Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
چهارشنبه ۲۵ تير ۱۳۹۹ برابر با  ۱۵ جولای ۲۰۲۰
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۵ تير ۱۳۹۹  برابر با ۱۵ جولای ۲۰۲۰
نقد اقتصاد سیاسی

لنین و انقلاب

 

 ژان سَلِم

 ترجمه‌ی حمیدرضا سعیدیان

 

 

 

«شش تز لنین درباره‌ی انقلاب»1

 

با مطالعه‌ی منظم و اصولی مجموعه آثار لنین3 ‌می‌توان شش تز در زمینه‌ی ایده‌ی انقلاب استخراج کرد.

 

1) انقلاب یک جنگ است؛ و سیاست از دیدگاه کلی با هنر جنگ قابل‌مقایسه است.

کارل کائوتسکی، در سال ۱۹۰۹، در جزوه‌ی «مسیر قدرت» می‌نویسد: «عصر انقلاب‌های پرولتری آغاز شده است».4 لنین با این اعلام کائوتسکی کاملاً موافق است و در«دولت و انقلاب»، به‌نقل از جزوه‌ی کائوتسکی، تأکید می‌کند که …پس از دوران انقلابی سال‌های ١٧٨٩ تا ١٨٧١ در اروپای غربی، دورانی نظیر آن از سال ١٩٠۵ در شرق آغاز شده است…5

 

لنین در 1918 در کتاب «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» می‌نویسد، کائوتسکی در دوره‌ای که هنوز مارکسیست بود، مثلاً در 1909 که جزوه‌ی «مسیر قدرت» را نوشت، صراحتاً از این ایده دفاع می‌کرد که جنگ انقلاب را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد؛ او می‌گفت که «عصر انقلابات آغاز شده است».6 لنین خود، از سال 1915به بعد، اعلام می‌کند که کلیه‌ی شرایط عینی دوران فعلی، مبارزه‌ی انقلابی توده‌های پرولتاریا را در دستورکار قرار می‌دهد. زیرا اکنون که جنگ امپریالیستی جهان را به آتش کشیده است، از این پس تنها انقلاب اجتماعی پرولتاریا می‌تواند راه صلح و آزادی ملت‌ها را بگشاید.7 لنین در 1905، چند هفته پس از قیام ناویان رزم‌ناو پوتمکین، «پایان دوران طولانی ارتجاع سیاسی را، که از زمان کمون پاریس تقریباً لاینقطع در اروپا حکمفرما بود»، پیش‌بینی می‌کند: « ما امروز قطعاً وارد عصر جدیدی شده‌ایم، عصر تلاطمات سیاسی و انقلابات آغاز شده است.»8

 

پیش‌بینی‌های سوسیالیست‌هایی که نگذاشتند «ذهنیت جنگ‌طلبانه، وحشیانه و حیوانی آن‌ها را سرمست کند»، در نهایت در فردای انقلاب «بورژوایی» فوریه‌ی 1917، اثبات شدند. مانیفستِ تصویب شده در کنفرانس سوسیالیستی بال، در 1912، صریحاً سابقه‌ی کمون پاریس، یعنی تبدیل جنگ دولت‌ها به جنگ داخلی را یادآور شده بود.9 در 1917 تبدیل جنگ امپریالیستی ـ یعنی جنگ راهزنی، جنگ عمومی برای خفه کردن خلق‌های ضعیف و تقسیم غنایم میان سرمایه‌داران ـ به جنگ داخلی ـ یعنی جنگ کارگران بر علیه سرمایه‌داران، جنگ کارگران و ستمدیدگان بر علیه کسانی که به آن‌ها ستم می‌کنند، بر علیه تزارها و شاهان، بر علیه زمین‌داران و سرمایه‌داران، به‌منظور آزادی کامل بشریت از جنگ‌ها، از فقر و تیره‌روزی گسترده و از سرکوب انسان توسط انسان، واقعاً شروع شد. افتخار و شعف به‌راه انداختن نحستین انقلاب، یعنی جنگ بزرگ، تنها جنگ عادلانه و مشروع، جنگ ستمدیدگان بر علیه ستمگران، نصیب کارگران روسیه شد. کارگران پتروگراد سلطنت تزاری را شکست دادند.10

 

جنگ میان سرمایه‌داران برای کسب منفعت «به جنگ ستمدیدگان بر علیه ستمگران» تبدیل شد و زمان «تنها جنگ مشروع و عادلانه، جنگ مقدس از منظرِ توده‌های زحمتکش، ستمدیده و استثمار شده»11 فرا رسید.

 

زیرا جنگ، طبق فورمول کلازویتس، «ادامه‌ی سیاست با وسایل دیگر است».12 لنین توجه زیادی به این فورمول دارد و بارها آن را نقل می‌کند. همچنین، هنگامی که شهرنشینان و دهقانان انقلابی فرانسه، در پایان قرن هجدهم، سلطنت را سرنگون و جمهوری دموکراتیک برقرار کردند، در همان حال پایه و اساس «بقیه‌ی اروپای مستبد، تزاریست، سلطنت‌طلب و نیمه‌فئودال» را به لرزه درآورند؛ و تداوم اجتناب‌ناپذیر سیاست این طبقه‌ی انقلابی پیروزمند در فرانسه، جنگ‌هایی بودند که در جریان آنها تمامی دول سلطنت‌طلب اروپا ائتلاف و جنگ ضد انقلابی خود بر علیه فرانسه‌ی انقلابی را شکل دادند.13 به‌نوشته‌ی لنین، مطمئناً، به دلایل دقیقاً مشابه، جنگ از این پس جهانی، جنگ تفاهم مثلث (انگلستان، فرانسه، روسیه) و امپراتوری‌های مرکزی (آلمان، اتریش ـ مجارستان)، ادامه‌ی سیاستی است که طبقات حاکم قدرت‌های متخاصم مدت‌ها پیش از شروع مخاصمه به پیش می‌بردند، اما این بار با سلاح‌های جنگی.14 بنابراین جنگ، برخلاف اندیشه‌ی «کشیشان مسیحی، که مانند اپورتونیست‌ها، میهن‌گرایی (patriotisme )، بشرگرایی (humanitarisme) و صلح را موعظه می‌کنند»، « تصادف» یا «گناه» نیست؛ بلکه مرحله‌ای اجتناب ناپذیر در سرمایه‌داری و شکلی از زندگی سرمایه‌داری است و به همان اندازه طبیعی است که صلح.15

 

همان‌طور که سکون در فیزیک گالیله‌ای، در مقایسه با ضد خود یعنی جنبش، از هیچ امتیازی برخوردار نیست؛ صلح نیز، تا زمانی که نظام سرمایه‌داری طول بکشد، به همان اندازه «طبیعی» است که جنگ. از سوی دیگر می‌توان اندیشید که پس از کامل شدن میان‌پرده‌ی نولیبرالیسم در بعد از جنگ سرد، سیاست جهانی ممکن است به‌زودی «دوباره ملی» شود، یعنی حکومت‌های به‌شدت مسلح آن را به دست بگیرند؛ به همان شکل که اعتلای ناسیونالیسم‌ها، در دهه‌ی 1880، جای لیبرالیسم اقتصادی و مبادله‌ی آزاد را گرفت که در سه دهه‌ی قبل از آن غالب بودند.16

 

جنگ با اصول مالکیت خصوصی در تضاد نیست، بلکه «تکامل مستقیم و ناگزیر این اصول است».17 موضوع جنگ، «تقسیم مستعمرات و سرزمین‌های بیگانه» است؛ دزدان با هم می‌جنگند و این« یک دروغ بی‌شرمانه‌ی بورژوازی» است که «در لحظه‌ای معین، شکست یکی از طرفین جنگ را مطرح می‌کند»، برای این‌که «منافع دزدان را منافع مردم یا میهن جا بزند». 18 در نتیجه نیکلای دوم و استبداد روسیه و نه مردم روسیه، نزدیک به ده سال قبل از جنگ جهانی اول، هنگام از دست دادن بندر پورت آرتور در اوایل 1905، متحمل شکست شرم‌آوری شدند. لنین تأکید می‌کند که این شکست استبداد، حتی به «مردم روسیه» خدمت کرد؛ زیرا پیش‌درآمد شکست تزاریسم بود.19 یادآوری مختصر وقایع: پِلِو ( (Plehv، وزیر داخله‌ی تزار، به نیکلای دوم توصیه کرده بود که با به‌راه انداختن یک«جنگ کوتاه و پیروزمند» بر علیه ژاپن قدرت خود را مستحکم کند. اما «ژاپنی‌های میمون» (تزار ژاپنی‌ها را چنین می‌نامید) بر ناوگان جنگی و توپخانه‌ی روسیه شکست‌های پی‌درپی وارد آوردند: نخست در بندر پورت آرتور (آوریل 1904)، شهر در دوم ژانویه‌ی 1905 سقوط می‌کند؛ سپس در دریای چین (اوت 1904)، دو بار در موکدن (اوت ـ سپتامبر1904، و به‌ویژه مارس 1905)، و، بالاخره، در نبرد دریایی تسوشیما (28 – 27 مه 1905) که شکست جاه‌طلبی‌های روسیه را به‌طور قطعى رقم زد.

 

سوسیالیست‌ها همواره جنگ میان ملت‌ها را، به‌عنوان یک اقدام وحشیانه و حیوانی، محکوم کرده‌اند.20 با این حال، پرولتاریا تنها پس از خلع سلاح کردن بورژوازی خواهد توانست، بدون آن‌که به وظیفه‌ی تاریخی عمومی خود خیانت کند، همه‌ی سلاح‌ها را کلاً به گورستان آهن‌های قراضه بریزد، او این کار را خواهد کرد، اما تنها پس از خلع سلاح کردن بورژوازی و نه به هیچ وجه قبل از آن؛ و با وجود این، در حالی که آتش جنگ امپریالیستی دو سال است که اروپا را دربر گرفته است، به سوسیالیست‌های انقلابی پیشنهاد می‌شود که«خلع سلاح» را «مطالبه» کنند!21 در امپریالیسم، تازه‌ترین مرحله‌ی سرمایه‌داری می‌خوانیم که سرمایه‌داری، در واقع، به یک سیستم عمومی ستم استعماری مشتی کشورهای «پیشرفته» بر اکثریت عظیم ساکنان کره‌ی زمین و اختناق مالی آنان مبدل شده است. و دو یا سه درنده‌ی سر تا پا مسلح و دارای اقتدار جهانی (آمریکا، انگلستان، ژاپن) این «خوان یغما» را بین خود تقسیم می‌کنند و تمام جهان را به خاطر این امر به گرداب جنگ خویش می‌کشانند.22

 

لنین در 1915 تأکید می‌کند که «ما مارکسیست‌ها با پاسیفیست‌ها و آنارشیست‌ها تفاوت داریم، به این معنا که ما ضرورت تحلیل جداگانه‌ی هر جنگ از لحاظ تاریخی را قبول داریم». او به‌طور صریح‌تری در مه 1917 تکرار می‌کند که، ما مارکسیست‌ها مخالفان بی قیدوشرط هرگونه جنگی نیستیم. ما می‌گوییم: هدف ما استقرار نظام اجتماعی سوسیالیستی است که با از میان برداشتن تقسیم بشریت به طبقات، با حذف هرگونه استثمار انسان از انسان و یک ملت توسط ملت‌های دیگر، امکان هر گونه بروز جنگ را حتماً و قطعاً از میان خواهد برد.23 این اصل سال‌ها یکی از ارکان آرمان کمونیسم را تشکیل می‌داد. جنگ کوتاه‌مدت میان ویتنام و جمهوری خلق چین در 1979، از این منظر، نخستین مورد نقض این اصل محسوب می‌شد که برای چندین نسل از فعالین کمونیست به معنای واقعی کلمه غیر قابل‌تصور بود. لنین با خوش‌بینی آشکار می‌نویسد، «شکی نیست که فقط انقلاب کارگری می‌تواند به همه‌ی جنگ‌ها خاتمه دهد و قطعاً خاتمه خواهد داد».24 انقلاب کارگری رهایی همه‌ی بشریت تحت ستم و رنج دیده‌ی امروز است، زیرا به همه‌ی اشکال ستم و استثمار انسان توسط انسان پایان خواهد داد.25

 

اما، در حال حاضر، «جنگ داریم و جنگ». لنین تکرار می‌کند که اگر ما جنگ امپریالیستی را محکوم می‌کنیم، اما «جنگ را به‌طور کلی نفی نمی‌کنیم».26 جنگ‌های عادلانه وجود دارند و جنگ‌های ناعادلانه؛ جنگ‌های مترقی و جنگ‌های ارتجاعی؛ جنگ‌های طبقات پیشرو و طبقات عقب‌مانده؛ جنگ‌هایی که در خدمت تحکیم ستم طبقاتی هستند و جنگ‌هایی که برای سرنگون کردن ستم طبقاتی صورت می‌گیرند. تاریخ جنگ‌های بسیاری را شناخته است که با وجود رذالت‌ها، قساوت‌ها، فجایع و مصایب اجتناب‌ناپذیر آنها «مترقی» بوده‌اند، یعنی برای تکامل بشریت مفید بوده‌اند؛ زیرا توانستند به انهدام نهادهای فوق‌العاده زیان‌آور و ارتجاعی (برای مثال استبداد یا سرواژ) و وحشیانه‌ترین حکومت‌های مطلقه‌ی اروپا (عثمانی و روسیه) کمک کنند.27 جنگ‌ها، گاهی، «در جهت منافع ستمدیدگان صورت گرفتند». اسپارتاکوس جنگ به منظور دفاع از طبقه‌ی بردگان را آغاز کرد. جنگ‌هایی از این دست در عصر ستم استعماری نیز روی دادند. در عصر برده‌داری و دوره‌های بعد از آن این جنگ‌ها عادلانه بودند و نمی‌توان آنها را محکوم کرد.28 لنین می‌گوید، ما «مشروعیت و خصلت مترقی و ضرورت جنگ‌های داخلی» ـ یعنی جنگ‌های طبقه‌ی ستمدیده برعلیه طبقه‌ی ستمگر، بردگان بر علیه برده‌داران، دهقانان سرف بر علیه اربابان زمین‌دار، کارگران مزدبگیر بر علیه بورژوازی ـ را کاملاً به رسمیت می‌شناسیم.29 ـ و، البته، جنگ انقلابی «نیز یک جنگ است، جنگی که به همان اندازه سخت، خونین و دردناک است».30 در هر صورت، مخالفان انقلاب در خصوص ترحم گزینشی به رقابت با یکدیگر ادامه می‌دهند: بورژوازی امپریالیستی بین‌المللی در جنگ «خود» ده میلیون انسان را از بین برده و بیست میلیون نفر دیگر را ناقص‌العضو کرده است. با این هدف که معلوم شود آیا لاشخورهای بریتانیایی باید بر جهان فرمانروایی کنند یا لاشخورهای آلمانی. اگر جنگ ما، جنگ ستمدیدگان و استثمارشوندگان برعلیه کسانی که بر آنها ستم می‌کنند و آنها را مورد استثمار قرار می‌دهند، نیم‌میلیون یا یک میلیون قربانی در همه‌ی کشورها برجای گذارد، بورژوازی خواهد گفت که تلفات جنگ او مشروع بوده‌اند و تلفات جنگ ما جنایت‌بار هستند.31 این جملات یادآور این سخن به‌جای ژول میشله هستند: «انسان‌های حساسی که به خاطر بدی‌های انقلاب گریه می‌کنند (بدون شک مستدل)، چند قطره اشک هم به خاطر بدی‌هایی که باعث انقلاب شدند بریزند».32

 

لنین هنگامی که از حزب کارگری صحبت می‌کند غالباً به استعاره‌های نظامی متوسل می‌شود. زیرا احزاب سوسیالیستی کلوپ‌های بحث و گفتگو نیستند؛ بلکه سازمان‌های کارگران مبارز می‌باشند.33 «عصر انقلابی برای سوسیال‌دموکراسی، مانند زمان جنگ برای ارتش است. باید کادرهای ارتش خودمان را افزایش دهیم، نفرات آن را برای جنگ آماده سازیم، سربازان و نیروهای ذخیره را بسیج کنیم، نیروهایی را که در مرخصی هستند به زیر پرچم فرابخوانیم، ارتش‌های جدید و سرویس‌های امدادی ایجاد کنیم».34

 

لنین در 1920 دوباره اعلام می‌کند که «هدایت ارتشی که کار کردن با همه‌ی سلاح‌ها و ادوات را نیاموخته باشد و با شیوه‌هایی که دشمن به‌کار می‌برد یا به‌کار خواهد برد آشنا نباشد، غیر عاقلانه یا حتی جنایتکارانه» خواهد بود: این حقیقت در مورد سیاست حتی بهتر صدق می‌کند تا در مورد هنر نظامی».35

 

به این ترتیب لنین، در آن‌چه که به عملیات واقعاً نظامی مربوط می‌شود، به‌آسانی می‌پذیرد که «صلح» برست لیتوفسک (که، در واقع، یک صلح تحمیلی بود و روسیه به‌موجب آن یک چهارم جمعیت و خاک خود را از دست داد) یک «عقب‌نشینی عظیم» را تشکیل می‌داد؛ اما او خاطرنشان می‌سازد که این عقب‌نشینی به دولت شوروی اجازه داد مواضعی را حفظ کند و با بهره‌گیری از «آتش‌بس»، گام نهایی پیروزی بر علیه سفیدها ـ بر علیه کولچاک، دنیکین، پیلسودوسکی، ورانگل را بردارد.36 همان طور که می‌دانیم قرارداد متارکه‌ی جنگ در 2(15) دسامبر با آلمان منعقد شد. اما شرایطی که آلمان برای صلح گذاشت، برای شوروی بسیار سنگین بودند. مذاکرات صلح به درازا کشید. لنین تنها زمانی نظر خود را به کرسی نشاند که وضعیت نظامی بدتر شده بود: شرایط جدیدی که آلمانی‌ها تعیین کردند، حتی تحقیرآمیزتر بودند (شوروی‌ها با امضای معاهده‌ای در 3 مارس 1918 این شرایط را پذیرفتند). لنین، در حالی که مدافع پذیرش این «صلح تحمیلی و بی‌نهایت دردناک» بود، در برابر کمیته‌ی اجرایی مرکزی شوراهای روسیه اعلام می‌کند: اگر با طبقه‌ی زحمتکش واقعی، با کارگران و دهقانان، تماس بگیرید «فقط یک پاسخ می‌شنوید: ما به هیچ صورت نمی‌توانیم جنگ کنیم، ما قدرت این کار را نداریم، همان طور که یک سرباز می‌گفت، خون ما را خفه خواهد کرد […] جنبش انقلابی که در حال حاضر امکان وارد کردن ضربه‌ی نظامی به دشمن را ندارد ـ بعداً، اما مطمئناً ـ به‌پا خواهد خواست و به ضد حمله دست خواهد زد.»37

 

لنین، در خصوص مسأله‌ی بقای انقلاب شوروی، هنگامی که پس از هفته‌ها بحث موفق شد اکثریت را جذب دیدگاه‌های واقع‌گرایانه‌ی خود کند؛ هنگامی که دیگران نظر او را، که به‌موجب آن برای به دست آوردن زمان باید موقتاً خاک و مکان را واگذار کرد، دنبال کردند؛ با تلخ‌کامی اظهار می‌کند: «هر چه گفته بودم تماماً به تحقق پیوست؛ به جای صلح برست لیتوفسک، به دلیل خطای آنهایی که آن را نمی‌خواستند، به صلحی به‌مراتب تحقیرآمیزتر تن دادیم.» 38

 

لنین، یک ماه پس از امضای این معاهده‌ی نابرابر، می‌پذیرد که وقایع باز هم به دولت شوروی اتخاذ «تاکتیک زیگزاگ رفتن، انتظار و عقب‌نشینی» را تحمیل خواهند کرد؛ و از آن‌جایی که هنوز به امکان انقلاب در آلمان و سایر کشورهای اروپایی می‌اندیشد، این کلمات را نیز اضافه می‌کند: «بهتر آن است که در برابر بدترین تحقیرها و شدیدترین ضربات را در سطح کشوری و دولتی تحمل داشته باشیم، تاب آوریم، طاقت داشته باشیم ولی در قرارگاه گردان سوسیالیستی‌مان، که به دلیل قدرت وقایع از ارتش بزرگ سوسیالیستی جدا افتاده و منتظر آن است که انقلاب در کشورهای دیگر به کمک او بیایند، بمانیم.»39 لنین، چند ماه بعد، دوباره اضافه می‌کند: «تا زمانی که سایر گردان‌های انقلاب سوسیالیستی جهانی به کمک ما نیامده‌اند، ما مثل کسانی می‌مانیم که در قلعه‌ای محاصره شده به سر می‌برند».40

 

انقلاب‌ها به همین سادگی انجام نمی‌شوند تا یک جهش سریع و آسان برای آنها تضمین شود. لنین با توجیه صلح تحقیرآمیز برست لیتوفسک اعلام می‌کند که «هیچ انقلاب بزرگی، حتی در محدوده‌ی کشوری، وجود ندارد که یک دوره‌ی سخت ناکامی و عقب‌نشینی را ازسر نگذرانده باشد». او اضافه می‌کند که «آتش‌بس به هر شکلی که باشد، صلح هر چقدر هم که موقتی، کوتاه، دشوار و تحقیرآمیز باشد»، از جنگ بهتر است، زیرا به توده‌های مردم اجازه می‌دهد «نفس تازه»41 کنند. تاریخ جنگ‌ها از سوی دیگر می‌آموزد که صلح در تاریخ غالباً نقش آتش‌بس به منظور جمع آوری نیرو برای نبردهای جدید را ایفا کرده است. لنین می‌نویسد، صلح تیلسیت (Tilsit)، که ناپلئون در 1807 به پروس تحمیل کرد، برای آلمان بسیار تحقیرآمیز بود؛ اما در همین حال «نقطه‌ی عطف خیزش ملی» محسوب می‌شد. مردم آلمان، حتی پس از چنین صلحی، مقاومت کردند؛ آنها توانستند نیروهای خود را جمع‌آوری کنند، به‌پا خیزند و آزادی و استقلال خود را به دست آورند. ما هم، لنین تأکید می‌کند، «یک صلح»تیلسیت» امضا کرده ایم!» او همچنین اظهاراتی از این دست که «صلح غیر قابل‌پذیرش مهلکه‌ای مرگبار است، در حالی که جنگ مسیر ثبات و خوشبختی است»:42 لنین در اینجا واقع‌گرایی روبسپیر را سرمشق قرار می‌دهد که در شرایط مشابه اظهارات آتشین و جنگ‌طلبانه را به ژیروندن‌ها و به یکی از اعضای کنوانسیون انقلابی به نام بارِر (Barère) واگذار کرد. شخص اخیر، که تا 7 مارس 1793 به‌هیچ‌وجه افراط و اغراق نمی‌کرد، وقتی که در این تاریخ کنوانسیون به جنگ با اسپانیا رأی داد، اعلام کرد: «یک دشمن دیگر برای فرانسه یک پیروزی دیگر برای آزادی است!»43

 

لنین همچنین در پایان سال 1922، هنگامی که می‌بایستی نتایج هجده ماه سیاست نوین اقتصادی44 جمع‌بندی می‌شدند، ضرورت (برای انقلابیون) دانستن این امر که چه هنگام باید «عقب‌نشینی کرد» را مطرح می‌کند. سرمایه‌داری دولتی دقیقاً یک چنین «خط عقب‌نشینی» را تشکیل می‌دهد. هدایت «تهاجم اقتصادی» و«گذار فوری» به شکل‌های ناب سوسیالیستی سازمان کار، از همان ابتدای قضیه و قادر نبودن به عقب‌نشینی با برنامه، انقلاب را در معرض نابودی قرار می‌دهد. لنین این امر را صریحاً خاطرنشان می‌کند: «ما در تهاجم اقتصادی خودمان خیلی پیش رفته بودیم، بدون آن‌که امکانات کافی برای خودمان فراهم کرده باشیم. توده‌ها آنچه را که ما در آن عصر نمی‌توانستیم آگاهانه فرمول‌بندی کنیم، اما به‌زودی یعنی چند هفته‌ی بعد آن را پذیرفتیم، احساس می‌کردند و آن این بود که گذار مستقیم به شکل‌های صرفاً سوسیالیستی اقتصاد و توزیع صرفاً سوسیالیستی از قدرت ما خارج است و اگر نمی‌توانستیم عقب بنشینیم و وظایف آسان‌تری را به‌عهده بگیریم، با فاجعه روبرو می‌شدیم.»45

 

2) یک انقلاب سیاسی همچنین و به‌ویژه یک انقلاب اجتماعی است؛ زیرا تغییری در وضعیت طبقات جامعه است.

تاریخ انقلاب‌ها، «تضادهای اجتماعی را که در طی دهه‌ها و قرن‌ها به پختگی رسیده‌اند» به نمایش می‌گذارد.46 در جریان «توفان انقلابی» (که می‌تواند ماه‌ها، و حتی سال‌ها گسترش پیدا کند و نباید به‌عنوان یک عمل منفرد47 درک شود)، «خشمی که در طی قرن‌ها انباشته شده است»، در عمل و نه در حرف، بیرونی می‌شود، در عملِ میلیون‌ها نفر و نه در عمل افراد منزوی.48 بعد از ده‌ها سال تحول «مسالمت‌آمیز»، « یعنی تحولی که در آن ده‌ها هزار نفر از طبقات بالا با خیال راحت داروندار میلیون‌ها انسان را می‌برند و آنها را لخت می‌کنند»،49 سال‌هایی می‌آیند که در جریان آنها زندگی فوق‌العاده غنی می‌شود (مثل سال‌های بین پاییز 1905 و پاییز 1907 در روسیه): توده‌ها، که در سایه به سر می‌برند، فعالانه وارد صحنه می‌شوند و مبارزه می‌کنند.50 لنین اعلام می‌کند که تضادهای متعدد، که در دوره‌های به‌اصطلاح تحول مسالمت‌آمیز به کندی روی هم انباشته شده‌اند، در این سال‌ها حل می‌شوند. «در این دوره‌ها است که نقش مستقیم طبقات مختلف در تعیین اشکال زندگی اجتماعی با قدرت تمام ظاهر می‌شود و بنیادهای «روبنای» سیاسی ایجاد می‌شوند و سپس این روبنا مدت‌های طولانی بر پایه‌ی مناسبات تولیدی جدید حفظ می‌شود.»51

 

اگر چه انقلاب‌ها، همان‌طور که میشله می‌گوید، «علل بی‌شمار و عمیق دارند و از اعماق قرن‌ها بیرون می‌آیند»؛ اما، بنا به تأکید لنین، نه می‌توان آنها را سفارش داد و نه می‌توان، به بهانه‌ی این‌که دنیا از قرن‌ها پیش این طوری بوده است، تا ابد آنها را به عقب انداخت…52

 

انقلاب از منظر مارکسیستی یعنی چه؟ لنین پاسخ می‌دهد، «انقلاب یعنی تخریب یک روبنای سیاسی کهنه»، روبنایی که دیگر با مناسبات تولیدی جدید، که موجب ورشکستگی آن شده‌اند، مطابقت ندارد. در لحظه‌ی معینی از توسعه، بیهودگی و ابطال روبنای قدیمی بر همگان کاملاً آشکار می‌شود. «همه انقلاب را به رسمیت می‌شناسند».53 لنین مرتباً این جملات مارکس در مقدمه‌ی نقد اقتصاد سیاسی (1859) را یادآور می‌شود: انسان‌ها هنگام تولید اجتماعى زندگى خویش وارد مناسبات تولیدى معین و ناگزیرى می‌شوند كه تابع اراده‌ی آنان نبوده، بلكه متناسب با مرحله‌ی تكامل نیرو‌هاى مولده‌ی مادى آنان است. مجموعه‌ی این مناسبات تولیدی ساختار اقتصادی جامعه یعنی شالوده‌ی واقعی را که بر روی آن روبنای حقوقی و سیاسی جامعه ساخته شده و بالا می‌آید، تشکیل می‌دهد و اشکال معینی از شعور اجتماعی با آن مطابقت دارد. شیوه‌ی تولید زندگی مادی تعیین‌کننده‌ی همه‌ی زندگی اجتماعی، سیاسی و معنوی انسان‌ها است. شعور انسان‌ها هستی آنان را تعیین نمی‌کند، بلکه بر عکس هستی اجتماعی انسان‌ها است که شعورشان را تعیین می‌کند. نیروهای مولده‌ی مادی در مرحله‌ی معینی از تکامل خویش با مناسبات تولیدی و یا مناسبات مالکیتی که تاکنون در درون آن تکامل می‌یافتند در تناقض می‌افتند. آن‌گاه دوران انقلاب اجتماعی فرا می‌رسد. تغییر در بنیان اقتصادی کل روبنای عظیم نیز کم‌وبیش سریعاً دگرگون خواهد شد…54 لنین دوست داشت این نوشته‌ی معروف مارکس را نقل کند. او برای مثال در1894، در جدل با پوپولیست‌های لیبرال در دوستان خلق کیان‌اند و چه‌گونه علیه سوسیال‌دموکرات‌ها مبارزه می‌کنند، و سپس در مقاله‌ی کارل مارکس،55 که در1913 برای دانشنامه‌ی روسی گرانات (Granat) نوشت، این کار را می‌کند.

 

به این ترتیب، اگر فقط از روسیه نمونه بیاوریم، انقلاب «بورژوایی» 27 فوریه‌ی 1917 قدرت را از دستان فئودال‌های زمین دار (و در رأس آنها تزار نیکلای دوم) درآورد و به بورژوازی واگذار کرد. «این یک انقلاب اجتماعی بورژوایی بود»56 ـ انقلاب اجتماعی بورژوازی لیبرال که به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست از سلطنت مشروطه‌ی معتدل فراتر رود؛ و هنگامی که انقلاب دورتر، تا لغو کامل سلطنت و ایجاد شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان، رفت، این بورژوازی لیبرال «رک و راست ضد انقلاب شد».57 به عبارت دیگر، «انقلاب 27 فوریه نیز یک انقلاب اجتماعی بورژوازیی بود» 58 و، به‌طور کلی، هر انقلاب سیاسی، هر انقلاب واقعی – که به جانشین شدن یک دارودسته به جای دارودسته‌ی دیگر تقیل پیدا نکند – یک انقلاب اجتماعی است، یک «تغییر در وضعیت طبقات است»، طبقاتی که جامعه به آن تقسیم شده است.59

 

تحول در مناسبات اجتماعی در روسیه، در حقیقت، از زمان لغو سرواژ، یعنی از سال 1861، آغاز شده بود. «روبنای سیاسی»، یعنی حکومت مطلقه‌ی تزاری، نزدیک به پنجاه سال بعد، عملاً دست نخورده باقی مانده بود و در مقایسه با این تحول، که باعث ورود سرمایه‌داری به روستاهای روسیه شده بود، بیش از هر زمان دیگری کهنه و فرسوده بود.60 لنین می‌نویسد، انقلاب‌هایی می‌توانند وجود داشته باشند و انقلاب‌هایی وجود داشتند که در آن‌ها بورژوازی تجاری یا تجاری ـ صنعتی نقش محرک را بازی می‌کند و دهقانان و توده‌های شهری ارتش مبارزه را تشکیل می‌دهند و تا پیروزی بورژوازی از مبارزه‌ی او پشتیبانی می‌کنند. این مورد آلمان در طی دوره‌ی رفرم و جنگ دهقانان در قرن شانزدهم میلادی و مورد انقلاب انگلستان در قرن هفدهم بود. وضعیت در فرانسه، در1793، نیز چنین بود.61 اما اوضاع روسیه متفاوت است؛ زیرا «برتری عددی دهقانان، سرکوب و ظلم وحشتناکی که زمین‌داران بزرگ فئودال (یا بهتر است بگوییم نیمه فئودال) بر دهقانان اعمال می‌کردند، قدرت و سطح آگاهی پرولتاریا که در حزبی سوسیالیستی سازمان‌دهی شده است»، واقعیت‌هایی هستند که به انقلاب بورژوایی در روسیه «خصلت ویژه‌ای» می‌بخشند. در نتیجه‌ی چنین وضعیتی، دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان برای پیروزی انقلاب یک «ضرورت» مطلق است: چون که، در روسیه، بورژوازی از این پس ضدانقلابی است و دهقانان، در این کشور، بدون رهبری یا ابتکار و مداخله‌ی پرولتاریا، «هیچ» هستند.62

 

در روسیه‌ی قرن بیستم، مسأله این است که بدانیم جایگاه اساسی در جنبش‌های انقلابی را، که به‌طور رادیکال تکامل یافته‌اند، کدام طبقه به دست خواهد آورد. همان‌گونه که انگلس پیش از این ملاحظه کرده بود، در سه انقلاب بزرگ بورژوایی (رفرم و جنگ دهقانان در آلمان در قرن شانزدهم، انقلاب انگلستان در قرن هفدهم و انقلاب فرانسه در قرن هجدهم) دهقانان، به منظور پشتیبانی از نبرد بورژوازی، سربازان ارتش مبارزه را تأمین می‌کردند در حالی که دیگر عناصر شهرنشین تنها نقش نیروهای کمکی را ایفا می‌کردند.63 به جای آن، در انقلاب بورژوایی روسیه ـ لنین این را در سال 1909 می‌نویسد ـ پرولتاریا جایگاه نخست را به خود اختصاص می‌دهد.64 با این حال لنین تأکید می‌کند که «اشتباه خواهد بود تصور شود که طبقات انقلابی برای انجام یک انقلاب – هنگامی که این انقلاب مطابق شرایط توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی به پختگی می‌رسد – همواره به اندازه‌ی کافی نیرو خواهند داشت». انقلاب می‌تواند به پختگی رسیده باشد، بدون آنکه نیروهای انقلابی برای به انجام رسانیدن آن از قدرت و به‌ویژه نیروی مسلح کافی برخوردار باشند.65

 

از سوی دیگر نمی‌توان از قبل دانست که آیا انقلاب روی خواهد داد یا خیر. زیرا انقلاب یک حقیقت بی‌چون‌وچرا و تمام‌عیار نیست و در خلاء انجام نمی‌گیرد. عوامل ذهنی نیز، در شروع انقلابات نقش دارند. رژیم‌هایی هستند که، گاهی ده‌ها سال است که دچار فساد و گندیدگی شده‌اند؛ بی آن‌که هیچ نیروی اجتماعی ضربه‌ی نهایی را بر آن‌ها وارد کند. از دیدگاه مارکسیست‌ها، تبلیغات آن‌ها و تبلیغات تمامی کارگران سوسیال‌دموکرات ازجمله «عواملی هستند که تعیین می‌کنند آیا انقلاب وجود خواهد داشت یا خیر».66 به نوشته‌ی لنین، «ایمان عمومی به انقلاب»، پس از شکست نظامی که استبداد تزاری در شرق دور متحمل شد، آغاز انقلاب بود.67

 

۳) انقلاب از یک سری نبرد ساخته می‌شود؛ حزب باید در هر مرحله شعار منطبق با واقعیت عینی را ارائه کند و لحظه‌ی مناسب برای قیام را تشخیص دهد.

«قانون بنیادی انقلاب» ـ قانونی که تمام انقلاب‌ها و به‌ویژه سه انقلاب روسیه در قرن بیستم (انقلاب ۱۹۰7 – 1905)؛ انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، آن را تأیید می‌کنند ـ این است که: برای وقوع انقلاب فقط کافی نیست که توده‌های استثمارشده و ستمدیده به عدم‌امکان زندگی به شیوه‌ی سابق آگاهی یابند و خواستار تغییر شوند. برای تحقق انقلاب باید که استثمارگران نیز نتوانند به شیوه‌ی سابق زندگی و حکومت کنند. تنها هنگامی که «پایینی‌ها» نخواهند و «بالایی‌ها» نتوانند به شیوه‌ی سابق ادامه دهند، فقط در این هنگام انقلاب می‌تواند به پیروزی برسد.68 لنین، در سال 1910، در خصوص مانیفست 17 اکتبر 1905 (متنی که در آن تزار نیکلای دوم به مردم امپراتوری آزادی‌های عمومی و سیاسی «اعطا» کرد؛ و کلمه‌ی «انتخابات عمومی» در آن ظاهر شد و نوعی حق وتو به دومای دولتی واگذار گردید)، بیش‌تر با توجه به شرایط عمومی، اعلام می‌کند که این مانیفست «به‌معنای آن نیست که مبارزه پایان یافته است»؛ بلکه، برعکس، علامت آن است که «تزاریسم دیگر در وضعیت حکومت کردن نیست»، در حالی که «انقلاب هنوز قدرت سرنگون کردن آن را ندارد». لنین می‌افزاید پس چنین وضعیتی، چنین توازن قوایی، «بهناگزیر به درگیری قطعی منجر خواهد شد».69

 

لنین در حین بحث‌های متعدد، که او را رودروی سایر اعضای حزب سوسیال‌دموکرات قرار می‌دهند، اقرار می‌کند که در آنچه که به «زمان» «انقلاب توده‌ها» مربوط می‌شود، باید گفت که زمان انقلاب نمی‌تواند ازپیش «تعیین» گردد. اما بلافاصله می‌افزاید که زمان قیام «می‌تواند تعیین شود، اگر آن‌هایی که آن را تعیین می‌کنند روی توده‌ها نفوذ داشته باشند و لحظه‌ی مناسب را با دقت بسنجند.»70 شعارها، قطعاً، باید به‌عنوان «جمع‌بندی‌های عملی تحلیل طبقاتی از یک وضعیت مشخص تاریخی تلقی شوند»، و نه به‌عنوان «طلسم‌هایی» که یک‌بار برای همیشه به یک حزب و یا یک گرایش داده می‌شوند.71 لنین کمی بعد، در مقابله با «اتزوویست‌ها» (که هر لحظه و هر ساعت از «انقلاب» سخن می‌گفتند) می‌گوید، برای انقلابیون از برکردن شعارها کافی نیست: «باید همچنین آموخت زمان مناسب برای بیان آن‌ها چه موقع است.»72 به عبارت دیگر، ساعت انقلاب قابل پیش‌بینی نیست. اما در دوره‌ی انقلابی، «این بزرگ‌ترین جنایت از سوی انقلابیون خواهد بود، اگر بگذارند زمان از دست برود.»73

 

لنین دائماً تکرار می‌کند که ساعت انقلاب را نمی‌توان پیشگویی کرد. او در 1915 می‌نویسد، از 1901 تا 1905 چهار سال فاصله بود؛ با این حال، در 1901، در روسیه هیچ‌کس نمی‌توانست قسم یاد کند که نخستین انقلاب بر علیه استبداد چهار سال بعد رخ خواهد داد؛ و در 1918 می‌گوید که در 1914 هیچ‌کس نمی‌توانست قسم بخورد که «تا چهار سال دیگر» انقلاب اروپا را فرا خواهد گرفت. اما «واقعیت وجود وضعیت انقلابی در 1912پیش‌بینی شده بود و در1914 نمایان شد».74 او در 1918 تکرار می‌کند که در نوامبر 1904 هیچ‌کس نمی‌توانست «تضمین دهد» که دو ماه دیگر صد هزار کارگر سنت پترزبورگ به سمت کاخ زمستانی خواهند رفت و انقلاب بزرگی را آغاز خواهند کرد. همان‌طور که «ما، در دسامبر 1916، نمی‌توانستیم تعهد دهیم که دوماه دیگر سلطنت تزاری در عرض چند روز سقوط خواهد کرد.»75 لنین بارها و بارها آرزوی خود دایر بر تحقق انقلاب جهانی ـ که می‌تواند به کمک شوراها بشتابد ـ را بیان می‌کند. او می‌گوید: «انقلاب جهانی نزدیک است؛ اما ساعتی برای تحقق آن وجود ندارد».76

 

واقعیت این است که رهبران کارگری، برخلاف لیبرال‌ها یا دشمنان انقلاب، نباید تنها هنگام شعله‌ور شدن انقلاب آن را به رسمیت بشناسند. انقلابیون قبل از شروع انقلاب آن را پیش‌بینی می‌کنند، از اجتناب‌ناپذیر بودن آن آگاه می‌شوند، ضرورت آن را به توده‌ها می‌فهمانند و راه‌ها و شیوه‌های انقلاب را برای توده‌ها توضیح می‌دهند.77 هنگامی که شرایط عینی یک بحران عمیق سیاسی فراهم شوند، کوچک‌ترین تعارضات «می‌توانند اهمیت بسیار پیدا کنند، بهانه باشند، کاسه‌ی صبر را لبریز کنند، نشان‌دهنده‌ی چرخشی در افکار عمومی باشند.»78 بنابراین، انقلابیون باید بلد باشند فرصت ایجاد کنند یا، حداقل، باید بلد باشند از فرصت استفاده کنند. این یک واقعیت است که در دوره‌های انقلابی «وضعیت عینی، مانند زندگی به‌طور کلی، به‌طور سریع و ناگهانی تغییر می‌کند».79 لنین، با ذکر این سخن ناپلئون که «اول شروع می‌کنیم بعداً خواهیم دید»، می‌نویسد: «این همان کاری بود که ما کردیم؛ نخست در اکتبر 1917 درگیر مبارزه‌ای جدی شدیم […] و در حال حاضر هیچ شکی نیست که ما اساساً به پیروزی رسیده‌ایم».80 منتظر ماندن برای عمل کردن، مساوی با مرگ است. او، در عصر روز24 اکتبر، قاطعانه اعلام می‌کند «این قضیه به هر قیمتی که شده باید امروز عصر یا امشب عملی شود»، و به این ترتیب، از انستیتو اسمولنی، فرمان قیام بر علیه دولت موقت، که لنگ در هوا بود،81 را صادر می‌کند. لنین آنهایی که او را «ماجراجو» خطاب می‌کردند و عقیده داشتند که طرح او بسیار خطرناک است را بدون معطلی به نامه‌ی مارکس به کوگلمان ارجاع می‌داد که سبک او را به طرز شگفت آوری توصیف می‌کند: «واضح است که اگر فقط در شرایط کاملاً مساعد به مبارزه دست یازیده شود، تاریخ خیلی ساده و به راحتی ساخته می‌شد.»82

 

با این حال انقلاب نباید به‌عنوان یک روند خطی مستقیم، به‌عنوان کاری «یک شبه»، یا مثل یک جابه‌جاگر (commutateur) ساده ـ که بسته به کار آن جریان تاریخ کلاً و به‌طور برگشت‌ناپذیر معکوس می‌شود ـ در نظر گرفته شود. برای این‌که تصور شود که «همه چیز بدون «جهش» و روی خط مستقیم به‌آرامی و به‌طور منظم به پیش خواهد رفت»، بدون شک، باید «فکر کودکانه‌ای درباره‌ی تاریخ داشت».83 لنین می‌نویسد، کسی که انقلاب کارگری را فقط به‌شرطی می‌پذیرد که این امر با سهولت و بدون درگیری انجام شود؛ که ازپیش احتمال شکست نفی شود؛ که انقلاب مسیری عریض، هموار و سرراست را دنبال کند؛ که با گام برداشتن به سمت پیروزی، لازم نباشد که گاهی بزرگ‌ترین ازخودگذشتگی‌ها و فداکاری‌ها انجام گیرد، «در یک قلعه‌ی محاصره‌شده مقاومت شود» یا انقلاب راه خود را در مسیر باریک، غیر قابل‌گذر، پرپیچ‌وخم و پرخطر کوهستانی باز کند، ـ «یک چنین کسی انقلابی نیست»؛ و به نقل از چرنیشفسکی می‌گوید: «حرکت تاریخ یک خط مستقیم مثل چشم انداز نوسکی نیست».84 چشم‌انداز نوسکی (Nevski prospekt ) خیابان اصلی سنت پترزبورگ است. این شریان مستقیم، به طول 5/4 کیلومتر، صومعه‌ی آلکساندر نوسکی را به ساختمان دولتی آمیروته (Pavillon de l’Amirauté)، به عبارت دیگر به مصب رود نوا ـ در نزدیکی خلیج فنلاند ـ متصل می‌کند.

 

خود انقلاب را هم «نباید به شکل یک عمل منفرد معرفی کرد: انقلاب تناوب سریع سلسله انفجارات کم‌وبیش قهرآمیز با مراحل آرامش کم‌وبیش عمیق است»؛85 یک «دوره‌ی توفانی» تحولات سیاسی و اقتصادی، مبارزه‌ی طبقاتی شدید، جنگ داخلی، انقلاب و ضدانقلاب.86 لنین در 1922 می‌نویسد، یکی از بزرگ‌ترین و خطرناک ترین اشتباهاتی که انقلابیون مرتکب می‌شوند، بعد از آن‌که ابتدای انقلاب کبیر را به‌خوبی هدایت کردند، به‌ویژه این است که «تصور می‌کنند که می‌توانند به‌تنهایی انقلاب را به انجام برسانند». 87 زیرا انقلابیون فقط می‌توانند نقش«پیشتاز» را ایفا کنند، ــ پیشتازی که می‌داند نباید با توده‌های تحت هدایت خود قطع رابطه کند. «رشته نبردهایی که او باید به منظور اصلاحات اقتصادی و دموکراتیک در همه‌ی زمینه‌ها به پیش ببرد، تنها با خلع ید از بورژوازی می‌تواند به سرانجام برسد»88. بنابراین، گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، اگر فورمول مارکس را مد نظر قرار دهیم، به «دوره‌ی طولانی درد زایمان» شباهت خواهد داشت، زیرا قهر همواره قابله‌ی جامعه‌ی کهنه است.89

 

4) مسائل بزرگ زندگی خلق‌ها همواره با اعمال زور حل شده‌اند.

لنین یادآور می‌شود که از نظر مارکس «دولت، دستگاه فرمانروایی طبقاتی، دستگاه ستمگری یک طبقه بر طبقه‌ی دیگر و دستگاه ایجاد «نظمی» است که به این ستمگری جنبه‌ی قانونی می‌دهد و پایه‌های آن را محکم می‌کند و بدین طریق از شدت تضاد میان طبقات می‌کاهد».90 او، چند صفحه دورتر، می‌نویسد: «دولت سازمان خاص اعمال قهر، سازمان اعمال قهر برای سرکوب یک طبقه‌ی معین است».91 دولت دوران باستان و دولت فئودالی، به‌عقیده‌ی انگلس، قبل از هر چیز ارگان‌هایی بودند که برده داران و اشراف می‌توانستند، به مدد آن، بردگان و سرف‌ها را سرکوب و استثمار کنند. به همین ترتیب، دولت انتخابی مدرن نیز ابزار استثمار کار مزدوری توسط سرمایه است.92 جمهوری بورژوایی، دموکراتیک ترین شکل دولت، در واقع، «چیزی نیست جز ماشین دائمی مشتی سرمایه‌دار برای سرکوب توده‌های زحمتکش».93

 

ارتش دائمی و پلیس، بنا به تأکید لنین، «ابزارهای اصلی زور در دست قدرت حاکمه هستند».94 باید توجه داشت که این قاعده می‌تواند، در عصر جهانی‌سازی نولیبرالی، استثنائات قابل‌توجهی را دربرگیرد (ما به تکثیر پلیس‌ها و سایر نیروهای شبه‌نظامی خصوصی می‌اندیشیم که در برخی از شهرهای بزرگ آمریکای لاتین، از سال‌ها پیش، نهادهایی واقعی را تشکیل می‌دهند؛ و همچنین به این امر که، بر حسب شواهد، در چارچوب اشغال عراق بخشی از سازمان شکنجه به شرکت‌های خصوصی واگذار شد، که از برخی جهات مستقل از پنتاگون و دولت آمریکا بودند).95 به این دلیل لنین، در دولت و انقلاب، می‌نویسد: « کسی که فقط مبارزه‌ی طبقاتی را قبول دارد، هنوز مارکسیست نیست…». دکترین مبارزه‌ی طبقاتی ابداع مارکس نیست و، به‌طور کلی، حتی برای «بورژوازی هم قابل قبول است». فقط کسی مارکسیست است که پذیرش مبارزه‌ی طبقاتی را تا پذیرش دیکتاتوری پرولتاریا گسترش دهد.96 او، چند ماه بعد، می‌نویسد، کسی که دیکتاتوری پرولتاریا را نفی کند و یا فقط در حرف آن را بپذیرد، «نمی‌تواند عضو حزب سوسیال‌دموکرات باشد».97 لنین اغلب تکرار می‌کند که این «مسأله‌ی اساسی جنبش نوین کارگری در همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری» است. همچنین نگاه کنید به یادداشتی که او در 1920، تحت عنوان تاریخ مسأله‌ی دیکتاتوری، نوشته است و در آن می‌گوید، «کسی که ضرورت دیکتاتوری کل طبقه‌ی انقلابی به‌منظور پیروز شدن را نفهمیده است، چیزی از تاریخ انقلاب نفهمیده است یا نمی‌خواهد چیزی در این قلمرو بداند.98 هنگامی که روسیه، در فاصله‌ی فوریه و اکتبر1917، دوره‌ی تاریخی بسیار ویژه‌ای را ازسر می‌گذراند که در طی آن هرکس می‌توانست وجود یک قدرت دوگانه را مشاهده کند؛ هنگامی که شورای نمایندگان سربازان و کارگران پتروگراد و دولت موقت ـ با علم بر این‌که درگیری اجتناب‌ناپذیر است، اما زمان آن هنوز معلوم نیست ـ یکدیگر را نظاره می‌کردند و مراقب اوضاع بودند؛ این وضعیت، به نوشته‌ی لنین، منجر به درآمیختگی و اختلاط دو دیکتاتوری شد: دیکتاتوری بورژوازی (زیرا دولت لووف و شرکا یک دیکتاتوری است، یعنی قدرتی است که تکیه‌گاه آن قانون یا بیان اراده‌ی قبلی مردم نیست، بلکه قدرتی که توسط یک طبقه‌ی معین، یعنی بورژوازی به‌زور تصرف شده است) و دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان (شورای نمایندگان کارگران و سربازان). لنین در ماه سپتامبر اعلام می‌کند، «هیچ شکی نیست» که «این»درآمیختگی» نمی‌تواند مدت طولانی دوام آورد. زیرا دو قدرت نمی‌توانند در یک دولت وجود داشته باشند، ـ قدرت دوگانه فقط نمودار یک دوره‌ی انتقالی در جریان توسعه‌ی انقلاب است. انقلاب در این مرحله از حدود یک انقلاب بورژوادموکراتیک عادی فراتر رفته، اما هنوز به «وضعیت ناب»دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان منتهی نشده است».99

 

لنین با عبارات تقریباً مشابهی می‌گوید، مهم‌ترین مسأله‌ی هر انقلاب مطمئناً مسأله‌ی قدرت است. کدام طبقه قدرت را در اختیار دارد؟ این اساس مسأله است.100 زیرا پرولتاریا برای سرکوب استثمارگران، برای رهبری کردن توده‌های عظیم مردم (دهقانان، خرده‌بورژوازی و شبه‌کارگران) و برای به اجرا درآوردن اقتصاد سوسیالیستی به قدرت دولت، سازمان متمرکز قدرت، سازمان قهر نیاز دارد.101 تلاش برای انجام اصلاحاتی مانند خلع مالکیت زمین‌داران بزرگ بدون پرداخت غرامت به آن‌ها یا انحصار غلات و… با استفاده از ماشین دولتی بورژوازی، خودفریبی و مردم‌فریبی است. این ماشین می‌تواند با برقراری یک جمهوری که یک «پادشاهی بدون پادشاه» است (مانند جمهوری سوم فرانسه) به بورژوازی جمهوری‌خواه خدمت کند؛ اما مطلقاً قادر نیست اصلاحاتی را به اجرا درآورد که حقوق سرمایه، حقوق «مقدس مالکیت خصوصی»102 را حتی کاهش دهد یا محدود کند؛ لغو آن‌ها پیشکش. ما به سرنوشت ملی‌کردن‌هایی که در زمان نخست‌وزیری پی‌یر موروآ 103صورت گرفتند می‌اندیشیم: 1) خرید سهام مؤسسات ملی‌شده توسط دولت به بالاترین قیمت (50 میلیارد فرانک فرانسه، معادل 5/7 میلیارد یورو )؛ 2) «بازسازی صنایع»، که گاهی توسط رهبران سابق سندیکاها، که به این مناسبت به وردست دولت تبدیل شده بودند، صورت می‌گرفت؛ 3) خصوصی‌سازی نولیبرالی مؤسسات ملی‌شده. ایده‌ی مارکس این بود که طبقه‌ی کارگر باید «ماشین دولتی حاضر و آماده» را خرد کند و درهم شکند، و نه این‌که به تصرف آن اکتفا ورزد.104 درس اصلی مارکسیسم در خصوص وظایف پرولتاریا نسبت به دولت در جریان انقلاب، در این چند کلمه یافت می‌شود.105 هر انقلاب، با منهدم کردن ماشین دولتی، به‌روشنی «مبارزه‌ی طبقاتی عریان» را به‌ما نشان می‌دهد.106

 

در زمان انقلاب کافی نیست که «خواست اکثریت» را بشناسیم؛ «خیر، باید در زمان و مکان سرنوشت‌ساز قوی‌ترین باشیم، باید پیروز شویم»!107 در مسائل مشخص انقلاب، مطرح کردن عقیده‌ی اکثریت مردم به‌عنوان دلیل، همزمان نمایشگر مدل توهمات خرده بورژوایی، عدم‌پذیرش ضرورت پیروزی در انقلاب برعلیه طبقات دشمن و سرنگون کردن قدرت سیاسی مدافع این طبقات است.108 لنین در ژوئیه‌ی 1917 می‌نویسد، از آغاز «جنگ دهقانان» در آلمان در قرون وسطی و در طی همه‌ی جنبش‌ها و دوران‌های بزرگ انقلابی، ازجمله سال‌های 1848 و1871، از جمله 1905، ما شاهد نمونه‌های بی‌شماری هستیم «که نشان می‌دهند اقلیتی که از سازمان‌دهی بهتری برخوردار و از نظر سیاسی آگاه‌تر و بهتر تسلیح شده است، اراده‌ی خود را بر اکثریت تحمیل کرده و آن را شکست داده است»109

 

لنین به همین ترتیب در جدل برعلیه کائوتسکی اعلام می‌کند که این یک قانون است که «در هر انقلاب عمیق، استثمارگران که سال‌ها برتری‌های واقعی بزرگی را بر استثمارشدگان حفظ کرده‌اند، به مقاومت طولانی، سرسخت و مذبوحانه‌ای دست می‌زنند.110 در چنین وضعیتی، این پندار که در یک انقلاب نسبتاً عمیق و جدی، موفقیت یا عدم‌موفقیت جنبش انقلابی تنها به رابطه‌ی میان اکثریت و اقلیت بستگی دارد، «فقط دلیل حماقت فوق‌العاده است؛ پیش‌داوری فوق‌العاده ساده‌لوحانه‌ای است که شایسته‌ی یک لیبرال مبتذل است؛ فریب توده‌ها و پنهان کردن یک حقیقت آشکار تاریخی از آنها است». استثمارگران، درواقع، پس از انقلاب برای مدتی طولانی ضرورتاً یک سلسله از مزایای واقعی و قابل‌توجه را حفظ می‌کنند: آن‌ها هنوزپول دارند (پول را نمی‌توان فی‌الفورحذف کرد)؛ مقداری مال منقول، که اغلب قابل‌توجه است، در دست آن‌ها باقی می‌ماند؛ مناسبات و ارتباطات خود را حفظ می‌کنند؛ به سازمان‌دهی و مدیریت عادت دارند و از کلیه‌ی رموز کشورداری (عادات و رسوم، روش‌ها، وسایل، امکانات) آگاه هستند؛ از تحصیلات عالی برخوردارند؛ با پرسنل عالیرتبه‌ی فنی (که به‌دلیل شیوه‌ی زندگی و ایدئولوژی خود به طبقه‌ی بورژوازی تعلق دارند) ارتباط نزدیک دارند و از تجربه‌ی بی‌نهایت بالایی در امور نظامی برخوردارند و مزایای دیگر.

 

علاوه بر این، اگر استثمارگران تنها در یک کشور سرکوب شوند، باز هم از استثمارشدگان قوی‌تر خواهند بود، چرا که «مناسبات بین‌المللی» آنها عظیم هستند.111 به این ترتیب، در شرایط روسیه‌ی 1905، «»نابود کردن کل استبداد»، یعنی سرنگون کردن کامل دولت استبدادی کافی نخواهد بود؛ بایستی که تمامی تلاش‌های اجتناب‌ناپذیر و شدید برای استقرار مجدد استبداد نیز به عقب رانده شوند». در شرایط انقلابی، «عقب راندن «تمامی این تلاش‌ها» چیزی جز دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان، مشارکت پرولتاریا در دولت انقلابی، نیست».112 از سوی دیگر آیا هرگز دیده شده است که بدون «مبارزه‌ی سرسختانه» کشوری برپایه‌ی کم‌وبیش دموکراتیک ایجاد شود، یا یک آزادی سیاسی بدون مبارزه‌ی حیاتی بر علیه‌ی طبقه‌ی فئودال‌ها به دست آید؟113 کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا بود؛ مارکس و انگلس به کمونارها ایراد می‌گرفتند که چرا با قدرت کافی از نیروی نظامی برای درهم شکستن مقاومت استثمارگران استفاده نکردند. به عقیده‌ی آنها این امر یکی از دلایل سقوط کمون بود.114 اگر کمون پاریس بر اتوریته‌ی یک خلق مسلح علیه بورژوازی تکیه نمی‌کرد آیا می‌توانست بیش از یک روز دوام آورد؟ برعکس، آیا ما نمی‌توانیم کمون را، به دلیل آنکه از این اتوریته بسیار کم استفاده کرد، مورد سرزنش قرار دهیم؟115

 

به این دلیل، به گفته‌ی مارکس، «پیروزی قطعی و کامل انقلاب نمی‌تواند چیزی جز دیکتاتوری باشد»، ـ مارکس، بنا به تصریح لنین، مطمئناً «به دیکتاتوری (یعنی قدرتی که هیچ‌چیز آن را محدود نمی‌کند) توده‌ها بر یک گروه ناچیز می‌اندیشید، و نه دیکتاتوری یک گروه ناچیز بر توده‌ها».116 دیکتاتوری، لنین در1916 تصریح می‌کند، «سلطه‌ی بخشی از جامعه بر مجموع جامعه است […] که مستقیماً متکی بر خشونت است. دیکتاتوری پرولتاریا، به‌عنوان تنها طبقه‌ای که تا به آخر انقلابی است، برای سرنگون کردن بورژوازی و به‌عقب راندن تلاش‌های ضد انقلابی آن ضروری است».117 بنابراین علامت ضروری، شرط صریح دیکتاتوری، «سرکوب خشن استثمارگران به‌عنوان طبقه و در ادامه نقض «دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.»118

 

لنین، انگار که جواب سؤال را نمی‌داند، می‌پرسد، آیا خوب است که خلق وسایل مبارزاتی این چنین غیرقانونی، نامنظم، غیرمنظم و غیراصولی را مورد استفاده قرار دهد؟ آیا خوب است که خلق خشونت را بر علیه سرکوبگران خلق به کار ببرد؟ و پاسخ می‌دهد: «بلی، این خیلی خوب است. این عالی‌ترین نماد مبارزه‌ی خلق برای آزادی است». 119

 

روبسپیر در زمان خود اعلام می‌کرد که خلع‌سلاح مظنونان، کنار زدن دشمنان شناخته‌شده‌ی انقلاب از مجالس‌مان، که در آن‌جا درباره‌ی امنیت عمومی(salut public) تصمیم گرفته می‌شد، «همه‌ی این کارها، مثل خود انقلاب، مثل سقوط سلطنت و باستیل، مثل خود آزادی، غیر قانونی بودند!»120 لنین در بحبوحه‌ی انقلاب اکتبر 1917تکرار می‌کند، قدرت تزلزل‌ناپذیر لازم است، «خشونت و اجبار» لازم است.121 زیرا به‌منظور غلبه بر جنایات، تبهکاری، فساد و ارتشا، احتکار و سوداگری و رذالت‌هایی از این دست، که در چنین دوره‌ای همواره بروز می‌کنند، « زمان» و« دست آهنین» لازم است.122 او اضافه می‌کند، جمهوری‌خواهان بورژوا، هنگامی که تاج و تخت‌ها را سرنگون می‌ساختند، «به‌هیچ‌وجه نگران برابری قاطع سلطنت‌طلبان و جمهوری‌خواهان نبودند». هنگامی که مسأله‌ی سرنگون کردن بورژوازی مطرح است، «تنها خائنان یا ابلهان می‌توانند برای بورژوازی برابری قاطع درخواست کنند».123 ما به این جملات ژان پل مارا می‌اندیشیم: «آزادی را باید با قهر مستقر کرد، و زمان آن فرا رسیده است که، برای در هم شکستن استبداد شاهان، موقتاً استبداد آزادی را سازمان‌دهی کنیم».124

 

به این ترتیب، «دیکتاتوری هنگام گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، به دو دلیل اساسی ضروری است: دلیل اول) بدون سرکوب کردن بی‌رحمانه‌ی مقاومت استثمارگران، که در یک دوره‌ی نسبتاً طولانی تکثر می‌یابد، و تلاش‌هایی که به منظور سرنگون کردن قدرت لعنتی تهی‌دستان صورت می‌گیرند، نمی‌توان سرمایه‌داری را شکست داد و ریشه کن کرد؛ دلیل دوم) حتی اگر جنگ خارجی وجود نداشته باشد، هر انقلاب بزرگ به‌طور کلی، و هر انقلاب سوسیالیستی به‌طور خاص، بدون یک جنگ داخلی غیر قابل تصور است. این جنگ داخلی، در مقایسه با جنگ خارجی، موجب خانه‌خرابی اقتصادی بزرگ‌تری می‌شود و هزاران و میلیون‌ها نفر را که مردد هستند درگیر می‌کند؛ باعث جابه‌جایی آنها از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر می‌شود و وضعیتی فوق‌العاده نامطمئن، نامتعادل و آشفته ایجاد می‌کند.»125

 

مسائل بزرگ زندگی خلق‌ها «همواره با زور»126 حل شده‌اند؛ آن‌هایی که از اعمال زور به وحشت افتاده و از سلطه‌ی آن به ستوه آمده‌اند و به محض حاد شدن مبارزه‌ی طبقاتی گریه و زاری سر می‌دهند؛ آن‌هایی که از سوسیالیست‌ها غیرممکن را طلب می‌کنند و می‌خواهند که پیروزی کامل بدون درهم‌شکستن مقاومت استثمارگران حاصل شود،127 ـ چنین آدم‌هایی به عقیده‌ی لنین با کائوتسکی قابل‌مقایسه هستند؛ با کائوتسکی که «از ته دل با انقلاب همراه است»، اما تنها به شرطی که انقلاب… بدون مبارزه‌ی جدی صورت پذیرد و تهدید به تخریب نکند!» 128 آنچه آنها انتظار دارند، در یک کلمه، یک «انقلاب بدون انقلاب» است. لنین یک بار دیگر لحن و استدلالات روبسپیر را اختیار می‌کند.129 زیرا انقلاب واقعی، «احتضار یک نظام اجتماعی کهنه و تولد یک نظام جدید است؛ زندگی جدید ده‌ها میلیون انسان را متولد می‌کند». انقلاب، مبارزه‌ی طبقاتی، شدیدترین، خشن‌ترین، ناامیدانه ترین جنگ داخلی است. با توجه به این مسأله، هیچ انقلاب بزرگی در تاریخ وجود نداشته است که توانسته باشد بدون جنگ داخلی صورت گرفته باشد. لنین می‌گوید، کسی که از گرگ‌ها می‌ترسد، به جنگل نمی‌رود!130

 

توده‌های ستم‌دیده، در دموکراتیک‌ترین دولت بورژوایی، به‌طور مستمر با تضاد فاحش میان برابری اسمی که «دموکراسی» سرمایه‌داران اعلام می‌دارد، و هزاران محدودیت و حیله و ترفند واقعی که پرولتاریا را به بردگان مزدبگیر تبدیل می‌کند، روبرو هستند. این تضاد، به‌گفته‌ی لنین، چشم توده‌ها را «روی پوسیدگی، کذب و سالوس سرمایه‌داری می‌گشاید».131 از سال1861 به بعد، گذار از نظم کهنه‌ی فئودالی، نظم چماق و شلاق، نظم تحمیل‌شده از طریق غیرمعمولانه‌ترین، بی‌شرمانه‌ترین و خشن‌ترین اذیت و آزارها، به نظم بردگی سرمایه‌داری، نظم گرسنگی، نظم به‌اصطلاح استخدام آزاد، چیزی نبود جز جایگزینی گروهی از استثمارگران با گروهی دیگر. اقلیتی لاشخور و استثمارکننده جای خود را به یک اقلیت لاشخور و استثمارکننده‌ی دیگر می‌دهد: زمین‌داران جای خود را به سرمایه‌داران می‌دهند؛ اقلیتی جایگزین یک اقلیت دیگر می‌شود؛ توده‌های وسیع طبقات زحمتکش و استثمارشده همچنان له می‌شوند.132 به نوشته‌ی لنین، قدرت پول، که حتی دهقان فرانسوی را ـ که به لطف یک انقلاب بزرگ توده ای از یوغ قدرت سینیورها آزاد شد ـ له کرد، از سال 1861 به بعد، پس از رفرم‌های ضعیف و نیمه‌کاره‌ی تزار آلکساندر دوم، «با تمام وزن خود روی موژیک ما، که هنوز نصف و نیمه سرف بود، افتاد». قدرت پول نه‌تنها دهقانان را داغان کرد، بلکه میان آنها تفرقه انداخت: « توده‌های بزرگ دهقانان ناچار خانه خراب و به صفوف کارگران رانده شدند؛ اقلیتی از آن‌ها گروه‌های کم‌شمار اما سرسخت موژیک‌های کوشا و کولاک‌ها را به‌وجود آوردند که کم‌کم مزارع و زمین‌های دهقانان را تصاحب کردند و کادرهای بورژوازی در حال تولد روستا را تشکیل دادند».133

 

بنابراین، «دموکراسی»، در جامعه‌ی سرمایه‌داری، نمی‌تواند چیزی جز یک دموکراسی ناقص، مسکین، جعلی، صرفاً برای ثروتمندان، برای یک اقلیت134 باشد. به این دلیل استبداد تنها و آخرین دیواری نیست که پرولتاریا باید خراب کند. لنین در 1919 اظهار می‌کند، بزرگ‌ترین انقلابیون عصر انقلاب کبیر فرانسه می‌گفتند، می‌اندیشیدند و صادقانه اعتقاد داشتند که همه برابر هستند، صرف‌نظر از طبقه‌شان، میلیونر همچون پابرهنه، با هم برابر هستند. انقلاب با شعار برابری، بر علیه سینیورهای زمین‌دار جلو می‌رفت؛ و منظور از برابری این بود که میلیونر و کارگر باید از حقوق برابر بهره مند شوند. انقلاب [ بلشویکی] از این فراتر می‌رود و می‌گوید که برابری […] فریبی بیش نیست، اگر بر علیه آزادی کار از ستم سرمایه باشد135. لنین دوست دارد مکرراً به این حقیقت اشاره کند که « دموکراسی سرمایه‌داری»به ستمدیدگان اجازه می‌دهد که، هر سه یا شش سال یک بار، تصمیم بگیرند که کدام عضو طبقه‌ی حاکمه نماینده‌ی آنها باشد و منافع‌شان را در مجلس لگدمال کند!136 هر کشور پارلمانی را که می‌خواهید در نظر بگیرید، از آمریکا و فرانسه گرفته تا سوئیس، انگلستان، نروژ و غیره، خواهید دید که امور واقعی «حکومت» در پشت پرده طرح‌ریزی می‌شوند: کابینه‌ها، وزارتخانه‌ها و ستادها این طرح‌ها را به موقع اجرا می‌گذارند. در پارلمان‌ها، برای فریب و اغفال عوام‌النّاس، فقط زِر می‌زنند و ورّاجی می‌کنند.137 لنین به نوبه‌ی خود اعلام می‌کند، سرمایه‌داران همواره به اختیار شکم‌گنده کردن برای ثروتمندان و به آزادی از گرسنگی مردن برای کارگران نام » آزادی» داده‌اند.138 دموکراسی برای یک اقلیت ناچیز، برای ثروتمندان، ـ این است دموکراتیسم جامعه‌ی سرمایه‌داری.139 اما تهی‌دستان، در حقیقت، زندگی شیرین‌تری نخواهند داشت، چون که کارگر خودش را با ریابوشینسکی و دهقان خودش را با زمین‌دار بزرگی که 12000 دسیاتین زمین دارد، برابر اعلام می‌کند.140 لنین در1913 می‌نویسد، انسان‌ها تا زمانی که یاد ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ در ﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهای اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ همواره ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ هستند و ﺧﻮاهند ﺑﻮد.141 لنین، بعد از مارکس، از طریق آثار اپیکور، ‌هابس، و البته هلوسیوس (فیلسوفی که پلخانف آثار او را به‌کرات تفسیر کرده بود)، سنت نومینالیستی را می‌شناسد و دائماً برعلیه‌ی «سوءِ‌استفاده از کلمات» که، به گفته‌ی او، «یکی از عادی‌ترین پدیده‌ها در سیاست است» هشدار می‌دهد.142 مگر نه آن‌که چند روز قبل از انقلاب فوریه‌ی 1848، آدولف تی یر، «این کوتوله‌ی دهشتناک، این کامل‌ترین نماینده‌ی فساد سیاسی بورژوازی»، که شامه‌اش نزدیک شدن قیام توده‌ای را احساس کرده بود، مدعی نشد که «حزب انقلاب» است؟143

 

در واقع، دموکراسی پرولتری، قدرت شوراها، قدرتی که به‌نفع اکثریت عظیم مردم، استثمارشدگان، کارگران کار می‌کند، «قدرت بدون زمین‌داران بزرگ و بدون ثروتمندان، بهترین شکل دموکراسی و بهترین جمهوری دموکراتیک است». به این دلیل می‌توان گفت که «دموکراسی پرولتری، که قدرت شوراها یکی از اشکال آن است، دموکراسی را بهتر از هر کجای دیگر دنیا، به‌حق به نفع اکثریت عظیم مردم، به نفع استثمارشدگان و کارگران، توسعه و گسترش داده است».144

 

لنین به‌وفور این قضاوت انگلس در خصوص کمون پاریس را نقل می‌کند: آیا این آقایان (مخالفان اوتوریته، طرفداران باکونین) هرگز انقلاب دیده‌اند؟ انقلاب بی‌شک بااتوریته‌ترین عملی است که از طریق آن بخشی از مردم اراده‌ی خویش را، اگر لازم باشد، به زور تفنگ، سرنیزه و توپ، یعنی به کمک وسایل اعمال قهر فوق‌العاده به بخش دیگر تحمیل می‌کند. حزب پیروزمند مجبور است سلطه‌ی خود را از طریق هراسی که سلاح‌هایش در دل‌های مرتجعین می‌افکند، حفظ کند. اگر کمون پاریس بر اتوریته‌ی یک خلق مسلح علیه بورژوازی تکیه نمی‌کرد آیا می‌توانست بیش از یک روز دوام آورد؟ برعکس، آیا ما نمی‌توانیم کمون را، به دلیل آن‌که از این اتوریته بسیار کم استفاده کرد، مورد سرزنش قرار دهیم؟145 لنین به این ترتیب می‌تواند به‌روشنی اظهار کند که « بدون انقلاب قهرآمیز نمی‌توان دولت پرولتری را جایگزین دولت بورژوایی ساخت».146 او دوست دارد جمع‌بندی فقر فلسفه و مانیفست حزب کمونیست را که «آشکارا و با افتخار اعلام می‌کنند که انقلاب قهرآمیز اجتناب‌ناپذیر است»، 147 یادآور شود. توسعه‌ی مسالمت‌آمیز یک انقلاب، هر انقلابی که می‌خواهد باشد، به‌طور کلی «امری فوق‌العاده نادر و دشوار است…».148

 

زیرا «این مبارزه‌ی طبقاتی خونین و سخت، یعنی انقلاب»، ضرورتاً و به‌طوراجتناب‌ناپذیر، همواره و در هر کشوری، شکل یک «جنگ داخلی» را به خود گرفته است؛ پس، یک جنگ داخلی بدون ویرانی‌های شدید، بدون ترور، بدون محدود کردن دموکراسی ظاهری در راستای منافع این جنگ، غیر قابل فهم است.149 با این حال، این عقاید به‌هیچ‌وجه توجیه‌کننده‌ی «دروغ اپورتونیستی» نیست که تدارک دیدن برای قیام و، به‌طور کلی، در نظر گرفتن قیام به‌عنوان یک هنر را «بلانکیسم» تلقی می‌کند.150 برنشتاین، در کتاب «مقدمات سوسیالیسم» (که در 1899 منتشر شد و، به‌نظر لنین، موجب شهرت اسفناک او گردید151) نخستین کسی است که از مارکسیسم انقلابی با عنوان «بلانکیسم» سخن می‌گوید. لنین در جواب می‌گوید: قیام، برای موفق شدن، نباید به توطئه متوسل شود و به یک حزب متکی باشد، بلکه باید به طبقه‌ی پیشرو تکیه کند. این نکته‌ی اول. نکته‌ی دوم این است که قیام باید به شور انقلابی مردم اتکا کند. این نکته‌ی دوم. قیام باید در نقطه‌ی عطف تاریخ انقلاب رو به اعتلا ظاهر شود که در آن فعالیت گروه‌های پیشرو مردم به بالاترین نقطه‌ی قدرت خود رسیده باشد و تزلزل در صفوف دشمن و در صفوف دوستان انقلاب که ضعیف، دودل و پر از تضاد هستند) از هر وقت دیگر شدیدتر باشد؛ این نکته‌ی سوم. این سه شرط لازم، در نحوه‌ی طرح مسأله‌ی قیام، مارکسیسم را از بلانکیسم متمایز می‌سازند.152 لنین، در 1916، دوست دارد بازهم «درستی مبارزه‌»ای را یادآور شود که حزب او را سنتاً به مخالفت «برعلیه ترور به‌عنوان تاکتیک هدایت می‌کند».153 می‌دانیم که برادر بزرگ لنین، آلکساندر اولیانوف، به دلیل برنامه‌ریزی ترور تزار آلکساندر سوم، در 8 مه 1887، به دار آویخته شد. در نتیجه، لنین جوان (او در آن زمان هفده سال داشت) توانسته بود بیش از دیگران درباره‌ی عظمت و همچنین محدودیت‌های این ایده‌آلیسم آمیخته با روحیه‌ی شهادت‌طلبی که نزد انقلابیون روس بسیار مشترک بود (به‌ویژه از ابتدای دهه‌ی 1870) تفکر و تأمل کند.

 

برعکس، هنگامی که تلاش شد (به‌ویژه در نشریه‌ی به پیش ـ Vorwärts، ارگان حزب سوسیال‌دموکرات آلمان) تا مقدمه‌ی معروف انگلس بر کتاب مبارزات طبقاتی در فرانسه اثر مارکس (مقدمه ای که انگلس در آن نشان می‌دهد که دوران شبیخون زدن، دوران انقلاباتی که توسط اقلیت‌های کوچک آگاه در رأس توده‌های ناآگاه انجام می‌شوند، «به‌سر آمده است») از منظر اپورتونیستی تحلیل شود؛ انگلس، خشمگین و برآشفته، شخصاً پاسخ داد: این «شرم‌آور» است که پذیرفته شود که «به هر قیمتی که شده باید پیرو صلح‌جو قانونیت بود».154 هنگامی که انقلاب بالا می‌گیرد، انفجارات خودبه‌خودی اجتناب‌ناپذیر هستند. هیچ انقلابی بدون این انفجارات خودبه‌خودی وجود نداشته است و هیچ انقلابی بدون آ‌ن‌ها وجود نخواهد داشت.155 لنین در 1905 می‌نویسد، مسائل بزرگ تاریخ همواره با نیروی مادی حل شده‌اند؛156 و از آن‌جایی که تنها نبردهای شدید، یعنی جنگ‌های داخلی، می‌توانند بشریت را از یوغ سرمایه‌داری آزاد کنند»،157 باید، با ارجاع دوباره به نوشته‌های مارکس و انگلس، بگوییم که اعمال قهر «در هر جامعه‌ی کهنه‌ای که آبستن نو باشد، نقش ماما را ایفا می‌کند».158 لازم به گفتن نیست که این امر به‌هیج‌وجه مانع از اتخاذ تاکتیک‌های انقلابی نبوده و نیست (به‌ویژه تاکتیک نبردهای خیابانی)؛ ـ چه در شرایط روسیه‌ی دوران لنین و چه در قرن جدید. لنین با درس‌گیری از قیام 1905 مسکو که در جریان آن، و قبل از آن که سرکوب شود، شهر در روزهای دهم تا چهاردهم دسامبر به‌دست قیام‌کنندگان افتاد، توضیح می‌دهد: «تکنیک نظامی آن چیزی نیست که در اواسط قرن نوزدهم بود»! همان‌طور که انگلس می‌گوید، رودررو کردن جمعیت با توپخانه در خیابان‌های مستقیم و دراز و دفاع از باریکادها با رولور «حماقت» خواهد بود. مسکو «تاکتیک سنگری جدیدی» را ابداع کرد.159 این تاکتیک، جنگ پارتیزانی بود. دسته‌جات فوق‌العاده کوچک متحرک (گروه‌های ده نفری، سه نفری و حتی دو نفری) سازمان لازمه‌ی این تاکتیک بودند.160

 

۵) سوسیالیست‌ها نباید به نفع اصلاحات از مبارزه چشم‌پوشی کنند.

لنین می‌گوید، مطمئناً باید از توهمات (مشروطه‌خواهی و غیره) حذر کرد که غالب اوقات به مفهوم عمومی «گذار» منتهی می‌شود که تحت پوشش آن می‌توان دست کشیدن از انقلاب را پنهان کرد (و نه دهم سوسیال‌دموکرات‌های رسمی ما این کار را می‌کنند)!161 با این حال مفهوم انقلاب را نمی‌توان به‌عنوان «امر الهی» در نظر گرفت. لنین بارها خاطر نشان می‌کند که برای یک انقلابی واقعی بزرگ‌ترین خطر عبارت است از اغراق در انقلابیگری و فراموش کردن حدود و شرایط به‌کاربردن به‌جا و موفقیت‌آمیز شیوه‌های انقلابی. انقلابیون واقعی، انقلاب را «به مرتبه‌ای تقریباً الهی» می‌رسانند، دچار گیجی می‌شوند «و قدرت درک و سنجش (با حداکثر خونسردی و روشن‌بینی) این مسأله را که در چه زمان و در چه شرایط و در چه حوزه‌ای از فعالیت باید به شیوه‌ی انقلابی رفتار کرد و در چه زمان و در چه شرایط و چه حوزه‌ای از فعالیت باید به عمل رفرمیستی پرداخت، از دست می‌دهند» واغلب اوقات گردن خود را می‌شکنند.162 در یک نظام سیاسی مشخص، آنچه که یک «تغییر رفرمیستی» را از یک «تغییر غیررفرمیستی» متمایز می‌کند، این است که در مورد اول، قدرت در دست طبقه‌ی حاکم سابق باقی می‌ماند؛ و در مورد دوم، قدرت از دست این طبقه به دست یک طبقه‌ی جدید می‌افتد.163 اصلاحات، امتیازاتی هستند که طبقه‌ی حاکم به دادن آنها رضایت می‌دهد و در قدرت باقی می‌ماند. انقلاب، سرنگون کردن طبقه‌ی حاکم است.164

 

لنین، چند ماه قبل از انقلاب‌های فوریه و اکتبر 1917، تأکید می‌کند که تنها رفرمیست‌های بورژوا (افرادی مانند کائوتسکی، توراتی، مرهایم165 که عملاً در این خصوص موضع‌گیری کرده‌اند) می‌توانند مسأله را به این شکل مطرح کنند که یا باید از انقلاب صرف‌نظر کرد و اصلاحات را محقق نمود و یا هیچ رفرمی وجود نخواهد داشت.166 لنین در همین دوره می‌نویسد، چه کسی نمی‌داند که ما، سوسیال‌دموکرات‌ها، مخالف مبارزه برای اصلاحات نیستیم؛ اما، برخلاف سوسیالیست‌های مدافع شرکت در جنگ امپریالیستی (Les social – patriotes)، اپورتونیست‌ها و رفرمیست‌ها، ما خود را به این عمل محدود نمی‌کنیم، ما مبارزه برای اصلاحات را تابع نبرد برای انقلاب می‌کنیم؟167 «تجدیدنظرطلبان» اصلاحات را به‌عنوان تحقق بخشی از سوسیالیسم در نظر می‌گیرند. آنارکوسندیکالیست‌ها، بر عکس، این«برنامه‌ی کاری» و به‌ویژه استفاده از تریبون پارلمان را نفی می‌کنند، – تاکتیک اخیر منجر به «منتظر «روزهای بزرگ» ماندن همراه با ناتوانی در گردهم‌آوردن نیروهایی می‌شود که رویدادهای بزرگ را ایجاد می‌کنند». 168 سوسیالیست‌ها نمی‌توانند از مبارزه برای اصلاحات صرف‌نظر کنند؛ آن‌ها باید به‌علاوه «به‌عنوان مثال، در پارلمان‌ها، برای هرگونه بهبودی در وضعیت توده‌ها، هر چقدر هم که مختصر باشد، برای افزایش کمک به مناطق ویران‌شده، برای کاهش ستم ملی، و غیره رأی دهند».169

 

 لنین در 1916 دوباره می‌نویسد، سوسیال‌دموکرات‌ها مخالف مبارزه برای اصلاحات نیستند؛ ولی برخلاف سوسیالیست‌های مدافع شرکت در جنگ امپریالیستی، اپورتونیست‌ها و رفرمیست‌ها ـ این مبارزه را تابع نبرد برای انقلاب می‌کنند.170 اگر بسیار درست باشد که «واگذاری امتیاز» در دوران‌های معمولی بیش‌تر اوقات به‌منظور فریب دادن و فاسد کردن انجام می‌شود،171 اگر ـ مطابق تعریف ـ اصلاحات امتیازاتی هستند که طبقه‌ی حاکم به دادن آنها رضایت می‌دهد و در عین حال در قدرت باقی می‌ماند،172 حزب طبقه‌ی کارگر، همان‌طور که فریدریش انگلس می‌گوید، باید بداند که نباید از پذیرش «پیش‌پرداخت» صرف‌نظر کند.173 انقلابیون هرگز نباید فراموش کنند که دشمن گاهی در مواردی، به‌منظور تفرقه انداختن میان مهاجمان و شکست دادن آسان‌تر آن‌ها، یک موضع را واگذار می‌کند. آن‌ها هرگز فراموش نخواهند کرد که فقط با فراموش نکردن «هدف نهایی» حتی برای یک لحظه، با ارزیابی هر گام «جنبش» و هر رفرم ویژه از منظر مبارزه‌ی انقلابی است که می‌توان جنبش را از گام‌های اشتباه و اشتباهات شرم آور حفظ کرد.174 در مورد وعده‌های رفرم، مسلماً باید با آن‌ها با احتیاط هر چه بیش‌تر روبرو شد. چنین بود که هنگامی که تزار نیکلای دوم در 1905، تحت فشار رویدادها، 175 به مردم امپراتوری روسیه وعده‌ی اعطای آزادی‌های عمومی و سیاسی را داد،176 لنین به‌کنایه نوشت: تزار می‌گوید، هر چه را بخواهید به شما وعده می‌دهم، به شرط آن‌که قدرت را برای من بگذارید، به شرط آن‌که اجازه بدهید به وعده‌هایم عمل کنم. تمام حرف مانیفست امپراتوری این بود، و تنها کاری که کرد این بود که مردم را تحریک کرد مبارزه را تا به آخر ادامه دهند. تزاریسم اعلام می‌کند به‌جز قدرت همه چیز اعطا می‌کنم. مردم انقلابی پاسخ می‌دهند، جز قدرت، همه چیز سراب است.177

 

مارکس در 1848 و 1871 می‌گوید، لحظاتی در یک انقلاب وجود دارند که در طی آن لحظات، واگذار کردن یک موضع به دشمن، بی آن‌که نبرد و مقاومتی انجام بگیرد، بیش‌تر از یک شکست در حین مبارزه و مقاومت، روحیه‌ی توده‌ها را تضعیف می‌کند.178 اگر «کارگران، زمانی که باند ورسایی‌ها خائنانه تلاش می‌کرد پرولتاریای پاریس را خلع سلاح کند، بدون مبارزه سلاح‌های خود را واگذار می‌کردند، تأثیر دلسردی حاصل از این ضعف بر جنبش کارگری بسیار بیش‌تر از ضررهایی می‌بود که طبقه‌ی کارگر در حین نبرد، به منظور دفاع از سلاح‌های خود متحمل شد».179 «سرکوب وحشتناک» قیام روزهای 22 تا 31 دسامبر 1905 در مسکو، ده هزارکشته»، در نهایت، لحظه‌ی مشابهی را در انقلاب روسیه شکل می‌داد.180 « خشونت‌ها»، « استبداد آسیایی» که مقامات روسیه‌ی تزاری، در حین این انقلاب ناتمام و پس از آن، از خود نشان دادند، ـ همه‌ی این‌ها، همه‌ی این «درس‌های سخت به‌هدر نخواهند رفت.181 مردم روسیه در 1910 همان مردم قبل از 1905 نیستند: پرولتاریااز این به بعد مبارزه کردن را به آنها آموخته است.182

 

به کمون پاریس بازگردیم. اگر چه ازخودگذشتگی‌های کمون سنگین بودند، اما اهمیت کمون برای مبارزه‌ی عمومی پرولتاریا این فداکاری‌ها را جبران می‌کند: «کمون قدرت جنگ داخلی را نشان داد»؛ کمون به پرولتاریای اروپا آموخت که «مسائل انقلاب سوسیالیستی را به‌طور مشخص مطرح سازد». 183 البته، بلشویک‌ها برای این نمی‌جنگند که مغلوب شوند، بلکه برای این‌که از نبرد پیروز بیرون بیایند؛ حتی اگر یک پیروزی جزئی به دست آورند.184 اما اگر جنگ‌های بزرگ در تاریخ، وظایف بزرگ انقلاب‌ها، تنها به خاطر این بود که طبقات پیشرو پس از شکست دوباره دست به حمله زدند و برای نیل به پیروزی تجربیات شکست‌های گذشته را مورد استفاده قرار دادند. ارتش‌های شکست خورده خوب می‌آموزند. لنین در 1909 می‌نویسد، طبقات انقلابی روسیه در این نخستین کارزار [1907ـ 1905] شکست خوردند، اما وضعیت انقلابی پابرجا ماند.185

 

لنین در اوایل سال 1917، هنگامی که هنوز در زوریخ (سوئیس) به‌سر می‌برد، در نامه‌هایی از دور می‌نویسد، نخستین انقلاب روسیه و « دوران ضد انقلاب» (1914ـ1907)، که از پی آن فرا رسید، «تمرین» عالی انقلاب در حال جریان هستند. «انقلاب هشت روزه» ( لنین به انقلاب فوریه‌ی 1917 اشاره دارد که قدرت را موقتاً به گوچکف و میلیوکف داده بود186) نیز «پس از ده تمرین عمومی و جزئی بازی شد». اما، برای هدایت بازیگران (که یکدیگر را می‌شناختند و از نقش خود، جای خود روی صحنه و از طول و عرض دکور مطلع بودند) در یک رویارویی جدید، که این‌بار تعیین‌کننده بود، یک «مدیرصحنه»ی بزرگ، پر انرژی و کاملاً قدرتمند نیز لازم بودکه از یک طرف بتواند حرکت تاریخ عمومی را فوق‌العاده تسریع کند و، از سوی دیگر، بحران‌های اقتصادی، سیاسی، ملی و بین‌المللی جهانگیری به‌وجود آورد که دارای نیروی بی‌سابقه‌ای باشند. این مدیر صحنه‌ی پرتوان، که همچنین تسریع‌کننده‌ی استثنایی تاریخ است، جنگ جهانی امپریالیستی بود».187

 

به‌علاوه، شکست نه‌تنها آموزش می‌دهد، بلکه «انقلاب‌ها پیروز می‌شوند… حتی هنگامی که متحمل شکست شده باشند».188 انقلاب کبیر فرانسه را در نظر بگیرید […] این انقلاب در طول قرن نوزدهم، قرنی که تمدن و فرهنگ را برای کل بشریت به ارمغان آورد، تا زمانی که این قرن تحت نشان انقلاب فرانسه جریان داشت، برای طبقه‌ای که در خدمت آن بود، یعنی بورژوازی، کارهای بسیاری را انجام داد. این قرن، در گوشه‌وکنار جهان، آن‌چه را که انقلابیون بزرگ بورژوازی فرانسه که، بدون آن‌که آگاه باشند، تحت پوشش جملاتی درباره‌ی آزادی، برابری و برادری، به منافع این بورژوازی خدمت می‌کردند، پیاده کرد، بخشاً محقق ساخت و تکمیل کرد. انقلاب فرانسه «سرزندگی و قدرت نفوذ خود بر بشریت را با نفرت شدیدی که تا به امروز برمی‌انگیزد، نشان می‌دهد».189 انقلاب فرانسه ـ «اگرچه درهم شکست»، اگر چه زیر ضربات ارتجاع متحدشده تسلیم شد، اگر چه پادشاهی «رومانف آن عصر» دوباره مستقر شد ـ «اما با این حال پیروز شد»؛ زیرا دموکراسی بورژوایی، آزادی بورژوایی را در سرتاسر جهان پایه‌گذاری کرد که دیگر نمی‌توانند حذف شوند؛190 و لنین چنین ادامه می‌دهد، «حتی اگر فرضاً، در بدترین حالت، کولچاک نام خوش‌شناسی، بلشویک‌ها را یک به یک قطعه‌قطعه کند، انقلاب شکست نخواهد خورد».191 حتی اگر فردا دولت شوروی توسط امپریالیسم سرنگون شود، ما از این‌که قدرت را تصرف کردیم، حتی یک لحظه هم متأسف نخواهیم بود؛ حتی یک کارگر آگاه، نماینده‌ی منافع طبقات زحمتکش، از تصرف قدرت متأسف نخواهد بود و شک نخواهد داشت که انقلاب ما درهرحال پیروز شده است. زیرا انقلاب، هنگامی که باعث پیشرفت طبقه‌ی پیشتازی شود که ضربه‌ی مهمی را به استثمار وارد می‌کند، پیروز است.192 ژاک دریدا در جایی می‌گوید که به یک نوشته‌ی کانت بسیار علاقه‌مند است؛ نوشته‌ای که در آن فیلسوف آلمانی تأکید می‌کند که حتی اگر برخی انقلاب‌ها [کانت به انقلاب فرانسه نظر دارد] شکست می‌خورند یا سیر قهقرایی می‌پیمایند، اما اعلام می‌کنند که امکان ترقی بشریت وجود دارد، این انقلابات بر این امکان مهر تأیید می‌گذارند».193 ما نیز در خصوص انقلاب اکتبر 1917 می‌گوییم، حتی اگر…

 

لنین، صدها بار، و به مناسبت‌های مختلف، مقایسه‌های زیادی میان تحول اوضاع در روسیه و تحرکات انقلابی در فرانسه‌ی اواخر قرن هجدهم به عمل می‌آورد. او درصدد آن است که خاطره‌ی ژاکوبن‌ها، را در مقابل مارتینف و مارتف (سردبیران «ایسکرای جدید»ـ منشویک) که می‌خواهند از آن‌ها «لولو خرخره» بسازند، دوباره زنده کند. لنین به «وانده»194‌های اجتناب ناپذیری که انقلاب روسیه با آنها روبرو خواهد شد، اشاره می‌کند. او می‌گوید، ما ترجیح می‌دهیم که با تکیه به عمل توده‌های وسیع مردم به استبداد پایان دهیم و بند و بست و بحث و مذاکره در سالن‌های دربسته (کردار خاص ژیروندن‌ها) را به دیگران وامی‌گذاریم؛195 و با رغبت تکرار می‌کند که «نزد ما، در روسیه»، طبقه‌ی انقلابی قرن بیستم مونتانی و ژیروند خود را دارد (همان‌طور که بورژوازی، طبقه‌ی انقلابی قرن هجدهم، مونتانی و ژیروند خود را داشت).196

 

6) سیاست، در عصر توده‌ها، در جایی شروع می‌شود که میلیون‌ها، یا حتی ده‌ها میلیون انسان در آن‌جا یافت می‌شوند

لنین مرتباً تکرار می‌کند که انقلابی‌بودن در نهایت امر، رفتار کردن همچون یک مبارز انترناسیونالیست است. او در 1916 اعلام می‌کند که اگر ما باید یک برنامه‌ی اصلاحات ارائه کنیم، در آن کم‌وبیش این را خواهیم نوشت: شعار دفاع از میهن در جنگ امپریالیستی 1916- 1914 و پذیرش آن، چیزی جز فاسد کردن و گمراه کردن جنبش کارگری از طریق یک دروغ بورژوایی نیست.197 رأی ندادن به اعتبارات نظامی، پر‌وبال ندادن به شووینیسم «کشور خودی» (و کشورهای متحد آن)، مبارزه در وهله‌ی اول برعلیه شووینیسم «بورژوازی خودی»، بدون محدود کردن خود به شکل‌های قانونی مبارزه (بورژوازی خود هنگام بروز بحران، قانونیتی را که ایجاد کرده است لغو می‌کند)؛ این آن مشی عملی است که باید راهنمای احزاب انقلابی باشد.198 «وظیفه‌ی» سوسیالیست‌ها برانگیختن و «به‌حرکت درآوردن» مردم (و نه خواب کردن آن‌ها با شووینیسم، کاری که پلخانف، آکسلرود و کائوتسکی می‌کنند)، استفاده از بحران به‌منظور سرعت بخشیدن به سقوط سرمایه‌داری با الهام گرفتن از مثال‌های کمون پاریس و اکتبرـ دسامبر روسیه 1905 است.199 لنین یک‌سال پس از آغاز جنگ جهانی اول تصدیق می‌کند که به‌جا نیاوردن این وظیفه، یا (در بهترین حالت) پناه بردن به ماورای ابرها، به شعار مبهم «خلع‌سلاح»،200 ترجمان خیانت احزاب فعلی، مرگ سیاسی‌شان، کناره‌گیری از نقش شان و قرار گرفتن‌شان در کنار بورژوازی است.201

 

پس، در جهان چیزهای زیادی وجود دارند که «برای رهایی طبقه‌ی کارگر باید با آهن و آتش نابود شوند». لنین در 1915 می‌نویسد، به‌جای فرار کردن از واقعیت، «آماده شو» تا اگر شرایط به وضعیت انقلابی تبدیل شد، «سازمان‌های جدید برپا کنی و این سلاح‌های بسیار مفید و مرگبار را برعلیه دولت و بورژوازی کشورت مورد استفاده قرار دهی».202 به این ترتیب و فقط به این ترتیب است که تعارض در اروپا (به عبارت دیگر: جنگ جهانی اول) می‌تواند به «جنگ داخلی» منتهی شود که توده‌ی بی‌شماری از ستمدیدگان را آزاد خواهد کرد.203 از سوی دیگر امپریالیسم چیزی نیست جز استثمار میلیون‌ها انسان ملل وابسته توسط مشتی ملل ثروتمند؛ و، به همین دلیل، کاملاً امکان‌پذیر است که بزرگ‌ترین دموکراسی در درون یک کشور ثروتمند یافت شود، در حالی که همین کشور به سلطه‌ی خود بر کشورهای وابسته ادامه می‌دهد. لنین مشاهده می‌کند که بسیاری از اوقات این تمایل وجود دارد که این وضعیت فراموش شود (امروزه نیز این تمایل مشاهده می‌شود). با در نظر گرفتن شرایط و تفاوت‌های زمانی و مکانی، این وضعیت یونان باستان بود که انسان‌های آزاد و نیز همچنین بردگان در شهرهای دموکراتیک آن به‌سر می‌بردند، و نیز وضعیتی است که در آغاز قرن بیستم در انگلستان و زلاند نو یافت می‌شود.204 این فراموشی مغرضانه حتی یکی از شرایط ضروری سلطه‌ی بورژوازی در کشورهای تحت سلطه است: لنین در سال 1921 اعلام می‌کند که «پشتیبان اصلی» سرمایه‌داری در کشورهای سرمایه‌داری صنعتی پیشرفته، دقیقاً جناحی از طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته در انترناسیونال دوم و انترناسیونال دو و نیم است.205 کارمندان و کارگران فوق ماهر، حتی در عصر ما ـ عصر به‌اصطلاح جهانی‌شدن، به‌آسانی فراموش می‌کنند که جهان بسیار وسیع‌تر از متروپل‌هایی است که در آن‌جاها خرده‌چیزی به آن‌ها اعطا می‌شود: این قشر از کارگران «مرفه» (embourgeoisés)، که به «لحاظ شیوه‌ی زندگی، دستمزد و جهان‌بینی‌شان کاملاً خرده‌بورژوا هستند»، پایه‌ی اجتماعی اپورتونیسم، یعنی تطابق با نظام را، تشکیل می‌دهد.206 این واقعیت اتهامات و طعنه‌هایی را که برخی از کمونیست‌های اروپایی در اوایل دهه‌ی 1970به هربرت مارکوزه می‌زدند، به‌طرز چشمگیری تعدیل می‌کند. مارکوزه بر آمبورژوازه شدنembourgeoisement) ) بی‌وقفه‌ی بخشی از طبقه‌ی کارگر در کشورهای پیشرفته تأکید می‌کرد؛ و عقیده‌ی او در تضاد با آثار مارکس قرار نداشت. او در 1969 نوشت: جریان خارق‌العاده‌ی تولید انواع اشیا و خدمات که در تخیل نمی‌گنجد، سلطه‌ی تولید سرمایه‌داری بر هستی انسان‌ها را افزایش می‌دهد. «به این ترتیب چه آن‌هایی که سرکوب را سازمان‌دهی می‌کنند و چه مصرف‌کنندگان تابع آنها این ایده‌ی نفرت‌انگیز را که جامعه‌ی صنعتی توسعه‌یافته به‌طور بالقوه آزادی‌بخش است، رد می‌کنند».207 این‌که مارکوزه روی «عمل سیاسی رادیکال» جوانان روشنفکر، از یک‌سو، و مردمان گتوها، از سوی دیگر، حساب باز می‌کند؛208 این‌که او ظاهراً رونق نسبی سرمایه‌داری غربی را غیر قابل‌برگشت می‌دانست و پیش‌بینی نکرده بود که مردمان اعماق، مردمان به‌حال خود رهاشده، که جمعیت آن‌ها روزبه‌روز زیادتر می‌شود، برخلاف هرگونه انتظار، به‌زودی پیشگویی مارکس را در خصوص گرایش به فقیرشدن مطلق طبقه‌ی کارگر تأیید خواهند کرد، ـ همه‌ی این‌ها امور دیگری هستند که ما در این‌جا به بحث درباره‌ی آنها نمی‌پردازیم.

 

بنابراین «امکان تفکر و تأمل درباره‌ی آسان‌تر بودن شروع جنبش آزادی‌بخش در کشورهایی که به جمع کشورهای استثمارگر، یعنی به کشورهایی تعلق ندارند که می‌توانند با سهولت بیش‌تری دست به غارت بزنند و اقشار بالایی طبقه‌ی کارگر را فاسد کنند، از فردای جنگ جهانی اول، وجود داشت».209 لنین به انقلاب 1908 ترکیه، انقلاب 1911- 1905 ایران (انقلاب مشروطه ـ مترجم ) و انقلاب 1911 چین بسیار علاقه‌مند بود.210 به همین ترتیب، در روزگار ما نیز، در حالی که کشوری مانند چین، که نزدیک به یک میلیارد و نیم نفر جمعیت دارد، با پذیرفتن مدل توسعه‌ای که بر فراوان بودن نیروی کار ارزان‌قیمت، پذیرش کارخانجات مونتاژ، صادرات محصولات ارزان‌قیمت و جریان سرمایه‌گذاری‌های خارجی استوار است، قاطعانه تصمیم گرفته است نقش کارگاه جهان را ایفا کند؛ وراجی درباره‌ی پایان طبقه‌ی کارگر و مبارزات او خطرناک خواهد بود. زیرا هیچ‌کس نمی‌داند حکومت چین تا چه زمان قادر خواهد بود جلوی خطرات انفجار اجتماعی در این کشور پهناور را بگیرد.

 

لنین با اشتیاق خاطرنشان می‌کند که قرن بیستم، بیش از هر قرن دیگری، عصر توده‌های بی‌شمار ـ دوران انبوه مردم است؛ و انقلاب در هر صورت یک جنگ است؛ تنها جنگ مشروع، عادلانه و ضروری؛ جنگی که نه به خاطر منافع کثیف و پلید مشتی از حاکمان و استثمارگران، بلکه به خاطر میلیون‌ها و ده‌ها میلیون استثمارشده و کارگر بر علیه استبداد و خشونت انجام می‌گیرد.211 بنابراین، همان‌طور که دیدیم، انقلاب یک جنگ خواهد بود؛ اما، در جنگ‌های عادی‌تر و، به‌ویژه، در جنگ قریب‌الوقوع جهانی (جنگ جهانی اول ـ مترجم)، «صدها هزار، میلیون‌ها برده‌ی مزدبگیر سرمایه و دهقانان له‌شده‌ی مالکان فئودال»، برای دفاع از منافع مشتی دزد مسلح تاج‌به‌سر و بورژوازی طماع و حریصی که می‌خواهد سرزمین‌های خارجی را غارت کند، به کشتارگاه روانه می‌شوند.212 از این پس باید این ویژگی خاص، یعنی سازمان‌دهی توده‌ها، را که تا این‌جا برای انقلاب‌ها ناشناخته بوده است، در نظر گرفت.213 در دوران انقلاب میلیون‌ها و ده‌ها میلیون تن از مردم در هر هفته بیش از یک سال زندگی عادی و خواب‌آلود چیز می‌آموزند.214

 

لنین اطمینان می‌دهد که «انقلاب تنها آن روز واقعاً انقلاب است که ده‌ها میلیون انسان با شور و هیجان، متفق و یکدل بپاخیزند».215 او سه سال بعد تکرار می‌کند، آن‌چه انقلاب را از مبارزه‌ی معمولی متمایز می‌کند این است که «تعداد آن‌هایی که در جنبش انقلابی شرکت می‌کنند، ده برابر، صد برابر بیش‌تر است».216 لنین قبل از گرفتن قدرت توسط بلشویک‌ها تأکید می‌کند، پرولتاریای روسیه می‌تواند به این‌که «تحت رهبری او، یک ملت برده، در 1905، برای نخستین بار به یک ارتش انقلابی چند میلیون نفری برای حمله به تزاریسم تبدیل شد»217 افتخار کند.

 

وقتی انقلاب از تدارک کافی برخوردار باشد، مفهوم «توده‌ها» تغییر می‌کند: توده را دیگر چند هزار کارگر تشکیل نمی‌دهند. واژه‌ی مزبور، از این پس، به معنای دیگری به‌کار می‌رود. مفهوم توده چنان تغییر می‌کند که تلویحاً معنای اکثریت، نه فقط اکثریت کارگران بلکه اکثریت استثمارشدگان، را تداعی می‌کند. توده‌ها میلیون‌ها نفر هستند؛ پس، سیاست جایی آغاز می‌شود که میلیون‌ها نفر وجود دارند؛ سیاست فقط وقتی جدی می‌شود که میلیون‌ها نفر، و نه هزاران نفر، را شامل شود.218

 

در عین حال، لنین اضافه می‌کند که، در برخی موارد، البته نیاز به سازمان‌های بزرگ نیست. گاهی یک «حزب کوچک» نیز می‌تواند، پس از مطالعه‌ی دقیق سیر تکامل رویدادها و آشنایی با زندگی و آداب و رسوم توده‌های غیرحزبی، در لحظه‌ای مناسب، یک جنبش انقلابی راه بیندازد. جنبش توده‌ای زمانی آغاز خواهد شد که چنین حزبی، در چنین لحظه‌ای، با شعارهایش به میدان می‌آید و پیروزمندانه میلیون‌ها کارگر را به دنبال خود به حرکت درمی‌آورد. در هر صورت، برای پیروزی باید حمایت توده‌ها را به دست آورد.219

 

دست آخر این‌که، لنین، با آینده‌نگری روشنی که پنجاه سال بعد (در جریان استعمارزدایی در اواخر دهه‌ی 1960 و اوایل دهه‌ی 1970) صحت آن تأئید شد، اعلام می کند که مبارزات اجتماعی محلی، که در جریان آن استثمارگران و استثمارشدگان یک ملت یا یک قاره رودروی هم قرار می‌گیرند، ابعاد جهانی پیدا خواهند کرد و توده‌های انسانی بیش از پیش بزرگ‌تری، که در سطح وسیعی از کره‌ی زمین پراکنده شده‌اند، درگیر مبارزه خواهند شد. او می‌نویسد، «جنبش در کشورهای مستعمره، همچنان یک جنبش بی‌اهمیت ملی و کاملاً صلح‌آمیز تلقی می‌شود». اما چنین نیست. از اوایل قرن بیستم تغییرات عمیقی روی داده‌اند؛ میلیون‌ها و صدها میلیون نفر، و در واقع اکثریت عظیم جمعیت جهان، اکنون چونان عوامل مستقل، فعال و انقلابی دست به عمل می‌زنند. کاملاً روشن است که جنبش اکثریت مردم جهان در نبردهای سرنوشت قریب‌الوقوع انقلاب جهانی، که در آغاز متوجه رهایی ملی بود، علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم تغییر جهت خواهد داد و شاید نقشی به‌مراتب انقلابی تر از آنچه ما انتظار داریم، بازی کند.220

 

بدیهی است که در قرن بیست‌ویکم نبردهایی بازهم جهانی‌تر و گسترده‌تر روی خواهند داد که نه‌تنها ده‌ها میلیون بلکه صدها میلیون نفر در آن شرکت می‌کنند. در روز 15 فوریه‌ی 2003، تظاهرات پانزده میلیون نفری ـ در ژاپن، اروپا، خاورمیانه، استرالیا و حتی در خود آمریکا ـ بر علیه احتمال حمله به عراق، بدون شک آغاز این قیام‌های جهانی بود. در همان روز، پنجاه دانشمند پایگاه آمریکایی مک موردو (McMurdo)، در آنتارکتیک قطب جنوب، دور ایستگاه تحقیقاتی‌شان به تظاهرات پرداختند؛ در حالی که در طرف دیگر کره‌ی زمین، ده هزار نفر در خیابان‌های شهر تروندهایم، در نروژ، راهپیمایی می‌کردند. این تظاهرات اعتراضی در 600 شهر جهان و 60 کشور مختلف روی دادند.

 

لنین در 1906 اعلام می‌کند، «انقلاب روسیه می‌تواند با قدرت خودش به پیروزی برسد، اما هرگز قادر نیست به‌تنهایی فتوحات خویش را حفظ و تحکیم کند. اگر انقلاب سوسیالیستی در غرب روی ندهد، انقلاب قادر به این کار نخواهد بود». انقلاب دموکراتیک، در کشوری مانند روسیه که در آن طبقه‌ی کارگر برای مقاومت در برابر مالکان کوچک، که به‌طور اجتناب‌ناپذیر بر علیه انقلاب به‌پا خواهند خاست، به اندازه‌ی کافی قوی نیست ـ با خطر «بازگشت نظام سابق» (restauration) مواجه است. به این ترتیب این انقلاب «هیچ ذخیره‌ای جز پرولتاریای سوسیالیست غرب ندارد…».221 بنابراین، به عقیده‌ی لنین، انقلاب روسیه برای پیروزی به اندازه‌ی کافی نیرو دارد؛ اما نیروهای آن برای حفظ میوه‌های پیروزی کافی نیستند. انقلاب قادر بود پیروز شود؛ زیرا پرولتاریا در اتحاد با دهقانان انقلابی توانست یک نیروی شکست‌ناپذیر تشکیل دهد. اما نمی‌توانست پیروزی خود را حفظ کند، زیرا در کشوری که مالکیت کوچک به طرز قابل‌ملاحظه‌ای توسعه یافته است، تولیدکنندگان کوچک کالاها (ازجمله دهقانان) هنگامی که پرولتاریا بخواهد از آزادی به سوسیالیسم گذر کند، حتماً بر علیه او به‌پا خواهند خاست.

 

شایان ذکر است که ادامه‌ی وقایع این پیش‌بینی را کاملاَ تأیید کردند (ما مخصوصاً به «کولاک‌زدایی»، به اشتراکی کردن زمین‌ها، آن طور که از سال1929به بعد توسط استالین به اجرا درآمد، می‌اندیشیم).

 

با این حال لنین نتیجه‌گیری می‌کند که انقلابیون روسیه از این شانس برخوردار هستند که می‌توانند روی این «ذخیره‌ی غیرروسی» ضروری، روی این پشتیبانی تعیین‌کننده، روی کمک خارجی از سوی «پرولتاریای سوسیالیست غرب»، پرولتاریای کشورهایی که «بسیار پیشرفته‌تر» از روسیه هستند، حساب کنند؛ در حالی که فرانسه‌ی انقلابی، در پایان قرن هجدهم، در محاصره‌ی کشورهای نیمه‌فئودال، عقب‌مانده، قرار داشت که به‌عنوان پشت‌جبهه‌ای برای بازگشت رژیم سابق، یا رژیمی مثل آن مورد استفاده قرار می‌گرفتند.222 لنین، ده یازده سال بعد، پس از درگرفتن جنگ جهانی اول، همچنان به انقلاب قریب‌الوقوع تقریباً همزمان در چندین کشور مهم ایمان دارد. سکوت مرگی که در حال حاضر در اروپا حاکم است، نباید ما را به‌اشتباه بیندازد. اروپا آبستن انقلاب است. قساوت‌های جنگ امپریالیستی و مشکلات زندگی گران باعث به‌وجود آمدن ذهنیت انقلابی در همه جا می‌شود، و طبقات حاکم، بورژوازی و عاملان آنها، دولت‌ها، بیش از بیش در مخمصه‌ای گرفتار می‌آیند که بیرون آمدن از آن جز با دگرگونی‌های بسیار عمیق ممکن نیست.223

 

لنین در مارس 1919 دوباره تأکید می‌کند که، در هر صورت ما تنها در درون یک دولت زندگی نمی‌کنیم، بلکه در درون مجموعه‌ای از دولت‌ها به‌سر می‌بریم، و وجود جمهوری شورایی در کنار دولت‌های امپریالیستی برای یک دوره‌ی طولانی غیر قابل‌تصور است.224 در این مورد، چنان‌که می‌دانیم، روزگار لنین را انکار کرد؛ چرا که روسیه‌ی شورایی باید منتظر شکل‌گیری دوباره‌ی اروپای شرقی در فردای جنگ جهانی دوم و انقلاب 1949چین می‌ماند، برای این‌که بتواند روی «جمهوری‌های خواهر»225 حساب کند.

 

اما لنین از ژانویه‌ی 1918 مجبور شد نظر خود را تعدیل کند و پذیرفت که وقایع آن طور روی ندادند که مارکس و انگلس پیش‌بینی کرده بودند.226 نقش پیشتاز انقلاب سوسیالیستی جهانی، در واقع، به «طبقات زحمتکش و استثمارشده‌ی روسیه‌» واگذار شد. چشم‌انداز انقلاب از این پس چنین است: روسیه شروع کرده است؛ آلمان، فرانسه، انگلستان تمام خواهند کرد، و سوسیالیسم پیروز خواهد شد.227 خلاصه این‌که، انقلاب اکتبر1917 «از ضعف موقتی امپریالیسم جهانی بهره برد»: ماشین از کار افتاده بود زیرا «دو گروه لاشخور به جان هم افتاده بودند». برای هر کسی که به بنیادهای اقتصادی و شروع انقلاب سوسیالیستی در اروپا می‌اندیشد، واضح است که «شروع انقلاب سوسیالیستی در اروپا بسیار دشوار و در روسیه بسیار آسان است»؛ اما در روسیه، «ادامه‌ی انقلاب دشوارتر است». 228 به راه انداختن انقلاب سوسیالیستی در کشور پیشرفته‌ای مانند آلمان، با بورژوازی سازمان‌یافته‌ی آن، «بی‌اندازه دشوار است»؛ اما انقلاب که شروع شود، به‌سرانجام رساندن آن فوق‌العاده ساده خواهد بود.229 شروع انقلاب در روسیه، کشور نیکلای سوم و راسپوتین، آسان‌تر از کشورهای پیشرفته بود؛ زیرا «بخش اعظم جمعیت روسیه به آن‌چه در کشورهای اطراف آن‌ها می‌گذشت، و به مردمی که در این کشورها زندگی می‌کردند، کاملاً بی‌توجه بودند. در روسیه شروع کردن انقلاب آسان بود؛ مثل بلند کردن یک پر کاه».230 لنین در 1919 تکرار می‌کند که در مقایسه با کشورهای پیشرفته، برای روس‌ها شروع انقلاب کبیر پرولتری آسان‌تر بود، ولی ادامه‌ی آن و رساندن آن به پیروزی قطعی، به‌معنای تشکیل کامل جامعه‌ی سوسیالیستی، برای آنان دشوارتر خواهد بود. علت آسان‌تر بودن شروع انقلاب این بود که، اولاً، عقب‌ماندگی سیاسی غیرمعمول سلطنت تزاری، در اروپای قرن بیستم، موجب هجوم انقلابی توده‌ها شد، که قدرت بی‌نظیری داشت. ثانیاً عقب‌ماندگی روسیه، انقلاب پرولتری برعلیه بورژوازی و انقلاب دهقانی بر علیه زمین‌داران بزرگ را، به طرز بی‌سابقه‌ای، درهم آمیخت. ما در اکتبر 1917 از این‌جا شروع کردیم و اگر غیر از این عمل کرده بودیم، به این آسانی پیروز نمی‌شدیم. مارکس، از سال 1856، در خصوص پروس، به امکان درآمیختن بی‌سابقه‌ی انقلاب پرولتری با جنگ دهقانی اشاره می‌کرد.231 چنین است که او، از مارس 1918 به بعد، می‌پذیرد که انقلاب سوسیالیستی جهانی «به آن سرعتی که ما انتظار داریم، رخ نخواهد داد». لنین ادامه می‌دهد، «تاریخ این امر را اثبات کرده است؛ باید آن را به‌عنوان یک واقعیت پذیرفت»، باید روی آن حساب کرد.232 از آن‌جایی که ما در دوران وحشتناکی به‌سر می‌بریم، و موقتاً تنها مانده‌ایم، برای تحمل این وضعیت باید تمام تلاش خود را به کار ببریم. او چند ماه بعد تکرار می‌کند، چون که «ما می‌دانیم که اساساً تنها نیستیم، و می‌دانیم که درد و رنجی را که متحمل شدیم، در انتظار همه‌ی کشورهای اروپایی است و بدون یک‌سری انقلابات، راه برون‌رفتی برای هیچ‌یک از آنها وجود ندارد».233 و بالاخره، لنین در 1921 به این نتیجه می‌رسد که خلق‌های دیگر «موفق نشدند، حداقل آن‌طور که ما انتظار داشتیم، سریعاً» در مسیر انقلاب ـ تنها مسیری که به رهایی از مناسبات و کشتارهای امپریالیستی منتهی می‌شود ـ گام بردارند.234 پس از درهم شکسته‌شدن انقلاب اسپارتاکیستی در آلمان (ژانویه‌ی 1919) و سپس شکست طرفداران بلاکون در مجارستان (اوت همان سال)، موضوع «واقع‌گرایی»، که البته پیش از این به‌طور غیرآشکار در نوشته‌ها و سخنرانی‌های لنین حضور داشت، از این پس باز هم بیش‌تر بر گفتار او تحمیل می‌شود. او از این به بعد ترجیحاً تکرار می‌کند: ما انقلاب جهانی را خواهیم دید، اما انقلاب جهانی، در حال حاضر، یک افسانه است، یک قصه‌ی بسیار زیبا.235

 

جمع‌بندی

لنین، در اواخر اوت 1917، در روزنامه‌ی رابوچی در مقاله‌ای تحت عنوان «درس‌های انقلاب» می‌نویسد: «همان‌گونه که هر تحولی در زندگی یک فرد، بسی چیزها به او می‌آموزد و وادارش می‌سازد خیلی چیزها را ببیند و به چیزهای زیادی پی ببرد، انقلاب نیز، به همان گونه، در کوتاه‌ترین مدت پرمعناترین و گرانبهاترین درس‌ها را به تمام مردم می‌دهد».236

 

انقلاب، در واقع، همه‌ی طبقات را – با سرعت و عمقی که در زمان معمولی، در زمان صلح، مجهول است – آموزش می‌دهد.237 «گفته می‌شود که انقلاب یک مدرسه است».238 لنین در سخنرانی‌های خود اغلب به این نکته اشاره می‌کند. او، همچنین، تکرار می‌کند: «انقلاب‌ها سریع آموزش می‌دهند».239 بنا به تأکید لنین، از ژوییه تا سپتامبر 1917، در عرض دو ماه، «مبارزه‌ی طبقاتی و سیر رخدادهای سیاسی، در نتیجه‌ی سرعت باور نکردنی انقلاب، کشور را بسیار بیش‌تر از سال‌های طولانی آرامش، سال‌های بدون انقلاب و بدون جنگ، به جلو بردند».240

 

 انقلاب‌ها، به‌گفته‌ی مارکس، «لوکوموتیو تاریخ هستند».241 لنین اضافه می‌کند که انقلاب «جشن ستمدیدگان و استثمارشدگان است»؛ توده‌ی مردم تنها در دوران انقلاب می‌تواند به‌عنوان آفرینشگر فعال نظم نوین اجتماعی ظاهر شود. «توده‌های مردم، در دوران‌های انقلابی، می‌توانند معجزه کنند…». برای این منظور، رهبران احزاب انقلابی باید بلد باشند انرژی انقلابی را تضعیف نکنند، به عبارت دیگر آنها باید بلد باشند شعارهایی تولید کنند که کوتاه‌ترین و مستقیم ترین راه رسیدن به پیروزی کامل، مطلق و قطعی را نشان می‌دهند.242 انقلاب یک جشن است: این یکی از دلایل اصلی است که «»تجربه کردن یک انقلاب» را از نوشتن درباره‌ی آن دلپذیرتر و سودمندتر می‌سازد»!…243 این‌که احساسات شریف محرک بازیگران انقلاب باشد یا این‌که، برعکس، محرک آنان (مثل بازارف، شخصیت رمان «پدران و پسران» اثر تورگنیف) تنها ملال، کینه و تنفر یا، در بهترین حالت، یک ایده‌آلیسم تنگ نظرانه و عبوس باشد؛244 در کل تفاوت چندانی نمی‌کند. در انقلاب 1905، در جریان «سلسله نبردهایی که توسط همه‌ی طبقات، گروه‌ها و عناصر ناراضی خلق انجام شدند»، مردمی وجود داشتند که دارای وحشیانه‌ترین تعصبات بودند و برای اهدافی مبهم و عجیب و غریب مبارزه می‌کردند. به این دلیل بود که لنین تضمین می‌داد که «کارگران آگاه» در رأس انقلاب هستند. کارگر توسعه‌یافته، پیشتاز انقلاب، حقیقت عینی این مبارزه‌ی توده‌ای «ناهمگون، متضاد، متنوع، در نگاه نخست نامتحد»245 را بیان خواهد کرد. زیرا کمونیسم، همان طور که مارکس نوشته است، شکل ضروری و اصل حیاتی جامعه‌ی آینده است.246

 

یادداشت‌ها

 

1. این متن، در اصل، ترجمه‌ی فصل دوم کتابی است با عنوان لنین و انقلاب که به زبان فرانسوی منتشر شده است. چاپ اول کتاب در سال 2006 به انجام رسید و در سال 2016 چاپ دوم آن منتشر شد. مأخذ ما برای ترجمه، چاپ دوم کتاب بوده است. شناسنامه‌ی کتاب به شرح زیر است:

 

Jean Salem, Lénine et la révolution; Éditions Les Belles Lettres (Collection«encre marine») ,2016.

 

فصل دوم، تحت عنوان Six thèses de V. Lénine sur la révolution، صفحات37 تا125 کتاب بالا را دربرمی‌گیرد.

 

2. ژان سَلِم Jean Salem (2018 ـ1952)، فیلسوف کمونیست فرانسوی، آخرین ماه‌های عمر خود در دانشگاه پانتئون سوربن (پاریس1) به تدریس فلسفه اشتغال داشت. او علاوه بر فلسفه در رشته‌های هنر و باستان‌شناسی، تاریخ، علوم سیاسی، ادبیات و تمدن فرانسه، زبان انگلیسی و اقتصاد در دانشگاه تحصیل کرده بود. حوزه‌ی تحقیق و تدریس او در فلسفه به‌طور عمده فلسفه‌ی اتمیستی یونان باستان و دکترین اپیکور و لوکرس، اندیشه‌ی آتاراکسیا (صلح و آزادی از ترس) و آپونیا (فقدان درد)، و هدونیسم را دربر می‌گرفت. ژان سلم همچنین در زمینه‌ی سیاسی و اجتماعی نیز بسیار فعال بود. او پیگیرانه به افشای ماهیت به‌اصطلاح «رفرم‌های دولت‌های» مختلف فرانسه در حوزه‌ی دانشگاه‌ها می‌پرداخت و با این سیاست‌ها مبارزه می‌کرد. ژان سلم در سال 2011، به همراه ایزابل گارو و استاتیس کوولاکیس، سمینار مارکس در قرن بیست و یکم (روح و کلام) ـLe Séminaire Marx au xxiesiècle ( L’Esprit et la Lettre) ـ را پایه‌گذاری کرد. در این کنفرانس، که کار آن ادامه دارد، دانشگاهیان و نویسندگان از کشورهای مختلف به بررسی آرا و آثار مارکس، انگلس، لنین و به بحث درباره‌ی اندیشه‌ی مارکسیستی معاصر می‌پردازند. از ژان سلم کتاب‌ها، مقالات و مصاحبه‌ها و ویدئوهای زیادی باقی مانده است که از جمله‌ی آنها می‌توان به عناوین زیر اشاره کرد:

 

ـ مقدمه ای بر منطق صوری و سمبلیک، انتشارات Nathan، پاریس، 1987.

 

ـ لوکرس و اخلاق، انتشارات Vrin، پاریس، 1990.

 

ـ چنین خدایی در میان انسان‌ها: اخلاق اپیکور، انتشارات Vrin، پاریس، 1994.

 

ـ اسطوره‌ی دمکریت، انتشارات Kimé، پاریس، 1996.

 

ـ دمکریت: دانه‌های گردوغبار در پرتوی آفتاب، انتشارات Vrin، پاریس، 1996.

 

ـ اتمیسم یاستان: دمکریت، اپیکور، لوکرس، انتشارات Livre de poche، پاریس، 1997.

 

ـ دمکریت، اپیکور، لوکرس: حقیقت ریز، انتشارات Encre marine، پاریس، 1998.

 

ـ پنج نسخه‌ی دانایی، لذت و مرگ، انتشارات Encre marine، پاریس، 1999.

 

ـ فلسفه‌ی موپاسان، انتشارات Ellipses، پاریس، 2000.

 

ـ جورجیو واساری یا هنر دستیابی، انتشارات Kimé، پاریس، 2002.

 

ـ شرح و تفسیر «جوهر مسیحیت»اثر لودویگ فوئرباخ، انتشارات Encre marine، پاریس، 2003.

 

ـ مقدمه‌ای برای مطالعه‌ی انیید (Énéide)، انتشارات Cariscript، پاریس، 2005.

 

ـ هنر سعادت یا خوشبخت بودن در شرایط دشوار و بحرانی، انتشارات Bordas، پاریس، 2006.

 

ـ لنین و انقلاب، انتشارات Encre marine، پاریس، 2006.

 

ـ چهره‌های سی یس (Emmanuel Joseph Sieyès)، انتشارات سوربن، پاریس، 2008.

 

ـ اسپینوزا در قرن نوزدهم، انتشارات سوربن، پاریس، 2008.

 

ـ قالب‌بندی افکار و اطلاع‌رسانی غلط در جهان آزاد (درباره‌ی تبلیغات رسانه‌های کشورهای سرمایه‌داری در خصوص آنچه که در شوروی و کشورهای اروپای شرقی گذشت ـ مترجم)، انتشارات Delga، پاریس، 2009.

 

ـ انتخابات، تله‌ای برای کودن‌ها؟ از دموکراسی چه باقی مانده است؟، انتشارات Flammarion، پاریس، 2012.

 

ـ دانایی برای یک دنیای به‌هم‌ریخته (مجموعه مقالات)، انتشارات Delga، پاریس، 2013.

 

ـ مقاومت (گفتگو)، انتشارات Delga، پاریس، 2015.

 

ـ بر علیه دموکراسی پادگان: اولاند پس از حملات (13 نوامبر) به جنگ می‌رود، انتشارات Delga، پاریس، 2016.

 

ویدئوها

 

ـ ماتریالیسم مارکس

 

ـ «مرگ برای ما چیزی نیست.»

 

ـ معرفی آثار مارکس

 

ـ اپیکور

 

ـ لنین و انقلاب

 

ـ «بحران‌ها»

 

ـ دستنوشته‌های 1844

 

ـ مارکس و ماتریالیسم تاریخی

 

3. منبع و مأخذ نویسنده برای بیان اندیشه‌ها و نقل گفته‌های لنین، مجموعه آثار 47 جلدی او به زبان فرانسوی بوده است:

 

Œuvres complètes de V. I. Lénine,Paris – Moscou,Éditions Sociales et Éditions Progrès,1966 – 1976,47 volumes.

 

ما نیز، برای اینکه متن ترجمه یکدست باشد، تمامی نقل‌قول‌های لنین را از همین منبع ترجمه کرده‌ایم. اگر چه بسیاری از آثار لنین، که ژان سلم به آنها استناد می‌کند، پیش از این به فارسی ترجمه شده‌اند. در مورد نویسندگان دیگر نیز به همین روال عمل شده است.

 

4. دولت و انقلاب، فصل ششم، قسمت دوم، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 520.

 

5. همان منبع، ص. 521.

 

6. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد [1918]، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 293.

 

7. پروژه‌ی قطعنامه‌ی چپ زیمروالد [1915ـ نخستین بار در 1930منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 21، صفحات 360 ـ 359.

 

8. دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک (ژوئیه‌ی 1905)، مجموعه آثار، جلد2، ص. 18.

 

9. سوسیالیسم و جنگ (برخورد حزب کارگری سوسیال‌دموکرات روسیه نسبت به جنگ)، فصل1 ( ژوئیه ـ اوت1915)، مجموعه آثار، جلد 21، ص324.

 

10. انقلاب در روسیه و وظایف کارگران همه‌ی کشورها [ 12(25) مارس1917؛ نخستین بار در1924منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد23، ص. 378.

 

11. چهارمین کنفرانس سندیکاها و کمیته‌های کارگاه‌ها و کارخانجات مسکو ـ 27 ژوئن 1918، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 493.

 

12. جنگ و انقلاب، مجموعه آثار، جلد 24، ص. 408.

 

13. همان منبع، ص. 409.

 

14. در خصوص برنامه‌ی صلح، مجموعه آثار، جلد21، ص. 177.

 

15.وضعیت و وظایف بین‌المللی، مجموعه آثار، جلد 21، ص.34.

 

16. Tertrais(Bruno),La Guerre sans fin. L’Amérique dans l’engrenage,Paris,Seuil,2004,pp. 61-63 et 91- 94

 

17. در خصوص شعار ایالات متحده‌ی اروپا، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 354.

 

18. سفسطه‌های سوسیال شووینیست‌ها، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 185.

 

19. «سقوط پورت آرتور»، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 47.

 

20. سوسیالیسم و جنگ، فصل 1، ص. 309.

 

21. در خصوص شعار خلع سلاح، مجموعه آثار، جلد23. ص. 107.

 

22. امپریالیسم، تازه‌ترین مرحله‌ی سرمایه‌داری، فصل دوم، مجموعه آثار، جلد 22، ص. 207.

 

23. جنگ و انقلاب، ص. 408.

 

24. در متنی که در دسامبر 1921 نوشته شد ( مجموعه آثار جلد33، ص. 129).

 

25. عناصر مورد استفاده برای تدارک برنامه‌ی حزب کارگری سوسیال‌دموکرات روسیه ـ نسخه‌ی اولیه‌ی بخش تئوریک طرح برنامه، مجموعه آثار، جلد41، ص. 28.

 

26. کنگره‌ی هشتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ 23- 18 مارس1919، مجموعه آثار، جلد 24، ص. 150.

 

27. سوسیالیسم و جنگ، ص. 309.

 

28. سخنرانی در میتینگ موزه‌ی پلی تکنیک ـ 23 اوت 1918، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 75.

 

29. کنگره‌ی هشتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ 23- 18 مارس1919، ص. 309.

 

30. کنگره‌ی اول آموزش خارج از مدرسه در روسیه، «چه‌گونه مردم را با شعار آزادی و برابری فریب می‌دهند» (19 مه 1919)، مجموعه آثار، جلد24، ص. 345.

 

31. نامه به کارگران آمریکا (22 اوت 1918)، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 67.

 

32. Michelet (Jules), Histoire de la Révolution Française [1847], Introduction, Paris, Édition Jean de Bonnot, 1974, t. I,p. 105

 

33. ورشکستگی انترناسیونال دوم [1915]، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 214.

 

34. اهداف جدید، نیروهای جدید [23 فوریه (8 مارس) 1905]، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 215.

 

35. بیماری کودکی چپ روی، فصل دهم [1920]، مجموعه آثار، جلد 31، ص. 92.

 

36. درباره‌ی نقش طلا امروز و پس از پیروزی کامل سوسیالیسم، مجموعه آثار، جلد 33، ص. 111.

 

37. گزارش به جلسه‌ی کمیته‌ی اجرایی مرکزی روسیه، 23 فوریه‌ی 1918 [ نخستین بار در 1926 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 27، صفحات 42– 41.

 

38. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ گزارش درباره‌ی جنگ و صلح 6 تا 8 مارس 1918[ نخستین بار در 1923 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 99.

 

39. جلسه‌ی کمیته‌ی اجرایی مرکزی روسیه ـ 29 آوریل 1918: گزارش درباره‌ی وظایف بلافاصله‌ی دولت شوراها [برای نخستین بار در1920 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 301.

 

40. نامه به کارگران آمریکا، ص. 71.

 

41. چهارمین کنگره‌ی فوق‌العاده‌ی شوراهای روسیه، 14 تا 16 مارس 1918، گزارش راجع به تصویب معاهده‌ی صلح، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 186.

 

42. وظیفه‌ی اساسی دوران ما [11 مارس 1918]، مجموعه آثار، جلد 27، صفحات 165ـ 163.

 

43. Soboul (Albert), Précis d’histoire de la Révolution française [1962], Paris, rééd. Gallimard, 1970, t. 1, p. 341

 

44. Nouvelle Politique Économique – N. E. P.

 

45. کنگره‌ی چهارم انترناسیونال کمونیست، مجموعه آثار، جلد 33، صفحات 433-422.

 

46. روزهای انقلاب، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 98.

 

47. چه باید کرد؟[1902]، مجموعه آثار، جلد 5، ص. 528.

 

48. پیروزی کادت‌ها و وظایف حزب کارگری (آوریل1906)، مجموعه آثار، جلد10، ص. 254.

 

49. برنامه‌ی ارضی سوسیال‌دموکراسی در نخستین انقلاب روسیه 1907 – 1905، مجموعه آثار، جلد 13، ص. 231.

 

50. روزهای انقلاب، ص. 98.

 

51. برعلیه تحریم [1907]، مجموعه آثار، جلد 13، صفحات 32 – 31.

 

52. گزارش به کنفرانس کمیته‌های کارخانجات شهرستان مسکو [ژوئیه‌ی 1918]، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 582. و نیز انترناسیونالیست‌هایواقعی: کائوتسکی،

 

آکسلرد، مارتف [1915ـ برای نخستین بار در 1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 412. لنین در این‌جا می‌نویسد، آکسلرد «خواهان آن است که ریشه‌های هزاران ساله‌ی استبداد یادآوری شود، اما مخالف فعالیت‌هایی است که هدف آن‌ها برانداختن استبداد است!«.

 

53. دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک ـ پی‌گفتار، مجموعه آثار، جلد 9، ص. 126.

 

54. کارل مارکس، نقد اقتصاد سیاسی، پاریس، انتشارات sociales، 1957، ص. 4.

 

55. کارل مارکس، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 50.

 

56. چه‌گونه سرمایه‌داران تلاش می‌کنند مردم را بترسانند [19 مه 1917]، مجموعه آثار، جلد 24، ص. 450. همچنین، توسعه‌ی سرمایه‌داری در روسیه، مجموعه آثار، جلد 3، صفحات 645 – 7.

 

57. تغییرات در وضعیت طبقات [ 27 ژوئن 1917]، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 136.

 

58. چه‌گونه سرمایه‌داران تلاش می‌کنند مردم را بترسانند، ص. 450.

 

59. تغییرات در وضعیت طبقات، ص. 135.

 

60. دو تاکتیک، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 148.

 

61. برای قضاوت کردن صحیح انقلاب روسیه، مجموعه آثار، جلد 15، ص. 55؛ لنین به اثر انگلس تحت عنوان ماتریالیسم تاریخی ارجاع می‌دهد.

 

62. همان منبع، صفحات 55 و 58.

 

63. فریدریش انگلس، ماتریالیسم تاریخی، مقدمه‌ی چاپ انگلیسی سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی، 1892.

 

64. هدف مبارزه‌ی پرولتاریا در انقلاب ما [1909]، مجموعه آثار، جلد 15، صفحات 405 – 404.

 

65. کلام آخر تاکتیک ایسکرا یا کمدی انتخابات محرک دیگری برای قیام، مجموعه آثار، جلد 9، ص. 380.

 

66. پلاتفرم رفرمیست‌ها و پلاتفرم سوسیال‌دموکرات‌های انقلابی، مجموعه آثار جلد 18، ص. 392.

 

67. سقوط پورت آرتور، ص. 48.

 

68. بیماری کودکی چپ‌روی در کمونیسم، صفحات81 ـ 80.

 

69. مفهوم تاریخی مبارزه‌ی درون حزبی در روسیه [نگارش1910ـ انتشار 1911]، مجموعه آثار، جلد 16، ص. 407.

 

70. دو تاکتیک، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 149. مسأله در اینجا بحث میان لنین و مارتینف است. مارتینف که طرفدار «اقتصادگرایی» (économisme) بود، بعد از کنگره‌ی دوم حزب کارگری سوسیال‌دموکرات روسیه، عضو هیئت تحریریه‌ی «ایسکرای جدید» (منشویک) شد.

 

71. درباره‌ی برخی از ویژگی‌های اضمحلال کنونی، مجموعه آثار، جلد 15، ص. 162.

 

72. کاریکاتوری از بلشویسم، مجموعه آثار، جلد 15، ص. 412.

 

73. نامه به اعضای کمیته‌ی مرکزی [24 اکتبر (6 نوامبر) 1917؛ نخستین بار در1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 241.

 

74 .فرصت طلبی و ورشکستگی انترناسیونال دوم [1915؛ نخستین بار در 1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 468.

 

75. چهارمین کنفرانس سندیکاها و کمیته‌های کارگاه‌ها و کارخانه‌های مسکو (27 ژوئن تا 2 ژوئیه‌ی 1918): سخنرانی ایراد شده در 28 ژوئن 1918، ص. 512.

 

76. کنگره‌ی ششم شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان ـ 6 تا 9 نوامبر 1918، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 166.

 

77. مارکسیست‌های انقلابی در کنفرانس انترناسیونال سوسیالیست، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 408.

 

78. تأملاتی درباره‌ی دوران کنونی، مجموعه آثار، جلد 15، ص. 296.

 

79. نامه‌هایی از دور، نامه‌ی سوم، مجموعه آثار، جلد 23، ص. 359.

 

80. راجع به انقلاب ما، درباره‌ی خاطرات سوخانف، مجموعه آثار، جلد 33، ص. 493.

 

81. نامه به اعضای کمیته‌ی مرکزی [ 24 اکتبر (6 نوامبر) 1917؛ نخستین بار در1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 241.

 

82. مقدمه بر ترجمه‌ی روسی نامه‌های کارل مارکس به لودویگ کوگلمان، مجموعه آثار، جلد 12، ص. 108. کوگلمان در خصوص مشروعیت آغاز قیام کمون پاریس ابراز تردید کرده بود.

 

83. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا و دهقانان، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 300.

 

84. نامه به کارگران آمریکا، ص. 64.

 

85. چه باید کرد؟، مجموعه آثار، جلد 5، ص. 528.

 

86. در خصوص شعار ایالات متحده‌ی اروپا، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 352.

 

87. محتوی ماتریالیسم رزمنده، مجموعه آثار، جلد33، ص. 230.

 

88. پرولتاریای انقلابی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، مجموعه آثار، جلد 21، صفحات 425 ـ 424.

 

89. آنهایی که از شکست می‌ترسند و آنهایی که برای نو مبارزه می‌کنند [ ژانویه‌ی 1918؛ نخستین بار در ژانویه‌ی 1919 منتشر شد)، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 419. لنین به نامه‌ی مارکس به ویلهلم لیبکنشت به تاریخ 6 آوریل 1871 و همچنین به نامه‌ی مارکس به لودویگ کوگلمان به تاریخ 12 آوریل 1871 ارجاع می‌دهد.

 

90. دولت و انقلاب، فصل اول، قسمت اول، ص. 419.

 

91. همان منبع، ص. 436.

 

92. همان منبع، ص. 424.

 

93. کنگره‌ی اول انترناسیونال کمونیست ـ 2 تا 6 مارس 1919 ـ تزها و گزارش راجع به دموکراسی بورژوایی و دیکتاتوری پرولتاریا، 4 مارس، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 482.

 

94. دولت و انقلاب، فصل اول، قسمت دوم، ص. 421.

 

95. Renou (Xavier), La privatisation de la violence. Mercenaires et sociétés militaires privées au service du marché, Paris , Agone, 2006

 

96. دولت و انفلاب، فصل دوم، قسمت سوم، ص. 445. ـ مارکس و انگلس بارها اعلام کرده‌اند که اوگوستن تی یری، فرانسوا اوگوست ماری مینیه، فرانسوا گیزو و آدولف تی یر، قبلاً وقایع بزرگ تاریخی (و به‌ویژه انقلاب فرانسه) را از منظر درگیری میان طبقات اجتماعی متضاد شرح داده‌اند (برای مثال، لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفه‌ی کلاسیک آلمان، پاریس، انتشارات سوسیال، 1966، ص. 71؛ یا همچنین، نامه‌ی انگلس به‌هاینتس ستارکنبورگ، به تاریخ 25 ژانویه‌ی 1894.

 

97. کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره‌ی «اقتصاد امپریالیستی» [اوت ـ اکتبر 1916ـ نخستین بار در 1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 23، ص. 75.

 

98. تاریخ مسأله‌ی دیکتاتوری، مجموعه آثار، جلد 31، ص. 352.

 

99. وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، مجموعه آثار، جلد 24، ص. 53.

 

100. یکی از مسائل اساسی انقلاب، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 398.

 

101. دولت و انقلاب، فصل دوم، قسمت اول، ص. 437.

 

102. یکی از مسائل اساسی انقلاب، صفحات 406 ـ 398.

 

103. پی یر موروآ (Pierre Mauroy)، از رهبران حزب سوسیالیست فرانسه، نخست وزیر فرانسوا میتران در سال‌های1981 تا 1984. دولت سوسیالیست فرانسه،

 

دو سال بعد از روی کار آمدن، از سال 1983، تحت هدایت پی یر موروآ، سیاست‌های نولیبرالی و حمله یه سندیکاهای کارگری را به اجرا درآورد. (مترجم)

 

104. نامه‌ی مارکس به کوگلمان به تاریخ 12 آوریل 1871. این نامه، چنان که تاریخ آن نشان می‌دهد، در جریان قیام کمون پاریس نوشته شده است.

 

105. دولت و انقلاب، فصل سوم، قسمت اول، ص. 449.

 

106. همان منبع، فصل اول، قسمت دوم، ص. 422.

 

107 توهمات مشروطه‌خواهانه [ اوت 1917]، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 218.

 

108. یادداشت‌های یک مبلغ سیاسی [سپتامبر 1917]، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 319.

 

109. توهمات مشروطه‌خواهانه [اوت 1917]، صفحات 219 ـ 218. لنین، در خصوص گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم اغلب دوست داشت این جمله‌ی انگلس در کتاب منشاءِ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت را نقل کند: «انتخابات عمومی شاخصی است که اجازه می‌دهد پختگی طبقه‌ی کارگر سنجیده شود. انتخابات عمومی چیزی جز این نیست و در وضعیت کنونی هرگز نمی‌تواند چیزی جز این باشد». لنین در 1917، در فصل سوم دولت و انقلاب، این نقل‌قول را می‌آورد و معتقد است که بنا به نوشته‌ی انگلس انتخابات را می‌توان «ابزار سلطه‌ی بورژوازی» توصیف کرد (مجموعه آثار، جلد 25، ص. 426)؛ او دوباره در پایان سال، در انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، به این مسأله بازمی‌گردد و به کائوتسکی ایراد می‌گیرد که «به ماهیت بورژوایی دموکراسی فعلی نمی‌پردازد» (صفحات 252 ـ 251).

 

110. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، ص. 263.

 

111. همان منبع، ص. 262.

 

112. درباره‌ی دولت انقلابی موقت، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 469.

 

113. سه منبع و سه جزء مارکسیسم، [مارس 1913]، مجموعه آثار، جلد 19، ص. 18. ـ همچنین، دولت و انقلاب، فصل5، قسمت دوم، مجموعه آثار، ص. 499: » حرکت به جلو، یعنی به سمت کمونیسم، از طریق دیکتاتوری پرولتاریا انجام می‌شود؛ و از طریق دیگری نمی‌تواند انجام شود، زیرا هیچ طبقه‌ی دیگر و هیچ وسیله‌ی دیگری برای درهم شکستن مقاومت سرمایه‌داران استثمارگر وجود ندارد».

 

114. آنهایی که از شکست می‌ترسند و آنهایی که برای نو مبارزه می‌کنند [ ژانویه‌ی 1918؛ برای نخستین بار در ژانویه‌ی 1919 منتشر شد)، ص. 419. ـ به نامه‌ی مارکس به ویلهلم لیبکنشت به تاریخ 6 آوریل 1871 و همچنین نامه‌ی مارکس به لودویگ کوگلمان به تاریخ 12 آوریل 1871 مراجعه شود.

 

115. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، ص. 260. لنین به اثر انگلس با عنوان «درباره‌ی اصل اتوریته» اشاره دارد.

 

116. پرولتاریا و متحد او در انقلاب روسیه، مجموعه آثار، جلد 11، ص. 390.

 

117. کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره‌ی «اقتصاد امپریالیستی» [اوت ـ اکتبر 1916ـ نخستین بار در 1924 منتشر شد]، ص. 75.

 

118. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، ص. 265.

 

119. پیروزی کادت‌ها و وظایف حزب کارگری [آوریل 1906]، مجموعه آثار، جلد 10، صفحات 255 – 254.

 

120. Robespierre (M. ), Séance de la Convention national, 5 novembre, in Textes choisis par J. Poperen,Paris,Éditions Sociale, 1973,t. II,pp. 52- 53

 

121. سخنرانی در نخستین کنگره‌ی نیروی دریایی روسیه، 22 نوامبر(5 دسامبر) 1917 ـ صورت جلسه، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 357. ـ رجوع شود به ارتش انقلابی و دولت انقلابی، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 571: «مسائل بزرگ تاریخی تنها با زور می‌توانند حل شوند».

 

122. وضعیت بین‌المللی جمهوری شوراها و وظایف اساسی انقلاب سوسیالیستی [آوریل 1918]، مجموعه آثار، جلد 27، صفحات 274 ـ 273.

 

123. نامه به کارگران آمریکا، ص. 70.

 

124. Soboul (Albert) , Histoire de la Révolution française , Paris , Gallimard , 1962 , t. I , p. 358

 

125. وظایف فوری دولت شوراها [1918]، مجموعه آثار، جلد 27، صفحات 274 ـ 273.

 

126. دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک ـ پی‌گفتار، ص. 131.

 

127. کنگره‌ی سوم شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان روسیه ـ گزارش درباره‌ی فعالیت شورای کمیسر‌های خلق، مجموعه آثار، جلد 16، ص. 483.

 

128. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد [1918]، ص. 108.

 

129. همان منبع، ص. 328.

 

130. آیا بلشویک‌ها قدرت را حفظ خواهند کرد؟، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 115.

 

131. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، ص. 255.

 

132. سخنرانی در نخستین کنگره‌ی شوراهای اقتصاد ملی ـ 26 مه 1918، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 440.

 

133. حزب کارگری و دهقانان [ آوریل 1901]، مجموعه آثار، جلد 4، ص. 439.

 

134. دولت و انقلاب، فصل پنجم، قسمت دوم، ص. 500.

 

135. کنگره‌ی اول آموزش خارج از مدرسه در روسیه ـ 6 تا 19 مه 1919، ص. 360.

 

136. دولت و انقلاب، فصل پنجم، قسمت دوم، ص. 498.

 

137. همان منبع، فصل سوم، قسمت سوم، صفحات 458 – 457.

 

138. کنگره‌ی اول انترناسیونال کمونیست، ص. 485.

 

139. دولت و انقلاب، فصل پنجم، قسمت دوم، ص. 498.

 

140. کنگره‌ی فوق‌العاده‌ی کارگران راه‌آهن روسیه [1918]، مجموعه آثار، جلد 26، صفحه‌ی 518. ـ پاول پاولوویچ ریابوشینسکی: میلیونر اهل مسکو؛ یک دسیانتین برابر است با 0925/1 هکتار.

 

141. سه منبع و سه جزء مارکسیسم، ص. 18.

 

142. دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک ـ پی‌گفتار، صفحات 126ـ 125. ـ پلخانف برای مثال در 1896 در اشتوتگارت سه بررسی (1. دولباخ، 2. هلوسیوس، 3. مارکس) را به زبان آلمانی تحت عنوان درباره‌ی تاریخ ماتریالیسم منتشر می‌کند. همچنین می‌توان به اثر هلوسیوس(درباره‌ی روح) و مشخصاً فصل چهارم آن تحت عنوان «درباره‌ی سوءِاستفاده از کلمات» مراجعه کرد.

 

143. کارل مارکس، جنگ داخلی در فرانسه (1871)، پاریس، انتشارات Sociales، 1963، ص. 46.

 

144. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، صفحات 256 – 255.

 

145. فریدریش انگلس، درباره‌ی اصل اتوریته، 1873؛ لنین این عبارات انگلس را در انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد نقل می‌کند. او علاقه‌ی خاصی به این نوشته‌ی انگلس دارد و بارها آن را نقل و تفسیر می‌کند؛ ازجمله در دولت و انقلاب، فصل چهارم، قسمت دوم.

 

146. دولت و انقلاب، فصل اول، قسمت چهارم، ص. 434.

 

147. همان منبع، ص. 433.

 

148. انقلاب روسیه و جنگ داخلی. علم کردن لولو خورخوره‌ی جنگ داخلی (سپتامبر 1917)، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 29.

 

149. نامه به کارگران آمریکا (22 اوت 1918)، صفحات 65 ـ 64.

 

150. مارکسیسم و قیام ـ نامه به کمیته‌ی مرکزی حزب کارگری سوسیال‌دموکرات ( بلشویک) روسیه [14- 13 سپتامبر 1918؛ نخستین بار در 1921 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد26، ص. 13.

 

151. مجموعه آثار، جلد 25، ص. 516.

 

152. مارکسیسم و قیام ـ نامه به کمیته‌ی مرکزی حزب کارگری سوسیال‌دموکرات (بلشویک) روسیه، صفحات 14- 13.

 

153. سخنرانی در کنگره‌ی حزب سوسیال‌دموکرات سوئیس [4 نوامبر 1916]، مجموعه آثار، جلد23، ص. 135.

 

154. شووینیسم مرده و سوسیالیسم زنده (چه‌گونه انترناسیونال را بازسازی کنیم؟)، مجموعه آثار، جلد21، ص. 91.

 

155. قهرمانان انترناسیونال برن [ ژوئن 1919]، مجموعه آثار، جلد 29، ص. 401.

 

156. پرولتاریا می‌رزمد، بورژوازی به درون قدرت می‌لغزد؛ مجوعه آثار، جلد 9، ص. 180. ـ همچنین، مبارزه‌ی پرولتاریا و نوکرمآبی بورژوازی، مجموعه آثار، جلد 8، صفحات 548 – 547.

 

157. گزارش درباره‌ی انقلاب 1905 [در1917 نوشته شد؛ در22 ژانویه‌ی 1925منتشر گردید]، مجموعه آثار، جلد23، ص. 276.

 

158. دولت و انقلاب، فصل اول، قسمت چهارم، ص. 432؛ رجوع شود فریدریش انگلس، آنتی دورینگ، پاریس، انتشارات Sociales، 1956، ص. 216. ـ لنین در نوشته‌ای، در 1918، تحت عنوان کلام نبوی (Paroles prophétique) (مجموعه آثار، جلد 27، ص. 530 ) دوباره این قول انگلس را نقل و علاوه بر این به صفحاتی از لذت زندگی کردن (Joie de vivre ) اشاره می‌کند که در آن امیل زولا به شیوه‌ای بسیار استثنایی دردهایی را که یک زن هنگام یک زایمان فوق‌العاده سخت متحمل می‌شود، شرح می‌دهد.

 

159. لنین این عبارت را از کائوتسکی به‌عاریه می‌گیرد و می‌افزاید که حق با کائوتسکی بود وقتی که نوشت که، بعد از مسکو، زمان جرح و تعدیل در تردیدهایی که انگلس پیر ابراز کرده بود، فرارسیده است و باید درباره‌ی این تردیدها و امکانات موفقیت قیام شهری در قرن بیستم به بحث پرداخت.

 

160. درس‌های قیام مسکو، مجموعه آثار، جلد 11، صفحه‌ی 176.

 

161. انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، ص. 334.

 

162. درباره‌ی نقش طلا امروز و پس از پیروزی کامل سوسیالیسم، مجموعه آثار، جلد 33، ص. 106.

 

163. نابرابری فزاینده، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 588.

 

164. پاسخ به سؤالات خبرنگار آمریکایی، مجموعه آثار، جلد 29، ص. 520.

 

165. توراتی: سوسیالیست ایتالیایی با گرایش رفرمیستی (لنین او را « میلیران ایتالیایی» می‌نامد [ مجموعه آثار، جلد 8، ص. 392 ] )؛ مرهایم: سندیکالیست فرانسوی. ـ لنین، پس از شروع جنگ جهانی اول، به این دو نفر و کائوتسکی ایراد می‌گیرد که طرفدار صلح‌طلبی توخالی هستند و به امکانات جدیدی که از این پس جنگ برای انقلاب فراهم می‌کند، اهمیتی نمی‌دهند.

 

166. پروژه‌ی تزهای فراخوان به کمیسیون انترناسیونال سوسیالیست و به همه‌ی احزاب سوسیالیست [نخستین بار در 1931 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 23، ص. 235.

 

167. نامه‌ی سرگشاده به شارل نِن، عضو کمیسیون انترناسیونال سوسیالیست در برن، مجموعه آثار، جلد23، ص. 246.

 

168. اختلاف در جنبش کارگری اروپا، مجموعه آثار، جلد 16، صفحات 372 – 371.

 

169. دومین کنفرانس انترناسیونال در کینتال (سوئیس) ـ 11 تا 17 آوریل 1916[نخستین بار در 1927 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 41، صفحات 382 – 381.

 

170. نامه‌ی سرگشاده به شارل نِن، ص. 246.

 

171. پلاتفرم سوسیال‌دموکراسی انقلابی، مجموعه آثار، جلد 12، ص. 215.

 

172. پاسخ به سؤالات خبرنگار آمریکایی، ص. 520.

 

173. پلاتفرم سوسیال‌دموکراسی انقلابی، ص. 215. ـ انگلس در نامه‌ای به توراتی، به تاریخ 26 ژانویه‌ی 1894، چنین اظهار کرده بود.

 

174. آزاردهندگان زمستوها و ‌هانیبال‌های لیبرالیسم، مجموعه آثار، جلد 5، ص. 71 ـ zemstvo، نهاد خود مدیریتی روستاها و شهرهای کوچک بود که به موجب قانون 1864 تأسیس شد. همچنین، یادداشت‌های یک مبلغ سیاسی، مجموعه آثار، جلد 19، ص. 414: «جدا کردن مبارزه به نفع اصلاحات از مبارزه برای هدف نهایی: این خلاصه‌ی خطبه‌های برنشتاین است».

 

175. یکشنبه‌ی خونین (9 ژانویه‌ی 1905)، آتش‌سوزی املاک در روستاها، سقوط پورت آرتور(آوریل)، فاجعه‌ی دریایی تسوشیما (15 مه)، اعتصاب عمومی…

 

176. اشاره‌ی ما به مانیفست 1905 است.

 

177. پایان نزدیک است، مجموعه آثار، جلد 9، صفحات 467 ـ 466.

 

178. انقلاب و ضدانقلاب در آلمان (مجموعه مقالاتی که در1852 – 1851 در نیویورک دیلی تریبون منتشر شدند)؛ در لنین، مفهوم تاریخی مبارزه‌ی درون‌حزبی در روسیه [نگارش1910ـ انتشار 1911]، مجموعه آثار، جلد 16، ص. 407.

 

179. درس‌های کمون، مجموعه آثار، جلد 13، ص. 501.

 

180. Leroux(Gaston), L’ Agonie de la Russie blanche , Paris , Éditions des Autres ,1978, pp. 240 et 244.

 

181. درس‌های انقلاب، مجموعه آثار، جلد 16، ص. 321.

 

182. همان منبع، همان صفحه. گاستون لرو می‌پذیرد که این «شکست بسیار آهسته» «قدرت انقلاب» را نشان می‌داد.

 

183. درس‌های کمون، ص. 501.

 

184. هفتمین کنفرانس حزب کارگری سوسیال‌دموکرات (بلشویک) روسیه ( 1917) ـ سخنرانی جمع‌بندی پس از بحث درباره‌ی گزارش راجع به اوضاع کنونی [ نخستین بار در 1921 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 24، ص. 245.

 

185. در مسیر درست، مجموعه آثار، جلد 15، ص. 376.

 

186. گوچکف و میلیوکف به‌ترتیب وزیر جنگ و وزیر امور خارجه‌ی نخستین دولت موقت ( 2 مارس تا 3 مه 1917) بودند. گوچکف در رأس «اکتبریست»‌ها قرار داشت [ حزبی که بعد از انتشار مانیفست 17(30) اکتبر 1905 برپا شد)؛ میلیوکف یکی از چهره‌های اصلی حزب مشروطه خواه ـ دموکرات ( کادت) بود، ـ حزبی که در 1906 تشکیل شده بود. ـ اکتبریست‌ها، که قویاً به محافل تجاری و مالی وابسته بودند، تقریباً بی قیدوشرط از سیاست داخلی و خارجی دولت تزاری پشتیبانی می‌کردند. کادت‌ها، که طرفدار مدل بریتانیا بودند، اساساً بورژوازی لیبرال و سلطنت‌طلب را نمایندگی می‌کردند.

 

187. نامه‌هایی از دور، نامه‌ی اول، صفحات 327 ـ 326.

 

188. کنگره‌ی اول آموزش خارج از مدرسه در روسیه – 6 تا 19 مه 1919، ص. 375.

 

189. برعلیه تحریم، [ژوئیه‌ی 1907]، مجموعه آثار، جلد 13، ص. 33.

 

190. کنگره‌ی اول آموزش خارج از مدرسه در روسیه – 6 تا 19 مه 1919، صفحات 376 – 375.

 

191. همان منبع، ص. 376. آدمیرال کولچاک که خود را نایب‌السلطنه اعلام می‌کرد (فرانسه او را با همین عنوان به رسمیت شناخت) در رأس یک ارتش سفید قدرتمند در بهار 1919 به ولگا رسید. در پایان سال 1919 این ارتش منهدم شد. کولچاک دستگیر و در ایرکوتسک تیرباران شد.

 

192. همان منبع، ص. 375.

 

193. Derrida ( Jacques ),Sur parole, Instantanés philosophiques , Éditons de l’Aube ,1999 , pp,133 – 134.

 

194. جنگ وانده (Guerre de Vendée، 1796 ـ 1793)، شورش طرفداران بازگشت سلطنت که در منطقه‌ی وانده در جنوب رود لوآر در غرب فرانسه رخ داد. اما دامنه‌ی آن از رود لوآر فراتر رفت. این شورش، سرانجام پس از سه سال جنگ و هزاران کشته، در سال 1796 توسط ارتش انقلابی فرانسه درهم شکسته شد.

 

195. کنگره‌ی سوم حزب کارگری سوسیال‌دموکرات (بلشویک) روسیه: گزارش درباره‌ی مشارکت سوسیال‌دموکراسی در دولت انقلابی موقت ( 18 آوریل 1905)، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 395.

 

196. برای مثال مراجعه کنید به نوشته‌ی لنین تحت عنوان شووینیسم مرده و سوسیالیسم زنده (چه‌گونه انترناسیونال را بازسازی کنیم؟)، مجموعه آثار، جلد 21، ص. 94.

 

197. برنامه‌ی نظامی انقلاب پرولتری [در سپتامبر1916به نگارش درآمد]، مجموعه آثار، جلد23، ص. 93.

 

198. وضعیت و وظایف انترناسیونال، مجموعه آثار، جلد 21، صفحات34 ـ 33.

 

199. ورشکستگی انترناسیونال دوم [1915]، مجموعه آثار، جلد21، ص. 220.

 

200. برنامه‌ی نظامی انقلاب پرولتری، ص. 93.

 

201. ورشکستگی انترناسیونال دوم، ص. 220.

 

202. همان منبع، ص. 260.

 

203. وضعیت و وظایف انترناسیونال، صفحات34 ـ 33.

 

204. اظهاراتی درباره‌ی مقاله‌ای راجع به ماکسیمالیسم (درباره‌ی پروژه‌ی مقاله‌ی زینوویف) [ در 1916 به نگارش درآمد و نخستین بار در 1962 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 41، ص. 396.

 

205. کنگره‌ی سوم انترناسیونال کمونیست ـ 22 ژوئن تا 12 ژوئیه‌ی 1921، مجموعه آثار، جلد 32، ص. 512. ـ اصطلاح «انترناسیونال دو و نیم» به گروهی از احزاب کارگری اشاره دارد که در1922 موقتاً انترناسیونال دوم را ترک کردند تا در وین یک انترناسیونال دیگر (غیر کمونیستی) را پایه‌گذاری کنند. این احزاب در سال 1923 دوباره به انترناسیونال دوم (سوسیالیست) ملحق شدند.

 

206. امپریالیسم، تازه‌ترین مرحله‌ی سرمایه‌داری، مقدمه‌ی سال 1920 بر چاپ‌های فرانسوی و آلمانی، ص. 210.

 

207. ,Vers la libération (1969), ch. III,trad. franç. de J. – B. Grasser, Paris, Denoël /Gonthier (Médiation),1977, pp. 97- 99 Marcuse (Herbert)

 

208. همان منبع، ص. 99.

 

209. کنگره‌ی سوم شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان روسیه ـ 10 تا 18( 23 تا 31) ژانویه‌ی 1918، گزارش راجع به فعالیت شورای کمیسرهای خلق/ 11 (24) ژانویه، مجموعه آثار، جلد 26، ص. 497.

 

210. مواد قابل اشتعال سیاست جهانی، [23 ژوئیه (5 اوت) 1908]، مجموعه آثار، جلد 15، صفحات 194 به بعد.

 

211. روزهای انقلابی، [ 18(31) ژانویه‌ی 1905]، مجموعه آثار، جلد 8، ص. 102.

 

212. فراخوان حزب کارگری سوسیال‌دموکرات (بلشویک) روسیه ـ به همه‌ی شهروندان روسیه [توسط لنین به نگارش درآمد و در اکتبر 1912 به شکل تراکت منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 41، ص. 261.

 

213. سخنرانی در گرامیداشت یاد اسوردلف (یاکف) در مجمع فوق‌العاده‌ی کمیته‌ی اجرایی مرکزی روسیه، 18 مارس 1919، مجموعه آثار، جلد 29، ص. 87.

 

214. درس‌های انقلاب، ص. 247.

 

215. کنگره‌ی پنجم شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان روسیه ـ 4 تا 10 ژوئیه‌ی 1918، گزارش شورای کمیسرهای خلق/ 5 ژوئیه‌ی 1918 [ نخستین بار در 1924 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 27، ص. 542.

 

216. کنگره‌ی سوم انترناسیونال کمونیست ـ گزارش راجع به تاکتیک حزب کمونیست روسیه، صفحات 520 – 519.

 

217. در مسیر درست، صفحات 377 ـ 376.

 

218. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ گزارش درباره‌ی جنگ و صلح، صفحات 98 ـ 95.

 

219. کنگره‌ی سوم انترناسیونال کمونیست ـ سخنرانی به طرفداری از تاکتیک انترناسیونال کمونیست، ص. 507.

 

220. همان منبع، صفحات 513 ـ 512.

 

221. کنگره‌ی وحدت حزب کارگری سوسیال‌دموکرات روسیه ـ 10 (23) آوریل تا 25 آوریل ( 8 مه) 1906 [در 1907 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 10، ص. 290.

 

222.گزارش درباره‌ی کنگره‌ی وحدت حزب کارگری سوسیال‌دموکرات روسیه (نامه به کارگران سنت پترزبورگ) [ ژوئن 1906]، مجموعه آثار، جلد 10، ص. 348.

 

223. گزارش درباره‌ی انقلاب 1905، ص. 276.

 

224. کنگره‌ی هشتم حزب کمونیست ( بلشویک) روسیه ـ 18 تا 23 مارس 1919، مجموعه آثار، جلد 29، ص. 151.

 

225. «جمهوری» در زبان فرانسه یک کلمه‌ی مؤنث است و از این رو نویسنده واژه‌ی «جمهوری‌های خواهر» را به کار می‌برد.

 

226. کنگره‌ی سوم شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان روسیه، ص. 498.

 

227. همان منبع، همان صفحه. لنین در این‌جا «پیش‌گویی» مارکس را تقلید می‌کند. او یک صفحه قبل‌تر یادآور شده بود که «مارکس و انگلس پایه‌گذاران بزرگ سوسیالیسم در اواخر قرن نوزدهم گفتند که «فرانسه شروع خواهد کرد و آلمان به پایان خواهد رساند».» مارکس در نامه‌ای به انگلس، به تاریخ 12 فوریه‌ی 1870، همین جمله را به کار می‌برد. در مجموعه آثار، جلد 24، ص. 245.

 

228. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ گزارش درباره‌ی جنگ و صلح، ص. 90.

 

229. گزارش به کنفرانس کمیته‌های کارخانه‌های شهرستان مسکو، ص. 582.

 

230. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ گزارش درباره‌ی جنگ و صلح، ص. 95.

 

231. انترناسیونال سوم و جایگاه آن در تاریخ [1919]، مجموعه آثار، جلد 29، ص. 313.

 

232. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه ـ گزارش درباره‌ی جنگ و صلح، ص. 95.

 

233. چهارمین کنفرانس سندیکاها و کمیته‌های کارگاه‌ها و کارخانه‌های مسکو ـ گزارش راجع به اوضاع کنونی، ص. 494.

 

234. نهمین کنفرانس شوراهای روسیه ـ 23 تا 28 دسامبر 1921، سیاست خارجی و داخلی جمهوری، مجموعه آثار، جلد 33، ص. 142.

 

235. کنگره‌ی هفتم حزب کمونیست (بلشویک) روسیه، ص. 98.

 

236. درس‌های انقلاب، ص. 247.

 

237. همان منبع، ص. 255.

 

238. سخنرانی در جلسه‌ی مشترک کمیته‌ی اجرایی مرکزی روسیه، شورای مسکو، کمیته‌های کارخانه‌ها و کارگاه‌ها و سندیکاهای مسکو، 29 ژوئیه‌ی 1918 [ در 1919 منتشر شد]، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 21.

 

239. درباره‌ی دموکراسی و دیکتاتوری، مجموعه آثار، جلد 28، ص. 387.

 

240. پروژه‌ی قطعنامه درباره‌ی اوضاع سیاسی کنونی (1917)، مجموعه آثار، جلد 25، ص. 340. روزهای سوم تا پنجم ژوئیه، به‌ویژه با تظاهرات در پتروگراد، در برابر کاخ تورید (Tauride) مشخص می‌شد. تظاهر کنندگان خواهان آن بودند که تمام قدرت به شوراها منتقل شود. دولت موقت این تظاهرات را به‌شدت سرکوب کرد؛ نشریات بلشویک‌ها ممنوع شدند و دفتر پراودا غارت شد؛ لنین، که به‌عنوان عامل ستاد ارتش آلمان معرفی شده بود، مجبور شد به فنلاند فرار کند؛ کامنف، تروتسکی و سایر رهبران بلشویک زندانی شدند. ژنرال کورنیلف، با پشتیبانی کادت‌ها، در روزهای 26 تا 30 اوت ( 8 تا 12 سپتامبر) 1917، تلاش کرد کودتایی ضدانقلابی را سازمان‌دهی کند؛ اما شکست خورد. شوراها رهبری مقاومت بر علیه کودتا را برعهده داشتند. بعد از این واقعه، زندانیان ژوئیه، ازجمله رهبران بلشویک، آزاد شدند.

 

241. کارل مارکس، مبارزات طبقاتی در فرانسه (1850 ـ 1848)، فصل سوم، پاریس، انتشارات sociales، 1967، ص.

 

242. دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، ص. 111.

 

243. دولت و انقلاب (ژوئن ـ سپتامبر1917)، پسگفتار چاپ اول، ص. 531.

 

244. تورگنیف، ایوان سرگئی‌یویچ، پدران و پسران (1862)، فصل 21، پاریس، انتشارات Folio، 1989، ص. 188.

 

245. بیلان بحث درباره‌ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، (10ژوئیه‌ی 1916)، مجموعه آثار، جلد 22، صفحات 384 ـ383.

 

246. کارل مارکس، دستنوشته‌های1844، پاریس، انتشارات Flammarion، 1996، ص. 157.

....................................................

برگرفته از:«نقد اقتصاد سیاسی»

https://pecritique.files.wordpress.com/2020/07/lc3a9nine-et-la-rc3a9volution.pdf

 

 

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©