در مرگ
اصلاحطلبی
پا نباید کوفت
میخک
شب
نامه روزگار
تاریک
۴ خرداد
۱۳۹۲
بیش از
دو ماه پیش در
«آرایش سیاسی
جمهوری اسلامی
و انتخابات
پیش رو» (+)
نوشتیم که این
انتخابات
نقطه عطفی است
که جمهوری
اسلامی در آن
با تصفیه
نیروها و
رسیدن به
انسجام درونی
و قوامیابی
ایدئولوژیک
بیشتر به
بازآرایی
متمرکزتری از
قدرت میرسد.
همانجا گفتیم
که روند حذف
اصلاحطلبان
از ساختار
قدرت تکمیل
شده و آنان
شانسی برای
بازگشت به
هیات حاکمه از
طریق
انتخابات ندارند.
سپس در «چرا
امامزاده
خاتمی معجزه
نمیکند؟» (+)
توضیح دادیم
که چرا بحث از حضور
او در
انتخابات
بلاموضوع است.
پس از
آن نیز در نقد
سیاست
انتخاباتی
اصلاحطلبان
و
هوادارانشان
در «آیا
دورانی به
پایان رسیده
است؟» (+) گفتیم
اگر حضور در
انتخابات به شکل
بسیج مردمی به
اضافه
راهبردی
طبقاتی نباشد
محکوم به شکست
است. به نقد
سیاست
انتخاباتی و کارزاری
که با آن
مختصات برای
رفسنجانی به
راه افتاد
نوشتیم (+ و + و +) و
سرانجام
هشدار دادیم (+)
که اصلاحطلبان
برای
محتملترین
گزینه، یعنی
ردصلاحیت و یا
تقلب هیچ
برنامهای
ندارند و با
گره زدن همه
امیدها به
رییس جمهور
شدن رفسنجانی
خود را
پیشاپیش خلع
سلاح کردهاند.
حال
التهاب
انتخاباتی
فرونشسته،
خاتمی حتی نتوانسته
برای ثبت نام
به وزارت کشور
برود و رفسنجانی
هم که رفته،
ردصلاحیت شده
است. اصلاحطلبان
و هواداران
سرسختشان
البته تا مدتها
در وضعیت
انکار به سر
خواهند برد.
سعی میکنند
با برشمردن
نقش «بزرگانی»
چون رفسنجانی
در «نهضت و راه
امام» به خود
دلداری بدهند.
به این که
دختر خمینی یا
پسر مطهری
کنایهای به
خامنهای میزند
دلخوشند و
خردهای نمیگیرند
که اولی از
ولی فقیه میخواهد
جلوی
دیکتاتوری را
بگیرد و دومی
از ردصلاحیت
مشایی
استقبال میکند.
آنها
تا مدتها راضی
به این خواهند
بود که به
تلمیح و اشارهای
به رهبری که
پیروزمندانه
از قدرت
حذفشان کرده
انتقادی کنند
و شاید او را
شرمنده سازند
تا سر عقل
بیاید. برخیشان
به وهم یافتن
روزنهای باز
راه مجرای به
تمامی مسدود
انتخابات را در
پیش میگیرند.
هوادارانشان
هم لجوجانه
خواهند گفت
این تندرویهای
دوران
اصلاحات نظیر
اعتراضات
دانشجویان در
۱۸ تیر بود که
کار را به
اینجا کشاند.
مشکل از زیادهخواهی
و آرمانگرایی
در دوران
خاتمی شروع
شد. رای ندادن
به معین و
رفسنجانی در
سال ۸۴ ما را به
اینجا کشاند.
تندروی و
خشونتآمیز
شدن جنبش سبز
بود که هزینه
را بالا برد و
سرکوبش را
ممکن کرد.
همراهی نکردن
با کارزار
انتخاباتی
رفسنجانی بود که
فضای را برای
رد صلاحیت او
مساعد کرد و…
سیاهه علتیابیهای
ناصوابشان
طولانی است.
دیرزمانی است
که اصلاحطلبان
با بسیجی چماق
به دست و
مستبد حاکم از
در برادری و
صلح و سازش در
میآیند، اما
همراهان
رادیکالتر
خود را یا
نادیده میگیرند
و یا با مقصر
شکستها
دانستنشان به
آنان حمله میکنند.
دورانی
جدید آغاز شده
تاریخ
عرصه پیکاری
است که در آن
نیروهای سیاسی
واقعیتها را
به نفع خود میفهمند.
و به این
ترتیب امید
باطلی است که
اصلاحطلبان
و
هوادارانشان
یکشبه به
فاجعهبار
بودن مسیری که
پس از ۲ خرداد
پیمودند پی ببرند
و بپذیرند به
رغم در دست
داشتن دولت،
مجلس و بهرهمندی
از تشکیلات
وسیع
سازماندهی
چون احزاب رسمی
و داشتن
هژمونی
ایدئولوژیک و
رسانههای
جمعی به تمامی
شکست خوردهاند
و در این شکست
خود مقصر اصلیاند.
آنان همین
حالا
خوشحالند که
در چارچوب امکانات
ممکن بهترین
عمل سیاسی را
انجام دادند و
بیشترین
هزینه را به
خامنهای و
نظام تحمیل
کردند. غافل
از آنکه نه
نظام بیدی است
که با باد این
هزینههای
حیثیتی بلرزد
و نه این کسی
غیر از خود
اصلاحطلبان
بوده که با
اصرار بر هراس
از هر حرکت
رادیکال، قدم به
قدم امکانات
خود را محدود
کرده و دست و
پای جامعه را
در مقابل
حکومت بسته
است.
با این
همه دورانی
جدید آغاز شده
است که حجاب
ایدئولوژیک
اصلاحطلبی
در آن بیشتر و
بیشتر از
واقعیت سیاسی
کنار میرود.
با عزم صریح
حکومت بر
تمرکز قدرت و
کنار زدن کامل
اصلاحطلبان،
اصلاحطلبی
به معنی آنچه
از سال ۷۶ شکل
گرفت بلاموضوع
شده است. با
این حال مرگ
اصلاحطلبی
ضرورتا خبری
خوش نیست. به
جز افزودن
نمونهای
دیگر به سلسله
شکستهایمان
در مبارزه
برای آزادی و
برابری، دوران
تازه اگرچه میتواند
زمینه را برای
فعالیت
نیروهای
رادیکالتر
فراهم کند اما
دورانی است
دشوار که در
آن کوچکترین
تغییری
نیازمند حرکت
سازمانیافته
قدرتمند و
متضمن هزینه
گزاف است. این
واقعیتی است
که در این سالها
جز اصلاحطلبان
نیروی دیگری
مجال تشکلیابی
و تحققپذیری
نیافته و به
این ترتیب
جامعه سیاسی
ایران هیچ
نیروی سیاسی
بدیلی جز
اصلاحطلبان
نیافریده،
اصلاحطلبانی
که مصرانه از
ایفا کردن نقش
بدیلی برای
نظم موجود
طفره رفتهاند.
در این دوران
جدید دیگر نمیتوان
همچون زایده
اصلاحطلبان
حکومتی و به
این امید واهی
که آنان از خاستگاه
سیاسی و
طبقاتی خود میبرند
و به انکار
همه آنچه کردهاند
برمیخیزند
عمل کرد و
مبارزه سیاسی
باید
هوشیارانه،
با درک مختصات
جدید فضای
سیاسی ایران و
تمرکز قدرت
انجام بگیرد.
هرچند
که با یکدست
شدن عرصه
سیاست رسمی و
استیلای سپاه
و نهادهای
امنیتی بر همه
ارکان حیات اجتماعی،
زندگی روزمره
و مقاومت
دشوارتر میشود
با این حال
برخلاف
توصیفات
آخرالزمانی اصلاحطلبان،
کار تمام نشده
و همه فرصتها
برای مقاومت
در برابر
ارتجاع،
ایجاد
دگرگونی و عقب
راندن
استبداد از
میان نرفته
است. اتفاقا
با جدیتر شدن
عرصه سیاست،
بسا که مبارزه
و مقاومت دوباره
معنای خود را
بازبیابند.
هیچ
مرگی بیش از
در سنگر ماندن
و شلیک نکردن
زودرس نیست
جنبش
سبز مقاومتی
بود که در
برابر کودتای
انتخاباتی
شکل گرفت،
کودتایی که
اواخر خرداد
امسال تکمیل
میشود. بسیار
شنیدهایم که
انتخابات
فرصتی برای
سیاست است،
درست است، اما
نه به این
دلیل که خود
انتخابات به معنی
کارزاری برای
رای دادن
ضرورتا راه به
جایی میبرد،
بل از این رو
که ما با فرصت
دانستن آن، به
سیاست میاندیشیم
و به تلاش
برای کنش جمعی
دست میزنیم؛
انتخابات
فرصت است اگر
ما خود فرصتی
از آن خلق
بکنیم.
ردصلاحیت
رفسنجانی
شاید کار را
برای اصلاحطلبانی
که کورکورانه
به اصلاحطلبی
اصرار دارند
تمام کرده
باشد، اما
برای جنبش سبز
چیزی اساسی را
تغییر نداده
است. جنبش سبزی
که از سکوت و
«رای من کو؟» به
«مرگ بر
دیکتاتور» و
بعدتر در ۲۵
بهمن ۸۹ به
«اسقاط نظام»
رسید، شرکت در
انتخابات پیشفرض
و دستورکار
قطعی این جنبش
نبود.
انتخابات پیش
رو اگر فرصتی
باشد ربطی به
صندوق رای
نخواهد داشت؛
نه برای آنانی
که میخواهند
رایشان را به
صندوقهای انتخاباتی
متقلبانه
بریزند و نه
برای آنانی که
میخواهند
رای ندادن و
کاری نکردن را
به کنشی موثر
تفسیر کنند.
راهی
دشوار در پیش
است. برای
احیای صندوق
رای و تجدید
حیات
انتخابات
باید موقتا
صندوق رای و
انتخابات را
کنار گذاشت.
برای تحقق
تغییر به خلق
انواع
پرثمرتر مشارکت
سیاسی مردمی
نیاز داریم.
بخش لاینفک هر
گونه
استراتژی
بدیل برای
ایجاد تغییر
عبارت است از
گسست از
شانزده سال
مسیر اصلاحطلبی
انتخاباتی،
فرصتهای خود
را خلق کنیم؛
مایوس و
سرشکسته نه،
متحد و
امیدوار از آن
بگسلیم.