پایان
یک اعتصاب
شروع
ماه هفتم بدون
دریافت حقوق
ناصر
آغاجری
کانون
مدافعان حقوق
کارگر
کارگران
پروژهای
سابقهای
طولانی در
صنعت نفت و
گاز و پتروشیمی
دارند، آنها
زمانی که
احداث یک چاه
نفت و یا
احداث خط لوله
گاز و یا یک
پالایشگاه در
دستور کار است،
به کار فرا
خوانده میشوند
و پس از اتمام کار و پروژه،
دوباره بیکار
میشوند و باید
رحل اقامت برای
پروژه ای جدید
ببندند؛
البته اگر
آنقدر خوش
شانس باشند که
به زودی کار
جدیدی پیدا کنند.
آنها پروژه
های نفت و گاز
و پالایشگاه
ها را یکی پس
از دیگری
احداث می کنند،
اما همانند یک
خانه به دوش،
هیچ گاه کار
مشخص و دائمی
ندارند. شرایط
کار آنان از
آن جهت بسیار
سخت است که
اغلب دور از خانه
و همسر و فرزند
و دور از شهر
ها و گذرگاه
ها، در کوه و دشت
و بیابان، با کمترین
امکانات
مشغول
به کار
هستند. گاه در
گرمای بالای پنجاه
درجهی جنوب
بدون هیچ وسیلهی
خنک کننده،
تمام روز را زیر
آفتاب و بر روی
اسکلههای
فلزی داغ شده
از آفتاب مستقیم،
مشغول به کارند
و شب هنگام نیز
جایی برای
استراحت نمییابند.
آنان که بیشترین
ثروت را تولید
میکنند، اما
خود از آن
بهره ای نمیبرند.
به زودی از
فشارکار شکسته
میشوند، اما کمتر
از حمایتهای
قانونی و
اجتماعی
برخوردارند.
در سالهای
57 تا 60 این کارگران
دست به
ایجاد سندیکایی
برای دفاع از
حقوق شان زدند،
اما همانند بسیاری
از تشکلهای کارگری
دیگر، پس از
مدتی مورد
هجوم قرار
گرفتند و بسیاری
از فعالان سندیکا
راهی زندان
شدند. اکنون
سالهاست که
با گسترش
پروژههای
نفت و گاز، به خصوص
در عسلویه و ایجاد
پالایشگاهها،
ضرورت تشکل
آنها برای
دفاع از منافعشان
در برابر پیمانکارانی
که به هیچ چیز
جز سود خود نمیاندیشند،
احساس میشود.
پایان یک اعتصاب
شروع ماه
هفتم بدون دریافت
حقوق
ناصر
آغاجری
بوهای
درهم و عجیبی
فضای خوابگاه کارگران
را پر کرده
بود. از سویی،
بوی پیازداغ و
روغن و تخم
مرغ با گرمای
هیترها و گاز
پیک نیکی به
همهی اتاقها
نفوذ میکرد. (بعد
از 12 ساعت کار با
لولهها و
ابزار سنگین،
همه نیازمند
غذای کامل و
قوی هستند.
غذای پیمانکار
که مشتی برنج
نامرغوب و خشک
و کمی گوجه
فرنگی با یک
فنجان کوچک
ماست ترش شده
است، نمیتواند
پاسخگوی نیازمندیهای
جسمی روزانه کارگران
باشد. از این
رو، کارگران
با هزینهی خودشان
تخممرغ، گوجه
و ... میخرند و
غذای شب را
درست میکنند)
از سوی دیگر
بوی پوتینهایی
که 12 ساعت عرق و
خستگی و خاک
را با خود
دارند و جورابهای
پاره و بوی
لباس کارهایی
آغشته به عرق
و رنگ و روغن و
پلیسههای
آهن و خاک، ترکیبی
از بوها را ایجاد
کرده بود که
تحملش تنها با
جبر و اجبار
امکانپذیر است.
صدای قاشقها
در برخورد با
ماهیتابهها،
رو به پایان
بود. شام با
سرعت بلعیده میشد.
لقمههای
درشت در قیفی
از نان تافتون
به سرعت از
گلو پایین میرفت.
هر کس میخواست
سهم بیشتری را
به معدهی خود
سرازیر کند.
ظرفهای یک
بار مصرف آن
برنج خشک بی
بو و خاصیت،
به زباله دانیها
ریخته شدند.
بساط چای، جای
سفرهی شام را
گرفت.
با جمعآوری
سفره در هر
اتاق خوابگاه،
چند نفر با هم
جر و بحث را در
بارهی موضوع
ابدی کارگران
ایرانی آغاز کردند:
عدم دریافت
حقوق و رفتار
توهینآمیز
مدیر پروژه که
یک "بچه خان لیبرال
شده" است؛ این
مدیر هم رانتخوار
است و هم
مانند یک لیبرال
زندگی و مدیریت
میکند؛ آن تهریش
ظاهر فریب را
هم از ته تراشیده؛
دیگر به شکل و
ظاهر آن چنانی
هم نیازی ندارد،
چون پول و
رابطه، جای
اعتقادات و
تظاهر به
اعتقادات را
پر کرده است. این
مدیر پر خط و
خال، زمانی که
کارگران در سایت
دچار حادثه میشوند
و صدمهی جدی
میبینند،
آنها را مخفیانه
از پروژه خارج
میکند تا کارفرما
متوجه نشود.
در قراردادهای
شفاهی با کارگران
(قرارداد کتبی
بعد از 6 ماه) با
لبخندی
دوستانه، دستی
به شانه کارگر
می زند و به
این شکل، موافقت
خود را با
حقوق پیشنهادی
اعلام میکند،
ولی بعد از 6
ماه که اولین
حقوق را میخواهد
پرداخت کند،
منکر هرگونه
توافقی میشود
و نظر خودش را
تحمیل میکند.
اگر کارگر نپذیرد،
به هر حال او 6
ماه برای شرکت
با حقوق پایین
کار کرده است،
در این شرایط
مدیر پروژه
بند "ز" را به یاری
میگیرد و کارگر
معترض را
اخراج میکند.
روحیه و
اعصاب کارگران
به شدت حساس
شده بود.
مانند یک بستهی
دینامیت
آمادهی
انفجار بودند.
نسبت به هر
برخورد معمولی،
واکنشی عصبی و
شدید بروز میدادند.
حتا روی تقسیم
غذا تا مرز
برخورد فیزیکی
پیش میرفتند.
موضوع گفتوگوی
اتاقها روی
تسویه حساب و
جست وجوی کار
دور میزد.
احمد به گفت
وگوی بچهها
گوش میداد.
چهرهاش در هم
و بر افروخته
بود. با جر و
بحث کارگران
خشمش شدت گرفت
و از جای
برخاست و به
راهرو رفت. با
صدای بلند از
همهی کارگران
خواست در راهرو
جمع شوند و
بدون اینکه
منتظر بماند
تا کارگران به
راهرو بیایند،
اعلام کرد:
-
چون این
توله خان (مدیر
پروژه) قصد
پرداخت حقوق
را ندارد،
فردا همگی دست
از کار میکشیم.
کلمات
حقوق و اعتصاب
به تنهایی کافی
بود تا همهی کارگران
وارد راهرو
شوند. بدین وسیله
آمادگی خود را
برای ادامه
سخنرانی نشان
دادند. گودرز
از سوی دیگر
راهرو با صدای
بلند ادامه
داد:
-
پیشنهاد
خوبی است. زیرا
این کارفرما این
روزها همهی پیمانکاران
را زیر فشار
قرار داده که
سریعتر کار کنند.
باید هرچه
زودتر بنزین
تولید شود. شاید
با اعتصاب، کارفرما
این بچه خان
را وادار کند،
حداقل یک ماه
حقوق ما را
بدهد.
احمد که هیکلی
نیرومند دارد
و به دلیلی کار
با لولههای
سنگین بسیار
ورزیده است،
با تهدید گفت:
-
هر
کارگری که
بخواهد فردا کار
کند، با همین
دستهایم خفهاش
میکنم.
-
چرا
خفه؟ شلوارش
را در میآوریم
تا در همهی پروژهها
شناخته شود.
احمد ادامه
داد:
-
به آدم
فروشها میگم:
برید به
اربابتان بگویید
تا پول ندهد، کار
نمیکنیم و نمیگذاریم
کسی هم کار کند.
توی گوشتان
رفت؟
چهرهی برافروخته
احمد و دستان
نیرومندش که
با تهدید در
هوا تکان میخورد،
باعث شد اعتصابشکنان
که از نسل اول کارگری
هستند و تازه روستاها
را ترک کردهاند،
دم فروبندند.
بقیهی کارگران
با هورا کشیدن
و سوت زدن
موافقت خود را
اعلام کردند. کارگران
نسل اولی که
به شدت وابسته
به کار هستند
و به ندرت
موفق به پیدا کردن
کار میشوند،
زیرا تخصص
بالایی
ندارند،
ناراضی و
مخالف،
غرولندکنان
به اتاقهایشان
رفتند. از
رفتار احمد، که
فورمن آنها
بود و همیشه
با خوشرفتاری،
علاوه بر کارآموزی
به آنها انرژی
مثبت میداد،
به حیرت
افتاده بودند که
آنها را تهدید
به کتک کاری کرده
است. روح اله
گفت:
-
علی
دیدی، شنیدی چه
گفت؟ او تا
حالا با ما بگومگو
نمیکرد، ولی
امروز خودش را
نشان داد.
-
ما
را تهدید کرد،
یعنی اجبارا باید
اعتصاب کنیم.
-
به
او چه ارتباطی
دارد. شاید ما
نخواهیم
اعتصاب کنیم. عجب
گیری افتادهایم.
علی گفت:
-
احمد
را میشناسم.
چند پروژه فیترش
(لولهکش صنعتی
نفت و گاز)
بودم. آدم خوبیه.
هیچ وقت با کارگرانش
بد تا نمیکنه.
روح اله:
-
ولی
امروز ذات
خودش را نشان
داد.
حسین:
-
چرا
شما متوجه نیستید.
6 ماه است که
حقوقی نگرفتهایم.
-
به
ما چه؟
-
مرد
حسابی از کجا
بیاریم و بخوریم؟
دیگه برامون
آبرویی
نمانده از بس،
از این و اون
وام گرفتیم.
خب معلومه که
تهدید میکنه.
چون بعضیها بی...
هستند.
تورج که
تا حال ساکت
بود، وارد گفت
و گو شد:
-
هی
عمو، روحاله
با تو هستم. در
عسلویه کار کردی؟
-
حرفتو
بزن.
-
منظورم
فاز 9 و 10 سال 85 که
شرکت O1 کارفرما
بود و شرکت
گاما، کار سویل
و اندر گراند
و قالببندی
را انجام میداد.
گاما 400 کارگر
داشت، ولی هیچ
کدام آدم فروش
نبودند. 7ماه
حقوق نگرفته
بودند. جانشان
به لبشان رسیده
بود. شب با هم
دست برادرانه
دادند و یک
تصمیم جدی و
خطرناک
گرفتند. ولی
جواب سربالا
شنیدند.
دستهجمعی
رفتند به سوی
دفاتر کارفرما،
شرکت بزرگ نفتی
O1، آنها
هم گفتند این
مسایل به ما
مربوط نمیشود.
این وظیفهی پیمانکارتان
است. ما پول
صورت وضعیتها
را، حتا بیشتر،
به او دادهایم.
یکی از
گارگران گفت: پیمانکار
می گه پول
نگرفته!
کارفرما
گفت: ما پول
همهی صورت
وضعیتهایش
را دادهایم و
بابت 20 درصد
تجهیز کارگاه
به ما بدهکار
است.
کارگران
از اینکه مرتب
به آنها دروغ
گفتهاند،
خشمگین شدند.
آنها از شب
قبل تصمیم
گرفته بودند
امروز کار را
تمام کنند. کاری
که هیچ کس فکرش
را هم نمیکرد.
کارگران ساکت
ولی با شتاب
به سایت
برگشتند. همه کارها
را همه با هم
انجام میدادند
تا کسی را به
نام پیشگام
دستگیر نکنند.
بعد از 20 دقیقه
وقتی کارمندان
با شوخی حرکت کارگران
را به ریشخند
گرفته بودند، کارگران
همگی با هم
برگشتند، در
حالی که در
دست هر کدام یک
لولهی اسکافل
قرار داشت.
دفاتر پیمانکار،
کانکسها،
ابزار و کامپیوترها
زیر ضربات کارگران
پودر میشد. کارمندان
با وحشت پا به
فرار گذاشتند.
پس از خرد کردن
همهی کانکسها
و دفاتر پیمانکار
همگی با فریاد
به سوی دفاتر O1
رفتند. آنها
از قبل پا به
فرار گذاشته
بودند. قبل از
اینکه نیروهای
انتظامی به
محل حادثه
برسند، کاری که
میخواستند
انجام بدهند،
به پایان رسیده
بود. همگی دریک
گوشهی سایت،
دور هم جمع
شده بودند. ولی
به کارهای
انجام شده و
ابزار تولید
صدمهای نزده
بودند.
زمانی که
نیروهای
انتظامی با مسئولان
دو شرکت کارفرما
و پیمانکار رسیدند،
از دفاتر و
ملزومات و کانکسها
چیزی به جا
نمانده بود.
مسئول نیروی
انتظامی گفت:
آقایان از کی
شکایت دارید؟
از همه.
از همه!
مگه میشه؟
چند نفر
هستند؟
400
نفر و چند تایی.
محرکین چه
کسانی هستند؟
نمیشناسیم.
ما نمیتوانیم
این همه کارگر
را بازداشت کنیم.
چرا این کار
را کردهاند؟
هفت ماه
حقوق نگرفتهاند.
اهوم. اگر کسی
را معرفی کنید
که مسئول این کارها
باشد، همین
حالا دستگیرش
میکنیم. ولی
همه را نه. نمیشه.
برای
ضرورت پیشرفت کار،
کارفرما O1 یک ماه
حقوق کارگران
را پرداخت کرد
و قول داد اگر کارگران
خوب کار کنند،
با هر صورت
وضعیت، اول
حقوق کارگران
را جدا کند و
به خودشان
بدهد و بقیه
را به پیمانکار
بدهد.
روحاله (با
پوزخند):
-
اگر
راست میگی، اینجا
هم همین کار
را بکنید.
تورج با
نفرت و خشم جواب
داد:
-
تا
آدمهایی مثل
تو وجود دارند،
کار ما مشکل
است. فوری با
موبایلت به
"توله خان" (مدیر
پروژه) خبر میدهی
-
هی
پدر... توهین نکن.
روح اله:
-
بگیر
بخواب چقدر
حرف میزنی
-
مُو
نیستوم. این
بچه شهری ول
نمیکنه
***
سوپر وایزرها
و برخی فورمنها،
با چند فیتر و
چند جوشکار(کد)
یک تیم فنی و
صنفی را تشکیل
میدهند. هر کارگاه
که از سوپروایزرها
دعوت به کار میکند،
آنها با تیم
خودشان به
آنجا میروند.
در حقیقت یک
تشکل فنی- صنفی
کوچک ولی بدون
اساسنامه و برنامه
تشکیلاتی خود
به خودی و دوستانه
است. هرگاه این
تیمها ابعادی
بزرگ پیدا کند،
در درگیری با
پیمانکار همیشه
موفق و پیروز
هستند و حتا
حقوق کارگران
فنی (فیتر و
جوشکار) با
نظر سوپروایزر
که نمایندهی
ارشد کارگران
است، تعیین میشود.
***
به هر حال،
بامداد روز
بعد صدای
ژنراتورها،
دستگاههای
جوش دیزلی و
سنگ فرزها کارگاه
را به لرزه در
نیاورد. همهی
کارگران با
لباسهای کار
در گوشهای از
سایت نشسته
بودند. کارگاه
در آرامش به
سر میبرد.
حتا سر کارگرها
هم به جمع پیوسته
بودند. احمد و
دو کارگر دیگر،
همهی گوشه کنارهای
سایت را دیده
بودند که کسی
مشغول به کار
نباشد. گودرز
هم تمام طبقات
یونیت (قسمت)
را جست وجو کرده
بود. هیچ کارگر
نسل اولی سر کار
نرفته بود.
خبر غیر
فعال شدن کارگاه،
به سرعت در
همهی پروژه پیچید.
مدیر پروژه شرکت،
اسامی گودرز،
احمد و چند کارگر
دیگر را در
دست داشت و با
خشم و عصبانیت
در دفترش قدم
میزد. تهدیدهای
احمد را همان
دیشب برایش
فرستاده
بودند. از این
رو شهامت
روبرو شدن با کارگران
عصبانی را
نداشت. او شنیده
بود که در
پتروشیمی کرمانشاه
سال 76 چگونه 700 کارگر
به مسئول کارگاه
حمله کردند. این
حمله در حالی صورت
گرفته بود که
برای توضیح
علت اخراج،
قصد سخنرانی
داشت، ولی
آنها او را زیر
مشت و لگد
گرفته بودند.
تنها فداکاری
بعضی از کارگران
باعث شد او
زنده از دست
آنها خارج
شود. آقای مدیر
پروژه تلفن
همراهش را بیرون
آورد و با
حراست کنسرسیوم
تماس گرفت:
-
درمیان
کارگران دو
ضدانقلابی
داریم. مرتب
در کارگاه مساله
ایجاد میکنند.
امروز هم کارگران
را با تهدید
وادار به
اعتصاب کردهاند...
اسامی آنها
گودرز و احمد
و بقیه را
بعدا خدمت تان
میدهم. شما که
اطلاع
دارید که
جناب وزیر در
بازدیدشان از
اینجا
فرمودند: "مساله
تولید بنزین
برای ما خیلی
مهم است. کارها
باید با سرعت
پیش برود." ما
همهی تلاشمان
را میکنیم،
ولی این
آشوبگران در کارمان
اخلال میکنند.
یک
ساعت بعد،
پاترول حراست
جلوی کارگران
ترمز کرد.
اعلام شد احمد
و گودرز باید
به حراست بیایند.
موج خشم، چهرهی
کارگران را
فرا گرفت. همگی
از جا
برخاستند و با
صدای بلند
اعلام کردند که
همگی با هم به
حراست میرویم.
به پاترول
حراست اشاره کردند
برود. به جز عدهی
معدودی، اکثر کارگران
به سوی دفاتر کنسرسیوم
حرکت کردند. کارگران
مانده در کارگاه،
آن تخصص را
نداشتند که
بتوانند کارگاه
را فعال کنند (نسل
اولیها) ولی
پیمانکار
آنها را وادار
کرد تا دستگاهها
را روشن کنند
تا کارفرما تصور
کند کارگاه
فعال شده است.
حرکت دستهجمعی
در میان کارگران
پیمانکاریهای
دست دوم و سوم،
شور و هیجان ایجاد
کرد. کار از
شدت افتاد. کارگران،
دو تا دو تا یا
در گروههای 4 یا
5 نفره هر کدام
در گوشهای از
سایت، در پناه
لولهها و تاسیسات
به بحث و گفت و گو
دربارهی
اعتصاب کارگران
شرکت ... میپرداختند.
همهی پیمانکاران
دست دوم و سوم،
با چنین مشکلاتی
دست به گریبان
بودند. از اینرو
سرکارگرها
شهامت سختگیری
نداشتند، زیرا
کارگران ماهها
بود که حقوقی
دریافت نکرده
بودند. همین که
به آنها فشار
میآوردند،
اعلام میکردند
با ما تسویه
حساب کنید، حقوقمان
را بدهید تا
از اینجا برویم.
به جای سرعت، کار
به کندی پیش میرفت.
بابت همین
پرتکاری، زیانهای
سنگین به
پروژه وارد میشد،
ولی برای مدیریت
ناآگاه و
رابطهباز،
محسوس نبود.
ارتباط سالاری
به جای تخصصسالاری
و دانشسالاری،
کارها را بدون
کیفیت و در حقیقت
به صورت سرهمبندی
شده به پیش میبرد.
مسول کنترل کیفی
به جای تاکید
بر کیفیت،
البته بدون
تعطیل کردن کار،
از بازرسهایش
میخواست مشکلات
و ایرادات را
نادیده بگیرند.
آن هم در ساخت یک
پالایشگاه که
نشست گاز یا
بنزین میتواند
فاجعهی اقتصادی
و انسانی به وجود
آورد. (نمونه،
انفجار چند
ماه پیش در
پالایشگاه
آبادان و کشته
شدن عدهای و
نابودی یک یونیت کامل). و
همین افراد
سهلانگار از کارفرما
بابت سرعت کار!!
پاداشهای
چند ده میلیون
تومانی میگیرند.
حالا اگر خسارت
مالی و جانی به
وجود آید، این
دیگر تقصیر
عزرائیل است،
خواست خداست و
با آن نمیشود
کاری کرد. ترکیب
سودپرستی و
خرافات میشود
تولید صنعتی
در ایران
امروز.
کارگران
در مقابل دفتر
حراست اعلام کردند
ما همگی میخواهیم
تسویه حساب کنیم.
حقوق ما را
بدهید تا از اینجا
برویم. کارگران
اجازه ندادند کسی
برای شان توضیح
دهد که چرا این
چنین است و آن
چنان و باید بدون
حقوق کار کرد.
با سر و صدا
اعلام کردند:
-
ما
میگوییم
حقوق میخواهیم،
شما همکاران
ما را احضار میکنید؟
یکی
ازمسئولان
گفت:
-
اشتباهی
شده است، من
به شما قول میدهم
تا پایان هفته
مساله حقوق
شما را حل کنیم.
در غیر این
صورت، پیمانکار
را خلع ید میکنیم.
لطفا برگردید
سر کارهایتان.
چند روز دیگر
صبر کنید.
سه روز
بعد پرداخت یک
ماه حقوق آغاز
شد. ولی همراه
آن بند "ز"
مجمع تشخیص
مصلحت نظام کاربردی
شد. احمد،
گودرز و سه کارگر
دیگر اخراج
شدند.
20 تیر 90