مرگ
نولیبرالیسم
و بحران سیاست
غربی
مارتین
ژاک
علیرضا
فدائیپور
نویسنده
این یادداشت
از اولین
افرادی بود که
در دهه ۸۰
میلادی ظهور و
اوجگیری
نولیبرالیسم را
مطرح کرد. وی
اکنون از افول
و سقوط آن خبر
میدهد. اما
بعد از
نولیبرالیسم
چه خواهد آمد؟
با
وجود اینکه،
بحران مالی
۸-۲۰۰۷ بدترین
بحران در نوع
خود از سال
۱۹۳۱ به بعد
تلقی میشود
بازتابهایش
به نحو شگفت
انگیزی
معتدلانه بود.
این بحران،
پایههای
ایدئولوژی
دیرپای
نولیبرال را
مورد چالش
قرار داد. اما
به نظر می رسد
ایدئولوژی
مذکور بدون
آسیبی جدی، مجددا
وارد صحنه شد.
بانکدارها
به قید ضمانت
آزاد و– به
ندرت بانکدارانی
از دوسوی
اقیانوس اطلس–
به جهت جرایمشان
تحت تعقیب
قضایی قرار
گرفتند و
هزینه سوءرفتارشان
از جیب مالیاتدهندگان
پرداخت شد.
سیاستهای
اقتصادی
بعدی، بالاخص
در دنیای
آنگلوساکسون
به نحو
فزایندهای
بر سیاستگزاریهای شکست
خورده پولی
بالاخص از نوع
تسهیلات کمی
استوار شد.
اقتصاد غربی
تا امروز به
مدت یک دهه
بدون چشمانداز
روشنی در افق
آینده دچار
رکود شده است.
نتیجتا
پس از تقریبا
۹ سال در
آستانه درو
کردن محصول
طوفان سیاسی
حاصل از بحران
مذکور قرار
داریم اما
نولیبرالیسم
چگونه
توانسته مدتی
مدید بدون
آسیبدیدن
به بقاء خود
ادامه دهد؟ با
وجود اینکه در
آزمون دنیای
واقعی ناکام
بوده و بدترین
مصیبت
اقتصادی هفت
دهه اخیر را
موجب شد،
همچنان یگانه
گزینه سیاسی و
فکری موجود
محسوب میشود
احزاب راست،
میانه و چپ
همگی در فلسفهاش غرق
شدهاند.
حزب کارگر
جدید یک نمونه
جالب در همین
راستاست،
آنها هیچ شیوه
دیگر فکر یا
عمل را نمیشناسند:
به عبارتی
تبدیل به عقل
سلیم و یا به تعبیر
آنتونیو گرامشی
بدل به هژمونی
شده است اما
این هژمونی
قادر نیست از
آزمون جهان
واقعی سربلند
به درآید.
نخستین
اشارت دال بر
پیامدهای
سیاسی این ایدئولوژی
به نوبه خود
در
برانگیختگی
دیدگاه عمومی
علیه بانکها،
بانکدارها
و سردمداران
تجاری ظهور و
بروز یافته
است. به مدت چندین
دهه تصور میشد این
افراد مرتکب
خطایی نمیشوند:
آنها به مثابه
الگوهای
رفتاری عصر ما
تقدیس میشدند
به صورت بدیهی
به مثابه گرهگشایان
عرصه آموزش،
بهداشت و
درمان و
تقریبا هر
عرصه دیگری
انگاشته میشدند
با این وجود،
هم اکنون
ستاره
اقبالشان همچون
اعتبار طبقه
سیاسی که بدان
تعلق دارند رو
به افول نهاده
است.
تاثیر بحران
مالی این بود
که ایمان و اعتقاد
به “رقابت
درمیان
نخبگان حاکم”
رو به اضمحلال
نهاد. و این
امر مشخصه
آغاز یک بحران
سیاسی
فراگیرتر است.
با اینحال
عوامل بروز
بحران سیاسی
به نحو خیره
کنندهای
در هردوسوی اقیانوس
اطلس آشکار
شده و بسیار
عمیقتر
از آن است که
به سادگی تنها
به بحران
اقتصادی و درد
زایمان وقایع
دهه اخیر
منتسب شود. هسته
اصلی پروژه
نولیبرال که
ریشه آن به
دهه ۱۹۷۰
میلادی و ظهور
سیاسی ریگان و
تاچر برمیگردد.
همانا ایده
بازار آزاد
جهانی از
کالا، خدمات و
سرمایه است.
نظام تنظیم
بانکی کسالتبار در
آمریکا در دهه
۱۹۹۰ و در
بریتانیا در ۱۹۸۶
کنار گذاشته
شد که به
ایجاد شرایط
بحران ۲۰۰۸
منجر شد ایده
برابری مورد
تمسخر واقع و
اقتصاد قطره
چکانی برجسته
شد. دولت به
عنوان مانع
بازار محکوم و
تا حد امکان
ابعاد آن کوچک
تر گردید.
تشویق
مهاجرت،
مقرراتزدایی،
معافیتهای
مالیاتی و چشم
فروبستن به
فرارهای
مالیاتی شرکتها در
دستور کار
قرار گرفت.
باید
خاطرنشان
نمود که برحسب
معیارهای
تاریخی،
دوران
نولیبرال،
آثار خوبی از
خود برجای نگذاشته
است. پویاترین
دوران رشد
اقتصاد غربی
در دوران پس
از جنگ جهانی
دوم مابین
سالیان انتهای
جنگ و آغار
دهه ۷۰ میلادی
است، یعنی
دوران سرمایهداری
رفاه محور و
کینزگرایی که
در آن نرخ رشد اقتصادی
دوبرابر
دوران
نولیبرال از
دهه ۱۹۸۰ به
بعد است.
اما
مصیبتبار
ترین وجه
دوران
نولیبرال رشد
عظیم نابرابری
است تا همین
اواخر این
پدیده به کلی
مغفول واقع
شده بود.
با این وجود
سرعت خارق العاده
رشد نابرابری
آن را بدل به
یکی از مهمترین
مباحث سیاسی
در دو سوی
اقیانوس اطلس
نموده اگرچه
اوضاع آمریکا
به مراتب
دراماتیکتر
بود این
پدیده، موجد
نارضایتی های
سیاسی شد که
امروزه غرب را
فراگرفته است.
با توجه به داده
های آماری،
امری سرگیجه
آور و بهت آور
است که این
امر به مدتی
طولانی
نادیده
انگشاته شده بود
تبیین این
نادیده
انگاری، تنها
میتواند
در گستره وسیع
هژمونی
نولیبرالیسم
و ارزشهای
منتج از آن
نهفته باشد.
هماکنون
واقعیت
عریان،
دکترینهای
این
ایدئولوژی را
به زیر سوال
برده است. در
دوره ۷۲-۱۹۴۸
هربخش از
جامعه آمریکا
افزایشی همسان و
قابل توجه در
استانداردهای
زندگیشان
را تجربه
نمودند اما
بین
سالیان۲۰۱۳-۱۹۷۲
دهک پایین
جمعیت سقوط
درآمد
واقعیشان را
تجربه نمودند
درحالیکه همزمان
دهک بالایی از
این لحاظ از
هر وقت دیگری
بهبود وضع
بیشتری پیدا
کردند. درحال
حاضر در آمریکا
میانگین
درآمد کارگر
مرد تمام وقت،
نسبت به
چهاردهه قبل
پایینتر
است درآمد نود
درصد جمعیت به
مدت سی سال ثابت
بوده است.
اوضاع
در بریتانیا
نیز خیلی
متفاوت نیست و
مسئله بعد از
بحران مالی
جدیتر
شده است بین
۵۶ تا هفتاد
درصد
خانوارها بین
سال های ۲۰۰۵
تا ۲۰۱۴ رکود
یا سقوط درآمد
واقعی را
تجربه نمودند.
دلایل
توضیح این امر
چندان دشوار
نیست عصر جهانی
شدن به نحو
نظام مندی با
غلبه سرمایه
بر کار گره
خورده است:
توافقنامه
های تجاری بین
المللی،
تشویق مهاجرت
در مقیاس کلان
به آمریکا و
اروپا به
تخریب قدرت
چانهزنی
کارگران داخلی
و متعاقب آن،
ناکامی در
بازیابی
کارگران از جا
کنده شده از
جمله این
دلایلاند.
توماس
پیکتی نشان
داد سرمایهداری به
صورت طبیعی در
غیاب فشارهای
شایع به سمت
نابرابری
بیشتر سوق مییابد
دوره مابین
۱۹۴۵ و اواخر
دهه هفتاد
میلادی به
صورت قابل
قبولی بزرگترین این
محدودیتها
اعمال میشد
بعد از
فروپاشی
اتحاد شوروی
شاهد خلاء در
این زمینه
بودیم.
بخش
بزرگی از
جوامع آمریکا
و بریتانیا در
وضعیت شورش به
سر میبرد
که نمودش در
حمایت از
ترامپ و سندرز
در آمریکا و
رای به خروج
از اتحادیه
اروپا در
بریتانیا
دیده میشود
این شورش عامه
مردم، اغلب به
صورتی
انکارآمیز یا
ساده
انگارانه با
برچسب
پوپولیسم
توصیف شده و یا
همانطور
که فرانسیس
فوکویاما در
مقاله اخیرش
که عالی نوشته
شده میگوید:
“پوپولیسم
برچسبی است که
نخبگان سیاسی
به آن دسته از
سیاستهایی
که مورد حمایت
شهروندان
عادی بوده و نتیجتا
مورد علاقه
آنها نیست،
اطلاق مینمایند
«به واقع
پوپولیسم
جنبشی برضد
وضع موجود و
نمایانگر
امری نو بوده
اگرچه این
جنبش درخصوص
آنچه
که با آن
مخالف است در
قیاس با
آنچه
که به دنبال
آن است به
مراتب شفافتر است
این جنبش میتواند
درآن واحد
حائز هر دو
جنبه پیشرو و
ارتجاعی باشد.
خروج
بریتانیا از
اتحادیه
اروپا یک
نمونه کلاسیک
از چنین
پوپولیسمی
است که به
واژگونی یکی
از پایههای
سیاست
بریتانیا از
۱۹۷۰ به بعد
انجامید. شورشی
از سوی آنها
که تصور میکردند
بازنده و کنار
گذاشته شدهاند،
همانها
که
استانداردهای
معیشتیشان
از ۱۹۸۰ به
بعد ثابت بوده
یا دچار نقصان
شد آنها که
احساس میکردند به
دلیل سیاستهای
مهاجرتی دچار
ازجاکندگی
شده و
کنترلی بر
اوضاع
اطرافشان
نداشته و با
ناامنی فزاینده ای
در بازار کار
مواجهاند
این شورش،
نخبگان حاکم
را فلج میسازد.
نخست وزیری
کنار گذاشته و
نخست وزیر
دیگری در راس
قرار میگیرد
و در تاریکی
محض در جستجوی
راه نجاتی میگردد.
موج
پوپولیسم
مشخصه بازگشت
عنصر طبقه به
عرصه سیاست هم
در بریتانیا و
هم در آمریکا
به ویژه در
آمریکا است.
دههها
بود که مفهوم
طبقه کارگر در
گفتمان سیاسی
آمریکایی به
حاشیه رانده
شده بود. اغلب
آمریکائیان
خود را به
عنوان طبقه
متوسط تعریف
مینمودند
در سال ۲۰۰۰
طبق نظرسنجی
گالوپ تنها ۳۳درصد
آمریکائیان
خود را متعلق
به طبقه کارگر
میدانستند
در ۲۰۱۵ این
میزان به ۴۸
درصد یعنی تقریبا
نیمی از جمعیت
رسید.
رای به
خروج
بریتانیا از
اتحادیه
اروپا هم
عمدتا یک شورش
طبقه کارگر
بود. اکنون در
هر دو سوی
اقیانوس اطلس
عاملیت طبقه
در مواجهه
مجدد در قالب
ظهور طیف
جدیدی از هویتها و
مباحث که از
جنسیت و نژاد
گرفته تا محیط
زیست و جهتگیری
جنسی شامل میشود به
عرصه
بازگشته،
بازگشت مفهوم
طبقه، استعداد
بیمانندی
در تصفیه چشمانداز
سیاسی دارد.
ظهور
مجدد مفهوم
طبقه را نمی
بایستی با
جنبش کارگری
اشتباه
بگیریم این دو
مترادف
یکدیگر نیستند:
این امر در
آمریکا هم به
مانند
بریتانیا
آشکار شده
است. در طی نیم
قرن اخیر
انفکاک فزایندهای بین
این دو در
بریتانیا رخ
داده
است. ظهور
مجدد طبقه
کارگر به
عنوان یک صدای
سیاسی که به
ویژه تجلی اش
در رای به خروج
از اروپا دیده
شد را میتوان
به مثابه
تظاهر هرج و
مرج طلبانه
نارضایتی و
اعتراض همراه
با درک نازلی
از احساس تعلق
به جنبش
کارگری به
خوبی توصیف
نمود.
درهمین
حال نقش حزب
ملی گرای
استقلال
بریتانیا هم –
درقالب بحثهای
مهاجرت و
اتحادیه
اروپا- در شکلدهی به
نگرشهای
جاری به مانند
حزب کارگر مهم
است. در آمریکا
هم ترامپ و هم
سندرز تقریبا
به یک اندازه
تجلی شورش
طبقه کارگر
هستند طبقه
کارگر به هیچکس
تعلق ندارد
جهتگیری
آن برخلاف
آنچه که چپ
دوست دارد
تصور کند
تابعی از
عملکرد سیاسی
است.
عصر
نولیبرالیسم
از دو سو تحت
فشار قرار
دارد، نخست:
با این که نرخ
رشد اقتصادی
آن هیچگاه درخشان
نبوده و به
ویژه در برهه
کنونی کاملا
ناامیدکننده
است، رشد
اقتصادی
اروپا در قیاس
با دوران پیش
از بحران مالی
۲۰۰۷ تنها
اندکی بیشتر
شده است وضعیت
آمریکا قدری بهتر
است اما رشد
اقتصادی آن
نیز کم جان
است، اقتصاددانانی
چون لری سامرز
از چشم انداز
آینده با
عنوان رکود
ابدی یاد میکنند
بدتراز آن اینکه
بهبود
اقتصادی ضعیف
و شکننده بوده
و اعتقاد
عمومی وجود
دارد که ممکن
است بحران
مالی دیگری در
کمین باشد. به
عبارت دیگر،
عصر
نولیبرال،
غرب را به سمت
جهانی مبتنی
بر بحران میکشاند
که ما آخرین
نمونه اش را
در دهه ۱۹۳۰
تجربه کرده
بودیم. با
چنین پیش
زمینهای
شگفتآور
نیست که در
جوامع غربی
اکثریت جمعیت
بر این
اعتقادند که
اوضاع
فرزندانشان اسفناکتر از
خودشان خواهد
بود. مسئله
دوم این است
که بازندگان
دوران
نولیبرال
دیگر بیش از
این آماده
پذیرش سرنوشت
محتومشان
نبوده و در
وضعیت شورش
آشکار به سر
میبرند.
ما شاهد پایان
عصر نولیبرال
هستیم. البته
هنوز مرگش
فرانرسیده
بلکه در مرحله
احتضار به سر
میبرد
درست همانگونه
که دوران
سوسیال
دمکراسی در
دهه ۱۹۷۰ در حال
احتضار بود.
یک
نشانه قطعی
کاهش نفوذ
نولیبرالیسم
همانا خیزش
صداهای
روشنفکری
علیه آن است
از اواسط دهه
هفتاد تا
سراسر دهه
هشتاد طرفداران
بازارآزاد و
سیاستگزاری
های پولی به
نحو روبه رشدی
بر گفتمان
اقتصادی مسلط
بودند اما پس
از بحران مالی
غرب، کانون
مباحث
اقتصادی
عمیقا دچار
دگرگونی شد،
این امر بیش
از همه در
آمریکا آشکار
شده که
اقتصاددانانی
نظیر جوزف
استیگلیتز،
پل کروگمن،
دنی رودریک و
جفری ساکس به
صورت فزایندهای
تاثیرگذار
جلوه کردند
کتاب سرمایهداری در
قرن ۲۱ توماس
پیکتی فروش
همه گیری پیدا
کرد کتاب وی و
نیز آثار تونی
آتکینسون و
انگس دیتون
پرسش از
نابرابری را
در راس عاملیت
سیاسی قرار
دادند در
بریتانیا
هاجون چانگ که
مدتهای
مدیدی در میان
اقتصاددانان
منزوی بود در حال
حاضر اعتباری
به مراتب
بیشتر از
کسانی که معتقدند
اقتصاد شعبه
ای از ریاضیات
است کسب نموده.
در
همین اثناء،
برخی از کسانی
که پیش از این
از هواداران
عمده
نولیبرالیسم
بودند، افرادی
نظیر لری
سامرز و نیز
مارتین وولف نویسنده
فایننشیال
تایمز در برهه
کنونی به منتقدان
شدیداللحن آن
تبدیل شده
اند. در حال حاضر
منتقدان
نولیبرالیسم
در وضعیت
تهاجمی و نولیبرالها و
طرفداران
سیاستگزاریهای پولی
در حال عقب
نشینی به سر
میبرند
در بریتانیا
رسانهها و
میدان سیاسی،
دچار دگردیسی
شده است. برخی
نیز به این
تشخیض رسیدهاند که ما
در انتهای عصر
نولیبرال
قرار گرفتهایم با
این وجود، پیشفرضها و
نگرشهای
قدیمی به
عنوان مثال در
برنامه
روزمره بی بی
سی، در رسانه
های دست راستی
یا در میان
نمایندگان
پارلمانی حزب
کارگر که
همچنان برقرارند،
درپی استعفاء
اد میلیبند از
رهبری حزب
کارگر کسی
تصور نمیکرد جرمی
کوربین در
انتخابات
بعدی، رهبری
حزب را عهدهدار شود.
به گونه ای
بدیهی
انگاشته شده
بود که یک
شخصیت بلری یا
میانه رو شبیه
میلیبند و نه فردی
چون کوربین به
رهبری حزب
برسد. اما روح
زمانه دچار
دگردیسی شده
بود ثبتنام
جوانان در حزب
در مقیاسی بیسابقه،
نشاندهنده
گرایش به تحول
اساسی در حزب
کارگر جدید بود
یکی از دلایل
اینکه چرا چپ
نتوانست به
عنوان رهبر
احساسات جدید
توهمزدایی
شده از طبقه
کارگر مطرح
گردد این است
که اغلب احزاب
سوسیال
دمکرات به
درجات متعدد،
مبدل به شاگردان
نولیبرالیسم
و جهانیشدن
گشتهاند
افراطیترین
صور این پدیده
را در قالب دو
حزب کارگر جدید
بریتانیا و
دمکرات
آمریکا میبینیم
که در اواخر
دهه ۹۰ و
ابتدای دهه
۲۰۰۰ در
موقعیت پیشرو قرار
داشتند که این
ژست در قالب
شخصیت های تونی
بلر و بیل
کلینتون و
مفهوم راه سوم
متجلی میشد.
اما
مطابق
ارزیابی
دیوید مارکند
: اگر قرار باشد
حزب سوسیال
دمکرات
نماینده
محرومین و بازندگان
نباشد پس علت
وجودی آن
چیست؟ میبایستی
خاطرنشان
نمود که حزب
کارگر جدید به
طرد کسانی
پرداخت که به
آنان نیاز
داشت یعنی درست
همان کسانی که
قرار بود
نماینده آنها
باشد عملکرد
بلر در دوران
پس از نخستوزیری
به عنوان
مشاور مالی
جمعی از روسای
جمهور و
دیکتاتورها
به مثابه سنگ
قبری بود که
به مرخص شدن
حزب کارگر
جدید انجامید.
سایر
رقبای مخالف –
برنهام، کوپر
و کندال – نمیانده
تداوم وضع
موجود در حزب
کارگر بودند و
به سادگی توسط
کوربین که
نزدیک به شصت
درصد آرا را
به خود اختصاص
داد جارو شدند
و با این اتفاق
حزب کارگر
جدید به پایان
خود رسید عده
معدودی معنای
اتفاقاتی که
رخ داد را درک
نمودند.
درست
زمانی که حزب
کارگر عمیقا
درگیر برآمدن تاچریسم
و تولد عصری
جدید در اواخر
دهه هفتاد بود
نخبگان حزبی
کنونی قادر
نبودند
بفهمند که
پاردایم
تاچریسم که
آنان در قالب
حزب کارگر جدید
درصدد به آغوش
کشیدن آن
بودند به آخر
کار خود رسیده
است. حزب کارگر
نیز به مانند
دیگران موظف
است طرز فکر
خود را تازه
نماید ثبت نام
گسترده در حزب
به منظور مخالفت
با حزب کارگر
جدید و در
هواداری از
فردی که هرگز
ایده کارگر
جدید را
نپذیرفته و مخالف
شدید تقریبا
کلیه سیاستهای بلر
بود و از
اصالتی
برخوردار که
بلر به کلی
فاقد آن بود
حائز معنای
مشخصی تلقی میشد.
کوربین
محصول دوران
جدید نیست وی
خواهان بازگشت
به سیاست های
اواخر دهه
هفتاد و دهه
هشتاد است و
این امر به
معنای نقطه
قوت او و در
عین حال نقطه
ضعفش است. او
هرگز آلوده به
میراث حزب کارگر
جدید نشد چرا
که اساسا
هیچگاه آن را
نپذیرفته بود
اما به نظر هم
نمی رسد ماهیت
دوران جدید را
درک نموده
باشد خطر در
اینجاست که وی
پاهایش را در
یک محیط سیاسی
سیال و
غیرقابل پیش
بینی و درعین
حال عاری از
هرگونه قطعیت
نهاده است
محیطی که حزب
کارگر خود را
عمیقا متفرق و
ضعیف احساس میکند.
شاید
حزب کارگر در
بحران به سر
ببرد، اما
اوضاع حزب
محافظه کار هم
چندان بهتر
نیست دیوید کامرون
به خاطر
اشتباه
محاسبه و بی
مسوولیتی
عظیم در قضیه
خروج از
اتحادیه
اروپا مقصر
است و در بدترین
شرایط ممکن
مجبور به
استعفاء شد
حزب به نحو
مایوس کنندهای دچار
انشقاق شد و
هیچ ایدهای
دال براینکه
مسیر بعد از
خروج از
اتحادیه چگونه
باشد وجود
ندارد.
طرفداران
خروج از اتحادیه
اروپا تصویر
خوش بینانهای از
کنار رفتن
کشور از بازار
اروپایی و
دسترسی به
بازارهای
جهانی ترسیم
کرده بودند
بدون اینکه
دقیق و با اسم
رسم مشخص کنند
دقیقا کدام
کشورها منظور
نظر آنهاست به
نظر میرسد
نخست وزیر
جدید خصومت بیموردی
نسبت به چین
داشته باشد
چنانچه دولت
نگاه به چین
که بالاترین
نرخ رشد در
جهان را داراست
مدنظر داشته
باشد این
تغییر موضع
چگونه باید
صورت بگیرد؟
خروج
از اتحادیه،
کشور را عمیقا
دچار تفرقه نمود
با این چشمانداز
که اسکاتلند
هم ممکن است
گزینه استقلال
را انتخاب
نماید در همین
اوضاع و احوال
به نظر میرسد
محافظهکاران درک
نازلی از این
واقعیت دارند
که عصر نولیبرال
در حال زوال
است.
در
قیاس با
بریتانیا
روند اتفاقات
در آمریکا
دراماتیکتر و
خیزش دونالد
ترامپ به منظور
کسب نامزدی
جمهوریخواهان
در انتخابات
نمودی از آن
تلقی میشود
پیامی که
ترامپ میرساند
به نحو فوقالعاده
سرراستی در
ضدیت با
«جهانی شدن»
متجلی میشود.
بنا به اعتقاد
وی، منافع
طبقه کارگر به
پای کمپانی
های معظمی که
تشویق به
سرمایهگذاری
در سرتاسر
جهان میشوند
قربانی میشود
چرا که این
امر به از دست
دادن مشاغل
کارگران
آمریکایی میانجامد.
علاوه بر این
وی مدعی است
مهاجرت در مقیاس
کلان ضمن کاهش
قدرت چانه زنی
کارگران آمریکایی
موجبات کاهش
میزان دستمزدهای
آنان را فراهم
ساخته است
بنا به
پیشنهاد وی،
کمپانیهای
آمریکایی میبایستی
وادار به
سرمایهگذاری
در آمریکا
شوند به باور
او توافقنامه
تجاری
آمریکای
شمالی (نفتا)
موجبات صدور
مشاغل از
آمریکا به
مکزیک را
فراهم ساخت.
برهمین مبنا،
چین را نیز به
دزدیدن مشاغل
آمریکائیان
متهم و تهدید
به اعمال
۴۵درصد تعرفه
بر کالاهای صادراتی
از چین نموده
است
ترامپ
در مقابل
جهانی شدن، با
تاکید بر این
شعار که
«آمریکا را در
راس قرار
دهید» گزینه
«ناسیونالیسم
اقتصادی» را
مطرح میسازد
جذابیت او بیش
از هرچیز برای
کارگران سفیدپوست
آمریکایی است
یعنی کسانی که
تا قبل از ترامپ
( و نیز برنی
سندرز) از دهه
۱۹۸۰ میلادی
به این سو
عمیقا به
حاشیه رانده
شده و فاقد
نماینده
سیاسی بیان
کننده
مطالباتشان
بودند با توجه
به اینکه
میزان
دستمزدهای این
قشر در خلال
۴۰ سال گذشته
سقوط نموده
این امر که
چگونه منافع
این قشر از
جامعه در طول
سالیان
گذاشته از سوی
طبقه سیاسی
حاکم نادیده
انگاشته شده
امری حقیقتا
حیرتآور
تلقی میشود،
رای این
کارگران به
حزب جمهوریخواهی
تخصیص مییابد که
مدتهای
مدیدی در
کنترل صاحبان
ثروتهای
کلان و مقامات
وال استریت
قرار داشت که
منافعشان به
عنوان طبقه
حامی جهانی
شدن در مقیاس
کلان در تقابل
مستقیم با
منافع طبقه
کارگر تعریف
میشد
آنها با ترامپ
نماینده خود
را یافتند چرا
که پیروزی
ترامپ به
معنای پیروزی
نامزد جمهوریخواهان
است.
برهانهای
مبتنی بر
ناسیونالیسم
اقتصادی از
سوی برنی
سندرز رقیب
سرسخت هیلاری
کلینتون جهت
نامزدی
دمکراتها
نیز عمیقا
دنبال شد و
شانس پیروز
شدن هم داشت
اما به واسطه
حمایت ۷۰۰
نماینده رده
بالایی که به
نحوی موثر
توسط
بروکراسی حزب
دمکرات
برگزیده شده و
عمیقا حامی
هیلاری کلینتون
بودند از دور
رقابت ها کنار
رفت. دمکراتها نیز
درست به مانند
جمهوریخواهان
مدتهای
مدیدی حامی
سیاستهای
نولیبرال،
راهبرد
طرفدار جهانی
شدن و عدم
مقاومت در
برابر خواستههای
اتحادیههای
تجاری بودند
هم اکنون هر
دو حزب دمکرات
و جمهوریخواه
خود را عمیقا
مابین دو
اردوگاه
طرفداران و
مخالفان
جهانی شدن در
وضعیت قطبی
شده مییابند
وضعیتی کاملا
جدید که از
زمان چرخش به
سمت
نولیبرالیسم
در دوران
ریگان تاکنون
بیسابقه
بوده است.
دیگر شعار
ناسیونالیستی
جذاب ترامپ
یعنی شعار –
آمریکا را
دوباره
قدرتمند کنیم
– موقعیت او را
در حوزه سیاست
خارجی نشان میدهد. او
براین باور
است که تعقیب
پایگاه قدرت بزرگ
تر برای
آمریکا، قدرت
ملی را مضاعف
خواهد نمود. بنا
به استدلال وی
نظام همپیمانان
بین المللی
کشور به گونهای
نامنصفانه
شکل گرفته به
این شکل
که قسمت اعظم
هزینهها
بر دوش آمریکا
سنگینی نموده
و سایر همپیمانان،
همکاری اندکی
از خود نشان
میدهند.
او از ژاپن،
کره جنوبی و
اعضای
اروپایی ناتو
به عنوان
نمونه این امر
نام میبرد.
او در جستجوی
تعادل بخشی
مجدد به این
رابطه و در
صورت عدم
تحقق، خروج از
این
اتحادهاست.
بنا به
استدلال وی در
شرایطی که
کشور در دوران
نزول رشد
اقتصادی قرار
دارد آمریکا
بیش از این
قادر به تحمل
این بار مالی
نخواهد بود به
موازات گرایش
به راست در
سطح جهانی با
توجه به
ویرانی
زیرساختهای
آمریکا معتقد
است که سرمایهگذاری
پولی میبایستی
که در داخل
وطن صورت
بگیرد موقعیت
ترامپ
نمایانگر
نقدی اساسی به
آمریکا به
عنوان قدرت
فائق در جهان
است استدلالهای وی
گسستی عمیق با
سیاستهای
نولیبرالی
دارد که مبتنی
است بر
ایدئولوژی
جهانی شدن در
مقیاس کلان که
از ابتدای دهه
۱۹۸۰ میلادی
به صورت جزم
اندیشانهای
در قسمت اعظم
دوران پس از
جنگ جهانی دوم
بر آمریکا
حکمفرمایی میکرده.
این استدلالها میبایستی
که جدی
انگاشته شود.
این شعارها را
نباید تنها به
دلیل اینکه از
زبان افراد به
خصوصی مطرح میشود
نادیده
انگاشت این
شعارها از سوی
ترامپی که به
چپ تعلق
ندارد
مطرح میشود
او یک
پوپولیست دست
راستی است وی
حملات نژادپرستانه
و بیگانه
هراسانهای
علیه
مسلمانان و
مکزیکیها
ترتیب میدهد.
جذابیت ترامپ
برای طبقه
کارگر
سفیدپوستی
است که تصور
میکند توسط
کمپانیهای
معظم فریب
داده شده و
مهاجرت لاتین
تباران
موجبات
تضعیفش را
فراهم ساخته
همچنین نمایانگر
نارضایتیاش
در قبال سیاه
پوستان
آفریقایی
تباری است که
مدتهای
مدیدی از
جایگاهی
پایینتر
از آنان
برخوردار
بوده و اینک
این وضعیت دچار
دگردیسی شده
است.
آمریکای
تحت قیادت
ترامپ ممکن
است به سمت
اقتدارگرایی
گرایش یابد که
مشخصه آن، سوءاستفاده،
تبعیض،
نژادپرستی،
خودکامگی و زورگویی،
آمریکایی
عمیقا قطبی
شده و دچار
تفرقه خواهد
بود. تهدید وی
مبنی بر اعمال
تعرفه ۴۵درصدی
بر محصولات
چینی چنانچه
در عمل اجرایی
گردد مطمئنا
به تلافی از
سوی چینیها
منجر شده و به
آغاز عصر
جدیدی از
سیاستهای
حمایت از
تولید داخلی
خواهد
انجامید.
ترامپ
ممکن است
بازنده
انتخابات
باشد درست همانطور که
سندرز بازنده
انتخابات
درون حزبی دمکراتها بود
اما این بدان
معنا نخواهد
بود که نیروهای
اجتماعی
مخالف جهانیشدن در
مقیاس کلان، –
و نیز مخالف
مهاجرت نامحدود،
توافقنامههای
تجاری و گردش
آزاد سرمایه-
در استدلال
هایش بازنده
شده و رو به
اضمحلال
خواهد رفت،
ترامپ و سندرز
در خلال بازه
زمانی یک ساله
ای، ماهیت و
مفاهیم
گفتمان رایج
را دستخوش
تحول نمودند. طی
این مدت،
استدلالهای
منتقدین
جهانی شدن در
مقیاس کلان،
با آهنگ
یکنواختی رو
به ریشهدارترشدن
پیش رفته است
به تحقیق،
دوسوم آمریکائیان،
با این گزاره
موافقند که «
نبایستی بیش
از این به
امور بین
المللی
بپردازیم
بلکه بهتر است
به جای آن، بر
معضلات داخلی
خودمان متمرکز
شویم» و مهمتر
از همه اینکه، آنچه
نیروی محرکه
مخالفت با
جهانی شدن در مقیاس
کلان میباشد
همانا ایده
برابری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این
مقاله ترجمهای است از گاردین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته
از :«میدان»
در ۹ شهریور
۱۳۹۵
http://meidaan.com/archive/19774