"فردا را
بکار"
بیدارشد
بیدار
خاور
میانه ی بر سر
دزدان
هوار شد
بر سرتک تک
شان
کاخ
ها ی شان
خراب شد
انسان رنج
ـ
بیدارشد.
چشم
گشودتونس ـ به
راه
مصربرزمان
سیاه خندید
پریدازدست
ترس
طلسم
زورشکست
خواب
طولانی!
تمام شد.
= = =
ازدست
ودهان رنجمند
ِ در شب
نشستگان
خورشید ـ طلوع
کرد.
ازیمن
تاالجزایر
گرمایش
را ، یخ
زدگان می
نوشند
و نیرو می
بارند
شب
زمستانی ، دیر
پایده
مالک
ِاردن , هاشمی
ها
یاعربستان
ِ سعودی ها
هنوز در
مغاک خود
همچون موش
کور
تلالودستان
نوررانمی
بینند
ازمیانه ی
شبی چنین بلند
بیل وکلنگ
به دستان
می خواهند
بنای
مکررافرو
ریزند
= = =
ای همنوع
من
خراب کن ـ
خراب
بابیل
وکلنگ
دردهایت
بساط
تحقیر را
کاخ
ِجائر را
ویران کن
در من امید
می کارند
بیل و کلنگ
تو
ای همدرد
من ـ
خراب کن
بنای ظلم
بیل و کلنگ
خواسته های ات
در اراده ی
من راه می
کشند
روز از
توتوان می
گیرد
و من ازتو
از شوق
رهائی تو ـ
می شود
چهره من باز
قلب و دست
شکسته ام
داغ شده
اند
داغ
دستانم
،آغوش به سوی
رهائی
تومی گشاید
تو ترس
رادفن کردی
ازشب
دیگرکسی نمی
ترسد
در هنگامه
ی سپیده دمان!
چه
بردبارانه
کندی
قبر بن علی
و مبارک را
گورخوف را
در آن
ازدحام نبرد
ِدم ـ بدم
خوب کندی!
بیل و کلنگ
ها،
دستان نوع
انسان را
فریاد می
کنند
دستانمان
را دوست دارند
دیگر نمی
خواند آرام
گیرند
می خواهند
خراب کنند و
برخرابه
ها آبادی
سازند
دوست شان
بداریم
این
دوستانمان را
وآواز شان
را بخوانیم
در آغوش
شان بکشیم
بفشاریم
شان محکم ـ
در دستان و
گرم سینه
هامان
گور های
بسیاریست
هنوز
تا کنده
شوند ـ
تیزشان
بداریم
هرقدر هم
بپاید
برخواهیم
کند ـ
ازتن زمین
جامه ی سیاه
ِفقر،
خواهیم
روبید ازدل
زمان ـ
داغ
ِماندگی ،
درچشم
دار
ِتمارزوئی،
در اندیشه
دام ِغفلت
وکپک
هم سنگرمن
تو ومن در
هر کجا که
باشیم
دردمان
یکیست
دلگرمم نمود
ارکستربزرگتان
ترانه
بسرا ئید
سرآغاز
کردگان رهائی
یادمان
دادید ـ
جسارت
نشانمان
دادید
توشه به
راه دادید
من وتو ـ
انسانیت را
نجات
خواهیم داد
آری
شمشیرلازم
نیست
بابیل و
کلنگ ورقص
پیروز می
شویم
همان
برایمان
کافیست
پرگشاده
با شمایان می
رقصیم
بیقراربا
شما سرود می
خوانیم
نجات
زندگی تان را
باشماجشن
می گیریم
آرام
مگیرید
زنهاراز
خوشباوری
هوشیاربمانید
کلنگ
و بیل از دست
ننهید
ما نیزبا
شمائیم وآرام
نمی گیریم
بکارتابکاریم
برزمین
سوخته اعصار
نان و
آزادی را
عشق و
همبستگی را
بیا تا
دردشت ابتکار
بذر کنیم
ناداشته
هایمان را
در این
زمین درد
گلسرخ
بکاریم
ز خون
ِبردگان و
گرسنگان
وبجوئیم
خود را
بیابیم
و
غروررا
درو کنیم
آرزوهایمان
را
از شراب
ِشعور
سیراب و
مست کنیم
وخرافه
رابدور
= = =
چنین
بکاریم آینده
را
با سلیقه
هایمان
تا چونان
بچینیم شان
محصولات
مان را
که
کاشته ایم
برداشت اش
مال ما ست
باج دادن
در این سرای
بی خدائی
کافیست
سفره ها
درهرگوشه
ای از این
سرای درد
خالیست
همرزم
وهمراه آینده
ی من
بیا
چشم طمع
خون آشامان را
سازش
ناپذیر
کورکن
فردا را
بکار
= = = =
بهنام بیست و
پنجم بهمن 89