یهودیت،
تاریخ، هویتها
صهیونیسم،
اسرائیل،
فلسطین و
قطعاتی از
زندگینامه
مصاحبهی
وبسایت اروپای
متحد بدون مرز
با
میشل لووی یهودی
چپگرای برزیل
ترجمهی:
داریوش راد
ــ
آقای لووی،
شما مردی یهودی
هستید. این هویت
امروز چقدر
برای شما مهم
است؟ ممکن است
کمی از سابقهی
خانوادگی خود
برایمان بگویید؟
میشل
لووی: من به
واقع یهودی
هستم و این هویت
برای من بسیار
مهم است. به
همان اندازه
که هویتهای دیگرم،
برزیلی بودن
(متولد برزیل
که 23 سال اول
عمرم را در آنجا
زندگی کردم)،
فرانسوی بودن
(از 1969 در پاریس
زندگی میکنم)
و انترناسیونالیست
بودن… مذهبی نیستم.
یهودیت برای
من یک تاریخ و
فرهنگ است که
شامل برخی
لحظههای مهم
معنوی سکولاریزه
شده (مسیانیسم،
پیشگوییهای
کتاب مقدس)
است. من همفکری
زیادی با جنبشهای
سوسیالیستی یهودی،
مانند بوند، و
«یهودیان غیریهودی»
(مفهومی که آیزاک
دویچر پیشنهاد
کرد) که
انترناسیونالیست
هستند، مانند
کارل مارکس،
رزا
لوکزامبورگ و
لئون تروتسکی
دارم. من همچنین
قهرمانان قیام
گتوی ورشو و
مبارزان یهودی
جبههی
مقاومت را [در
فرانسه، در
طول جنگ جهانی
دوم]، گروهی
به رهبری میساک
مانوکیان که
در 1944به دست نازیها
تیرباران
شدند، به شدت
ستایش میکنم.
پدر
و مادرم یهودیانی
اهل وین بودند
که با صهیونیسم
وسوسیال
دموکراسی اتریشی
همبستگی
داشتند و در 1934
به برزیل
مهاجرت کردند.
آنها خیلی
مذهبی
نبودند، اما
خانواده
مراسم
هانوکا، پساخ
را جشن میگرفتند
و مانند غالب یهودیان
اروپای مرکزی،
که کاملاً جذب
مذهب شده بودند،
در یوم کیپور
به کنیسه میرفتند.
در خانه آلمانی
حرف میزدیم
که با کلماتی
به زبان ییدیش
آمیخته بود.
پیتر
لووی،
برادرمحبوبم،
و همسرش
سوزانا خیلی
زود در 1954 به
اسرائیل (کیبوتص
برور- چایل)
رفتند و مادرم
پس از مرگ
پدرم در یک
تصادفْ در 1962 به
آنجا رفت.
برای اینکه
کنار خانوادهام
باشم، من نیز
در 1964 به اسرائیل
رفتم، اما در 1968
ترجیح دادم آن
کشور را ترک کنم.
در طی آن چهار
سال در کیبوتص
عین هشوفت
(هاشومر هتسایر)
زبان عبری
خواندم، و در
کیبوتص برو-
چایل رانندهی
تراکتور
بودم، و در
دانشگاههای
اورشلیم و تلآویو
تدریس کردم.
جالب
اینجاست که
در این سالها
در اسرائیلْ
علاقهی
چندانی به یهودیت
نداشتم. تنها
ده سال بعد،
در شهر پاریس،
در حدود 1978،
شروع به تحقیق
در مورد قرابت
انتخابی بین
مسیانیسم یهودی
و آرمانشهریهای
لیبرتارین در
آثار نویسندگان
یهودی اروپای
مرکزی قدیم
مانند مارتین
بوبر، گرشوم
شولم، فرانتس
کافکا، والتر
بنیامین،
ارنست بلوخ، و
دیگران کردم.
این اثر با
عنوان رستگاری
و آرمانشهر
به چندین زبان
منتشر شد.
اگرچه این
کتاب مدال
نقرهای را از
مرکز ملی
پژوهشهای
علمی فرانسه
برایم به
ارمغان آورد،
اما هدف من
آکادمیک نبود
بلکه میخواستم
یک فرهنگ
اومانیستی و
آزادیبخش یهودی،
و نقدی بر
مدرنیته سرمایهداری
و دولت را
مطرح کنم؛ بدیلی
ممکن برای ناسیونالیسم
ارتجاعی و/یا
گرایشهای
مداراناپذیر
مذهبی که در
جامعهی یهودی
فرانسه رشد
کرده بود.
ــ
شما در اسرائیل
زندگی کردید و
از طریق برادر
بزرگترتان
با جنبش صهیونیستی
ارتباط
برقرار کردید.
میتوانید کمی
دربارهی این
تجربه، که بر
کار فکری و
مبارزهگری
سوسیالیستی
شما تأثیر
گذاشت، بگویید؟
میشل
لووی: برادرم
پیتر و همسرش
سوزانا برایم
بسیار مهم
بودند. آنها
را بسیار تحسین
می کردم. پیتر
بود که نسخهای
از مانیفست
کمونیست را به
من داد که تأثیر
عمیقی بر من
گذاشت. در 15
سالگی، حتی در
یک مدرسهی
تابستانی (Machané)
جنبش جوانان
صهیونیست، که
پیتر و سوزانا
در آن شرکت
داشتند و
«درور» نامیده
میشد، شرکت
کردم. من از
درور چیزهای زیادی
دربارهی سوسیالیسم
آموختم، اما خیلی
زود تصمیم
گرفتم که به
اسرائیل
نروم، بلکه در
برزیل بمانم
تا برای تحقق
انقلاب سوسیالیستی
در این کشور
مبارزه کنم.
سپس برادرم به
من پیشنهاد
کرد که با
پائولو سینگر،
رهبر سابق
درور را دیدار
داشته باشم که
سوسیالیسم در
برزیل را
انتخاب کرده
بود. با
پائولو سینگر
دوست شدم و از
طریق او آثار
رزا
لوکزامبورگ
را کشف کردم
که برای زندگی
فکری و سیاسیام
تعیینکننده
بود.
ــ
در حال حاضر،
در برزیل، بحث
داغی در
اردوگاه ترقیخواه
دربارهی
امکانپذیری
«صهیونیسم چپ»
وجود دارد.
کسانی که از ایدهی
صهیونیسم ترقیخواه
یا دستچپی
دفاع می کنند،
صهیونیسم را
جنبش رهاییبخش
ملی یهودیان میدانند.
به نظر شما آیا
این «صهیونیسم
دستچپی» امروز
هم معتبر است؟
میشل
لووی: صهیونیستهای
دستچپیْ صهیونیسم
را جنبش آزادی
ملی یهودیان میدانند
و مخالفان صهیونیسم
آن را یک جنبش
استعماری
مهاجرنشین میدانند.
شاید صهیونیسم
ترکیبی از چند
چیز باشد؟ از
متن یکی از
مخالفان فلسطینی
صهیونیسم، رشید
خالدی، استاد
دانشگاه کلمبیا
در نیویورک،
در مصاحبهی
اخیرش نقل میکنم:
«اسرائیل
بههیچوجه یک
کولونی
مهاجرنشین
معمولی نیست؛
این کشور همچنین
یک پروژهی ملی
است، با ابعاد
مهم کتاب
مقدس، و
پناهگاهی است
برای آزاردیدگان.
هیچ کولونیای
هرگز چنین
پناهگاهی برای
آزاردیدگان
نبوده است.»[۱]
میتوان
استدلال کرد
که در آغاز،
با اعلامیهی
بالفور (1917)، صهیونیسم
یک پروژه
استعماری و
متحد امپریالیسم
بریتانیا بود.
اما در اواخر
دههی 1930،
امپراتوری بریتانیا
جهتگیری خود
را تغییر داد
و با صهیونیستها
مخالفت کرد و
سعی کرد از
ورود یهودیان
مهاجر به فلسطین
جلوگیری کند. یهودیانی
که در این
زمان وارد
فلسطین شدند،
پناهندگانی
از نازیسم، و
پس از سال 1945،
بازماندگان
شوآ ( Shoah)
بودند.[۲] بنابراین
آنها را نمی
توان به عنوان
«مهاجرنشینان
استعماری» تعریف
کرد، چرا که
استعمار به
معنای یک
متروپل است که
مهاجران خود را
به منطقهی دیگری
میفرستد.
فلسطین تا 1948
مستعمرهی
انگلیس بود،
اما یهودیانی
که از اواخر
دههی 1930 به آنجا
آمدند، چیزی غیر
از «مهاجرنشینان
انگلیسی»
بودند. بحث
دربارهی
چگونگی ایجاد
کشور اسرائیل
در عین نادیده
گرفتن شوآ بحثی
بیمعنی است.
متن
جالبی از یکی
دیگر از
مخالفان سازشناپذیر
صهیونیسم،
لئون تروتسکی،
وجود دارد که
وضعیت فلسطین
در 1940 را چنین
تحلیل میکند:
«تلاش برای
حل مسئلهی یهود
از طریق
مهاجرت یهودیان
به فلسطینْ
اکنون به همان
شکل واقعی آن
قابلمشاهده
است: فریبدادن
غمانگیز
مردم یهود.
دولت بریتانیا
که علاقهمند
به جلب حمایت
اعراب است، که
تعداد آنها
از یهودیان بیشتر
است، سیاست
خود را در
قبال یهودیان
به شدت تغییر
داده است، و
در واقع از
قول خود برای
کمک به آنها
برای یافتن
”خانهی واقعی
خود“ در کشوری
خارجی چشمپوشی
کرده است.
تحولات بیشتر
رویدادهای
نظامی میتواند
فلسطین را
کاملاً به تلهای
خونین برای
صدها هزار یهودی
تبدیل کند. هیچوقت
واضحتر از
امروز نجات
مردم یهود با
سرنگونی نظام
سرمایهداری
گره نخورده
است.»[۳]
شما
می توانید
دربارهی این
استدلال بحث
داشته باشید،
اما تروتسکی
تضاد بین امپریالیسم
بریتانیا و
پروژهی صهیونیستی
را میبیند، و
نگرانی واقعی
را نسبت به
سرنوشت جامعهی
یهودی در فلسطین
نشان میدهد.
صهیونیسم
در این زمان (1948-1938)
جنبشی بسیار
ناهمگون بود.
اما می توانیم
حداقل سه جریان
را تشخیص دهیم:
یک
جریان، صهیونیسم
چپ، طرفدار
دولت دوملیتی یهودی-
عربی بود: این
نظریه از آن
بریت شالوم
(اتحادیه
صلح)، مارتین
بوبر، گرشوم
شولم، یهودا
مگنس (رئیس
دانشگاه
اورشلیم) و
جنبش کیبوتص
هاشومر
هتزائر،
هوادار کمونیسم،
بود. این موضع
را حزب کمونیست
یهودی- عربی
فلسطین نیز
اتخاذ کرد.
جریان
دوم، صهیونیسم
«چپ مرکز»،
کارگرگرایی دیوید
بن گوریون،
بود که از تاسیس
کشوری یهودی،
به هر قیمتی،
در بخشی از
فلسطین تاریخی
دفاع میکرد.
جریان
سوم، صهیونیسم
دستراستی،
که ژابوتینسکی
ــ هوادار
موسولینی ــ
تأسیس کرده
بود و میخواست
کشوری یهودی
را از کرانههای
اردن تا دریا
به منطقه تحمیل
کند.
تقابل
بین صهیونیسم
چپ و راست بسیار
واضح بود.
آلبرت اینشتین
و هانا آرنت
طرفدار صهیونیسم
چپ بودند. به
مناسبت سفر
مناخیم بگین،
گماشتهی
ژابوتینسکی،
به ایالات
متحده در
دسامبر 1948، هر
دو همراه با
بیست شخصیت یهودی
دیگر آمریکا بیانیهای
را امضا کردند
که در آن مناخیم
بگین و حزبش
را به عنوان
«آمیختهای از
ناسیونالیسم
افراطی و مذهب
عرفانی و برتری
نژادی، مشابه
دیگر احزاب
فاشیست» محکوم
کردند.
پروژهی
کشور دوملیتی
شکست خورد زیرا
هر دو جامعه
آن را رد
کردند: یهودیان
که عمدتاً از
پروژهی بن
گوریون حمایت
میکردند و
فلسطینیها
در آن زمان به
رهبری مفتی
مسلمان اورشلیم،
یک یهودیستیز
که هوادار نازیسم
در طول جنگ
جهانی دوم
بود. تجزیهی
کشور که در 1947
سازمان ملل
متحد دربارهی
آن تصمیمگیری
کرد، راهحل ایدهآل
نبود، اما تحت
این شرایط
تنها راهحل
ممکن بود.
جنگ
1948 را چگونه میتوان
تعریف کرد؟ از
نظر اسرائیلیها،
این جنگ
استقلال، در
دفاع از جامعهی
یهودی، در
برابر تهاجم
کشورهای عربی
(با حمایت
انگلستان) بود
که تجزیهی
کشور را قبول
نداشتند. از
نظر فلسطینیها
این تجاوزی صهیونیستی
بود که اخراج ۷۰۰
هزار فلسطینی
انجامید، و آن
را نکبه
(فاجعه) مینامند.
هر دو تفسیر
تنها حاوی بخشی
از حقیقت
هستند، اما نتیجه
این شد که
فلسطین تاریخی
بین اسرائیل و
اردن تقسیم
شد، و آوارگان
فلسطینی هرگز
اجازهی
بازگشت پیدا
نکردند.
امروزه،
صهیونیسم دستچپی
در اسرائیل بسیار
حاشیهای
است، و این در
حالی است که
شاگردان
ژابوتینسکی
(نتانیاهو!) همراه
با سایر نیروهای
مرتجع و نوفاشیست
دیگر غالب
هستند. اپوزیسیون
اصلیْ حزب
کمونیست
اسرائیل
(هاداش)، یک
جنبش یهودی-
عربی است که
با استعمار
کرانهی باختری
و تبعیض علیه
فلسطینیهای
شهروند اسرائیل
مخالف است.
ــ
ضدصهیونیسم
معاصر را در بیست
یا سی سال
گذشته چگونه میبینید؟
آیا با دیدگاههایی
که اسرائیل را
یک کولونی
مهاجرنشینهای
سفیدپوست میداند
موافق هستید؟
میشل
لووی: قابلدرک
است که فلسطینیها
صهیونیستها
را همان
«مهاجرنشینهای
سفیدپوست»،
مهاجمان
اروپایی به
قلمروشان تلقی
میکنند… اما
همانطور که
در بالا دیدیم،
داستان از این
کمی پیچیدهتر
است.
بدیهی
است که جنبشهای
ضدصهیونیستی
وجود دارند که
یهودیستیز
هستند: حماس
نمونهی خوبی
است! اما آن
طور که تبلیغات
رسمی صهیونیستی
ادعا میکند،
منطقی نیست که
بگوییم ضدصهیونیسم
ذاتاً یهودستیز
است. گروه یهودی
بوند ضدصهیونیست
بود، اما هیچکس
نمیتواند آن
را به یهودستیزی
متهم کند! همین
امر در مورد
بسیاری از
جنبشهای چپ و
سازمانهای
منتقد یهودی
(صدای یهودی
برای صلح) که
ضدصهیونیستاند
بدون اینکه یهودیستیز
باشند نیز صدق
میکند. شما میتوانید
دربارهی تحلیل
آنها از نقش
اسرائیل و
نظراتشان
دربارهی این
کشمکش بحث کنید،
اما انتقاد از
دولت جنایتکار
نتانیاهو، یا
حتی دولت
اسرائیل به این
معنیْ یهودستیزی
نیست.
بیشک
استدلالهای یهودستیزانه
در جنبشهای
معترض به
اسرائیل و در
همبستگی با
فلسطینیها
ظاهر میشود،
اما بههیچوجه
غالب نیستند.
بهعلاوه
امروزه ما
جنبشهای
راست افراطی،
ضدیهود و حتی
دولتهایی
داریم که از
دولت اسرائیل
حمایت میکنند.
در واقع، آنها
دوست دارند
همهی یهودیان
کشورهای خود
را ترک کنند
تا به اسرائیل
مهاجرت کنند.
باید
از کلیگوییهای
سطحی پرهیز کنیم.
با تحلیل عینی
یک جنبش یا
گفتمان ضدصهیونیستی،
میتوان تأیید
کرد که آیا آنها
یهودیستیزاند
یا نه.
ــ
تاریخ سیاسی
اسرائیل را،
به خصوص از
نظر روابط با
غرب و از منظر
غرب از زمان
جنگ سرد،
چگونه ارزیابی
میکنید؟
میشل
لووی: من نمیتوانم
تاریخچهای
از سیاست
اسرائیل در اینجا
ارائه کنم، یک
کتاب لازم
است… به طور
خلاصه: در 1948
اسرائیل به
عنوان دشمن
امپریالیسم
بریتانیا
ظاهر شد، کشوری
که در آن جناح
چپ با همبستگی
با اتحاد جماهیر
شورویْ نفوذ زیادی
داشت. این امر
حمایت شوروی
را از ایجاد این
دولت در آن
زمانْ توضیح میدهد.
اما اندکی
بعد، دولت
اسرائیل در
جنگ سرد با
آمریکا همسو
شد. از آن لحظه
به بعد (بگوییم
در سال 1950) اسرائیلْ
از منظر ژئوپلیتیک
به عنوان سنگر
«غرب» در منطقه
و متحد بیقیدوشرط
آمریکا ظاهر
شد.
ما
اغلب در بحث
دربارهی
مناقشهی اسرائیل
و فلسطینْ با
دو دیدگاه
افراطی و
متضاد مواجه میشویم
که به نظر ما
از یکدیگر
تغذیه میکنند:
از یک سو،
گفتمان جناح
راستی که از
برتری یهودیان
از نهر تا بحر
دفاع میکنند
و اغلب اخراج
فلسطینیها
را از کرانهی
باختری و نوار
غزه موعظه میکنند؛
از سوی دیگر، یک
گفتمان بیشتر
دستچپی که از
برتری عربـ
فلسطینی از
رودخانه تا دریا
دفاع میکند.
این سناریو را
چگونه ارزیابی
میکنید؟
میشل
لووی: در
واقع، این دو
گفتمانْ حقوق
«ملت دیگر» را
انکار میکنند.
اما نمیتوانم
بگویم که آنها
معادل هستند: یک
استدلال قدیمی
لنینیستی، که
همهی شکلهای
ناسیونالیسم
را رد میکند،
با این وجود بیان
میکند که ناسیونالیسم
سرکوبگران
(در این مورد
دولت اسرائیل)
بدتر از ناسیونالیسم
سرکوبشدگان
است. این را میتوان
در درگیری
کنونی مشاهده
کرد: تروریسم
بدنام حماس،
که بیش از
هزار نفر را
در اسرائیل به
قتل رسانده،
که غالب آنها
غیرنظامی
بودند، به
مراتب کمتر
از تروریسم
نتانیاهو است
که ۴۰
هزار نفر فلسطینی
را، که بیشترشان
زن و کودک
بودند، قتلعام
کرده است.
تا
همین اواخر،
نوعی همدستی
ضمنی بین این
دو «افراط»
وجود داشت:
بمبگذاریهای
انتحاری حماس
در انتفاضهی
دوم به نفع
تصرف قدرت
توسط نتانیاهو
و باند مرتجع
او عمل کرد. و
نتانیاهو چند
سال پیش گفت
که از کمک قطر
به حماس به
عنوان راهی
کارآمد برای ایجاد
تفرقه بین فلسطینیها
و جلوگیری از
ایجاد یک کشور
مستقل فلسطینی
حمایت میکند.
سرزمین
تاریخی فلسطین،
از نهر تا
بحر، سرزمین
مشترک دو ملت
با حقوق برابر
است. هر راهحلی
برای مناقشه
باید به این
حقوق احترام
بگذارد.
ــ
آیا فکر میکنید
غلبه بر این دیدگاههای
دوپاره و
بدخواهانه پیرامون
این کشمکش
ممکن است؟ اگر
بله، به طور
کلی به چه طریق
ممکن است؟
میشل
لووی: پیشنهادهای
مختلفی برای
غلبه بر این
تضاد داده
شده: پیشنهاد یک
دولت، یا دو
دولت، و غیره.
اما به نظرم
نکتهی اساسی
شروع از یک
اصل لنینیستی
است: حق مردم
برای
خودگردانی. هر
پیشنهادی که این
اصل را رعایت
کند به نظرم
مشروع است. در
حال حاضر،
دولت اسرائیل
با اشغال کرانهی
باختریْ حق
خودگردانی
فلسطینیان را
انکار میکند
و روند
استعمار را به
معنای دقیق
کلمه بر این
سرزمین تحمیل
میکند: کلانشهری
که مهاجرنشینها
را به قلمرو
ملتی دیگر می
فرستد.
به
نظرم در حال
حاضر تنها پیشنهادی
که امکان دارد
از حمایت اکثریت
هر دو ملت
برخوردار
باشد، جدایی
بر اساس مرز 1967
خواهد بود. من
میگویم
«امکان دارد»،
زیرا در حال
حاضر نمیدانم
آیا اسرائیلیها
با ترک سرزمینهای
اشغالی
موافقت میکنند
یا خیر. این به
معنای برچیدن
شهرکهای
اسرائیلی در
کرانهی
باختری، به
رسمیت شناختن
اورشلیم به
عنوان پایتخت
مشترک دو
کشور، پایان
دادن به تبعیض
علیه فلسطینیها
در اسرائیل و
غیره است. با
توجه به میزان
بیاعتمادی
متقابل بین دو
ملت راهحل یک
دولت مشترک بهنظر
میرسد غیرواقعی
باشد. مثال
آفریقای جنوبی
چندان مناسب نیست،
زیرا در آنجا
اکثریت 80 درصد
(سیاهپوستان
آفریقایی)
وجود داشت که
در قلمرو فلسطین
تاریخیْ چنین
نیست. اما در آینده،
پس از یک دورهی
گذار، میتوانیم
یک کنفدراسیون
چندملیتی را
با دو جمهوری
خودگردان
تصور کنیم،
همانطور که یوگسلاوی
در زمان تیتو
بود. و شاید
روزی بخشی از
اتحادیهی
جمهوریهای
سوسیالیستی
خاورمیانه
باشد. اما
اکنون خیلی با
آن فاصله داریم…
ــ
اگرچه نمیدانیم
شما تا چه
اندازه
تحرکات داخلی
جامعهی
اسرائیل را
دنبال کردهاید،
اما شاهد رشد
جنبشهای
اجتماعی مهم
ضداشغالگری
و دفاع از همزیستی
بین اسرائیلیها
و فلسطینیها
بودهایم. اینها
جنبشهای چپ و
سوسیالیستیاند
که تقریباً همیشه
یهودیان و
فلسطینیها
آنها را رهبری
میکنند،
مانند جنبش
«کنار هم میایستیم»،
«صلح اکنون» و
«زنان صلح میسازند»،
این پدیده را
چگونه میبینید؟
میشل
لووی: من این
حرکتها را بسیار
مثبت میبینم،
امیدی برای آینده.
میتوان جنبش
«یش گوول»،
سربازانی که
از خدمت سربازی
در سرزمینهای
اشغالی سرباز
زدند، جنبشهای
اعتراضی علیه
دیوار جدایی،
و جنبشهای چپگرای
ضداستعماری
را اضافه کرد.
فراموش نکنیم
که حزب کمونیست
اسرائیل اصلیترین
اپوزیسیون چپ یهودی-
عربی در برابر
دولت جنایتکار
ناتانیاهو و
جنگ نسلکشی
آن علیه فلسطینیان
در غزه و
کرانهی
باختری است.
ــ
از سیاست داخلی
و تاریخ صهیونیسم
سخن گفتیم:
اسرائیل دولتی
بود که بر پایهی
یک جنبش جمعی،
یک اقلیت و تا
حد زیادی مردمی
یا حداقل
مشارکتی بنا
شده بود که بر
روی مزارع جمعی
و تعاونی بنا
شده بود و به
مدت سی سال
جناج چپ حزب
کارگر آن را
اداره میکرد.
اسرائیل در چه
مقطعی یک دولت
دستراستی یا
امپریالیستی
تلقی شد؟ آیا
جایگزینی
وجود داشت؟
میشل
لووی: «مزارع
اشتراکی» ــ کیبوتص
ــ بهرغم
محدودیتهای
خودْ آزمایشی
زیبا در زمینهی
کمونیسم محلی
بودند که مارتین
بوبر در کتاب
خود دربارهی
«مسیرهای
آرمانشهر» آن
را شایانتقلید
دانست. اما
دولت اسرائیل
از ابتدا یک
جامعهی سرمایهداری
بود که در آن
اقلیت فلسطینی
مورد تبعیض
قرار میگرفتند.
جنبههای
اجتماعی که در
دولتهای
کارگر وجود
داشت، قبل از
اینکه بهطور
کامل توسط
دولتهای لیکود
برچیده شود،
بهتدریج از بین
رفت. کیبوتصها
منزوی و تحت
فشار فزایندهی
منطق سرمایهداری
کشور رها
شدند. نمیدانم
آیندهی آنها
چگونه خواهد
بود…
ــ
سیاست اسرائیل
طی 20 سال گذشته
با دورههای
طولانی تحت مدیریت
کادیما/لیکود
(2021-2001 و دوباره 2022)
چرخش شدیدی به
راست داشته
است. به نظر
شما چه عواملی
در این امر
نقش داشتهاند
و راههای جایگزین
برای عبور از
وضعیت فعلی چیست؟
میشل
لووی: در حال
حاضر نمیتوانم
توضیحی برای
هژمونی راست
افراطی
استعمارگر و
نژادپرست (لیکود)
و همکاران
فاشیست فعلی
آن (اسموتریچ
و غیره) ارائه
کنم. اما نباید
فراموش کنیم
که این یک پدیدهی
جهانی است که
در اروپا، آمریکا،
هند و غیره بسیار
تأثیرگذار
است. ناگفته
نماند که
مشابه آن در
جهان اسلام ــ
داعش، ایران،
عربستان سعودی
ــ و در آمریکای
لاتین ــ
بولسونارو، میلی،
و همکاران ــ
نیز وجود
دارد.
مسیرهای
جایگزین؟
فقط مبارزه
ضداستعمارگران
در اسرائیل، و
فلسطینیها.
اما روشهای
مبارزه بسیار
مهم است. تروریسم
ــ حمله به غیرنظامیان
ــ توسط حماس
و دیگر گروههای
فلسطینی به
نفع راست
افراطی در
اسرائیل بوده
است. مقاومت
مسلحانه در
برابر ارتش
اشغالگر
اصولاً مشروع
است، اما در
مورد فلسطین یک
جنبش تودهای
مردمی با
استفاده از
خشونت نمادین
بسیار مؤثرتر
است. انتفاضهی
اول اساساً چنین
جنبشی بود.
نماد آن تصویر
یک پسر فلسطینی
با تیرکمان در
مقابل یک تانک
اسرائیلی بود.
این تأثیر بسیار
زیادی در
سراسر جهان
داشت و حتی در
داخل اسرائیل
همدلی را
برانگیخت. نتیجهی
انتفاضهی
اول تنها پیروزی
سیاسی فلسطینیها
بود که تاکنون
به دست آمده:
توافق اسلو و
تشکیل تشکیلات
خودگردان. پس
از ترور اسحاق
رابین، توافق
اسلو از سوی
دولتهای
کارگری که به
شهرکسازی در
سرزمینهای
اشغالی ادامه دادند،
و به شکلی خشنتر
و مستقیمتر،
از سوی دولتهای
لیکود تهی شد.
امروز چیزی از
این توافق باقی
نمانده است… آیا
یک انتفاضهی
غیرخشونتآمیز
جدید میتواند
به ظهور
دوبارهی
جنبشی صلحطلب
و ضد استعمار
در اسرائیل
کمک کند؟ شاید.
اما بدون یک
اپوزیسیون
داخلی در
اسرائیلْ بعید
است که وضعیت
تغییری کند.
ــ
شما به دو
جنبش بسیار
مهم ضدصهیونیستی
اشاره کردید:
جنبش بوندیست
که از اواخر
قرن نوزدهم در
اروپای شرقی و
روسیه تا زمانی
که توسط استالینیسم
و شوآ خاموش
شد فعال بود و
«صدای یهودی
برای صلح»(JVP) در آمریکا،
جنبشی ضدصهیونیستی
که امروزه به
عنوان نقطه
مرجع برای سایر
جنبشهای
ضدصهیونیستی
در سراسر جهان
عمل میکند.
متذکر میشویم
که تغییرات
چشمگیری بین
آنها نیز به
وجود آمده
است. در حالی
که بوندیستها
ضدصهیونیسم
را بخشی از یک
مبارزهی
بزرگتر میدانستند،
مبارزهی
طبقاتی که باید
در خود روسیه
برپا میشد و
برساختن یک پرولتاریای
انقلابی یهودی،
به نظر میرسد
«صدای یهودی
برای صلح» و
جنبشهای
مشابه اکنون
منحصراً بر
مبارزه با صهیونیسم
تمرکز دارند.
این تفاوت و
از بین رفتن
محوریت
مبارزهی
طبقاتی را در
جنبشهای
ضدصهیونیستی
امروز چگونه
ارزیابی میکنید؟
میشل
لووی: اینها
واقعیتهای
کاملاً
متفاوتی
هستند… بوند یک
حزب سیاسی
مارکسیستی
بود که سعی
داشت پرولتاریای
یهودی ــ
کارگران،
صنعتگران،
دستفروشان خیابانی
و غیره ــ را
در اروپای شرقی
سازماندهی
کند. بدیهی
است که هدف
اصلی آن
مبارزهی
طبقاتی،
مبارزه برای
سوسیالیسم و
حقوق ملی/فرهنگی
قوم یهود بود.
با توجه به اینکه
صهیونیسم قبل
از شوآ در این
کشورها وزن کمی
داشت، ضد صهیونیسم
جنبهی کوچکی
از فعالیت آنها
به شمار میآمد.
«صدای یهودی
برای صلح» یک
حزب سیاسی نیست،
بلکه یک جنبش
اجتماعی حول یک
موضوع خاص است
که مثلاً قابل
مقایسه است با
جنبش «زندگی سیاهپوستان
مهم است». پایگاه
آن را
پرولترها تشکیل
نمیدهند،
بلکه دانشجویان
و یهودیان
طبقهی متوسط
جوان هستند.
برخی از این
جوانان در یک
حزب چپ، مانند
سوسیالیستهای
دموکراتیک
آمریکا که
مدافع مبارزه
طبقاتی است،
فعالیت می
کنند. اما
تمرکز «صدای یهودی
برای صلح»
صرفاً همبستگی
با فلسطینیها
و تجلی یک «صدای
متفاوت یهودی»،
مخالفت با تشکیلات
صهیونیستی و
حمایت بیقید
و شرط آن از
همهی دولتهای
اسرائیل، از
جمله نتانیاهو
جنایتکار
فعلی است.
برخی
از تزهای «صدای
یهودی برای
صلح» را میتوان
موردانتقاد
قرار داد، برای
مثال تعریف آن
از کشور اسرائیل
به عنوان یک
استعمارگر از
1948، یا راهحل
آن برای
مناقشه: تشکیل
یک کشور
دموکراتیک از یهودیان
و فلسطینیها،
«از نهر تا بحر.»
اما جنبش برای
صلح بههیچوجه
نتوانست در
مبارزهی
طبقاتی نقشی
قابل مقایسه
با بوند ایفا
کند. و انتقاد
آن از صهیونیسم
را نمیتوان
به «یهودستیزی»
متهم کرد.
برعکس، وجود
«صدای یهودی
برای صلح» به
مشروعیتزدایی
از شکلهای
خاصی از یهودستیزی
کمک میکند که
همهی یهودیان
را با دولت
اسرائیل
اشتباه میگیرد.
بوند
مسلماً حق
داشت که برای
سوسیالیسم در
لهستان
بجنگد، اما پس
از شوآ، بسیاری
از
بازماندگان یهودی
در اروپای شرقی
تصمیم گرفتند
به اسرائیل
بروند، که
کاملاً قابل
درک است.
ــ
شما در مصاحبهی
خود پیام بسیار
قویای را
مطرح کردید که
عمیقاً با
احساسات من به
عنوان یک یهودی
چپگرا منطبق
است. میخواهم
بدانم آیا این
همان معنایی
است که شما میخواهید
بیان کنید که،
چه در اسرائیل
و چه فراتر از
آن، ما یهودیان
نباید این
واقعیت را
فراموش کنیم
که افق مسیحایی
یهود باید یک
افق رهاییبخش
انترناسیونالیست
باشد؟
میشل
لووی: اگر انبیای
کتاب مقدس را
دوباره بخوانیم،
متوجه می شویم
که مسیانیسم
آنها خصلت
جهانی داشت.
فراخوان
معروف صلحطلب
مسیحایی، «هیچ
ملتی شمشیر را
بر علیه دیگری
بلند نخواهد
کرد و جنگ دیگر
آموزش داده
نخواهد شد» (lo
issa goy el goy herev, ve lo ilmedu od milchama) خطاب به کل
بشریت است. بیتردید،
انترناسیونالیستهای
«یهودی غیریهودی»
که ایزاک دویچر
در مقالهی
معروف خود به
آنها اشاره میکند
ــ رزا
لوکزامبورگ،
لئون تروتسکی
و بسیاری دیگر
ــ خداناباور
بودند و به
سنت مسیانیستی
اشاره نمیکردند.
اما همانطور
که دویچر
اشاره میکند،
انترناسیونالیسم
آنها ریشههای
اجتماعی و
فرهنگی عمیق یهودی
داشت.
در میان
متفکران یهودی
اروپای مرکزی
که من بررسی
کردهام، ما یک
«قرابت انتخابی»
بین مسیانیسم یهودی
و آرمانشهرباوری
لیبرتارین مییابیم.
مثلاً در
نوشتههای
والتر بنیامین،
مسیانیسم و
ماتریالیسم
تاریخی در
مبارزهی
انترناسیونالیستی
علیه فاشیسم
گرد هم آمدهاند.
بنیامین بهرغم
دوستیاش با
گرشوم شولم،
تمایلی به
مهاجرت به
اسرائیل
نداشت و ترجیح
داد در
مبارزات
انترناسیونالیستی
برای سوسیالیسم
در اروپا شرکت
کند، انتخابی
که با جان خود
هزینه کرد.
آنارشیست یهودی
آلمانی
گوستاو
لاندوئر، که
در انقلاب
شورای کارگری
مونیخ در سال 1919
شرکت کرد (و با
شکست انقلاب
توسط ارتش کشته
شد) بر این
باور بود که یهودیان
نقش مسیحایی/انقلابی
بینالمللی
در تاریخ مدرن
داشتند: مأموریت
آنها، وظیفهی
آنها کمک به
تغییر جامعه و
ایجاد یک
انسانیت جدید
بود.
بدیهی
است که سنت مسیانیستی
یهودی نیز
مورد تفاسیر
ارتجاعی و
ظالمانه ناسیونالیستی
بوده است،
مانند بلوک ایمانی
شهرکنشینان
مذهبی صهیونیستی
که کرانهی
باختری را
اشغال کردهاند.
اما ما نباید
سنت مسیانیستی
یهودی را به
دست این
دشمنان بسپاریم…
ــ
شما الاهیات
رهاییبخش و
مسیانیسم یهودی
را بسان جلوههای
مذهبیای
مطالعه کردید
که به دنبال
تحقق آرمانشهر
زمینی و رهاییبخش
بودند. اما
امروزه شاهد
رشد بنیادگراییهای
دینی ــ مسیحی،
یهودی و اسلامی
ــ هستیم که
در جهت مخالف
این عقاید پیش
میروند. آیا
قدرت این بنیادگرایی
امروز بازتابی
از یک دیدگاه
آخرالزمانی نیست
که در بحبوحهی
درک گستردهی
بحران،
فروپاشی و حتی
پایان جهان در
حال افزایش
است؟
میشل
لووی: ما در
واقع شاهد رشد
این بنیادگراییهای
نابردبار هستیم
که میتوان آن
را گونهای
مذهبی از
نوفاشیسم
دانست که در
سطح وسیعی نیز
در جنبشهای
«دنیوی» در حال
توسعه است.
برای مثال، در
فرانسه، نیروی
اصلی نوفاشیسم،
حزب مارین
لوپن، اصلاً
مذهبی نیست. و
در برزیل، مسیحیت
نوپنطیکاستیسم
تنها یکی از
اجزای نوفاشیسم
بولسونارو
است.
آیا
بنیادگراییها
قدرت خود را
از درک بحران
و حتی پایان
جهان میگیرند؟
شاید. اما
بحران اصلی و
تهدید «پایان
جهان» زمان
ما، بحران زیستمحیطی
و تغییرات آب
و هوایی است
که میتواند
در طی چند دهه
بشریت را
عملاً به لبهی
پرتگاه
برساند. با این
حال، ویژگی
مشترک این «نوفاشیسمهای
مذهبیْ» بیعلاقگی
کامل آنها به
بحران آب و
هوا، انکار
خطری است که
نشاندهندهی
آن است، و
مخالفت قاطع
آنها با
هرگونه اقدام
زیستمحیطی
است که آنها
آن را با برچسب
«کمونیسم» رد میکنند.
احساس
میکنم ما
هنوز توضیح
مناسبی برای این
رشد چشمگیر،
در متنوع ترین
کشورهای
جهان، رهبران
و جنبشهای
نوفاشیست،
برخی مذهبی و
برخی دیگر غیرمذهبی،
نداریم. در هر
کشوری میتوانیم
توضیحات خاصی
پیدا کنیم،
اما تحلیلی از
این پدیدهی
جهانی نداریم…
ــ
شما حماس را یک
گروه یهودستیز
میدانید و یهودیستیزی
نیز میتواند
خود را در
قالب ضدصهیونیسم
نشان دهد.
چگونه این نوع
یهودیستیزی
را تبیین یا
درک میکنید
میشل
لووی: اگر
جنبشی مانند
حماس در اسناد
ضدصهیونیستی
خود به پروتکلهای
حکیمان صهیون
استناد کند که
جعل مشهوری از
عوامل تزاریسم
روسیه در آغاز
قرن بیستم
بود، این
آشکارا یهودستیزی
است. «ضدصهیونیستهایی»
که نسلکشی
نازیها علیه یهودیان
را تکذیب یا
«اغراقآمیز» میدانند،
یهودیستیز
هستند. کسانی
که «لابی صهیونیستی»
را به کنترل
بانکها،
مطبوعات و
دولتهای
جهان متهم میکنند،
عموماً یهودیستیز
هستند. «ضدصهیونیستی»
که برای
اعتراض به سیاستهای
اسرائیلْ کنیسه
را با اسپری
شعارنویسی میکند،
یهودستیز
است، و غیره.
استدلالهای
ضدصهیونیستی
دیگری نیز
وجود دارد که
ممکن است
«خارج از
محدوده» آنچه
قابل قبول است
تلقی شود ــ
«اخراج دانشجویان
صهیونیست از
دانشگاهها» یا
«نابودی موجودیت
صهیونیستی
(اسرائیل)» ــ
اما به معنای
دقیق کلمه
لزوماً یهودیستیز
نیستند.
با این
همه، غالب
تظاهرات در همبستگی
با فلسطین، و
علیه سیاست
جنایتکارانه
(اگر نگوییم
نسلکشی) دولت
اسرائیل، نمیتواند
یهودیستیزانه
توصیف شود.
ــ
سرانجام، چه پیامی
برای جوانان،
به ویژه یهودیان
و چپگراها،
که خود را از
نظر فرهنگی با
جامعهی
اسرائیل همهویت
میپندارند،
و برای جوانان
عرب یا غیرعرب،
چپگراها که
با مردم فلسطین
همبستگی
دارند، میدهید؟
میشل
لووی: چپگرا
بودن به معنای
انترناسیونالیست
بودن و تفکر
بر اساس اصول
جهانی است: حق
مردم برای
خودگردانی،
علیه استعمار
و اشغال نظامی
سایر ملل. صلح
عادلانه با
رعایت این
اصول به نفع
اسرائیلیها
و فلسطینی
هاست. در نهایت،
همانطور که
تروتسکی گفت،
تنها با سوسیالیسم،
جهانی بدون
ستم اجتماعی،
نژادی یا ملی
خواهیم داشت.
اما این ما را
از مبارزه برای
راهحلهای
ملموس باز نمیدارد،
این راهحلها
گامی در مسیر
آیندهی سوسیالیستی
هستند.
مایلم
این گفتوگو
را با نقلقولی
از خوزه
کارلوس ماریاتهگی،
انقلابی بزرگ
آمریکای لاتین،
به پایان
برسانم. ماریاتهگی،
که همدردی زیادی
با مردم یهود
داشت، با صهیونیسم
دشمنی نداشت،
اما به مسلک
انترناسیونالیستی
یهودیان
اعتقاد داشت.
او در مقالهای
با عنوان «اسرائیل
و غرب» در 1927
نوشت:
«طرد شدن آنقدر
طولانی بوده
است و قوم یهود
را آنقدر با
ارزش کرده که
دیگر نمیتوانند
به سرزمین
اجدادی خود
قانع باشند و،
به پیروی از
مارکس، آخرین
پیامبر بزرگشان،
وطنشان
همانا جهان
است.»
* مقاله
حاضر ترجمهای
است از
Viewpoints: Judaism,
history, identities, Zionism, Israel, Palestine and autobiographical fragments
که
در این لینک یافته
میشود.
یادداشتها
[1]. Rashid Khalidi, The
Neck and The Sword, Interviewed by Tariq Ali.
[2]. Shoah
(شوآ) واژهای
عبری به معنای
«فاجعه» یا «مصیبت»
است و بهطور
خاص به
هولوکاست
اشاره دارد، یعنی
نسلکشی یهودیان
اروپا توسط رژیم
نازی در جنگ
جهانی دوم. این
اصطلاح در
اسرائیل و در
بسیاری از
متون عبری و
فرانسوی برای
اشاره به
هولوکاست به
کار میرود و در
مقابل واژهی
انگلیسی Holocaust
قرار میگیرد.
[3]. Leon Trotsky, On the Jewish Problem.
لینک
کوتاه شده در
سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-4Ca