علی
اشرف
درویشیان در
روزنامه های
داخل کشور
درویشیان،
نویسنده مطرح
متعهد درگذشت
«علیاشرف»
جاودانه شد
شيما
بهرهمند
سوم
شهريور
هزاروسيصدوبيست-
چهارم آبان
هزاروسيصدونودوشش. در
ميانه اين دو
تاريخ علياشرف
درويشيان،
نويسنده
معاصر و راوي
سالهاي ابري
و سلول ١٨ و
آبشوران و
تلخستان،
زيست و قريببه
نيم قرنِ آن
را به روايتِ
روزگار
مردمان فرودست
خطه غرب
پرداخت. او با
نوشتنِ
نخستين داستانهايش
«از اين ولايت»
در سالهاي
نخست دهه
پنجاه،
دستگير شد و
به زندان افتاد
و بعد از اين
در كرمانشاه و
تهران چند بار
ديگر در بند
شد و از معلمي
بركنار،
تااينكه
همزمان با انقلاب
اسلامي با
ديگر
زندانيان
سياسي آزاد شد
و بهقول خودش
«مردم آزادشان
كردند.»
درويشيان در خانوادهاي
تهيدستِ
كارگري در
كرمانشاه بهدنيا
آمد. از پنجسالگي
همراه پدرش به
آهنگري ميرفت،
زماني كه هنوز
پايش به پدال
نميرسيد و
پدر آجر ميگذاشت
زير پايش تا
به دم برسد.
بعد كه مغازه
پدرش از دست
رفت،
شاگردبنا شد،
«سختترين شغل
دنيا». مينشست
زير آفتاب خشت
ميزد و خشتها
پر از تيغ
بوتههاي
بيابان بود و
تمام دستهايش
را زخم ميكرد.
اينها
روايتِ
درويشيان از
روزگار كودكياش
است و بعد هم
كه از اين
زندان به آن
زندان و اخراج
از معلمي... علياشرف
درويشيان يكي
از آخرين
نويسندگان
نسلي بود كه
به «تعهدِ
ادبيات» باور
داشت و داستانهايش
در شمار
ادبيات سياسي
يا اجتماعي
بود و ژانر آن
هم «رئاليسم
اجتماعي». اما
مهمتر از اين
دستهبنديها
طرز زيستِ
درويشيان بود
كه در روزگار
ما ديگر از
سكه افتاده
است. نويسندهاي
متعهد كه
ادبيات را
امكاني براي
مبارزه و تغيير
ميدانست و در
تمام دوران
كارياش
زندگي و
روزگار
پُرفلاكتِ
مردم فرودست
خطهاي از
كشور را تصوير
كرد و تا به
آخر از باورهايش
دست نكشيد.
درويشيان
نويسندهاي
بود كه به مُد
روز كاري
نداشت. در
دوراني كه او
نوشتن آغاز
كرد رئاليسم
اجتماعي و
نوشتن از رنجهاي
فرودستان و
آنان كه صدايي
در گفتمان
غالب نداشتند،
ضرورتي جهاني
بود و او نيز
همرديف با
ديگر
نويسنده/روشنفكران
به اين كار
پرداخت. درويشيان
در تمام عمر
مستقل ماند و
از هيچ نهاد و
دارودستهاي
چشمداشتي
نداشت كه هيچ،
انتخابِ او
بركنارماندن
از مُدها و
منفعتي بود كه
هرازگاهي در دورانِ
گشودگيهاي
اندك سياسي و
فرهنگي پيشكش
ميشد ازسوي
كساني كه در
همين اثنا
جايي براي خود
در نهادهاي
رسمي مييافتند
و در عين حال
سوداي آن
داشتند كه خود
را در نسبت با
جريان روشنفكري
نيز تعريف
كنند و از اين
نَمد نيز كلاهي
نصيب ببرند.
درويشيان اما
اهلِ نشستن بر
سر خوان نعمتي
نبود كه او را
از رسالتي كه
خود براي خودش
تعريف كرده
بود، دور كند.
بگذريم.
علياشرف
درويشيان،
نويسنده
متعهد ادبيات
ايران با
داستانهاي
نخست خود «از
اين ولايت»
چاپ خرداد
١٣٥٢، «آبشوران»
چاپِ ١٣٥٥ كه
بار نخست با
نامِ مستعار
او، لطيف
تلخستاني چاپ
شد، خود را بهعنوان
نويسندهاي
متعهد و در
قالبِ ادبيات
سياسي
شناساند. «همراه
آهنگهای
بابام»، «سلول
١٨»، «كتاب
بيستون» «فصل نان»،
«دُرشتي»،
رمانِ بلند و
دوجلديِ«سالهاي
ابري» ازجمله
آثار داستاني مطرح
اوست.
درويشيان همچنين
در زمينه
ادبيات كودك و
نوجوان نيز
آثار درخوري
دارد:
«روزنامه
دیواری مدرسه
ما»، «کی برمیگردی
داداش جان؟»،
«ابر سیاه
هزار چشم»، «قصههای
آن سالها»
برخي از آثار
او در اين
حوزه است.
درويشيان همچنين
در حوزه نقد و
پژوهش نيز
آثار قابلتاملي
دارد و شايد
از بهترينهاي
او در اين
زمينه «فرهنگ
افسانههای
مردم ایران»،
«فرهنگ کردی
کرمانشاهی:
کردی - فارسی»
است كه روايتِ
گردآوري اين
متلها و افسانهها
هيچ كم از
داستانهاي
او ندارد.
درويشيان
درباره
نويسنده سلف خود
صمد بهرنگي
نیز دو كتاب
درآورده است:
«صمد جاودانه
شد» و «يادمان
صمد بهرنگي».
او همچنين
مجموعه
مقالاتي نيز
دارد كه
آخرينِ آنها
كتابي است با
عنوان «دانه و
پيمانه» كه
همراه رضا
خندان (مهابادي)
اخيرا منتشر
شده است و
شامل
نقدونظراتي
است درباره
رمانها و
داستان كوتاههاي
ايراني و
خارجي كه
عمدتا در دهه
هفتاد در مجلاتي
چون «آدينه» و
«كارنامه» و
«كلك» بهچاپ
رسيدهاند.
تمام اين
نقدها و
انتخاب آثار
براي نوشتن
نقد و نظر نيز
همچون ديگر
آثار درويشيان
از داستان تا
پژوهشها و
نقدها
رويكردي
سياسي و
اجتماعي دارد.
او چندي پيش
در يكي از
آخرين گفتوگوهايش
با عنوان «مثل
خارپشتي در
مشت» گفت كه «به
خيلي از
رؤياهايمان
نرسيديم» اما
معتقد بود
راهي جز اين
نداشتيم. «اگر
هزارسال بعد
هم بميرم و
باز در آن
شرايط زنده
شوم همان
كارها را
خواهم كرد» و
اين پايبندي به
ايدهها
شايد،
بارزترين
خصيصه او بود.
مراسمِ
بدرقه اين
نويسنده فقيد
روز دوشنبه از
منزل ايشان
واقع در كرج
برگزار ميشود
و جزئيات
مراسمِ
خاكسپاري و
يادبودِ ايشان
نيز متعاقبا
اعلام خواهد
شد.
*
برگرفته از
عنوان «صمدجاودانه
شد» اثر علياشرف
درويشيان
شرق
ـ شماره
۲۹۹۷ -
شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
.................................................................................
درگذشت
علي اشرف
درويشيان
مرگ
«داشي»
درپاييز
ندا
آلطيب
غروب
چهارمين روز
آبانماه
ديگر همه ميدانستند
رنج و درد مرد
«سالهاي
ابري» به سر
رسيده است.
همسر و
دوستانش تاييد
كرده بودند كه
مرد نويسنده
آرام گرفته
است و يك مرگ
پاييزي ديگر
رقم خورده بود
و اينبار
فرشته مرگ بر
شانههاي علي
اشرف
درويشيان
نشسته بود.
سالها
با درد و رنج
دمخور بود و
شايد عصر آن
روز پاييزي
دلخوش داشت به
آرامش مرگ و
با همه كودكان
تهيدستي را كه
سالها برايشان
نوشته بود،
خداحافظي كرد
و راهي جهاني
ديگر شد،
جهاني كه ميگويند
جهاني است
بهتر و شايد
كودكان آن
جهان ديگر، غم
و رنج نداشته
باشند و
روزگارشان
شيرين و سبز
باشد و او در
انديشه چنين جهاني
رفت تا لب هيچ.
خبر
خيلي زود پخش
شد و از همان
ساعات اوليه
دوستان
نويسنده و
شاعرش دست به
قلم شدند تا
از نويسندهاي
بگويند كهزاده
سوم شهريور
سال ١٣٢٠ در
كرمانشاه بود.
در
تمام آن سالهاي
كودكي پدرش كه
آهنگر بود و
مشغول كار در
كارگاه، قصهگوي
بدي هم نبود و
با اندك سوادي
كه داشت، براي
پسركش شعرهاي
حافظ و
باباطاهر را
ميخواند ولي
خودش هم ميدانست
مادربزرگ قصهگوي
بهتري است پس
پسر كوچكش را
به مادر سپرد
و مادربزرگ
بود كه روزهاي
كودكي او را
با قصهها و
افسانههايي
از دنياهاي
دير و دور
رنگين ميكرد
و چه كودك قدرشناسي
بود كه بعدها
همه آن افسانهها
را در كتاب
فرهنگ افسانهها
و متلها
گردآوري كرد
تا بماند براي
آيندگان.
به
جز مادربزرگ،
ديگراني هم
بودند كه
داستان ميگفتند
اما تنها
قهرمان كودكياش
مادربزرگ بود
كه قصه ميگفت
و افسانه نقل
ميكرد و پسرك
داستانهاي
مادربزرگ را
بيشتر از همه
دوست ميداشت؛
قصهها را آب
و تاب ميداد.
آرام بود و بيعجله
سر دل راحت
قصه ميگفت،
مثل و
اصطلاحات
محلي را هم
چاشني قصه ميكرد
و عقيده داشت
كه گفتن متل
در روز سبب
كسالت و خستگي
ميشود و
هميشه شبها و
به ويژه پيش
از خواب براي
بچهها قصه ميگفت.
چه
كسي ميدانست
كه پسربچه خود
خيلي زود
تبديل ميشود
به قصهگوي
ديگر خانواده
و براي
خانوادهاش
«امير ارسلان
نامدار» ميخواند.
٩ ساله بود و
شوق قصه گفتن
و قصه شنيدن داشت
و كتاب «امير
ارسلان
نامدار»
نخستين كتابي
بود كه به
خانهشان
رسيد و بهترين
دلگرمي بود در
شبهاي بلند و
سرد زمستان آن
هم زمستان
كرمانشاه.
مانند
تعدادي از
همسالانش بعد
از گذراندن دوره
دانشسراي
مقدماتي،
آموزگاري
پيشه كرد و شد
معلم كودكان
روستاهاي
كرمانشاه،
همان كودكاني
كه هرگز رهايش
نكردند،
هميشه در ذهن
مرد جوان جايي
براي خود باز
ميكردند و
حاضر و ناظر
بودند. او را
از آن كودكان
رهايي نبود،
نميتوانست
بغضهايشان،
اندوهشان،
فقر و نداريشان
و آرزوهاي
كوچك پرپرشدهشان
را از ياد
ببرد.، صورتهاي
رنجكشيدهشان
مدام جلوي
چشمش بود و
صداهاي معصومشان
در گوشهايش.
و
نوشت از همه
اين كودكان چه
بسيار داستانها
نوشت براي
كودكاني ديگر
تا بدانند
زندگي روي
ديگري هم
دارد.
و
درس خواند تا
مقطع
كارشناسي
ارشد كه در
سالهاي پيش
از انقلاب،
مقطع بالايي
بود، در دانشگاه
تهران در مقطع
كارشناسي
ادبيات دانشآموخته
بود و تا
كارشناسي
ارشد رشته
علوم تربيتي
پيش رفت. سالهاي
عجيبي بود. او
كه همواره شوق
خواندن داشت و
ذوق مطالعه،
در تهران بيش
از پيش خواند
از تاريخ
بيهقي، سعدي و
دوباره حافظ.
اما
آن كودكان با
آن نگاه بيقرارشان
باز هم بودند
و او را به
دنياي سياست سوق
دادند و
دنباله
ناگزير
سياست، زندان
بود و او اما
باز هم نوشت.
نخستين
داستانش را در
زندان نوشت در
سال ١٣٥٢ و اين
داستان هرگز
رنگ انتشار به
خود نديد.
او
اما باز هم مينوشت
و نوشت.
اشتياق براي
نوشتن از دوره
نوجواني در او
آغاز شده بود،
همان دورهاي
كه دولت دكتر
مصدق روي كار
بود و مطبوعات
از نعمت آزادي
بهرهمند شده
بودند تا موضوعات
مهم روز را
مطرح كنند و
دامنه اين اشتياق
به معلمان
مدرسه هم رسيد
و موضوعات روز
را به عنوان
موضوع انشاي
دانشآموزان
انتخاب ميكردند
و نويسنده
مورد نظر ما
هم كه عاشق
خواندن و
نوشتن بود.
مينوشت
و كار سياسي
ميكرد، «از
اين ولايت» را
كه نوشت،
مهمان زندان
شد. در فاصله ٧
سال سه بار
راهي زندان
شد. همين زندان
رفتنهاي
پياپي او را
از شغلش محروم
كرد و مشكلاتي
فراوان پيش
رويش گذاشت آن
هم در روزهايي
كه تازه زندگي
مشترك را آغاز
كرده بود با
بانويي كه
نامش شهناز
دارابيان كه
تا سالهاي
سال در كنارش
ماند و شريك
شيرينترين و
تلخترين
لحظههايش. در
سالهاي
دشوار بيكاري
و زندان، ماند
به انتظار همسرش
كه هم نويسنده
بود و هم
پژوهشگر
ادبيات عامه،
هم براي
بزرگسالان مينوشت
و هم براي
كودكان. بانو
در كنار همسرش
ماند و گلرنگ
و بهرنگ و
گلبرگ را
پروراند.
سالهاي
واپسين به
بيماري گذشت و
دشواريهاي
ديگرگونه بر
سر راهش بود.
اما او كه
همواره بر
عقايد خود
ثابت قدم بود،
اين سختيها
را هم تاب
آورد و خم نشد
تا سرانجام
چهارمين روز
ماه آبان،
فرشته مرگ،
ديگر بيتاب
شد و رنج
بيشتر را بر
او طاقت
نياورد. دستش را
گرفت تا كوچههاي
رهايي تا جايي
كه ديگر
كودكانش
محتاج ناني و
لبخندي
نباشند و آفتاب
بيمضايقه بر
آنان بتابد و
روزگارشان را
روشن سازد.
اعتماد
ـ شماره ۳۹۴۰ |
شنبه ۶
آبان۱۳۹۶
..................................................................................
نوشتن
در عمق طبقات
محروم
هوشنگ
مراديكرماني
علياشرف
درويشيان سهم
بسيار بسيار
مهمي در ادبيات
ما داشت. او
نويسندهاي
بود كه توانست
محدوده قلم را
گسترش دهد و در
آثارش به جاي
پرداختن به
كودكان اقشار
مرفه جامعه،
به اعماق
جامعه و طبقات
محروم و فرودست
توجه داشت و
به لايههاي
زيرين اجتماع
نفوذ كرد. او
گستره قلم را
به كودكان
طبقه فرودست جامعه
برد و از
تنهاييها و
رنجها و آلام
اين كودكان
نوشت؛
كودكاني كه
طبيعت و جامعه
هر دو به آنها
ظلم كرده
بودند. او از
كودكان محروم
منطقهاي
مانند
كرمانشاه
نوشت و با به
تصوير كشيدن رنجها
و مشقات آنان،
آثاري ماندگار
در ادبيات ما
خلق كرد. علياشرف
درويشيان
نويسندهاي
است كه هرگز
نميتوانيم
او را از
ادبيات واقعگرايانه
كودكان و
نوجوانان
ايراني حذف
كنيم. او نيز
به شيوه صمد
بهرنگي، قلمش
را به ميان كودكان
فقير و فرودست
برد و از تلخيها
و مرارتهاي
زندگي اين
كودكان سخن گفت
و از اختلافات
طبقاتي نوشت
اما اين به
معناي
آن نيست كه
دنباله رو صمد
بهرنگي بود بلكه
شيوه خاص خودش
را داشت.
درويشيان مهمترين
نويسندهاي
است كه در
همان راهي قدم
گذاشت كه پيشتر
صمد بهرنگي
رفته بود اما
درويشيان به
شيوه خود و به
شكلي قويتر و
واقعيتر آن راه
را ادامه داد.
صمد
بهرنگي،
بنيانگذار
داستاننويسي
درباره
كودكان زجر
كشيده
روستايي و تنهاييها
و دشواريهاي
زندگي آنان
بود و
درويشيان هم
تجربههاي
عملي و زيستي
خود را در
قالب داستانها
و واقعيات
اجتماعي با
قلمي شيرين،
ساده و روان
ماندگار كرد.
من
هرچند دنبالهرو
ايشان نيستم،
اما به شخصه
از آقاي
درويشيان
بسيار آموختم
و ويژگي مشترك
همه
نويسندگاني
مانند ما
پرداختن و
تمركز بر
كودكان طبقات
محروم و
تهيدست است.
همه ما به اين
كودكان و دردها
و رنجهاي
آنان، روياها
و ناكاميهايشان،
آرزوهاي كوچك
و بزرگشان
فكر ميكنيم و
از آنان مينويسيم؛
اما هر يك به
شيوه خود. حرف
و سخنمان
شبيه يكديگر
است ولي ظرف و
قالبمان با
يكديگر
متفاوت است و
شيوه نوشتنمان
متفاوت است.
به
هر روي علياشرف
درويشيان
نويسندهاي
است بسياربسيار
قابل احترام؛
نويسندهاي
كه در كارش
بسيار جدي بود
و كاملا
شجاعانه قلم
زد. او همواره
بر سر عقايدش
ماند و تاواني
سنگين داد اما
هرگز و با
وجود همه سختيها
و مصايبي كه
دچار شد، از
افكار و
عقايدش كوتاه
ننشست. بسيار
مقاوم بود و
محكم مانند
همان كودكاني
كه در كتابهايش
و داستانهايش
از آنان مينوشت.
اعتماد
ـ شماره ۳۹۴۰ |
شنبه ۶
آبان۱۳۹۶
...................................................................................
مرد
سالهای ابری
به آفتاب رسید
امین
فرجپور-
شهروند| وقتی
روز گذشته در
هیاهوی
بیهوده سایتهای
خبری و مجازی
نام نویسندهای
تیتر شد- که
این اتفاق در
سرزمین ادبپرور
ما جز به مرگ
نویسنده
مقدور نتوان
شد- باید میفهمیدیم
اتفاقی سترگتر
از ادبیات رخ
داده است.
دیروز ادبیات
یکی دیگر از
بزرگانش را از
دست داد. یکی
به بزرگی احمد
محمود و هوشنگ
گلشیری؛ که
نبودنشان
ادبیات را
یتیمتر کرد.
یکی به بزرگی
محمود دولتآبادی
که یکتنه
آبروی ادبیات
بوده در تمام
این سالها.
بزرگی به نام
علیاشرف
درویشیان،
مرد سالهای
ابری، نقال
افسانهها و
متلهای کردی.
علیاشرف
درویشیان
نویسنده
کرمانشاهی که
در شهر خودش
غریب بود و
غریب ماند،
غریب هم رفت.
غربتی چنان
تلخ که وزیر
فرهنگ
سرزمینش بدون
ذکر نامش در
توییتی از او
نوشت «آبشوران
و از این
ولایت را در 13-
12سالگی
خواندم، تلخی
فقر را به
کامم چشاند.
داستان- خاطرههایی
که تکرار میشوند.»
شاید بشود
گفت، مرد سالهای
ابری در چنین
غربتی با
رفتنش به
آفتاب رسید.
علیاشرف
درویشیان
نویسنده و
پژوهشگر عضو
کانون
نویسندگان که
محمود دولتآبادی
او را
«نویسنده
مردمان
تهیدست و نکبتزده
لایههای
ناپیدای
جامعه ما»
نامید، سالهای
سال نوشت و
نوشت و هزینه
داد. نویسندهای
که به گفته
شمس لنگرودی
«در کودکی
بشریت میزیست»
زندان رفت؛
قلمش ممنوع
شد؛ از زندگی
کودکان فرودست
و مقاومت و
تلاش پیوسته
آنها گفت و
تاوان داد؛ از
فقر و محرومیت
و تنهایی آدمهای
فراموششده
حاشیهنشین
نوشت و تاوان
داد. نویسندهای
که جمال
میرصادقی میگوید؛
«خوانندگانش
را خود انتخاب
میکرد» تاوان
رویایی به نام
عدالت را
بارها و بارها
داد. از فصل
نان نوشت و از
سلول 18. از شب
آبستن گفت و
از این ولایت و
البته از قصههای
آن سالها؛ که
باعث شد از
شغل معلمی
منفصل و از
دانشگاه
اخراج شود و 6سال
را در زندان
بگذراند و
سرانجام با
انقلاب مردم
از زندان
بیرون آید.
چهاردهه بعدی
هم سالهای
ابری بود؛ سالهای
بازنوشتن از
رویای عدالت و
آزادی؛ تا
همین دیروز که
شهناز
دارابیان
همسر علیاشرف
درویشیان خبر
داد این
نویسنده بر
اثر نارسایی
ریوی در کرج
درگذشته است.
علیاشرف
درویشیان
زاده سال
پرآشوب 20 بود.
فرزند پدری
اوسا سیفالله
نام که آهنگر
بود و در
گاراژ کار میکرد.
درویشیان در
سال ۱۳۳۷ پس
از گذراندن
دوره
دانشسرای
مقدماتی
کرمانشاه، ۸سال
در روستاهای
کرمانشاه و
گیلانغرب
آموزگار بود.
در سال ۱۳۴۵
در دانشگاه
تهران در رشته
ادبیات فارسی
و سپس تا
کارشناسیارشد
روانشناسی
تربیتی درس
خواند و
همزمان در
دانشسرای
عالی تهران تا
رشته مشاوره
و راهنمای
تحصیلی پیش
رفت. از سال
۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷
به سبب کتاب
از این ولایت
۳بار دستگیر و
ممنوع القلم
شد. در نخستین
دستگیری، پس
از 8ماه آزاد شد
و دوماه بعد
دوباره در
تهران دستگیر
شد و به 7ماه
زندان محکوم.
بار سوم هم
اردیبهشت
۱۳۵۳ بود که
این نویسنده
که آنزمان سهماه
از ازدواجش میگذشت،
دستگیر و به 11سال
زندان محکوم
شد و تازه در
آبانماه
۱۳۵۷ بود که
با انقلاب
مردم ایران از
زندان بیرون
آمد. در کل
درویشیان 6سال
به خاطر
انتشار کتابهایش
در زندان بود.
مجموعه فصل
نان و قصه
رنگینه را در
زندان نوشت و
توسط همسرش به
خارج از زندان
فرستاد. وی
در بسیاری از
آثارش ازجمله
در آبشوران، سالهای
ابری، فصل نان
و همراه آهنگهای
بابام به
زندگی خودش و
سختیهای آنسالها
پرداخته است.
از
علیاشرف
درویشیان
رمانها،
مجموعههای
داستانهای
کوتاه و آثار
پژوهشی
بسیاری نظیر
خاطرات
صفرخان،
آبشوران،
بیستون،
رنگینه، سالهای
ابری، فصل
نان، همراه
آهنگهای
بابام، گل طلا
وکلاش قرمز،
ابر سیاه
هزار چشم،
درشتی،
روزنامهدیواری
مدرسه ما و
سلول ۱۸ منتشر
شده است. وی همچنین
در مجموعه 6
جلدی داستانهای
محبوب من با
همکاری رضا
خندان به جمعآوری
داستانهای
کوتاه
نویسندگان
جوان پرداخت.
درویشیان درباره
این کتاب گفته
بود: کوشيدهام
بيشتر داستانها
از نويسندگان
نسل جوان باشد
و نيز نويسندگاني
که نوشتههاشان
اين سالها با
توطئه سکوت
روبهرو بوده
است. به هرجهت
اينها داستانهايي
است که به دلم
نشسته و هنوز
هم براي ايجاد
تحرک و انگيزش
در خودم، آنها
را بارها و
بارها ميخوانم،
ميخوانم تا
بيشتر کار کنم
و رابطهام را
با زندگي از
دست ندهم.
آثار
پژوهشی نظیر
افسانهها و
متلهای
کردی، واژهنامه
گویش
کرمانشاهی و
مجموعه ۲۰
جلدی فرهنگ افسانهای
ایران
(باهمکاری رضا
خندان) نیز از
دیگر فعالیتهای
این نویسنده
کرمانشاهی
است.
نباید
فراموش کرد
سخنان علیاشرف
درویشیان را
که در گفتوگویی
خطاب به
سانسورکنندگان
کتابهایش
گفته بود: شما
خیال کردید
اگر کتابهای
مرا سانسور
کنید، میآیند
کتابهای شما
را میخوانند؟
نه، ملتی که
به سانسور عادت
کند نه کتاب
شما را میخواند،
نه کتابِ من
را. این حاصل
زحمات شماست،
جوانها اینجور
بار آمدند، بیمطالعه،
بیهویت. بیهویتی
یعنی همین!
او
که مرگ را
چنین توصیف
کرده بود: مرگ
را نمیتوانستم
باور کنم. ننه
چطور ممکن بود
بمیرد؟ پس چه
کسی رخت مردم
را میشست؟ پس
کی برای مردم
کِلاش میچید؟
هروقت ما
شیطانی میکردیم،
کی میان رانهامان
را با چنگول
کبود میکرد؟
چه کسی به
بابا التماس
میکرد که
برای عیدمان
جفتی جوراب
بخرد؟ چطور ممکن
بود ننه
بمیرد؟ او میبایستی
زنده باشد تا
ظرف بشوید،
جارو بکند، عذرا
را شیر بدهد و
بغض و دردش را
بروز ندهد و
روی جگرش
بریزد. دستهای
یخزده و قاچقاچ
خودش و ما را
هرشب وازلین
بمالد و
برامان قصه
بگوید. قصههای
خوب. ننه خوب
بود. همیشه
دستهایش بوی
صابون میداد،
بوی پول خرده
میداد و قاچقاچ
بود و دردناک
بود؛ خود به
مرگ رسید؛ اینبار
بیاینکه
کسی باشد پشت
سرش دنبال
عدالت باشد و
از مرگ نویسنده
عدالت را
بجوید.
خداحافظ آقای
درویشیان.
آرام بخواب؛
که عمری آرامش
را نچشیدی...
ماجرای آنسالها...
علی
خدایی|
نخستینبار
با فصل نان بود که
علیاشرف
درویشیان را
شناختم؛ و از
آن پس این
استاد در
زندگیم ماند؛
و وقتی سالها
بعد در یک
آنتولوژی
داستانهای
مورد علاقهاش
داستان بارون
بارونه مرا
نیز انتخاب
کرد، خیلی
خوشحال شدم از
اینکه
داستان من هم
جزو داستانهای
مورد علاقه
ایشان بوده
است.
یادم میآید
در دهه50 در
دانشگاهها
یکسری
برنامه بود به
نام فوق
برنامه؛ که دانشجوها
روزهای
چهارشنبه میرفتند
تهران و کتاب
میآوردند
برای فروش به
دیگر
دانشجویان. آنسالها
در کنار کتابهای
صمد بهرنگی و
علی یاقوتی
کتابهای علیاشرف
درویشیان هم
بین
دانشجویان
خوب فروش میرفت.
در واقع
مهمترین کتابها،
کتابهای
درویشیان
بودند و بقیه
در ردههای
بعد بودند.
درباره تعداد
علاقهمندان
این نویسنده
در آن روزها
همین بس که در فوق
برنامهها
اینگونه
نبود که کسی
کتابی بخرد و
بگذارد روی
طاقچه. نه.
کتابها دست
به دست میشد
و از همه
پرطرفدارتر
کتابهای
درویشیان بود.
درویشیان
تلاش میکرد
فرهنگ را از
طریق داستان
ارایه دهد و
با
خوانندگانش
که عمدتا
دانشجویان
تازه دانشگاه
رفته بودند و
کسانی که تازه
به وادی فرهنگ
پا گذاشته
بودند را در
میان بگذارد.
خوشحالم که
بالاخره
توانستم در
جایزه گلشیری
و خانه فرمانآرا
او را ببینم.
درویشیان
شرافت قلمش را
نفروخت یوسف
انصاری|
درویشیان
هیچوقت
نویسنده
محبوب من نبود
و همیشه
نویسنده محبوبم
بود. دلیل این
تناقض را میتوانم
اینطور
توضیح دهم که
جنس داستاننویسی
او را دوست
نداشتم ولی
شرافت او و
تعهدش به
نویسندهبودن
مثالزدنی
بود، آنهم در
دورهای که
انفعال
سرتاپای
نویسندگان
این مملکت را
گرفته است.
درویشیان
شرافت قلمش را
به هیچ چیزی
نفروخت و چه
داستانهایش
را دوست داشته
باشیم، چه نه،
اون نمونه مثالی
یک نویسنده
متعهد است و
این تعهد کم
هم به ایشان
آسیب نزد.
زندان و شکنجه
و سانسور آثارش
و ممنوعالقلمی...
او از نسل
نویسندگانی
بود که طور
دیگری میدیدند
و میزیستند و
مینوشتند.
شکافی که بین
نسل ما و نسل
آنها افتاد،
شکاف عمیقی
است. امیدوارم
روزی برسد که
وقتی نویسندهای
از دنیا رفت،
صرفا درباره
آثارش حرف
بزنیم، نه
درباره شکنجههای
روحی و روانیای
که به او
تحمیل شد.
باید
درویشیان را
از نو خواند و
کارنامه یک
عمر نویسندگیاش
را بررسی کرد.
باید نشان داد
او چه کرد و چه
از خود به
یادگار
گذاشت، همچون
صمد بهرنگی،
غلامحسین
ساعدی، هوشنگ
گلشیری و دهها
نویسنده
دیگری که
اجازه ندادند
کسی به آنها
تحمیل کند،
درباره چه
باید نوشت و
درباره چه
نباید... غممان
این است که
جایگزین
برایش نداریم
اسدالله
امرائی|
آقای
درویشیان یکی
بود مثل همه
ما . یکی که روزی
به دنیا آمد و
روزی هم از
دنیا رفت. کسی
بود مثل همه
ما که وقتی
برویم، جهان
از حرکت باز
نمیایستد.
امروز فقط
ناراحت این
هستیم که وقتی
او رفت،
جایگزین
ندارد.
امروز
نویسندهای
مانند
درویشیان
نداریم که از
مردم بنویسد و
از رنج آنها.
امروز نوشتن
از مردم و رنج
آنها نوعی
واپسگرایی
به حساب میآید
اما واقعیت
این است که
ادبیات مگر
وظیفهای غیر
از این دارد.
ما
ادبیات را با
درویشیان و
قلم او شناختیم
و وارد این
حوزه شدیم. او
نویسندهای
متعهد بود که
هزینه زیادی
را با
اعتقاداتش
داد و تا آخر
هم روی
اعتقاداتش
ایستاد. در
دورهای
طولانی
انتشار آثارش
با محدودیتهایی
همراه بود اما
در مقطعی که
گشایشی به وجود
آمد آثار
بیشتری از او
منتشر شد.
از
این پس ممکن
است درباره
مرگ او حرف زیاد
زده شود و هیچ
بعید نیست
انهایی که سالها
او را تنها
گذاشتند و
حالی از او
نپرسیدهاند
امروز در رثای
او صدایی
بالاتر از همه
داشته باشند
اما او
نویسندهای
بود که از
میان مردم
برخاست و برای
مردم نوشت و
زیست.
هزینههایش
را هم پرداخت
کرد
بیمار یک
مریضی باستانی
محمود دولتآبادی|
درویشیان،
نویسنده
مردمان
تهیدست و نکبتزده
لایههای
ناپیدای
جامعه ما
درگذشت. علیاشرف
بیمار یک
مریضیِ
باستانی در
سرزمین ما ایران
بود و آرزومند
آنکه روزی-
روزگاری این
بیماری درمان
بشود که البته
نشد و به نظر
میرسد به این
زودیها هم
شدنی نخواهد
بود!
شمس
لنگرودی| زندگی
به خودی خود
معنایی
ندارد، بعضی
چیزهاست که به
زندگی معنا میبخشد
و بعضی
اتفاقات است
که بیمعنابودن
زندگی را
آشکار میکند
و مرگ، آن
نیروی دوگانه
است. در
روزگار جوانی
ما علیاشرف
درویشیان یکی
از عوامل شور
زندگی و نوشتههایش
جریانی انرژیبخش
برای پرکردن
خلأهای زندگی
بینشاط تهی
از معنا بود،
اما وقتی مرگ
مثل گونی ناچیزی
خوار به زمینمان
میزند، عملا
همه چیز
ازجمله خود
زندگی را بیارزش
و بیاعتبار
میکند. زندگی
درویشیان
سراسر در
مبارزه
صادقانه برای
تحقق
رویاهایی
گذشت که
دیگران ریاکارانه
در آن رویاها
زندگی میکردند
و میکنند.
جمال
میرصادقی| امروز
برایم روز غمزدهای
است؛
درویشیان
نویسنده
بافضیلتی بود.
آنچه که در
کار درویشیان
مهم است و به
آثار او فضیلت
میدهد، این
است که او
خوانندگانش
را انتخاب میکرد.
برعکس ما که
مینویسیم و
خوانندگان میآیند
کتاب ما را
انتخاب میکنند
.
روزنامه
شهروند 1396/08/06
..................................................................................
علیاشرف
درویشیان،
داستاننویس
و پژوهشگر
ادبیات عامه
در ۷۶ سالگی
درگذشت
پایان
سالهای ابری
نویسنده
محبوب
دنیای
اقتصاد : علیاشرف
درویشیان،
داستاننویس
پیشکسوت، پس
از تحمل سالها
بیماری
سرانجام روز
پنجشنبه در
سن ۷۶ سالگی
چشم از جهان
فروبست. او را میتوان
یکی از
پرچمداران
گونهای از
ادبیات
داستانی
دانست که در
برههای،
تعهد اجتماعی
را سرلوحه
کار خود قرار
دادند. سالهای
ابری، سلول
۱۸، درشتی، از
این ولایت و
فصل نان
ازجمله آثار
ماندگار علیاشرف
درویشیان است.
پایان
سالهای ابری
نویسنده
محبوب
رنجی
که نویسنده در
تمام طول
زندگی از غمهای
مردم روی دوش
خود گذاشته
بود، سرانجام
او را از پا
انداخت؛ رنجی
که تنها گوشهای
از آنها را در
دهها داستان
خواندنی
روایت کرده
بود. علیاشرف
درویشیان،
داستاننویس
پیشکسوت پنجشنبه
پس از تحمل
سالها
بیماری
سرانجام جهان
را وداع گفت و
به دنیای
افسانهها
پیوست. او را
میتوان یکی
از پرچمداران
گونهای از
ادبیات و
نماینده
داستاننویسانی
دانست که در
برههای،
تعهد اجتماعی
را سرلوحه کار
خود قرار دادند.
تاثیر
آثار
درویشیان به
قدری بوده که
میتوان گفت
داستانهایش
با خاطرات
نسلی از
جوانان امروز
و کسانی که پا
به میانسالی
نهادهاند
گره خورده
است؛ نسلی که
توجهشان در
سالهای پس از
انقلاب از
طریق ادبیات از
دنیای
پاستوریزه
شاهزادههای
خیالی به جهان
واقعی اقشار
فرودست و حاشیهنشین
جلب شده بود.
ادبیات خلق
شده به قلم
درویشیان حاصل
تجربیات عینی
نویسندهای
بود که خود
طعم تلخ فقر
را با تمام
وجود درک کرد.
درویشیان سوم
شهریور ۱۳۲۰
در خانوادهای
تنگدست در
کرمانشاه به
دنیا آمد. وی
پس از پایان
تحصیلات
متوسطه بهعنوان
معلم در
روستاهای
کردستان به
تدریس پرداخت.
درویشیان
سپس برای
ادامه تحصیل به
دانشگاه
تهران و
همزمان به
دانشسرای
عالی تهران
رفت و فوق
لیسانس
روانشناسی را
از دانشگاه
تهران و مشاور
تربیتی و
راهنمایی را
از دانشسرای
عالی تهران
گرفت. او بهدلیل
فعالیتهای
سیاسی از کار
اخراج شد و از
سال ۱۳۵۰ تا
۱۳۵۷ را در
زندان به سر
برد.
اولین
نوشتهاش به
نام «صمد
جاودانه میشود»،
در سال ۱۳۴۹
در مجله جهان
نو و بعد به
صورت کتاب به
چاپ رسید. از
دیگر آثارش میتوان
به مجموعه ۱۰
جلدی «داستانهای
محبوب من» و ۲۸
عنوان کتاب
دیگر اشاره
کرد. بیستون،
آبشوران، فصل
نان، همراه
آهنگهای
بابام، گلطلا
و کلاش قرمز،
ابر سیاه
هزارچشم،
روزنامه
دیواری مدرسه
ما، رنگینه،
کی برمیگردی
داداش جان و
آتش در
کتابخانه بچهها
از دیگر آثار
این نویسنده
مشهور است.
همچنین میتوان
به کتابهای
دیگر علیاشرف
درویشیان
مانند
سیودو سال
مقاومت در
زندانهای
شاه و افسانهها
و متلهای
کردی، سالهای
ابری (۲جلد)،
واژهنامه
گویش
کرمانشاهی،
از این ولایت،
خاطرات صفر
خان (صفر
قهرمانیان) و
دانه و پیمانه
(با همکاری
رضا خندانمهابادی)
اشاره کرد.
داستانهای
کوتاه او به
زبانهای
انگلیسی،
آلمانی،
فرانسوی،
ترکی، عربی،
کردی، ارمنی،
نروژی و
فنلاندی
ترجمه شده است
و فرهنگ ۱۹
جلدی «افسانههای
مردم ایران»
که با همکاری
رضا خندانمهابادی
تدوین کرده
یکی از مهمترین
آثارش محسوب
میشود.
جهان
داستانهای
درویشیان
شیوه
نگارش
درویشیان
ساده و بیتکلف
است؛ نه فقط
در آثاری که
برای کودکان و
نوجوانان
نوشته است،
بلکه حتی در
داستانهای
بزرگسالان و
رمانش نیز
چنین خصوصیتی
دیده میشود.
وی به نظر میرسد
از هرگونه
تکنیک و
اشکال روایت
مدرن دوری میکند.
شاید مهمترین
دلیل این
رویکرد را
بتوان در نوع
مخاطبانی که
بهعنوان
جامعه هدف
درنظر گرفته
جستوجو کرد.
او از دل
جامعهای فقرزده
برخاسته و
برای آنان مینوشت
از اینرو
بیشتر درصدد
گزارشی از
واقعیت بود نه
خلق ادبیاتی
که صرفا به
قصد لذت بردن
از جهانی فانتزی
به وجود آمده.
چنین نگرشی
البته با توجه
به ایدئولوژیهای
رایج در آن
زمان و نوعی
تعهد اجتماعی
که گاه به
صورت شعارهای
سیاسی جلوه میکرد
چندان عجیب
نیست از اینرو
برای ارزیابی
منصفانه آثار
درویشیان باید
آثارش را در
ظرف زمان و
مکان خلق آنها
سنجید.
جهل
و اختلاف
طبقاتی که به
صورت فقر جلوهگر
میشوند
مضامین
بسیاری از
داستانهای
او را تشکیل
میدهند از
ایننظرآثار
درویشیان هم
از نظر شیوه روایت
و هم از نظر
جهانبینی
شباهت زیادی
به آثار صمد
بهرنگی دارد و
این البته از
سر اتفاق
نیست. بهرنگی
در آن سالها
با توجه به
مرگ
زودهنگامش که
در هالهای از
ابهام و
بدبینی
پیچیده شد،
الگوی بسیاری
از نویسندگان
جوان قرار
گرفت که
مبارزه علیه
ظلم را از راه
رخنه کردن در
قلب کودکان و
نوجوانان پی
میگرفتند. بیجهت
نیست که
نخستین مقاله
چاپ شده
درویشیان نیز
در رثای صمد
بود. علاوهبر
این علاقه
شخصی، نقاط
مشترکی نیز در
زندگی آنها
یافت میشود؛
هر دو در
خانوادههای
فقیر بالیده و
از این مهمتر
معلمی در
روستا را
تجربه کرده
بودند.
همین
عوامل موجب شد
که هر دو به
قشر پاییندست
جامعه اهمیت
بیشتری بدهند
و بیشتر درصدد
ارائه گزارشی
دقیق و واقعگرایانه
از فقر و
تبیین ریشههای
ستم باشند
درحالیکه
تمام تلاش
حکومت وقت،
ارائه تصویری
شسته و رفته
از کشوری در
گذر از دروازه
تمدن رو به دنیای
مدرن بود.
درونمایه
داستانهای
درویشیان
تنها از سر
تعهد اجتماعی
نبود، بلکه
حاصل تجربه
زیستی او نیز
محسوب میشود.
داستانهای
او از دل خانه
به دوشیهای
او و خانوادهاش
و اجارهنشینی
در محلههای
فقیرنشین
نشات گرفته
است شاید به
همین خاطر
باشد که در
«سالهای ابری»
آن همه از
خانهکشی و
کرایهنشینی
نوشته است.
وی
در کودکی
بیشتر اوقات
پای چرخ خیاطی
مادربزرگش مینشست
و دسته چرخ را
برای او میچرخاند.
مشتریها میآمدند
و حرف میزدند.
پای چرخ
مادربزرگ، در
دوران کودکی
چشمهای از
الهامات
داستان بود که
به انواع
گوناگون از
داستانهایش
سر برآورد.
درویشیان با
تمام احساس
تعهد به
اجتماع برای
دیگر
نویسندگان
تعیین تکلیف نمیکرد
و معتقد بود
هر نویسندهای
حق دارد برای
خودش و به
شیوه خودش
بنویسد و همانطور
که سالها پیش
در مصاحبهای
با سایت قابیل
گفته بود: «باز
هم میگویم که
هنرمند، شاعر
و نویسنده
مختار است که
برای دل خودش بنویسد.
اما من از آن
چیزهایی که در
دنیای پیرامونم
متاثر میشوم
مینویسم و
هدفم آگاه
کردن خواننده
به وقایع و رویدادهای
اطراف اوست.
به قول آنتوان
چخوف، یکی از
محبوبترین
نویسندگان من:
«همه آنچه میخواستم
آن بود که صادقانه
به مردم بگویم
نگاه کنید به
خودتان. نگاه
کنید چه زندگی
بد و ملالانگیزی
میگذرانید.»
این مهمترین
چیزی است که
مردم باید
دریابند. و
وقتی آن را به
درستی
دریافتند، بیگمان
زندگی تازه و
بهتری خواهند
آفرید... انسان
زمانی بهتر
خواهد شد که
او را چنانکه
هست به خودش
بنمایانیم.» و
در پاسخ به
این سوال که برای
چه مینویسد،
فروتنانه
عنوان کرده
بود: «برای آن
مینویسم که
اثر ناچیزی بر
دنیای مردم
پیرامون خودم
بگذارم.»
دنیای
اقتصاد شماره
روزنامه:
۴۱۷۹
تاریخ چاپ:
۱۳۹۶/۰۸/۶
....................................................................................
همدلی
ـ 06 آبان 1396
|
علی
اشرف
درویشیان،
رفیق
فرودستان
عبدالرضا
قنبری
«علی
اشرف
درویشیان»،
شرف قلم، ملقب
به لطیف
تلخستانی را
همه میشناسند.
اکنون از میان
ما رفت. او در
زمینه داستان
و پژوهش،
کارهای خوبی
انجام داده
است. «صمد
جاودانه شد»
نخستین کتاب
علی اشرف بود
که به مناسبت
مرگِ «صمد
بهرنگی» نوشته
شده است. «از
این ولایت»،
«آبشوران»،
«درشتی» و… از مجموعه
داستانهای
او هستند.
رمان «سالهای
ابری» و «سلول
۱۸» نیز در
کارنامه او میدرخشند.
علی اشرف
کارهای
پژوهشی در زمینههای
مختلف نیز
دارد. «افسانههای
مردم ایران»
در 19 جلد که با
همکاری «رضا
خندان»(مهابادی)
کار شده، یکی
از این پژوهشها
است که در آن،
قصهها و
افسانههای
ایران،
گردآوری شده
است.
درباره
درویشیان
بسیار سخن
گفتند و
ناگفتنیهای
بسیاری نیز همچنان
مکتوم مانده
است. نویسندهای
که تلخی قلمش،
برای صاحبان
قدرت، آزردگی
به همراه داشت
. قلم او درد
«نداری» و فقر
را تصویر میکرد.
دردی که هیچوقت
درمان نشد و
در سینهاش
ماند و ماند
تا ازپایش
انداخت. او
راوی مردمان
حاشیه
«آبشوران»،
مردمان «لب آب»
و «ناکامان دره
فرهسو» بود.
درویشیان
معلمی بود که
در کنار
معلمی، همچون
دیگر
نویسندگان
تاثیرگذار
ایرانی،
نویسندگی میکرد.
آنقدر نوشت و
نوشت تا به
زندانش
افکندند .او
بخشهایی از
زندگی
اجتماعی خودش
را در داستانهایش
به تصویر
کشیده است.
درویشیان
کوشیده تا راه
صمد بهرنگی را
ادامه دهد.
««کارِ
بزرگِ» صمد
بهرنگی همین
بود، که
ادبیات را برد
توی مردم؛
خیلی از مردمِ
ما، بیسواد
بودند و او را
میشناختند.
مادرِ من بیسواد
بود ولی او را
میشناخت و بهخاطر
صمد بهرنگی
رفت کلاس
شبانه، سواد
یاد گرفت. من
تمام فکر و
ذکرم این بود
که فضای بین
صمد بهرنگی و
مثلا ً آثار
زندهیاد
«هوشنگ
گلشیری» را که
سطحِ بالا بود
و مدرن بود،
با نوشتههایم
پر بکنم. این
فضا را پر کنم
که مردم از
اینجا برسند
به آن جا.»
اشرف
درویشیان ، در
کودکی خود رنجهای
بسیاری را
برای تکهای
نان تجربه
کرد. «در مدرسه
بر دستان
کوچکش ترکههای
چوب شکست تا
از او انسانی
فرمانبر
بسازند، اما
او فرمان نبرد
تا از قامت
آموزگاری که
واژگان را با
مهر بر زبان
میراند و در
دل دانشآموزان
روستایی و
محروم شهری مینشاند،
فراتر رود و
نویسنده
«ایستادگی»
معنا شود».
زندان انگیزه
او را در بیان
فقر و نداری
مردم بیشتر
کرد و فرصتی
شد برای
نوشتن. داستانهای
او را میتوان
حبسیه نامید.
در مجموعه «از
این ولایت» میگوید:«باید
اعتراف کنم که
این زندان
کرمانشاه بود
که بهطور
خیلی جدی، مرا
به نوشتن
داستان
واداشت. اوایل
مرداد 1350 در
کنگاور
کرمانشاه
دستگیر شدم. در
آنجا مشغول
گردآوری
افسانههای
کردی بودم و
شبها در قهوهخانهها
میخوابیدم؛
پلیس مشکوک شد
و مرا تحویل
ساواک داد...
دوران سخت
بازجویی که
تمام شد و
توانستم در میان
زندانیان
سیاسی و عادی،
گوشهای،
جایی برای
خودم دست و پا
کنم، نشستم به
مرور زندگیم و
حوادث و تجربههایی
که دیده و
اندوخته بودم
و ناگهان در
آن گوشه
دلگیر، دور از
چشم جاسوسان،
بغض قلمم
ترکید و
داستان «ندارد»
را نوشتم».
شخصیتهای او
در داستان، در
واقع مجموعهای
از تیپهای
دور و بر خودش
بودند.
شخصیتهای
داستان «از
این ولایت»،
بسیار ساده و
سطحیاند.
نویسنده با
شرح چهره نیاز
علی، او را
قهرمان
داستان خود
انتخاب میکند.
«این پسربچه،
همان ندارهای
سراسر کشور ماست
که با سن
اندکشان، با
دنیایی از
مشکلات و محرومیتها
مواجه بوده و
جز نان خالی
برای خوردن و
پارهپوشهایی
برای پوشش بدن
نحیف و
درمانده خود
نداشتهاند .
در واقع،
«ندارد»
درویشیان،
نماینده فقر
وسیعی از
جامعه ماست؛
چراکه این
نداردها
ماحصل سیستم
ظالمانه سرمایهداری
دوران پیشیناند.»
نویسنده از
عنصر «گفتوگو»
هم در معرفی
او استفاده میکند.
او در داستانهایش
به مردم
فرودست میپردازد
و رفیق راهشان
است .
او
راوی مردمان
حاشیه آبشوران،
مردمان لب آب
و ناکامان دره
فرهسو بود.
او شصتسال
برای بیداری
جامعهای که
خوابش سنگینتر
از کوه دماوند
است، رنج برد.
میتوان او را
چهره رنجور
ادبیات ایران
نامید. او دقمرگ
مردم خود شد.
در گفتوگویی
که با علی
کاکاوند
داشت، در پاسخ
به سوالی که
«آیا شما در
تصویر کودکان
فقیر غلو کردهاید؟»،
پاسخ داد:«نه،
به هیچ وجه،
چون این بچهها،
شاگردهای من
در «گیلانغرب»
بودند؛ که
فقیر بودند؛
که ناشتا سر
کلاس غش میکردند؛
سال به سال
چیزی روی آتش
نمیجوشید که
اینها
بخورند؛
سالیانه گوشت
نمیخوردند؛
هیچوقت. درست
بوده و شاید
هم من کم
نوشتم؛ اگر
حالا بود شاید
بیشتر میتوانستم
بگویم آنجا
چه بوده، هیچ
غلوی نکردهام؛
درست بوده. و
بعد هم
«آبشوران» که
خانواده خودم
بودند؛
خودمان
بودیم، من و
برادرهایم. تا
زمانی که ظلم
و بیعدالتی و
فقر در جامعه
هست، این
کارها ادامه دارد؛
خواننده دارد.
مگر افرادی که
برایشان این
مسائل بیاهمیت
است، از کنارش
بگذرند. تا
زمانی که بیدادگری
و ظلم و فقر و
استثمار
ادامه دارد،
اینها هم
ادامه خواهد
داشت و من هم
زندگی این چیزها
را نوشتم.»
شخصیت
اصغر در
داستان «فصل
نان» نماد فقر
هزاران هزار
کودکی است که
«صندوق
بدبختی» خود
را هرروز، در
خیابانها و
سر گذرها، به
دوش میکشند و
شب ننه پیر
بالای سرش،
غصهدار میخواند:«ای
کوچولوی نانآورم!
ای گربه خاکآلودم!
قربان دستهای
زبر و ترکخوردهات
بروم عزیزکم».
او
ایران را دوست
داشت با همه
آشفتگیهایش.
در این باره
گفته
است:«ایران را
دوست دارم چون
که مزرعههای
سرسبز و معطر
برنج شمال را
دوست دارم.
چون جنگلهای
انبوه
مازندران و
رشت را دوست
دارم. ایران
را دوست دارم
چون فردوسی و
شاهنامهاش
را دوست دارم.
چون رستم و
سهراب و
گردآفرید و
تهمینه را
دوست دارم.
چون شیراز را
دوست دارم.
حافظ و سعدی
را دوست دارم.
چون کرمانشاه
را دوست دارم
و ابوالقاسم
لاهوتی، شاعر
نامدار کرمانشاهی
را دوست دارم.
باغهای
کرمانشاه و
درختهای
آلوچه و انگور
و سیب و گلابیاش
را دوست دارم.
چون بیستون و
شیرین و فرهاد
را دوست دارم.
چون لالههای
واژگون
لرستان را دوست
دارم. ایران
را دوست دارم
زیرا دکتر
محمد مصدق،
خسرو روزبه،
خسرو گلسرخی و
قهرمانانی چون
بیژن جزنی و
محمد مختاری و
جعفر پوینده و
... را دوست دارم.
کوچههای
بچگیام را که
در ایران است،
دوست دارم.
معلمهای
گذشتهام را،
استادانم را،
همه و همه را
دوست دارم و
ایران را که
جایگاه
ستارخان و
باقرخان و
یارمحمد خان
کرمانشاهی و
صفرخان و صمد
بهرنگی است،
دوست دارم .
ایران را دوست
دارم زیرا
شعرهای شاملو
و فروغ فرخزاد
و سیمین
بهبهانی را
دوست دارم و
در پایان کلمه
«پایان» را
دوست دارم؛ زیرا
وقتی در دوران
بچگیام، در
مدرسه مشقهایم
تمام میشد و
به پایان میرسیدم،
شاد میشدم؛
چون میدانستم
که دوران زحمتها
و خستگیهایم
به پایان
رسیده است.
نویسنده
آزاده و
جوانمرد ما
امروز از میان
غایب است اما
طنین صدای او
را تا سالهای
سال، بلکه دهها
و صدها سال،
همه فرودستان
به گوش جان
خواهند شنید.
بدرود رفیق
فرودستان!
«خطاب به
درویشیان
گفتند
فقر
سهم جاودانه
فقیران است
تو
اما سرودی
ما
میرویم
اما،
جهان در تسخیر
تودههاست».
- ایرج صف
شکن
....................................................................................
همدلی
ـ 06 آبان 1396
|
راوی
دردهای
فراموششده
کاوان
محمدپور
«جیغ،
جیغ، جیغ
مادرم اتاق را
پر کرده است»،
شاید این شروع
رمان چهار
جلدی «سالهای
ابری»، حکایت
داستاننویس
فقر و خفقان
را برایمان
روش کند. علی
اشرف
درویشیان،
گزارشگر مردم
طبقه پایین،
و راوی قصههای
فراموششده.
نویسندهای
محتواگرا و بهدور
از ساخت و
پرداختهای
داستاننویسی.
شاید از همین
روست که بیشتر
مصاحبههایی
که با
درویشیان
صورت گرفته،
وی را همچون تحلیلگر
و مبارزهگر
اجتماعی-
سیاسی معرفی
کردهاند تا
نویسندهای
که جایزه
هوشنگ
گلشیری،
جایزه ادبی
مهرگان و
جایزه «هردی»
از هفدهمین
دوره جشنواره
فرهنگی گلاویژ-کردستان
عراق- را از آن
خود کرده است.
حتی نامش در
کنار نویسندگان
برنده جایزه
حقوق بشری
هلمنهمت
حکایت از
مبارزهگری و
روایت طبقات
محروم دارد.
اگر در
کرمانشاه قدم
بزنی تمام
کاراکترهای
درویشیان را
در کوچه پسکوچه
و خیابانهایش
میبینی،
آنجا «بیبی»های
سالهای ابری
را میبینی و
پر از
«نرگس»های
رمان «سلول 18»
است. بدون شک تعهد
درویشیان به
بازتاب زندگی
و رنجهای
مردم طبقه
محروم در
داستانهایش،
وی را از زمره
نویسندگان
ادبیات
اجتماعی و
متعهد معرفی
میکند که
باید برای
بررسی آثارش
به جامعهشناسی
رجوع کرد تا
نقد ادبی.
البته این بههیچوجه
بدان معنا
نیست که نوشتههای
علی اشرف از
لحاظ ادبی کمبها
هستند، بلکه
تاکید بر
ادبیات
اجتماعی وی است.
نویسندهای
که مدام در
لابهلای
فضاسازی و
کاراکترپردازیهایش
دنبال سیاهبختیها
و سیاهروزیهای
اجتماعی میگردد
که بدون
خواسته خود،
در فقر و
خفقان دست و
پا میزنند.
خانواده
کمال در رمان
سلول 18،
خانوادهای
از طبقه
محروم و بهدور
از درک و
تحلیل سیستمهای
قدرت هستند که
در غم نان،
روزگار سپری
میکنند. کمال
با جهان
آرمانی
مبارزه آشنا
میشود و نرگس
-همسر کمال-
تاوان این
مبارزه را در
زیر شکنجههای
مامورین
ساواک در سلول
18 میپردازد.
کمال کشته میشود
و نرگس بعد از
رهایی از
زندان، با
کودکی که در
آغوش دارد،
اینبار نهتنها
در غم نان که
به فکر رهایی
از ظلم و ستم
نیز هست. سلول 18
روزگاری از
دهه پنجاه
را به تصویر
میکشد که ستم
و بیعدالتی
استخوانهای
مردم را خرد
کرده است و از
این رو، کارگر
ساده
تراشکاری راه
نجات را نهتنها
در کار شبانهروزی
خود و خانوادهاش،
بلکه در
فروانداختن
قدرتی میبیند
که آشکارا کمر
به از میان
بردنشان بسته
است.
«شریف
داوریشه» در
رمان سالهای
ابری شاید یکی
از بهترین
اتوبیوگرافیهای
داستان فارسی
باشد. شریف
داوریشه،
همان علی اشرف
درویشیانی
است که در 1320
متولد میشود
و بعد از
تحصیل در
دانشسرای
عالی، چندی به
عنوان معلم در
روستاهای
گیلانغرب
کرمانشاه
تدریس میکند.
بارها به
زندان میافتد
و سرانجام در 1357
با انقلاب
آزاد میشود.
روایتی که با
جیغهای مادر
راوی به هنگام
زایمان شروع
میشود،
فرزند اول
راوی زایش
فرزند سوم است
و راوی در
صفحات اول
رمان به مخاطب
میفهماند با
روایتی تلخ و
نفسگیر روبهروست.
از این رو،
زندگیای که
در پس مبارزه
شریف پیداست،
جامعهای به
تنگ آمده در
سالهای ابریست.
راوی در همان
ابتدا سعی میکند
هیچچیز را از
قلم نندازد و
علی اشرف
درویشیان در هیئت
شریف
داوریشه،
زندگی سختی را
به روایت مینشیند
که شروع آن با
جیغ و فریاد
از سر درد است. باید
همهچیز گفته
شود، کلامی آزاد
و نترس، و
چنین گفتنی به
چشمانی باز و
ریزبین
احتیاج دارد.
«تو حصار، هوا
تاریک است، مثل
سرمه، چشم،
چشم را نمیبیند.
دود اسفند و
کندر سرتاسر
اتاق را
پوشانده و من
از لابهلای
پردهی دود
تقلا میکنم
که چهارچشمی
همهچیز را
ببینم ». شریف
بزرگ شد و ظلم
و ستم را میبیند،
تحت تاثیر
دایی و آقا
مرتضی به
شخصیت انقلابی
بدل میشود،
آواره میشود
و زندانی میبیند.
تمام
شخصیتهای
درویشیان از
طبقات محروم و
ستمدیده
اجتماع
هستند، و این
نویسنده بهخوبی
ناتورالیسم
ادبی و
رئالیسم
اجتماعی را درهم
تنیده است.
سیاهروزی که
شخصیتها هیچ
دستی در بهوجود
آمدن آن
ندارند،
بیماری و
خانوادههای
فقیری که در
داستانهای
درویشیان
بسیار است،
یادآور
ناتورالیسم
ادبی است که
نویسندگانی
چون امیل زولا
به تصویر میکشند
و وی این چنین
ناتورالیسمی
را در بطن اجتماعی
کاراکترهایش
پردازش میکند
تا داستانی-
یا یهتر است
بگویم
بازنماییای-
از وضعیت مشخص
در زمانه
مشخص ارائه
دهد. چنین
نویسندهای
تا میتواند
مخاطبانش را
به مبارزه
برای آزادی
فرامیخواند
و نشان میدهد،
هیچکدام از
این سیاهبختیهای
روزگار بهانهای
برای دست
کشیدن از
مبارزه در راه
آزادی نیست.
حتی کاراکتر
«نیازعلی»، در
داستان
«ندارد»، از مجموعه
داستان «از
این ولایت»،
پسر بچهای
است دبستانی،
آرام و بیمار،
با پدری مریض
و بیکار و
مادری که در
اثر کار دندههایش
شکسته و نیز
برادری که بر
اثر سانحه
کار زیر آوار
مانده و جان
داده، اگر هم
نمیتواند
دست به مبارزه
بر علیه ظلم
(مش باقر -صاحب
کار-) بزند، رویا
میبیند.
رویایی که در
آن «پستهها
نمیخندند تا
مش باقر
عصبانی شود» و
نیاز علی دست
به پستهای که
به شکل بالن
درآمده گره میزند،
تا از شکل
اژدهاگونه
مش باقر رهایی
یابد.
درویشیان
حتی در مجموعه
داستان ترجمهشده
از نویسندگان
کرد، داستانهایی
را برگزیده
است که به شکل
کلی از تمی
صحبت میکنند
که روایت تلاش
و مبارزه است؛
روایت مردمیست
که در گوشهگوشهی
این جهان
زندگی میکنند
و گویی تنها
روایت این
نویسندگان
است که حجاب
ظلم و ستم
رواشده بر
آنان را رسوا
میکند. وی حتی
در گردآوری
قصههای
عامیانه
(افسانهها و
متلهای کردی
و فرهنگ
افسانههای
مردم ایران)،
گویی میخواهد
نشان دهد که
نویسنده
همین مردم
است، مردی که
حتی در افسانههایشان
از رنج میگویند
و سودای
مبارزه علیه
بیداد را در
سر میپرورانند،
اما اکنون بهجای
راویهای شبنشین
روستایی، اینبار
نویسنده طراز
اول به نام
علی اشرف
درویشیان
داستان این
سیاهروزی و
مبارزه را
روایت میکند.
...................................................................................
قانون
ـ کد خبر:
۸۹۵۱۰ | تاریخ :
۱۳۹۶/۸/۶ -
شماره: 1057
علی
اشرف
درویشیان،
نویسنده و
منتقد ادبی عصر
روز پنج شنبه
درگذشت
بارش
اندوه در «سال
هاي ابري»
نام
علیاشرف
درویشیان با
کانون
نویسندگان
چنان گره خورده
است که بردن
نام یکی، بیذکر
نام دیگری
لطفی ندارد.
درویشیان از
اعضای مهم
کانون
نویسندگان و
یکی از
پرکارترین و
متعهدترین
نویسندگان
معاصر ایران
است که زندگی
ادبیاش
همواره با
فراز و فرودها
و تلاطمهای
سیاسی همراه
بوده است.
درویشیان از
جمله نویسندگانی
بود که در دهه 50
خورشیدی، با
نگارش داستانهای
رئالیستی از
زندگی مردم
فقیر و تهی
دست، توانست
چشم و گوش
بسیاری از مخاطبانش
را نسبت به
آنچه در مملکت
اتفاق میافتد
باز کند. او در
بسیاری از
آثارش ازجمله
«آبشوران»،
«سالهای
ابری»، «فصل
نان» و «همراه
آهنگهای
بابام» به
زندگی خودش و
سختیهای آن
سالها
پرداخته است.
نامی
که در تاریخ
ادبیات
جاودان است
خبر
درگذشت این
نویسنده،
جامعه ادبی
امروز ما را
خالیتر از
پیش کرد.
بزرگانی که
یکی یکی در
فراموشی از
دست می روند،
بیآنکه دستکم
برای یک عمر
فعالیت ادبی
از آنها
تقدیر کوچکی
به عمل آورده
باشیم. علی
اشرف درویشیان
از این دست
نویسندگان
بود که چه پیش و
چه پس از
انقلاب،
نتوانست به
راحتی نفسي
بکشد و در
عزلت و تنهایی
خود در شهر
کرج، زندگی
کرد تا عصر
روز چهار آبان
که چشم از
جهان فروبست و
خبر درگذشتش
تبدیل شد به
تیتر یک رسانههای
مختلف؛ رسانههایی
که شاید هنگام
زنده بودن این
نویسنده هرگز
به خود زحمت
ندادند تا از
احوال او جویا
شوند اما
درویشیان نامی
نیست که به
سادگی از
تاریخ ادبیات
معاصر ایران
پاک شود؛ گرچه
عزم فراوانی
برای پاک کردن
نام درویشیان
و امثال او
وجود داشته
باشد.
خالق
رمان «سالهای
ابری» پیش از
انقلاب
همواره با
حکومت پهلوی
درگیر بود. از
سال ۱۳۵۰ تا
۱۳۵۷ برای
نگارش کتاب
«از این ولایت»
و فعالیتهای
سیاسی، سه بار
دستگیر و
ممنوعالقلم
شد. دستگیری
اول وی در
کرمانشاه هشت
ماه بهطول
انجامید اما
درویشیان دو
ماه بعد در
تهران دوباره
دستگیر و به
هفت ماه زندان
محکوم شد. وی
همچنین به
دنبال این حکم
از دانشگاه
اخراج و از
معلمی نیز
منفصل شد.
دستگیری بعدی
درویشیان در
۱۳۵۳ اتفاق
افتاد که صدور
حکم ۱۱ سال
زندان برای او
بود. درویشیان
از این تاریخ
به زندان رفت
و تا پیروزی
انقلاب بهمن
در آنجا ماند.
با
تمام اینها
اين مرد پس از
انقلاب نيز
روی خوشی از
حکومت ندید و
بیشتر در
تنهایی خویش
به سر برد تا
حضور در محافل
و مجامع ادبی.
دهمین دوره
جایزه ادبی
هوشنگ گلشیری
از این
نویسنده
تقدیر به عمل
آورد. همچنین
در سال 1386
هشتمین دوره
جایزه ادبی
مهرگان نیز جایزه
«یک عمر تلاش
در عرصه
نوشتن» را
برای مجموعه
آثار علی اشرف
درویشیان با
تاکید بر رمان
سالهای ابری
به وی اهدا
کرد. سازمان
دیدبان حقوق
بشر در سال
۲۰۰۷ علی اشرف
درویشیان را
به عنوان یکی
از هفت
نویسنده
ایرانی معرفی
کرد که جایزه
حقوق بشر
هلمن-همت به
آنها تعلق میگیرد.
این جایزه در
سطح جهان به
نویسندگانی
اعطا میشود
که تحت آزار و
اذیت سیاسی
قرار گرفتهاند.
اما بهجز اینها
کار دیگری
برای این
نویسنده
انجام نشد و
هرآنچه وجود
دارد نیز از
سوی جریان
مستقل ادبیات
صورت گرفته
است.
درویشیان
راه صمد
بهرنگی را
ادامه داد
درویشیان
یکی از مهمترین
داستاننویسان
معاصر است که
داستانهایش،
نمادی از
زندگانی مردم
فقیر و
تنگدستی است
که اجتماع آن دوران
را بیشتر برای
مخاطب باز میکند.
او خود در
خصوص چگونگی
نویسنده شدنش
گفته
است:«خودم هم
نمیدانم که
چگونه شروع
کردم. آیا
شمانخستين
نفسی را که
کشیدهاید به
یاد دارید؟ میبینید
که گفتنش مشکل
است اما میتوانم
بگویم که شروع
به داستاننویسی
برای من ادامه
همان علاقهام
به مطالعه
بوده است. آن
سالها پر تب
و تاب حکومت
دکتر مصدق و
رونق روزنامهها
و مجلهها،
آزادی
مطبوعات و
دموکراسی بینظیری
که دراثر
مبارزه مردم
به وجود آمده
بود، همه اینها
در من و
همسالان من
تحرک، امید و
تکاپوی عجیبی
پدید آورده
بود. معلمهای
ادبیات
ماموضوعهای
زنده و پرجذبهای
برای زنگ انشا
میدادند و ما
با شوق و ذوق
هر چه دلمان
میخواست مینوشتیم.
رقابت در
خواندن،
رقابت در
نوشتن و رقابت
در کسب بینش
اجتماعی و
سیاسی، اینها
همه در رشد
فکری ما در
نهایت، در عشق
و علاقه ما به
ادبیات موثر
بود».
او
همچنین در بخش
دیگری بیان
کرده است: «در
سالهایی که
در روستاهای
گیلانغرب
معلم بودم، با
فضای عجیبتری
آشنا شدم و
وقتی فقر و
ستمی را که به
مردم آنجا میشد
دیدم،
نتوانستم آنها
را نادیده
بگیرم و همین
باعث شد که در
همان سالها
داستان نویسی
را با نوشتن
برای کودکان
آغاز کنم. پس
از آن نیز
برای ادامه
تحصیل به دانشگاه
تهران آمدم.
در دوران
دانشگاه بیش
از پیش به
سعدی،حافظ و
تاریخ بیهقی
علاقهمند
شدم و در طول
این مدت سعی
کردم بیشتر
کتاب بخوانم.
در تهران
ودانشگاه،
محیط وسیعتری
پیدا کردم و
به شکل جدي به
داستان نویسی
پرداختم، سال
48 نيز وقتی که
مرگ صمد
بهرنگی پیش
آمد، مرگ او
من را وادار
کرد که راهش
را ادامه دهم».
مهمترین
آثار علی اشرف
درویشیان
درویشیان
نخستین
داستان خود را
که هرگز منتشر
نشد، در زندان
دیزل آباد
کرمانشاه
نوشت. حجم
کارهای او
بالاست و تا
حدودي در تمام
زمینههای
ادبی از جمله
داستان
کوتاه، رمان،
ادبیات کودک و
نوجوان و
ترجمه کار
کرده است. در
بین آثار
مختلف این
نویسنده،
رمان «سالهای
ابری» یکی از
پرطرفدارترین
و مشهورترین آثار
اوست. این
رمان در سال
۱۳۷۰ خورشیدی
از سوی نشر
اسپرک در چهار
جلد منتشر شدهاست
که قهرمان اصلی
آن پسربچهای
سه چهار ساله
از خانوادهای
فقیر، سنتی و
خرافاتی است.
این رمان تا 40
سالگی این
کودک را روایت
میکند. این
اثر دارای
درونمایه
سیاسی و در
عین حال
اجتماعی است.
این رمان
همچنین
اتوبیوگرافی
علی اشرف
درویشیان نیز
به حساب می
آید. از دیگر
آثار مهم این
نویسنده می
توان به
مجموعه
داستانهای
«آبشوران»،
«فصل نان»،
«همراه آهنگهای
بابام»،
«داستانهای
تازه داغ»، «از
این ویلایت» و
رمان «سلول18»
اشاره کرد.
او
همچنین در
حوزه کودک و
نوجوان نیز
کارهای فراوانی
انجام داده
است که از
جمله آنها میتوان
به «ابر سیاه هزار
چشم»، «قصههای
آن سال ها»،
«آتش در
کتابخانه بچه
ها» و... اشاره
کرد.
جای
پاره ای از
هویتم خالی
است
قباد
آذرآیین /
داستان نویس و
منتقد ادبی
جاودانگی
رازش
را
با
تو درمیان
نهاد
«شاملو»
من،
بیش و پیش از
اینکه
اندوهگین
باشم،بهت زدهام.
البته مرگ،
امری محتوم است
و امر محتوم،
بهت زدگی
ندارد. پس چرا
من این گونه
ماتم برده؟
چرا هاجوواج
دوروبرم به
جست و جوی کسی
میگردم؟
انگار به جستوجوی
تکه گمشدهای
از خود، پاره
ای از هویتم
که تا همین
دیروز حسش می
کردم و حالا
جایش را خالی
می بینم؟
چرا
واژه ها کمکم
نمیکنند؟ من
میخواهم
چیزی بنویسم ،
بهانه ای تا
این بغض گلوگیر
را بترکاند و
از بهتم
بکاهد... . میخواهم
ازدرد بیتکیه
گاهی بنویسم،
از بختکی که
دارد خفه ام
میکند... . نه،
امروز کلمات
با من لج کردهاند...
. دیروز که خبر
را
شنیدم،آشکارا
صدای شکستن
چیزی را در
سینهام
شنیدم... . حالا
که واژههایی
که بهشان نیاز
دارم کمکم نمیکنند
پناه میبرم
به یک خاطره.
روزی را به
یاد میآورم
که داستان
بلند 30 صفحهای
نوشته بودم
برای گروه سنی
نوجوان. رفتم
به دفتر نشری
که زنده یاد
درویشیان
کارمیکرد و
داستان بخش
کودک و
نوجوانش را
درمی آورد. داستان
را همان جا
خواند، خوشش
آمد و ترتیب
انتشارش را
داد. اینگونه
بود که کتابچه
« راه که
بیفتیم،
ترسمان میریزد»
به همت آن
بزرگ منتشر
شد. از همان
زمان « راه »
افتادم و «
ترسم ریخت».
....................................................................................