(
بخش سوم(
گسترش و
سازماندهی
تنها راه
تقابل
کارگران است
گروه
پژوهش کارگری
سال ۱۳۹۰
آخرین ماه خود
را طی می کند ،
ماهی که در ۳۳ سال
گذشته همواره
کارگران و
حقوق بگیران
در انتظار
حقوق پایه و
احیانا عیدی و
پاداشی هستند
که دولت و
حکومت تعیین
می کنند که
همواره برخلاف
سخنان ظاهری و
شیرین مسولان
، حداقلی است
که با توجه به
تورم مقدارش
نسبت به سال
قبلش کمتر
بوده است . چرا
بودجه
سالیانه طوری
تنظیم می گردد
که بیشتر از
آنکه کارگران
و حقوق بگیران
قادر به تامین
زندگی خود
گردند که مالیات
دهندگان اصلی
یک جامعه
هستند ، باید
مسولان دولت و
حکومت و
سرمایه داران
راضی گردند !
چرا تورم و
بحرانی که
توسط مسولان
دولتی و حکومتی
بدلیل
سیاستهای
اقتصادی
ایجاد می گردد
، موجب افزایش
سرمایه آنها
گشته اما بار
سنگین آن را
باید کارگران
و کارکنان با
کار بیشتر و
مزد کمتر تحمل
نمایند ! چرا
این دولت و
حکومت که
بظاهر سرمایه
و قدرتش را از
ملت کسب می
کند منابع
طبیعی و نیروی
انسانی کشور را
بجای هزینه
کردن برای
اقشار جامعه ،
بتملک خود و
سرمایه داران
درآورده و حقی
برای دیگران قائل
نیست ! چگونه
است که مالیات
و سایر درآمدهای
کشور بجای
تامین زندگی و
بالا بردن
فرهنگ آحاد
جامعه ، صرف
تامین نیروی
نظامی برای
جنگ با دیگر
کشورها و یا
سرکوب
معترضان داخلی
می گردد که حق
طبیعی خود را
خواهانند ! چراها
فراوانند
اما تا
زمانی که هر
جامعه ای بشکل
طبقاتی اداره
می گردد ،
وضعیت کارگران
و کارکنان آن
کشور با وجود
اکثریت بالا تغییر
نخواهد کرد و
این امر زمانی
تحقق می پذیرد
که کارگران و
نیروهای
همسوی آنها
دریابند که
تنها چاره
رهایی جامعه
از وجود طبقات
است .
تغییر در
جامعه زمانی
امکان پذیر می
گردد که قانونمندیهای
آن جامعه
شناخته شود و
بدون آگاهی بر
اصول کشف شده
، امکان تحول
وجود نخواهد
داشت . امروزه
علوم جای
اساسی را در
زندگی بشر
یافته اند و
اصول آنها
بطور مدون در
کلاسهای
آموزشی از
ابتدای تحصیل
آموخته می
گردند و
تحولات رسانه
های جمعی و
ارتباطی نیز
منجر به
انتقال
دانشها و نحوه
زندگی
انسانها در نقاط
مختلف جهان
گشته است . در
طول تاریخ دانشمندان
ثابت کرده اند
که در هر علمی
یکسری قوانین
حاکمند و با
پیشرفت
تکنولوژی
قوانین دیگری
کشف خواهند
گردید ، نکته
مهمی که دانش
بشری به آن
رسیده اینکه
این علوم و
قوانین حاکم
بر آنها در
ارتباط با
یکدیگر قرار
داشته و همدیگر
را تکمیل می
کنند . امکان
ندارد که یک
قانون فیزیکی
، کاربردی در
اصول شیمی و
یا ریاضی
نداشته باشد و
بطور کلی برای
ساخت هر مصنوعی
، قوانین
گوناگون علوم
در ارتباط با
یکدیگر بکار
برده می شوند .
طبیعی است
انسانهایی که
قوانین علوم
را برای
پیشرفت زندگی
کشف کرده اند
، بطور برابر
مورد استفاده
همگان قرار
گیرد نه اینکه
بخش کوچکی به
دلایلی که صاحب
قدرت گردیده
اند آنها را
در اختیار خود
گیرند .
بنابراین بشر
همواره در پی
توضیح چگونگی
زندگی خود
بوده است و در
این راستا
فیلسوفان بودند
که نقش
دانشمندان
علوم را بعهده
داشته و
توانستند به
کشف اصولی
بپردازند که رابطه
انسانها را با
یکدیگر روشن
کرده و قانونمندیهای
آنها را بیان
کند . این چنین
بود که جامعه
شناسی و فلسفه
همپای سایر
علوم رشد کرد
و در حقیقت
علم شناخت و
قانونمندیهای
انسانها گردید
و کار
فیلسوفان از
ابتدای ایجاد
بشریت این بود
که توضیح دهد
انسان از کجا
آمده ، چگونه
باید زندگی
کند و کجا می
خواهد برود .
علوم و
فلسفه مدون
گردیده اند تا
همه افراد یک
جامعه از آنها
بهره مند
گردند ، همچون
طبیعت که در
ابتدا مقابل
انسانها بطور
یکسان قرار گرفت
. ایجاد طبقات
از درون زندگی
انسانهای اولیه
، منجر به
استفاده
نابرابر از امکانات
تولید و منابع
طبیعی گردید
که می بایست با
رشد انسانها و
تکنولوژی
مجدا نفی
گردیده و به
استفاده
برابر
انسانها از
تولید خود و
منابع طبیعی
گردد .
ماندگاری و
زیبایی
موسیقی فلکوریک
یک کشور بدلیل
در اختیار
گرفتنش توسط
کل افراد یک
جامعه است ،
همچنانکه
زیبایی یک
تابلو همچون
مونالیزا نه
در صورت وی ،
بلکه محک قرار
گرفتن در
مقابل دیدگان
افراد گوناگون
است که به آن
زیبایی
بخشیده و این
هدفی است که
موزیسین و
نقاش مردمی
دنبال می کرده
اند ، وگرنه
آن موسیقی و
آن تابلو و یا
هر مصنوع دیگر
شهرت جهانی
پیدا نمی کرد .
انحصار قدرت
توسط بخش
کوچکی در یک
کشور برای
تملک در آوردن
آنچه موجود
است ، با وجود
رشد تکنولوژی
و تحول بدلیل
عدم استفاده
اکثریت به
الیناسیون و
بیگانگی آنها
منجر گشته که
خود محدودیت
رشد و تحول در
جامعه را موجب
می گردد و مبارزه
طبقاتی در طول
تاریخ این
موضوع را ثابت
می کند .
امروزه این
بخش کوچک
بعنوان طبقه
سرمایه دار با
استفاده از
دولتی که در
ظاهر منتخب
همه افراد یک
کشور است ،
توانسته است
برای هرچیز
حتی کار انسان
نرخی تعیین
کند که سود
هرچه بیشتر آن
طبقه را تامین
نماید . طبیعی
است که طبقه
مقابل یعنی
کارگران با
آگاهی از
قانونمندیهای
جامعه شناسی و
فلسفه درک
خواهند کرد که
باید این تضاد
طبقاتی و
استثماری که
تحمل می کنند
را به برابری
همه انسانها
تبدیل نمایند .
پدیده ای
نیست که در
جهان
قانونمند
نباشد ؛ گل
برای رشدش به
آب و مواد
غذایی و نور
نیاز دارد ،
ساختمان بدون
مصالح ساخته
نمی گردد ،
رودخانه اگر
جریان نیابد
خشک خواهد شد
و انسان با
تکیه بر نیروی
عقل به کشف
قانونمندیها
نائل گشته و
اگر قادر به
استفاده برابر
نگردد ،
منجر به
سرکوب بخشی
توسط بخش دیگر
می گردد که
این موضوع
ترمزی در جهت
رشد جامعه
خواهد بود .
اگر حیوانات
برای ادامه حیات
به تنازع بقا
و قدرت برتر
متوسل می
گردند ، گروهی
انسان که بهر
دلیل صاحب
قدرت شده و بخواهد
آنرا بسود خود
و به ضرر
دیگران بکار
ببرد ، گروهی
است که جوهر
انسانی را زیر
سوال برده و
لذا بدلیل عدم
کاربرد نیروی
خلاقانه
اکثریت
انسانی موجب
پسرفت آن
جامعه می گردد
. همچنان که
اصول کشف شده
علم شیمی در
همان حوزه
قانونمندند و
حل یک مساله
ریاضی به اصول
کشف شده در
ریاضی تکیه
دارد ، جامعه
شناسی نیز به علمی
تبدیل گشته که
قانونمندیهای
جوامع انسانی
را بیان می
کنند . رشد
علوم حوزه های
خاص تری را
موجب می گردد
بطوریکه مثلا
علم فیزیک به
دهها حوزه
کاملا مجزا
ولی در رابطه باهم
تقسیم گشته
است و چنانچه
علم جامعه
شناسی نیز به
علوم مختلف
همچون جامعه
شناسی ، اقتصاد
، سیاست ،
روان شناسی ،
تاریخ و غیره
تقسیم شده است
تا شناخت
دقیقتر صورت
گیرد . فلسفه
در حقیقت
شناخت جهان و
جهان بینی است
و کار فیلسوف
کشف اصولی است
که با تکیه بر
آنها چرایی
آمدن انسانها
و بکجا رفتن
آنها را توضیح
دهد و لذا
اصول فلسفی می
بایست جامع
بوده و در همه
قوانین علوم
صدق نماید .
طبیعی است
که اصول کشف
شده در علوم
مختلف باهم در
رابطه قرار
داشته و
همدیگر را
تکمیل می نمایند
، اصول فلسفه
نیز در رابطه
دیالکتیکی با
یکدیگر و
تطابق با سایر
علوم باشند و
باید در خدمات
جوامع قرار
گیرند .
دانشمندان
باین دلیل
قوانین علوم
را کشف کرده
تا آنها را در
بهبود زندگی
انسانها قرار
میدهند ، گرچه
در جوامع
طبقاتی تولید
و کشفیات در
خدمت طبقه
حاکم قرار
گرفته و آنها
تلاش دارند که
از علوم بسود
خود استفاده
کنند و با
ابزار قدرت
اجازه رشد به جامعه
را در حدی می
دهند که قدرت
خود را حفظ کنند
. طبیعی است که
بخش دیگر
جامعه با
آگاهی که پیدا
می کنند ،
تمایل دارند
که قدرت آن
بخش دیگر را
خنثی کرده تا
همه جامعه
بتوانند بطور
برابر از
امکانات
تولیدی و
طبیعی بهره
ببرند .اگر
تاریخ و جامعه
شناسی از
دلایل قهر
طبیعت و غلبه
انسان بر آنها
برای ادامه
حیات حکایت
دارد و در این
پروسه اجبارا
طبقات ایجاد
میگردند ،
بازهم در
پروسه دیگری
غلبه بر طبیعت
باید با نفی
انسانهای
موجود موفق به
حذف طبقات
گردد تا انسان
متکامل حاکم
گردد . انسان
کامل نخواهد
بود تا
زمانیکه
اقلیتی ، مانع
رشد و شکوفایی
اکثریتی می
گردند ، تا
زمانیکه
منابع طبیعی و
تولیدات در
خدمت اقلیتی
قرار داشته و
تا زمانیکه
اکثریتی فاقد
زندگی انسانی
باشند . انسان
کامل به جهان
پا نمی گذارد
، بلکه در
مبارزات
زندگی است که
انسان کامل
متولد می گردد
و انسانیت
زمانی مفهوم
می یابد که
برای سایر
انسانها حقی
برابر قائل
گردد . مارکس
بعنوان
فیلسوف
قانونمندیهای
جوامع و از
جمله سرمایه
داری را شناخت
و از پس تحقیقات
خود در ابعاد
اقتصادی و
سیاسی و اجتماعی
نتیجه گرفت که
کارگران
بعنوان نیمه
انسانی تحت
ستم طبقاتی
باید بر نیمه
انسانی
سرمایه داران
غلبه کنند تا
سوسیالیسم
آرمانی باشد
که به ایجاد
انسان کامل
تحقق بخشد .
اصول
فلسفی در
حقیقت جامع
قوانین حاکم
بر طبیعت و
بشر است ، اگر
اصول شیمی در
علم شیمی و
اصول فیزیک در
علم فیزیک و
همینطور اصول
دیگر در علوم
مربوط به خود
قانونمند
هستند ، اصول
فلسفه در همه
اصول علوم نیز
جاریند . تضاد
بعنوان یک اصل
فلسفی بیان
اختلاف
طبقاتی را در
رابطه با کار
و سرمایه شرح
می دهد که
بدون حل آن
امکان حذف
طبقات نخواهد
بود ، تغییر
کمی یک تشکل
کارگری در
پروسه ای به
تغییر کیفی و
ایجاد جنبش
کارگری دست می
یابد که رشد
قانونمندش را
طی کند ،
فعالین
کارگری در
تاثیر متقابل
با یکدیگر و
بدنه کارگران
امکان گسترش
را داشته و
حرکت از پس آن
تغییرات موجب
نفی گذشته و
اثبات حال می
گردد و این
پروسه با
تداوم خود
موجب تحول
جامعه می گردد
. در مورد
چگونگی رشد یک
گیاه از دانه
و ریشه تا
ایجاد شاخ و
برگ و رسیدن
میوه همگی از
نظر دانش علوم
طبیعی و واکنشهای
شیمیایی و
فیزیکی و غیره
قابل توضیح هستند
و ریشه از قبل
واکنشهای
طبیعی و جذب
مواد غذایی و
نور ، ساقه را
ایجاد می کند
و ساقه در
پروسه
تغییرات به
شاخ و
برگ و سپس به
میوه تبدیل می
گردد . این
تغییرات همچنین
از طریق اصول
فلسفی تغییر
کمی به کیفی ، تاثیر
متقابل ، تضاد
و حرکت گیاه
قابل بررسی بوده
و می توان با
وارد کردن
مکانیزمی
موجب قطع
پروسه و عدم
رشد گیاه و
نابودی آن
گردید ،
همانطور که با
مکانیزمی در
جهت مثبت
پروسه را شدت
بخشیده و یا
با کیفیتی
بمراتب بهتر
تولید نمود .
این امر در
مورد زندگی
انسانها و جوامع
طبقاتی نیز
صادق است و می
بایست با
بررسی دقیق و
پراتیک
اجتماعی به
آرمان مورد
نظر تحقق بخشید .
مارکس
اصول فلسفی را
کشف نکرد ،
بلکه با بررسی
دقیق آثار
فیلسوفان
گذشته و معاصر
و تطابق آنها
با تغییرات
جوامع و درک
صحیح از
قانونمندیهای اصول
فلسفی ، کشف
نماید که
چگونه
کارگران در
پراتیک اجتماعی
خواهند
توانست تضاد
طبقاتی را حل
کنند . مارکس
اعلام کرد کار
فیلسوف تفسیر
نیست ، بلکه
تغییر جهان
است و برای
اینکار ضمن
تشریح قوانین
اقتصادی و
سیاسی و
اجتماعی از
طریق اصول فلسفی
خود برای
آگاهی
کارگران وارد
میدان مبارزه
گردید . مارکس
با پراتیک خود
نشان داد که چگونه
بخشی از
سوسیال
دموکراسی که
بدلیل جایگاه
طبقاتی قادر
می گردند
رابطه کار و
سرمایه را
تحلیل نموده و
از توزیع
ناعادلانه درآمد
آگاه گردند
خواستار
برابری
اجتماعی و اقتصادی
گردند و برای
رسیدن به این
آرمان راه رادر
پیروزی طبقه
کارگر می
یابند . مارکس
و انگلس با
شرکت در
مبارزات
کارگران
بانها آموزش
می دهند که
چگونه با
گسترش
مبارزات صنفی
به مبارزات
سیاسی و ایجاد
تشکلات مستقل
کارگری برای
برتری طبقاتی
بکوشند و از
این ببعد اشکال
مبارزاتی
کارگران مجهز
به دانش
مبارزاتی گردید
. مارکس نشان
داد که تئوری
در پراتیک جلا
یافته و ایندو
در یک رابطه
دیالکتیکی
موجب ارتقای
یکدیگر و رشد
مبارزه می
گردند و باین ترتیب
مارکس خط
بطلانی بر
شیوه
سوسیالیسم تخیلی
و آنارشیستی
کشید . مارکس
هیچگاه به
کشفیات خود
بصورت جزمی
نگاه نمی کرد
و مدام تلاش
می کرد در
پراتیک با
کارگران ،
تئوری خود را
ارتقا بخشد و
اینکه را تا
روز مرگ انجام
داد و این عکس
عمل کردیست که
بیشتر
روشنفکران امروزی
با جزمی و
محدود کردن
تئوری و
فراموش کردن
پراتیک موجب
دور شدن از
مبارزات و
انفعال خود
انجام می دهند .
هیچکس به
کارگران یاد
نداده که برای
گرفتن حق صنفی
خود باید
مستقیما با
کارفرمای
سرمایه دار و
دولت بعنوان
کارفرمای
بزرگ درگیر
شود ، چرا که
این مبارزه
بطور بلقوه در
تضاد طبقاتی
وجود دارد .
آنچه کارگران
نیاز به آموزش
دارند
قانونمندیهای
کار و سرمایه
است که چگونه
برای تغییر می
بایست جامعه
دگرگون گردد ،
وگرنه حقوق
صنفی بسته به
نسبت تشکل
کارگران و
سرکوب دولت
مدام گرفته و
یا از دست می
رود ، گرچه در
رابطه با تورم
و بحرانهای
اقتصادی این
کارگران
هستند که مدام
در حال از دست
دادن هستند .
دولتی که منتخب
ملتی می گردد
، بدلیل
برخورداری از
قدرت بدست
آمده با
موکلان خود
بیگانه می
گردد و آنرا
در خدمت قدرت
طبقه حاکم
یعنی سرمایه
داران قرار می
دهد . مزد
مبنای محاسبه
کار افراد
قرار می گیرد
و سرمایه بیش
از آنچه حقش
است دریافت می
کند و کارگران
بعنوان نیروی
تولیدی اصلی ،
کمترین سهم را
دریافت می
کنند و برای رسمیت
بخشیدن به این
موضوع قوانین
کار بر اساس
بخور و نمیری
که قادر بکار
باشد و نه بر
اساس معیشت و
زندگی
کارگران و
کارکنان تنظیم
می گردد .
کارگران در هر
مجموعه ای یاد
می گیرند که
دارای وحدت
منافع هستند و
لذا می فهمند
که با اعتراض
و اعتصاب و
توقف تولید
قادرند کارفرما
را مجبور به
دادن حق
بیشتری
بنماید و این
چنین مبارزات
جمعی کارگران
گسترده تر می
گردد .
کارگران
بتدریج یاد می
گیرند که در
تماس با
کارخانه های
دیگر و یا
سایر کارگران
هم صنف قادر
خواهند بود به
ایجاد تشکلات
مستقل در
کارخانه ها و
یا صنف خود
پرداخته و از میان
خود
نمایندگانی
مبارز برای
گفتگو با کارفرمایان
انتخاب کنند
تا بتوانند به
بخشی از خواسته
های خود برسند .
در پروسه
مبارزاتی
کارگران
پیشرو یاد می
گیرند که
همچون کارکرد
ماشین آلات که
با علم پیشرفت
کرده و تکنولوژی
در استثمار
بیشتر
کارگران در
جهت افزایش سود
سرمایه داران
قرار می گیرد
، مبارزات هم
امکان
برخورداری از
دانش
مبارزاتی را
دارد . نقش
سوسیال
دموکراسی در
این پروسه
اهمیت می یابد
که وظیفه دارد
دانش
مبارزاتی و
فلسفه را به
کارگران
آموزش دهد و
باین ترتیب
ترکیب کارگران
با سوسیال
دموکراسی در
پراتیک
اجتماعی پا می
گیرد. نسبت به
هدفی که
سوسیال
دموکراسی دنبال
می کند به دو
بخش و دو راه
کاملا متفاوت تقسیم
می گردد ؛
بخشی که در
جهت ایجاد آگاهی
کارگران برای
ایجاد تشکلات
مستقل به توسط
خود آنها
پرداخته و
بخشی که این
آگاهی به کارگران
را بعنوان
استفاده از
لشگرآنها برای
رهبری خود در
جنگ با طبقه
حاکم آموزش می
دهند . بخش اول
کادرهای
کارگری را می
سازند که قادرند
با سرعت
بیشتری به
گسترش جنبش
کارگری بپردازند
و بخش دوم به
گروههای
سوسیال دموکراتی
ختم می گردد
که ضمن ایجاد
انحراف در
مبارزه
کارگران ، در
جنگ با دولت
شکست خورده و
تا مدتی موجب
سرخوردگی
کارگران از
مبارزه می
گردند . تاریخ
جنبش کارگری
ایران بیشتر
حاکی از تاکتیکهایی
است که بخش
دوم سوسیال
دموکراسی به
جنبش کارگری
تحمیل کرده
اند و بهمین
جهت همواره با
شکست مواجه
گردیده اند .
سوسیال دموکراسی
اگر هم بتواند
بهمراه سایر
نیروها به سرنگونی
دولتی دست
یابد ، قادر
به تغییر نظام
طبقاتی ناخد
گردید ، بلکه
نتیجه در
بهترین شکلش ایجاد
دلی دموکرات
است که بتدریج
بر شدت
استثمار
کارگران
خواهد افزود و
در اشکال دیگرش
بعنوان واسطه
سایر اقشار
بورژوازی
مخالف دولت
عمل خواهد کرد .
کارگران
از طریق دانش
مبارزاتی درک
می کنند که
قوانین کار
توسط دولتی
حمایت می گردد
و مبارزه با
کارفرماهای
منفرد قادر به
تغییر آن قوانین
نخواهد شد ،
کارگران آگاه
می گردند که
چرا محاسبه
مزد از طریق
قوانین کار و
فرمول سرمایه
داری
ناعادلانه است
و تنها در جهت
سود
کارفرمایان و
طبقه حاکم است
. شاید بی ربط
نباشد که بخشی
از سوسیال دموکراسی
از پس فرمول
کارمزدی ،
نتیجه می
گیرند که نظام
طبقاتی با حذف
کارمزدی تحقق
می یابد که
باید بررسی
کرد از محور
قرار دادن این
موضوع چه
تاکتیکی را
برمی گزینند !
بهرحال کارگران
در می یابند
که نیاز به
ایجاد سندیکا
و تشکل مستقل
خود داشته تا
مبارزات آنها
هدفمند دنبال
گردد ، چنانچه
امروزه بیشتر
اعتراضات و
اعتصابات
کارگرانی که
موفق به تشکیل
سندیکا و
انتخاب
نمایندگان
خود نشده اند
، با وعده های
کارفرماها و
دولت در
انتظار
بیهوده ای بسر
می برند که
هیچگاه منجر
به حتی گرفتن
حقوق عقب
افتاده آنها
نخواهد گردید
. کارگران نیاز
دارند که
ابتدا
دریابند که
بکمک یکدیگر قادرند
به حقوق صنفی
خود دست یابند
تا به مراحل
دیگر مبارزه
علاقمند
گردند و
امروزه ایجاد
سندیکاهای
مستقل
مهمترین
عاملی است که امکان
ارتقای
مبارزه جنبش
کارگری را
آمده می سازد .
نظری به
نمایندگان
خانه های
کارگری و نهادهای
زرد وابسته به
دولت و اقشار
حکومتی در سالهای
گذشته ،
حاکیست که
آنها هم سد
راه ایجاد
سندیکای
مستقل بوده و
هم در تصویب
قوانین کار ضد
کارگری بازوی
دولت بوده اند
و صدای مخالف
گویی این
روزهای آنها
بدلیل تب
انتخابات
مجلس و جنگ
قدرتی اقشار
حاکم می باشد .
مبارزه
کارگران در
کارخانه هایی
با تولید مشابه
و یا در
مجموعه
مبارزات یک
صنف منجر به ایجاد
اتحادیه ها و
سندیکاهای
کارخانجات و
مجتمعهای
بزرگ همچون ؛
نفت ،
پتروشیمیها ،
معادن ،
خودروسازان ،
ترابری و غیره
گردیده و یا
به تشکلات
اصنافی همچون
؛ فلزکار و
مکانیک ،
خیاطان ،
کفاشان ،
ساختمانی و
غیره منجر می
گردد که هر دو
بخش لازمه
گسترش جنبش
کارگری هستند
. این پروسه در
حقیقت کاربرد
اصول فلسفی
تغییر ، حرکت
، تبدیل کمیت
به کیفیت ،
تاثیر متقابل
و تضاد را در
جنبش کارگران
نشان می دهد که
باید در اثر
ترکیب تئوری و
پراتیک
اجتماعی کارگران
و فعالین
کارگری ایجاد
شده و به مبارزات
بالفعل تبدیل
گردد ، وگرنه
مبارزات
بلقوه
کارگران به
یکسری تشکلات
پراکنده کارگری
منجر خواهد شد
که حتی با کسب
یک یا چند موفقیت
در کسب خواسته
صنفی ، پس از
سرکوب حاکمیت
پاشیده شده و
یا قابل کنترل
می گردند .
درست همچون
جوشیدن آب که
ابتدا براثر
گرما ذرات آب
گرم شده و این
گرما بتدریج
بهمه ذرات آب
منتقل گشته و
سپس حرارت
موجب بالا
رفتن درجه کمی
می گردد تا
اینکه در
مرحله ای به
کیفیت جدید
یعنی بخار
برسد ، جنبش
کارگری نیز
نیاز دارد که
این تغییرات
تدریجی را طی کرده
تا به کیفیتی
برسند که در
ابتدا
سندیکاهای
مستقل آنها
قادر به دیکته
کردن خواسته
های صنفی به
کارفرماها و
دولت گردیده و
سپس در کیفیتی
جدید به
درخواست
سیاسی
کارگران برای
دگرگونی جامعه
تبدیل گردد .
باید
قانونمندی
تبدیل آب به
بخار که هدف
اصلی است در
سنگ بنای
مبارزات صنفی
پی ریزی شود و
در اینراه
نباید به
وسوسه سوسیال
دموکراسی به
تنها مبارزه
سیاسی و شعارهای
دور از واقعیت
آنها تن داد .
پس از صد
سال مبارزه ،
دیگر کارگران
آگاه و سوسیال
دموکراسی
همراه باید
درک کرده
باشند که ایجاد
سندیکای
مستقل در پی
حقوق صنفی
کارگران درجا
نخواهد زد و
این امر را
بتدریج و در
مبارزات
روزمره به
کارگران
آموزش می دهند
. در کشورهای
دیکتاتوری
چون ایران هر
مبارزه صنفی
کارگران خود
بخود در مواجه
با دولت و
نیروهای
امنیتی قرار
می گیرد که
بدلیل
اینستکه دولت و
سایر
وابستگان
حکومتی خود
کارفرمای
بزرگ و اصلی
هستند و
ناچارا
کارگران در
مبارزات روزمره
نیز مجبور به
رویارویی با
دولت شده و هر
مبارزه ای رنگ
سیاسی بخود
خواهد گرفت .
در کشورهای
غربی دولت تا
آنجا که مقدور
است از ابزار
قدرتی برای
سرکوب
کارگران
استفاده نمی
کند و فرهنگ
چنان جا
افتاده است که
کارگران حقوق
صنفی خود را
باید در چهار
چوب سه جانبه
گرایی دنبال
کنند و البته
در این کشورها
دولت نقش
کارفرمای
اصلی را نیز
ندارد و این
شرکتهای فرا
ملیتی هستند
که کنترل
تولید و نظام
را در دست
دارند . بیش از
نیم قرن از
اتحادیه های
کارگری
قدرتمند غربی
که خواسته های
خود را به دولت
و کارفرماها
دیکته می
کردند ، گذشته
است و اکنون
حقوق صنفی و
حتی انجام
اعتصاب در
کمسیونهایی
پیگیریمی
گردد که در
حضور نمایندگان
کارگران و
کارفرمایان و
دولت بوده و حل
اختلاف گاها
در دادگاهها و
هزینه سرسام
آور آن ماهها
و سالها طول
می کشد .
سیاستهای
نئولیبرالیستی
موجب شده که
دیگرسرمایه
داران و دولت
دلهره ترس از
انقلاب را
نادشته و
خواسته ها در
حد قابل قبول
باشند ، هرچند
اعتصابات گاها
سیستم و نظام
آنها را مختل
می کند ولی
قابل کنترلند .
سوسیال
دموکراسی به
فرمولهای
مارکس در مورد
ارزش اضافی و
استثمار
کارگران توسط
سرمایه داران
باور دارد ،
سوسیال
دموکراسی به
تشکیل حزب
کارگری و
مبارزه بر ضد
رویزیونیسم
همچون لنین
باور دارد و
برای همین بیشترین
شعارها و
مقالاتی که
ارائه می کند
براساس تکیه
بر این بخشها
است . اما
سوسیال
دموکراسی بر
بخش اصول
فلسفی
که بنیان
گذاران و
بخصوص مارکس
تاکید دارند
کمتر بها داده
و بجای ارتقای
دانش
مبارزاتی ،
آنرا جزمی و
الگو وار می
بیند و
مهمترین بخش
یعنی پراتیک
را فراموش می
کند و بهمین
دلیل سازمان و
حزبشان نه کارگری
است و نه
کیفیت
سازمانی و
حزبی را دارا
هستند .
سوسیال
دموکراسی به
حرکت ، تبدیل
کمیت به کیفیت
و تاثیر
متقابل باور
نداشته و
تغییر و تضاد
طبقاتی را در
محدوده گروهی
خود درک می
کند و نه تنها
تلاش نمی کند
که خود جذب تشکلات
کارگران آگاه
گردد ، بلکه
سعی دارد کارگران
را به حوزه
گروهی خود
بکشاند .
مبارزات صنفی
را یا بها نداده و
یا تنها زمانی
قبول دارد که
شکل سیاسی
گرفته و
شعارهای آنها
را ندا دهد ،
گرچه بیشتر
آنها برای
مبارزات صنفی
حاضر نیستند
خود را علنی
نموده و بخطر
بیاندازند .
آنها باور
ندارند که با
شعارهای بظاهر
انقلابی و از
راه دور و
بدون پراتیک
جنبش کارگری
ایجاد نمی
گردد و در عمل
دانش مبارزاتی
و فلسفه را
بصورت علم و
جهان بینی درک
نمی کنند .
چنانچه
دانشمند شیمی
یا فیزیک بدون
استفاده از
دانش قبلی و
آزمایشگاهی
که آنرا مطابق
واقعیت
خواسته شده
تنظیم کرده ،
قادر نیست که
به تحقیقات
ادامه داده و
قانون جدیدی را
کشف کند . مشکل
اینجاست که در
پهنه مبارزات صنفی
و سیاسی امکان
ندارد که
آزمایشگاهی
خارج از آن
پهنه با حتی
آدمکهای
مصنوعی ایجاد
کرده و فرمولی
برای جامعه
انسانی کشف
کرد . انسانها
متفاوتند و
سیر تکامل
آنها با سرعت
پیش می رود و
برای کشف
قوانین
انسانی و
مبارزات آنها
، تنها راه و
چاره اینستکه
جامعه همچون آزمایشگاه
بزرگ برای
فعالان سیاسی
برای بررسی
قوانین و
پراتیک دانش
مبارزاتی
بکار گرفته
شوند .
کسی
منکر این نیست
که امکان دارد
مبارزات صنفی
صرف به
سندیکالیسم
منتهی شود ،
ولی واقعیتها
در کشور
حاکیست که
دولت و
نیروهای
امنیتی هر
اعتراض و
اعتصاب را
سرکوب کرده و
به آن جهت سیاسی
می دهند .
بنابراین
برخلاف
کشوهای غربی
که
سندیکالیسم
جا افتاده و کارگران
عضو این
اتحادیه ها از
طریق قانون مسائل
خود را پیگیری
می کنند ،
احتمال
ارتقای مبارزات
صنفی به سیاسی
در ایران با
حاکمیت سرکوب
بیشتر است .
تاریخ جنبش
کارگری
گویاست که سندیکالیسم
در کشوری
همچون ایران
تنها توسط تشکیلات
زرد کارگری و
نهادهای
دولتی صورت می
گیرد و
سندیکاهای
نیمه مستقل و
مستقل تنها زمانی
همچون سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ که
دولت بسیار
تثبیت شده و
هراس کمتری از
حرکت جزئی
کارگران وجود
داشت ، احتمال
شکل گیری دارند
. برای ایجاد
یک سندیکای
مستقل در یک
کارخانه در
کشوری همچون
ایران با وجود
سرکوب ، باید
در پروسه ای
کارگران و
فعالین آگاه
بتوانند بخش بزرگی
از کارگران آن
کارخانه را
بتدریج تغییر داده
و آماده پذیرش
برای مقابله
با کارفرما بنمایند
. باید در چنین
کارخانه ای
کارگران آگاهی
باشند که با
توجه به آگاهی
اخراج و
زندانی شدن که
موجب حذف نان
آور خانواده
آنها می گردد
و سایر مسائلی
که جز مشکلات
چیزی عاید آنها
نمی کند ،
برای گشودن
زنجیرها پا
بمیدان مبارزه
برای نماینده
شدن بگذارند .
در چنین مبارزه
ای سایر
کارگران آنها
را پذیرفته و
بعنوان
نماینده خود
انتخاب می
کنند و در پس
تداوم و مبارزه
علنی که این
نمایندگان با
کارفرما
انجام می دهند
، بخش منفعل
دیگری از
کارگران جذب
مبارزه می
گردند تا
کمیتهای
بیشتری به کیفیت
جدید تبدیل
شده و جنبش
کارگری گسترش
یابد . امکان
ندارد که چنین
پروسه دشواری
از راه دیکته
کردن تئوری و
آنهم با شعار
و از راه دور عملی
گردد و تجربه
نشان داده که
هیچ نهادی
کارگری از
اینراه ایجاد
نشده است .
صرفنظر
از ارگانها و
نهادهای
دولتی و
امنیتی و زرد
کارگری که
همگی عملکردی
ضد کارگری
دارند و لذا
ماهیت آنها
برای کارگران
روشن است ، مشکل
از آنجایی
آغاز می گردد
که بخشی از
گروههای
سیاسی که از
نظر تعداد
بسیار زیاد
بوده و
متآسفانه
هرکدام خود را
مارکسیست و
دیگری را رویزیونیست
دانسته و
تاکتیکهای
مختلفی برای
رسیدن به
شعارهایشان
دارند ،
بخواهند درون طبقه
کار کنند . این
افراد که از
نظر مسائل امنیتی
از سران گروه
خود مخفی کاری
را یاد گرفته و
در پی جذب
کارگران آگاه
در پس مبارزات
صنفی آنها
هستند ، بیشتر
به تحریک
کارگران پرداخته
و تلاش دارند
تا کارگران
آگاه را بوسط
میدان مبارزه
بفرستند و خود
نقش تئوریسین
را بازی کنند .
آنها اگر
آموزشی را هم
بعهده گیرند ،
محدود بوده و
بیشتر تفکر
گروهی را
ترویج می کنند
که به آن
وابسته هستند
و در دورانی
که کارگران به
درک سندیکای
مستقل رسیده و
از بیکاری و
ترس از زندانی
شدن واهمه
دارند به طرح
مسائلی می
پردازند که
کارگران را
بیشتر دچار
تردید می
نمایند . بخشی
از فعالین
وابسته به گروهها
که ادعای مجهز
به تئوری بودن
را دارند ،
بجای آموزش
دانش
مبارزاتی و
فلسفه به
کارگران برای
درک درست
مبارزات
طبقاتی ، آنها
را از
انحرافات
سندیکالیستی
شدن مبارزه صنفی
ترسانده ،
مزایای شورای
کارگری بر
سندیکا را
اثبات کرده ،
اختلافات
تاکتیکی
گروههای سیاسی
و مسائل دیگری
همچون مجمع
عمومی ، لغو کارمزدی
و غیره را
الویت داده و
مانع وحدت کارگران
در مبارزات
صنفی می گردند
. البته هستند
فعالین
کارگری و
افرادی از
گروههای
سیاسی که کارگری
کرده و الویت
در مبارزه را
به افکار گروهی
سیاسی خود
نداده و
هدفشان گسترش
مبارزات جنبش
کارگری است ، تفاوت
این بخش از فعالین
بخاطر پراتیک
درون طبقه با
کسانی که در خارج
کشور نشسته
ولی از نظر
فکری بیک گروه
وابسته هستند
بسیار زیاد
است ، چراکه
هم خود در صف
اول مبارزه
اند و هم
الویت آنها
مسائل طبقه و
گسترش جنبش
کارگری است .
بررسی
ایجاد
سندیکای
مستقل شرکت
واحد
اتوبوسرانی
تهران که شامل
دهها هزار
راننده و
کارگر
اتوبوسرانی
که بیشتر
پراکنده
هستند ، با
کارفرمایی
شهرداری
بریاست یک
فرمانده سپاه
که نیروی
انتظامی و
امنیتی را پشت
سر دارد ،
نمایندگان
شورای شهر و
مسولان دولتی
که بر عملکرد
این شرکت بدلیل
تماس
رانندگان با
افراد
گوناگون شهر
بسیار حساس
هستند و
سرانجام
انجمن و خانه
کارگر وابسته
به دولت که
نگاه تیزبین
خود را بر
تحولات آن
دارند ، ارزش
کارگران آگاه
این سندیکا را
روشن می سازد . هدف
باید بررسی
پروسه چگونگی
تشکیل سندیکای
واحد باشد که
چه کار سنگینی
توسط فعالین
کارگری آنها
انجام گرفته و
اینکه چگونه
توانست در آن
شرایط سرکوب
در کارش پیروز
باشد . باید
دید برای
انتقال این
آگاهی به
کارگران چه پراتیکی
صورت گرفته که
پس از سالها
هنوز همه نمایندگان
انتخاب شده
مبارزه را رها
نکرده و با
وجودی که اکثر
آنها اخراج
شده ، در
زندان و یا در
بیمارستان در
غل و زنجیر
بوده و
خانواده های
آنها در مضیقه
هزینه زندگی و
وکیل مانده
اند ، همچنان
از گسترش جنبش
کارگری دفاع
می نمایند .
تحلیل بیمایه
ایکه شرایط
مناسب دولت
اصلاح طلبان و
فشار سازمان
جهانی کار را دلیل
تشکیل
سندیکای واحد
می داند ،
جواب نمی دهد
پس چگونه در
همان زمان در
مجتمع یا
کارخانه
دیگری با
سابقه
مبارزاتی
وسیع ، سندیکای
مستقل پا
نگرفت . باید
به بررسی
زمینه ایجاد
کمیته های
کارگری
پرداخت که
چگونه توانستند
هزاران امضا
برای حرکت
درون طبقه
کارگر جمع
آوری کنند و
چه شد که آن
کمیته ها
نتوانستند با
یکدیگر وحدت
کرده و تشکلات
کارگری را
گسترش دهند .
باید زمینه
تشکیل
سندیکای هفت تپه
را مورد تحلیل
قرار داد و
فعالینی که
توانستند این
تشکل را بین
هزاران کارگر
ایجاد کرده و
بخشی از
خواسته های
کارگران را
تحقق بخشند ،
آنها نشان
دادند که اگر
کار پیگیر و
تداوم داشته
باشد ، امکان
ایجاد
سندیکاهای
مستقل منحصر
به دو سندیکای
تشکیل شده نمی
گردید .
هدف باید
بررسی چگونگی
عدم تداوم
ایجاد سندیکاهای
مستقل در سایر
مجتمع ها باشد
، منحصر کردن
تحلیل به
سرکوب شدید
حاکمیت ،
امکان حرکت مجدد
کارگران را
خواهد گرفت
باین امید که
تنها با بقدرت
رسیدن اصلاح
طلبان باید
صبر نمود ! در
حالی که نباید
فراموش کرد که
سرکوب سندیکای
شرکت واحد ،
تیراندازی به
کارگران معادن
کرمان ، تغییر
قانون کار به
ضد کارگران ، قرارداهای
موقت ، بیکاری
و حتی سرکوب
خونین دانشجویان
در دوران
اصلاح طلبان
رخ داد ! نگاهی
به جنبشهای
دموکراتیک
عربی نشان می
دهد که همچون
جنبش سال ۱۳۵۷
ایران بدلیل
فقدان تشکلات
کارگری و
سوسیال
دموکراسی ،
تنها تشکیلات
مذهبی پیروز
گشته اند و با
وجود سقوط
دیکتاتورها
در ایران و
چند کشور عربی
، بلافاصله
محدودیتها
برای کارگران
افزایش یافته
است . اخبار
گویاست هنوز
سندیکاهای
مصری که نقش
اصلی در جنبش
داشتند از طرف
مسولان
برسمیت
شناخته نشده
اند ، در
حالیکه احزاب
مذهبی چه از
طرف مسولان و
چه با
مکانیزمهای
خارجی بسرعت
در حال رشدند .
حقوق کدام
کارگران در
اثر این
جنبشها افزایش
یافته و
کارگران
لااقل به
شرایطی دست یافته
اند که از نظر
زندگی در
مضیقه نباشند
، در حالیکه
اعتصابات
کارگری
همواره از پس
هرکدام از
تغییرات آن
حکومتها
ممنوع شناخته
شدند ! آیا این
تجربیات حاکی
از این نیست
که هیچ تغیری
در زندگی
کارگران رخ
نخواهد داد اگر
تشکلات مستقل
خود را ایجاد
نکنند تا با
تکیه بر آنها
بتوانند به
خواسته
هایشان برسند
و آیا این
اجباری نیست
که کارگران
باید در هر
شرایطی قادر
باشند که تشکل
مستقل خود را
پایه گذاری
کنند !
شرایطی که
کارگران
امروزه با آن
مواجه هستند ،
چه از نظر
اقتصادی و چه
از نظر سرکوب
بسیار بدتر از
سالهای تشکیل
دو سندیکای
واحد و هفت تپه
و کمیته های
کارگری است .
اما شرایط
امروزی از نظر
تعداد
اعتراضات و
اعتصابات
بسیار بیشتر
از آن سالها
بوده و نه
تنها کارگران
بلکه بیشتر
اقشار مختلف
جامعه از
ایجاد
تغییرات از
طرف حکومت
ناامید شده و
خواهان تغییر
آن هستند . در
آن سالها
تشدید اختلافات
و گاها تفکر
سوسیال
دموکراسی
موجب گردید که
گسترش کمیته
ها کند شده و
کارگران کمتر
جذب گردند و
در خود
سندیکاهای
ایجاد شده
امکان کادر
سازی برای
تداوم تشکلات
فراهم نگردید
و بخشی از
کارگران چه
بدلیل سرکوب و
چه بدلیل
دستیابی به
بخشی از
خواسته ها ،
درک نکردند که
باید پشتیبان
محکم
نمایندگان
خود باشند .
همه این مسائل
دلایلی از
نکات منفی گذشته
جنبش کارگری
را نیز همراه
دارد که کارگران
را ناامید
کرده که قادر
به تغییر و
دگرگونی
جامعه هستند ،
هنوز اخبار
روزهای بهمن
سال ۵۷ روی
سایتها رژه می
روند که
اعتصابات
کارگران و
بویژه
کارگران صنعت
نفت دلیل مهم
سقوط سلطنت
بوده است . دو
سندیکای شرکت
واحد و هفت
تپه دو نمونه
کاملا
متفاوتی از
یکدیگر بودند
؛ در اولی
پراکندگی
رانندگان ولی
تماس بسیار
آنها با اقشار
مختلف شهر
تهران که موجب
آگاهی بیشتر
آنها بود و با
همت کارگران
آگاه
به تاسیس
سندیکا منجر
شد ، در دومی
وحدت
کارگرانی که
اکثریت آنها
کارگر ساده
بوده و در مجتمع
دور از مرکزی
که تولیدش
بدلیل
زیاندهی و نرسیدن
بودجه در حال
توقف بود و
ترس از بیکاری
و تاثیر
کارگران
آگاهش به
تاسیس سندیکا
منجر گردید ،
این نکات
آمادگی
کارگران هر
کارخانه و
مجتمع در صورت
کار آگاهانه
فعالین را
یادآوری می
کند .
مهمتر از
شناخت بر
ضعفهای گذشته
، عدم تکرار
اشتباهات
گذشته است ،
اینکه بجای
افزایش
اختلافات در
اینکه شورا
بهتر از
سندیکا است ،
مجمع بهتر از
کمیته است ،
لغو کار مزدی
مهمتر از
پایان تضاد
طبقاتی است ،
رهبری با کدام
کمیته ویا
گروه باشد و
موارد دیگر ،
به تحلیل درست
از هر کارخانه
و مجتمع که
امکان ایجاد
تشکل است
پرداخته شود .
محور دانستن
حقوق صنفی
کارگران هر
مجتمع باید
الویت یابد ،
باید به
کارگران
اثبات کرد که
امکان ندارد
این دولت و هر
دولتی در این
نظام تغییر مثبتی
در حقوق و
مزایای
کارگران بدهد
. فریب یکبار
پرداختی تحت
هر نام برای
شرکت دادن
کارگران در
انتخابات را
از همه جناحها
نخورد ، فریب
پرداخت حقوق
عقب افتاده
همچون پرداخت
حقوق کارگران
همدان در
سفرهای
استانی مسولان
دولتی و
حکومتی را
نخورد . فریب
مسولان خانه
کارگر و
نمایندگان و
سایر مسولان
را نخورند که
اینروزها
بخاطر
انتخابات سنگ
کارگران را به
سینه زده و از
حقوق کارگران
سخن می رانند ،
در حالیکه که
هنوز تکلیف
کارگران کشته
و زخمی شده
معادن کرمان و
یا یزد بجایی
نرسیده است . کارگران
باید بدانند
پس از
انتخابات همه
شعارها
فراموش گشته و
تغییرات
قانون کار که
به ضرر
کارگران است
تصویب گشته و
با وجود هزینه
های سرسام آور
حداقل حقوقی
اضافه خواهد
شد تا کارگران
بیشتر از پیش
با خط فقر
فاصله داشته
باشند .
کارگران تنها
با اتحاد و
تشکلات مستقل
است که خواهند
توانست بخشی
از حقوق نپرداخته
خود را دریافت
کرده و دولت
را وادار کنند
به خواسته های
آنها تن بدهند
و تنها سازماندهی
کارگران آنها
را قادر می
کند که جلوی
قدرت سرکوب
بایستند .
در طرف
مقابل
کارگران ،
جناحهای
حکومتی نظام جمهوری
اسلامی قرار
دارند که در ۳۳
سال
گذشته مدام
در حال
دگرگونی بوده
و اختلاف بر
انحصاری کردن
قدرت اقتصادی
، سیاسی ،
اجتماعی و
نظامی بین
آنها جریان
داشته است . در
سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ حذف
مخالفین
مساله اصلی
جناحهایی بود
که قدرت را در
دست گرفتند
همچون ؛ سلطنت
طلبان پراکنده
، گروههای
سیاسی سوسیال
دموکرات چپ و
مجاهد ،
دموکراتهائی
همچون جبهه
ملی و سایرین
، و سپس
طرفداران حزب
توده و فدایی
اکثریت که با
آنها موافق
بوده و همکاری
می کردند . در
این سالها
بخشی از جناح
حاکمه یعنی
ملی مذهبیها و
بخشی از جبهه
ملی که در حذف
سلطنت و
پیروزی نظام
جمهوری
اسلامی نقش
اصلی را داشته
و از مکانیزم
کشورهای غربی
نیز برخوردار
بودند و حتی
دولت را تشکیل
دادند نیز با
شوی تسخیر
سفارت امریکا
از قدرت
برکنار شدند
تا بدانند
پراکندگی
نیروهای آنها
و تحلیل
غلطشان از
انسجام جناح
مذهبی چقدر در
سقوطشان موثر
بود . طبیعی بود
که در این
سالها با تکیه
بر جنگ با
عراق و ایجاد
فضای ضد
امپریالیستی
با غرب ،
حکومت توانست
حجاب را برسر
بانوان
اجباری کرده ،
نهادهای
دموکراتیک
دانشجویان و
معلمان و اقوام
و زنان و غیره
را سرکوب
نموده و
سرانجام کارگران
را از حق
اعتراض و
اعتصاب محروم
و پایه قانون
کاری را
بگذارد تا
علاوه بر
نیروهای دموکرات
و سوسیال
دموکرات ،
کارگران نیز
دریابند که
بدون داشتن
تشکلات مستقل
هیچ تغییری
حتی با سقوط
سلطنت شکل
نخواهد گرفت .
از سالهای ۱۳۶۰
ببعد جناحهای
حاکم که ولایت
فقیه را محور
حکومتشان
قرار دادند
توانستند
قدرتهای
اقتصادی ،
سیاسی ،
اجتماعی و
نظامی خود را
مستحکم کرده و
آنرا بین خود
تقسیم کنند و
خمینی بعنوان ولایت
فقیه همواره
تعادل بین
قدرتهای
جناحی را حفظ
می کرد . دو
نیروی متشکل و
سازمانده این
جناحها یعنی
مجاهدین
انقلاب اسلامی
و موتلفه
بهمراه افراد
پر قدرتی
همچون بهشتی و
رفسنجانی
توانستند نقش
اساسی در
گرفتن قدرت را
بازی کنند .
امروزه
بسیاری از
افراد جناحهای
حاکم تلاش
دارند تا ثابت
کنند که در
سالهای
کوتاهی با
نظام همکاری
کرده و اکنون
خود را اصلاح
طلب و دموکرات
و لیبرال
دموکرات و
مخالف نظام
خوانده و خود
را تبرئه کنند
، در حالیکه
استحکام نظام
توسط آنها
صورت گرفت .
خمینی و بهشتی
و رفسنجانی و
مطهری و
منتظری و سایرین
در چند سال
اول پیروزی
باور داشتند
که امکان
اداره کشور را
ندارند و لذا
در ابتدا ملی
مذهبیها و
بخشی از افراد
جبهه ملی نقش
واسطه را برای
اداره کشور
انجام دادند و
سپس مجاهدین
انقلاب
اسلامی و
بیشتر
کسانیکه امروزه
خود را اصلاح
طلب و دموکرات
دانسته و در داخل
و خارج کشور
ساز مخالف می
زنند کار را
برای خمینی و
رفسنجانی و
موتلفه و
سایرین هموار
کردند . سپاه ،
کمیته ، بسیج
، سازمان امنیت
کشور ،
نیروهای
انتظامی ،
نیروهای لباس
شخصی که نقش
اصلی را در
سرکوب
مخالفین در
سالهای اولیه
داشتند توسط
تئوریسینها و
تکنوکراتهای
آنها انجام
گرفت ، حتی
تصرف منابع
اقتصادی و
کارخانه ها
زیر نظر این
گروه توسط
سازمان صنایع
ملی و غیره از
سرمایه داران
سابق خلع گردید
که امروزه اشک
تمساح برای آن
صنعت از دست
رفته می ریزند .
در حیات
خمینی جنگ
سختی بین
مجاهدین
انقلاب اسلامی
و وابستگان
عقیدتی آنها
با گروهی که
رفسنجانی
علمدار آن بود
برسر قدرتهای
اقتصادی ،
سیاسی ،
اجتماعی و
نظامی صورت
گرفت و در این
میان گروه
موتلفه با
چراغ خاموش به
تحکیم قدرت
خود می پرداخت
. پس از مرگ
خمینی جنگ بین
جناحها بسود
گروه رفسنجانی
که علمدار
تکنوکراتهای
سازندگی و
روحانیت مرجع
بود ، پیش رفت
که در حقیقت
سود سازندگی
را بجیب خود و
وابستگانش می
ریخت ، گروه
دیگر
سازماندهی
خود را با نام
اصلاح طلبان و
مشارکت همراه
بخش دیگری از
روحانیت علم
کردند . جنگ
شدید این دو
گروه بسود
خامنه ای که
سپاه و
نیروهای
امنیتی ، بخشی
از روحانیت و
قوه قضاییه و
شورای نگهبان
را بخدمت گرفت
بهمراه
موتلفه ، گروه
حجتیه که زمان
خمینی چراغ
خاموش حرکت می
کردند تمام شد
تا با ایجاد جریان
اصولگرایی به
میدان آیند و
امروزه قدرت را
در دست گرفته
اند . اما قدرت
انحصاری چشم
کور میخواهد و
قلب سنگی که
جناحهای
حاکمه نشان دادند
که همگی آنرا
دارا هستند ،
نکته تراژیک
مسله این بود
که گروه
رفسنجانی و
مشارکت و
مجاهدین
انقلاب تازه
بفکر تقابل با
جناح در حال
قدرت انحصاری
افتاده و برای
اینکار مردم
را بعنوان
توده فشار
برای چانه زنی
استفاده کردند
، اما دیگر
دیر شده و
قدرت را باخته
بودند . جناح
تندرو با
تثبیت قدرت
داخلی ، لابیهای
خارجی خود را
از طریق
مزدوران بین
الملی فعال
نمود تا با
مسالمت آمیز
نشان دادن انرژی
هسته ای خود
از یکطرف و
باج گیری برای
فعال کردن
تروریستهای
بین المللی
حماس و حزب
الله و گاها
طالبان از طرف
دیگر ، علاوه
بر چین و شوروی
که سود سرشار
از تجارت
اسلحه و انرژی
و کالاهای خود
می برند ،
قدرتها غربی
را نیز به
حمایت وادارد .
مساله
اصلی اینستکه
حاکمیت
جناحهای
اصولگریان که
همگی ولایت
خامنه ای را
به اشکال
مختلف برای
پیشبرد قدرت
خود قبول
دارند و
حاکمیت خود را
با سرکوب
جناحهای قبلی
بدست آورده
اند ، هرگز
رحمی بر سایر
اقشار جامعه و
بخصوص
کارگران و
سوسیال دموکراسی
و همه نهادهای
دموکراتیک
نخواهند داشت
و در ۷ سال
گذشته اینرا
خوب نشان داده
اند . اگر روشن نبود
اکنون آشکار
شده که همه
سفرهای رییس
دولت برای
تصرف منابع
قدرتی بوده و
نه تنها هزاران
طرح تصویب شده
بجایی نرسیده
، بلکه طرحهای
در حال اجرای
قبلی نیز
متوقف گردیده
اند ، سرکوب
مخالفین و همه
نهادها با
قدرت بیشتری
ادامه داشته و
کارگران جز
بیکاری ، انتظار
پرداخت حقوق
عقب افتاده و
قراردادهای سفید
امضا و موقت
چیزی نصیبشان
نشده است .
دولت و حکومت
امروز در
استحاله
دولتهای قبلی که
بر تولید ،
واردات و
دلالی صورت می
گرفت ، تنها
به بخش واردات
و دلالی تکیه
داشته و به بحران
اقتصادی پیش
آمده اهمیتی
نمی دهند ،
چراکه بقدرت
انحصاری خود
چشم دوخته اند
. حمایت از تروریسم
بین المللی ،
ایجاد
بحرانهای
منطقه ای ،
پیشبرد پروژه
انرژی هسته ای
و اتمی برای
باقیماندن در
قدرت و موارد
دیگر همواره
سیاست این
نظام از ۳۳ سال
پیش بوده و
کتمان این
موضوع توسط
سردمداران
سابق نظام که
امروز لباس
مخالف پوشیده
اند و خود را
در این موارد
تبرئه می کنند
، فریبی بیش
نیست تا شاید
قدرت را در
آینده در دست
گیرند . البته
لابیهای
اصلاح طلبان
مهاجر نیز با
ظاهری ضد غربی
و گاها با
پوشش سکولار
با اسلام
رافتی نیز
تلاش دارند
وانمود کنند
که مردم داخل
کشور با دیکتاتوری
ولایت فقیه
مشکل داشته و
طرفدار نظام اسلامی
با تفکر اصلاح
طلبی هستند .
در حالیکه بیشتر
زندانیان
سیاسی در
شرایط خفقان
آور زندان با
بیماری و
شکنجه
گرفتارند ،
شورای هماهنگی
راه سبز و
سایر اصلاح
طلبان بهمراه
لابیهای آنها
تلاش می کنند
که محور آزادی
زندانیان
سیاسی را به
رفع محدودیت
از موسوی و
کروبی منحصر
کرده و همچنان
ایندو را
رهبران جنبش
معرفی نمایند
رهبری
که هیچگاه نقش
تعادل
جناحهای
حاکمه را حتی
با گوشزدهای
رفسنجانی
تحمل نکرد ،
می خواهد
اصولگرایان
را حتی با
اندکی
اختلافات تحت
کنترل بگیرد
ولی ریزش نیروها
و حذف بخش
وسیعی از
حاکمیت ، منجر
شده که بخش
باقیمانده در
قدرت احساس
کنند که هر
کدام می
توانند با
یورش به قدرت
آنرا تصاحب کنند
و در نتیجه
اصولگریان به
چند گروه
تقسیم شده اند
. خامنه ای با
تکیه بر
اکثریت
فرماندهان
سپاه و امنیتی
به قدرت فرزند
پس از خود چشم
داشته و محورش
را ادامه
بحران و تولید
انرژی اتمی می
داند و دعوت
از آژانس
انرژی هیچگاه
به توافق
نخواهد رسید و
برای خریدن
وقت است .
احمدینژاد با
گروه
تکنوکرات
امروزی و سپاهی
سابقش که چشم
به توافق با
غرب را دارد و
احیانا با
توافق با جبهه
پایداری که
شامل سران قتلهای
زنجیره ای و
حجتیه تحت
رهبری مصباح
که شرع را بر
عرف مقدم می
داند به قدرت
انحصاری بعدی
نظر دارند .
موتلفه که
همچنان قدرت
سیاسی را برای
منافع
اقتصادی می
خواهد با سایر
گروههای
اصولگرا
همچون
لاریجانی ها
بین دو گروه
اصلی فوق
تلاطم داشته و
همراه بخشی از
اصولگرایان و
فرماندهان
سابق سپاه با
نیم نگاهی به
بازی
رفسنجانی تا
شاید از سقوطی
که نظام را
تهدید می کند
، جلوگیری
نمایند . در این
میان بخشی از
خرده
بورژوازی و
لمپن در زمانهایی
که حکومت به
نیروی سرکوب
نیاز دارد به
نان و نوایی
رسیده اند که
بافت سرکوب
حاکمیت را تشکیل
می دهند همچون
؛ لباس شخصی
هائی که نقش نیروهای
منظم و طرفدار
رژیم را دارند
و همیشه گوش
بفرمانند ،
بخشی از
بسیجیها ، نیروی
انتظامی ،
سپاهی ،
امنیتی و
زندانبانان
که حافظ اصلی
و نیروی
اجرایی حکومت
در سرکوب هستند
. اما بخشی از
سرمایه داران
وابسته
تولیدی و
تجاری که بدنه
اقتصادی
حکومت را
تشکیل می دهند
و جزو اصلی
مسولان نظام
هستند با بن و
دندان در حفظ
رژیم میکوشند
و برای اینکار
حاضر بهر
رذالتی هستند
. در این میان
انتخابات مجلس
و سپس ریاست
جمهوری و سایر
فعل و انفعالات
و مکانیزم
قدرتهای غربی
و شرقی آینده
حکومت را رقم
خواهند زد ،
مگر آنکه جنبش
کارگری بهمراه
سایر جنبشهای
دموکراتیک با
سازماندهی خود
سرنوشت کشور
را تعیین کنند .
در حالیکه
سران حکومت
برای قدرت
انحصاری بجنگ
سختی مشغولند
در بدنه طبق
حاکم نیز
تغییراتی در
حال شکل است ؛
بخشی از
سرمایه داران
با کاهش تولید
برای خود
آینده ای در
این نظام نمی
بینند ، بخشی
از تجار وارد
کننده با
انحصاری شدن
واردات در دست
سپاه و
وابستگان
دولتی و
حکومتی برای
خود آینده ای
در نظام نمی
بینند ، بخشی
از سیاسیون
رانده شده از
قدرت جایگاهی
برای خود در
این حکومت نمی
یابند ،
اکثریت
بوروکراسی و
تکنوکراتهایی
که در برهه ای
به کسب مقام
رسیده و زندگی
خوبی پیدا
کرده بودند
حال خود را در
پروسه سقوط
دیده و آینده
مبهمی در انتظارشان
هست . همچنین
اکثریت خرده
بورژوازی از
این نظام قطع
امید کرده و
می کوشند تا
بیشتر از این
به قعر جامعه
پرتاب نگردند
، اما در همه
این اقشار ترس
از هرگونه
تغییری که
احیانا وضعیت
فعلی را نیز
تهدید کند چشم
امید به تغییرات
جناحی و کم
شدن قدرت
تندروان دوخته
و خوش دارند
که رفسنجانی و
یا اصلاح
طلبان از طریق
استحاله قدرت
و مکانیزم
کشورهای غربی ،
حکومت را با
کمترین هزینه
حفظ کنند . البته
نباید فراموش
کرد هستند
کسانیکه راهی
دیگر برای
امرار معاش
نیافته و
باجبار به
استخدام بدنه
نیروهای
نظامی و سپاهی
درآمده اند و از
وضعیت موجود
ناراضیند ؛
اما بیشتر
نیروهای سپاه
، بسیج ،
اننظامی و حتی
ارتش که در
این بحران
اقتصادی و
هزینه های
گزاف از حقوق
و مزایایی خوب
برخوردارند ،
برخلاف نظر
سیاسیون مخالف
، یا موافق
نظام بوده و
یا حد اکثر
تنها به اصلاح
نظام می
اندیشند .
بهرحال این اقشار
که بدنه اصلی
طبقه حاکم را
تشکیل داده آینده
مبهمی را
براثر جنگ در
پیش و تندروی
جناح حاکم پیش
بینی می کنند
، اما حاضر
نشدند به جنبش
اعتراضی
مخالف رژیم
بپیوندند و با
سکوتی در
انتظار معجزه
ای هستند و
بهترین حالت
برای آنها
قدرت گرفتن
رفسنجانی و
خاتمی و یا دیگر
سران اصلاح
طلب و بخشی از
اصولگرایان
هستند .
سرکوب
شدید حاکمیت
موجب گردید
میلیونها ایرانی
به کشورهای
غربی مهاجرت
کنند ، چه
آنهایی که
توان مالی
اینکار را
داشتند و چه
آنهایی که دار
و ندارشان را
فروخته تا
آینده
فرزندان خود
را تامین کنند
و هستند
پناهنده های
بسیاری که در
کشورهای
همسایه همچون
عراق و ترکیه
با وضعیت اسف
انگیزی بسر می
برند تا سازمان
ملل و کشورهای
غربی آنها را
بعنوان مهاجر
بپذیرد . گرچه
دل اکثریت این
ایرانیان
برای کشور خود
تپیده و نگران
آینده آن
هستند ، اما
بخش کوچکی از
این میلیونها
ایرانی جذب گروهها
و سازمانهای
سیاسی شده و
برضد و یا نفع
نظام فعالیت
می کنند ،
البته بخش
بزرگتری در گروهها
و سازمانهای
حقوق بشری در
همکاری با سازمانهای
بین المللی می
کوشند تا از
زندانیان سیاسی
دفاع نموده ،
از آزادی
رسانه ای
حمایت کرده و
اعدام را
ممنوع نمایند
. در کنار لابیهای
طرفدار رژیم
در غرب و شرق
برای حفظ جناح
حاکم و در
کنار لابیهای
اصلاح طلبان
مهاجر برای
گرفتن قدرت ،
آنچه اخیرا
مایه نگرانی
شده لابیهای
بخشی از
اپوزیسیون
سیاسی است که
به تلاش خود
پس از سخنان
کلینتون برای
درخواست حمایت
، شدت داده
اند تا با
برگزاری
سمینارهایی خود را
بعنوان
آلترناتیو
نظام به
قدرتهای غربی
معرفی نمایند
تا شاید همچون
کشوهای عربی ،
حکومت را پس
از سقوط جناح
تندرو در دست
گیرند . زمانی
که میلیونها
ایرانی جانشان
را کف دست
گذاشته و
فریاد سقوط
دیکتاتور و
نظام را کشیده
، مایه تاسف
است که
اپوزیسیون آلترناتیو
ساز خارج
کشوری دست
بسوی
سیاستمداران
سابقدراز
کرده اند . چه
شده که رضا
پهلوی فرزند
شاهی که با
دیکتاتوری
خود نطفه
هرگونه آزادی
را خفه کرده و
موجب قدرت
گیری مذهبیون
شده بود ،
بدون هیچ
سابقه
مبارزاتی به
شاهزاده ای
صلح طلب و
دموکرات
معرفی شده و
لیاقت رهبری
دارد . چه شده
بنی صدری که
یکی از مهره
های بقدرت
رسیدن خمینی
بود و مردم در
خمار سقوط سلطنت
در مقایسه با رقیب
مذهبی تر به
وی رای داده
بودند ( همچون
خاتمی در
مقابل رقبای حکومتی
) ، همچنان از
دموکراسی در
نشریه انقلاب
اسلامیش سخن
می گوید ، خود
را رییس جمهور
منتخب مردم سه
نسل پیش
میخواند در
حالیکه اکنون
بیشتر مردم
دیگر خواستار
این نظام نیستند
. چرا هنوز
بعضی از سران
گروههای
سیاسی همچون
جبهه ملی ،
ملی مذهبی ها
، سلطنت طلبها
، جمهوریخواهان
و دموکراتها
که فریب خمینی
و سایر مراجع
مذهبی را
خوردند که
آنزمان ظاهر دموکراسی
خواهی را
داشتند ، هنوز
خواهان گرفتن
قدرت هستند !
چه شده اصلاح
طلبان سابق که
اکنون خود را
دموکرات و
لیبرال می
دانند ، با چراغ
خاموش نقش
رهبری را بازی
می کنند و از
یکطرف در
سایتهایشان
هوادار موسوی
و کروبی و
جنبش سبزند و
از طرف دیگر
در استکهلم
نقش آلترناتیو
را بازی می
کنند تا شانس
دوسره برای برگشت
بقدرت را
داشته باشند !
چرا
جنبشهای
دموکراتیک با
وجودی که پایه
های رژیم را
لرزاندند و به
قدرتهای غربی
و شرقی فهماندند
که نظام
احتمال سقوط
دارد ، باید
این چنین ضعیف
باشند تا در
داخل کشور و
مقابل هزاران
مبارز جوان ،
کسانی همچون
موسوی و کروبی
بعنوان رهبر آنها
شناخته شوند
که آرزویی جز
اصلاح قانون اساسی
ندارند و در
خارج کشور نیز
چنان سیاستمدارانی
علم
آلترناتیو
خواهی را با
توجیه اینکه
داخل کشور
توان ایجاد
آنرا ندارد ،
بالا ببرند .
مایه تاسف
اینکه
جناحهای
حکومت برای ابقای
نظام با وجود
ظاهر ضد غربی
و امپریالیستی
، منابع کشور
را در اختیار
تاراج کشوهای
سود جو از
جمله چین و
شوروی و هند
از یکطرف و
شرکتهای غربی
از طرف دیگر
قرار داده اند
. چین علاوه بر
فروش
میلیاردی
کالاهای بی
کیفیت خود برای
در دست گرفتن
منابع انرژی
ایران ، موفق
به گرفتن
پروژه های
میلیاردی در
صنعت نفت
گردیده تا در
جنگ تسخیر
انرژی از
غربیها عقب
نماند . شوروی
با فروش
تکنولوژی عقب
مانده انرژی
هسته ای ،
نفتی و سلاح
جنگی و
معاملات پشت پرده
نیز حامی اول
نظام جمهوری
اسلامیست تا دست
پری برای جنگ
قدرتی با غرب
داشته باشد .
در این میان
کشورهایی
همچون هند ،
کره جنوبی ،
ژاپن با خرید
نفت ارزان و
فروش کالاهای
خود ،
کشورهایی
همچون
ونزوئلا ،
سودان و غیره
برای سود بردن
از سرمایه
گذاری مسولان
نظام ، کشورهای
عقب افتاده ای
که در نقشه
جهان به سختی
دیده می شوند
برای گرفتن
وام بدون برگشت
ببهانه حمایت
مذهبی ، سران
گروههای کشورهایی
همچون سوریه ،
لبنان ،
فلسطین ،
افغانستان ،
عراق و غیره
بعنوان باج و
صدها مورد دیگر
هستند که تنها
بسود خود می
اندیشند . با
توجه به
تحریمهای
جدید اقتصادی
که عزم
قدرتهای غربی
را در گوشمالی
دادن به
مسولان نظام
که حتی احتمال
جنگ و تغییر
حکومت را نیز
روی میز دارند
، نشان می دهد
که غربیها
حاضر نیستند
بازاری که در
اختیار آنها
بود را به
شرقیها واگزار
کنند .
سرانجام جناح
تندرو که حاضر
نیست از سیاست
خود دست
بردارد ،
ناچار است
برای تثبیت خود
حتی بجنگ نیز
دست بزند و
امتیازات
بیشتری برای
غارت منابع
اقتصادی به
سوداگران
بپردازد .
با این
ترتیب تنها
بخشی از
سوسیال
دموکراسی خواهان
تغییر نظام
هستند که
همراه
کارکنان و مزد
بگیران در
کنار کارگران
قرار گیرند که
بطور جدی
خواهان تغییر
نظام بوده و
همه آنها هیچ امیدی
به تغییر در
وضعیت سیاسی و
اقتصادی
زندگی خود نمی
توانند داشته
باشند ، چراکه
دیگر چیزی
ندارند که
آنرا از دست
بدهند . چنین
دگرگونی صورت
نخواهد گرفت ،
مگر آنها قادر
باشند
نهادهای
مستقل موجود
خود را بتدریج
گسترش داده و
در کنار آن به
افزایش این
تشکلات در
سایر بخشهای
خود بپردازند
. دیگر از نظر
اقتصادی
رسیدن به خط
فقر نیست که
در سالهای پیش
امید رسیدن به
آنرا داشتند و
حتی سراب
پرداخت
یارانه نیز
نتوانست بیش
از چند ماهی
آنها را از
فریب دولت و
حکومت غافل کند
و اینکه دیگر
دموکراسی با
این نظام قابل
دسترسی نیست ،
بلکه سقوط
هرچه بیشتر به
پایین تر از
نظر اقتصادی و
محدودیتهای
سیاسی و
اجتماعی
بیشتر تهدیدی
آشکار و روشن
شده است . آنها
باید بدانند
که جمعیتی
حدود ۵۰
میلیون نفری
بدون تشکل
دارند که باید
این کمیتها به
کیفیت تبدیل
گردند و این
جز با انتقال آگاهی
مبنی بر هر
اصلاح و
تغییری در
حکومت چاره
کار نیست و
اینکه این امر
بدون
سازماندهی
نیروها و
تشکلات مستقل
با اعتراضات
گسترده و اعتصابات
تا سرنگونی
نظام ، امکان
پذیر نخواهد شد
. معلمان ،
پرستاران ،
دانشجویان و
محصلان ، استادان
، خبرنگاران ،
بانوان ،
حقوقدانان و وکلا
، نویسندگان ،
هنرمندان ،
کارکنان ادارات
و سایر موسسات
و مجتمعها ،
بدنه بوروکراسی
و سایرین بدون
توجه به جنسیت
و قومیت با حفظ
افکار خود
باید در
سازماندهی
نیروهای خود
بکوشند و
بدانند که
جایگزین این
نظام بازهم از
داخل صورت
خواهد گرفت .
لذا برای آنکه
بار دیگر
سرانجام جنبش
سال ۱۳۵۷ تکرار
نگردد ، باید
سوسیال
دموکراسی
خواهان تغییر
نظام از هر
فکر سیاسی ،
جنسیتی ، قومی
و فرهنگی تنها
به وحدت با
کارگران اتکا
نمایند .
کارگران
بدون در نظر
گرفتن افکار
سیاسی ، جنسیتی
، قومی و شغلی
باید که
سازماندهی
مستقل خود را
در تشکلات
صنفی و سیاسی
حفظ کنند و
باید کارگران
آگاه و فعالین
کارگری
با کمک سوسیال
دموکراسی
همراه در
ایجاد تشکلات
در صنایع ، معادن
، صنعت نفت و
پتروشیمی ،
اصناف
گوناگون در
ابتدا به
ایجاد
سندیکاها
کوشش کنند تا
بتوانند در
مبارزات علنی
خود بخش
بیشتری از
کارگران را
جذب جنبش
کارگری
بنمایند .
باید کارگران
و کارکنان
پیمانکاریها
و از جمله
پتروشیمی ها
دریابند که
هیچگاه دولت
در صدد رسمی
کردن آنها
برنخواهد آمد
و قصد تنها
وقت تلف کردن
برای
انتخابات و
آخر سال است و
با دادن
امتیازات ناچیز
و با واگذاری
شرکتهای آنها
به بخش خصوصی وابسته
و تصویب تبصره
هایی که در
قانون کار پیش
بینی خواهند
کرد ، جنبش
اعتراضی را به
فرسایش
خواهند کشاند
و سپس فعالین
را سرکوب خواهند
نمود . تجمع در
محل کارخانه
ها ، ادارات
وزارت کار ،
وزارت کشور و
ادارات دولتی
در شهرستانها
، جلوی مجلس و
قوه قضاییه ،
بستن جاده ها
و بعضی مراکز
شهری و
خیابانی و موارد
دیگر باری
گسترش جنبش
کارگری ضروری
است ،
اعتصابات اگر
همزمان در
نقاط مختلف
صورت گیرد
حتما قابل
سرکوب نخواهد
بود . اکثر
کارگران و
کارکنان
پیمانکاریها
باید باهم
اعتراض کنند ،
اکثر کارگران
کارخانه
هائیکه حقوق
نگرفته اند
باید باهم
اعتراض کنند ،
بیکاران هر شهر
باید اجتماع
مشترک داشته
باشند ،
کارگران
صنایع
خودروسازی با
همه شرکتهای
زیر پوشش باید برای
ایجاد تشکل
مشترک بکوشند
، و
کارگران و
کارکنان صنعت
نفت و وابسته
باید بدانند
که اگر به
جنبش اعتراضی
کارگران
نپیوندند ،
آینده تاریکی
نصیب آنها
خواهد شد .
مایه خوشحالی
است که
اعتراضات و
اعتصابات
کارگران افزایش
یافته و
شکلهای
اعتراضی در
حال پیوستن بیکدیگرند
، امروزه
اخبار کارگری
در اکثر سایتها
که بیشتر
وابسته به
گروههای
سیاسی هستند
منتشر می
گردند ،
درحالیکه تا
چند ماه پیش این
چنین نبوده
است . این
تغییرات نشان
می دهند که
برای جنبش
کارگری در
موازنه قدرتی
حقی قائلند و
لذا کارگران
باید در
سازماندهی
خود بکوشند تا
نه تنها
بعنوان سیاهی
لشگر نباشند ،
بلکه تعیین
کننده آینده
خود باشند .
پایان
بخش سوم
گروه
پژوهش کارگری
اسفند ۱۳۹۰