یک
بررسی نظری:
«انتخابات و
بازتولیدگری
فاشیسم»
سیاوش.س.
در
شرایط موجودی
که در آن به سر
میبریم،
خواه ناخواه
برگزاری
انتخابات در
یک کشور آن هم
در سطح کلان
برای تعیین
رئیس دولت
آینده، نمایشی
به جز «گردش
نخبگان» نیست.
پر واضح است
نخبگانی که در
این عرصه حضور
مییابند
بازی در وضعیت
موجود را
پذیرفتهاند
و به عبارتی
اصول سیاستورزی
آنها مطابق با
بازیای میباشد
که از پیش
تعیین شده و
آنها نیز برای
حرکت دادن
مهرههای خود
در زمینی از
پیش آماده،
خود را مهیا میسازند.
از این رو
بهتر است حول
مفهوم «گردش
نخبگان» کمی
به بحث
بنشینیم.
ماری
کولابینسکا،
در کتابی با
عنوان «گردش
نخبگان در
فرانسه»، سه
نوع گردش را
از هم متمایز کرده
است: نخست
گردشی که میان
دستههای
مختلف گروه
نخبهء حاکم رخ
میدهد. دوم
گردش میان
گروه نخبه و
بقیه مردم که
خود میتواند
به یکی از دو
شکل باشد: الف)
ممکن است
افرادی از
قشرهای پایینتر،
موفق به ورود
به درون گروه
نخبهء موجود
میشوند، یا
ب) ممکن است
افرادی از
قشرهای پایینتر،
گروههای
نخبهء جدیدی
تشکیل دهند و
سپس بر سر
قدرت با گروه
نخبهء موجود
وارد مبارزه
گردند [۱].
آنچه
برایمان روشن
است فارغ از
تحقیق تجربی
این کتاب در
زمینهء گردش
نخبگان، با در
نظر گرفتن
واقعیت
موجودِ ما و
زمینهء نظری
خودمان، نمیتوان
هیچ موافقت
نظری با هیچ
یک از این سه
نوع گردش پیش
گفته پیدا
کرد، به دلیل
اینکه: یک. در نوع
اول و
دوم_الف،
امتداد نظری
چنین گردشی چیزی
به جز
بازتولیدگری
نظم مسلط در
پی نخواهد
داشت و تحولی
اساسی در جهت فعلیت
بخشیدن به
تواناییها و
توانمندیهای
مردم صورت
نخواهد گرفت و
از این رو قدم
در دوری باطل
گذاشتن میباشد.
دو. در نوع
دوم_ب، نیز به
این صورت در
ذهن متبادر میشود
که نخبگانی بر
حسب ضرورتهای
تاریخی و بسته
به اوضاع و
احوال دوران
خود یا بر حسب
مشیت الهی، وظیفهء
پیادهسازی
این ضرورت و
موجبیت
نیروهای
پنهان و رازآلود
را بر عهده میگیرند
و دست به
مبارزه با نظم
مسلط میزنند
که پیشاپیش میتوان
حدس زد که
آنها انتظامبخشیِ
خود را به
گونهای دیگر
و با رنگ و
لعابی دیگر
تحمیل میکنند.
که در تاریخ
نیز کم نبوده
است این چنین
گردش نخبگانی
که از خارج
قصد دگرگونی
وضعیتی انضمامی
(مشخص) را
داشتهاند و
در نهایتِ امر
چیزی به جز
فاجعه و نکبت
بر جای
نگذاشتهاند.
با این
اوصاف میتوان
اهمیت و لزوم
پرسش از
جایگاه و
موقعیت «مردم»
را حس کرد. چرا
که در این قسم
گردشها یا
مردم حضوری
ندارند یا
حضوری
ابزارگونه دارند.
خواهیم پرسید:
مردمی که
درونیِ
ساختار نیستند
یعنی در
معادلات قدرت
جایی ندارند
چگونه میتوانند
با در نظرگیری
چنین روندی
(گردش نخبگان)
قدرت
توتالیتر را
تحت تاثیر
قرار دهند؟
قدرتی که تاکید
تام و تمام
خود را به حفظ
نظم پایگانی
دارد و هر
جایگاهی برای
مردم خاصی
نشانهگذاری
شده است، بر
این اساس،
چطور میتوان
تنها امکان
برای مشارکت
مردمی و دخالتگری
آنها در امر
سیاسی را
فرآیند گردش
نخبگان دانست؟
آیا کلیت
مردمِ
بیرونی،
تقلیلپذیر
به شرکت در
این گردش میباشد؟
جز این نیست
که این فرآیند
در صورتبندی
و شکلپذیر
کردن مجدد
مردم نقشآفرینی
میکند؟
با
توجه به این
پرسشهای
مطروحه، میشود
مشاهده کرد که
در فرآیند
گردش نخبگان
«مردم» چیزی به
غیر از ابزار
صرف در دست
نخبگان، برای
دستیابی به
قدرت نبودهاند
و نیستند؛ و
انتخابات نیز
کارکرد و
معنایی به جز اجرای
تمام عیار
همین نمایش
زنده نخواهد
داشت. راست آن
است که
انتخابات حس
فاعلیت و
سوبژکتیویتهء
سیاسی
را به مردم
در یک جامعهء
سیاسی اعطا میکند
تا بتواند
آیندهای را
که برایشان
مفهوم عدم
وجود همان
آینده است را
رقم بزند. و
پیش از آن،
چنین
انتخاباتی
مردم را در یک
دوگانهء حاضر
و آمادهای
قرار داده که
سرنوشت خود را
بین تنها دو
گزینه میبینند:
«فاشیسم بد و
فاشیسم بدتر».
به همین دلیل میتوان
تعبیر «فربهتر
کردن فاشیسم»
را برای
انتخابات در
وضعیت موجود
به کار برد.
فاشیسمی که بر
مبنای مردمی
بیجان و باد
کرده استوار
است و
خودسرکوبگری،
دیگریستیزی،
خردستیزی،
جامعهء گسسته
و چند پاره و… از
ویژگیهای
برجستهء آن میباشد.
«سپهر
عمومی بختبرگشته»
در
جوامع
بورژوایی کنش
سیاسی انسان
شکلی واسطهمند
به خود گرفته
است. انسانها
به واسطهء
باشگاههای
سیاسی،
نشریات،
محافل ادبی و…
به بحث و جدل
در مورد مسائل
و موضوعات
عمومی و به
شکلی عقلانی_انتقادی
مشغول میشوند
و از این طریق
بر سیاستهای
خرد و کلان
دولتها
تاثیر میگذارند.
علت واسطهمند
شدن این کنش
نیز برخاسته
از تفکیکی است
که بین جامعهء
مدنی و دولت
(جامعهء
سیاسی) و
حوزهء خصوصی و
حوزهء عمومی
برقرار میشود.
چیزی به نام
«سپهر عمومی»
واسط بین این
دو جامعه است
یعنی همان
باشگاهها،
مجلات، سالنها
همراه با
اجتماعات
مردمی میباشد.
شرح کوتاهی
دربارهء
ویژگیهای آن
از این قرار
است: «در سپهر
عمومی، انسانها
در کسوت
معاملهگرانی
سوداگر ظاهر
نمیشوند که
در پی خرید و
فروش آنچه به
بخش خصوصی زندگیشان
مربوط میشود
باشند، و چون
کارگزاران یک
حکومت ایفای نقش
نمیکنند تا
اراده و آزادی
خود را تحت
اجبارات و بوروکراسی
و دولت به
کناری نهند» [۲].
سپهر
عمومی مذکور
فضا_زمانی است
که مردم نسبت
به امر عمومیِ
در جریان
معرفت کسب میکنند،
در عین حالی
که دارای ذهنی
خصوصی هستند اما
در نهایت بر
مبنای
استدلال و
تفاهم عقلانی_انتقادی
به ذهنی جمعی
و مشترک دست
مییابند و خود را
به سوی قدرت
دولتی تسری میدهند
و آن را تحت
تاثیر قرار میدهند.
ولی ناگفته
پیداست
مسئلهء ما
متفاوت از سپهر
عمومی آرمانی
میباشد که
هابرماس در
سطح نظری آن
را کاوش کرده است
و اینجاست که
این موضوع
برای ما دردسرساز
می شود.
فاشیسم
پس از در
اختیار گرفتن
قدرت و حاکمیت
سرمایه و بر
اساس منطق
سرمایهداری
خود و نشان
دادن چهرهء
وحشی و درنده
از خود و
متعاقب آن، با
بکارگیری
تمام دم و
دستگاه و ساز
و کارهای
ایدئولوژیک
خود، به کار
ویرانی این
سپهر عمومی
نیمبند و یک
پا در هوا
مشغول شد و در
ادامه انجمنها
و باشگاههای
تحت فرمان و
کنترل خود را
جایگزین کرد
که جزء
لایتجزای
حیات ساختاری
آن میباشند.
این درهم
کوبیدن ها و
سرکوبها، با
هم بودن ها و
اجتماعات
مردمی در واقع
پیامی آشکار
داشت و آن،
این بود که:
«حرکت ساختارهای
فاشیسم از کنترل
و مدیریت امر
خصوصی آغاز میشود».
بنابراین این
سپهر عمومی
بدیل چیزی جز
یک جلوهء شیک
و تزیین شده
نیست. به این
صورت فاشیسم
نفرت خود را
از «مردم
غیرخودی» و
سیاست_مردمی
نشان میدهد.
مردمی که میخواهند
در نهایت به
صورتی بیواسطه
و بر اساس کنش
خود،
توانمندیها
و بالقوگیها
و ذات انسانی
خود را تحقق
ببخشند و
انرژیها و
نیروهای خود
را صرف رهایی،
رفع از خود بیگانگی،
تبعیض،
نابرابری
طبقاتی و…
کنند.
چنین
پسگشتی چیزی
کم از یک
فاجعهء
انسانی
ندارد، به این
دلیل روشن که
تمام دستآوردهای
دوران مدرن در
زمینهء
مشارکت واقعی
مردم در سپهر
عمومی را
تماماٌ به
نابودی کشاند
و آن را به
حوزهء امر
خصوصی پرتاب
کرد. مسئله به
همین جا ختم
نمیشود.
نیروهایی
موسوم به مصلح
اجتماعی با
وقاحت بیمثالی
در این صحنهآرایی
وارد میشوند
و برای رنگآمیزی
فاشیسم تلاشی
بیوقفه
انجام میدهند
و به اقتضای
نظم مسلط
تعدیل
ساختاری را
راهکار پیشروی
خود قرار میدهند.
برای مثال یکی
از نخبگان
اصلاحطلب در
مقالهای
آورده است:
«تاکید اصلاحطلبان
بر «موازنهء
مثبت» در درون
قدرت و حکومت،
ناشی از
چسبندگی
صندلیهای
قرمز نیست،
بلکه تجربهء
بیست و پنج
سال سیاستورزی
مستمر آنان که
همسو با آخرین
نظریات
اندیشمندان
در سطح جهان و
نیز هماهنگ با
جنبشهای
دموکراسیخواهی
در کشورهای
گوناگون است،
ثابت میکند
که گذار به
دموکراسی در
کشورهای در
حال رشد مسیری
جز «توزیع
قدرت» ندارد،
به گونهای که
یک جناح از
نخبگان قادر
به حذف رقیب
یا رقبای خود
نباشد. به
بیان دیگر
بررسی روند
کشورهایی که
به مردمسالاری
دست یافتهاند،
متفکران را به
این نتیجه
رسانده است که
در کشورهای در
حال توسعه
«نظریات دولتمحور»
بیش از «تزهای
جامعهمحور»
توجیه کننده
روند «گذار به
دموکراسی» هستند»
[۳].
علاوه
بر اینکه نویسنده
با پیروی از
سنت نظریه
پوزیتیویستی
(اثباتگرایانه)،
نظریه جامعهمحور
را با واقعیت
موجود همخوان
نمیداند و آن
را در برابر
واقعیت ابطالپذیر
میداند و
همچنین از نظر
آنها امکانی
برای رشد و نمو
جامعه (جنبش
مردمی) برای
حرکت و پیشروی
به سمت تغییر
وجود ندارد،
پس به ناگزیر
مشی سیاستِ
واقعی را پیش
میگیرند و
نتیجهاش آن
میشود که در
پاراگراف
پیشین از زبان
یکی از اصلاحطلبان
خواندید. پس
میتوان
دریافت که این
نیروها در
بازی
مصلحانهء خود
هیچگاه قصد
فراگذری از
نظم موجود را
نداشتهاند و
به آلترناتیو
سازی از بالا
معتقد بودهاند،
چرا که منافع
آنها وابسته
به بازتولید چنین
ساختاری است و
خود نیز به
این موضوع
اذعان دارند و
در نظریات خود
«دست مرئی
دولت» را به عنوان
ابزاری برای
دموکراتیک
سازی جامعه،
مناسبات و
شهروندان
معرفی میکنند،
در حالی که
این دست مرئی
تنها توانسته
انرژیهای
حیاتی مردم را
از بین برد و
به قهقرا بکشاند.
از
جانب دیگر
سیاستورزی
هایی مانند
«دست مرئی
دولت» و
تعابیری مشابه
و نتایج اعلام
شده
(دموکراتیک
شدن جامعه، آزادی،
حقوق شهروندی
و…) از زبان
مصلحان، آشکارا
آیندهای
نادیده و پیشبینی
ناپذیر را چون
پیامآوری دارندهء
وحی الهی،
برای ما به
ارمغان میآورند
و آینده را
چُنان چیزی
دسترسپذیر و
لمسشونده
تصویرسازی میکنند
و از آینده به
مثابه فتیش
(بت واره)
استفاده میکنند
تا برای خود
اعتبار و وجهه
اخلاقی ایجاد کنند.
حال
آنکه باید
بدانیم:
«سیاست رهاییبخش
لبهء تیز گُوهء
آینده را در
قلب تنهء حال
حاضر وارد میکند.
سیاست رهاییبخش
پلی است میان
حال و آینده،
نقطهء تلاقی
میان این دو.
اما هم حال و
هم آینده از
ذخایر گذشته
تغذیه میکنند،
گذشته در مقام
گنجینههای
سنتهای
سیاسی گرانبهایی
که باید جنگید
تا زنده نگه
شان داشت» [۴\]
در
پایان شاید
بتوان محل
حرکت خود را،
امر خصوصی در
نظر گرفت.
زیرا بنا به
شرح بالا
یقیناٌ نقطهء
تعارض با
فاشیسم محسوب
میشود.
* این
مطلب در
فروردین ۱۳۹۲
به رشته تحریر
درآمده است.
[۱] نخبگان
و جامعه: به
انضمام
درآمدی بر روشهای
تحقیق تجربی
دربارهء
نخبگان / نویسنده:
تی.بی.باتامور؛
ترجمه و تحقیق
علیرضا طیب –
تهران: موسسه
نشر و پژوهش
شیرازه، ۱۳۷۷.
/ ص ۵۶_۵۷.
[۲] سپهر
عمومی: روایتی
دیگر از
سیاست: نظریات
آرنت و
هابرماس /
مسعود پدرام. –
تهران:
یادآوران، ۱۳۸۸.
/ ص ۹۳.
[۳] سیاستورزی
اصلاحطلبانه
در ایران /
نوشتهء سید
مصطفی
تاجزاده. –
تهران: قلم،
۱۳۸۶. / ص ۱۵۲.
[۴] پرسشهایی
از مارکس / تری
ایگلتون؛
ترجمهء رحمان
بوذری، صالح
نجفی.- تهران:
مینوی خرد،
۱۳۹۱./ ص ۶۷.
توسط:
پراکسیس|
27 May 2013