بازخوانی
نمایشِ حاکم
از منظری دیگر
امین
حصوری
|
۱.
در
میان نسل جوان
فرهیختهی
امروز، خیلیها
در سطوح مختلف
دستی در نقد
فیلم دارند -و
خیل وسیعتری
هم خوانندهی
جدی نقد فیلم
هستند- اما در
این تبادل
علاقهها و
متنها،
معمولا جاذبهی
اصلی با فیلمهای
مهم و هنری و
یا فیلمهای
پر فروش -و یا
برنامههای
تلویزیونی
پربیننده-
است، نه مثلا
فیلمهایی
مثل آنچه که
تیم مشاوران
محسن رضایی
برای تبلیغات
انتخاباتی
امسال (۱۳۹۲)
او ساخته و پرداخته
کردهاند [۱]
[فیلمی نیم
ساعته که با
وجود یک هفته
بارگذاری در
یوتیوب تا
کنون کمتر از
۴۰۰۰ نفر
بازدید کننده
داشته است].
بنا به
دلایلی که در
ادامه خواهد
آمد دیدن این
ویدئوی
تبلیغاتی را
به همهی
کسانی که
مسایل ایران
را با نگرانی
دنبال میکنند،
پیشنهاد میکنم؛
خصوصا به
آنهایی که
مناظرههای
انتخاباتی
اخیر را با
جدیت دنبال
کردند و حتی
به تحلیل آن
پرداختند. چون
تصور میکنم
در اینجا
عناصر درونماندگار
بیشتری برای
کشف منطق
مناسبات حاکم بر
فضای کنونی
ایران و
احیانا دلایل
بیشتری برای
تکان خوردن و
خشمگین شدن
هست. نیازی به
گفتن نیست که
به رغم اشارهی
بالا، تاکید
خاصی روی
نمونهی محسن
رضایی ندارم،
چون قطعا فیلمهای
تبلیغاتی
سایر
کاندیداها هم
در همین کانتکست
«غنی» خواهد
بود.
۲.
برخی
یادداشتهایی
که در پیوند
با مناظرههای
تلویزیونی
کاندیداهای
ریاست جمهوری
[۲] در فضای
رسانهای/مجازی
منتشر شدهاند
(مثل یادداشتی
از علی
علیزاده [۳])
این ایدهی
مرکزی را پروراندهاند
که تحقیر
کاندیداهای
ریاست جمهوری
در آن برنامه
تلویزیونی،
تحقیر همهی
ملت بود [به
رغم اینکه
اینها
کاندیداهای
مورد قبول ما،
در انتخاباتی
که مورد تایید
ما باشد
نیستند]؛ چرا
که -از دید
آنان- پخش
عمومی این برنامهی
کذایی، با
فروکاستن
جایگاه
نمادین رئیس
جمهور بالقوهی
مملکت، اعلام
علنی آن بود
که بازماندهی
جمهوریت صوری
نظام نیز بر
باد رفته است
و در این میان
صدای قهقههی
«حاکم» از خلال
دقایق مضحک -و
توامان متاثر
کنندهی-این
شوی
تلویزیونی
شنیده میشد.
در سطور پایین
سعی میکنم با
رجوع به برخی
مولفههای درونی
آن مناظرهی
تلویزیونی
(امیدوارم
دوستان منتقد
فیلم جسارت
مرا ببخشند)
در پیوند با
برخی مولفههای
وضعیت
بیرونی، این
تصور را به
چالش بگیرم.
در انتها برای
تاکید بر
اهمیت منظر
نگاه، اشاراتی
به درونمایه
های تصویری
ویدئوی
تبلیغاتی
محسن رضایی
خواهم کرد. و
همهی اینها
در خدمت این
هدف است که -به
سهم خودم- بر این
ضرورت تاکید
کنم که از
آنجا که سیاستورزی
از فهم
انتقادی
وضعیت
انضمامی آغاز
میشود، تا
زمانی که
انتخابات
سرتیتر
خبرهای رسمی و
توجهات عمومی
است، خواهناخواه
باید به فضای
انتخاباتی و
بازشناسی و تعامل
با آن
بازگردیم.
۳.
نخست
باید به دلیلی
ارجاع بدهم که
به زعم من مسلم
بودن تحقیر
عمدی
کاندیداها را
کمرنگ میکند:
برنامهسازان
تلویزیونی -به
نیابت از
حکومت- برای
ایجاد یک شوی
انتخاباتی
جذاب که حضور
همزمان ۸ کاندیدا
را شامل شود،
ناچار بودند
برای مساله محدودیت
زمانی (حوصلهی
مخاطب عام) و
تقسیم زمان
تمهیدی
بیاندیشند، همچنانکه
باید مسالهی
هدایت روال
بحثها در
مسیری عمومی و
با حداقل
جزئیات فنی و
کارشناسی را
مد نظر قرار
میدادند. این
تمهیدات به
ناچار در موجز
بودن پرسشها
و پاسخها و
تعیین وقت
نمایان میشود،
همچنانکه داعیه
بیطرف بودن،
توسل به ابزار
کلیشهای
قرعهکشی را
بدیهی مینمایاند.
و همهی اینها
در مجموع
شباهت این
مناظرهی
انتخاباتی را
به مسابقات
سرگرم کنندهی
تلویزیونی
بیشتر میسازد.
در
اینکه نتیجهی
کار -به سهم
خود- فروکاستن
دگربارهی
جایگاه سیاسی
و شان
اجتماعیِ
نهاد ریاست
جمهوری و
انتخابات
مربوطه در ایران
بود تردیدی
نیست، اما این
فروکاستن یا
تحقیر روندی
بود که قطعا
با این برنامهی
تلویزیونی
کلید نخورد،
بلکه این
برنامه صرفا
یکی از
نمودهای آن
بود -و نه حتی
مهمترین
نمود بیرونی
آن. برجسته
سازی این
برنامه از این
منظر چیزی
نیست جز کمرنگ
کردن آن روندی
که در این نمودهای
متوالی تجلی
مییابد.
بنابراین
تاکید زیاد بر
روی تحقیر
عمدی کاندیداها
صرفا ابزاری
است برای
تسهیل ایجاد
همدلی نسبت به
نتایج ضمنی آن
بحثها.
۴.
بازگردیم
به ساحت فردی
کاندیداها و
بازی شدن (؟) با
هویت انسانی
آنها در این
برنامه. به
نظرم در اینجا
نوع نتیجهگیری
پیش از هر چیز
وابسته به آن
است که از چه منظری
به مساله
نگاه کنیم. بیگمان
هر سطحی از
همذاتپنداری
با این افراد
میتواند به
همان نتیجهگیری
بیانجامد که
عامل تحقیر
شدگی را
برجسته میسازد
(فرضا همذاتپنداری
با دستپاچگی
کاندیداها
هنگام خوانده
شدن نامنتظر
اسامیشان،
یا قطع شدن
زمان صحبتشان
در میانهی
جملهای که به
پایان
نرسیده، و یا
واکنشهای
خرد روانی
آنها در
جایگاه
فرودست نسبت
به اقتدار
مجری برنامه
-که نمادی
واقعی از
اقتدار
حاکمیت بود).
اما پرسش این
است که چرا
این همذاتپنداری
ضروری است؟
آیا حفظ نگاه
انسانیِ برابر
نسبت به همهی
آدمها (فارغ
از باورها و
جایگاه سیاسی
آنها) آن را ایجاب
میکند، یا
ضرورت غرق شدن
در فیلمی که
گویا از پیش
بناست در آن
غرق شویم؟
تصور میکنم
به عکسِ این
رویه،
وفاداری به
شیوهی فاصلهگذاری
با نمایش در
اینحا بهتر میتواند
امکانات نقد
عینی وضعیت را
در اختیار ما
قرار دهد؟
یعنی مشخصا
دیدن نحوهی
بازیِ
کاراکترهایِ
درونیِ هر دو
سوی این نمایش
(با فاصلهگیری
از هر دو). پیش
از اینکه به
نکتهی اخیر
بپردازم
مایلم اشاره
کنم که به
لحاظ روانی حس
مرعوب شدگی
پیشین نسبت به
قدرت مطلق
حاکم (دست مقتدر
در پس صحنهی
نمایش) است که
ما را
ناخواسته به
سمت همذاتپنداری
«انسانی» با
موقعیت کسانی
میکشاند که
«کاندیداهای
ما نیستند» و
ما خود «بر خطاها
و خیانتهای
سیاسی آنها
واقفایم» (؟).
این مرعوب
شدگیِ روانی
از قضا همان
درونمایه
ایست که لاجرم
به قدرت مردم
در تغییر وضعیت
باور جدی
ندارد و در
عوض -در
بهترین حالت-
به شیوههایی
برای بحرانی
شدن شکافهای
بالادست قدرت
نظر دارد.
اما
اگر از
کاندیداها هم
فاصله بگیریم
و آنگاه به
بازی آنها
-صرفا در
محدودهی
همین نمایش
تلویزیونی-
نگاه کنیم، در
مییابیم که
همهی آنها به
رغم اداهای
اعتراضی
مختصر
بلافاصله به
قاعدهی بازی
تن دادند و در
اجرای موثرتر
نمایش کوشیدند
[چون اساسا هر
آن چیزی که
آنها را بدین
صحنه کشاند،
حاصل
روندهایی از
تندادگی
مدام به حاکم
اصلی بود]. هر
یک از آنها با به
کارگیری
محفوظات ذهنی
خود (آمار و
ارقام مبتذلی
دربارهی سیر
عددی تورم،
تولید،
اشتغال و غیره
یا اصلاحاتی
فنی مانند
«منحنی
فیلیپس» و
غیره) تلاش
کردند به طور
قانع کنندهتری
-بهتر از
رقبای خود-
نقش کاراکتر
«کارشناس دلسوز
مردم» را
ایفاء کنند
[مضحک بودن یا
باورناپذیر
بودنِ آن بحث
دیگری است]؛
در عین حال آنها
در تمام طول
نمایش نسبت به
ضرورت پرهیز
از نزدیکی به
محدودهی
مرزهای
ممنوعه کاملا
هوشیار بودند.
بنابراین
کاندیداها در
مجموع بازیهای
چالاکی از خود
به نمایش
گذاشتند که
درست در
چارچوب
انتظارات و
کارکردهای
همین نمایش
تلویزیونی
بود [شاید ذکر
این مثال
دربارهي
پرهیز
آگاهانهی
کاندیداها از
مرزهای
ممنوعه
روشنگر باشد که
به رغم اینکه
محل اصلی
مانور
کلامی/کارشناسی
آنان بر روی
مقولههای
تولید و
اشتغال بود،
هیچ یک از
آنان حتی اشارهی
دوری هم به
روند انحلال
تولید یا
دلایل امتناع
کنونیِ آن در
ایران نکرد -و
صرفا از بایدهای
تجویزی بدون
کمترین ارجاع
تحلیلی به
موانع سخن
گفتند؛ چون در
غیر این صورت
باید از محوریت
واردات در
اقتصاد کشور و
یا کنترل
انحصاری
نهادهای
نظامی و شبه
نظامی یا
وابسته به رهبری
بر منابع ثروت
و مدیریت
اقتصادی
انحصاری آنان
صحبت میشد].
۵.
اما
دربارهی
داعیهی
فروکاستن
جایگاه سیاسی
انتخابات
ریاست جمهوری
در این
برنامه: در
اینجا باید
دید چه المان
ویژهای در
این برنامه
تلویزیونی
مستقیما در
خدمت این هدف
قرار داشته
است؟ رسمیت
بخشیدن به این
امر به واسطهی
پخش سراسری
این برنامهی
نازل (در ژانر
سرگرمی)؟ شاید
حاکمیت با
طراحی این
برنامه
اقتدار خود را
بار دیگر به
رخ کشیده
باشد، اما
باید بر این
نکته تاکید
کرد که خود
این گسست -به
مثابه یک نقطهی
عطف تاریخی-
با کودتای
انتخاباتی
۱۳۸۸ و سرکوبهای
پس از آن به
طور قاطع رقم
خورد. رسمیت
یافتن این
اقتدار
بلامنازع -و
لاجرم تثبیت آن-
درست از جایی
شروع شد که به
محاق رفتن
«جنبش سبز» -به
مثابه یک
ناسازوارهی
الهامبخش
تاریخی- در
دستور کار
قرار گرفت.
سپس در ادامهی
آن، مشارکت در
این انتخابات
از سوی خیل
وسیعی از
نیروهای
سیاسی منتقد/مخالف
وضع موجود به
سان امری عادی
پذیرفته و تبلیغ
شد. به این
ترتیب گسست
تاریخیای که
پس از کودتای
انتخاباتی ۸۸
و خیزش مردمی
متعاقب آن میتوانست
آبستن سیاست
دیگری باشد،
در برابر
داعیهی
«اضطراری
بودنِ» وضعیتِ
امروز به
حاشیه سپرده
شد. با غلبهی
این رویکرد -که
تریبونهای
بیشماری
برای تکثیر
خود در اختیار
داشت- تمام تجربیات
تاریخی پر
هزینهای که
گسست قطعی
حاکمیت از
-رویکرد سابقاش
نسبت به-
جمهوریت نظام
را اثبات میکرد،
در پرانتز
قرار گرفت و
مردم بار دیگر
به پیگیریِ
بازی رسمی
دعوت شدند، بی
آنکه تکیه بر
هیچ مازادی از
خیزش ۸۸ ، وجه
تمایز دور
جدیدِ این بازیها
باشد.
برای
مثال علی
علیزاده -که
در این نوشتار
نوع خوانش او
از آن مناظره ی
تلویزیونی به
عنوان مثالی
شاخص از خوانشهای
متعدد مشابه
به چالش گرفته
شده است-
اخیرا در
یادداشتهای
متعدد خود رای
دادن را کاری
همارز با رای
ندادن معرفی
کرده است
(احتمالا برای
پرهیز از متهم
شدن به نگاه
سطحی یا
جانبدارانه).
فراگیر بودنِ
انگارهی همارزیِ
رای دادن و
رای ندادن در
میان فعالان
سیاسی، که به
طور ضمنی از
احترام به
انتخابهای
فردی و نیز حس
درماندگیِ
کنونیِ مردم
اعتبار میگیرد،
با عادیسازیِ
مقولهی
مشارکت در
انتخابات،
نقطهي آغاز
روند رسمیت
بخشی به این
انتخابات
بوده است. در
اینجا عموما
با تکیه بر
این پیشفرض
بدیهی
انگاشته شده
که «تحریم
انتخابات -به
مثابه یک
رویکرد جمعی-
نه ممکن است و
نه مطلوب»، از
دامن زدن به
گفتارهای
عمومی حول این
پرسش خودداری
شده است که
«چگونه میتوان
بر صحنهی این
انتخابات،
دقیقهی
دیگری از
اعتراض عمومی
(گیریم
نمادین) را تدارک
دید؟». در
مقابل،
آنهایی که بر
ضرورتِ محوری
این پرسش
تاکید داشتند
به جزماندیشی
و نادیده
گرفتن مختصات
وضعیت انضمامی
متهم شدند.
البته میدانیم
که همهی
اینها، با
درجات
متفاوتی از
صراحت و در
پوششهای
استدلالی
متنوع،
تمهیداتی
گفتمانی و رسانهای
بود برای
زمینهسازیِ
عرصهی عمومی
جهت حضور
خاتمی و سپس
رفسنجانی در
انتخابات.
دلیل مشخص این
امر -در شرایط
کنونی-
آن است که
اینک با
نیامدن اولی و
رد صلاحیت
دومی،
گردانندگان
«شورای
هماهنگی راه
سبز امید» و
سرکردگان
«سازمان
مجاهدین انقلاب
اسلامی» در
عیانترین
لحنی که از
خاستگاهها و
تعلقاتِ
سیاسی آنها
انتظار میرود،
از ضرورت
تحریم
انتخابات سخن
میگویند
[طبعا نه به
مثابه یک
راهکار سیاسی
اعتراضی،
بلکه به مثابه
واکنشی
اخلاقی اولیه
به قطعی شدن
حذف
نمایندگانشان][۴]
و [۵]. باید
منتظر ماند و
دید که این
چرخش آشکار از
سوی همراهان
افتخاری جبههی
اصلاحات
چگونه تعبیر
میشود!
بنابر
آنچه که گفته
شد، نشان
دادنِ مواردی
که حاکمیت
اقتدار خود را
به رخ مردم میکشد
کافی نیست،
بلکه شناسایی
مسیری که این
افزایش اقتدار
در طی آن
متحقق شده است
که ضرورت
دارد. نادیده
گرفتن این
مسیر همان
جیزی است که
این قبیل
خوانشها و
موضعگیری را
به رغم دغدغههای
قابل دفاع
آنها، به
دردنالههای
ناپیگیر و غیر
مسئولانه بدل
میسازد.
۶ اما بازگردیم
به محسن رضایی
و ویدئویی از
او که در سرآغاز
این نوشتار به
آن ارجاع داده
شد. کارگردان(ان)
این ویدئو
موفق شدند
تصویری کلی
(در سطح
پدیداریِ صرف)
از مهمترین
مشکلات زیستی
و اجتماعی
مردم فراهم
کنند. این
ناشی از تجربه
و هوشمندی
آنهاست: چون
اگر
کاندیدایی
انتظار اقبال
عمومی دارد،
طبعا نمیتواند
این مشکلات را
انکار کند یا
نادیده بگیرد؛
برعکس، تنها
با بازنماییِ
مشکلات در چارچوبی
«مطلوب»
(واژگونه یا
رازورزانه)
قادر خواهد
بود که تصدیگیری
آینده خود بر
نهاد اجرایی
را به مثابه
حلالمسائل
آن مشکلات
غرضه کند.
دیدن مردمی
که در این
فیلم سیاهی
لشکر خلق و
اجرای این
سناریوی بیشرمانه
واقع شدند
-درست مانند
مردمی که از
سر استیصال به
رای دادن به
کاندیدای
«بهتر» دل میبندد-
تکاندهنده
بود. این فیلم
تبلیغاتی
قطعا یک نمایش
انتخاباتی با
مصارف سیاسی
مشخص است،
اما بر خلاف
آن برنامه
تلویزیونی
(مناظرهی
میان کاندیداها)
در این فیلم
هر دو طرف
ماجرا
بازیگری نمیکنند:
در واقع آن
یکی که
خاستگاهش در
دردمندترین
بخشهای
جامعه است
بازی نمیکند،
بلکه -با
ناامیدی- بخشی
از زندگیاش
را به صحنهی
این بازی میآورد
[پیداست که از
بازیگران
اجاره شده در
این ویدئو حرف
نمیزنم، که
حتی ماهیت کار
آنها نیز قابل
بحث است]. بنابراین
اگر بناست در
این قبیل
نمایشها با
یک طرف ماجرا
همذاتپنداری
کنیم، همان
بهتر که با
این مردم
همذاتپنداری
کنیم که به
واقع یکی از
آنانیم، نه با
آنهایی که سهم
بزرگی در
ایجاد و تثبیت
این وضعیت
داشتند (در
کسوت فرماندهی
دوران جنگ،
وزیر امور
خارجه، رئیس
مجلس و وزیر
نفت و وزیر
مخابرات و
غیره) و اینک
به ضرورت حفظ
جایگاه
سیاسی و
اقتصادیشان،
همان مشی سابق
«خدمتگزاری»
به حاکم را ادامه
میدهند؛ و
البته که در
این مدت راه و
رسم عوامفریبی
را بیشتر
آموختهاند.
به همین ترتیب
آن نمایشهایی
قابلیت
استخراج
روندهای
انضمامی تاریخ
و سیاست را در
اختیار ما
قرار میدهند
که حاکم به
تمامی در
انتخاب همهی
عناصر درونی
آنها دخیل
نبوده باشد؛
بلکه سازندهی
نمایش -به
مثابه بخشی از
پیکر حاکم-
ناچار باشد در
آن از المانهایی
-بیرون از
حوزهی
برسازندهی
خود-استفاده
کند که در
واقع تمامیت
حکمرانی چیزی
جز پنهانسازی
و تحریف
واقعیت آنها
نیست.
با این
حال حتی خوانش
آن مناظرهی
تلویزیونی
نیز به جای
متوسل شدن به
گونهای از
«خوانش
فاجعه»، میتوانست
نوعی
رمزگشایی از
عریانی حاکم
باشد. چون
کاندیداها نه
تنها در جریان
بازیهای خود
در این نمایش،
سرسپردگیِ
مطلقِ خود را
عیان ساختند،
بلکه در دل
تناقضهای بیشمار
خود، به
رساترین شکلی
عجز خود -یا
عجز مکانیزمهای
غالب کنونی-
را در بهبود
جزئی وضعیت
بیان کردند
[مثل این مورد
که همهی آنها
بدون استثنا
برای مبارزه
با بیکاری و
ایجاد اشتغال
و رونق تولید،
به گسترش هر
چه بیشتر مناسبات
اقتصادی
نولیبرالی -که
مسبب وضع
کنونی بوده
است- تاکید میکردند].
به این اعتبار
اگر کاسته شدن
از رازورزیهای
مسلط، نتیجهی
نامنتظر و
مطلوبی از یک
سناریوی
نمایشیِ حکومتی
به شمار
بیاید، باید
ضمن مداخلهگری
فعال در
رمزگشایی از
این رویدادها
و گسترش
اجتماعیِ
افسونزداییِ
همبسته با آن،
از چنین حادثهای
خرسند بود.
خلاصهی
کلام اینکه آن
مناظرهی
تلویزیونی -و
حتی مواردی
جدیتر از آن،
مانند رد
صلاحیت
رفسنجانی-
رونمایی رسمی
از هیچ گسست
سیاسیای
نبود که پیش
از آن در صحن
عمومی -به
بلندترین
صدای ممکن-
متحقق نشده
باشد.
بنابراین
دراماتیزه
کردن این
مسایل، ضمن
متاثر بودن از
روند اخیرِ
زیباییشناسانه
شدنِ ساحت
اکتیویستی -در
سطح الیتی آن-
ناشی از درکی
ناقص (یکسویه)
از روند
تراژیکی است که
بر ما گذشته
است و لاجرم
-ناخواسته- در
خدمت رازورزانه
کردن هر چه
بیشتر فضای
سیاسی و مناسبات
متاخری است که
در آن به سر میبریم.
سخن
پایانی
عرصهی
انتخابات
هنوز به روی
رمزگشایی،
کنش انتقادی
تعاملی و
دخالتگریِ
مستقل ما
گشوده است. اینک
بیش از هر
چیزی، رخدادی
که در ترکیه
میگذرد -به
مثابه برآمدی
از عزم جمعی
مردم- زمینهی
عینی و تاریخی
شگرفی فراهم
آورده است
برای دعوت به
بازنگری
انتقادی در
گفتارهای
فراگیری که
تاکنون کنشهای
غالب سیاستورزی
-در فضای
سیاسی ایران-
را شکل دادهاند.
این مقطع پیشا
انتخاباتی
اگر چه صرفا
بازهی زمانی
محدودی از
پروسهی
مستمر سیاستورزی
را شامل می
شود، اما
نادیده گرفتن
این بازهی
مهم -و نیز
انکار پیوند
ماهوی آن با
رویدادهای
ترکیه- قطعا
خود گواه
روشنی خواهد
بود بر فقر
چشمانداز
کنشگری ما در
بازههای
زمانی آتی.
۱۳ خرداد
۱۳۹۲
توسط: پراکسیس 4 June
2013
http://praxies.org/?p=2112
پانوشت:
[۱] ویدئوی
تبلیغاتی
محسن رضایی
برای
انتخابات ریاست
جمهوری ۱۳۹۲.
[۲] ویدئوی
مناظرهی
تلویزیونی
کاندیداهای
ریاست جمهوری
۱۳۹۲.
[۳] یادداشت
علی علیزاده
درباره
مناظرهی
تلویزیونی
جنجالی
کاندیداهای
ریاست جمهوری.
[۴] بیانیهی
انتخاباتی
«شورای
هماهنگی راه
سبز امید».
[۵] بیانیهی
انتخاباتی
«سازمان
مجاهدین
انقلاب
اسلامی».