زلزله؛
مساله ما، نه
مساله طبیعت
گفتگوی فرشاد
اسماعیلی با
ناصر
فکوهی:
آسیب
شناسی فکری یک
«مصیبت طبیعی»
زلزله ای
که در میانه
ماه مرداد ۱۳۹۱ بخش
بزرگی از پهنه
آدربایجان در
ایران را تخریب
کرد و صدها تن
از هم
وطنان ما را
نابود و
هزاران تن بی
خانمان و زحمی
و مصدوم به
جای گذاشت و
پس لرزه های
آن که تا
امروز ادامه
دارد و
بخش بزرگی از
بافت روستایی
را در این
منطقه تخریب
کرده اند و مردم
را همچنان در
ترس و هراس
نگه داشته
اند، ما را وا
می دارد که
حداقل
همبستگی خود
را از طریق
ارائه مطالبی
در این زمینه
نشان دهیم.
انسان شناسی و
فرهنگ بزودی
یک پرونده
اینترنتی
درباره زلزله
آدربایجان
(همچون پرونده
«بم» که
پیشتر منتشر
شده بود) به
انتشار خواهد
رساند. اما
مقالاتی که در
این زمینه
نوشته شده
اند و
به موضوع از
دیدگاهی
فرهنگی نگریسته
باشند در
روزها و هفته
های آینده منتشر
می شوند.
آقای
فکوهی زلزله
به عنوان یک
حادثه ی قهری
چند بار در
ایران اتفاق
افتاده است
زلزله ی طبس،
رودبار، بم و
امسال هم
زلزله ی
آذربایجان. به
نظر شما آیا
آسیب شناسی
مواجه ی انسان
ایرانی با
پدیده ی قهری
ای مثل زلزله
در این سالها
به نظر شما
مشخصه های
متمایزی
داشته است؟
پیش از هر
چیز وظیفه خود
می دانم که به
مردم منطقه و
هم وطنان آذری
همچون سایر
ایرانیان و بازماندگان
این فاجعه
تسلیت گفته و
اظهار همدردی
کنم و از همه
مردم خواهش
کنم که هر چه
در توان دارند
به کار گیرند و به هر
وسیله که تشخیص
می دهند، برای
یاری به اهالی
داغدیده این
پهنه بشتابند.
برخی از تعداد
«نسبتا اندک»
شمار زخمی و
کشته شدگان
سخن گفته اند،
اما باید توجه
کرد که اولا
این شمار حتی
«نسبتا» (به
نسبت شدت
زلزله) اندک نیست،
و ثانیا ولو
اندک هم می
بود، چیزی از
فاجعه و لزوم
کمک رسانی و
اهمیت داشتن
موضوع در سطح
ملی و بین
المللی نمی
کاست، پس هر
گونه کم اهمیت
دادن به این
فاجعه به هر
دلیلی توجیهی
نداشته و نشان
دهنده بی خردی
کسانی است که
دست به چنین
کاری می زنند.
اما در این
گفتگو هدف من
همانگونه که
در پرسش شما
نیز خواسته
شده است،
بیشتر
پرداختن به نوعی
آسیب شناسی
فکری رویکرد
ما نسبت به
مفهوم «مصیبت
طبیعی» و به
ویژه زلزله
است که باید
آن را نه یک
امر
«استثنایی»
بلکه یک پدیده
می توان گفت
«متعارف»
به حساب آورد.
حال اگر
خواسته باشیم
در این گفتگو مسائل
کاربردی،
فناورانه و
اجتماعی
مستقیم مربوط
به زلزله ها
را کنار
بگذاریم و
صرفا به این
اسیب شناسی بپردازیم،
خواهم گفت که
پس از وقوع هر
زلزله در
ایران شاهد
بروز
چند گروه از
گفتمان ها
هستیم که
بررسی و تحلیل
آنها برای این
آسیب شناسی در
این مهلت
کوتاه به نظر
من جالب توجه هستند.
نقطه مشترک
همه این
گفتمان ها، در
تکراری بودن،
موثر نبودن و
سودجویانه
بودن آنها
نسبت به پدیده
ای طبیعی است که حتی نامیدن
آن به عنوان
«مصیبت طبیعی»
بی معنا است، زیرا
در این پهنه
همواره زمین
می لرزیده است
، اینکه ما با
سوء مدیریت و
با بهره
برداری نامناسب
از زمین، خانه
هایمان را با
مصالحی نامناسب
ساخته ایم و
نتوانستیم
فرهنگ زیستگاهی
را که خود
ساخته ایم با
مقتضیات طبیعت
هماهنگ کنیم،
مسئله ما است
و نه طبیعت.
اما اگر به
موضوع گفتمان
ها برگردم: ما
پیش از هر چیز
با نوعی
گفتمان
هشدار دهنده و
اصطلاحا
«فاجعه گرا» (catastrophiste) روبرو
هستیم که عموما
خود را در
قالب گروهی از
گفتمان های
فناورانه
نشان می دهد و
گاه در زبانی
علمی
زیباسازی(eugenized) نیز
شده اند: این
گفتمان ها دائما
تکرار می کنند
که باید در
انتظار زلزله
های بزرگ و وحشتاناک
و به ویژه
زلزله بزرگی
در تهران باشینم
که میلیون ها
کشته به جا خواهد
گذاشت. که
البته امری
شاید محتمل
باشد، اما در
نهایت هیچ
نتیجه ای از
آنها بیرون
نمی آید، جز
همان چیزهایی
که در قوانین
ضد زلزله و ساختمان
سازی وجود
دارد. نکته
جالب توجه در
این گفتمان
ها، بی حاصلی
شان به دلیل
نبودن اندیشه
نقد در آنها
است: هرگز این بحث
به صورتی عمیق
مطرح نمی شود
که چرا در
کشوری با چنین
سابقه ای که به
طور متوسط هر
سه یا چهار
سال یک بار یک
زلزله بزرگ
هزاران نفر را
به کشتن می
دهد،
فناوری هایی
لازم
به اجرا در
نمی آیند و
برخورد ما یا
این پدیده
همچون «پدیده»
ای است که
برای نخستین
بار رخ داده است.
گفتمان
دیگر، به ویژه
در شرایط
کنونی، اما آن
هم با پیشینه
ای طولانی که
از قبل از
انقلاب شروع
می شود و
امروز به
شدیدترین شکل
وجود دارد.
استفاده از یک
پدیده زیست
محیطی به
مثابه یک ابزار
سیاسی به صورت
مثبت ( گفتمان
همبستگی ملی،
همبستگی بین
المللی و ... به
منظور ایجاد
محبوبیت و
پیشبرد اهداف
خود) یا به
صورت منفی (
زیر سئوال
بردن سیستم
های سیاسی به
دلیل عدم
مدیریت مناسب
فاجعه، در
حالی که این
سوء مدیریت
بارها و بارها
در موارد دیگر
مطرح شده و
مدیریت مناسب
یا نامناسب یک
فاجعه لزوما
در یک جهت یا
در جهت دیگر
گویای جیزی
نیست) این نیز
گونه ای
خطرناک از «سیاست
زدگی» است که
در گفتگوهای
پیشین به آن اشاره
کرده ام. این
تمایل که
لزوما
بخواهیم هر چیز
را بهانه ای
کنیم برای
بالا بردن
محبوبیت سیاسی
مان یا تقویت
استدلال های
سیاسی مخالفت
خوانمان،.باز
هم باید تکرار
کردکه حتی در
بدترین شرایط
نیز، همه چیز
لزوما سیاسی
نیست و حوزه
های دیگر
زندگی فراتر
از حوزه سیاسی روابط و
سازوکارهای
خود را بر آن
اعمال می کنند.
گفتمان
دیگر،
مدیریتی است
که من آن را از
گفتمان سیاسی
جدا می کنم،
اما به همان
اندازه تکراری
و غیر مفید می
دانمش، زیرا
بلافاصله سخن
از آمادگی
کامل،
برنامه ریزی،
تشکیل کمیه
های بحران و
غیره می شود،
در حالی که از
همان ابتدا
مشخص می شود
که همه این برنامه
ریزی ها
با کاستی های
بی شمار روبرو
بوده اند.
و
سرانجام،
گفتمانی
رسانه ای که
«مصیبت» را تبدیل
به «نمایش» می
کند و بخش
بزرگی از
رسانه ها را
به خود اختصاص
می دهد. رسانه
هایی که با
عنوان اطلاع
رسانی تمایل
بدان دارند که
خوراکی برای
خوانندگان
خود فراهم
کنند. البته
اینجا همچون
تمام موارد
پیشین ما با
فرایند زیبا
سازی گفتمان
سروکار داریم.
و در شرایطی
که ما کمبود
فضا های آزاد
بیان سروکار
داشته باشیم ،
این امر به
دلایل کژ
کارکردی
تقویت می شود.
آنچه گفته
شد البته بنا
بر مورد،
کاملا قابل انعطاف
است، و
به نظر می رسد
که در زلزله اخیر گفتمان
سیاسی
هژمونیک به
دلیل
وجود بحران
در حوزه خود، تمایل چندانی
به استفاده از
«مصیبت طبیعی»
نداشته است و
حتی بیشتر
تمایل به کم
رنگی آن داشته
زیرا
اطمینانی
برای ایجاد
عوامل
«محبوبیت
سازی» از آن
وجود نداشته
است.
به
نظر شما مواجه
ی انسان امروز
در برابر پدیده
های قهری ای
مثل زلزله
متفاوت شده
است؟، آیا
انسان در
گذشته اندیشه
های متفاوتی
از بلایای
طبیعی داشته
است؟، آیا می توان
گفت این اندیشه
ها در انسان
امروز دچار یک
دگر دیسی یا گسست
شده است و
انسان امروز
درباره ی
حوادث قهری به
شکل دیگری می
اندیشد؟
بدون شک. نخست
آنکه روستا
نشینی شکل
اصلی زندگی
مردمان ما و
همه نقاط جهان
تا دوره ای
متاخر یعنی قرن
نوزده بوده
است. و عموما
مردم آمادگی
بیشتری برای
هماهنگی با
طبیعت داشته
اند. زیرا خود
را برتر از
طبیعت نمی
دانسته اند.
اینکه مردم با
انقلاب
صنعتی
تصور کردند
که با فرهنگ
می توانند بر
طبیعت سلطه
بیابند ، یا
کنش اجتماعی
می تواند کنش
بیولوژیک را
کنترل و در دست
بگیرد یکی از
خطرناک ترین و
پرهزینه ترین
اسطوره هایی
بوده است که
انسان برای
خودش ساخته
است. قدرت
انسان در
برابر قدرت
طبیعت،
به مثابه
قدرت یک مورچه
در برابر قدرت
یک کوهستان
عظیم است و
اینکه مورچه
در ذهن خود تصور
کرده است که
کوه را در دست
خود دارد و می
تواند کنترلش
کند، اسطوره
ای است که
دلیل اصلی اش
توهم
ابزارمند شدن
انسان وو سپس
نوهم فزاینده
فناورانه و
تقویت آن از
طریق
رویکردهای
فلسفی
پوزیتویستی،
یا رویکردهای
جامعه شناسی
کارکردگرایانه
بوده است.
همین امر سبب
شده است که در
سراسر جهان
انسان ها
شهرنشینی و تراکم
بی حد و حصر
یعنی ساخت و
سازهای بی
نهایت را در
همه جا
به شکلی
افسار گسیخته ادامه
داده و خود را
در معرض خطر
نابودی قرار
دهند. در
نهایت این
گونه انسانی
است که در میان
میلیاردها
گونه ای که
کره خاکی به
خود دیده است نسبت به
خود دچار توهم
است، زیرا به
ساختارهای
زبان شناختی
دست یافته است
که ساختارهایی
توهم زا و
اسطوره ساز
هستند.
نیچه
می گوید:" سالم
آن کسیست که
فراموش کرد". به نظر
شما آیا پدیده
های قهری مثل
زلزله می
تواند با
مفهوم
فراموشی
ارتباط بر
قرار کند؟«
فراموشی» یا
«میل به
فراموشی» را
اگر به عنوان
یک مکانیزم
دفاعی در روان
انسان
محسوب کنیم
این مکانیزم
دفاعی
در برابر فجایع
غیر انسانی و
قهری را از چه
زاویه ایی می
شود تحلیل
کرد؟
فراموشی
در آن واحد یک
ساختار بیولوژیک
است که در
جانوران وجود
دارد تا به
آنها امکان
ادامه حیات
بدهد اما در
انسان شکل
حادی به خود
می گیرد زیرا
انسان از خلال
ساختارهای شناختی
و زبان
شناختی، دائما
تلاش کرده و
می کند که
حافظه و
فراموشی را به
کنترل خود در
آورد و
آنها را
وادار به
تبعیت از ساختارهای
اجتماعی و
سیاسی و
اقتصادی بکند
که در نهایت
چیزی جز
ساختارهای
توهم زای زبان
شناختی
نیستند که هر
چند زندگی ما
بدون آنها
امروز ممکن
نیست، اما این
چیزی از
موقعیت توهم
زا بودنشان کم نمی
کند. اینجا من
بحثی روسویی
را دنبال می
کنم، انسانی
که از طبیعت
جدا می شود در
واقع به سوی
مصیبت و
نگونبختی خود
حرکت می کند
اما تلاش دارد
این نگونبختی
را به مثابه قدرت
خود نشان دهد،
قدرتی که وجود
ندارد.
اما همچون
روسو من نیز
معتقدم که این
راه یک طرفه
است بنابراین
باید بتوانیم
آن را با سازش
و هماهنگی با
طبیعت تا حد
ممکن کم خطر
تر برای خود و
برای طبیعت
بکنیم.
حادثه
ی قهری ای مثل
زلزله چقدر می تواند
موجب ایجاد یک
همبستگی
اجتماعی شود
یا به این
قضیه کمک
کند؟، مثلا
زلزله ی اتفاق
افتاده در
آذربایجان
ممکن است موجب
تقویت همبستگی
های قومیتی یا
کم شدن
اختلافات
قومیتی و وحدت
قومیت های
مختلف برای
همیاری به
قربانیان این
حادثه شود و
یک تبادل
قومیتی مثبت
اتفاق بیفتد.
چه پیوندی می
توان بین
حوادث قهری و
مفهوم همبستگی
اجتماعی
ارائه داد؟
چنین
حوادثی را
نباید با این
دیدگاه
نگریست. مسئله
برعکس است. در
واقع اگر
جامعه ای
دارای انسجام
و وحدت و
انضباط و
بکپارچگی
هویتی نسبی و فرهنگ
بالایی از
نفطه نظر
مدنیت باشد،
وقتی با یک
«فاجعه طبیعی»
روبرو می
شود،
بدون شک، نه
فقط به نسبت
تلفات
کمتری خواهد
داشت، زیرا قوانین
و ضوابط و
سازوکارهای
مقابله با آن
حادثه طبیعی
را رعایت کرده
است، بلکه در
مدیریت بحران
و فاجعه نیز
پختگی بسیار
بالاتری از خود
نشان داده و
فرایندهای
بازسازی
فیزیکی و رفع ضربه
های
روانی و
اجتماعی و آسیب
های ناشی از
آن واقعه را
با سرعت و
کیفیت بیشتری
انجام خواهد
داد. در این
زمینه نگاه
کنیم به مثال
هایی نه
چندان
مناسب در
همبستگی
اجتماعی در
کشورهای
مختلف جهان
برای مثال در
زلزله اخیر
ایتالیا(کشوری،
به نسبت
کشورهای غربی،
به شدت غیر
سازمان یافته
و به شدت تحت تاثیر
مافیا در نظام
های سیاسی و
اداری خود)، زلزله
ترکیه در چند
سال گذشته ( که
هنوز از فساد های
مالی در ساخت
و سازها و
فساد سیاسی
رنج می برد) و
کشور خود ما
که مشکلاتش
برای همه مشخص
است، از یک سو
و مدیریت
بحران در
سونامی ژاپن
که برای
جهانیان یک
الگوی شگفت
انگیز بود، از
سوی دیگر.
به نظر من،
ما با موقعیتی
که به عنوان
یک کشور زلزله
خیز داریم
نباید بحث و
گفتگو و تبادل
نطر و
اندیشیدن به
راهارهای
عملی و همچنین
تجزیه و تحلیل
و اندیشیدن
بر دلایل این
گونه ضربه
خوردن های متعدد
و این مدیریت
نامناسب را که
همه نسبت به
آن شاکیند، را
محدود به هر
زلزله ای و
روزها و هفته
های پس از آن
بکنیم. بلکه
باید به طور
دائم این بحث
دامن زده شود
و از
مسئولان
پاسخگویی
خواسته شود.
در عین حال که
انتقاد
در حوزه
سیاسی محدود
نشود بلکه به
حوزه اجتماعی تعمیمی
یافته و
رفتارهای
مردم و روابط
بسیار
نامناسبی را
که در این
گونه بحران ها
از خود نشان
می دهند را
بررسی کنیم.
از زلزله
طبس بیش از سی
سال و از
زلزله بم نزدیک
به ده سال
گذشته است، هر
دو زلزله در
میان صدها
زلزله مرگبار
دیگر در ایران
بیش از ۳۰
هزار کشته به
جا گذاشته
اند. کدام
تحقیق گسترده
اجتماعی
درباره این
زلزله ها که
یکی در زمان
رژیم گذشته و
یکی پس از
انقلاب اتفاق
افتاده، انجام
گرفته که
واقعا
انتقادی
گسترده و جامع نسبت به
کل روابط
انسانی و
مدیریتی ما
انجام داده
باشد و از آن
به نتایجی
گویا رسیده
باشیم. مناسفانه
ما هنوز درگیر
و بندهایی
هستیم که ایدئولوژی
های گوناگون
سیاسی، و
شناخت ناقص و
محدود ما از
تاریخ خود و
از تاریخ جهان
و موقعیت کنونی
خودمان در
جهان کنونی و
از موقعیت
جهان از آنها
رنج می بریم.
بندهایی که ما
را در خود
اسیر خود کرده
اند و فرصت
اندیشیدن واقعی
به مسائل را
به ما نمی
دهند. هر
موضوعی بهانه
ای جدید است
برای
آنکه بیشتر
درون توهم عرق
شویم و تصور
کنیم
حرف خود را
بیشتر به کرسی
نشانده ایم
بدون آنکه به تحلیل
های عمیق
درباره خود
دست بزنیم.
البته به
نظر من برای
آنکه بتوانیم
از این بندهای
ایدئولوژیک و از این
گونه «سیاست زدگی»
در بدترین
مفهوم این
واژه رهایی
بیابیم، نیاز
به گسترش هر
چه بیشتر
فضاهای
دموکراتیک و آزادی
های بیان و
اندیشه و
رسانه ها و نهادهای
هر چه بیشتری
برای این کار
وجود دارد، به
دور از جنجال وجود
دارد تا بتوان
در محیط های
به دور از تنش به
اندیشه عمیق
بر مسائلی به
چنین اهمیتی
پرداخت.
متاسفانه
آسیب شناسی
فکری جامعه ما
در این مورد
همچون سایر
موارد نشان می
دهد که کمبود
این موقعیت ها
به مجموعه
بزرگی از کژکاردکردها
انجامیده است
که در کوتاه
یا درازمدت به
جامعه ما و به
فرایندهای
ذهنی آن و همین
طور به کنش
های اجتماعی
ما به ویژه در
شرایط خطیر و
بحرانی ضربه
می زنند.