تراژدی
اصلاحطلبی
پایان
انتخابات و
آغاز انتخاب
فاطمه
صادقی
«سرشت˚
سرنوشت است.»
سرنوشتِ
اصلاحطلبی
را باید در
سرشت آن جستجو
کرد تا
اعتبارِ گفتهی
هراکلیتوسِ
یونانی در باب
تراژدی آشکار
شود.
از
آخرین «تکرار
میکنمِ» نهچندان
آبرومندانهی
سید اصلاحات
در انتخابات 96
تا روزی که
اسلحهی یک
اصلاحطلبِ
گویا خوشنام
که زمانی سکاندار
وزارت آموزش و
پرورش دولت
اصلاحات هم
بود، یک زن را
در یک ماجرای
بهظاهر
خصوصی، اما
عمیقاً
سیاسی، از پا
در آورد، تنها
دو سال طول
کشید. در این
تراژدی، ضدِّ
قهرمانِ
مبتلا به
اسکیزوفرنی جنسی- سیاسیِ
حاد، همچون هر
تراژدی
دیگری، با حذف
قهرمان زنده
ماند. میترا
استاد،
قهرمان این تراژدی،
که اصلاحطلبان
برای مخدوش
کردن شخصیتش
از هیچ تلاشی
فروگذار
نکردند، کاری
سترگ را به
انجام رساند: نجفی
را وادار کرد
از دوگانگی
دست بردارد.
تزلزل و
دوگانگیِ
ذاتیِ اصلاحطلبی
که از حاکمیت
دوگانه در
بالا تا
دوگانگی در
پایین یعنی
زندگی شخصی را
دربرمیگیرد،
در این ماجرا
بهخوبی از
پرده برون
افتاد. همچون
هر تراژدی دیگری،
مسأله به
انتخاب
سرنوشتساز
میان ابتذال و
مرگ مربوط
بود. این
واقعه ابتذال
از نوع اصلاحطلبانه
را که «تصادفاً»
با یک وزیر
فرهنگ دیگر
آغاز شد، به نهایت
رساند. اما
تصادفی در کار
نیست. ابتذال
به نام فرهنگ
شاید تنها
پروژهای
باشد که اصلاحطلبی
در انجام آن
تمام و کمال
موفق بوده
است.
کمتر
حزب و جریان
شناختهشدهای
را میتوان
برشمرد که در
چنین مدت
کوتاهی به این
سرعت و تا این
درجه سقوط
کرده باشد.
اصلاحطلبی
از این جهت
رکورد جدیدی
را به ثبت
رساند. جریانات
سیاسیِ بیریشه،
در وقت خطر
آزمون خود را
پس میدهند.
اما به دست
رقیب از پای
درنمیآیند،
به خودتخریبی
روی میآورند.
نقطهعطف
این مسیر،
اعتراضات دی
ماه 96 و مواضع اصلاحطلبان
در قبال آن
بود. اصلاحطلبان
تلاش کردند با
انتساب
اعتراضات به
جریان رقیب و
کمشمار جلوه
دادن عددِ
معترضان، از
اهمیت آن بکاهند.
در مجموع موضع
اصلاحطلبان
نسبت به
اعتراضات 96
این بود که
مردم معترض،
عدهای لات و
لوت با جیبهای
خالیاند. به
نظر آنها،
معترضانِ
مشروع
عبارتند از
افرادی با حسابهای
بانکیِ پر و
پیمان یا دستکم
قابلقبول که
طبعاً
جلوداری
اصلاحطلبان
را بپذیرند و
کلیت نظام
سیاسی را زیر
سؤال نبرند.
در گیرودار
اعتراضات،
برخی از اصلاحطلبان
که دستوپای
خود را گم
کرده بودند،
حتی تا ارائهی
پیشنهادِ
مضحکِ تخصیصِ
مکانی برای
تظاهرات هم پیش
رفتند.
این دو
واقعه، یعنی
موضع اصلاحطلبان
در قبالِ
اعتراضات
خیابانیِ تهیدستان
و کشتن یک زن
بهظاهر بیربط،
اما عمیقاً
مرتبطاند. در
هردوی آنها،
تراژدی، با
کشتنِ قهرمان
به دست
ضدقهرمان و
چرخش او به
سمت قدرت پایان
میگیرد.
تسلیم
در بالا؛ هراس
از پایین
زمان
آن رسیده که
با شجاعت
تصدیق کنیم
اصلاحطلبی
بهرغم
برخورداری از
پشتوانهی
اجتماعی
گسترده، از
آغاز جریانی
بیریشه و بیهویت
بود و لذا آن
پشتوانه را هم
به باد داد. این
جریان از
آزمون تاریخ و
سیاست سربلند
بیرون نیامد،
عمدتاً به این
دلیل که اصلاحطلبان
شامل همهی
گروههای ریز
و درشتی که
این لقب را
یدک میکشند،
بیتاریخ و بیهویت
بودند. آنها
با رانتجویی
و تصرفِ فرصت
طلاییِ پدید
آمده پس از
انتخابات دوم
خرداد 76 بهعنوان
نقطهی
تلاقیِ
نارضایتیهای
اجتماعی و
سیاسیِ
پساانقلابی،
به قدرت
رسیدند و زان
پس تلاش کردند
تا با بسیج
بدنهی
اجتماعی در
پشت سر، خود
را در بدنهی
قدرت برکشند؛
تلاشی که پس
از 88 با موانع
سختی روبرو
شد. البته نمیتوان
از قابلیتهای
نظری و عملیِ
اولیهی این
جریان در بسیج
نیروهای
اجتماعی که
دستآخر عمدتاً
به حضور در
چند انتخابات
خلاصه شد، چشم
پوشید، اما
واقعیت این
است که این
قابلیتها
بیش از آنکه
حاصل پویاییهای
درونی این
جریان و
برآیند تلاش
برای اثرگذاری
همچون یک
جریانِ سیاسی
اصیل و ریشهدار
سیاسی باشد،
عمدتاً به مدد
بهرهجویی از
فرصتهای
اقتصادی،
حضور در قدرت
و نهادهای
وابسته به آن
و نیز حذف سیستماتیک
دیگر گروههای
سیاسی در سالهای
پیش و پس از
دوم خرداد
حاصل شد. شاهد
این امر اینکه
با بیبهره
شدن تدریجیِ
اصلاحطلبان
از رانت قدرت
پس از 84، توان
نظری و عملی این
جریان نیز بهتدریج
افت کرد. در
پیش چشمان ناباور
جامعهای که
به واسطهی
وعدههای
اصلاحطلبان
به آنها بهعنوان
شوالیههای
شکستناپذیرِ
«گذار به
دموکراسی» دلبسته
بود، اصلاحطلبی
روزبهروز
بیشتر آب
رفت. حتی ظهور
مترسکی مثل
دولت اعتدال هم
به جای آنکه
سکویی برای
پرش باشد، به
افول بیشتر
آن کمک کرد.
اصلاحطلبی
تنها به مدد
رانتجوییِ
اصلاحطلبان
و تسلط آنها
بر سیاست
ایران نیامد. در
واقع با متشکل
شدن نیروهای
منتقدِ حاضر
در قدرت در
ذیل اصلاحطلبی،
رقبا نیز
توانستند خود
را بازتعریف و
منسجم کنند؛
امری که برای
ادامهی حیات
آنها ضروری
بود. با سامان
یافتن اصلاحطلبان،
نیروهای
محافظهکار
نیز پوست
انداختند،
خانهتکانی
کردند و خود
را سروسامان
دادند. جریان
اصولگرا که
همواره هم به
لحاظ نظری و
هم عملی از اصلاحطلبان
بهمراتب
کوتاهقدتر
بوده، برای
ادامهی حیات
خود ضمن تلاش
برای کنترل و
سرکوب رقیب،
سخت به
همزیستیِ
انگلی با آن
وابسته بوده
است. اصولگرایی
تنها از رهگذر
خون تازهای
که اصلاحطلبی
در سیستم
دمید، توانست
به حیات خود
ادامه دهد.
اصلاحطلبی
باعث انسجام
اصولگرایی
شد. برخی از
مجربترین و
سیاسیترین
اصولگرایان
همچون حبیبالله
عسگر اولادی
که در واقع
دون کورلیونهی
اصولگرایان
به حساب میآمدند،
بدین امر واقف
بودند و بهرغم
تأکید بر
اختلافات
عمیق سیاسی،
در باطن از
حضور مهارشدهی
اصلاحطلبان
در قدرت
هواداری میکردند.
زیرا می
دانستند که
تنها از این
طریق، سلطهی
مافیایی آنها
تداوم خواهد
داشت. با
ملاحظهی
منازعاتِ
اخیر و زین پس
خشن و خونین
در این جناح
بر سر قدرت میتوان
به اهمیت حضور
اصلاحطلبان
برای ادامهی
حیات اصولگرایی
پی برد. اما به
حسبِ ماهیت
این جریان، در
میان اصولگرایان
افراد
دوراندیش
همچون
عسگراولادی کمشمار
بودهاند. بیشتر
اصولگرایان
ترکیبی از کمهوشی
سیاسی، کوتهبینی
و فرصتطلبی
محض را در خود
جمع کردهاند.
اما در
همزیستیِ
سالیان، اصلاحطلبی
بهتدریج رنگ
اصولگرایی
را به خود
گرفت و
تقریباً به
همهی آن
صفاتی آراسته
شد که پیشتر،
تقابل با آنها
توجیهی برای
حضور در قدرت
محسوب میشد:
فساد، تقلب،
انحصارطلبی،
سوء استفاده
از قدرت، رانتجویی،
فرصتطلبی،
مصلحتاندیشی،
تلاش برای
حضور در قدرت به
هر قیمت، چشم
فروبستن بر
مصائب
اجتماعی و سرکوب
جامعه، تعصب،
ایدئولوژیزدگی
و جز آنها.
امروز اصلاحطلبی
با بحران
هویتی عمیق
دست به گریبان
است که در
واقعِ امر، به
معنای بحران
عمیق در کل بدنهی
نظام است:
آزمون ها داده
شدهاند؛
قدرتمداران
مردود شدهاند؛
وعدهها رنگ
باختهاند.
در
واقع، مشکل
اصلاحطلبی
در همهی این
سالها
انتخاب بوده؛
نه انتخابات.
طبعاً پایان
تراژدی به
معنای پایان
دغدغههای
مصنوعِ اصلاحطلبانه
و جزئیات ملالآورِ
ریز و درشتی
است که این
جریان با اتکا
بر آنها خود
را سامان داده
است. از اصلاحپذیریِ
نظام سیاسی تا
شعارهای ریز و
درشتِ دیگر همچون
گذار به
دموکراسی،
جامعهی
مدنی،
انتخابات،
توسعهی
اقتصادی،
ایران برای
ایرانیان و…
دیماه
96 فصل انتخابِ
تراژیک میان
مردم و قدرت
مستقر بود.
مواضع اصلاحطلبان
در محکومیت
اعتراضات
نشان از چرخش
تمامعیار به
سمت قدرت
داشت؛ مؤید آنکه
یک جریان
سیاسی نمیتواند
مشروعیت خود
را از مردمی
بگیرد که خود
را در مقابل
آنها میبیند.
شعار
دانشجویان در
دی 96 در مقابل
دانشگاه
تهران، تنها
پایان تراژدی
را اعلام کرد:
«اصلاحطلب،
اصولگرا،
دیگه تمومه
ماجرا!» زین
پس، تأکیدهای
ملالآوری از
جنس «اصلاحطلبیم»
نه تنها از بیذوقی
و ابتذال،
بلکه از وقاحت
خبر میدهند.
«سیاست
ورزی ناممکن و
ممتنع شده
است.» این تعبیر
را سعید
حجاریان در
یکی از نوشتههای
اخیر خود
یادآور شد.
اما تعبیر
درست این گفته
این است که
دوگانگی
ناممکن شده
است؛ عصر حاکمیت
دوگانه در همهی
معانی شخصی- سیاسی به
سر آمده است.
انتخاب
اجتنابناپذیر
شده است. به
تعبیر دیگر،
چالش بزرگِ اصلاحطلبان
دیگر نه
انتخابات
برای کسب قدرت
است؛ نه زندان
و شکنجه.
اصلاحطلبی
راهی به قدرت
ندارد، چون
دیگر نیازی به
آن نیست.
اصلاحطلبان
هم دیگر به
زندان
نخواهند رفت،
چون قهرمان
نیستند. آنها
– باز هم به
تعبیر
حجاریان – سر
خود را پایین
می گیرند تا
از توفان به
سلامت بگذرند.
چانهزنی در
بالا و فشار
از پایین
اکنون تبدیل
شده است به:
تسلیم در بالا
و هراس از
پایین. ضد
قهرمان،
قهرمان را حذف
میکند و با
چرخش به سمت
قدرت، از صحنه
بیرون میرود.
زین پس، ضد
قهرمانِ
اصلاحطلب
تنها با ملال
روزمره در
ایامِ
بازنشستگیِ
بهموقع دستبهگریبان
خواهد بود.
اما
برخلاف گفتهی
حجاریان، این
سیاست نیست که
ناممکن شده
است. این
اصلاحطلبی
است که پایان
گرفته است.
اکنون ماییم
که باید تخیلمان
را از اصلاحطلبی
آزاد کنیم.
فصل انتخابات
پایان گرفته و
فصل انتخاب از
راه رسیده
است. سیاستی
نو در راه است.
........................
برگرفته
از:«نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.files.wordpress.com/2019/10/f-sadeghi-on-reformists-1.pdf