تفسیر
کوهن بندیت از
«خود ـ گردانی»
در جنبش میِ
۱۹۶۸
نوشته :
زهره روحی
این
واقعیت است که
پس از حوادث
می ۱۹۶۸ موج
جدیدی از
مطالبات
دموکراتیک
شکل گرفت که
تا به امروز
هم ادامه
دارد. در ۱۹۶۸
جریان شالودهشکنانهی
غیر قابل
کنترلی شکل
گرفت که برخی
از موقعیتهای
محلی را
درنوردید و
صحنهی سیاسی
جهان را با
گسست و شکاف
مواجه کرد. به
عنوان نمونه
میتوان از
جنبشهایی
یاد کرد که با
وجود بنیان
خردهبورژوایی،
رویکردی
شالوده
شکنانه نسبت
به قدرت
داشتند و با
نفی وضع
موجود، نقشی
محوری در
گسترش و رواج
نظریاتی
داشته که امروزه
میتوانند
مروج «خود ـ
گردانی» و یا
«دموکراسیِ تحت
نظارت همگان»
باشند.
برای
توضیح این
گونه نظریات
سراغ نگرش
دنیل کوهن ـ
بندیت میرویم.
فردی که هرچند
امروز
نمایندهی
گروه سبزها در
پارلمان
اروپایی و
همچنین عضو
علیالبدل
کمیسیون فرعی
امنیت و دفاع
پارلمان اروپا
و… است
اما در جنبش
می ۶۸، دانشجوی رشته
جامعهشناسی
دانشگاه نانت
(در فرانسه) و
سخنگو و رهبر
اعتراضات
دانشجویی بود.
وی در مصاحبهای
(۲۰۰۸ ) به
«گسست»ی میپردازد
که «مشخصه»
تاریخی آن
دوران به شمار
میآمد. آنهم
با توجه به
«خصلت چند
گانه»ی این
شکاف. بدین
معنی که به
لحاظ تاریخی
جنبش می،
دربردارندهی
این مفهوم کلی
بود که شالودهشکنی
از قدرت و نفی
وضع موجود،
صورتهای
متنوع و اشکال
متفاوت دارد؛
بر این اساس هر
منطقهای بنا
بر موقعیتِ
«تاریخی» و
«محلی» و شرایط
اجتماعیِ
ویژهی خود،
ساماندهندهی
جنبش خویش است.
وی در اینباره
میگوید:
“شکافها در
کشورهای
مختلف با
یکدیگر
متفاوت بودند.
برای مثال در
ورشو تعدادی
از جوانان
علیه سانسور
یک نمایشنامه
و برای احقاق
حقشان در گوش
دادن به موسیقیِ
جاز دست به
تظاهرات زدند”
(ص ۱۳۰).
در
چنین تفسیری،
جنبش جوانان
لهستانی در می
۱۹۶۸، بیانگر
نفی قدرت
مستبدی است که
به نام ایدئولوژی
کمونیستی، یک
نوع فرهنگ و
یا سبک زندگی
خاصی را به
نسل جوان و (یا
در موارد دیگر
به عموم مردم)
لهستان تحمیل کرده
است. گرچه
زمانی این
گونه جنبشها
تنها به صرف
پایگاهِ خردهبورژواییاش
از سوی
مارکسیسم
ارتدوکس نفی
میشد، اما
امروزه با
توجه به شرایط
موجود و ضرورتِ
تاریخیِ
بازنگری
دربارهی
ماهیت خشونت و
اشکال متفاوت
آن، و خصوصاً
تجربهی
شکستِ حکومتهای
ایدئولوژیک
اعم از دینی
یا غیر دینی، کرد،
کاملاً برحق و
دموکراتیک به
شمار میآیند.
برحق است زیرا
نمایانگر
مبارزه با
قدرتی مستبد
و نفی
وضع موجودی است
که به زبان
«سرکوب» سخن میگوید
و عامل
ویرانگری
«دیگری» است.
دقت کنیم در اینجا
مسئله تأیید
یا حمایت از
موسیقی جاز و
یا شلوار جین
و یا … نیست
بلکه مسئله
بر سر
موضوعیتِ «حقِ
انتخاب» و
«مشارکت» در
قلمرو عمومی
است. مسئلهای
که امروزه
گفتمان آن در
سطح جهانی از
مشروعیت کامل
برخوردار است
زیرا خبر از
ایستادگی در
برابر سلطهای
فاشیستی میدهد.
مقاومت در
برابر
اقتداری
ایدئولوژیک
که تک ساحتی
عمل میکند و
از اینرو
همواره در صدد
سرکوب تنوع
فرهنگی است.
همانگونه که
در برابر تنوع
اندیشه بیطاقت
و کمظرفیت
است و قادر به
تحمل هیچ نظر
و عقیدهای
غیر از خود
نیست. مسئلهای
که در عموم
کشورهای غیر
دموکراتیک به
طرز فجیعی
شایع است و
ساختار سیاسی
(قدرت) را
غیرقابل
اعتماد میکند
به طوری که
نقش حکومت به
جای حمایت از
مردم، تهدید
کنندهی
امنیت عمومی
میشود.
بنابراین،
مسئله بسیار
فراتر از
پوشیدن این یا
آن نوع لباس،
این یا آن نوع
رنگ و یا گوش
دادن به این
یا آن نوع
موسیقیای
است که از سوی
قدرت حاکمه
مجاز و یا غیر
مجاز شناخته
میشود، زیرا
در پس هر کدام
از این امورِ
به اصطلاح
فرهنگی، با
اقتداری
سیاسی ـ
ایدئولوژیک
روبرو هستیم
که به یاری
ابزارهای
سرکوبی که در
اختیار دارد
(نیروهای پلیس
و …)، قلمرو
عمومی را عاری
از تنوع میکند.
فرایندی که میتوان
بدان پاکسازی
فرهنگی گفت…
از سوی
دیگر
همانگونه که
گفته شد،
علارغم وحدت
جنبش می ۶۸ در
شکستن
ساختارهای
حاکم، تمامی
شالودهشکنیها
مبتنی بر
شرایط محلی
خود هستند. به
قول کوهن ـ
بندیت، در
آلمانی که خود
را از شرّ
نازیسم خلاص
کرده بود،
جنبش ضدِ وضع
موجودِ می ۶۸،
“به سکوت در
قبال گذشته
پایان داد”
(همانجا). همچنان
که جنبش در
آمریکا دست به
شکستن تصویر
دروغینی زد که
به وسیلهی
تبلیغات مردم
فریبانهی
سیاستهای
محافظهکاران
ترسیم شده
بود: شکستن
تصویر خیالی
از آمریکای
«خود ـ کفا» که
«مهد آزادی»،
به شمار میآمد؛
و حتا گرچه در
فرانسه،
کارگران جوان
به جنبش
دانشجویی
پیوستند، اما
این همبستگی
همچنانکه
کوهن ـ بندیت
نیز اشاره
دارد، در ضدیت
با اقتدار
اتحادیههای
بزرگ و صاحب
نام کارگری
بود. به عنوان
مثال ضدیت با
سی جی تی (CGT) که از
بزرگترین
اتحادیههای
کارگری و متحد
حزب کمونیست
بود. آنهم
احتمالاً به
این دلیل که
هر دو از دید
کارگران معترض
به بخشی از
بدنهی قدرت
تبدیل شده
بودند:
استقراری اهلی
شده در ساختار
بوروکراتیک
حکومت؛ در
توضیح شاید
بتوان گفت
انباشت قدرت
در هر جایی که
باشد، حتا
اتحادیههای
کارگری و
احزاب
کمونیستی،
خواهی نخواهی به
سلسله
مراتبی شدن
ساختار آن میانجامد
که از نظر
بسیاری از
کارگران بوی
اشرافیگری
از آن به مشام میرسد.
موقعیتی که
آنرا «در
مقابل»
کارگران قرار میدهد.
باری، همچنان
که کوهن ـ
بندیت
یادآوری میکند،
مطالبات
کارگران جوان
در جنبش
می ۶۸ از
آنجا که
خواهان برهم
زدن ساختار
سلسلهمراتبی
و اقتدار حاکم
بر اتحادیههاست،
دیگر همانند
مطالبات سنتی
کارگران، افزایش
دستمزد و یا
«افزایش قدرت
خرید» نیست،
“بلکه به دست
گرفتن اختیار
زندگیشان در
محل کار بود” (ص
۱۳۵). حتا اگر
به گفتهی
کوهن ـ بندیت،
در مطالباتی
از این دست،
کمپانیها
نقشی مؤثر در
خط دادن به (CFDT) ـ
اتحادیه
دموکراتیک
کارگری
فرانسه که
محصول همان
ایام بود ـ
داشتند،
آگاهی از این
فرصتطلبی
یعنی سوء
استفادهی
کمپانیها از
نارضایتی
کارگران
جوان، نمیتواند
مسئلهی
خشونت حاکم در
کارخانهها و
یا نارضایتی
کارگران را
توجیه و منتفی
کند. خشونتی
که برای
کارگران جوان
قابل قیاس با
پادگانها
بود (ص ۱۳۴)...
به
واقع میتوان
گفت شعار
کارگران جوان
در «به دست
گرفتن اختیار
زندگی در محل
کار»، چشم
انداز جدیدی
است از مفهوم
کار و زندگی.
خواستی که از
نگرش امروز بر
این امید و
آرزو استوار است
تا بر بیگاری
و استثمار
تاریخی کار و
آدمی چیره
شود. تصویری
که خصوصاً
امروزه یعنی
در عصر
نئولیبرال میتواند
بیانگر آرزوی
ثبات کار و
زندگی فارغ از
نگرانیِ
ناامنی شغلی
باشد. کوهن ـ
بندیت که سرمایهداری
نئولیبرال را
در آستانهی
فروپاشی میبیند،
معتقد است “در
مقایسه با دههی
شصت، توازن
میان زمان کار
و زمان زندگی
را از دست
دادهایم” (ص
۱۴۱). از اینرو
با وجودیکه به
مسئلهی
جهانی بیکاری
نئولیبرالیستی
و ترس و وحشت از
آن به خوبی
واقف است،
پیشنهاد میکند
به گفتمان
«کار متفاوت
برای زندگی
متفاوت»
بازگردیم.
چنانچه
پیداست در
نگرش کوهن ـ
بندیت،
خوشبینی به
بشر و آیندهی
او قوام دهندهی
نظریات اوست.
زیرا به
امکاناتی میاندیشد
که میتواند
نقشی متحول
کننده در
آینده بشری
داشته باشند.
فیالمثل او
رسانهها و
عرصهی
اطلاعات را به
منزلهی
ابزارهای
کارآمدی میبیند
که قادرند به
جنبشهای
منطقهای با
وجود خصوصیات
محلیشان،
بُعدی جهانی
بخشند و بدین
ترتیب آنها را
از مرزهای ملی
(بخوانیم
محدودیتهای
حمایتیشان)
بگذرانند (ص
۱۴۲)؛ وانگهی
وی برای زندگی
کردن به
الگوها و
معیارهای
نوینی فکر میکند
که به باورش
میتوانند
آینده را
تغییر دهند.
زیرا یقین
دارد مشکل بشر
در سبک زندگی
اوست. روی سخن
او انسان و
جهانی است که
تمدنش بر پایهی
بازارهای
مالی، و بورسبازی
و همچنین متکی
بر بازارهای
نفتی است، و
نکتهی مهم
این است که
کوهن ـ بندیت
این تمدن را
در حال
فروپاشی میبیند.
زیرا بر این
باور است که
انسان عصر
حاضر در نقطهای
ایستاده که
باید دست به
انتخاب زند:
انتخاب بین
الگوهای
متعلق به
تمدنی که
نابودکنندهی
جهان است زیرا
سبک زندگی آن
از شیوهی
سرمایهداری
جامعهی
مصرفی تبعیت
میکند؛ و یا
انتخاب تمدنی
که مبتنی بر
«چگونگی زیستن
با یکدیگر» و
یا «کار کمتر
برای زندگی
بهتر» و یا
«شادی
همگانی»ای است
که دیگر در آن
جایی برای
مصرف دائمی و
کار بیشتر
وجود ندارد (ص
۱۴۳). به بیانی
انتخاب تمدنی
که در صدد
ترمیم و اصلاح
«مدنیّت» است.
در
تصویری که وی
ارائه میدهد،
مشکلات و
مسائل بشر
تنها از نحوهی
زیستاش در
محیط برمیخیزد.
در این چشمانداز
محکومیت
جهانیسازی
قبل از هر چیز
از اینرو است
که
نابودکنندهی
محیط زیست
است: گسترش بیرحمانهی
روندِ «مصرف» و
«تولیدِ» بیامان
در همهی نقاط
جهان تا حدی
که در نهایت
کره زمین را
به یک زباله
دان بزرگ و
مالامال از
محصولات سرمایهداری
تبدیل کند.
اما به
نظر میرسد
قرار گرفتن در
این مسیر،
یعنی دگرگونی
در سبک زندگی
و در نتیجه
رخداد مبارک
تحولات
اجتماعیِ
برآمده از آن،
از نظر کوهن ـ
بندیت تنها میتواند
از طریق
«سرپیچی» و یا
«نافرمانی» از
الگوهای
معمول و
متعارف شکل
گیرد. نوعی
«نافرمانی مدنی»!؟
شاید! زیرا وی
به ایدهی
«طرح مدنیسازی»ای
میاندیشد (ص
۱۴۳) که تنها
با «خود ـ
گردانی»
مفهومی تکمیلی
مییابد. به
بیانی وی «خود
ـ گردانی» را به منزلهی
خصیصهی
سیاسیِ لازم و
واجبی میبیند
که سلب افراد
جامعه از آن،
نشانهی رویگردانی
از آرمانهای
دموکراتیک
مدرنیته است؛
وی با تکیه بر
تجربهی می ۶۸ بر این
اعتقاد است که
خصلت حقیقتاً مدرن
جنبش “این بود
که مردم در هر
لحظه، فرصت مداخله
در امور سیاسی
را داشتند” (ص
۱۳۵). بنابراین
بیجهت نیست
که از نظر وی
به عنوان
مدافع جنبش می
۱۹۶۸ : “«همه چیز
سیاسی است» و
از مدارس تا
کارخانهها،
میبایست در
نظامی خود ـ
گردان سامان
یابند”
(همانجا).
آیا «مشارکت
همگان در
امور»، همان
خواستی نیست
که امروزه بیش
از پیش جلوهای
دموکراتیک
یافته است؟
بنابراین،
طبق آموزهی
کوهن ـ بندیت
برای دست
یافتن به این
امکان حقوقیِ
کاملا مدرن
لازم است
پاسخِ «نه» به
تمامی
ساختارهای
حکومتیای
دهیم که قدرت
سیاسی را از
اکثریت افراد
جامعه میگیرند
تا به عدهای
قلیل دهند.
زیرا تنها از
راه این نوع
پاسخدهیها
است که میتوان
به تمامی
برنامهریزیها
و سیاستهایی
نه گفت که
بدون کسب
نظرخواهی از
ما، دربارهی
امور زندگیمان
پشت درهای
بسته تصمیم میگیرند.
به معنایی
سیاستهایی
که به تداوم
تمدنهای
ارتجاعی و
جهانخوار
سرمایهداری
یاری میرسانند.
باری،
جنبش اجتماعی
می ۶۸ تا جایی
میتواند مهم
و یاریگر
باشد که برای
تبیین جهان
حاضر و درک
موقعیتهای
خود در آن به
کارمان آید و
چنانچه
پیداست این
تجربه هنوز
گویای مسائل
بسیاری برای
عصر حاضر است…
اصفهان
ـ اسفند ۱۳۹۱
این
متن با
استفاده از
«مصاحبه با
دنیل کوهن ـ
بندیت» (۲۰۰۸)،
نوشته شده است.
مشخصات
کامل: مصاحبه
با دنیل کوهن
ـ بندیت، «امروزه
انتقاد از دههی
شصت به یک
مسابقهی
بزرگ سیاسی
بدل شده است»،
ترجمه محمد
مهدی
اردبیلی،
انتشارات
رخداد نو،
۱۳۹۰
منتشره
در «مهرگان»
شماره
پانزدهم
http://mehreganmag.com/