جنبش
کارگری ایران
به خانه تکانی
فکری احتیاج
دارد
یادداشت
چهارم: ادامه
نقد گرایش لغو
کار مزدی
رضا سپیدرودی
معنای یک
طبقه یک تشکل
چیست؟
شوراهای ضد
سرمایه داری
به جای
اتحادیه های
کارگری؟ شوراهای
دو منظوره به
جای اتحادیه
های کارگری؟ رابطه
سازمان یابی و
طبقات
اجتماعی،
سازمان یابی
کارگری و
توازن قوای
سیاسی،
اتحادیه ها و
احزاب کارگری
ج: معنای یک
طبقه یک تشکل چیست؟
گرایش
لغو کار مزدی
چنانچه در
سومین
یادداشت از
این مجموعه
آوردیم می
گوید "تئوری دو
تشکیلاتی حزب و
سندیکا"
مردود است و
اصلی ترین
دلیلش هم این
است که : "مبارزه
طبقه کارگر
علیه سرمایه
مبارزه ای است
که به طور توامان
و همزمان و
جدایی ناپذیر
در تمام زمینه
های اقتصادی و
اجتماعی و
سیاسی و
فرهنگی جریان
دارد، و نباید
"تحت عنوان
سطوح مختلف
مبارزه طبقه
کارگر این مبارزه
یکپارچه را
تکه تکه" کرد. اما
این
نظر بکلی بی
پایه است و با
بدیهیات بر
همه روشن در
تناقض قرار
دارد.
یک: آگاهی
کارگران همه جا
یکسان نیست.
بعضی از
کارگران از
آگاهی بیشتری
برخوردارند،
بعضی از آگاهی
کمتر. تفاوت
درجه آگاهی
کارگران از
جمله دلایل
مهم تفاوت
سطوح مختلف
مبارزه طبقه
کارگر و بنابراین
سطوح مختلف
سازمان یابی است.
مثلا آقای
حکیمی که کتاب
کارل مارکس را
خوانده و از
آنتونیو
گرامشی هم
ترجمه کرده
اند به عنوان
یک کارگر
مسلما از
آگاهی بیشتری
نسبت به یک
کارگر ساده
میکانیک
دیپلمه
برخوردارند. توامان
بودن کل
مبارزه
کارگران در
وجوه مختلف
اقتصادی ،
اجتماعی،
سیاسی و فرهنگی،
واقعیت یکسان
نبودن آگاهی
کارگران را از
بین نمی برد،
بلکه فقط
برایند مجموع آنهاست.
بنابراین محدود
شدن به یک سطح
از سازمان
یابی معنایش
یا دست چین
کردن تعدادی
اندک از پیشروترین
و آگاه ترین
کارگران است
که در این
صورت توده
طبقه کارگر را
بکلی حذف می
کند، یا حرکت بر
اساس سطح
آگاهی نازل تر
بخش کمتر آگاه
کارگران. اگر پیش
شرط لغو کار
مزدی ها را به
خاطر بیاوریم
که می گویند
طبقه کارگر
باید" حتی در
نازل ترین
سطوح تعرضی
علیه سرمایه"
در واقع "حول
مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید
سرمایه" حرکت کند،
در این صورت
روشن است که عملا
فقط جمعی
محدود از
کارگران آگاه
را مد نظر
دارند. اما بی
توجهی به بخش
بزرگی از
زندگی و حیات کارگران
و اهمیت دادن
به جمع محدودی
از کارگران چه
معنای دیگری
دارد جز تکه
تکه کردن طبقه
کارگر؟ در
واقع پذیرش یکسان
نبودن آگاهی
کارگران و
پذیرش سطوح
مختلف سازمان
یابی نیست که
مبارزه
کارگران را
تکه تکه می
کند، رد آن
است.
دو: همچنان
که پیش از این
هم تاکید شد مبارزه
توده کارگران
همیشه با
مطالبات بی واسطه
که غالبا
اقتصادی است شروع
می شود و فقط
از طریق همین
مطالبات
گسترش می
یابد. در واقع
اهمیت قائل
شدن به مبارزه
اقتصادی
کارگران
نتیجه سوءنیت
عده ای افراد
سیاسی کار
نیست، بلکه به
خاطر این است
که مبارزه
اقتصادی
ملموس تر است
و ارتباط بی
واسطه ای با
هستی کارگر به
عنوان فروشنده
نیروی کار
دارد. از طریق
مبارزه
اقتصادی است
که اکثر
کارگران به
رویارویی با
سرمایه داری و
نظام سیاسی
حاکم کشیده می
شوند و با
نظرات مختلف
به مبارزه علیه
آن می پیوندند.
کارگران حتی
موقعی هم که
از تشکل پایه
ای برای
مبارزات اقتصادی
خود
برخوردارند، خواست
های آنها
بسیار به سختی
اینجا و آنجا پاسخ
می گیرد، وای
به وقتی که از
همین تشکل پایه
ای هم محروم
باشند. محدود کردن
مبارزه
کارگری به یک
تشکل به نام
"شوراهای ضد
سرمایه
داری"، توجیه
همین محرومیت
است. سازمان
یابی اهرم مهم
پیوند وجوه
گوناگون
مبارزه طبقه
کارگر است.
وقتی کارگران
نتوانند در
سطوح مختلف
سازمان یابند
وجوه مختلف
مبارزه آنان
از هم گسیخته
می شود.
سه: همه
کارگران نمی
توانند به
مبارزه ضد
سرمایه داری
از بن کشیده
شوند. اصلاً
این ایده که
همه کارگران
به طور طبیعی سوسیالیست
هستند یک خیال
باطل است؛
آنها ظرفیت
این را دارند
که به
سوسیالیسم
بگرایند، ولی
موانع
ایدئولوژیک
دم دست هم نقش
مهمی در جهت
گیری آنها
دارند. این
موانع انبوهی
از شکاف های
فرهنگی و
اجتماعی در
میان طبقه
کارگر ایجاد
می کنند و این
امکان را که
بتوان توده
بزرگی از
کارگران را تنها
زیر سقف یک
تشکل واحد برای
کل طبقه متحد
کرد از بین می
برند. سطوح
مختلف سازمان
یابی زمینه تقویت
همبستگی
طبقاتی و پل
زدن بر شکاف ها
و موانع
ایدئولوژیک
را فراهم می
کند. ایده "یک
طبقه یک تشکل"
به نام
جلوگیری از
تکه تکه کردن
مبارزه جاری کارگران،
در مقابل
موانع
ایدئولوژیک،
توده کارگران
را به حال خود
رها می کند.
چهار: این
ایده که "مبارزه
طبقه کارگر
علیه سرمایه
مبارزه ای است
که به طور توامان
و همزمان و
جدایی ناپذیر
در تمام زمینه
های اقتصادی و
اجتماعی و
سیاسی و
فرهنگی جریان
دارد" فقط با
قید یک تبصره مهم
و اساسی می
تواند به
عنوان ایده ای
که بد فورموله
شده ، اما می
خواهد منظور
کمابیش قابل
فهمی را برساند،
درک شود. آن
تبصره این است
که مبارزه اقتصادی
و سیاسی و
ایدنولوژیک
کارگران نه همزمان
پیش می رود و
نه در یک
مقیاس واحد.
یعنی به طور
توامان و
همزمان
مقادیر ثابتی
از هر یک از
این مبارزات
را نداریم،
بلکه هر بار
که دست به جمع
بندی بزنیم
مقادیر متغیر
و سطوح متفاوتی
از این
مبارزات را به
شکل توامان و همزمان
مشاهده خواهیم
کرد. به عبارت
دیگر ما اساسا
با مقادیر
متغیر و سطوح
متفاوتی از
مبارزات
کارگری در
وجوه مختلف
اقتصادی، اجتماعی،
سیاسی و
فرهنگی روبرو
هستیم که
سازماندهی
آنها از منطق
واحدی پیروی
نمی کند. و از
این رو نمی
تواند زیر یک
سقف واحد سازمانی
محبوس شود. مثلا
همزمانی یا
توامانی
مبارزه طبقه
کارگر در زمینه
های مختلف به
هیچ وجه
معنایش این
نیست که همه
بخش های طبقه
کارگر خواست
واحدی دارند.
همه بخش های
طبقه کارگر
خواست های
واحدی ندارند به
خاطر این که
موقعیت آنها
در نظام تولید
با وجود این
که همه آنها
نیروی کار خود
را می فروشند
موقعیت
یکسانی نیست.
مثلا کارگران
صنایع نفت
ایران شرایط
کار و میزان دستمزدشان
بکلی با
کارگران کوره
پزخانه ها متفاوت
است؛ این دو
گروه از
کارگران از
نظر استخدام،
بیمه، طول
کار، شدت کار،
وسایل کار و
ساختار
مدیریت واحد
تولیدی شان با
هم فرق می
کنند. علاوه
بر این تفاوت
ها، و درست به
خاطر آنها این
دو گروه از
کارگران به یک
میزان و در یک
سطح واحد و در
یک برش زمانی
یکسان از
تاثیرات
تهاجم سرمایه
داری بر پیش
شرط های عمومی
شرایط
تولیدشان
تاثیر نمی
گیرند. مثلا
با رها شدن
قیمت های حامل
های انرژی،
کوره پزخانه
ها بسرعت
ورشکست شده
اند و کارگران
بسرعت دست به
اعتراض زده
اند، در حالی
که رژیم به خاطر
وابستگی اش به
ادامه
استخراج نفت
در کشور تلاش
کرده است
شرایطی بوجود
آورد که بهانه
کمتری برای
اعتراض
کارگران
استخدامی
صنایع نفت
فراهم شود.
رها شدن قیمت
های حامل های انرژی
از نظر سرعت و
وسعت به همان
اندازه که کارگران
کوره پزخانه
ها، یا
کارگران
سنگبری ها را
به خاک سیاه
نشانده و آنها
را در حال
پرتاب شدن به
صف بیکاری
ناخواسته
قرارداده،
هنوز بر
کارگران
استخدامی
صنایع نفت
تاثیر نگذاشته
است.
پنح: اگر
فرض کنیم که بخش
اصلی طبقه
کارگر خواست تقریبا
واحدی هم
داشته باشد (که
در مجموع در
برخی شرایط فرض
درستی می
تواند باشد)
به معنای این
نیست که همه
کارگران در
همه بخش ها
ظرفیت و
توانایی
یکسانی در
تحقق خواست
واحد خود
دارند. اگر
نارضایتی
کارگران و
گرایش به
مبارزه برای
مطالبه مورد
درخواست
کارگران را هم
مفروض بگیریم
باز هر فعال
کارگری که فقط
با کارخانه ها
و شرایط کار
تماس داشته
است به خوبی
می داند که در ظرفیت
مبارزاتی
کارگران
مساله کمیت و
شمار کارگران
عامل مهمی است
که نباید
نادیده گرفته
شود. کارگران
ساختمانی نمی
توانند با
همان قدرت و به
همان شیوه ای
برای خواست
فرضا ایمنی
شرایط کار مبارزه
کنند که
کارگران
پتروشیمی
ماهشهر. کارگران
ساختمانی تا
زمانی که به
شکل یک اتحادیه
سراسری متشکل
نشوند مبارزه
علیه ناایمنی
محیط کار
برایشان
تقریبا معادل
اخراج فوری و
بیکاری است.
در حالی که
کارگران
پتروشیمی ماهشهر
می توانند با
یازده روز
اعتصاب
سرانجام دولت
و کارفرما را
در برابر
حداقل بخشی از
خواست های خود
به عقب نشینی
ناگزیر سازند.
حتی اگر پتروشیمی
ماهشهر را هم
فراموش کنیم و
به جایش مثلا
کارگران یک
معدن را مثال
بزنیم باز
خواست ایمنی
محیط کار در
معدنی که فرضا
چند صد کارگر
دارد تا حدودی
راحت تر می
تواند از سوی
کارگران مطرح
شود تا خواست
ایمنی محیط
کار از سوی
کارگران
ساختمانی
روزمزد.
شش:
همزمانی یا
توامانی
مبارزه طبقه
کارگر در
زمینه های
مختلف به
معنای آن نیست
که ظرفیت و
توانایی
بالفعل آنها
فشار یکسانی
بر نظام سرمایه
وارد می کند و
بنابراین
واکنش یکسانی
در نظام
سرمایه داری
بوجود می
آورد. تفاوت
آشکار ظرفیت
های مبارزاتی
بخش های مختلف
کارگران از بدیهی
ترین نکات
مبارزه
کارگری است که
بی توجهی به
آنها می تواند
نتایج بدی به
بار آورد. مثلا
کارگران
کورپزخانه
های ما حتی
اگر در آتش
کوره ها
بسوزند
سرمایه داران
احتمالا کمترین
توجهی به آنها
و مطالباتشان
نمی کنند، ولی
اگر بخش حمل و
نقل شهری همین
فردا در تهران
اعتصاب کند،
اوضاع بسرعت
عوض می شود و
نسبت به آن
بسرعت واکنش
نشان می دهند.
همین امروز شاید
از دوازه
میلیون
شهروند
تهرانی بیش از
یازده میلیون
شهروند اصلا
ندانند که
کارگران کوره
پزخانه ها
اعتصاب کرده
اند و
بنابراین
واکنشی هم به
آن نشان ندهند،
ولی حمل و نقل
شهری که متوقف
شود کمتر از
ییست و چهار
ساعت بعد همه
خواهند دانست
و این دانستن
می تواند به
همبستگی مردم
منجر شود و
خطری عظیم متوجه
حاکمیت
سرمایه داری
اسلامی کند.
به همین دلیل
است که زبان
افرادی مثل
منصور اسالو
را می برند و
حتی حالا با
این که سه رگ
قلبش هم بسته
است، و دوران
زندانش دارد
به پایان می
رسد باز هم
حاضر نیستند
دست از سرش
بردارند.
رد تنوع
سطوح تشکل
یابی، یعنی
نادیده گرفتن
نقش سرمایه در
ایجاد تفرقه
در میان
کارگران
هفت: از این
توضیحات تنها
یک نتیجه
منطقی می توان
گرفت و آن این
است که یکسان
نبودن آگاهی
کارگران در
همه جا، اهمیت
مبارزه
اقتصادی
کارگران، وجود
موانع
ایدئولوژیک
دم دست، تنوع
خواست های
کارگران،
تفاوت ظرفیت
بالفعل بخش
های مختلف
طبقه کارگر در
مبارزه برای
تحقق خواست
هایش و تفاوت
تاثیرات ناشی
از مبارزه بخش
های مختلف
طبقه کارگر بر
کارکرد نظام
حاکم، سطوح
مختلف سازمان
یابی طبقاتی
را الزامی می سازد.
به عبارت دیگر
ما نه فقط به
اتحادیه که به
اتحادیه های
مختلف کارگری
احتیاج داریم
که هر یک
بتواند بخشی
از مبارزه
اقتصادی نیروی
کار کشور را
در حوزه ای و
رشته ای
سازمان دهد.
عملا هم شکل
گیری سندیکای
شرکت واحد و
سندیکای
نیشکر هفت تپه
در کشور ما
همین الزام به
تعدد تشکل های
کارگری را
نشان می دهد.
تفرقه یا همبستگی
طبقاتی امری
ذهنی و اختیاری
نیست که بتوان
به دستور
اراده
روشنفکران مخالف
سرمایه داری،
یا رد ذهنی
تنوع سطوح
تشکل یابی آن
را ملغی کرد و
با گفتن این
که با آن
مخالفیم، اصل
موجودیت آن را
از میان
برداشت. چنین
برداشتی
نادیده گرفتن
نقش سرمایه در
ایجاد تفرقه
در میان
کارگران است. زیرا
با متحد کردن
کارگران در
سطح پایه بر
اساس ویژگی
های هر بخش از
نیروی کار و
پذیرش اصل
تنوع سطوح
سازمان یابی است
که می توان
این نقش تفرقه
افکنانه
سرمایه را تا
حدودی خنثی
کرد. وانگهی تا
جایی که تفاوت
های میان لایه
های مختلف کارگران
واقعی است، تا
جایی که یکسان
نبودن آگاهی
کارگران
واقعی است، تعدد
تشکل های
کارگری اعم از
پایه ای و
حزبی هم واقعی
است. همبستگی
ای که بر اساس
انکار این
واقعیت
بخواهد خود را
توجیه کند،
مجبور است به
جای طبقه
کارگر واقعی،
یعنی توده های
فروشنده
نیروی کار یک
معیار ذهنی و
ایدئولوژیک
نظیر "ضد
سرمایه داری"
بودن بالفعل و
آگاهانه را
جایگزین توده کارگران
کند. به عبارت
دیگر ایده "یک
طبقه یک تشکل"
فقط در دنیای
بسته و خیالی
فرقه ای وجود
دارد. حرکت در
جهت تحقق این
ایده، تخریب جنبش
کارگری و
مقابله با
همبستگی تشکل
های کارگری در
مبارزه علیه
سرمایه داری
است. بیانیه
مشترک هفت
تشکل کارگری
در اول ماه مه
سال 90 به روشن
ترین شکلی بی
پایه گی نظریه
"یک طبقه یک
تشکل" و
انزوای گروه
"لغو
کارمزدی" را
نشان داده
است. این نظر
را واقعیت
عریان جنبش
کارگری همین
امروز بکلی بی
اعتبار کرده
است. اگر
گرایش لغو کار
مزدی توانایی
جمع بندی
واقعیت های
بدیهی جنبش
کارگری را
داشته باشد در
این صورت همین
اقدام مشترک تشکل
های مستقل
کارگری می
تواند به آنها
نشان دهد که توامانی
و همزمانی و
جدایی ناپذیری
تمام زمینه
های اقتصادی و
اجتماعی و
سیاسی و فرهنگی
مبارزه
طبقاتی (البته
با در نظر
داشت تبصره
مورد اشاره)
نه با رد سطوح
مختلف سازمان
یابی طبقاتی،
که درست بر
اساس پذیرش
همین سطوح
قابل تحقق است.
انکار
حزبیت، انکار
دمکراسی
معاصر است.
نظریه
گروه لغو
کارمزدی اگر
از یک سو با
ایجاد تشکل
پایه ای
طبقاتی
کارگران درمی
افتد، از سوی
دیگر با
مبارزه حزبی
درمی افتد و
آن را انکار
می کند.
احزاب، بخش فعال
طبقات و لایه
های اجتماعی
اند که معمولا
با برنامه و
تشکیلات
معطوف به قدرت
تشکیل می
شوند. حزبیت
سطحی از تشکل
است که براساس
تشخیص اهمیت
عبور از منافع
صنفی، گروهی و
محدود در میان
لایه ها یا
قشرهای اصلی
مخاطبین مورد
نظر و پل زدن
بر شکاف هایی که
به اقتضای
ویژگی های
تحول
اقتصادی/اجتماعی
در آنها پدید
آمده، شکل می
گیرد.
بنابراین
انکار حزبیت و
نفی موجودیت
احزاب کارگری
یا انکار لزوم
شکل گیری آنها
در جنبش
کارگری به
معنای آن است که
توده کارگران
را یک صخره یک
پارچه و سراپا
متحد در همه
جوانب
گوناگون هستی
اجتماعی شان و
محاصره شده در
دیوار آهنین و
نفوذناپذیر
در رابطه با
سایر طبقات و
لایه های
اجتماعی تصور
کنیم که همه
اجزای آن
همیشه و در هر
دوره پیکار
سیاسی گویا در
یک هماهنگی
ملکوتی خودبه
خودی، همبسته
و متحد، منافع
عمومی خویش را
از منافع اخص
و ویژه رسته و
صنف لایه های
مختلف خود تشخیص
می دهند و
ارحج می
دارند.
فقط همین تلقی
بشدت رمانتیک
و خیال
پردازانه از
هستی اجتماعی
کارگران و
مبارزه
طبقاتی
آنهاست که می
تواند پایه
نفی شکل گیری
احزاب کارگری
در گرایش لغو
کار مزدی ها
باشد. و همین
است که کارمزدی
ها به بهانه
ضدیت با تکه
تکه کردن بخش
های مختلف
مبارزه
کارگری و نفی
سندیکا مطرح
می کنند.
وگرنه از لحظه
ای که تفاوت
های موجود در
میان لایه های
مختلف طبقه
کارگر و نقش
طبقات دیگر،
بخصوص طبقه
حاکم در شکل
دادن به افکار
و آرا عمومی (و
در نتیجه و تا
حدودی شکل دادن
به افکار و
آرا موجود در
میان طبقه
کارگر) را
بپذیریم،
ناچار هستیم
تنوع تفسیر از
نفع عمومی کل
طبقه کارگر در
سر هر تند پیچ
مبارزه طبقاتی
را هم
بپذیریم. از
لحظه ای که
اصل تنوع تفسیر
بر سر چیستی
نفع عمومی
طبقه کارگر در
هر تندپیچ
مبارزه
طبقاتی را
پذیرفتیم، ناچار
هستیم مبارزه
هر تفسیر مجزا
و لذا حق سازمان
یابی جداگانه
معتقدان به آن
تفسیر به عنوان
بخشی مهم از
این مبارزه
آنها را هم
بپذیریم.
بنابراین
ناچاریم تعدد
احزاب کارگری
را به عنوان
بخشی از احزاب
موجود در
جامعه
بپذیریم. همیشه
و هر جا که از
مشخص به سمت
مجرد، از خاص
به سمت عام؛
از سیاست به
سمت افق های
بزرگ نظری و
یا برعکس حرکت
کنیم تنوع و
تعدد تفسیر و
همراه با آن
شکل گیری
گرایشات
متمایز
اجتناب ناپذیر
می شود. تعدد
احزاب شیوه
طبیعی زیست
اجتماعی در
جامعه معاصر
است. انکار
این تعدد
انکار دمکراسی
معاصر است.
جالب است که
گرایش لغو
کارمزدی مدعی
است رد احزاب
کارگری بخشی
از سنت
مارکسیستی
است که در ضد
سرمایه بودن،
سراسری بودن و
توامان بودن
مبارزه طبقه
کارگر ریشه
دارد. این
گرایش مدعی است
که مبارزه
واحد طبقه
کارگر در دوره
لنین است که
به حزب و
اتحادیه
تجزیه شده
است. در حالی
که این نظر
بسیار عجیب و
بکلی نادرست
است و واقعیات
تاریخی جنبش
کارگری را
انکار می کند.
آیا
درانترناسیونال
اول که مارکس
و انگلس در آن
شرکت داشتند، باکونیست
ها،
پرودونیست
ها، بلانکیست
ها و چارتیست
ها شرکت
نداشتند؟ مگر
این ها احزاب
کارگری
نبودند؟ مگر همه
آنها درک
واحدی از
مبارزه
طبقاتی
داشتند و نقش
یگانه ای برای
کارگران قائل
بودند؟
شوراهای ضد
سرمایه داری
به جای
اتحادیه های کارگری؟
گرایش
لغو کار مزدی
با رد سطوح
مختلف سازمان
یابی کارگری و
مشخصا سازمان
یابی اتحادیه
ای و حزبی از
سازماندهی
شورایی
انقلابی دفاع
می کند و
مدافع تشکیل
شوراهای ضد
سرمایه داری
به عنوان تنها
شکل انقلابی
سازمان یابی
کارگری است. اما اگر
ارتباط درونی
مبارزه
اقتصادی،
سیاسی و فرهنگی
طبقه کارگر
نباید به
معنای انکار
لزوم سطوح
مختلف سازمان
یابی کارگری
درک شود، به معنای
مطلق کردن
شکلی آرمانی
از سازمان
یابی کارگری،
یعنی شوراهای
ضد سرمایه
داری هم نباید
درک شود و
چنین درکی هم
خود یک انحراف
رایج دیگر
است. همانطور
که معنای
اجتناب
ناپذیر بودن
شکل گیری تنوع
تفسیر از نفع
عمومی کل طبقه
کارگر در سر هر
تند پیچ
مبارزه
طبقاتی،
درستی همزمان
همه تفاسیر شکل
گرفته نمی
تواند باشد،
پذیرش اصل
تعدد تشکل های
کارگری هم به
معنای آن نیست
که همه این تشکل
ها در هر
شرایط می
توانند شکل
بگیرند و اگر شکل
گیری آن ها
اعلام شود پس
به همین
مناسبت اقدامی
درست و
انقلابی هم به
شمار می روند.
گرایش لغو کار
مزدی وقتی
زیرآب تعدد
احزاب کارگری
را می زند و از
ایده "یک طبقه
یک تشکل" دفاع
می کند رابطه
میان طبقات
اجتماعی و شکل
های سازمان یابی
را درک نمی
کند و خیال
می کند این
رابطه از
فرامین خاص یا
علایق ویژه
این گروه و
ذهنیت آنها
تبعیت می کند
و می شود به
دلخواه بخشی
از تشکل ها را
به ضرب اراده
دور ریخت. این
گرایش وقتی از
شوراهای ضد
سرمایه داری
جانبداری می کند
رابطه
سازمان یابی
کارگری با
توازن قوای
سیاسی را درک
نمی کند.
سازماندهی
شورایی و
سازماندهی
اتحادیه ای
سازماندهی
شورایی شکلی
از سازماندهی
است که تحت هر
شرایطی نمی
تواند بوجود
بیاید. یعنی
شکل گیری آن
فقط منوط به
آن نیست که
جمعی از فعالان
چپ اهمیت
شوراهای
کارگری در
تجسم بخشیدن
به اراده
طبقاتی را
مطرح کنند و
به طور مصنوعی
آن را ایجاد
کنند. شوراهای
کارگری ارگان
های اقتدار
کارگری و
معطوف به قدرت
در دوره های
انقلابی اند.
شوراها /حداقل
تاکنون / به
لحاظ تاریخی آن
شکلی از
سازمان یابی بوده
اند که قدرت
کارگری را در
مصاف با قدرت
سرمایه داری
نمایندگی کرده
اند و
بنابراین فقط
در شرایطی شکل
گرفته اند که قدرت
سیاسی حاکم در
آستانه از دست
رفتن بوده و
نوعی قدرت
دوگانه در
جامعه شکل
گرفته بوده است.
از انقلاب 1905 و
بعدا 1917 روسیه تا
انقلاب های
اتریش و آلمان
که نطفه هایی
از قدرت
شورایی ایجاد
شدند همگی در
شرایط
انقلابی و شکل
گیری قدرت
دوگانه بوده
اند. ممکن است
این نظر مطرح
شود که حتی
اگر شوراها
صرفا در شرایط
قدرت دوگانه
هم می توانند شکل
بگیرند ولی
چرا نشود در دوره
های تدارک
انقلاب هم
برای ایجاد
آنها جنگید؟
چرا نشود
شوراهای دو
منظوره داشت
که در دوره
تدارک انقلاب
جنبه های
مختلف مبارزه
طبقاتی را با
افق لغو کار
مزدی یا افق
سوسیالیستی یا
براندازی
سرمایه داری
پیوند زند تا
وقتی لحظه
انقلاب فرا
رسید مصالح
همه آماده
باشد و شوراها
به سرعت به
نهادهای قدرت
جایگزین کارگری
تغییر شکل
داده شوند؟
در
حقیقت ما در
جنبش کارگری
خود با
فعالانی روبرو
هستیم که می
خواهند به هر
قیمتی شده یک
مارک انقلابی
به خودشان
الصاق کنند تا
از کار شاق
سازماندهی
پایه ای طبقه
کارگر فرار
کنند و در این
زمینه البته
چه چیز خوشنام
تر از شوراهای
انقلابی؟ از
این رو چه به
نام تنوع شکل
های سازمان یابی
کارگری، چه به
نام مقابله با
"رفرمیسم" اتحادیه
ای، چه برای
هم چشمی با
فرقه های رقیب
و حفظ پزهای
فرقه ای و
رادیکال بازی
درآوردن، نسخه
های متعددی از
شوراهای
کارگری را با
اسامی مختلف
برای همین
وضعیت فعلی
تجویز می کنند.
به همین دلیل
نه فقط در
مواجهه با
گرایش کار
مزدی که در
مواجهه با همه
این گرایش های
ضد اتحادیه ای
است که باید
این بحث را
مطرح کرد.
شوراهای دو
منظوره به جای
اتحادیه های
کارگری؟
اولا: توده
کارگران در
شرایط عادی
نمی آیند شورا
تشکیل بدهند و
اگر هم بدهند وسیله
سازش با
سرمایه دار می
شود. این
حقیقت را
تجربه خود ما
چپ ها ثابت می
کند. بیش از دو
دهه است که
تقریبا به طور
ثابت بخش اعظم
همه گروهها و
سازمان های چپ
رادیکال از
نسخه های
مختلفی از ایده
تشکیل
شوراها،
منتزع از شرایط
خاص انقلابی،
جانبداری
کرده اند.
برخی از آنها
شکل های
انتقالی نظیر
کمیته
کارخانه را به
عنوان حلقه
گذار و شکل
مناسب دوره
تدارک انقلاب
همراه با هسته
های مخفی
تبلیغ کرده اند.
نشان به آن
نشان که تنها
شوراهایی که
در واقعیت
جاری زندگی
توده کارگران
ایران وجود
دارد و از سوی
آنها تجربه
شده، شوراهای
اسلامی کار
است که فاصله
آنها با
شوراهای
انقلابی مورد
نظر چپ
رادیکال فاصله
زمین تا آسمان
است. این
شوراهای
اسلامی هم
اساسا برای
سازش با کارفرما
و دولت تشکیل
شده اند نه
برای هدایت
رادیکال و
انقلابی
مبارزه و
خواست های توده
کارگر.
ثانیا:باید
این نکته را
دریافت که
موقعیت های
انقلابی
پایدار
نیستند؛ این
دوره ها لحظات
نادر تاریخی
هستند که در
حین ورق خوردن
سرنوشت ملت ها
می آیند و می
روند، در حالی
که در همه
دوره ها و در
هر شرایطی
طبقه کارگر به
عنوان یک طبقه
مجزا،
مطالباتی اساسی
و پایدار دارد
که باید تشکل
های پایه ای
خود را هم
برای مبارزه
در راه تحقق
آنها داشته
باشد. اگر
قرار است اصلی
ترین فقرات
مبارزه
مطالباتی
شوراهای دو
منظوره در
دوره تدارک
انقلاب همان
مطالباتی
باشند که
اتحادیه ها
برای آنها می
جنگند چرا
باید نام
مبارزه پایه
ای اقتصادی
کارگران را
"شوراهای ضد
سرمایه داری"
بگذاریم؟
اسمش قشنگ تر
است؟ مگر با
تغییر اسما می
شود تغییر
اشیا داد؟ اما
اگر چنین
نیست؛ یعنی این
اعتقاد وجود
دارد که ماهیت
پیکار مطالباتی
کارگری اساسا
در دوره تدارک
انقلاب همان
مطالبات دوره
انقلابی است!
فرقی بین دوره
تدافعی و
تعرضی نیست و
از این جهت
است که شورایی
نامیده می
شود، در این
صورت این به
جز انکار نقش
توازن قوا در
مبارزه
طبقاتی چه
معنی دارد؟
بگذارید علنیت
را مثال
بزنیم. مسلما
توده کارگران
ما در ایران
نمی توانند به
شیوه مخفیانه
اعتصاب کنند. ( هر
چند ممکن است
بتوان
اعتصابی را به
شیوه مخفی
سازمان داد.) در
شرایطی که
رژیم
کنترل کامل
بر اوضاع
دارد، اعتصاب
با هدف
برقراری نظام
کمونیستی و
جایگزینی
نظام شورایی
را بسرعت
سرکوب می کند؛
اما در همین
شرایط سرکوب
وحشیانه
شاهدیم که
کارگران
ایران خودرو
می توانند
اعتصاب کنند،
یا کارگران
ماهشهر می
توانند
اعتصاب کنند و
خواست های
پایه ای خود
را مطرح
سازند. به
عبارت دیگر
توازن قوا فعلا
اعتصاب در
برخی واحدهای
تولیدی در
زمینه هایی
چون پرداخت
حقوق معوقه یا
اعتراض به
کشتار
کارگران به
خاطر بهره کشی
مضاعف، یا
اخراج از کار
را امکان پذیر
می سازد، اما
به هیچ وجه
شرایط برای
اعتصاب به قصد
براندازی کل
رژیم حاکم،
برقراری
کمونیسم و استقرار
نظام شورایی فراهم
نیست. هر طرحی
در وضع فعلی
اگر بخواهد اعتصاب
به قصد
براندازی کل
رژیم حاکم و
استقرار
کمونیسم را در
دستور کار
بلافصل
کارگران
کارخانه ها
بگذارد یا
مثلا تصرف
کارخانه ها را
به عنوان بستر
اعمال کنترل
کارگری بر
اصلی ترین
رشته های حیات
اقتصادی مطرح
کند، فقط
شرایط سرکوب
کارگران و یا
همدستی آنان
با سرمایه
داران را
فراهم کرده
است. مطالبات
کارگری یک سبد
میوه نیست که
فعالان لغو
کارمزدی یا سایر
فعالان کارگری
از بین آن هر
کدام را که آب
دارتر و
خوشمزه تر بود
برای خودشان
مطابق میل و
سلیقه و
ایدئولوژی
شان انتخاب
کنند. حالا در
کارخانه های
ما یکی از
اصلی ترین
مطالبه های
کارگران
پرداخت دستمزدهای
معوقه است.
اسم تشکل خود
را چه ضد سرمایه
داری، چه
شورایی و چه
اتحادیه بگذاریم
به محض این که
به واقعیت وضع
کارگران ایران
در همین شرایط
فعلی نزدیک
شویم ناچاریم
اولویت های
واقعی توده
های کارگر را
درک کنیم و
همان را نقطه
عزیمت در
پیشروی خود
قرار دهیم.
به وجه
دیگر مثال
علنیت در
ارتباط با
مطالبات دوره
های مختلف
نگاه کنیم: گردهم آیی
توده ای
کارگران که
پایه تصمیم
گیری شورا به
مثابه نطفه قدرت
کارگری است
مسلما نمی
تواند مخفی
باشد و باید
علنی باشد ولی
آیا چنین
گردهم آیی
حالا می تواند
برگزار شود؟
مسلما نه. برای
این کار ابتدا
باید کنترل
رژیم بر جامعه
تا حدی ضعیف
شود که عملا
نتواند مقابله
موثری با چنین
تجمعی صورت
دهد. ولی در
همین شرایط می
شود به صورت
علنی
نمایندگان
کارگران را در
تجمعات
اعتراضی
خودجوش
کارگری انتخاب
کرد تا از
خواست توده
معترض در
برابر کارفرما
دفاع کند یا
در مقابل مجلس
دست به تجمع
بزند. بنابراین
کمترین ضرر
نام گذاری
مبارزات
اقتصادی پایه
ای کارگری به
عنوان
"شوراهای کارگری
ضد سرمایه
داری" یا
اسامی مشابه
دیگر این است
که توده
کارگران را
نسبت به وظیفه
اصلی شوراها
به عنوان
ارگان های
اقتدار
کارگری فریب
می دهد، ذهن
کارگران را
نسبت به اهمیت
حیاتی
اتحادیه به
عنوان اصلی
ترین و
پایدارترین
شکل مبارزه
اقتصادی
تخریب می کند،
تفاوت مطالبات
دوره انقلابی
و دوره های
تدارک انقلاب
را از آنان
پنهان می
سازد، با
نایده
انگاشتن
توازن قوا،
ناخواسته
شرایط سرکوب
کارگران را
فراهم می کند
و موجب افزایش
سرخوردگی
کارگران می
شود و بدتر از
همه این که به
سازش با سرمایه
داری می
انجامد.
ثالثا: معنای
شورای دو یا
چند منظوره
صرفتظر از این
که طراحان و
مدافعان آن
بدانند یا نه
این است که
گویا شکل های
متفاوت
سازمان یابی
نوعی مایع روان
هستند که به
سادگی می شود
آنها را در هر
ظرفی ریخت و
یا بسرعت و به
محض تغییر شرایط
از یک ظرف به
ظرف دیگر
ریخت. ولی
موضوع به این
سادگی نیست.
نباید فراموش
کرد که
مطالبات و هدف
هایی که یک
تشکل در برابر
خود می گذارد
و شرایطی که
در متن آن
ایجاد می شود
غالبا اصلی
ترین
کارکردهای آن
را هم حداقل برای
دوره ای تعیین
می کند. مثلا
سازماندهی
براساس محیط
کار نمی تواند
از قید
محدودیت ناشی
از محیط کار خارج
باشد و افرادی
خارج از آن
محیط کار را
سازمان دهد.
سازماندهی بر
اساس رشته های
کار (نظیر
صنعت و خدمات)
به معنای آن
است که هر
تشکلی در کادر
اولویت های
خاص مربوط به
رشته مورد نظر
حرکت می کند.
نباید انتظار
داشت که
اولویت اصلی و
علت وجودی یک
اتحادیه
معلمان اجرای
فوری طرح بیمه
کارگران
ساختمانی
باشد، یا این
دومی پرداخت
دستمزد منطبق
با سطح تورم،
کاهش شدت کار
و استخدام
فوری
پرستاران.
اتحادیه ای که
فرضا برای
دفاع از حقوق
اصلی زنان
کارگر شاغل در
مشاغل سفارشی
خانگی تشکیل شده
باشد طبیعی
است که حق
برخورداری از
مهد کودک
رایگان برای
زنان کارگر در
ساعات کار را
اولویت می دهد
تا حق
رانندگان
اتوبوس برای
داشتن دستکش
کار و یا فرضا
یک وعده شیر
در صبحانه. اتحادیه
های کارگری
بخش های مختلف
نیروی کار را سازمان
می دهند و
بنابراین نمی
توانند
مطالبات بی
واسطه همان
بخش ها را
نادیده بگیرند.
در حالی که
شوراهای
کارگری اگر که
ارگان های
مستقل اقتدار
کارگری در
دوره های
بحران
انقلابی
باشند و نه ارگان
های سازش با
سرمایه،
کارگران را معمولا
برای قدرت
سیاسی مخاطب
قرار می دهند.
شوراهای
انقلابی و نه
شوراهای سازش
طبقاتی،
زمانی بوجود
می آیند که
اعمال قدرت
مستقیم از
پائین در
دستور قرار می
گیرد. وقتی
برانگیختگی
عمومی و
مبارزه
انقلابی،
سیادت طبقه
حاکم را به
خطر می اندازد
و کنترل آن را
بر جامعه بشدت
کاهش می دهد؛
مساله اصلی
دیگر این یا
آن خواست مجزا
یا گروهی از
خواست ها و
مطالبات مجزا
نیست، کنار
زدن کامل کل
قدرت حاکمه و
ایفای نقش به
عنوان قدرت
جایگزین متکی
به اراده
مستقیم توده
های انقلابی
در برابر آن
است. این به
معنای آن است
که در این دوره
ها همه انواع
خواست ها،
مطالبات،
تضادها و درگیری
ها در همین
نقطه مرکزی
تعیین تکلیف
با قدرت حاکمه
کانونی می شود
و به حل قطعی و
هر چه سریع تر
آن مشروط می
شوند. اقدام
به تشکیل
شوراها در
غیاب این
شرایط یا عملا
آنها را به
زائده
شوراهای
اسلامی کار که
هنوز در بعضی
از کارخانه ها
از سوی رژیم
برای کنترل
کارگران و
تامین منافع
مدیریت و
تایید سیاست
دولت وجود
دارد، تبدیل
می کند و یا به
منزوی شدن جمع
محدودی از
فعالان
کارگری و چپ
ها منجر می
شود. ضمن این
که با
بازماندن از
سازماندهی
مطالبات
اساسی و پایه
ای کارگران و
درخواست های
معیشتی آنها،
عملا به
پراکندگی
کارگران دامن
می زند.
بنابراین
ایده "شوراهای
ضد سرمایه
داری: تنها
روپوشی
"رادیکال"
برای توجیه
ناتوانی و
فرار از
سازماندهی
مطالبات
بلاواسطه
توده های کارگر
است.
رابعا:
ایده شوراهای
ضد سرمایه
داری از ایده
تفکیک ناپذیر
بودن مبارزه
اقتصادی،
سیاسی و
فرهنگی طبقه
کارگر درنمی
آید. معنای
ارتباط
مبارزه اقتصادی
و سیاسی طبقه
کارگر و
توامانی آنها
این نیست که
مبارزه
اقتصادی عینا
مبارزه سیاسی
است و سیاست و
اقتصاد هیچ
فرقی با هم
ندارند. تا
جایی که از
سازمان و تشکل
سخن می گوییم
این دو با هم
بسیار فرق
دارند. تشکل
برای مبارزه
اقتصادی پایه
ای نمی تواند
عینا همان
تشکل برای
مبارزه سیاسی
باشد. این
تفاوت،
ارتباط
یا
حتی توامانی
مبارزه
اقتصادی و
سیاسی را نقض
نمی کند، بلکه
تنها شکل عینی
عملی شدن آن
است. درست
همانطور که
تفاوت نقش
اجتماعی،
وظایف و علایق،
معمولا وحدت
خانواده به
عنوان یک نهاد
را نقض نمی
کند.
از خود
بپرسیم که تفاوت
سطوح سازمان
یابی در حوزه
اقتصاد،
سیاست و فرهنگ
چگونه
توامانی و
ارتباط
متقابل وجوه مختلف
آنها را تامین
می کند؟ قبل
از هر چیز از این
طریق که
مجموعه ای از
مبارزات
اقتصادی، به شکلی
ناگزیر
مبارزاتی
هستند برای
تغییر نظام
اولویت های
سرمایه داران
و دولت آنها
در حوزه
اقتصاد و
بنابراین
تحقق آنها به
تغییرات معین
سیاسی مشروط
می شوند و آن
را طلب می
کنند و از این
طریق ذهن
کارگران را به
سمت اهمیت
تغییرات
سیاسی سوق می
دهند. سپس از
این طریق که،
این مبارزات
در پایه ای
ترین سطح، بخش
های مختلف
نیروی کار را
متحد می کنند
و از این طریق
آرایش سراسری
طبقاتی ایجاد
می کنند. هیچ
نبرد سیاسی
موفقی بدون
ایجاد یک
آرایش طبقاتی
موثر بر محور
خواست های
کلیدی طبقاتی
نمی تواند شکل
بگیرد.
کارگران تا
زمانی که
نتوانند به
عنوان یک طبقه
خود را آرایش
دهند، به عنوان
آحاد پراکنده
وزنه موثر
سیاسی هم نخواهند
بود و روشن
است که به
سادگی مورد
بهره برداری
ابزاری طبقات
دیگر قرار
خواهند گرفت. مبارزه
اقتصادی
اهمیت و الزام
تغییرات سیاسی
و مبارزه
سیاسی لزوم
تغییر
مناسبات
ناعادلانه
حاکم میان کار
و سرمایه را
پیش می کشد.
ادامه
دارد