انتخابات:
تلاش
مستاصلانهی
خامنهای
برای انسجام
حکومت
آرش
عزیزی
ایران
در حالی تا
کمتر از یک
ماه عازم
انتخابات
ریاستجمهوری
میشود که
معنا و هدفِ
این انتخابات
بر هیچ کس پوشیده
نیست: دعوای
درونی بخشهایی
از هیئت حاکمه
که میخواهند
احمدینژاد،
این هیولای فرانکیشتنی
را که خود
ساختند، از
قدرت بیرون کنند.
ظاهرا تمام
بخشهای اصلی
هیئت حاکمه
متفقالقولند
که باید هم
«فتنه» (جنبش
سبز) را خرد
کرد و هم
«جریان
انحرافی» را
(مشایی و
نزدیکان احمدینژاد)
کنار زد. اما
به هیچ وجه
نمیتوانند
با هم توافق
کنند که چه
کسی باید سکان
ادارهی دولت
را به دست
بگیرد. رویای
یکدستی
حاکمیت و وحدت
در بالا
همچنان سرابی
بیش نیست.
اینبار
اما خامنهای
و سران نظام
شمشیر را از
رو بستهاند و
سعی دارند به
متحدترین
وضعیت ممکن
برسند. در
زمان ثبتنام
نامزدها برای
انتخابات
شاهد شکل
گرفتن چهار
قطب عمومی
بودیم.
اول،
محافظهکاران
سنتی (اصولگرایان)
و چهرههای
مختلفشان که
قرار بود عاقلتر
مدبرتر از
احمدینژادیها
باشند. سه
چهرهی اصلی
این جناح
(حداد عادل،
ولایتی و
قالیباف) با
هم «ائتلاف ۲+۱»
را تشکیل
دادند تا
تصمیم بگیرند
و فقط یک نفر
را عازم میدان
کنند.
دوم،
جناح نزدیکتر
به بیت رهبری
و حول چهرههایی
همچون آیتالله
مصباح یزدی که
با نام «جبههی
پایداری» در
انتخابات
مجلس نهم شرکت
کرد و به غیر
از موفقیت
نسبی در
تهران، از طیف
اولی عقب
ماند. این
«جبهه» کامران
باقری
لنکرانی، وزیر
بهداشت دولت
اول احمدینژاد،
را به عنوان
نامزد خود
معرفی کرد.
سوم،
اسفندیار
رحیم مشایی،
رئیس دفترِ
احمدینژاد و
نامزد منتخب
او که برای
ثبتنامش در
روز آخر،
رئیسجمهور
مرخصی هم گرفت
و به وزارت
کشور رفت. رحیم
مشایی به
میدان آمد تا
«جریان
انحرافی» رسما
خود را وارد
گود کرده باشد.
چهارم،
اصلاحطلبان
که بیرمقتر
از همیشه مدتی
دست به دامن
خاتمی و
رفسنجانی شده
بودند و از آنها
میخواستند
به میدان
بیایند.
نهایتا خاتمی
اعلام کرد
شرایط حضورش
نیست و پشت
رفسنجانی،
عالیرتبه
یارِ زندهی
خمینی، رفت.
رفسنجانی هم
در آخرین
دقایق ثبتنام
کرد.
اما
اکنون که
شورای نگهبان
به بررسی
نامزدها پایان
داده و هشت
نامزد مورد
تایید خود را
برگزیده این
آرایش قوا به
طور کلی به هم
خورده است.
بزرگترین
شوکی که شورای
نگهبان وارد
آورد، رد
صلاحیت
رفسنجانی بود.
چنان که در
بالا گفتیم او
عالیرتبهترین
یار زندهی
خمینی است.
دخترِ خمینی،
زهرا مصطفوی،
در پی این ماجرا
نامهای نوشت
و گفت پدرش
رفسنجانی را
هم مثل خامنهای
مناسب رهبری
میدانسته و
دعوای این دو
باعث اصلی
مشکلات کشور است.
شورای نگهبان
مسلما بدون
رضایت خامنهای
نمیتوانست
چنین کند.
اکنون شاهد
این صحنهی
غریب هستیم که
خامنهای نه
تنها فردی را
از عرصهی
رقابت بیرون
میکند که
بدون حمایت او
خود هرگز نمیتوانست
به ولایت فقیه
دست پیدا کند
که همین امروز
رئیس مجمع
تشخیص مصلحت
نظام است و
پیش از این
رئیس جمهور،
رئیس مجلس،
رئیس مجلس
خبرگان و
فرمانده جنگ
با عراق بوده
است.
در این
میان جای
تعجبی نداشت
که مشایی نیز
رد صلاحیت شد.
انتظار این
اقدام، بر
خلاف ردِ هاشمی،
از مدتها پیش
میرفت. حالا
باید ببینیم
احمدینژادی
که هارت و
پورت را خوب
بلد بود، در
مقابل این
حرکت چه میکند؟
به نظر میآید
او جایگاهی
برای خود باقی
نگذاشته و بیسر
و صدا کنار
زده میشود.
از سوی
دیگر، خامنهای
بار دیگر سعی
کرده نامزدی
را در شرف
پیروزی قرار
دهد که تا
حدودی از جناحهای
شکلگرفتهی
نظام مستقل
است. این
البته دقیقا
همان وضعیتی
است که احمدینژاد
هشت سال پیش
داشت. علت آن
هم همان است
که آن موقع
بود: خامنهای
با تفنگی زیر
بالش خود میخوابد
و به هیچ یک از
جناحها
اعتماد ندارد.
مساله فقط
پارانویای
شخصی او، که
بسیاری
دیکتاتورها
در دوران زوال
خود به آن
مبتلا میشوند،
نیست. این بیافقی
و استیصال
هیئت حاکمهی
جمهوری
اسلامی در
شرایط بحران
وسیع اقتصادی،
سیاسی و
دیپلماتیک
است. خامنهای
به راستی چاره
ندارد و میداند
هر گونه باز
کردن شرایط میتواند
به کنار زدن
خود او بدل
شود.
اینبار
خامنهای به
نظر نه پشت
چهرههای
سنتی رفته و
نه حتی پشت
«جبههی
پایداری.» او
سعید جلیلی را
برگزیده که
نمایندهی
شخصِ خود او
در شورای عالی
امنیت ملی است
و به حکم خود
او دبیر این
شورا بوده
است. (یعنی
رایزن ارشد
هستهای نیز
هست.)
در
روزهای پیش از
انتخابات، با
فشار بیت رهبری
بود که
لنکرانی، که
مورد تایید و
تحسینِ مصباح
یزدی قرار
گرفته بود، از
رقابت به در
شد. «جبهه
پایداری» در
عوض مجبور شد علنا
از جلیلی
حمایت کند.
اما به گزارش
سایت الف،
وقتی همین
جلیلی به قم
رفت، مصباح
حتی حاضر به
دیدار با او
نشد!
در
اردوی سایر
اصولگرایانِ
سنتیتر، هر
سه نامزدِ
«ائتلاف ۲+۱»
ثبتنام
کردند و تایید
صلاحیت هم
شدند. اما
خودِ این یعنی
اینکه فعلا
از سادهترین
توافق با
یکدیگر باز
ماندهاند.
حداد عادل
البته گفته
بالاخره تا
پیش از انتخابات
دو نفرشان
استعفا میدهند
تا یکی در کار
بماند!
(ابوترابیفرد،
نامزد «ائتلاف
پنجگانه»، که
نماینده چهرهّهای
ریشسفیدی
همچون مهدوی
کنی است، یک
روز قبل از
اعلام
نامزدها
استعفا داد و کنار
رفت اما از
کسی حمایت
نکرد.)
علاوه
بر این چهار
نفر (حداد،
ولایتی،
قالیباف،
جلیلی)، چهار
نفر دیگر نیز
تایید صلاحیت
شدهاند: یکی،
محسن رضایی،
فرماندهی
سابق سپاه که
نمایندهی
بخشی از بخش
خصوصی و
طرفدار سیاستهای
راستگرایانهی
اقتصادی است.
نامزدی رضایی که
بازندهی
همیشگی است
دیگر بیشتر
شبیه به شوخی
است. در زمان
انتخابات
مجلس نهم که
گروهی راه
انداخت و شکست
خورد، نوشتیم:
«(رضایی) ظاهرا
باید لقب یکی
از بیعرضهترین
مهرههای
جناح راست را
بگیرد که
همیشه بازنده
و حاشیهای
بوده است!»
سه نفر
از باصطلاح
اصلاحطلبان
نیز تایید
صلاحیت شدهاند:
محمدرضا
عارف، معاون
اول دولت دوم
خاتمی؛ حسن
روحانی، دبیر شورای
عالی امنیت
ملی در زمان
خاتمی؛ محمد
غرضی، وزیر
دولتهای
موسوی و
رفسنجانی (که
او هم چیزی در
حدودِ رضاییِ
اصلاحطلبان
محسوب میشود.)
فعلا
به نظر نمیرسد
اصلاحطلبان
پس از رد
حیثیتبرندهی
رفسنجانی،
قصد حمایت از
عارف یا
روحانی را داشته
باشند. گرچه
آمدن آنها
پشت یکی از
این دو در
مراحل بعدی
بعید نیست.
انتخابات
و مردم
ایران
در حالی عازم
انتخابات میشود
که در یکی از
خطیرترین
دورههای
تاریخ خود به
سر میبرد.
قضیه دیگر فقط
بحران حکومتی
نیست. کل کشور
در ویرانیِ بیسابقه
به سر میبرد.
جمهوری
اسلامی تمام
نیرویش را به
کار برد تا
جنبش انقلابی
۸۸ را، که در
خیزشِ عاشورا
تا یکقدمی
سرنگونی رفت،
در خون خفه
کند. حکومت
احمدینژاد
اما در حالی
تثبیت شد که
از یک سو فساد
و خرابی آن به
بالاترین حد
خود رسید تا
دادِ خودیترینِ
«خودی»ها هم در
بیاید؛ از سوی
دیگر، تحریمهای
اقتصادی
شکننده از
سوی غرب،
اقتصاد فیالحال
درماندهی
کشور را بیشتر
در هم شکسته
است. اگر قبلا
این فقط بخشهایی
از طبقهی
کارگر بودند
که ضربه میخوردند
امروز طبقهی
متوسط نیز خرد
میشود و به
بیچیزی کامل
کشیده شده
است. تورم و
بیکاری بیداد
میکند. در
مقالهای در
همین شماره میتوانید
کمی از وضع
اقتصاد کشور و
راههایی که
برای آن
پیشنهاد میشود
بخوانید.
دیگر امروز
هیچ جناحی
نیست که
اعتراف نکند
وضعیت اقتصادی
و معیشتی مردم
مهمترین عامل
کشور است. اما
در این میان
نامزدهای
موجود، چه آنها
که تایید
صلاحیت شدند و
چه آنها که
رد شدند چه
چیزی برای
عرضه به مردم
دارند؟
طوری
که روند رد
صلاحیتها
پیش رفته از
یک طرف نشان
میدهد که
خامنهای
برای کسب
انسجام در
میان بالاییها
حاضر است تا
آنجا برود که
کسی در جایگاه
رفسنجانی را
هم رد کند و
مقابل مصباح
یزدی هم
بایستد. و از
طرف دیگر اینکه
با این وجود
موفق به حذف
همگی رقبای
خودی و وحدت
در بالا نشده
است. اما حتی
اگر جلیلی پیروز
شود نیز خامنهای
سر خانهی اول
خود باز میگردد.
یعنی همان هشت
سال پیش که
پشت احمدینژاد
رفت تا اصلاحطلبان
را از صحنه به
در کند. با این
تفاوت که هزینهی
مسیر هشت سال
پیش او،
نابودی بخش
اعظم بنیانهای
اجتماعی
نظام، ویرانی
اقتصادی و از
سر گذراندن
بزرگترین
جنبش انقلابی
ضدحکومتی از
سال ۵۷ تا
کنون بوده است.
جلیلی و هر
گونه سیاست
اقتصادی که
پیاده کند دردی
از درهای
بنیادین نظام
حل نمیکند.
اما
اگر رفسنجانی
پذیرفته میشد،
چه؟ یا اگر او
با فشارهایی
از درون نظام
پذیرفته شود،
چه؟ (گرچه
چنین امکانی
بسیار بعید به
نظر میرسد.)
آیا این میتوانست
ادامهی جنبش
سبز یا قدم
مثبتی برای
مردم باشد؟
پاسخ
صریح به این
سوال «خیر» است.
بر عکس، رفتن
پشت رفسنجانی
میتوانست
اشتباهی خطیر
برای جنبش سبز
و طرفداران
دموکراسی در
ایران باشد.
بزرگترین
ناکامی جنبش
سبز که باعث
شد نتواند در
کار پایین
کشیدن خامنهای
موفق شود، چه
بود؟ امروز
بخش وسیعی،
حتی از
کارشناسانِ
جریان مسلط،
معترفند که
جنبش برای نیل
به اهداف خود
میبایست با
طبقهی کارگر
و اقشار فقیر
جامعه ارتباط
مستحکمتری
برقرار میکرد.
همانها
هستند که میگویند
این اعتصاب
سراسری
کارگری بود که
میتوانست
نظام را فلج
کند و پایین
بکشد. جذب کارگران
تنها در صورتی
متحقق میشد
که برنامههایی
اقتصادی در
جهت منافع آنها
در دستور کار
جنبش قرار میگرفت.
اما
رفسنجانی
نمایندهی
کدام گرایش
اقتصادی است؟
همان گرایشی
که در پایان
دوران جنگ به
سیاستهای
دولتیترِ
پیشین نیز
خاتمه داد و
با
لیبرالیزاسیون
اقتصادی
گسترده، عامل
اجرای دستور
کار سرمایهداری
جهانی در
ایران بود.
مردم عادی در
ایران او را
وسیعا
نمایندهی
ثروتمندان
فاسد حاکم بر
کشور میدانند.
هشت سال پیش
نیز اشتباه
بعضی حامیان
دموکراسی این
بود که در
مقابل احمدینژاد
پشت رفسنجانی
رفتند. اما
احمدینژاد
توانست
قشرهایی از
فقیرترینها
را با شعارهای
پوپولیستی
حول خود جمع
کند در حالی
که رفسنجانی،
هر چقدر
«روشنفکر ضد
فاشیست» که
برایش امضا جمع
کرده باشد،
هرگز قادر به
کسب حمایت
تودهای در
ایران نبود و
نیست.
هیچ
کدام از
نامزدهای این
انتخابات، چه
رد صلاحیت شدهها
و چه تایید
شدهها، راه
پیشروی برای
مردم ایران
ندارند. هیچکدام
آیندهای
روشن را بشارت
نمیدهند.
انتخاباتهای
جمهوری
اسلامی البته
هیچوقت
دموکراتیک
نبودهاند
اما این یکی
حتی از نظر
اکثریت عظیم
مردم مشروعیت
ندارد.
یک
نکتهی مثبت
موسم
انتخابات اما
باز شدن فضای
بحث سیاسی و
گفتگو در مورد
آیندهی کشور
است. بر خلاف
بعضی نیروها
ما هیچ علاقهای
به تحریم کل
جو سیاسی کشور
نداریم.
مارکسیستّها
از هر راهی که
بتوانند در
این گفتگو
شرکت میکنند
و برنامهی
سوسیالیستی
خود را پیش میگذارند.
این برنامه
امروز شاید
توسط خیلیها
«خیالاتی» و
دور از دوگانهی
«تحریم یا
شرکت» دانسته
شود اما ما
چارهای جز
توضیح
صبورانهی آن
به تودههای
ایران نداریم.
چنانکه
تجربهی دورهی
قبل نشان
داده، در سیاهترین
دورهّها نیز
ما میتوانیم
نیروهایی را جذب
کنیم. دقیقا
در همین دورهی
کنونی است که
ما به تجدید
قوای نیروهای
مارکسیستی
دست میزنیم و
میکوشیم
پاسخ مسائلی
را که در این
جو حاد سیاسی مطرح
میشوند پیش
بگذاریم. ما
به این
نامزدها رای
نمیدهیم اما
در خانه نیز
نمیمانیم و
فعالانه در
روندهای
موجود سیاسی شرکت
میکنیم.
واقعیت
اینجا است که
این حرکت تودهای
مردم از پایین
است که میتواند
فضای سیاسی را
بگشاید و این
نظام را پایین
بکشد. چنین
تحولی با حضور
قاطع طبقهی
کارگر، با
اعتصاب عمومی
سراسری، در
صدر جنبشی
تودهای ممکن
میشود.
تحولات دو سال
اخیر کشورهای
همسایهمان
دقیقا همین
روند را نشان
میدهد. در
کشورهایی که
طبقهی کارگر
وسیعا و با
سلاح اعتصاب
به میدان آمد (مصر
و تونس) رژیمهای
دیکتاتوری دهها
ساله یکشبه
پایین کشیده
شدند. جایی که
حضور این طبقه
میسر نشد (مهمتر
از همه،
سوریه) کار به
دخالت خارجی و
فروپاشی شیرازهی
جامعه کشید و
بعد از هشتاد
هزار کشته،
دیکتاتور
(بشار اسد)
هنوز از جای
خود کنار
نرفته است. اما
این تحولات
درسهای
دیگری هم به
ما میدهد.
حتی در جاهایی
که دیکتاتوری
پایین کشیده شد،
نیروهای
بورژوایی
دیگری (اخوان
مسلمین در مصر
و متحدینش در
تونس) به قدرت رسیدند.
با آنکه،
بخصوص در
تونس، حداقلی
از شرایط
دموکراتیک به
وجود آمده،
وضعیت
اقتصادی تودهها
که نیرو محرکهی
اصلی انقلاب
بود، بهتر که
نشده، بدتر هم
شده است. همین
است که
مبارزات
ادامه دارد و
بخش اعظمی از
نیروهای چپ به
این نتیجه میرسند
که باید رهبریای
مارکسیستی
بسازند که علت
بنیادین تمام
مشکلات تودهها
را هدف بگیرد:
نظام سرمایهداری.
سرنگونی
سرمایهداری
امروز هدف
اعلامشدهی
صدها هزار نفر
از مبارزین
اتحادیههای
کارگری و
احزاب چپ در
مصر و تون است.
ساختن
نیرویی که
بتواند چنین
برنامهای را
متحقق کند،
هدفی است که
نشریهی
«مبارزه
طبقاتی» و
رفقایی که حول
آن گرد آمدهاند
پیشاروی خود
قرار دادهاند.
در میان
منجلاب
نومیدی و یاس
و استیصال که
بخشهای
عظیمی از
جامعه را فرا
گرفته است،
وظیفهی
مارکسیستّها
این است که
صبورانه
واقعیت را
توضیح دهند و
نیروهای خود
را بسازند.
جامعهی
ایران آبستن
تحولات بزرگ
است و حرکتهای
تودهای علیه
این شرایط،
دیر یا زود،
به میان خواهند
آمد. وظیفهی
ما این است که
در آنها
مشارکت کنیم و
با پیش گذاشتن
خواستهای
انتقالی راهی
به میان تودهها
بیابیم.
هر کجا
که هستید،
برای ساختن
این نیروی
سیاسی به ما
بپیوندید!