فرود
هژمونی
آمریکا و فراز
فرصت های نوین
یونس پارسا
بناب
1 –
در گذشته های
نه چندان دور
کشور آمریکا
از اعتبار
نسبی و قابل
توجهی در
سراسر جهان
برخوردار بود
. دولتمردان
خیلی از
کشورها نه فقط
در اروپای
غربی بلکه حتی
در بعضی از
کشورهای پیرامونی
( جهان سوم ) یا
بطور مستقیم و
داوطلبانه و
یا تحت تاثیر
نفوذ و پرستیژ
آمریکا عموما
" دوستان " و یا
" پیروان
وفادار " آن
محسوب میشدند
. شایان توجه
است که در
دوره سال های 1950
تا 1975 ( که به
دوره بیست و
پنج ساله
هژمونی
آمریکا در
جهان معروف
است ) تعداد
زیادی از
کشورهای متعلق
به سه قاره (
آسیا ، آفریقا
، آمریکای لاتین
) در مقابل
رقابت های
خانمانسوز
بین شوروی و
آمریکا موضع "
بی طرفی " و یا
" غیر متعهد "
اتخاذ
میکردند . در
این دوره بیست
و پنج ساله که
دوره اوجگیری
" جنگ سرد " نیز
محسوب میگردد
، برتری بین
المللی
آمریکا در گستره
های متعدد
دیپلماسی ،
تجارت ،
اقتصاد ، سیاست
، فرهنگ و.... در
بخش بزرگی از
جهان به
آمریکا یک
موقعیت
هژمونیکی
داده بود که
با استفاده از
آن دولت های
آمریکا
میتوانستند
بدون توسل به حمله
و تجاوز نظامی
حتی
دموکراتیک
ترین دولت های
موجود در
کشورهای جهان
سوم که خواهان
گسست از محور
نظام
امپریالیستی
بودند را ،
سرنگون سازند
.
2 – ولی امروز
آمریکا تمام
ابعاد و مولفه
های برتری خود
را از دست
داده و تنها
گستره که از
طریق آن
میتواند
موقعیت
هژمونیکی
فرتوت و " بی
ربط " و مصنوعی
خود را حفظ
کند گستره
نظامی – مالی
است . بررسی
پیچ و خم های
روابط آمریکا
با کشورهای
مختلف جهان از
" شرکا " ، "
دوستان " و "
متحدین "
گرفته تا "
رقبا " و
مخالفین و
دشمنانش نشان
میدهد که تقریبا
هیچ کشوری در
جهان وجود
ندارد که با
آمریکا در
تلاقی ، تضاد
و اختلاف
نباشد . آنچه
که شایان بیشتر
توجه است این
است که آمریکا
حتی قادر نیست
که به این
تلاقی ها ،
تضادها و
مخالفت ها به
نوبه خود سمت
و سو داده و
حداقل کنترل و
یا مدیریت
بخشی از آنها
بعهده بگیرد .
بررسی چند و
چون روابط
آمریکا با کشورهای
مختلف جهان در
سه ماه گذشته (
پائیز 2011 ) بخوبی
نشان میدهد که در
این مدت
آمریکا در
تلاقی ،
مجادله ، تضاد
و مخالفت با
چین ، پاکستان
، عربستان
سعودی ،
اسرائیل ،
ایران ، آلمان
و اکثر
کشورهای
آمریکای لاتین
بوده و در هیچ
کدام از این
رویاروئی ها
نتوانسته طرف
مقابل را از
سیاست های
جاری خود راضی
نگهدارد .
3 – سفر
اوباما به
استرالیا و
سخنرانی اش در
پارلمان آن
کشور دقیقا
نشان داد که
دولت آمریکا
میخواهد چین
را در اقیانوس
آرام بطور جدی
به چالش بطلبد
. اوباما در
سخنرانی خود
تاکید کرد که
آمریکا تصمیم
گرفته که با
ایجاد و تاسیس
یک پایگاه
نظامی در آن
کشور به حضور
قوی نظامی
خودش در منطقه
" نوار
اقیانوس آرام
" جامه عمل
بپوشاند . در
این راستا ،
او اعلام کرد
که آمریکا
بلافاصله 250 نفر
" کلاه سبزهای
نظامی " را
روانه پایگاه
هوائی
استرالیا در
بندر داروین
ساخته و در
سال 2012 تعداد
آنها را به 2500
نفر افزایش
خواهد داد .
اظهارات
اوباما نشان
میدهد که آمریکا
با اینکه
میخواهد ( ویا
زیر فشار است )
نیروهای
نظامی خود را
از عراق تخلیه
کند ولی در عوض
برنامه دارد
که حضور نظامی
خود را به
منطقه بزرگ
آسیا –
اقیانوسیه
گسترش دهد . در
پرتو افزایش
تمایلات و
خواسته های ضد
جنگ و ضد
مداخله در بین
مردم آمریکا
که به خاطر تشدید
بیکاری و بی
امنی در
آمریکا
خواهان کاهش هزینه
های دولتی حتی
در گستره
نظامی هستند ،
نشان میدهد که
آمریکا بقای
موقعیت خود را
فقط میتواند
از طریق
افزایش
پایگاههای
نظامی آن هم
در بخشی از
جهان برای
مدتی تامین
سازد .
4 – هیئت
حاکمه آمریکا به
نمایندگی
اولیگوپولی
های مالی تر
شده تلاش
میکند که با
سیاست مهار و
تحدید چین (
دومین اقتصاد
بزرگ جهان و بزرگترین
طلبکار
آمریکا ) آن
کشور را تحریک
ساخته و
بدینوسیله
ازدیاد هزینه
های سرسام آور
نظامی خود را
مورد توجیه
قرار دهد . در
واقع حضور
اوباما در
کنفرانس
کشورهای آسیا –
اقیانوسیه و
سفرش به
اندونزی در
ماه نوامبر 2011 و
سفر هیلاری
کلینتون به
برمه (
میانمار ) در
ماه دسامبر 2011 و
سپس دامن زدن
به اختلافات
بین چین و
کشورهای
همجوار چین –
فلیپین ،
ویتنام ، ژاپن
و..._بر سر
مالکیت بر
جزایر " دریای
جنوب چین " در
راستای تحریک
چین و سپس
توجیه ازدیاد
هزینه های
نظامی در
انظار و افکار
مردم جهان
بویژه مردم
آمریکا ، است .
با اینکه
سیاست های
تهاجمی رژیم
اوباما علیه
چین ضرورتا به
یک خطر جدید
علیه صلح
جهانی ختم نمی
شود ولی مجموع
پیآمدهای
پروژه های
جنگی و سیاست
های مداخله
جویانه
آمریکا در
امور کشورهای
پیرامونی از
یک سو و
" برنامه های
تحریک آمیز
بویژه سیاست
مهار و تحدید
رقبای آمریکا
( چین و روسیه )
از سوی دیگر میتواند
شرایط را برای
بروز جنگ های
عمومی حداقل
در سطح
منطقه ای
آماده سازد .
5 – در همین
سه ماه گذشته (
پائیز 2011 ) رژیم
اوباما دست به
افزایش حضور و
نفوذ نظامی
بیشتر آمریکا
در کشورهای هم
مرز و هم جوار
روسیه زده است
. که ابعاد آن
کمتر از سیاست
های تحریک
آمیز علیه چین
نیست . تاسیس
پایگاههای
نظامی هوائی
مسلح به موشک
های دوربرد و
رادارهای
پیشرفته در لهستان
، رومانی ،
ترکیه ،
جمهوری چک و
بلغارستان
درعین حال که "
تحریک آمیز "
هستند حکایت
از مهار کامل
روسیه که یک
کشور " دو قاره
ای " از نظر
ارضی است ، از
سوی رژیم
اوباما میکند
. مضافا رژیم
اوباما با
گشایش و گسترش
پایگاههای
نظامی در
کشورهای
آسیای مرکزی (
تاجیکستان ،
ازبکستان ،
قرقیزستان و ... )
که کشورهای هم
جوار روسیه
هستند در صدد
برآمده است که
تلاش های جنگ
افروزانه خود
را از منطقه خاورمیانه
بزرگ و آسیای
جنوبی (
افغانستان و پاکستان
) به مرزهای
آسیائی روسیه
نیز گسترش دهد
. در
راستای سیاست
تحدید کامل
روسیه ، هیئت
حاکمه آمریکا
با حمله نظامی
به کشورهای
عراق و لیبی
که مهم ترین
شرکای تجاری و
اقتصادی
روسیه در
خاورمیانه و
آفریقای
شمالی بودند ،
عملا به روابط
تجاری
بین المللی روسیه
صدمه زده است .
عکس العمل این
رقبا در مقابل
تلاش های
آمریکا مطلقا
سکوت و یا بی
توجهی همراه
با ریشخند و
مسخره بوده
است : مثل اینکه
بگویند اوضاع
رو به رشد در
جهان به نفع آنها
و به ضرر
موقعیت
آمریکاست . هم
چین و هم روسیه
از جهانی تر
شدن سرمایه
خرسند هستند
ولی آنها این
گلوبالیزاسیون
را منهای
هژمونی آمریکا
میخواهند .
آگاهی از افول
و فرود
قدرقدرتی آمریکا
در سطح جهانی
فقط محدود به
رقبای تازه به
دوران رسیده
آمریکا (
اقتصاد های نوظهور
) نمی گردد .
6 – در
پاکستان به
خاطر سرپیچی
های دولت
زرداری –
گیلانی از
فرامین
آمریکا بویژه
در مورد اوضاع
افغانستان
احتمال قوی
میرود که
آمریکا به یک
کودتای نظامی
علیه دولت غیر
نظامی
پاکستان دست
بزند ( روزنامه
"واشنگتن پست"
23 دسامبر 2011 ) . علت
اصلی این امر
دقیقا به خاطر
مرز نسبتا
طولانی
پاکستان با
کشور چین و
روابط نزدیک
دولت پاکستان
با چین است که
در سال های اخیر
محکمتر و
دوستانه تر
گشته است .
والا مبارزه
علیه طالبان و
تروریسم
لولوخرخره هایئ
هستند که
آمریکا از
آنها در بیست
سال گذشته ( از
پایان دوره
جنگ سرد به
این سو )
استفاده کرده
که با روی کار
آوردن رژیم
های کمپرادور
در کشورهای
پیرامونی از
افول موقعیت
هژمونیکی خود
در منطقه
استراتژیکی
خاورمیانه –
اقیانوس هند
جلوگیری کند .
در حال حاضر
تقویت جایگاه
و موقعیت بخشی
از
بنیادگرایان
دینی توسط "
سیا " در پاکستان
و افغانستان
نه تنها به
جناح های
مختلف درون
اولیگارشی دو
حزبی آمریکا (
که در ارکان
رژیم اوباما
مشغول رقابت
باهم هستند )
فرصت داده که
پاکستان را به
جولانگاه
درگیریهای "
نیابتی " خود
تبدیل سازند
بلکه در سه
ماه گذشته این
احتمال را به
وجود آورده
است که پاکستان
به عنوان "
سکوی پرش "
آمریکا در جهت
پیشبرد هدف
نهائی آمریکا
( تحدید چین )
مورد استفاده
قرار گیرد .
فعل و
انفعالات و
اشتعال
تضادهای سیاسی
و دیپلوماتیک
بین آمریکا و
پاکستان در طول
سال 2011 – دستگیری
و قتل ناگهانی
اوسامه بن
لادن ،
بمباران بخش
های مرزی پاکستان
و کشتار مردم
غیر نظامی
پاکستان توسط
هواپیماهای
بدون خلبان (
پهباد نظامی )
آمریکائی و
بالاخره شیوع
خبر کودتای
احتمالی علیه
دولت پاکستان
توسط نظامیان
طرفدار
آمریکا در ارتش
پاکستان –
نشان میدهند
که فعالیت های
مشترک بعضی از
بنیادگرایان
اسلامی با
بخشی از نظامیان
ارتش در
پاکستان و
رابطه نیابتی
آنان با جناح
های درون
اولیگارشی
های حکومتی در
آمریکا و
کشورهای عضو "
ناتو " سبب بی
ثباتی و آشفتگی
در کشور
پاکستان گشته
و شرایط گسترش
جنگ از
افعانستان به
پاکستان ( که
همسایه و دوست
چین است ) را
آماده ساخته
است . اگر رژیم
اوباما
نتواند توسط
اتحاد نامقدس
بین بنیادگرایان
و بخشی از
ارتش و سازمان
امنیت
پاکستان دولت
سکولار و
قانونی
زرداری –
گیلانی را از
طریق کودتا
سرنگون ساخته
و " تبیین و
تثبیت شریعت
اسلامی " را
جایگزین آن
دولت سازد ،
در آن صورت
بعید نیست که
اوباما به
بهانه اینکه
مرزهای
پاکستان "
خطرناکترین
منطقه در جهان
" است جنگ ساخت
آمریکا در
افغانستان را
بطور آشکار و
برملاتر به
سرتاسر
پاکستان
گسترش دهد .
شایان توجه
است که سیاست
مداخله
گرایانه آمریکا
در پاکستان که
روزانه با
حمله های
هوائی
هواپیماهای
بی خلبان خود
حاکمیت دولت زرداری
– گیلانی را به
روشنی به زیر
سئوال میکشد
به موازات
گسترش
نظامیگری های
رژیم اوباما
در منطقه
اقیانوس
پاسیفیک (
آرام ) به پیش
برده میشود که
هدف نهائی شان
تحدید چین است
.
7 – چرخش در
سیاست نظامی
آمریکا (
گسترش
نظامیگری و
تحریکات جنگ
افروزانه از
منطقه
خاورمیانه –
عراق – و آسیای
جنوبی –
افغانستان –
به نوار
اقیانوس آرام
و دریای شمال
چین از یک سو و
به مرزهای
روسیه در
اروپای شرقی
از سوی دیگر )
توازن قدرت
اتمی – هسته ای
را به نفع آمریکا
در سطح جهان
تغییر نخواهد
داد . این حرکت
های صرفا
نظامی،
احتمال قوی
دارد که به
همکاریهای
نزدیک و استقرار
محوری منطقه
ای بین چین و
روسیه دامن
بزند . آن
روزگارانی که
در آن سیاست
استراتژیکی نیکسون
– کی سینجر ('تفرقه
بینداز و
حکومت کن ") در
اشتعال
اختلافات و
تلاقی های
شوروی و چین
توده ای در
دهه های 1960 و 1970 نقش
ایفاء میکرد ،
به تاریخ
پیوسته و فکر
تکرار آن در
پرتو واقعیات
حاکم بر اوضاع
رو به رشد در
جهان قرن بیست
و یکم تنها از
مخیله موجودی میتواند
تراوش بکند که
در بستر موت
به هذیان گویی
افتاده و به
دوره بی ربطی
و کهولت عمر
خود رسیده است
. اولیگارشی
دو حزبی حاکم
در شکم هیولای
نظام سرمایه
به " بازار
جهانی " صرفا
با " عینک عدسی
" جنگ و
نظامیگری
نگاه کرده و
راه حل مسائل
جهان را مطلقا
از طریق جنگ و
زور نظامی می
بیند . اعمال "جهالت
زور" و جنگ
افروزی
علیرغم
پیروزی های
آنی و موقتی
آمریکا در
صحنه های جنگ باعث
گشته که
آمریکا
مشروعیت و
اعتبار و
پرستیژ سیاسی
، فرهنگی ،
اقتصادی و...
خود را که
روزگاری در
گذشته بین
مردم
داشته امروزه
از دست بدهد .
افول بی
اعتباری و
فرود هژمونی
آمریکا از یک
سو و توسل
آمریکا به
جهالت زور و تجاوزات
جنگی از سوی
دیگر به درجه
ای رسیده که
خیلی از
کشورها مثل
پاکستان ،
آلمان ،
فلسطین و اکثر
کشورهای
آمریکای
لاتین نیز به
سوی رویاروئی
و رودرروئی با
آمریکا سوق
داده شوند .
8 – فرود و
ریزش موقعیت
هژمونیکی
آمریکا و عکس
العمل طبقه
حاکمه مبنی بر
تشدید نظامیگری
، گسترش جنگ
های " ساخت
آمریکا " ،
اتخاذ سیاست
های تحریک
آمیز علیه چین
و روسیه در
مرزهای آنان
جهان ما را با
خطر بروز جنگ
های فراگیر
حداقل منطقه
ای و قاره ای و
وقوع "
هولوکاست های هسته
ای " مواجهه
ساخته است .
عامل اصلی این
وضع بحران
عمیق ساختاری
نظام جهانی
سرمایه است که
امروز تحت
سرکردگی
آمریکا توسط "
پنج انحصار
بزرگ " مالی تر
شده ، اداره میگردد
. این سرمایه
داری انحصاری
مالی تر و جهانی
تر گشته شکل و
حیات زالووار
خود را همچنان
در سرتاسر
جهان رشد و
گسترش میدهد .
در این روند
نه تنها
مردمان
کشورهای
پیرامونی از
آمریکای
لاتین و جزایر
کارائیب گرفته
تا خاورمیانه
، آفریقای
شمالی و.... در
مقابل این "
هیولا " به پا
خاسته اند
بلکه کارگران
و دیگر
زحمتکشان
کشورهای مرکز
( شمال گلوبال )
نیز بالاخره
با توسل به
جنبش های فتح
و تسخیر، خواهان
سرنگونی و
انهدام این
هیولا گشته
اند . قرائن
چنین حکم
میکند که توده
های مردم هم
در کشورهای
مرکز و هم در
کشورهای
پیرامونی ( 99 در
صدیها ) متحدا
این دفعه نمی
خواهند
مسئولیت و
کفالت نجات
نظام سرمایه و
تقسیم دوباره
ثروت جهان را
بین ( 1 در صدیها )
بپذیرند . گفته
میشود که توهم
زدائی توده
های مردم جهان
نسبت به
اعتبار و
مشروعیت
سیاسی و حتی
قدرقدرتی
نظامی آمریکا
نقش
بزرگی در
حرکت مردم
جهان به سوی
ایجاد جهانی
دیگر و بهتری
ایفاء میکند .
این حرکت که
در امواج خروشان
بیداری و
رهائی از "
بهار عربی " در
میدان تحریر
در قاهره
گرفته تا جنبش
فتح و تسخیر
وال استریت در
نیویورک و 130
شهر دیگر
آمریکا و90شهر
در پنج قاره
جهان بطور
روزانه دیده
میشود .
براستی و به
حق چالشگران
ضد نظام و در
راس آنها
مارکسیست ها
را به یک چالش
جدید تاریخی
کشیده است .
9 – تعمیق و
گسترش رکود
اقتصادی که
حداقل تا سال ها
به روند خود
در سراسر جهان
ادامه خواهد
داد به بیکاری
مزمن ، بی خانمانی
های گسترده تر
و بی امنی های
فراگیرتر در
شهرها ، قصبه
ها ، روستاها
، زاغه ها و
کوخ های جهان
دامن خواهد زد
. از سوی دیگر
اوضاع رو به
رشد در سراسر
جهان نشان
میدهد که توده
های مردم
بویژه
زحمتکشان و تهیدستان
هم در کشورهای
پیرامونی و هم
در کشورهای
مرکز به شکل
های متعدد و
گوناگون دست
به مقاومت ،
نافرمانی و
مبارزه علیه
نظام جهانی
زده اند . این وضع
امر برنامه
ریزی از طرف
چالشگران ضد
نظام منجمله
مارکسیست ها
را بیش از پیش
ضروری ساخته
است . اگر
نیروهای ضد
نظام و جنبش چپ
( کمونیست ها ،
سوسیالیست ها
و.... ) برای این
فرصتی که
بوجود آمده
است ، برنامه
و استراتژی
نداشته باشند
مناسبت و
ارتباط خود با بشریت
زحمتکش و
تهیدست جهان
را بیش از پیش
از دست خواهند
داد . این امر
مسلما شرایط
را برای نفوذ
و اشاعه بیشتر
اندیشه های
بنیادگرائی
دینی و امت
گرائی های
مذهبی از یک
سو و بازگشت و
رسوخ اندیشه
های پانیستی –
شوونیستی ( که
جملگی
تبعات پروسه
حرکت جهانی تر
و مالی تر شده
سرمایه داری
انحصاری در
فاز کنونی
هستند ) را در
بین توده های
مردم فراهم
ساخته و آنها
را همچنان در
زندان های
توهمات
خانواده گی
برای مدتی هم
که شده محبوس
نگاه خواهد داشت
.
10 - در تحت
این شرایط پر
از تلاطم ،
نیروهای چپ ضد
نظام چه کار
میتوانند و
باید انجام دهند
؟ جواب مناسب
به این پرسش
باید بر اساس
تحلیل
نیروهای چپ از
خطرات و فرصت
های نوینی
باشد که اوضاع
روبه رشد در
مقابل نیروهای
چالشگر ضد
نظام قرار
داده است .
باید هوشیارانه
و به درستی به
محیط زیست و
نیروبندیهای
میدان اصلی
کارزار توجه
کرد . این
کارزار در حال
حاضر بین
سرکردگان
داووس = جی 20 ( یک
در صدیها ) و
چالشگران ضد
نظام جهانی در
کنار کارگران ،
زحمتکشان و
تهیدستان شهر
و روستا ( 99 در
صدیها ) در
سراسر جهان به
پیش میرود . سرکردگان
داووس که
فرمانبر
اولیگوپولی
های مالی –
انحصاری
هستند
میخواهند با
اتحاد خود و
پس از عبور از
بحران
ساختاری
کنونی " نظمی
نوین " که شکاف
براندازه تر'
استثمارگرتر
و از نظر
طبقاتی
هیرارشی تر
خواهد بود ، بنا
نهند . در
تقابل جدید و
تاریخی با یک
در صدیها
نیروهای چپ و
دیگر
چالشگران ضد
نظام باید و ضروری
است که با
اتحاد خود
جهانی دیگر و "
بهتر " که
دموکراتیک تر
و برابری طلب
تر با چشم اندازهای
سوسیالیستی
باشد ، بنا
سازند . در این
نبرد طولانی
که سالها و
دهه ها طول
خواهد کشید ،
انتخاب چپ ها
برخلاف
فازهای پیشین
نباید بین بد
و بدتر باشد .
به عبارت دیگر
نظام جهانی
سرمایه نه
تنها قادر به
حل بحران های
منبعث از
عملکرد حرکت
خود در سطح
کشوری ، منطقه
ای و جهانی
نیست بلکه "
اقتضای
طبیعتش " کلیت
آن را بالاخره
به یک " بحران "
در زندگی
انسانی تبدیل
کرده است . به
قول معروف این
نظام به " بن
بست " تاریخی
خود رسیده که
حتی با تزریق "
ویژگی های
چینی " و تعبیه
و تنظیم
گلوبالیزاسیون
" منهای
هژمونی
آمریکا " هم
نمی شود جلوی
ورشکستگی این
نظام فرتوت و "
بی ربط " را
گرفت . لاجرم
کارزار بین " یک
در صدی ها " و " 99
در صدی ها "
امروز دقیقا
بر سر انتخاب
یکی از دو
نظام ( در
ابعاد جهانی )
است که اساسا با هم
تفاوت دارند .
11 – بنابراین
چالشگران ضد
نظام که به
طور مستقیم و
غیر مستقیم
مطالبات
معیشتی و
خواسته های طبقاتی
اجتماعی
نیروهای کار و
زحمت و تهیدستان
شهر و روستا
را بیان و یا
حتی در بعضی
از مناطق جهان
نمایندگی
میکنند ، باید
به سرعت به
ترویج و تبلیغ
انتخاب و
آلترناتیو
خود هم در سطح
ملی و منطقه
ای و هم در سطح
بین المللی و
جهانی
بپردازند . در
پروسه این
کارزار چپ ها
باید اول در
جهت مبارزه
وسیع علیه امواج
کالا سازی
سرکردگان
نظام ( سیاست
های فلاکت بار
خصوصی سازی و
لغو سوبسیدها
) هم در کشورهای
مرکز و هم در
کشورهای
پیرامونی به
پیش روند . به
موازات این
حرکت ، چپ
باید در جهت
ارتقاء مبارزه
وسیع برای کسب
" عدالت بین
المللی " ( حق تعیین
سرنوشت ملی در
راه گسست از
نظام جهانی
حاکم فعلی ) در
کشورهای
پیرامونی
تلاش کند .
بدون مبارزه
برای کسب "
عدالت جهانی "
امکان مبارزه
برای توسعه
دموکراتیزاسیون
و استقرار
مولفه های
عدالت
اجتماعی و
بهزیستی زمین
نمیتواند در
کشورهای جهان
میسر گردد . چپ
ها بویژه چپ
های رادیکال (
کمونیست ها ،
سوسیالیست ها
) بی باکانه و
با جسارت
تاریخی بیشتر
در عین حال که
به " خانه
تکانی " خود در
جهت استقرار "
اردوی متحد "
خود تلاش
میورزند باید
در این برهه
تاریخی که
احتمالا بیست
تا سی سال طول
خواهد کشید به
ترویج و تبلیغ
این حکم
امیدوار
کننده در بین
توده های مردم
بپردازند که :
گذار " 99 در صدی
های " مردم
جهان به دنیای
بهتر پر از راه
های پر پیچ و
خم و دشوار
خواهد بود ،
اما کسب پیروزی
انسان در
استقرار
زندگی بهتر
امروز از
امکانات و
فرصت های نوین
و قابل توجهی
برخوردار است
که از نظر
تاریخی کم
سابقه و حتی
بی نظیر میباشد
.
منابع و
مآخذ
1 –
روزنامه "واشنگتن
پست "شماره 23 و 25
دسامبر 2011 .
2 –
امانوئل
والرشتاین ، "
آمریکا در
رویاروئی با
همه " ، در
نشریه
اینترنتی : www.Binghamton.deu
15
دسامبر 2011 .
3 – ویلیام
تاب " چهار
بحران نظام
جهانی سرمایه
" ، در مجله "مانتلی
ریویو" ،
شماره 5 ،
اکتبر 2008 .
4 – جمیس
پتراس "
رویاروئی
اوباما با چین
و روسیه " ، در
نشریه
اینترنتی "
گلوبال ریسرچ
" ، 10 دسامبر 2011 .
5 – علی
طارق ، " دوئل :
پاکستان در سر
راه پرواز قدرقدرتی
آمریکا " ،
لندن ، 2008 .
6 –
امانوئل
والرشتاین ، "
افغانستان –
پاکستان جنگ
اوباما " در
نشریه اینترنتی
www.Binghamton.deu ، آوریل 2009.