سرمایه
داری به مثابه
مذهب
والتر بنیامین
و ماکس وبر
نویسنده:
میشل لووی
برگردان:
ستار رحمانی
ویراستار:
ایوب رحمانی
درآمد
جستار کوتاه
بنیامین با
عنوان "سرمایهداری
بهمثابه مذهب"
که در سال
1921نوشته شد،
تنها پس از
چندین دهه از
مرگ وی منتشر
گردید.
هدف جستار
این است که
نشان دهد،
سرمایهداری یک
کیش مذهبی[1] بیرحم
و آشتیناپذیر
است که انسان
را به "درگاه
یأس و
ناامیدی" میکشاند.
این یک سند
شگفتانگیز
است که
مستقیماَ بر
مبنای "
اخلاق
پروتستان و
روح سرمایهداری
وبر" بنا
نهاده شده
است. اما بنیامین
– تا حدودی
مانند ارنست
بلوخ (اسم
آلمانی است) بلاخ
یا اریک فروم -
تحلیل "آزاد
از ارزشگذاری"[2]
وبر را به
جدال بیرحمانه
علیه سرمایهداری
تبدیل میکند؛
این را شاید
از سوسیالیسم
رمانتیک و رهاییبخش
گوستاو
لادویور
الهام گرفته
باشد.
مقالهی
حاضر به تحلیل
بخشی از جستار
بنیامین و
رابطهی آن با
تزهای وبر
وهچنین رابطهی
آن با سنت
رمانتیک
ضدسرمایهداری
میپردازد.
***
در میان
نوشتههای
منتشر نشدهی
والتر بنیامین
که در سال 1985
انتشار یافت، جستار
ناتمام
"سرمایهداری به
مثابه مذهب"
در جلد ششم Gesammelte
Schriften [3]، یکی
از جالبترین
و قابل توجه
ترینها است. رابطه
این نوشته با
شرایط کنونی جهان،
شگفتانگیز
است. جستار
باتمام
زیرنوشتهها و
کتابنامه،
فقط شامل چهار
یا پنج صفحه
است. این مطلب
که به قصد
انتشار نوشته
نشده بود
بسیار فشرده،
پارادوکسیکال
و بعضی اوقات
رازگونه است و
براحتی قابل
رمزگشايی
نیست. نظرات
مطرح شده،
کوششی است
ناتمام در
تفسیر که
بیشتر بر فرضیات
استوارند تا
یقین و بخشهای
سایهگونهای
وجود دارند که
قابل درک
نیستند. این
بخشها ممکن
است که به سبک
کتاب مقدس یا
تفسیر متون
فقهی، که سعی
دارند به کاوش
در جزئیات و
جستجو برای ردیابی
رابطه و معنای
هر حُکمی
بپردازند،
خوانده شوند.
عنوان
جستار
مستقیمأ از
کتاب ارنست بلوخ
به نام " توماس
مونزر همچون حکیم
الهی انقلاب" (1921
) وام گرفته
شده است، که
در آنجا ارنست
بلوخ، مذهب
کالونیسم را
بخاطر"ازبین
بردن کامل مسیحیت"
و جایگزین کردن
عناصر آن با
مذهب جدید،
"سرمایهداری بهمثابه
مذهب" و یا
"کلیسای
مامون"[4]
تقیبیح میکند.
ما میدانیم
که بنیامین
این کتاب را
خوانده زیرا
در نامهای به
دوست خود،
جرشوم در 27
نوامبر1921 به او
میگوید: "اخیراَ
بلوخ طی
دیدارش ازاینجا،
نمونههای
چاپی و کامل
"مونزر" را به
من داد، و من
شروع به
خواندنِ آن
کردم[5].
این امر
نشان میدهد
که تاریخی که
جستار بنیامین
به نگارش
درآمده
آنگونه که
ویراستاران
در یکی از یادداشتها
میگویند، دقیقاً
"پیش از اواسط
سالِ 1921"
نبوده، بلکه "لااقل
در اواخرِ1921
بوده است.
همچنین باید
بیاد داشت که بنیامین
هیچوقت با
نظرات دوستش
در مورد خیانت
کالونیست/پروتستان
به روح وا قعی
مسیحیت، همداستان
نبود[6].
جستار بنیامین
به وضوح از
کتاب "اخلاق
پروتستان و
روح سرمایهداری"
ماکس وبر
الهام گرفته
است. در
جستار، دوبار
به کتاب وبر
اشاره شده
است، یک بار
در متن کتاب Gesammelt Aufsatza Religionssoziolog (1922)
و بار دیگردر
کتابDie Soziallehren der christlichen kirchen und (1912) اثر ارنست
ترولتسج که در
ارتباط با
منشاء سرمایهداری،
تزهایی مشابه
تزهای وبر را
بسط داده است.
بههرصورت
همانطور که
مشاهده خواهیم
کرد،
استدلال بنیامین
فراسوی وبر میرود
و مهمتراز
همه او حملهی
آتشین علیه
سرمایهداری
را جایگزین تحلیل
"آزاد از ارزشگذاری"
وبر میکند.
جستار با
این حکم
کوبنده شروع
میکند که:
"باید به
سرمایهداری به
مثابه مذهب
نگریست"، سپس
تزهای وبر
بدینگونه مورد
استناد قرار
میگیرد که
شرح انتقادی
را مضاعف
سازد؛ "اثبات
اینکه سرمایهداری
ساختاری
مذهبی دارد-
یعنی نشان
دادن اینکه
سرمایهداری
آنگونه که
وبر فکر میکند
صورتبندیای
نیست که توسط
مذهب فقط
مشروط شده
باشد، بلکه اساسا
یک پدیدهی
مذهبی است - ما
را به جهان بیکرانهی
بحث و جدل میکشاند".
در ادامه،
همین نظر تا
حدی به شکل
رقیقشدهاش
دوباره ظاهر
میشود، در
حقیقت اینبار
نزدیکتر به
استدلالِ
وِبِر است که
میگوید:
"مسیحیت، در
دوران
اصلاحات، از
استقرار سرمایهداری
حمایت نکرد،
او خودش را به
سرمایهداری
تبدیل کرد".
این، در همین
حد، چندان از
نتیجهگیریهای
کتاب "اخلاق
پروتستان"
وبر فاصله
ندارد. چیزی
که جدید است
نظریهی ماهیت
ِ کاملا مذهبی
داشتن خود
سیستم سرمایهداری
است؛ این نظریه
خیلی از نظریهی
وِبِر فراتر
میرود، اگر
چه در بسیاری
موارد به
تحلیلهای وی
اتکاء دارد.
هر دوجنبهی
پاسخ بنیامین
به وِبِر در
بحثِ او در
مورد ویژهگیهای
اصلی "ساختار
مذهبی سرمایهداری"
آمده است. بنیامین
در این زمینه
از وِبِر نقلِ
قول نمیآورد
اما بحث او از
ایدهها و
استدلالهای
جامعهشناس
آلمانی (وبر) تغذیه
میکند؛ او به
این استدلالها
از لحاظ جامعهشناسی،
سیاسی و فلسفی
(و شاید
الهیاتشناسی)
معنای جدید،
معنایی بینهایت
انتقادی و
رادیکالتر میبخشد
بطوری که این
استدلالها در
تضاد با تزهای
وبر در مورد
سکولاریساسیون
(دینجداگری –
داریوش آشوری)
قرار میگیرند.
اولین
ویژهگی قطعی
مذهب سرمایهداری
این است که
سرمایهداری:
یک کیش
مذهبی خالص
است، شاید
افراطیترین
کیشی که
تاکنون وجود
داشته است، در
این کیش
هرچیزی که
مستقیما به آن
ربط نداشته
باشد بیمعنی
است. این کیش فاقد
دُگم و یا
الهیات معین
است. از همین
روست که سودمندگرائی
در آن رنگ مذهبی
به خود میگیرد.
به بیان
دیگر، پراتیک
اخلاقِ
سودمندگرایانهی
سرمایهداری –
سرمایه گذاریها،
بورسبازی،
عملیات مالی،
دستکاری
درمعاملات
ارزی، سهام و
خرید و فروشِ
کالاها – به
معنای کیشِ
مذهبی است.
سرمایهداری
نیازی به پذیریش
یک رشته اصول
عقاید، حکمت،
یا الهیات
ندارد. آنچه
که به حساب میآید
اقدامات است؛
اقداماتی که
در پویایی
اجتماعی خود شکل
مناسک در آیین
مذهبی بخود میگیرند.
بنیامین این
مذهب سرمایهداری
را با کیشهای
خداناباور که
آنها نیز "از
همان آغاز،
عملگرا" و
بدون آرمانهای
"وراتجربی"
بودند،
مقایسه میکند
که این خود تا
حدی در تضاد
با استدلال او
در بارهی
مسیحیت و
اصلاحات
پروتستان است.
اما این چه
چیزی است که
اجازه میدهد
تا کسی این
اعمال
اقتصادی
سرمایهداری
را در یک "کیش"
مذهبی مستحیل کند؟
بنیامین این
را توضیح نمیدهد
اما چند خط
پائینتر کلمهی
"پرستشگر" را
به کار میبرد.
ما فرض را بر
این میگذاریم
که برای او،
کیشِ سرمایهداری
شاملِ بعضی از
مقدسات است که
مورد پرستش هستند.
برای مثال:
"مقایسه بین
تصاویر قِدیسان
درمذاهب گوناگون
و اسکناسهای
کشورهای
مختلف". بنابر
این پول، در
شکل اسکناس،
میبایست همان
نقشی را در
این کیش ایفا
کند که
قدیسان در
مذاهب
"معمولی"
دارند. نکته
جالب این است
که بنیامین
در یک عبارت
از کتاب خیابان
یکطرفه (1928) اسکناسهای
بانکی را با "نمای
معماری سردر ِ
دوزخ" مقاسیه
میکند که
بیانگر"روح
القُدس جدیت"
سرمایهداری[7]
است. همچنین
به یاد آوریم
که بر در و یا
سردر "دوزخ" در
اثر دانته،
این جمله
معروف نوشته
شده که "بعد
از ورود امیدی
نیست[8]".
به قول
مارکس، اینها
همان کلماتی
است که سرمایهدار
برای آموزش
کارگران بر سر
دَرِ ورودی
کارخانه،
حکاکی کرده
بود. همانطور
که پائینتر
مشاهده
خواهیم کرد، از
نظر بنیامین،
یأس، حالت
مذهبی جهان ِ
تحت تسلط
سرمایهداری
است اما
اسکناس تنها
یکی از
تجلیات قدیس
بسیارمهم یعنی
پول درکیش
سیستم سرمایهداری
است: پول خدا
است، یا بقول بنیامین،
پول "پلوتو...
خدای ثروت"
است. در بخش
کتابنامهی
جستار به یک
نمونه از حملهی
بیرحمانه،
اما از سر یأس
به قدرت مذهبی
ِ پول اشاره
میشود و آن
فرازی است از
کتاب
"فراخوان به
سوسیالیسم "
اثر گوستاو
لندوئر،
نویسندهی
آنارشیست
یهودی –
آلمانی که
کتاباش در 1919
یعنی درست یک
سال پیش از
قتل نویسنده
توسط ارتش، به
دنبال شکست
انقلاب، در
مونیخ انتشار
یافت. در صفحه
یادشده در یادداشتهای
بخش کتابنامهی
جستار، از
قول لندوئر
چنین آمده است:
فریتز
ماتنر[9]
در Wörterbuch der
Philiosophiنشان داد
که در آغاز کلمهی
"خدا"Gott از
[Gegossene] سرچشمه میگیرد،
و هر دو معنای
"ذوب کردن یا"قالب"،
"الگو"،
"بت" [Götze]
را میدهند.
خدا یک
محصول مصنوعی
ساختهی انسانهاست،
که یک جان
برای خودش مییابد،جان
انسانها را
بخود مجذوب
کرده، و در
نهایت بسیار
قدرتمندتر از
انسانها میشود.
تنها "قالب" (cast) Gegossene ، تنها
"الگو" Götze و تنها
"خدا"یی که
انسانها به آن
جان بخشیدن
پول است. پول
مصنوعی و
زنده است. پول،
پولِ بیشتر و
بازهم پول
بیشتر تولید
میکند، و پول
تمام قدرت در جهان
را دارد.
چه کسی است
که نبیند، حتی
امروز، آن خدا
هیچ چیز نیست
بجز یک روح که
به دست انسانها
هستی یافته
است. روحی که
تبدیل به یک
چیز زنده شده
است Ding ،
یک هیولا Unding ، که هیچ
معنایی Unsinn در زندگی
ما نیافته
است؟
پول ثروت نمیآفریند،
ثروت است،
خودش ثروت
است؛ هیچ ثروت
دیگری به غیر
از پول وجود
ندارد.[10]
البته ما
نمیدانیم بنیامین
تا چه حد با استدلال
لندوئرهمداستان
است، اما میتوانیم
گمان کنیم، که
فراز مورد
اشاره در
جستار بنیامین
نمونهای است
از آنچه که وی
از "پراتیک
کیش" مذهب
سرمایهداری
درک میکند. از
دیدگاه
مارکسیستی،
پول یکی از
تجلیات – و نه
مهمترین تجلی –
سرمایه است،
اما بنیامین
در 1921، به
سوسیالیسم
رمانتیک و
رهاییبخش گوستاو
لندوئر– یا
جورج سورل –
نزدیک تر بود
تا به مارکس و
انگلس. تنها
بعدها یعنی
در "پروژهی
بازارهای طاقدار"،The arcades” “Project بود که او
مفاهیم مارکسیستی
را برای نقد
کیش- بت وارهگی
کالا و تحلیل
بازارهای طاقدار
پاریس همچون
"معبد سرمایه
تجاری" به کار
برد. با این
وجود میان
جستار ناتمام
1921 و کتاب باارزش
و ناتمام بنیامین
در سالهای 1930
تداوم معینی
وجود دارد.
به هر رو
برای بنیامین جوان،
پول (طلا یا
اسکناس)، ثروت
و کالاها، یک
مجموعه از
مقدسات را
تشکیل میدهند،
اینها بتهای
مذهب سرمایهداری
هستند که
کاربردشان
دردنیای
سرمایهداری،
پدیدهی کیش
را بوجود میآورد
که در ورای آن
"هیجچیز معنا
ندارد".
دومین
خصیصه اصلی
سرمایهداری،
که عمیقا به
جوهر واقعی
کیشی آن
ارتباط دارد،
این است که
"دورهی این
کیش همیشگی
است". سیستم
سرمایهداری
"جشن" یک کیش
است.
روزهای
معمولی در آن
وجود ندارد،
هیچ روزی نیست
که تعطیلSan trêve et sans merci نباشد:
تعطیل به
معنای بسط هولانگیز
شکوه مقدس،
بسط تنش مفرط
که پرستشگررا
به مهار میکشد".
بنیامین بار
دیگر از
"اخلاق
پروتستان" ماکس
وبر، رهنمود میگیرد،
آنجا که وبر
به قوانین
رفتاری روشنمند
که توسط
کالوینیسم/
پروتستانیسم[11]
اعمال میشود
و به کنترل
کردار و ارزشگذاردن
مذهبی بر کار
حرفهای در
جهان -
فعالیتی که
بدون وقفه،
مداوما و سیستماتیک
به اجرا در می
آید- تاکید میکند.
بنیامین
ایدههای وبر
را تقریبا با همان
کلمات اما
بدون طنز
آنها، آنگاه
که از
"تعطیلات"
دائمی سخن میگوید،
جذب میکند،
حقیقت اما این
است که سرمایهداران
"پارساگرا"
بیشتر
تعطیلات
کاتولیکی را
متوقف کرده و
آن را شکلی از
بیکارگی
نامیدند.
بنابر این، در
مذهب سرمایهداری،
هر روز، روزِ
گسترش "شکوه
مقدس" است مانند
آنچه که در
آئینهای بورس
سهام یا مراسمهای
مالی صورت میگیرد:
پرستشگران
سرمایهداری
آنگاه، با
اضطراب و "تنش
مفرط"، بالا و
پائین رفتن
ارزش سهام را
دنبال میکنند
و پراتیکشان
هیچگونه وقفهای
را نمیشناسد،
آنها از صبح
تا شب، از
بهار تا
زمستان، از
گهواره تا گور
بر زندگی
افراد حکومت
میکنند. همانگونه
که بُرخاردت
لیندر Burkhardt Lindner میگوید،
جستار بنیامین،
مفهوم سرمایهداری
بعنوان یک
سیستم پویا در
توسعهی
جهانی،
سرنوشت
پولادینی که
هیچکس به نظر
نمی رسد
بتواند از آن
فرار کند را
از وِبِروام
میگیرد[12].
و سرانجام
اینکه سومین
جنبه از خصلت
سرمایهداری به
مثابه مذهب،
ایجاد احساس
گناه است.
"سرمایهداری
احتمالا
اولین نمونه
از کیشی است
که کیش کفاره
پسدهنده نیست
بلکه کیش
تولید گناه
است".
در این جا
این پرسش پیش
میآید که که
از دیدگاه بنیامین
نمونهای از
کیش کفاره پسدهنده،
کیشی که در مخالفت
با روح مذهبی
سرمایهداری
است، کدام
خواهد بود؟ از
آنجا که در
جستار بنیامین،
مسیحیت
بعنوان جزء
جدائیناپذیر
سرمایهداری
در نظر گرفته
میشود. شاید
این نمونه،
یهودیت باشد
که تعطیلات
مذهبی اصلی و معروف
آن یعنی "یوم
کیپور" است که
معمولآ به
معنای "روز
بخشش"، ترجمه
شده اما معنای
دقیق آن "روز
کفاره " است.
اما این فقط
یک فرضیه است
و هیچ جائی در
جستار بنیامین
اشارهای به
آن نشده است.
بنیامین
محکومیت مذهب
سرمایهداری
را با بحث زیر
ادامه میدهد:
سرمایهداری
به این طریق،
هیولاوار به
حرکت در میآید.
یک وجدان
هیولایی و گناهکار
که کفاره پسدهی
برایش بی معنی
است خود را به
جایگاه یک کیش
میرساند، نه
آنکه بخاطر
این گناه
کفاره پس دهد،
بلکه برای آنکه
گناه را
عمومیت دهد، آنرا
به زور به
وجدانها
اعمال میکند،
و مهمتر از
همه خدا را
نیز در این
گناه درگیر میکند
به گونهای که
خدا هم در این
تاوان پسندادن
سهیم باشد .
بنیامین
در همین زمینه
به ابهام
اهریمنی کلمه schuld اشاره می
کند که
همزمان به
معنی "بدهی " و
گناه" است[13].
میتوان
در نزد ماکس
وبر نیز بحثهای
مشابهای یافت
که به روابط
بین بدهی
اقتصادی، وظایف
اخلاقی و گناه
مذهبی میپردازند:
نزد یک
بورژوای "پارساگرا"
هر آنچه که "او
برای مقاصد شخصیاش
هزینه میکند،
دزدی از خدمت
به جلال خدا
محسوب میشود".
بنابر این،
فرد همزمان
گناهکار و
"مدیون" به
خدا میشود.
بعلاوه، این
"نظر که فرد
نسبت به ثروتی
که به او داده
شده است
وظایفی دارد و
تنها مجری سرسپرده
این ثروت است...
بار گران و طاقت
فرسائی بر
زندگیاش است.
او میباید با
کار خستگیناپذیرش
بر این ثروت
بیافزاید[14]".
این عبارت بنیامین
یعنی "به زور
به وجدان اعمال
میکند" چندان
از تحلیل ماکس
وبر از رفتار
سرمایهدار "
پارساگرا "
فاصله ندارد.
اما، من
فکر میکنم که
استدلال بنیامین
اهمیتی وسیعتر
و فراگیرتر
دارد. این
تنها سرمایهدار
نیست که
گناهکار و
"مدیون" به
سرمایه خویش
است: گناه، همه
را در بر میگیرد.
فقرا نیز
گناهکارند
زیرا که
نتوانستند
پولدار شوند
و"مقروض" شدهاند:
از آنجا که در نزد
کالونیست
مورد اشارهی
وبر، کامیابی
اقتصادی
نشانهی
برگزیده بودن
ورستگاری
است، فقرا
بوضوح جهنمی
هستند. "
schuld" بدهی
و گناه نیز به
دلیل اینکه در
عصر سرمایهداری،
از نسلی به
نسلی منتقل
شده؛ عمومیت
پیدا کرده است.
در بخش
کتاب نامهی
جستار، بنیامین
به نقل از
آدام مولر
فیلسوف و
جامعه شناس آلمانی
در قرن نوزدهم
که یک محافظهکار
رمانتیک اما
شدیدا ضد
سرمایهداری
بود چنین میآورد:
فلاکت
اقتصادی، که
در گذشته فقط... با
یک نسل معین
رخ میداد و با
مرگش ناپدید میگشت،
اکنون که همهی
کنشها و
رفتارها با
طلا سنجیده میشود،
به صورت انبوه
افزون شوندهی
قروض درآمده
که روی شانههای
نسل بعدی
سنگینی میکند[15].
خداوند
خودش در این
گناه تعمیمیافته
درگیر است: اگر
فقرا گناهکارند
و از بخشش مستثنی
شدهاند و اگر
در سرمایهداری،
آنها محکوم به
محرومیت
اجتماعی شدهاند،
به این دلیل است
که "ارادهی
الهی چنین
است" و یا،
مطابق مشابه
این حکم در
مذهب سرمایهداری،
ارادهی بازار
چنین است. اما
آیا نمیتوانیم
بگوئیم که که
از نگاه فقرا
و بدهکاران، –
که نگاه بنیامین
است – آیا این
خدا و با او
سرمایهداری
است که
گناهکار است؟
به هر رو خدا
بطور مستقیم
در فرایند
مجازات عمومی
همدست است.
تا اینجا
ما به روشنی نقطه
عزیمت ماکس
وبریِ جستار
را در تحلیل
سرمایهداری
مدرن به مثابه
مذهب، که از
استحالهی
کالوینیسم به
وجود آمده،
مشاهده میکنم
اما، عبارتی
در جستار وجود
دارد که چنین
مینماید که بنیامین
به سرمایهداری
ابعاد
فراتاریخی میبخشد.
نظری که نه
وبر و نه
مارکس با آن
توافق دارند:
سرمایهداری
بعنوان یک
انگل مسیحیت
در غرب توسعه
پیدا کرد – این
را میتوان نه
تنها در پیوند
با کالوینیسم
بلکه در پیوند
با دیگر جریانهای
ارتدکس مسیحت
هم نشان داد.–
بنابر این، در
تحلیل نهائی،
تاریخ مسیحیت
ضرورتاَ تاریخ
انگل آن، یعنی
سرمایهداری
است.
بنیامین
کوشش نمیکند
که به دفاع از
این فرضیه
بپردازد اما
در بخش کتابنامهی
جستار، او از
کتاب نسبتا
ناشناختهیDerGeist
Burgerlich-kapitakistischen (1914)
اسم میبرد که
نویسنده آن
یقینا برونو
آرچیبولد
فاچز است. در آنجا
فاچز در بحث
علیه وبر،
بیهوده سعی
دارد که ثابت
کند که منشاء
جهان سرمایهداری
را میتوان در
ریاضتکشی
سلسله مراتب
صومعهها و در
تمرکز قدرت
توسط پاپ در
کلیسای قرون وسطی
مشاهده کرد.[16]
نتیجهی
فرایند
هیولاوار این
زشتکاری
عمومی سرمایهداری،
عمومیت یافتن
یأس است:
این یأس و
نومیدی که
جزئی از جوهر این
جنبش مذهبی،
یعنی سرمایهداری
است، میباید
تا به آخر
تداوم یابد
یعنی تا آن جا
که خدا بطور
کامل گناهکار
شود، تا آن جا
که جهان به
چنان حالتی
از یأس برسد
که هیچکس،
دیگر امیدی
نداشته باشد.
آنچه که از
لحاظ تاریخی
در سرمایهداری
استثنایی است
این است که
مذهب سرمایهداری،
مذهب رفرم
نیست بلکه
مذهب تباهکنندهی
هستی است. یأس
تاآنجا گسترش
مییابد که به
موقعیت مذهبی
جهان در میآید
و آنگاه انسان
باید رستگاری
خود را آرزو
کند.
بنیامین
در اشاره به
نیچه اضافه میکند
که ما شاهد
"گذار سیارهی
بشریت در مدار
تنهایی مطلقاش
به سوی خانه یأس
[ Haus
der Verzweiflung]
هستیم".
چرا بنیامین
از نیچه با
چنین ارزیابی
شگفتآور و با
این لحن
شاعرانه و
نجوم شناسانه
یاد میکند؟
اگر یأس فقدان
رادیکال هر امیدی
است این نکته
که به تمام
معنی در عبارت
"عشق به
تقدیر"
amor fati
توسط آن
فیلسوف (نیچه)،
با صلابت در
کتاب Ecce Homo
تبلیغ میشود که: "دستورالعمل
من برای شکوه
انسان، عشق
ورزیدن به تقدیر
است، نخواستن
اینکه هیچچیز
غیر از آنچه
که هست باشد،
نخواستن پیشروی،
نخواستن پسروی،
نخواستن
جاودانگی است.
نه فقط راضی
بودن به آنچه
ضروروی است...
بلکه عشق
ورزیدن به آن
است"[17].
نیچه
البته حرفی از
سرمایهداری
نمی زند. این
ماکس وبر نیچهای
است که
ناگزیربودن
خصلت سرمایهداری
را همچون
سرنوشت دوران
مدرن، ازسر
تسلیم – و
نه
لزوماَ با عشق
– میپذیرد. در
صفحات پایانی "اخلاق
پروتستان"،
وِبِر با
سرنوشتباوری
بدبینانهای
مینویسد که
سرمایهداری
مدرن "با نیروی فوقالعادهای،
شیوهی زندگی
تمام افرادی –
نه تنها
آنهائی که
مستقیما
منافع
اقتصادی دارند-
که در آن
متولد شدهاند
را تعیین میکند".
این محدودیت
با نوعی از
زندان مقایسه میگردد
که در آن افراد
با منطق سیستم
تولید کالایی
به دام میافتند:
"به قول
باکستر، علاقه
به کالاهای
مادی برای
قدیسان باید
چون ردای سبکی
باشد که
هرلحظه بتوان
آنرا از تن
درآورد". اما
سرنوشت، این
ردا را تبدیل
به قفسی آهنین
کرد [stahjhartes
Gehäuse]."[18]،
ترجمهها و تفسیرهای
فراوانی برای
اصطلاح ((stahlhartes
Gehäuse وجود
دارد: بعضی از
محققان این
اصطلاح را حجره
(در یک صومعه)
تعبیر میکنند،
بعضیها آنرا،
صدف (shell)،
همان چیزی که
روی کمر حلزون
است تعبیر میکنند.
پذیرفتهترین
فرضیه، اما،
همان تشبیهی
است که وبر آن
را از "قفس
آهنین یأس" که
بون یان شاعر
انگلیسی، خلق
کرده بود، میگیرد، خانهی
یأسaus der Verzweiflung)
)، صدف آهنین (Stallhates Gehause ) ، قفس
آهنین یاس (iron cage despair). از وِبِر
تا بنیامین،
ما خود را بر
بستر
معناشناسانهای
مییابیم که
در آن تلاش میشود
منطق بیرحمانهی
نظام سرمایهداری
توضیح داده
شود. اما چرا
این نظام، یأس
تولید میکند؟
جوابهای
مختلفی میتوان
به این پرسش
داد:
الف) قبل از
هرچیز،
همانطور که ما
مشاهده کردهایم،
سرمایهداری،
با معرفی خود
بعنوان شکل
طبیعی و ضروری
اقتصاد مدرن،
هیچ آینده
متفاوتی، هیچ
راه برونرفتی
و هیچ گزینهای
را بر نمیتابد.
وِبِر مینویسد،
نیروی آن
(سرمایهداری) "جانشینناپذیر"
است و خود را
همچون یک سرنوشت
اجتناب
ناپذیر مینمایاند.
ب) این
سیستم،
اکثریت عظیمی
از انسانها را
به "دوزخیان
روی زمین"، که
ناتوانی
اقتصادیشان
نشانهی آن
است، و آنهائی
که از رحمت
الهی مستثنی
هستند و شامل
بخشش الهی نمیشوند،
تنزل میدهد.
آنها خود مقصر
سرنوشت خویشاند
بدون هیچ امید
رستگاری از
سوی خدا. پول،
خدای سرمایهداری،
هیچ ترحمی
نسبت بیپولها
ندارد...
پ) سرمایهداری
"هستی تباهشده
" است، سرمایهداری
شخصیت را با
مالکیت،
ارزشهای
انسانی را با ارزش
کالائی،
روابط انسانی
را با روابط
پولی و ارزشهای
معنوی یا
فرهنگی را با
پول یعنی با
تنها چیزی که
ارزش به حساب
میآید،
جایگزین میکند.
این استدلال
در جستار غایب
است، اما همین
استدلال توسط
سوسیال-رمانتیکهای
ضد سرمایهداری
مانند گستاو
لندوئر و جورج
سورئل –
همچنین در بین
محافظهکاران
مانند آدام
میلر، که اسمشان
توسط بنیامین
در بخش
کتابنامه
آمده، بسط
داده شده است.
جالب این است
که واژهی Zertrümmerung ، که توسط بنیامین
بکار برده شده
مشابه واژهای
است که در تز
ششمِ "در
مفهوم تاریخ"
در توضیح
ویرانیهای
ناشی از توسعه
(Trümmern)
بکار برده
شده است.
ت) از
آنجائی که
گناه بشری –
مدیون بودن
بشر به سرمایهداری
- جاودانی و در
حال افزایش
است، نمیتوان
امید به بخششی
داشت. اگر
سرمایهدار
نمیخواهد که
توسط رقیباناش
شکست بخورد
باید دائماً
سرمایهی خویش
را رشد و بسط
دهد و فقرا
باید هر چه
بیشتر وام
بگیرند تا
بدهکاریهایشان
را پس دهند.
ج) مطابق
مذهب سرمایهداری،
تنها راه
رهائی، شدتیابی
نظام،
بالندگی
سرمایه و
انباشت بیشتر
و بیشتر
کالاها است؛
اما این "راه
چاره" تنها
به تشدید یأس
و ناامیدی
منجر میگردد.
این فرضیهها،
ضد و نقیض و یا
ناسازگارنیستند،
اما در جستار،
نشانهای وجود
ندارد که
بتوان
برمبنای آن به
نتیجهگیریِ
مشخص رسید. با
این حال به
نظر میرسد بنیامین،
یأس و ناامیدی
به نبود راه
برونرفت را
اینگونه ربط
میدهد:
فقر،
همانند
راهبان خانه
به دوش، هیچ
راه برون رفت
معنوی-
غیرمادی – را
نشان نمیدهد.
آن شرایطی که
راه برونرفت
از ان اندک
است، براحساس
گناه میافریند.
"نگرانیها"
بستری هستند
برای این آگاهی
توأم با گناه که
راه برونرفتی
در
آن وجود
ندارد. این
نگرانیها از
آن جهت است که
راه برونرفتی
نه از لحاط
مادی، نه از لحاظ
فردی و نه از
لحاظ جمعی
وجود ندارد .
گزینش
شیوهی زندگی
راهبان ریاضتکِش،
راه برونرفت
نیست، زیرا
آنها سلطهی
مذهب سرمایهداری
را زیر سئول
نمیبرند.
رهائی به صورت
فردی یک توهم
است و سرمایهداری،
راه برونرفت
جمعی، کمونی و
عمومی را بسته
است.
اما برای بنیامین
که دشمن قسمخوردهی
مذهب سرمایهداری
است باید راه
برون رفتی
وجود داشته
باشد. او به
طور فشرده چند
امکان برای
"برونرفت از
سرمایه داری"
را بررسی و یا
حداقل به آنها
اشاره میکند:
1-
رفرم در
مذهب سرمایهداری.
این
کار به دلیل
انحرافی بودن
کامل مذهب
سرمایهداری ناممکن
است زیرا
" نمیتوان
انتظار جبران
مکافات، نه از
خود این آیین
و نه از رفرم،
این مذهب را داشت
– چون این رفرم
مستلزم این
است که خود را
بر جنبههای
معین این مذهب
مستقر سازد- و نه
میتوان با آن پیمان
شکنی کرد". پیمانشکنی
راه برونرفت
نیست، امری
کاملا شخصی
است زیرا این
کار مانع از
آن نمیشود که
خدایان
سرمایه به
اعمال سلطه
خود بر جامعه
ادامه ندهند.
تا آنجا که به
رفرم بر میگردد،
گوستاو
لاندوئر در صفحهی
بعد از صفحهای
که بنیامین در
کتابنامه به
آن اشاره میکند،
چنین میگوید:
"خدا [ پول] آن
چنان قوی و
مقتدر شده است
که نمیتوان
آن را با
بازساختارسازی
ساده و با
رفرم در
اقتصاد تجاری
از میان
برداشت".
2-
نیچه و
ابرانسان او.
در
نگاه بنیامین،
نیچه بیش از آنکه
یک رقیب باشد،
کسی
بود که برای
اولین بار
بطور آگاهانه
ابتکار برای
به سرانجام
رساندن مذهب
سرمایهداری
را در دستور
کار خود قرار
داد...
تفکرابرانسان
"جهش"
پیامبرگونه
را نه در
تغییر کیش، نه
در جبران
مکافات و نه
در تطهیر و
ندامت بلکه در
شدتیابی
(سرمایهداری)،
میداند... ابرانسان،
آن انسان
تاریخی
کامیاب شده
است، بی آنکه
تغییر کیش داده
باشد. کسی است
که با ورود بیاجازه
به بهشتها،
تکامل یافته
است. نیچه به
انفجار این
بهشتها که
ناشی از حدت و
شدت از سوی
انسان است
ضربهی خسارتباری
را وارد میآورد.
این انسان از
نگاه مذهب (و حتی
از نظر نیچه)
گناهکار است و
گناهکار باقی خواهد
ماند[19].
چگونه ما میتوانیم
این نقل قول
نسبتا مبهم را
تفسیر کنیم؟ یک
خوانش میتواند
به شرح ذیل
باشد که:
ابرانسان فقط گستاخی
به خدا، ارادهی
به قدرت و
توسعهی پایانناپذیر
مذهب سرمایهداری
را تشدید میکند.
او گناه و
ناامیدی
انسانها را به
چالش نمیگیرد،
بلکه آنها را
به سرنوشت خویش
رها میکند.
این فقط تلاش
دیگری است
توسط افرادی
که خود را
استثنائی میدانند،
یا تلاشی است
توسط یک نخبهی
اشرافی جهت
فرار از حلقهی
آهنین مذهب
سرمایهداری
که در حقیقت و
سرانجام به
بازتولید
مذهب سرما یهداری
منتهی میشود.
این فقط یک
فرضیه است، و
من باید اقرار
کنم که این
قسمت از نقد
نیچه توسط بنیامین
برای من مبهم
است.
3-
سوسیالیسم
مارکس
"از نظر
مارکس، سیستم
سرمایهداری با
حفظ مناسبات
درونی بنا به بهره
و بهرهی مرکب که
محصول schuld بدهی
و گناه (به
ابهام
اهریمنی این
کلمه توجه
کنید) است، به
سوسیالیسم میانجامد.
در در واقع در
این زمان، بنیامین
شناخت چندانی
از کارهای
مارکس نداشت.
او احتمالآ
انتقاد
گوستاو
لندوئراز
عقاید مارکس
را به وام میگیرد:
بعقیدهی این
متفکر
آنارشیست،
آنچه که مارکس
در پی آن است
سوسیالیسم
سرمایهداری (kapitalsozialismus) است.
بطوری که
"سرمایهداری،
سوسیالیسم را
دراساس از
درون خودش
ایجاد میکند؛
وجه تولید
سوسیالیستی
از درون
سرمایهداری، به
ویژه با تمرکز
تولید و
اعتبار، شکوفا[entblüht] میشود"[20].
اما روشن نیست
چرا بنیامین،
در این زمینه،
به مفهوم schuld که
درهمان زمان
به معنای
"بدهی" و "
گناه " است
رجوع میکند.
به هر صورت،
در نزد او،
سوسیالیسم
مارکس در
محدوده مقوله
مذهب سرمایهداری
باقی میماند که
راه برونرفت
واقعی را
نمایندگی نمیکند.
همانطور که میدانیم
بنیامین در 1924
بعد از
خواندن
کتاب تاریخ
و آگاهی
طبقاتی اثر
جورج لوکاچ (و
البته،
ملاقات با
آزجا لاسز،
کارگردان و
هنرپیشهی تئاتر
شوروی) نظر خود را
در این مورد
بطور بنیادی
تغییر میدهد.
4-
اریک یونگر
و خروج از
سرمایهداری
یا غلبه بر "سرمایهداری
از طریق
مهاجرت" (یونگر
، پولتیک
و متافیزیک، ص
44 ) [21]".
بنیامین
منظورش از
کلمه مهاجرت ((Wanderung "گشتزدن
در جنگلها
نیست" - یکی از
معانی متداول
این کلمه -
بلکه مهاجرت بطور
اخص کلمه است.
اصطلاح،Wanderung der Völker، مورد
استفاده اریک
یونگر به
معنای مهاجرت
مردم است. یونگر
در صفحهی 44
کتاب ذکر شده
توسط بنیامین
چنین مینویسد:
فقط یک
انتخاب منطقی
وجود دارد
بدان معنا که یا
همراهی بدون
اصطحکاک (با
سرمایهداری)،
یا اینکه
مهاجرت مردم... حمله
به "سیستم
سرمایهداری
بنا به منطق،
همواره محکوم
به شکست است... برای
انجام کاری
علیه سرمایهداری،
قبل از هر چیز
لازم است که
قلمرو تاثیر سرمایهداری
را به کناری
گذاشت و آن را
ترک کرد. چرا
که این سیستم
در درون خود
قادر به جذب
هر کنش مخا لف
است.[22]
هدف در
تحلیل نهائی
جایگزینی جنگ
با Völkerwanderung
مهاجرت است. بنیامین
علاقه و
گرایش زیادی
به نظرات
"آنارشیست- متافیزیکی"
اریک یونگر
داشت، چنانکه
اسم او را
چندین بار در نامهنگاریهایش
با شولم (سلام
به عبری) ذکر
میکند. در
هرصورت، ما
نمیدانیم که
آیا بنیامین
"خروج از
قلمرو سرمایهداری"
را شیوهی
مؤثر برونرفت
میدانست یا
نه؟ جستار در
این زمینه
سرنخی به دست
ما نمیدهد[23].
5-
سوسیالیسم
رهایی بخش
گوستاو
لندوئر. به
همان گونه که
در Aufruf zum Sozialismus
ارائه شده است.
یک صفحه بعد
از صفحهای که بنیامین
در جستار از
آن نقل قول میآورد،
ما استدلال
پائین را مییابیم:
سوسیالیسم
یک برگشت [یا
تغییر کیش]
است؛ سوسیالیسم
یک شروع جدید است؛ سوسیالیسم
تجدید رابطه
با طبیعت است،
الهامگیری
دوباره روان،
بازیابی رابطهی
انسانی...
سوسیالیستها
میخواهند که
یکبار دیگر
در کمونها
گرد هم آیند.[24]
واژه نامتعارف
Umkehr مورد
استفادهی لندوئر
دقیقا همان
واژهای است
که بنیامین در
نقد نیچه بکار
میگیرد که
ابرانساناش،
تغییرکیشدادن
و تاوان پسدهی
را رد میکند و
بدون تغییر
کیش به بهشت
وارد میشود.
به همین گونه
او این واژه
را در نقد
مارکس بکار میگیرد
که سوسیالیسماش
به باور بنیامین
هیچ چیز نیست
مگر "یک
سرمایهداری
که کیش خود را
تغییر ((
nich umkeher نداده
است ".
معنای
دقیق این
ترمینولوژی
مرموز سیاسی-یزدانشناسانه
یعنیUmkehr چه
میتواند
باشد؟ شاید
کسی فرض را
براین بگذارد
که سوسیالیسم
لندوئر- که
نوعی از "کیشگردانی"
یا "بازگشت"
به طبیعت، به
روابط انسانی
و به زندگی
کمونی را
ایجاب میکند – دریچهی
گریزی است از "خانه
یأس" که هستیاش
را مدیون مذهب
سرمایهداری
است. لندوئر
چندان فاصلهای
با اریک یونگر
ندارد تا به
این باور برسد
که باید قلمرو
سلطه سرمایهداری
را ترک کرد و
به ایجاد کمونهای
سوسیالیستی
در مناطق
روستایی
پرداخت. اما،
از دیدگاه لندوئر
این برنامه با
چشمانداز
انقلاب
سوسیالیستی
تناقضی نداشت:
او بلافاصله
بعد از انتشار
کتابش، در
مقام کمیسر
مردم، به
جمهوری
شورایی مونیخ
در 1919 پیوست که عمری
کوتاه داشت .
تعهدی
شجاعانه که به
قیمت جاناش
تمام شد.
در یک
تفسیر جالب از
مفهومUmkehr در
جستار بنیامین،
نوربرت بولز
این مفهوم را
پاسخی به
استدلال
وِبِر، مبنی
بر اجتنابناپذیری
سرمایهداری
تفسیر کرده
است. از نگاه بنیامین،
کلمهی Umkehr
به معنی توقف
تاریخ است، metanoia ، تاوان پسدهی
تطهیر، و...
انقلاب است [25] .البته،
چون جستاربه
هیچ راه برونرفتی
اشاره نمیکند،
بنابر این،
اینها در سطح
فرضیات باقی
میمانند.
جستار با
بیزاری و
دشمنی آشکار،
منطق بیرحمانه
و "هیولایی" مذهب
سرمایهداری
را مورد تحلیل
قرار میدهد.
در
نوشتههای بنیامین
از دهه 1930 به
بعد، به ویژه
در"Passageenwerk"
عنوان سرمایهداری
به مثابه
مذهب، با نقد
بتوارهگی
کالا و نقد
سرمایه همچون
ساختاری
افسانهای،
جایگزین میشود.
نزدیکی
این دو استدلال
روشن است –
برای مثال،
ارجاع به
نمادهای
مذهبی سیستم
سرمایهداری –
اما تفاوتها
نیز مشهودند:
چارچوب نظری
حالا دیگر
مارکسیستی
است.
به نظر
میرسد که
ناسازهی
وِبِر هم با
فضای تئوریکی
که بعدها بنیامین
ایجاد میکند،
ناپدید میگردد.
اما در تزهای
"در باره
مفهوم تاریخ" (1940)،
ما میتوانیم
آخرین رجوع –
تلویحی اما
براحتی قابل
تشخیص– به
استدلالهای
وبری را
ببینیم . بنیامین
در تز یازدهم
با نقد کیش
کارگر صنعتی
در سوسیالدموکراسی
آلمان مینویسد: "با
کارگران
آلمانی،
اخلاق سرودهشدهی
پروتستان کهن،
رستاخیز خود
را در زیر
پوششی
سکولاریزه
شده جشن میگیرد"[26].
جستار
1921 بنیامین با
الهامگیری از
وبر اما با
فراتررفتن
بسیار زیاد از
تحلیلهای
جامعه
شناسانهی وی
به مجموعهی
روشنفکریای
تعلق دارد که
میتوان آن را خوانش
ضد سرمایهداری
ماکس وبر
نامید. به این
نوع تفسیر، در
اساس میبایست
به عنوان "اختلاس"
خلاقانه
نگریست: نظر
وبر در مورد
سرمایهداری
از ناهمخوانی
معین فراتر
نرفت: آمیزهای
از علم "آزاد
از ارزش"،
بدبینی و
تسلیم. در
عوض، برخی از "پیروان"
ناراضی او،
استدلال های اخلاق
پروتستان
وِبِر را بکار
بردند تا
نظرات ضد
سرمایه داری
تند وتیز و
الهامگرفتهای
از آرمانهای
سوسیال-
رومانتیک به
پرورانند.
اولین
ستاره در این
مجموعه، ارنست
بلوخ است.
بلوخ در
سالهای 14- 1912 د ر
حلقهی دوستان
وبر بود که هر
یکشنبه در
منزل او در
هیدلبرگ،
همدیگر را ملاقات
میکردند.
همانطور که
مشاهده کردیم
این بلوخ بود
که در 1921 در کتاب
توماس مانزر
عبارت "سرمایه
داری به مثابه
مذهب" را
"کشف" کرد – یک
فاجعهی یزدانشناسانه
که او
کالوینیسم را
مسئول آن میشناخت[27].
شاهدی که او
برای پروپا
قرص کردن این
اتهام بدان استناد
میکند کسی
نیست مگر ماکس
وبر. بلوخ مینویسد
در میان
پیروان
کالوینیسم:
به
خاطراحساس
وظیفه تجریدی
به کارکردن،
تولید بطور
منظم و بیرحمانه
بسط مییابد.
از آنجاکه
نزد کالوین،
آرمان فقر فقط
در مصرف دیده
میشود این
امر به شکلگیری
سرمایه کمک میکند.
تعهد به پساندازکردن
و افزودن بر
ثروت که به آن
همچون یک کمیت
مجرد و هدفی
در خود
نگریسته میشود،
باعث توسعه میگردد...
همان گونه که
ماکس وبر بطور
درخشان نشان
داده است،
اقتصاد
سرمایهداری
در توسعه خود
از مسیحیت
اولیه و نیز
از جنبههای
نسبتاً مسیحی
ایدئولوژی
اقتصادی قرون
وسطی، کاملا
آزاد، گسسته
و رها میشود.[28]
در نزد
ارنست بلوخ-
این مارکسیست
خود ویژه و مجذوب
کاتولیکیسم -
تحلیلِ "از
لحاظ ارزشی بیطرفانه"ی
وبر در باره
نقش
کالوینیسم در
برآمد سرمایهداری،
به حمله بیرحمانه
علیه سرمایهداری
و منشاء
پروتستانی آن
بدل میشود.
همانطور
که مشاهده
کردیم، بنیامین
بطور یقین از
کتاب دوست
خود، ارنست
بلوخ، الهام
میگیرد اما
بدون آنکه با
دمسازی او با
"تردیدهای
مسیحیت
اولیه" و یا با
"لحظههای
مسیحیی
ایدئولوژی
اقتصادی
کالوینیسم در
قرون وسطی"
موافق باشد.
به همین گونه
میتوان در فرازهایی
از تاریخ و
اگاهی طبقاتی
اثر لوکاچ،
نقل و قول
هایی را از
وبر یافت که لوکاچ
از آنها در
نقد
مارکسیستی
خود از بیهویت
سازی انسانها
توسط سرمایهداری،
استفاده میکند.
چند سال بعد،
اریک فروم، یک
مارکسیست- فرویدی،
در مقالهای
به سال 1932 به وبر
و سومبارت استناد
میکند تا امر
مسئولیتداشتن
کالوینیسم در
نابودسازی ایدهی
حق ِ برخورداری
از شادمانی که
ویژهگی جوامع
پیشاسرمایهداری
بود -مانند
کاتولیک قرون
وسطی- و
جایگزین کردن
آن با
هنجارهای
اخلاقی
بورژوایی:
یعنی تعهد به
کار، برخورداری
و پساندازکردن
را مردود اعلام
کند[29].
جستار1921
بنیامین
نمونه برجستهای
است از این
زنجیرهی
خوانش
"خلاقانه" که
تماماً بوسیله
متفکرین
سوسیالیست –رمانتیک
آلمانی/یهودی
انجام میگیرد.
اینان از پژوهش
جامعهشناسانهی
وبر و به ویژه
از اخلاق
پروتستان او
همچون سلاحی
برای حمله
تمام عیار به نظام
سرمایهداری،
به ارزشها،
پراتیک و "مذهب"اش
استفاده میکنند[30].
برگرفته
از نشریه شماره
17.1 ماتریالیسم
تاریخی
منابع: