کدام
تروریسم؟
کدام رهایی؟
در
همبستگی با
مقاومت مردم
کرد و غیرکردِ
مناطق
خودگران
رژآوا
سرکوب
تاموتمام
جنبش پارک گزی
در ۲۰۱۳،
حمایت مالی و
نظامی از جهادگرایان
سنی در جنگ
داخلی سوریه،
بمباران بیرحمانهی
باکور
(کردستان
ترکیه) در
۲۰۱۵، اعلام
وضعیت اضطراری
بهبهانهی
کودتای
ساختگی ۲۰۱۶ و
خفهکردن
هرچهبیشتر
صدای
منتقدین،
اشغال نظامی
عفرین در ژانویهی
۲۰۱۸ و
واگذاری
کنترل شهر بهدست
نیروهای
ارتجاع داعشی
تنها برخی از
اقداماتیست
که اردوغان در
داخل و خارج
از مرزهای
ترکیه برای
استحکام
امپراطوری
نوعثمانی
خویش تا به
حال انجام
دادهست.
تجاوز نظامی
به منطقهی
خودگران شمال
و شرق سوریه
توسط ترکیه و
مزدوران
داعشیاش نیز
امری جدا از
این روند
ترور، کشتار و
سرکوب نیست.
تجاوز نظامی
ترکیه به
رژآوا بدونشک
ضمن کشتار و
آوارگی انسانها،
دموکراسی
نوپای شکلگرفته
در منطقه را ریشهکن
میسازد و
بدینترتیب
تشدید بیثباتی
در منطقه،
تداوم
فزآیندهی
منازعات
ژیوپولیتیک و
تقویت هرچه
بیشتر شووینیسم
و بنیادگرایی
اسلامی را بهدنبال
خواهد داشت. و
طعنهی تلخ
تاریخ آن که
پس از کشتار
سیستماتیک
مردم عفرین در
۲۰۱۸ تحت
عنوان «عملیات
شاخهی زیتون»،
اینک اردوغان
این لشکرکشی
جدید به رژاوا
را «عملیات
چشمهی صلح»
نامیده است.
چنین است
واژگونی
واقعیت در
زمانهی عسرت.
اهداف
و مقاصد
امپریالیسم
منطقهای
دولت ترکیه بر
کسی پوشیده
نیست. با
اشغال و استعمار
رژآوا و
استقرار
ارتجاع،
اردوغان میکوشد
با یک تیر همزمان
چند نشان را
هدف قرار دهد:
مدیریت سرنوشت
دو تا سه
میلیون
پناهندهی
سوری درمقام
«جمعیتی
اضافی» در
ترکیه درجهت ایجاد
تغییرات
دموگرافیک در
جنوب باکور
برای قطع
پیوند
همسایگی
کردهای دو سوی
مرز، تثبیت
مشروعیت ازدسترفتهی
داخلی در پی
بحران عمیق
اقتصادی در ترکیه
و شکست
انتخاباتی
اخیر، آزادساختن
هفتاد هزار
داعشی و
خانوادهشان
از زندانهای
رژآوا و
استفاده از
پتانسیل
ارتجاعی آنها
برای
نابودسازی
نهایی پروژهی
روژآوا و
تثبیت موقعیت
جدید، خلق
فرصتهای
جدید برای
انباشت
سرمایه
ازطریق تصاحب
منابع نفتی و
گازی و دیگر
بالقوگیهای
اقتصادی غنی
در رژآوا و
غیره. بیگمان
این جنگطلبی
جاهطلبانه
و شووینیستی
اردوغان پیش
از هر چیز
مستلزم دفن
رژآوا درمقام
یکی از مترقیترین
تلاشهای
سیاسیِ متاخر
درجهت
استقرار
دموکراسی رادیکال،
همزیستی خلقها،
خودباوری و
رهایی زنان و
اقتصاد اکولوژیکی
در بطن جهنم
خاورمیانه
است. اما
اردوغان در این
مسیر تنها
نیست؛ همهی
قدرتهایی که
چراغ سبز لازم
و مجوز این
تهاجم نظامی
را صادر
کردند،
همواره
آرزومند
نابودی پروژهی
خودگردانی
روژآوا بودهاند؛
پروژهای که
در سطح
گفتمانی و
هنجارهای
سیاسی از ضرورت
و امکان
همزیستی و
خودگردانی
مردمان تحت
ستم، عبور از
تنگنای
دولت–ملت و
ناسیونالیسم
و دین حکومتی،
توانمندی و
رهایی زنان و
برقراری
دموکراسی
رادیکال دفاع
کرده و در حد
توان و
محدودیتهایش
گامهای
اولیهی
ارزشمندی در
این جهت
برداشته است و
درنتیجه، از
دید قدرتهای
جهانی و منطقهای
تهدیدی عینی
برای تداوم
«نظم
خاورمیانه» بوده
است. مساله
صرفاً بر سر
زمان و چگونگی
این کار و
دغدغهی تمیز
نگاهداشتن
دستها در
انظار عمومی
بود؛ اینک
ظاهراً زمان
مناسب فرار
رسیده است و
برای این
سلاخی رسوا و
تاریخی چه کسی
بهتر از
اردوغان و حزب
متبوعش، که
رسوایی سیاسی
در قاموس لغات
آنان جایی
ندارد. اما
تحقق این
«آرزو»
نیازمند نسلکشی
کوردهای
شمال سوریه و
تغییر بافت
جمعیتی این
منطقه است، که
خود موجد تنشهای
بیپایان و
روندهای
قهقرایی آتی
خواهد بود.
ظاهراً
در موقعیت
کنونی کسی
آشکارا از
کشتار و نسلکشی
دفاع نمیکند،
بلکه تاجاییکه
نادیدهگرفتن
یا انکار سادهی
جنایات جنگی
امکانپذیر
نباشد،
«ضرورت»
تلویحیِ این
کشتارِ ناگزیرْ
از دل توجیهات
عجیب برای این
تهاجم نظامی بیرون
کشیده میشود؛
مثل ضرورت
دفاع از
«امنیت ملی»
ترکیه و دفع
خطر «تروریسم».
در همین راستا،
پروژهی
روژآوا و
حامیان
انسانیاش در
وهلهی نخست
بهسان تجسم
تروریسم
معرفی میشوند،
و آنگاه از
این «دیگریسازی»
راه چندانی تا
مهدورالدمشدن
مردم روژآوا
باقی نمیماند.
در اینجا ما
را با این
گونه همدستیهای
آشکار با
جنایت کاری
نیست. حتی نمیخواهیم
در تراژدی
کشتار شومی که
کلید خورده
است و زندگیهایی
که فنا میشوند
مرثیهای ساز
کنیم. بلکه میخواهیم
از قابلیتهای
بالقوهای
دفاع کنیم که
با مرگ
احتمالی
پروژهی
روژآوا به گور
خواهند رفت.
چون در جریان
این تهاجم جدا
از همهی
فجایع انسانیای
که هماینک
پیش چشم جهانیان
در حال وقوعاند،
با قتل آرمانهای
شریفی
مواجهیم که
خاورمیانهی
بدیلی را
فرامیخواندند؛
قتل رویاهایی
انسانی و
رویابینیهایی
که بدون آنها
خاورمیانه
هرچه بیشتر در
شورهزار
کابوس تاریخیاش
فروخواهد رفت.
پروژهی
رژآوا به دور
از تلاشهای
متعارف
ناسیونالیستیِ
معطوف به
تشکیل دولت
ملتی کرد، میکوشید
با عزیمت و
فراروی
تدریجی از زخم
دیرین «مسالهی
کورد»،
درچارچوب
ایدهی
کنفدرالیسم
دموکراتیکْ
جامعهای
متکثر را شکل
دهد که در آن
عربها،
ایزدیها،
ارمنیها،
آشوریها،
کوردها و
مبارزان
انترناسیونال
و غیره بتوانند
در بافتار
اجتماعی و
سیاسی مترقی و
بدیلی کنار هم
زندگی کنند.
مدعی نیستیم
که این تلاشها
به سرانجام
رضایتبخشی
رسید یا بنیان
نظری–ایدیولوژیکِ
آنها (مشخصاً
دیدگاههای
عبدالله
اوجالان) بر
درک ژرف و
بسندهای از
نظام سرمایهداری
و الگوی نظام
بدیل و فرآیند
دستیابی به آن
استوار بوده
است؛ حتی مسیر
عملی طیشده
در جهت برپایی
و پیشبرد
پروژهی
روژآوار را
نیز عاری از
خطا و تناقض و
تماماً قابل
دفاع نمیدانیم؛
اما فراموش هم
نمیکنیم که
این آزمایش
سیاسی
رادیکال در
منطقهای
متولد شد که
بهلطف بیش از
یک قرن
مداخلات
امپریالیستی
جهانی و منطقهای،
و ازجمله
مداخلات خردهامپریالیستی
متاخر جمهوری
اسلامی
ایران، عربستان
سعودی و
ترکیه، با
ارتجاع
مذهبی، ناسیونالیسم،
شووینیسم،
فرقهگرایی و
جنگ و
اقتدارگرایی
و مردسالاری و
زنسنتیزی
داغنشان
خورده است.
اما
این جنگ
نابرابر و
تباهکننده
چگونه رقم
خورد و ره به
کجا میبرد و
ما نیروهای چپ
کجا ایستادهایم؟
کابوس
تهاجم نظامی
ترکیه به
روژآوا از
همان آغاز شکلگیری
این پروژه
(۱۳–۲۰۱۲)، و
بنا به ماهیت
مترقی و الهامبخشِ
آن، همچون
شمشیر دموکلس
بر فراز سر
مردم این
منطقه سایه
افکنده بود و
اینک آن بند باریک
بازدارنده
سرانجام قطع
شده است. از
ابتدای قرن
بیستم تا کنون
پهنهی
خاورمیانه
یکی از مناطق
اصلی تلاقی
منافع و رویارویی
قوای
امپریالیستی
بوده است.
روند انضمامی–تاریخی
تضادهای
برآمده از این
وضعیت، هر بار
در شکل بحرانها
و تنشهای
تازهای سر
باز کرده است و
مردم
خاورمیانه یا
خلقهای ساکن
این جغرافیای
سیاسی همواره
بازندگان
اصلی این
منازعات بودهاند
(که تازهترین
آنها،
پیامدهای جنگهای
نیابتی قدرتها
در میدان
سوریه و یمن
است). دولتملتهای
شکلگرفته در
این منطقه بیش
از آنکه
برآمده از خواست
و مشارکت مردم
باشند و منافع
و علایق و
هستی واقعی
ملتها را
نمایندگی
کنند، در
پروسهی
تحولات
امپریالیستی
شکل گرفتند و
سپس بر مبنای
سرکوب نظاممند
جنبشهای
مترقی و ملتهای
تحت ستم و بهخدمتگرفتن
و تقویتِ
ارتجاعیترین
گرایشهای
اجتماعی–سیاسیِ
موجود و نیز
با پشتیبانی بخشهایی
از قوای
امپریالیستی
تداوم یافتند.
از آن پس، هر
تلاش جمعی
تحولخواهانهای
برای رهایی از
این زندان
تاریخی، پیش
از هرچیز با
مانع نظامهای
مخوف
دیکتاتوری
مواجه شد که
در ابتدا سنگ تجددخواهی
و توسعه را
نیز به سینه
میزدند و در
ادامه هر یک
به فراخور
وضعیت داخلیْ
ناسیونالیسم
مرکزگرا و
اسلامگرایی
(و حتی رتوریک
امپریالیسمستیزی)
را نیز به
انبان
ایدیولوژیک
خویش افزودند.
در مواقع
متعددی هم
قوای
امپریالیستی
ازطریق
مداخلات
مستقیم
سیاسی–نظامی
وظیفهی مهار
نیروهای
مترقی و تثبیت
قوای ارتجاعی
را برعهده
گرفتند (نظیر
کودتاها و
لشکرکشیهای
نظامی). بدینترتیب،
ملتهای
خاورمیانه
بدون آنکه از
بندهای قبلی
رها شوند، به
بندهای جدیدی
گرفتار شدند
که همانا فرقهگرایی
مذهبی و عظمتطلبی
ناسیونالیستی
و دشمنیها و
ستیزهای
برآمده از آنها
بود.
بر
بنیاد این
ازهمگسیختگی
تاریخی یا
زیست تاریخی
مختلشدهی
جوامع
خاورمیانه،
هم فرآیند
استیلای سیاسی
حاکمان جبار
بر این ملتها
سادهتر
گردید و تحمیل
نظاممند
انواع ستم و
تبعیض و
محرومیت و
استثماریترین
مناسبات
اقتصادی بر
آنان (بهرغم
مقاومتهای
متعدد و
ناگزیر) تسهیل
شد و هم مسیر
دستکاریهای
سلطهجویانهی
امپریالیستی
در معادلات
منطقه، بهتناسب
موقعیتهای
جدید آرایش
قوای قدرتهای
جهانی
هموارتر شد.
دراین میان،
پیچیدگی و دینامیزم
پرتحول
تنازعات
امپریالیستی
(برآمده از
تضادها و
بحرانهای
درونی سرمایهداری)
و نیز
دینامیزم
تحولات و
کشاکشهای
ارتجاعی در
درون و در بین
کشورهای
موجود منطقه،
به شکلگیری
روندهایی
انجامید که
ماحصل نهایی
آنها تقویت و
رشد و تثبیت
نیروهای
ارتجاعی توأم
با بسط نظامیگری1
بوده است؛
خواه در قالب
گسترش پدیدهی
بنیادگرایی
اسلامی (در هر
دو شکل دولتی
و فرقهای) و
خواه پرورش
خردهامپریالیستهای
منطقهای
نظیر جمهوری
اسلامی،
عربستان
سعودی، و نوعثمانیگری
دولت ترکیه.
یک
وجه توضیحگر
پیدایش
موقعیت کنونی
آن است که
تعارضات درونی
قدرتهای
امپریالیستی
و سیاستهای
اغلب متناقض و
متغیر آنها
خواهناخواه
حدی از فضای
حرکت (درجهی
آزادی) برای
رشد و بسط
قوای ارتجاعی
منطقهای
ایجاد میکند،
که در قالب همپیمانان
استراتژیک
برای بخشی از
این قوا، و «نیروهای
شر» (متمرد)
برای بخش
دیگری از آنها
عمل میکنند.
در همین راستا
برای مثال بهدنبال
بروز برخی تنشهای
سیاسی بین
دولتهای
آمریکا و
ترکیه2 و
گرایش متاخر
ترکیه به نزدیکی
استراتژیک به
روسیه3،
آمریکا و
روسیه درگیر
رقابتی پنهان
برای حفظ/جلب
وفاداری/همپیمانی
ترکیه – بهعنوان
قدرتی منطقهای–
شدند و
بنابراین
قابل فهم است
که چرا این دو
نیروی رقیب هر
دو مجوز تهاجم
به شمال سوریه
را بهمثابهی
نوعی باجدهی
حسابشده به
دولت ترکیه
صادر کردهاند4.
اما بر بافتار
تاریخی شقهشقهشدهی
خاورمیانه به
ملتها و
اقوام و مذاهب
متفاوت (و
اغلب متعارض)،
این قدرتهای
منطقهای
برای بسط
دامنهی
اقتدار و نفوذ
داخلی و منطقهای
خویش و نیز
برای انجام
کارویژههای
همپیمانی
خویش با قدرتهای
بزرگ، در قالب
خردهامپریالیسمهای
منطقهای
ظاهر میشوند
که کشاکشهای
جهانی قوای
امپریالیستی
را در سطح
منطقهای
بازنمایی میکنند
(ازجمله با
پیشبرد عملیِ
جنگهای
نیابتی) و
خصلتهای
انضمامیِ
ملی–منطقهایِ
آن را تعیین
میکنند.
مشخصا شکست
جنبش آزادیخواهی
مردم سوریه در
«بهار عربیْ»
هم پیامدی از
این منازعات
بود و هم زمینهی
مناسبی برای
گشایش مجدد
جنگهای
نیابتی فراهم
ساخت. بر این
اساس، در دهههای
اخیر ما با
پدیدهی
نوظهوری در
مناسبات سلطهی
جهانی و منطقهای
مواجهیم که میتوان
آن را «پیمانکاری
سلطه» نامید.
همین نوع
پیمانکاری
به سطوح
خردتری هم راه
مییابد که
کارکردهای
قوای شبهنظامی–اسلامی
فاطمیون در
سوریه یا
حشدالشعبی در
عراق یا حزبالله
در لبنان (هر
سه به نیابت
از جمهوری
اسلامی ایران)
و یا بخشی از
جهادیون
مخالف اسد
(جبهه النصره،
احرار
الشرقیه و
جبهه الشام)
که تحت حمایت
و نفوذ مستقیم
دولت ترکیه
عمل میکنند
نمونههای
زندهای از آن
هستند؛ و جالب
اینکه در
تهاجم اخیر به
روژآوا همین
جهادیون اخیر
تحت نام «ارتش
ملی سوریه»
پیمانکار
انجام «کثیفکاریهای
لازم» هستند5،
همانگونه که
در سطحی
بالاتر خود
دولت ترکیه
نیز در این
تهاجم خواهناخواه
بخشا کارکردی
پیمانکارانه
را برای قدرتهای
بزرگتر ایفا
میکند.
از این
زاویه که به
موقعیت
خاورمیانه
نگاه کنیم،
شاید بهنظر
برسد که سوژگیهای
مقاومت را
فراموش کردهایم.
اما روند شکلگیری
و تثبیت و
نرمالیزهسازی
این دولتهای
ارتجاعی و بهویژه
تجهیز آنها
به سازوبرگهای
پیشرفتهی
سرکوب و عملکرد
بیوقفهی
این
سازوکارها
بیش از هرچیز
(درکنار عوامل
دیگر) ناشی از
آن است که
چنین سوژگیهایی
بر بستر
مادی–تاریخی
ستمها و
تضادهای
موجود در
خاورمیانه بهطور
بالقوه و
بالفعل وجود
داشتهاند و
دارند. وانگهی
از جنبشهای
بهار عربی و
جنبش پارک گزی
تا شکلگیری
پروژهی
روژآوا، خیزش
دیماه ۹۶ در
ایران و خیزش اخیر
مردم به جانآمدهی
عراق (و نمونههای
متعدد دیگر)،
همگی نشان از
این دارند که
ستمدیدگان
منطقه بیوقفه
در جستجوی
راهی برای
برونرفت از
این وضعیت
بودهاند/هستند.
و باز از همینروست
که اینک سرکوب
پروژهی
روژآوا در
دستور کار
قدرتها قرار
گرفته است.
بنابراین،
آنچه در
موقعیت حاضر
برای نیروهای
مترقی اهمیت
اساسی دارد
دیدن تهاجم
اخیر در بطن
کلیتی وسیعتر
(هم تاریخی و
جغرافیایی و
هم بهلحاظ
روابط علی)
است؛ کلیتی که
با تاریخ
انقیاد و
مبارزه برای
رهایی در
خاورمیانه در
پیوند باشد.
از این منظر،
برای مثال،
دیدگاهی که –
همسو با
جریانات و
گفتارهای
جریان اصلی –
موقعیت
بحرانی حاضر
را درامتداد
تعارض تاریخی
بین ترکها و
کوردها
قلمداد میکند،
بسیار زیانبار
است. چرا که با
تقلیل مساله
به رقابتهای
ناسیونالیستی،
نگاه را از
فهم ماهیت واقعی
این تهاجم
منحرف میسازد
و بهجای زیر
سؤال بردن
کارکردهای
ارتجاعی و
امپریالیستی
دولتهای
منطقه و قدرتهای
جهانی، ملتها
را در مقابل
هم مینشاند
(و از این مسیر
ازجمله میتواند
تنشهای مخرب
بین ملتهای
ترک و کورد در
جغرافیای
سیاسی ایران و
ترکیه را نیز
تشدید کند).
در
مقابل، باید
به پیروی از
الگوی انترناسیونالیسم
ستمدیدگان،
ملتهای تحت
ستم منطقه را
به همبستگی با
مقاومت مردمان
روژآوا و دفاع
از هستهی
بنیادین
رهاییبخش آن
(کنفدرالیسم
دموکراتیک،
توانمندسازی
زنان و مبارزه
با
مردسالاری،
سکولاریسم و خودگردانی
سیاسی
درچارچوب
نظام سیاسی
نامتمرکز) فرا
خواند. بهویژه
آنکه
خاورمیانه
پهنهای است
که بهدلیل
درهمتنیدگی
تاریخی
سازوکارهای
ستم، استیلای
سیاسی نظامهای
اقتدارگرا،
جایگاه
اقتصادی و
ژیوپولیتیکی
ویژهاش در
سپهر علایق و
تعارضات قدرتهای
جهانی،
انباشت سیاستهای
مبتنی بر
نظامیگری و
وجود زمینههای
تاریخیِ فعال
ستیز و تنش،
یکی از مناطقی
است که رهایی
آن به شکلگیری
و رشد همبستگیهای
انترناسیونالیستی
وابستگی
مستقیمی دارد
و به همینسان
نیازمند
راهکارها و
بدیلهای
فراملی و
چندبُعدی است.
تنها به اینطریق
میتوان از
نابودسازی
واقعی این
پروژه
جلوگیری کرد
یا حتی از
خاکستر مرگ
فیزیکی آن آتشهای
موثرتر دیگری
برافروخت. بهواقع،
شکست تراژیک
احتمالی6
روژآوا آنگونه
که بازنمایی
میشود شکست
نیروهای
سیاسی کوردی
که ابتکارعمل ایجاد
آن را بهدست
داشتند نیست،
بلکه در تحلیل
نهایی شکست دگربارهی
همهی
ستمدیدگان
خاورمیانه
خواهد بود. بهبیان
دیگر، ما
صرفاً ناظران
«بیرونیِ»
درهمشکستهشدن
این کشتی
طوفانزده
نیستیم، بلکه
همپیوندی
سرنوشتهای
ما در چارچوب
تاریخی
خاورمیانه
خواهناخواه
ما را با
سرنوشت این
کشتی
درآستانهی
غرق پیوند میدهد،
حتی اگر بیش و
کم انتقاداتی
جدی به مسیر طیشدهی
آن داشته
باشیم.
بر این
اساس،
نیروهای چپ و
مترقی منطقه
مسیولیتی بهمراتب
فراتر از
تکرار
انتقادات
«بیرونی» و پاکدستانه7
به ایدیولوژی
یا استراتژی و
تاکتیکهای
نیروهای
سازماندهندهی
روژآوا
دارند؛ چراکه
اگر
دستاوردهای
تاریخی
روژآوا از آن
همهی ما و
الهامبخش
مبارزات
ماست، کاستیها
و خطاها و
شکست
احتمالی آن
نیز خواهناخواه
از آن ماست. پس
اگر در کنش
مبارزاتی خویش
صادق و هدفمند
باشیم، باید
بهجای نفی و
تکفیر و دامنزدن
به فرقهگرایی
در درون جبههی
نحیف و
فروپاشیدهی
چپ، سهم و
دِین خود را
در ایجاد این
فرآیند ناتمام
و نحوهی پویش
آن تا رسیدن
به لحظهی
خطیر کنونیاش
جستجو کنیم.
یعنی با عزیمت
از این باور
که پیریختن
فرآیندی
انقلابی و
تلاش درجهت
برساختن
جامعهای
مبتنی بر
برابری و
آزادی بهویژه
در منطقهی
زخمخورده و
محنتزدهای
چون
خاورمیانه با
انبوهی از
تناقضات و محدودیتها
روبروست، در
اینصورت
دشوار نخواهد
بود که در
مواجهه با
تلاشها و
ابتکارعملهایی
از این دست،
همراهی
نقادانه
(گیریم با حفظ
فاصلهی
انتقادی) یا
همبستگی توام
با نقدِ متعین
را جایگزین
نقد بیرونی و
نفی انتزاعی
سازیم8. دراینجا
شاید اشاره به
یک توازی تاریخی
بین انقلاب
اسپانیا و
پروژهی
روژآوا (بهرغم
تفاوتهای
انکارناپذیر
این دو و
بسترهای
تاریخی وقوعشان)
راهگشا باشد:
اگر در جریان
سرکوب خونبار
و تراژیک
انقلاب
اسپانیا همهی
قدرتهای
جهانی وقت (از
ایالات متحد
آمریکا و
انگلستان و
فرانسه تا
آلمان نازی و
اتحاد جماهیر
شوروی) بهرغم
تضادها و
رقابتها و
ستیزهای
حادشان – در
میانهی دههی
۱۹۳۰ – نقش
فعالی ایفا
کردند، به
موازاتِ شکلگیری
و عملکرد این
ایتلاف شوم و
ظاهراً
نامانوس قدرتها،
تمامی
انقلابیون
جهان نیز جلوهی
درخشانی از
همبستگی
انترناسیونالیستی
را در جریان مقاومت
علیه فاشیسم
فرانکو به
یادگار گذاشتند.
ولی باید
اذعان کرد که
در مورد
روژآوا متأسفانه
نشانههای
زیادی از شکلگیری
این همبستگی
خصوصا از سوی
نیروهای چپ خاورمیانه
وجود نداشته
است. مشخصاً
از یکسو بخش
بزرگی از
نیروهای چپ
سوریه که
درگیر جنگ با
اسد بودند، دستکم
تا یکی دو سال
گذشته، پروژهی
روژآوا را از
منظری کمابیش
ناسیونالیستی
(ولی با داعیهای
همکاری حزب
اتحاد
دموکراتیک – «پ.
ی. د.» – با رژیم
اسد) نکوهش و
تحریم کردند؛
و از سوی دیگر
اغلب نیروهای
سازمانیافتهی
چپ
خاورمیانه
نیز برخوردی
نفیآمیز یا
انفعالی داشتند.
بدینترتیب
که یا پروژهی
روژآوا را
برای گنجاندن
در چارچوب
ایدیولوژیک
مانوس خویش
بیش از حد
«ابتکاری و
خارج از آیین»
یافتند (مثلاً
بهمثابهی
پیکاری
غیرطبقاتی و
یا
ناسیونالیستی
یا
غیرسوسیالیستی)؛
یا با رویکردی
(شبه) آنتیامپریالیستیْ
این پروژه را
اساساً به
مثابهی
پروژهای
امپریالیستی
(در همدستیِ
خواسته یا
ناخواسته با
قدرتهای
جهانی و طرحهای
منطقهای
آنان) تلقی
کردند؛ و یا
عدم توافق
خویش با برخی
خطوط
استراتژیک یا
تاکتیکی مسیر
تحققیابی
این پروژه را
دلیلی کافی
برای فاصلهگیری
از آن و نظارهگری
صرف انگاشتند.
با این
همه، تاریخ در
انتظار ما نمینشیند
و مسیر خویش
را خواهد
پیمود. آنچه
در پیش است
یحتمل طلیعهدار
روند شومتری
از نکبت و
فلاکتی که از
سر میگذارنیم
خواهد بود:
قدرتهای
امپریالیستی
منطقهای،
ضمن تشدید
رقابتهای
درونی خویش،
به تأسی از
رویکرد دولت
ترکیه بر
دامنه و شدت
سرکوب مردم
تحت ستم و
جنبشهای
مترقی خواهند
افزود و
درهمین راستا
سیاستهای
پیشین خود در
بسط نظامیگری
را تقویت
خواهند کرد؛
در نابودی و
نبود بدیلها
و چشماندازهای
سیاسی مترقی و
ملموسْ گرایش
به ارتجاعهای
ناسیونالیستی
و مذهبی و بهویژه
ترکیبی از این
دو (نظیر آنچه
هم اینک قدرتهای
سهگانهی
خاورمیانه
عرضه میکنند)
افزایش خواهد
یافت (همچنانکه
فرقهگراییهای
جهادی متکی بر
بنیادگرایی
اسلامی)؛ درنتیجه،
ستیزهای ملل و
مذاهب در درون
و میان مرزبندیهای
جغرافیایی–سیاسی
موجود تشدید
خواهد شد؛ و …
بهطور خلاصه
روند تباهیِ
مزمن
خاورمیانه
سیر صعودی
خواهد یافت. و
با همهی اینها،
کسی را پروای
حیات مردمان
خاورمیانه و
سرنوشت آتی
آنان نیست؛
قربانیان این
فاجعه از هماینک
صرفاً بهشکل
ارقام
احتمالی
آوارگان و
مهاجرانی
دیده میشوند
که خاک اروپا
را با موج جدیدی
از پناهندگی
مورد «تهدید»
قرار میدهند
(یا در بهترین
حالت، همچون
آمار نیازمندان
کمکهای
بشردوستانهی
سازمان ملل)؛
تحریمهای
تسلیحاتیای
که در واکنش
به اعتراضات
عمومی
ابرازشده موقتاً
و بهطور نیمبند
و مشروط و
ریاکارانه از
سوی دولتهای
غربی اعلام
شدهاند9، بهزودی
لغو خواهند
شد؛ و نهایتاً
شرکتهای
غربی و شرقی و
منطقهای
برای «مشارکت»
در روند
«بازسازی» و
ساخت شهرها و
شهرکهای
جدید (مطابق
با تغییرات
اتنوگرافیک
مطلوب یا مورد
توافق دولت
ترکیه و دیگر
قدرتها) و
سایر پروژههای
اقتصادی در
منطقهی
ویرانشدهی
«سابق» صف
خواهند کشید.
هرچه باشد نظم
سرمایهدارانهی
شکنندهی
معاصر
وابستگی هرچه
بیشتری به
«ویرانسازی
خلاق» (creative destruction) یافته است.
«اکنون
ما در آستان
توفانی رونده
ایستادهایم.
باد نماها
نالهکنان به
حرکت درآمدهاند
و غباری
طاعونی از
آفاق برخاسته است10».
تحریریهی
کارگاه
دیالکتیک –
مهر ۱۳۹۸
* * *
پانویسها:
1.
امروزه بر کسی
پوشیده نیست
که خاورمیانه
بهویژه طی دو
دههی اخیر به
یکی از
زرادخانههای
تسلیحاتی
جهان بدل شده
است.
2.
ازجمله
اختلاف دو
دولت بر سر
نحلهی فتحالله
گولن، همکاری
ارتش آمریکا
با کوردهای
شمال سوریه،
یا امتناع
آمریکا از
فروش
هواپیماهای
جنگنده به
ترکیه و غیره.
3.
مثلاً خرید
سیستم دفاع
ضدموشکی یا
نشستهای سهجانبهی
روسیه و ترکیه
و ایران
دربارهی
سوریه و غیره.
4.
نمایندگان
دولتهای
آمریکا و
روسیه در
شورای امنیت
سازمان ملل،
حتی مانع از
آن شدند که از
سوی این شورا
قطعنامهای
در محکومیت
صوری تهاجم
نظامی دولت
ترکیه صادر
گردد.
5.
در واکنشهای
ظاهرا نگران
قدرتهای
غربی به تهاجم
ارتش ترکیه و
بیانیههای
دیپلماتیک،
مهمترین
محور نگرانی
مشترکْ
بیدارشدن
مجدد «هیولای
داعش» است؛ تو
گویی که
نیروهای
جهادیای که
دولت ترکیه در
این سالها
پرورش داده
است و اینک
بار دیگر بهعنوان
خطشکن بهخدمت
میگیرد،
ماهیت بهتری
دارند. این
امر یادآور
این واقعیت
است که بهرغم
جهانیشدن
تبادل
اطلاعات،
جهان همچنان
در شولای دروغ
و تزویر
پیچیده شده
است.
6.
اینک با متوسلشدنِ
اجباری
«نیروهای
سوریهی
دموکراتیک» (SDF)
به حمایتهای
رژیم سوریه و
دولت روسیه،
این شکستِ
احتمالی
لزوما مترادف
با نابودسازی
«فدراسیون دموکراتیک
شمال و شرق
سوریه» توسط
ارتش ترکیه نخواهد
بود، بلکه
همچنین میتواند
بهمعنای تندادن
به قیود
تحمیلی این
دولتها تا
سرحد بازگشت
غاصبانهی
دولت مرکزی به
منطقه و یا
استحالهی
دورنی پروژهی
روژآوا باشد.
7.
رویکردی که
اینک باردیگر
در قالب این
گزارهی
خودتاییدگر
تکرار میشود
که: «خودشان
مقصرند؛ از
همان آغاز
پیدا بود که
تکیهکردن بر
امپریالیسم
آمریکا
دیریازود به
چنین سرنوشتی
دچار میشود».
8.
در همینراستا،
هرنوع قضاوت
بیرونی و از
دور دربارهی
رژآوا، بدون
درنظرگرفتن
بسترهای
تاریخی–انضمامیِ
بازدارنده،
مناسبات
ژیوپولیتیک موجود
و دخالتهای
امپریالیسم
منطقهای و
جهانی،
قضاوتیست
انتزاعی.
انقلاب نه از
آسمان نازل میشود
و نه به ما
اعطاء میشود،
انقلاب از
اینجا و
اکنون، از دل
مناسبات ستم و
استثمار و
انقیاد، برمیخیزد
و فرآیند
آمادهسازی
برای مواجهه
با آن نیز با
انبوهی از
آزمونهای
سعیوخطا
همراه است. بهاین
اعتبار،
وظیفهی
انقلابیون
ارزیابی
نقادانهی
دستاوردها و
کاستیهای
مبارزات جاری
(و گذشته) و
تلاشی دایمی
برای ارایهی
سنتزهایی
خلاق در پهنهی
عملی–انضمامی
است؛ طوریکه
مبارزات
مترقی مختلف
(در گسترههای
زمانی و
مکانی) در
دیالکتیکی
سازنده با یکدیگر
قرار گیرند.
9.
تاکنون دولتهای
نروژ، هلند،
سوید، فرانسه
و آلمان حدی
از تحریمهای
تسلیحاتی را
درصورت تداوم
تهاجم نظامی دولت
ترکیه اعلام
کردهاند.
(البته دولت
آلمان این قید
جالبتوجه را
افزوده است که
تا اطلاع
ثانوی قراداد تسلیحاتی
جدیدی با دولت
ترکیه بسته
نمیشود؛
دولت انگلیس
هم اساساً از
همراهی با تحریم
تسلیحاتی سر
باز زد). در سوی
دیگر، دولت
آمریکا اعلام
کرده است که
درصورتی که
دولت ترکیه به
تعهدات خویش
درخصوص کنترل
نیروهای
زندانی داعش
را عمل نکند،
تحریمهای
اقتصادی
«سختی» در
انتظارش
خواهد بود!
10.
احمد شاملو،
کتاب جمعه،
شماره اول،
مرداد ۱۳۵۸.
....................................
برگرفته
از :«کارگاه
دیالتیک»
https://kaargaah.net/?p=886