فرهنگ-محوری،
توصیفی
طلبکارانه و پوششی
برای بیان
نفرت طبقاتی
علی
علیزاده
آقای
مهدی خلجی
نوشتهاند: «گاهی
بسیاری از ما
دوست داریم
باور کنیم اگر
در سال ۱۳۸۴ و
۱۳۸۸ تقلب و
تخلفی نبود،
محمود احمدینژاد
به ریاست
جمهوری
انتخاب نمیشد.
یا هیأت حاکمهی
جمهوری اسلامی
تافتهای
جدابافته از
مردم ایران
است. گفتناش
تلخ است ولی
من هیچ رذیلتی
در سیاست و
سیاستمداران
ایرانی نمیبینم
که به شکلی
شدیدتر در
جامعه و
بسیاری مردم
رایج نباشد.
جمهوری
اسلامی
برآیند جامعهی
ما بود و در هر
دوره جلوهای
از آن. احمدینژاد
فرد نبود، نماد
یک دوره و
خصلتهایی
جمعی بود. ...
جامعهای که
با مفاهیم
آزادیهای
فردی، مدارا،
حقوق بشر و
ارزشهای
دموکراتیک
بیگانه است از
حکومتی این
چنینی خطرناکتر
است. از این
رو، نقد این
جامعه و افکار
عمومی آن هماناندازه
که مخاطرهآمیز
است ضرورتی
حیاتی برای
دستیابی به
آزادی و حقوق
بشر است»
اول ـ پس از شکستهای
سیاسی، همیشه
و در همهجا،
گرایشهای
فرهنگ-محور
مجال جولان
دادن پیدا میکنند.
فرهنگ-محوری
یعنی اولویت
دادن به آموزش
و نقد فرهنگی
به مثابه
زیربنای
سیاست. محبوبیت
ایدئولوژی
فرهنگ-محوری
در محصول ضمنی
آن نهفته،
یعنی اعلام
رسمی تعطیلی
سیاست و تعلیق
مسولیت سیاسی
از آنانکه تا
دیروز احساس
وظیفهای میکردند.
صدای
فرهنگ-محوران
به رغم فرهنگی
بودنش از بحثهای
روزانه درون
تاکسیها تا
سخن
روشنفکران
عرصه عمومی،
شکل کم و بیش
یکسانی دارد:
لیاقت «این
مردم» را همین
حکومت میداند
و میگوید اول
باید فرهنگ
«اینها» را عوض
کرد. فرهنگ-محور
اگر از «ما
مردم» هم حرف
بزند، صرف
اشغال جایگاه
نقد، فرد او
را به جایی
امن خارج از
این مردم و
منزه از این
نقد منتقل میکند.
توهینی
چنین صریح به
جامعه خسته و
افسرده ایران،
تبدیل مردم به
امر و شیای بیرونی،
دیگریشده و
قابل تحقیر،
تنها اکنون،
یعنی زمانی برای
روشنفکر مجاز
میشود که این
جامعه برای او
دیگر کارکرد
مستقیمی
ندارد. چرا که
اخرین فایده
این جامعه که
رای دادن به
نامزدی بوده
که روشنفکر تا
یک هفته پیش
از آن دفاع میکرده
حالا موضوعیت
خود را از دستداده.
دوم
ـ پاسخ به
مدافعان
فرهنگ-محوری
را بهتر است
با چند مثال
ساده داد. الف)
آلمان، به
عنوان یکی از سه
رکن اساسی
تمدن مدرن
اروپایی، در
بین سالهای
۱۹۳۳ و ۱۹۴۵
فاجعهای را
رقم زد که
رادیکالترین
بخشهای
حاکمیت ایران
تا صدها سال
امکان تحقق آن
را ندارند. با
این حال، همین
آلمان تنها
چهار سال پس
از جنگ باز
صاحب
دموکراسی
لیبرال چند
حزبی شد. یعنی
حتی جامعه
جهانی ضربهدیده
از آلمان
لیاقت آنها را
برای
دموکراسی، به
تغییر فرهنگی
که مولود
فاشیزم بود
موکول نکرد. ب) در
دوران جرج بوش
پسر آمار،
بیشترین
میزان تنفر
جامعه جهانی
از امریکا را
نشان میداد.
روشنفکران
امریکایی
اینبار جلوتر
از اروپاییهای
متبختر مشغول
محکوم کردن کل
فرهنگ جامعهای
شدند که معتقد
بودند لیاقتش
بیش از جرج
بوش نیست.
صحبت از مک
کین و ابتذال
بیشتر سیاست
توسط معاون
اولش، سارا
پیلین که شد،
صدای تحقیر
فرهنگ
امریکایی بلندتر
هم شد. اما
همین فرهنگ
رییس جمهوری
سیاهپوست با
ادعاهایی
حداقل درظاهر
مترقی را انتخاب
کرد، در
حالیکه نخست
وزیری یک
پاکستانی در
بریتانیا و
ریاستجمهوری
یک الجزایری
در فرانسه و
یک ترک در المان
هنوز تا سالها
قابل تصور
نخواهد بود.
۵۷ درصد همین
جامعه سه سال
بعدترش مدافع
جنبش اشغال
والاستریت و
نحوهای از
سیاستورزی
دموکراتیک بیواسطه
شد که با
تصویر رایج از
آن جامعه
ناهمخوان بود.
ج) جامعه
ایران رابطهای
پیچیده و گاه
متخاصمانه با
قانونی که
اغلب از بالا
به ان تحمیل
شده دارد و میدانیم
که توانایی
چندانی در
سامان دادن به
امور جمعی
ندارد. بااینحال
در یک هفته
نخست جنبش سبز
در ابعادی
میلیونی و در
شش ماه بعدش
در ابعادی
کوچکتر، به
شکلی
خودانگیخته
رفتاری مدنی و
منظبط از خود
نشان داد که
مشابه آن در
فرهنگهای
چندصدساله
دموکراتیک
ولی تهی از
سیاست مردمی
دیده نمیشود.
سوم
ـ انتخاب
احمدینژاد
در سال ۸۴ نه
محصول رذالت
جامعه ایران
که پاسخ بخشهای
بزرگی از این
جامعه به
نادیدهگرفتن
شدن از سوی
طرفداران
توسعه
اقتصادی، اصلاحطلبان
و روشنفکران
حامی انها
بود. در غیاب
سیاستی که
صدای راستین
خواست این بخشها
باشد، یعنی
نیروی سیاسی
که از سال ۶۰
ابتدا حذف
سیاسی و در
سال ۶۷ حذف
فیزیکی در
ابعاد انبوه
شد، این بخشها
به نسخهای
دروغین از آن
دل بست. آنان
که تا یک هفته
پیش نسخهای
بدلی از
رهبران
دموکراسی را
به منجی تبدیل
کردهبودند
در موقعیتی
نیستند که
محاسبه معاش
عادی بخشهایی
از جامعه را
در سالهای ۸۴
و ۸۸ با رذالت
توصیف کنند.
چهارم
ـ گذار
دموکراسی در
ایران، نمیتواند
گذار به
دموکراسی
برای «ما»
باشد، بلکه باید
گذار به
دموکراسی
یعنی شرایطی
انسانیتر
برای همه بخشهای
محذوف جامعه
باشد، یعنی هم
محذوفین
سیاسی و هم
محذوفین
اقتصادی. چنین
گذاری
نیازمند
حداقلی از درک
طبقاتی
متقابل میان
فرودستان و
بخشهایی از
طبقه متوسط به
منزله پیششرط
اتحاد طبقاتی
است.
فرهنگ-محوری،
توصیفی
طلبکارانه
از سهم تنها
یک طبقه و
پوششی برای
بیان نفرت طبقاتی
بخشهای
میانی جامعه
از فرودستان
است. بزرگ
کردن فاصله
طبقاتی همسو
با خواست
حاکمان ایران
است.
سه
شنبه هفتم
خرداد نود و
دو