چپ و
ضرورت تدارک
شکل جدید
مواجهه با
سیاست عمومى
یاسر
عزیزی*
مقدمه
“اریک
هابسبام” در
“عصر نهایت ها”*
و در بررسی
نهایی نتایج
انقلاب اکتبر
(به مثابه
تحقق واقعی سوسیالیسم
در قالب لفظی
معمول شده ی
سوسیالیسم
واقعن موجود)، به نکاتی
اشاره دارد که
همه ی آن
نتایج به واقع
در خدمت
پایایی سیستم
جهانی سرمایه
داری عمل کرده
اند. شکست
فاشیسم توسط
قدرت و گستردگی
ارتش سرخ ،
آگاه نمودن
سرمایه داری
از پتانسیل
های انقلابی
طبقه کارگر و
بالمآل عقب نشینی
های تاکتیکی و
محدود به نفع
طبقه ی کارگر
و در راستای
تضمین حیات
خود(از قبیل محدود
کردن ساعات
کار، بیمه و
تامین
اجتماعی،
حداقل های
رفاهی و …) در
کنار سایر
نتایجی قرار
می گیرد که
هابسبام از آن
ها به عنوان
خدمات سوسیالیسم
مدل شوروی به
سرمایه داری
یاد می کند.
شاید
بتوان از دیگر
نتایج چنان
سوسیالیسم در
قدرتی که ظاهرن
از نظر
هابسبام مغفول
مانده است، به
این مورد نیز
اشاره کرد که بنا
بر اسناد**،در
طول حیات دولت
سوسیالیستی شوروی،
تمامی دستگاه
های تبلیغاتی
و آکادمیک سرمایه
داری با ژستی
دموکرات، در
تدارک نظری با
ارجاع مصداقی
ِ “لولویی سرخ”
در هیئتی موحش
بودند که با
استالینیسم
متعین می شد و
دشمن آشتی
ناپذیر
دموکراسی
جلوه می کرد.
پر واضح است
عدم پرداخت
صحیح جریان ها
و اندیشمندان چپ
به دموکراسی
(که حتا در شکل
سیاسی آن بنا
بر توزیع
گرایی برابری
طلبی که در
مفهومش مندرج است
بیش از نسبت
با سرمایه
داری و
لیبرالیسم، الگویی
چپ را به ذهن
متبادر می
کند) در تقویت
این گرایش
لیبرال ها
موثر بود. بر
چنین پایه ای
بود که لیبرال
دموکراسی بر
آن شد تا بدیل
سوسیالیسم و
چپ رادیکال را
برای همیشه از
عرصه ی گزینش
عمومی که صحنه
ی رسمی سیاست
بوده است حذف
کند تا بل
“پایان تاریخ”
را در گستره ی
تنگ “لیبرال
دموکراسی”
محدود کند.
با این همه
و اگرچه در
غالب نتایجی
که هابسبام از
واقعیت
“سوسیالیسم
واقعن موجود”
بیرون می کشد
حقیقتی غیر ِ
قابل کتمان
جاری است، اما
این پرسش نیز
مطرح است که
آیا آگاهی
سرمایه داری
از پتانسیل ها
و احتمال تحقق
بالقوه گی
انقلابی یا
مبارزاتی
طبقه کارگر و
در پی آن بزک
خود در شکلی
فریبنده و
ظاهری
مداراگرا که
طبقهی کارگر
را در آرامشی
تاریخی فرو می
برد، توانسته
است شکلی
پایدار به این
تضاد طبقاتی و
اجتماعی
ببخشد؟
“ایستوان
مساروش” در
اثر ارزشمند
خود (فراسوی سرمایه***)، پرسش
بالا را با
مضامینی
نزدیک به آن
چه در پی می
آید پاسخ می
دهد. مساروش
معتقد است
اگرچه امکان
انحلال طبقه ی
کارگر در سطحی
از رفاه اجتماعی
و اقتصادی به
گونه ای که
افق های
مبارزاتی از
آن ها سلب شود
در شرایط
کنونی سرمایه
داری(اشاره
مساروش به پیش
از وقوع بحران
اخیر است)
محقق شده است،
اما کافی است
سرمایه داری
به سرحدات
بحرانی خود که
برخاسته از
تناقضات ذاتی
و درونی آن و
بی تردید تضاد
تاریخی اش با
منافع و اساس
طبقه کارگر
است، نزدیک
شود. تمام آن
بزک ها فرو می
ریزد و چنان
امکانی از دست
می رود. طبقات
فروتر همه ی
آن چه را در
شکل لطف از
بالا پیش رو
می دیدند از
کف رفته می
یابند و از آن
جایی که وضعیت
سرمایه داری
به ویژه در
شرایط بحرانی
به صورتی است
که ناگزیر در
برابر دشمنان
تاریخی اش صف
آگاهانه
تدارک می
بیند، عرصه ی
مبارزه بار
دیگر احیا می
شود.
بحران
اخیر سرمایه
داری به طور
مشخص آن دقیقه
ای است که
مساروش روی آن
دست گذاشته
بود و عصیان
ناگزیر و
خودجوش مردمی
در برابر آن،
همان عرصهی
احیا شدهی
مبارزه ای است
که از آن سخن
گفته شد. در
چنین شرایطی
است که باید
پرسید؛ چپ در
تمامیت اندیشیده
ی مفهومش چه
نسبتی با این
عرصه ی تازه
دارد و برای
ایفای نقش
تاریخی خود در
این افق تازه ی
مبارزه چه
رفتاری می
تواند از خود
نشان دهد؟
۱
- رویداد
از کجا ناشی
شده است؟
بیش از سی
سال پیش و در
اواخر عمر
کینزینیسم و نیودیل(New Deal) روزولت،
بنیادگرایی
سرمایه داری
در قالب “نولیبرالیسم”
آرام آرام
صحنه ی
اقتصادی را
تصاحب کرد.
بازارگرایی
مالی یا پول
گرایی(Monetarism) در قلب
نولیبرالیسم
و با تحرک
روزافزون
صندوق بین
المللی پول و
بانک جهانی در
پهنه ی جغرافیاهای
گونه گون
گسترش یافت،
با سیاست های
هم پوشان
ریگان –
تاچریسم
تعمیق شد و با
فروپاشی نظام
بسته ی سرمایه
داری دولتی در
شوروی تمامی
مرزها را
درنوردید. این
سیاست ها از
آن جایی که
پول را از
ویژگی ها و
کارکردهای
تاریخی اش جدا
می کرد و تا
حدود کالا
بدان تغییر
ماهیت می داد،
به همان میزان
که با افزایش
حجم نقدینگی
تورم می
زایید، از قدرت
سرمایه داری
صنعتی –
کالایی می
کاست. رشد نولیبرالیسم
با زعامت
صندوق بین المللی
پول و حمایت
سیاست ها و
دیپلماسی
میلیتاریزه
شده ی ایالات
متحده که بعد
از جنگ دوم
جهانی ماهیت
نظامی خود را
حفظ کرده
بود****، در قالب تعدیل
ساختاری دولت
ها و وانهادن
حوزه های مختلف
اقتصادی به
ویژه در بخش
های عمومی و
ملی در بست
اختیار بخش
های خصوصی، با
شتاب بسیاری
زمینه ساز
امواج
بیکارسازی
نیروهای کار
در نتیجه ی
تقلیل نقش
بنگاه های
صنعتی – تولیدی
گردید. رشد
سیاست های
پولی – مالی ِ
نولیبرالیستی
با گسترش
موسسات مالی و
تزریق وام با
بهره های
مختلف به
مردم، تمامیت
زندگی آنان را
وامدار این
موسسات مالی
می نمود. چنین
سیاست هایی بر
بنیان بحران
زایش در
سرمایه داری
متاخر، به
نتایجی وخیم و
قابل پیش بینی
در میان توده
های مردم اعم
از طبقه کارگر
و طبقه ی
متوسط منجر
شد. بیکاری
های گسترده،
گسترش بی
خانمانی و
رکود اقتصادی
کم نظیر
آنچنان زیست
عمومی را
متاثر نمود که
تنها راه پیش
روی مردم، به
عرصه آمدن بود.
۲- چرایی
به صحنه آمدن
مردم
این پرسش و
پرداخت واقعی
به پاسخ آن می
تواند بیشترین
روشنگری را در
باب موضوع این
نوشتار صورت
دهد. پیش از هر
تعلیلی،
شایسته است بر
این دیدگاه
تاکید شود که
بزرگ ترین آفت
شناخت واقعیت
موجود،
درآوردن آن در
شکل تئوری های
دلخواه چپ است.
در واقع
مبارزه ی
مردمی ِ کنونی
اگرچه از دل تضاد
طبقاتی(این
بار در مواجهه
با شکلی
وحشیانه تر از
ستم طبقاتی که
شاید قطب ستم
طبقاتی در این
میان را
“دیوید
راتکاف” به
خوبی “ابر
طبقه”***** خوانده
است. گروهی
اندک و قریب ۶۰۰۰ نفر
که به اندازه ۷میلیار
جمعیت زمین
ثروت دارند،
جهان را به معیار
منافع خود شکل
می دهند، بر
راس نهادهای
مالی جهانی
نشسته اند و
در داووس تجلی
همزمان می
یابند)
برخاسته است،
اما هرگز از
موضع آگاهی طبقاتی
برنخاسته است.
محمل این بروز
یافتن مردمی
در آگاهی
زیستی – تجربی
کم توقعی است
که بیشتر در
مورد آن اشاره
خواهد شد. به
عبارتی دیگر
همچنان یگانه
طبقه ی آگاه و
عینی، طبقه
سرمایه دار به
اتکای ابزارهای
تبلیغ، تلقین
و سرکوبش بوده
است. با این وصف؛
چرایی حضور
خیابانی مردم
از کجا و کدام
خواست ایشان
ناشی شده است؟
همچنان که اشاره
خواهد شد از
واقعیت زیستی
شان، واقعیتی
متاثر از
تعمیق ستم
طبقاتی
نولیبرالیستی.
با این همه
این واقعیت
اگرچه از دل
ستم مضاعف
سرمایه داری
متاخر ناشی می
شود اما به
نظر می رسد در چارچوب
همین نظم پاسخ
هایی می یابد؛
الف –جنبش
اشغال وال
استریت(جنبش ۹۹
درصدی ها) که
پس از دوران
سیاه “مک
کارتیسم” و در
امریکایی که
گمان می رفت
برای همیشه در
خواب فریبای عدم
کنش مردمی فرو
رفته است، اگر
چه جنبشی امید
بخش بوده است
اما در فقدان
حضور جدی
اعتصاب های
کارگری و
کاری، محدود
ماندن به
فضا(مکان)ی حول
وال
استریت(چند
مورد غیر ِ از
این مکان هرگز
تداومی در خود
ندید)، تنوع
گسترده ی قشری
و طبقاتی که
از حامیان
سرمایه داری تولیدی
تا جنبش
دانشجویی با
روحیات خرده
بورژوایی و از
طبقه متوسط تا
گروه های
پراکنده کارگری
را در خود می
دید، نمی
توانست
نماینده ی صف
مبارزه ی
طبقاتی،
آنچنان که
انتظار چپ
رادیکال را
برآورده
سازد، باشد.
در ایالات متحده
طرح بیمه
درمانی عمومی
“باراک
اوباما”مقاومت
بیشتری در
برابر خود
دید.(تناقض)
ب- در
انگلستان و با
وجود
اعتراضات
نسبتن طولانی
اما غالبن کم
رمق با همان
ویژگی های
ریختی جنبش
اشغال وال
استریت، شاهد
کمترین
مقاومتی در
برابر هزینه
های اهانت بار
و گزاف ازدواج
شاهزاده
ویلیام و یک
سال پس از آن
برگزاری جشن سراسری
شصتمین
سالروز
تاجگذاری
الیزابت دوم بودیم.
در اوج بحران
مالی که بر تن
گستره ای وسیع
از مردم تحمیل
شده است، این
تناقضات
ظاهرن ژورنالیستی
چگونه تحلیل
می شود؟
ج. از نقاط
اوج واکنش به
بحران سرمایه
داری مالی، شکست
نیکلای
سارکوزی در
فرانسه و
واگذاری قدرت
به حزب
سوسیالیست
بود.در کنار
این تغییر عاملان
قدرت، رشد
شگفتی آور
آرای افراطی
ترین گرایش
دست راستی(حزب
فاشیستی جبهه
ملی)، شیرینی افزایش
چند درصدی
آرای چپ
رادیکال فرانسه
را به تلخی
کشاند. از
طرفی، بازی میخ و نعل
حزب
سوسیالیست در
چارچوب نظم
سرمایه داری
ولو با نقد
سیاست های
مالی، وعده ی
افزایش
مالیات ها و
تغییر در
روابط
اقتصادی و هماهنگی
تاکنون با
دولت آلمان(که
خیلی زود
تعدیل شد)
همراه باشد،
یکی دیگر از
تناقضاتی است
که ادعای
آغازین این
بند از نوشتار
را تایید می کند.
این مهم را با
نگاهی به
مناسبات دیگر
ِ دولت های چپ
گرا با جهان
سرمایه داری
نیز می توان
تلفیق کرد؛ از
آن جمله برزیل
و آرژانتین
د. عمیق
ترین لرزه ای
که در نتیجه ی
بحران اخیر بر
پیکر سرمایه
داری نشست در
یونان رقم
خورد. احراز
بیشترین آرای
مرحله ی اول
انتخابات
توسط ائتلاف
چپ رادیکال و
کشیده شدن انتخابات
به مرحله دوم،
تنها موردی
بود که چپ رادیکال
همه ی نگاه ها
را به خود
معطوف کرد.
با پایان
گرفتن مرحله ی
دوم انتخابات
یونان شگفتی و
تناقض گرایش
مردم یونان
تکمیل شد. در
حالی که بی
تردید قدرت
گیری “چپ
رادیکال” در یونان
در صورت عدم
تمهید کافی
دول غربی جهت
ایجاد مانع در
برابر امواج
چنان کسب
قدرتی، می توانست
بازار اروپا
را به بی
ثباتی مطلق
کشانده، سبب
ساز سقوط آزاد
بازار سهام
کشورهای بزرگ اروپایی
شده و در کنار
تضعیف عمیق ارزش
واحد پول
اروپا فرار
سرمایه از این
اتحادیه را
روزآمد و
تسهیل کند و
در افقی دیگر
وابستگی کامل
نظام مالی
اروپا به
سیستم بانکی
چین را رقم
بزند،
تبلیغات و
تهدیدات دولت
های غربی موثر
افتاد و نتیجه
انتخابات در
مرحله دوم انتخابات
به تناقض
مصداقی دیگر
صورت بخشید.
با چنین
تصویری از
آرایش
واقعیات و
تناقضات می
توان دریافت
که مردم معترض
در شرایط
کنونی در
گسترده ای
خواهان
بازگشت به
دوران یک گام
به عقب سرمایه
داری(گذار از
سرمایه داری
مالی یا شدت
ریاضت های
اقتصادی) و
احیای شکل
زیستی پیش از
بحران هستند.
این همه نشان
می دهد که
مردم در نقاط
مختلف تجلی
حضور خود، برپایه
ی رویکردی
هیستریک جلوه
ای چپ گرایانه
از خود بروز
داده اند اما
همچنان از فقر
آگاهی سیاسی –
طبقاتی
برخوردارند.
این مردم عرصه
ی مبارزه را
احیا کردند
اما هرگز آن
را تا سطح
مبارزه ای
طبقاتی که
بتوان افق آن
را در زمین
گیر کردن
اساسی سرمایه
داری ترسیم
کرد ارتقا
ندادند. در پس
پشت شعارهای
گاهی تند
ایشان، خطاب
به سرمایه
داری چیزی
شبیه این
شنیده می شد؛ ”
ما را
دریابید، ما
را به درون
خود راه دهید”
و این خود بیش
از هرچیز به
ضعف
سازماندهی و راهبری
چپ در ترسیم
افق و توضیح
خود برمی گردد.
۳- جنبش
چپ کجای
رویداد
ایستاده است؟
موج خیزش
ها علیه
سرمایه داری و
بحران نولیبرالیسم
را چه در نمود
کانونی و تامل
برانگیز آن
یعنی “جنبش
اشغال وال
استریت” و چه
در خیابان های
دیگر ِ کشورها
اگر مورد
تحلیل قرار
دهیم به یک
نتیجه ی
تحلیلی مشخص
خواهیم رسید؛
زندگی، خود
واقعیت
زیستی، مردم
را به خیابان
کشانده است.
گرچه اندیشه
داران چپ همواره
بر بحران خیز
بودن حرکت
سرمایه داری
تاکید نموده
اند اما در
واقعیت
رویدادهای
اخیر، خود را
در برابر
عمل(جنبش های
اعتراضی به سرمایه
داری را بر
حقیقت لفظ می
باید عکس العمل،
کنش ِ واکنشی
علیه حمله
سرمایه داری
به زیست شان و
از این قبیل
دانست اما در
اینجا بنا بر
اصطلاح “عمل
انجام شده”
آمده است)
انجام شده یافته
اند. کیفیت
نگاه چپ به
این رویداد در
وادی
امر محصول
درصد بالایی
از برخورد
هیستریک یا
هیجانی بوده
است. به تعبیر
“هگل”، کیفیت
نگاه ایشان به
رویدادهای
اخیر را در این
جمله می توان
نشان داد؛ “گل
همین جاست،
همین جاست که
باید رقصید”.
این شکل
مواجهه ی گاهن
احساسی به
رویدادها به طور
عمده و پس از
به محاق عملی
رفتن چپ بعد
از فروپاشی
شوروی، ناشی
از عدم تدبیر
مبارزه عینی
در میان چپ ها
بوده است.
مبارزاتی که
در نتیجه از
دست دادن
انسجام خود،
به شاخه ها و
زیر شاخه های
صنفی،
سندیکایی و در
حوزه های
متنوع
کارگری، زیست محیطی
و … فروکاهیده
است. در واقع
رویدادهای اخیر
اگرچه تاکید
مجددی بر منطق
تحلیل بحران سرمایه
داری از موضع
چپ(مارکسی)
بوده است اما
از حیث
مبارزاتی
نسبتی ناچیز
با آگاهی چپ
گرایانه
اندیشیده
داشته است. با
این توضیح، چپ
در این عرصه ی
پیش رو بیش از
هرچیز شاهدی جانب
دار بوده است
که سعی نمود
رویداد را به
تحلیل درآورد.
چپ بیرون از
جنبش مردمی چپ
نمون قرار
داشت.
۴- ضرورت
پیش روی چپ در
صحنه ی عمومی
سیاست
بی تردید
نگارنده این
سطور معتقد
است چپ در عرصه
ی سیاست کنونی
نقش فعال و
ایجابی
نداشته است.
در واقع چپ به
آن مفهومی که
مراد ماست،
خود را به طور
هیستریک به
درون سیاست
مردم پرتاب کرد،
بازخوردی
هیستریک
دریافت نمود و
به همین سادگی
ممکن است در
صورتی که از
صندوق رای
بیرون بیاید،
اقبال هیستریک
مردمی که
خواهان بهبود
سریع اوضاع
اقتصادی خود
هستند را از
دست بدهد.
سایر گرایشات و
جریانات چپ که
پیش یا پس از
بحران اخیر و
از دل صندوق
رای بیرون
آمدند، امکان
آن را نداشته اند
که زبانی خارج
از کلیت
مناسبات سرمایه
داری برای خود
وضع کنند بل
که شکلی تلطیف
شده از سرمایه
داری با تمرکز
بر افزایش رشد
اقتصادی در
راستای کاهش
بیکاری و
تامین اولیه ی
نیازهای
جامعه بی آن
که به منافع
خاص طبقات فرا
دست چنگی زده
شود از خود
نشان داده
اند. این
واقعیت گویای
فاصله ی
مناسبات عام سیاسی
از مبارزه
راستین
طبقاتی بوده
است. عدم درک
این واقعیت
مجال
رویاپردازی و
حرکات ماورایی
را بار دیگر
برای چپ ایجاد
خواهد کرد.
در عین
حالی که این
شکل حضور
انتخاباتی چپ
نمی تواند و
نباید از
دستور کار
خارج شود، چه
روزنی است تا
به بهانه ی پس
زدن سرمایه
مالی با
استفاده از
مکانیزم های
محدود لیبرال
دموکراسی،
بخش هایی از
حقوق
فرودستان
اعاده شده امکان
بهزیستی
ایشان فراهم
آید، با این
همه چپ به
مثابه چپ
رادیکال نیز
باید از خلال
احیای
مبارزات
عمومی و فعال
شدن دیگر باره
ی فضای عمومی
به تقویت
پایگاه مردمی
ولو هیستریک خود
بیندیشد و با
توجه به نقش
تاریخی خود در
امحای سرمایه
داری، سیاست
هایش را از
پایین هژمونیک
نموده، چنین
سیاست هایی را
با شکل دموکراتیک
حرکت روزآمد
نماید و خیز
بلند خود را
برای آینده
بردارد. در
واقع سرمایه
داری بر اساس تناقضات
نازدودنی اش
بار دیگر
امکان گسترش
چپ را فراهم
نموده است. بر
نیروهای چپ
است که با
نگاهی ژرف به
تاریخ پشت سر
گذاشته ی خود
و نقد قدم ها،
از این فرصت
تاریخی در
راستای پویایی،
تصحیح و تعمیق
پایه های فکری
خود در میان
توده های مردم
بهره ببرد. در
چنین شرایطی
است که عدم
کسب قدرت توسط
“سیریزا” در
یونان نه تنها
گزینه ی بهتری
است بل که این
ائتلاف قادر
است از موضع
اپوزیسون
دموکراتیکی که
یافته است به
تعمیق شکاف
مردم و دولت
سرمایه داری
بیفزاید و در
ایجاد آگاهی
طبقاتی و تقویت
خواست انسانی
مردم، سیاست
عمومی را از
موضع چپ
بازتعریف کند.
نکته ی حیاتی
این است؛
شرایط برای
فراز آمدن
دوباره ی چپ
فراهم است.
گسست از
انجماد
تئوریک در
فضای نیمه ی
اول قرن بیستم
از سوی بخشی
از چپ و پایین
آمدن از برج
عاج
روشنفکرانه ی
بخشی دیگر که
تمایلی به درک
تحولات و
واقعیات در
اقتصاد سیاسی
از خود نشان
نمی دهند
امیدی است که
باید از دل
این شرایط
بیرون بیاید.
پر واضح است
که وظایف چپ
برای عمومی
شدن در
جغرافیاهای
مختلف، متنوع
نیز می شود،
چنانچه در
جهان سوم و
کشورهای غیر ِ
دموکراتیک،
حمایت از جنبش
های دموکراسی
خواه فوریت و
اولویت خاصی
می یابد و بر
این اساس چپ
می بایست
وظایف ملی و
دیپلماتیک
جدیدی برای
خود اتخاذ
نماید.
(در رابطه
با امکان های
بازسازی و
مراکز اساسی این
بازسازی
گفتمانی،
امید است پس
از این باب بحث
گشوده شود)
*.
http://azizi61.wordpress.com
ارجاعات و
اشارات
*. هابسبام،
اریک – عصر
نهایت ها،
ترجمه حسن
مرتضوی، نشر
آگه، چاپ دوم،
تهران، بهار ۱۳۸۳
**. بلوم،
ویلیام- کشتن
امید(مداخلات
ارتش آمریکا و
سیا پس از جنگ
جهانی دوم)،
ترجمه منوچهر
بیگدلی خمسه،
انتشارات
موسسه
اطلاعات، چاپ
اول، تهران ۱۳۸۶
(پیشگفتار)
***. مساروش،
ایستوان –
فراسوی
سرمایه،
ترجمه مرتضا
محیط، نشر
اختران، چاپ
اول، تهران ۱۳۸۲
****. حسین
زاده،
اسماعیل –
اقتصاد سیاسی
نظامی گری امریکا،
ترجمه پرویز
امیدوار، نشر
نی، چاپ اول،
تهران ۱۳۸۹
*****. راتکاف،
دیوید –
ابرطبقه(نخبگان
قدرت جهانی و جهانی
که می سازند)،
ترجمه احمد
عزیزی، انتشارات
کویر، چاپ
اول، تهران ۱۳۹۰