به یاد
لئو پانیچ
پژوهشگر و
رزمندهای بیهمتا
رضا
چیتساز
نیست رنگی
که بگوید با
من
اندکی صبر ،
سحر نزدیک
است:
هردم این
بانگ برآرم از
دل:
وای، این شب
چقدر تاریک
است!
خندهای کو
که به دل
انگیزم؟
قطرهای کو
که به دریا
ریزم؟
صخرهای کو
که بدان
آویزم؟
مثل این است
که شب نمناک
است.
دیگران را
هم غم هست به
دل،
غم من ،
لیک، غمی
غمناک است.
سهراب
سپهری
ویروس
کرونا یکی از
درخشانترین
ستارگان جنبش
سوسیالیستی
را از مبارزه
باز داشت
لئو
پانیچ،
پروفسور
اقتصاد سیاسی
در دانشگاه
یورک در
کانادا شنبه،
نوزدهم دسامبر
درگذشت. شش
سال پیش زمانی
که من در نامهای خواستار
مصاحبهای با
او رو به جنبش
سوسیالیستی
ایران شدم، به
فاصلهی نیم
ساعت با گشاده
دستی و
سخاوتمندی
ویژهی خود پاسخ
داد که در
مسافرت است،
اما میتوانیم
مصاحبه را
هفتهی بعد
انجام دهیم.
مصاحبه به
دلایل
گوناگون هرگز
انتشار
نیافت، اما
یکی از
بهترین گفت و
شنودهایی بود
که من افتخار
انجام آن را
داشتم. لئو
پانیچ
همانگونه که
اورسولا هیوز
به درستی در
سوگ وی مینویسد تجلی
این نگاه
گرامشی بود:
"بدبینی
در ارزیابی و
خوش بینی در
اراده".
وی به
همراه زنده
یاد الن
مایکسینز وود،
دانشگاه یورک
در تورنتو
کانادا را به
یکی از مهمترین
کانونهای
اندیشهپروری
مارکسیستی
تبدیل کرده
بود. پانیچ
زاده شده در
خانوادهای
یهودی و
پناهنده از
اوکراین، به
زیباترین شکل
ادامه دهندهی
سنت با ارزش
سوسیالیستی
درمیان
یهودیان اروپای
شرقی بود. وی
که از چند دهه
پیش سردبیری
سوسیالیست
رجیستر را پس
از جان ساویل
بر عهده گرفته
بود، به خوبی
نشان داد که
صفت میراثدار
رالف میلی باند
بس زیبندهی
اوست.
نزدیک
به یک دهه پیش
کتاب تکوین
سرمایهداری
جهانی را او و
سام گیندین
انتشار دادند.
این کتاب که
ثمرهی سه دهه
پژوهش و
کارفکری بود،
آنچنان وقتی
از این دو
اندیشمند
گرفته بود که
زنده یاد لئو
پانیچ به شوخی
میگفت که
همسر او و سام
گیندین معتقد
بودند که شاید
بهتر بود که
این دو همکار
با هم ازدواج
میکردند.
اورسولا
هیوز در نوشتهی
کوتاه خود
یادآور میشود
که لئو از
آنچنان دید
فراگیری
برخوردار بود
که از افق تا
افق را در بر
میگرفت. وی فرای
احاطهی
گسترده بر
نظریههای
سیاسی، از
شناخت و آگاهی
ژرفی نسبت به
ادبیات نیز
برخوردار بود
و از این رو
یادآورسوسیالیستهای
کلاسیک مانند
کارل مارکس
بود. هیوز به
این واقعیت اشاره
میکند که
پانیچ علاوه
بر کار فکری،
نقش مهمی در ایجاد نهادهای
دانشگاهی که
در آنجا
اندیشمندان
رادیکال
بتوانند کار
فکری کنند،
داشت.
اورسولا
هیوز که خود
از نویسندگان
ثابت سوسیالیست
رجیستر است مینویسد:
پنج سال
پیش زمانی که
هفتادمین
تولد لئو را
جشن گرفته
بودند، من نیز
امکان حضور در
این جشن را داشتم.
پس از مدتی
یکی ازدوستان
قدیمی لئو از
من خواست که
به سلامتی لئو
سخنی بگویم.
من معمولا در
فیالبداههگویی
توانا هستم،
اما متاسفانه
این بار اصلا نتوانستم.
تا دو سه روز
بعد به شدت از
دست خودم
عصبانی بودم و
بارها متنی را
که دوست داشتم
گفته باشم در
ذهنم بازنویسی
کردم.
من
مستقیما از
کنفرانسی در
دانشگاه
واشنگتن به
منزل لئو رفته
بودم. در آن
کنفرانس که
عمدتا از
فعالین جوان
تشکیل شده بود
گفت و گوحول آیندهی
کار و
سوسیالیسم انجام
شده بود و من
آرزو میکردم
که در مهمانی
لئو میگفتم
که من با به
پایان رسیدن
کنفرانس و
ورود به منزل
لئو از بحث
انتزاعی
دربارهی
سوسیالیسم
خارج شده بودم
و وارد دنیای
واقعیای شده
بودم که در آن به عینه
میتوان دید
که چگونه باید
سوسیالیستی
زندگی کرد. گر
چه در میان
بسیار کسانی
که از من لئو
را سالیان طولانیتر
و بهتر میشناختند،
شاید من نباید
حرفی میزدم،
اما این جزء
افتخارات من
است که در
چنین محیط
صمیمیای هم
لئو و هم همسر
مهربان و
سخاوتمند او
ملانی، و
دوفرزندانشان
ماکسیم و ویدا
و نوادههاشان
این چنین با
گشادهدستی و
خوشرویی من را
در جمعی که نه
تنها دنیایی
از ایده ها،
بلکه بههمان
اندازه نیز
مهر و
محبت
تقسیم میشد،
پذیرفتند.
امروز هیچ
واژهای که
کفایت کند را
ندارم!
وه که
چقدر جای او
خالی خواهد
بود!