صورت کارگران
می شود و سفیدی
ناشی از عرق خشک
شده به شکلی بازی
گوشانه و ترحم
برانگیز نقش صورت
کارگران مي شود.
در اين حال ماهیچه
های صورت از کار
می افتد و با هر
حرکتی به طرف بالا
و پائین، آدم فکر
می کند تمام پوست
صورتش کشیده می
شود. چشم ها بطور
طبیعی درمقابل
گرما و باد شدید
همراه با گرد و
خاک تنگ و تنگ تر
می شوند، شبیه
دو سوراخ. کلاه
های حصیری دوره
دار، کلاه های
لبه دار رو ب هجلو،
دستمال و شال و
چفیه ها که دور
سر و گردن پیچیده
می شوند و مرتب
با آب خیس می شوند،
هیچ کدام کار ساز
نیست. تنها زمانی
که خورشید با زاویه
فاصله می گیرد و بزرگ تر
از همیشه با رنگی
که به آتش می گراید
و در قعر خلیج فارس
فرو می رود، در
فاصله باد های
گرم و از نفس افتاده و نسیمی که
می وزد و بوی دریا،
و بوی گوشت لهیده
وگندیده ماهی،
خرچنگ و آبزیانی
را با خود مي آورد
که مد دریا به ساحل
انداخته ، کارگران
به خود می قبولانند
که هوا در حال تغییر
و جابجائی است.
مطمئن می شوند
آبی که می خورند
درجا تبدیل به
بخار نمی شود و
قطرات عرق جویباري
تشکیل نمی دهند
كه در نیمه راه
و در تماس با لباس
خشک می شوند.
غلام
دامیاری در یکی
از روزها که سانحه
ای برای یکی از
کارگران پیش آمد،
و دو تُن بار ِلوله
جرثقیل روی بدن
کارگري افتاده
بود، در فاصله
شوک و در ادامه
اضطرابی که بر
فضای کارگاه حاکم
بود، با تاثر و
اندوه ِناشی از
این پیش آمد، قصه
ي برادرش را برایم
بازگوکرد:
-
"یکی دو سال
پیش با برادرم
یه سوله را سقف
بندی می کردیم،
تو ارتفاع سیزده
متری. درحالی که
برادر کوچک تر
از خودم
روی دیوار مقابل
بود ، داشتیم آهن
های "Z " حایل
و نگهدارنده سقف را تنظیم
می کردیم. همان
طورکه من درگیر
کار و سرم پائین
بود، برادرم هم
برای تنظیم آهن
ها در روبرویم
مشغول کار بود.
در فاصله های کم
سر بلند می کردیم
وهمدیگر را ازکار
متقابل مطلع می
کردیم. سخت درگیر
بودیم و آهن ها
را جا می انداختیم.
دستورهائی درمیان
ما رد و بدل می شد.
متوجه
شدم که بدون پاسخ
مانده ام سرم را
بلند کردم و دیدم
برادرم در محل
خودش نیست. پائین
را نگاه کردم. نقش
زمین شده بود و
بی صدا داشت در
خود می پیچید... خیلی
ازخودم تواناتر
و ورزیده تر بود.
در بیمارستان و
در اورژانس فوت
کرد. گفتند: تمام
اعضاء داخلی بدنش
ازتنش کنده شده
ودرون شکمش افتاده
و... "
این بار،
زمانی غلام دامیاری
سرگذشت برادر کارگرش
را دوباره برایم
بازگو می کرد که
برایم غیر قابل
پذیرش بود:
نشسته برگوشه
ورق كاغذي A4 و نصب بر
در و دیوار شهر،
از زبان خانواده
اش كه در آگهي ترحيم
نوشته بودند:
"غلام
دامیاری کارگر
پروژه ای بر اثر
برق گرفتگی در
محل کار پروژه
جان سپرد."