میخک
شب
نامه روزگار
تاریک
انتخابات
مرده است، به
سیاست بیندیش!
۳۱ اردیبهشت
۱۳۹۲
در
مملکتی که
خامنهای بیش
از بیست سال
است که رهبر
بلامنازع است و
همه ارکان
زندگی
ایرانیان از
خصوصیسازی
اموال عمومی
گرفته تا اسمگذاری
خودرو یا
تعداد
فرزندان تابع
احوال و افکار
اوست، سخنگوی
شورای نگهبان
از بررسی
سلامت نامزدهای
ریاست جمهوری
میگوید. در
کشوری که احمد
جنتی سی سال
است دروازهبان
رد و قبول
قوانین کشور و
احراز صلاحیت
نامزدهای
انتخابات
است، از این
میگویند که
باید ملاحظات
سنی برای
نامزدهای ریاست
جمهوری لحاظ
شود.
واقعیت
این است که
همه اینها
معنایی ندارد
جز مرگ
انتخابات. هر
آنچه در جمهوری
اسلامی به
عنوان
انتخابات
باقیمانده
بود، در خرداد
۱۳۸۸ به قتل
رسید. از
انتخابات حتی
اسمی هم به جا
نمانده است.
تمام دم و
دستگاه حاکم
هم اصرار
دارند که همین
را به رخ بکشند.
از ماهها پیش
که خامنهای
گفت کسی نباید
از انتخابات
آزاد حرف بزند
روشن بود که
ما باید اسم
انتخابات را
ببریم ولی
بدانیم که جز
به امر
ملوکانه
«انتخابی»
صورت نمیگیرد؛
و باز بدانیم
که حق نداریم
همین را هم بگوییم.
در شهر
اما مردم خسته
عادی، مردم
گرسنه زخمی خوب
میدانند که با
چه چیزی طرف
هستند. کسی
نمیپرسد که
«فکر میکنید
چه کسی انتخاب
خواهد شد؟»
سوالی که همه
از هم میکنند
این است که
«خامنهای چه
کسی را میخواهد؟»
به این ترتیب،
در چنین فضایی
میشد رای به
رفسنجانی را
رای به نامزدی
غیر از نماینده
رهبر دانست:
رای اعتراضی
علیه رهبر؛
رای به
رفسنجانی در
شرایطی که
امکان کنش اعتراضی
دیگری وجود
ندارد.
رای به
رفسنجانی اگر
امکان یابد و
اگر خوانده شود
حقیقتا میتواند
رای اعتراضی
باشد. اما به
تجربهی پس از
دوم خرداد
دریافتهایم
که این رای
اعتراضی
تاثیری بر
رفتار رهبر ندارد.
و پس از تجربه خرداد
۱۳۸۸
دریافتیم که
رای میتواند
حتی خوانده و
اعلام هم
نشود. به
عبارت دیگر
رای اعتراضی
اصلا کنشی
قدرتمند نیست
که تاثیرگذاریای
داشته باشد.
برای
تاثیرگذاری
بر رفتار و
رویکر نظام
رهبر باید کنش
اعتراضی قویتری
داشت. کنشی که
اتفاقا با
اصرار هیات
حاکمه بر گسترش
سلطه خود و
یکدستتر
کردن قدرت
بیشتر و بیشتر
ضرورت مییابد.
رد صلاحیت
احتمالی
رفسنجانی
اگرچه شرکت در
انتخابات را
برای بسیاری
منتفی میکند،
زمینه کنشی
قویتر از
اعتراض
انتخاباتی را
فراهم میآورد؛
که اگر
رفسنجانی
رئیسجمهور
محبوب همه
معترضان
نبود، رد
صلاحیت او و
هر چه بستهتر
شدن دایره
قدرت چیزی است
که میتواند
طیف بزرگتری
را برای
اعتراض گرد هم
آورد. و این
نقطه کور
سیاست اصلاحطلبانه
و انتخاباتی
است که همه
توانش را در
خدمت اعتبار
بخشیدن به
چهرهای چون
رفسنجانی میکند
اما تدبیری
ندارد برای
محتملترین
گزینه: یعنی
لحظهای که
همه این
اعتبار با
اعلام جنتی بی
صلاحیت
قلمداد شود و
یا با
انتخاباتی که
سردار نجار برگزار
میکند از
صندوق در
نیاید. صرفنظر
از آنانی که
هماره
منفعلانه به
تحریم انتخابات
دست میزنند،
ما همه، فارغ
از این که این
بار میخواستیم
به رفسنجانی
رای اعتراضی
بدهیم و یا شرکت
در انتخابات،
آن هم در
حمایت از
رفسنجانی،
برایمان
موضوعیت
نداشت، باید
خود را برای این
دو لحظه آماده
میکردیم.
این خود
رای ما به
موسوی و کروبی
نبود که بازی
را عوض کرد؛
این کنش ما
برای بازپس
گیری رایمان
بود که تا
چندی سیاست
ایران را
دگرگون کرد و
بارقه امیدی
به آن تابید.
رفتن به پای
صندوق رای با
فراموش کردن
همه این سوابق
و با توسل به
دلیلی نامعلوم
که میخواهد
بگوید ولی فقیه
حاضر خواهد
بود یا مجبور
خواهد شد
مجالی برای
اعتراضی علیه
خود از راه
رای اعتراضی
باقی بگذارد،
توهم است. این
چنین گره زدن
هر امیدی برای
دگرگونی به
صندوق رای و
محدود کردن
افق مبارزه
سیاسی به
انتخابات خلع
سلاح پیشاپیش
خود است.
اگر
قصد اعتراض
است، اعتراض
از راه صندوق
رای امکان
تحقق نخواهد
داشت. اعتراضی
هم اگر باید
کرد اعتراض
برای باز پس
گرفتن آن
صندوق است.
اگر کسی واقعا
فکر می کند که
با صِرف رای
دادن امکانی
برای تغییر
مانده است، یا
در واقع فکر
میکند که رای
دادن در
جمهوری
اسلامی هنوز
طرفیتی برای
ایجاد تغییر دارد،
آزمون نزدیک
است! اگر این
ایده به اثبات
رسد که چه
بهتر، حتی میتوان
به جای
رفسنجانی
سراغ عارف و
روحانی هم رفت
لابد. اگر نه،
دیگر باید
پذیرفت که
انتخابات
مرده است؛ پس
به سیاست
بیندیشیم. به
سیاستی که از
هر راهی،
خیابان یا غیر
آن، باز ما
مردم را گرد
هم بیاورد.
سیاستی که
سرنوشت ما را
به دست ولی
فقیه یا دخالت
امپریالیسم
وا نگذارد.